حکومت مجاهدین(!) وبرکناری نقابهای تقدس آنان

دههء (۱۹۹۰-۱۹۹۷)

 


پژوهش: ظاهردقیق ماستر علوم سیاسی

 


تصاویر رهبران جهادی(!) افغان حین سوگند شان به خاطر اتحاد و اتفاق مجاهدین

الف - ماهیت حکومت مجاهدین(!)

در۸ ثور سال ۱۳۷۱ رژیم دموکراتیک در کابل سقوط کرد و مجاهدین(!) پایتخت را تصرف کردند. دولت(!) مجاهدین(!) بر اساس توافقهای پیشاور در همان سال (۱۳۷۱) برپا گردید. جنبش های مقاومتِ پراگنده و خودجوش مردم افغانستان دربرابر قشون شوروی با جهاد(!) مجاهدین(!) افغان فرق فاحش و بنیادی دارد. مردم افغانستان در مقاطع مختلف تاریخی در برابر استعمار و تجاوز بیگانگان جنگیده اند، ولی رهبران سیاسی کشور به دلیل وابستگی های بیرونی، حاصل مبارزات و فداکاریهای این مردم را با خارجیها به معامله نشسته و افتخارات تاریخی این مردم را در پای بیگانگان ریخته اند. در افغانستان تقریباً هیچ پادشاه و حاکمی را سراغ نداریم که بازتابِ کامل ارادۀ مردم بوده و توسط بیگانگان بر سرنوشت مردم این سرزمین تحمیل نگردیده باشد. همانگونه که حکومتِ به اصطلاح مجاهدین در اثر پشتیبانی و دخالت مستقیم کشورهای غربی و همسایه به وجود و به قدرت رسیدند و با به وجود آوردن طالبان نیز از صحنهء سیاست افغانستان رخت برچیدند. حکومتِ به اصطلاح مجاهدین هیچ دست آورد و نکتهء مثبتی برای مردم افغانستان در قبال نداشته است که شایستهء یاد آوری باشد. و نقطهء عطفی ننگین در تاریخ ما به حساب می آید، با عواقب ویرانی و دربدری و کشتارهای دسته جمعی و درهم ریخته گی شیرازۀ ملی افغانستان را در قبال داشت. زیرا مجاهدین(!) باساس یک اندیشهء مترقی و یک جریان خود جنبش به وجود نیامده بود و این جریان صرف در اثر پشتیبانی اقتصادی و نظامی و سیاسی امریکا و ممالک غربی و ایرن و پاکستان به وجود آمد و نیز از بین رفت.

 سازمان امنيت و اطلاعات داخلى پاکستان ( (ISI با کمک سازمان جاسوسى امريکا (CIA) و پول هايى که عربستان سعودى به گروههای اسلامی افغانستان میداد تنظیم های هفتگانه و هشتگانه جهادی مستقر در پاکستان و ایران را به وجود آوردند، و بدین ترتیب بعداً طالبان را احیاء و تشکیل نمودند؛ با کمک سيا و با کمک عربستان سعودى به تدريج جريان طالبان در دستگاه نظامی در سازمان اطلاعات پاکستان هم رشد پيدا کرد.

با به قدرت رسیدن مجاهدین(!)، چهره ی اصلی آنان هویدا گشت، با ورود به کابل همه نقابهای تقدس شان کنار زده شد و هوس و جذبه قدرت بر تمام آرمانهای جهادی و اسلامی غلبه کرد، ماهیت واقعی شان زمانی بیشتر آشکار و افشا شد که در ورود به شهرهای بزرگ و خصوصاً کابل بر سر تقسیم قدرت و ثروت به جان هم افتادند و در راه رسیدن به این هدف، در قدم اول کوچه ها و خانه های مردم را چور و چپاول و بین خود تقسیم کردند و وزارت خانه هارا نیز چور و چپاول کردند. چنانکه شهری را از دشمن فتح کرده باشند، شروع کردند به تصرف نقطه به نقطه شهر، آنهم نه به صورت یک گروه متحد و فاتح، بلکه به صورت گروه های گوناگون و متضاد، هرکدام بر مخروبه ای از یک وزارت خانه بیرقی بلند کردند.

در نهایت افغانستان به مرکز تروریزم جهانی و مواد مخدر، تصفیه های نژادی، نسل کشیها، زن ستیزیها و هزاران فاجعه و بد بختی دیگر، از جمله تخریب تندیسهای بودا- آن میراث گرانبهای فرهنگی کشور و بشریت به وجود آمد متأسفانه مردم ما صاحب همچون سر نوشتی گردید. به صدای دکتور نجیب ﷲ هیچکس به شمول خود وی توجه نکرد که میگفت مبادا خلای قدرت به وجود آید و در پی آن بی نظمی و انارشی بر اوضاع تیره گردد. عملآ چنان شد و دهسال تمام سراپای جامعه را بحران مزمن فرا گرفت و هرآنچه که به خون جگر و عرق جبین ملیونها انسان زحمتکش کشور و به قربانی هزاران تن از میهن پرستان افغانستان ایجاد شده بود، همه به باد فنا رفت. چنان همه چیز ویران و برباد گردید. چنان تمام هستی به نیستی مبدل شد و چنان وضع پدید آمده، مردم را از زندگی ساقط کرد که گویا از آغاز حتی خشت روی خشت گذاشته نشده بود و یا باد و باران و توفان همه چیز را یکسره ویران کرد و یک شبه از بنیاد بر انداخت. بعد از سقوط دولت دموکراتیک سال ۱۹۹۱ جنگهای تنظیمی آنقدر شدت گرفت که در حدود شصت هزار مردم در شهر کابل در طول یک سال شهید، هزاران نفر زخمی، صدها هزار دیگر مهاجر و کابل به ویرانه تبدیل گردید. با به قدرت رسیدن مجاهدین(!) میدان جنگ به یکباره از نقاط پراگنده افغانستان به سطح شهر کابل و در برابر چشمان دنیا کشیده شد و شکل و شدت جدیدی به خود گرفت. احزاب جهادی تمام توان و همت خود را از همه افغانستان جمع کرده به کابل متمرکز کردند، و از نظر ماهوی و هدف نیز شکل تازه ای پیدا کرد. جنگ در کابل و تسلط بر کابل دیگر تصرف یک دره یا قریه نبود، بلکه به منزله تسلط بر تمام افغانستان از سوی این گروهها تلقی می شد، از این لحاظ جنگها بیشتر جنبه حیثیتی، در قدم اول برای گروهها و در قدم دوم برای اقوام ساکن در کشور پیدا کرد. و در سایه این جنگها میزان سهم خود در حکومت آینده را تعیین میکردند. و خاصیت دیگر جنگ های داخلی بعد ازهشت ثور خصوصا در کابل آن بود که اینان با شعار های فریبنده و اعمال حساسیت برانگیز قومی و تا حدی عقیدتی و مذهبی، مردم را نیز به صحنه جنگ کشاندند. مردم افغانستان ندانسته و نخواسته وارد میدان های جنگ شدند و هر قومی بقا و اقتدار خودرا در جنگ های کابل می دیدند، و قلبا از گروههای مورد علاقه که مبنای آنرا قومیت تشکیل می داد، حمایت میکردند.

تصاویری از مجاهدین(!) افغان که با سلاح و مهمات ممالک غربی به تباهی و ویرانی وطن مبادرت ورزیدند

بعد از سقوط رژیم نجیب یک گروه و یا قوم نمیتوانست بر افغانستان حکومت نمایند، بناً ضرورت ایجاد یک ائتلاف جدید بر پایه اتحاد مجاهدین(!) بود. در موافقتنامه ای ۲۴ اپریل ۱۹۹۲ میان احزاب مقیم پیشاور چارچوبی برای ایجاد یک دولت موقت فراهم آمد. باساس این توافق نامه صبغت اﷲ مجددی برای مدت دو ماه و برهان الدین ربانی برای مدت چهار ماه عهده دار ریاست دولت موقت میشد. پس از ﺁن میبائیست شورای اهل حل و عقد برگزار گردد تا یک دولت موقت را برای مدت هجده ماه تشکیل دهد و زمینه سازی انتخابات سراسری در افغانستان باشد. اما برهان الدین ربانی با دایر نمودن شورای اهل حل و عقد در کابل حکومت خود را به مدت دوسال تمدید نمود. و ائتلاف نزدیک حکومت تاجک تبار ربانی و مسعود در قدم اول با سیاف و گلبدین حکمتیار صورت گرفت.

با اینحال جناح حزب وحدت به رهبری عبدالعلی مزاری و جنبش ملی اسلامی افغانستان به رهبری عبدالرشید دوستم نسبت به احمد شاه مسعود بد گمان شدند و شورای نظار و جمعیت اسلامی افغانستان بعد ها در فکر انحصار مکمل قدرت و حذف تمام نیروها از صحنه بود که بالاخره نتائیج نا مطلوب را به بار آورد و باعث جنگهای خانمانسوزی در شهر کابل و در مجموع افغانستان گردید.

 این غصب قدرت توسط ربانی و احمدشاه مسعود و طرفدارانش مخالفتهای جدید گروههای به اصطلاح جهادی پشتون مانند حکمتیار را برانگیخت که در نتیجهء آن مردم کابل شاهد موشکباران های شهر کابل از طرف حزب اسلامی بود که به کشت و خون هزارها انسان منجر گردید. کابل به میدان جنگی تبدیل شد؛ در میان همه گروههایی که قبل براین در بیابان و کوه و قریه جات پراگنده بودند گروههای رنگارنگ و گوناگون مجاهدین(!)، قوای خودرا به سوی کابل سوق داده متمرکز کردند، و هر کوچه به یک گروپی از مجاهدین(!) و به عبارتی رساتر و شایسته تر مهاجمین تعلق گرفت. بخشی از کابل به دوستم، بخشی به گلبدین، بخشی شورای نظار و حزب وحدت اسلامی، حرکت اسلامی، اتحاد اسلامی سیاف و . . . تعلق گرفت. شهرهای بزرگ از جمله کابل در نتیجهء عواقب پیروزی مجاهدین(!)، خانه به خانه و کوچه به کوچه سنگربندی شدند، مبنای این تقسیم را نیز در درجه اول برد راکت و تفنگ شکل می داد و در درجه دوم جغرافیای قومی، هر حزب بسته به انکه در راس ان از کدام قوم وجود داشت، کتله ها و توده های قومی را تحت تسلط روحی و فیزیکی خود درآوردند. ذهنیت مردم را چنان در طول یک سال شکل دادند که اکثر مردم وابسته به یک قوم، فکر میکردند اگر جنگ نکننند توسظ قوم دیگر از صحنه زندگی محو خواهند شد. بنا بر این جنگ برای مردم افغانستان خصوصاً در کابل حکم زندگی را داشت، و در اثر همین تضادهای قومی ایجاد شده از سوی رهبران پیروز هشت ثور، مردم یک منطقه به منطقهء دیگر از کابل رفته نمی توانستند. سفر از یک شهر به شهر دیگر همراه با خطر جانی بود.

این سبب شد که مجاهدین(!) از شکل احزابِ سیاسی با پسوند اسلامی، رفته رفته در طول کمتر از یک سال شکل گروههای قومی و از نگاه نظامی شکل ملیشه های لجام گسیخته و انارشیست را به خود گرفت که به هیچ حقی از حقوق مردم پای بندی نداشتند و تابع هیچ اصلی نبودند و چنین بود که برای اولین بار در تاریخ افغانستان به تقسیم چوکی ها در مقیاس قومیت پرداختند و برای اولین بار وزارت خانه ها به کلیدی و غیر کلیدی و . . . تقسیم بندی شدند و اقوام کشور به حسب داشتن و به چنگ آوردن چوکی کلیدی و غیرکلیدی وزارت، ارزش و اعتبار برای خود جستجو می کردند. و بدین دلیل اقوام گوناگون برای به دست آوردن هویت و ارزش بیشتر و مهمتر، شروع به جنگ بر سر تسلط بر وزارت خانه ها کردند. و بسته به ارزش هر وزارت خانه تعدادی را در راه رسیدن به آن به کشتن دادند.

و طبق پیش بینی داکتر نجیب، جوی خون راه افتاده بود. همه ی این غایله خونین را فاتحان هشت ثور به ارمغان آورده بودند.

در نهایت از اثر اتحاد نا مقدس و نا مردانهء حکومت تاجکتبار ربانی و احمد شاه مسعود با عبدالرب سیاف پشتون، بزرگترین فجایع انسانی، قتل، کشتار و ویرانی محلات مسکونی هزاره های افغنستان متحمل گردید و هزاره ها مرد، زن طفل و ریشسفید هزاره شهید، اسیر، و دارایی های آنان چپاوول گردید. زمانیکه عده ای از رهبران و نخبه گان برادران فارسی زبان تاجک ما که زیر ظلم حکومات مستبد پشتونها قرار میگیرند، اتحاد فارسی وانی و درد و رنجهای مشترک را به میان میکشانند و رنج مظلومین یادی شان میآیند و ازآن سرسخن باز مینمایند، ولی زمانیکه خود شان به قدرت میرسند،عمل آنان ظالمانه تر از حکومتهای استبدادی زمامداران پشتون میباشند و حتی از آنها به جلو قرار میگیرند. قابل یاد دهانی است که برادران تاجک ما هم چنان خاطرهء نا گوار از حکومت ربانی و احمدشاه مسعود دارند. ظلم و ستمی را که مسعود بالای مردم شمالی انجام داده است تاریخ فراموش نخواهد کرد. همین مسعود بود که شمالی را چندین بار به خاک و خون کشاند و هزارها جوان تاجک را به خاطرهیچ به کشتن برابر ساخت و هزار ها برادر تاجک ما خانه و کاشانه ای خویشرا از دست دادند و آواره و مهاجر شدند.

مسعود اشتباه بزرگِ را مرتکب گردید. او حزب اتحاد اسلامی سیاف را نسبت به حزب وحدت و جنبش ملی اسلامی ترجیح داد و تسلیم پلانهای ساخته شده ای سیاف و گلبدین حکمتیار شد. مسعود از دو دیدگاه اباء میورزید که او متهم به همکاری با شیعه و ملیشه دوستم میگردید و ترجیح داد که پشتونهای اسلامیگرا، افراطی را انتخاب نماید، بدین ترتیب او میخواست حکومت خویشرا مشروعیت بدهد. هزاره ها و ازبکها یک کمیت قابل ملاحظهء را در افغانستان تشکیل میدهد و یکی از مردمان اصلی و بومی افغانستان محسوب میگردند. این واقعیتها را مسعود نخواست و یا نمیتوانست درک نماید و یا به طور آگانه به افراطیون اسلامیگرای برادران پشتون پناه برد. او تصور میکرد که مبادا به ناسیونالیزم تاجک متهم شود. در حقیقت هیچ کدامی از تنظیم های به اصطلاح جهادی نماینده گی از ملیتهای که آنها به آن منسوب بودند نمی کردند. متحدین رانده شده ای مسعود (حزب وحدت و جنبش ملی اسلامی) نیز با پشتونهای حزب اسلامی حکمتیار ائتلاف نمودند. ائتلاف سیاسی مهم دیگری که به دنبال ناکامیهای پیشین پا به عرصه وجود گذاشت "شورای عالی هماهنگی" نام گرفت. در زمستان سال ۱۳۷۲ پس از جنگهای شدیدی که بین حزب اسلامی حکمتیار و جنبش شمال به رهبری دوستم از یک سو و دولت مجاهدین(!) از سوی دیگر در گرفت این شورا را پایه گزاری کردند. اعضای این شورا عبارت بودند از "حزب وحدت اسلامی، حزب اسلامی، جنبش اسلامی و جبههء نجات ملی. حزب وحدت پس از جنگهای ۲۳ سنبله ۱۳۷۳ به طور همه جانبه در قالب شورای همآهنگی شرکت جست.

گلبدین حکمتیار که یک سیاستمدار چالباز و زیرک بود توانست به حکومت تاجکتبار ربانی- مسعود بزرگترین ضربه را از طریق جدا ساختن متحدین آن وارد سازد، و از جانب دیگر عبدالرب سیاف را در پهلوی مسعود توظیف نمود، در خفا گلبدین و سیاف به صفت متحدان و دوستان پشتونوالی باقی ماندند. تا اواخر سال ۱۳۷۳ شورای هماهنگی به عنوان مهمترین مخالف حکومت ربانی عمل میکرد. در سال ۱۳۷۴ صبغت اﷲ مجددی پس از شهادت عبدالعلی مزاری در اجلاس شبرغان به عنوان رئیس شورا انتخاب شده بود، استعفی و همراه حزب خود ازین شورا خارج شد. در اوایل سال ۱۳۷۵ حزب اسلامی گلبدین به دولت مجاهدین(!) پیوست و عملا از شورا کناره گرفت. خلاصه اینکه فقر مورالی و اخلاقی در درون حکومت مجاهدین(!) و تنظیم ها بیداد میکرد و آنان نی به خداوند(ج) نی به قرآن پاک و نی به انسانیت ایمان و اعتقاد خویشرا نگاه نمودند، و فقط با خوردن خون و دارائیهای مردم زندگی و حیات خویشرا ادامه دادند.

دولت مجاهدین(!) سه دوره ای مشخص را پشت سر گذاشته است؛ نخست دوره ای استقرار قدرت در کابل، سپس عقب نشینی به سوی تخار که به نام دولت تخار نامیده میشد، دوران سوم دوران تلاش برای باز سازی دولت در مزار است که به نام دولت مزار یاد شده است. با به قدرت رسیدن مجاهدین(!) در سال ۱۹۹۲ قدرت و وزارتخانه ها باساس ترکیب قومی تقسیمات شده بود.

از دیدگاه صاحب این قلم این یک واقعیت به اثبات رسیده است که دولت بر پایه های قومی، مذهبی هیچگاه در هیچ نوعی از جوامع بشری نتوانسته عدالت اجتماعی را تآمین نماید و در آینده تآمین همچو عدالت محال است. پروسه هائیکه در افغانستان جریان دارد یک پروسه تاریخی اشتباه آمیز بوده و در تاریخ این سرزمین نفاق و ستیزه را بین اقوام دامن زده و باعث عقب ماندگی افغانستان، نقض حقوق شهروندان، کینه توزی، تفرقه، توطئه و دسایس بین اقوام و ساکنان این کشور در طول قرنهای متمادی گردیده است. افغانستانِ، فاقد فرهنگ ملی و دچار بحران هویت ملی است که در واقع فرهنگهای بومی، سنتها و هویت قومی اند که شالودهء ممیزات افراد و اشخاص را میسازند، و احساس از همگریزی و باهم ستیزی را تقویت میبخشد و برتری خواهی قومی را رنگینتر و پربار تر مینماید. حکومت مجاهدین(!) از همان آغاز کوشید مشروعین نوین در افغانستان سامان دهد. اما درین راه کامیاب نشد و نتوانست نظام خودرا از استمرار بهره مند سازد. حکومت به اصطلاح مجاهدین خاطره های تلخ تاریخی را برجا نهاده است و در تاریخ ملت ما کسی نمیتواند آنرا از یادها بزداید.

ب - عصر مجاهدین(!) (ویرانی شهرها و کشتار مردم)

عصر حکومت مجاهدین(!) یعنی ویرانی شهر ها، کشتار مردم، اسیر گیری، بی ناموسی و بی عزتی مردم، جنگهای تفریقوی ملیتی، دامن زدن بی اتفاقی، چپاول دارائی های عامه، انهدام ارزشهای مادی و معنوی (موزیم ها، کتابخانه ها، مکاتب، مدارس، پوهنتونها، سینماها، تیاترها . . .) مملکت را که در طول قرون متمادی ایجاد گردیده بودند، انهدام نمودند.

تصاویری بالا از عواقب نا گوار جنگهای تنظیمی در کابل حکایت دارند

مصیبت جنگ آغاز شدۀ عظمت طلبی توسط تنظیم های مجاهدین(!)، تراژیدی های کم نظیری آفریده بود،. استبداد، زورگویی، زورگیری، تجاوز به حریم خانواده ها، گروگانگیری، ترور، بدبینی های قومی و مذهبی به فرهنگ حاکم جنگسازی مبدل شده بود. انزجار و درجۀ نفرت مردم علیه جنگ و جنگسالاران شدت یافته، مردم به چشم و سر می دیدند که در جریان جنگهای میان گروهی تنظیم های مجاهدین انسانهای بیگناه کشته و ترور می شوند، شهر کابل با تمام داشته های تاریخی، فرهنگی و اقتصادی آن در نابودی و ویرانی قطعی قرار گرفته است.

این تصاویر، فاجعهء انسانی و ویرانی را طی حکومت مجاهدین(!) انعکاس میدهند

ضعف سیاسی و عدم تجربهء دولتداری حکومت تاجک تبار ربانی و مسعود، گروههای جهادی(!) پشتونها را تقویه نمود..حزب وحدت مزاری و جنبش ملی اسلامی دوستم که در رهبری مردم هزاره و ازبک در آن مرحله ای از تاریخ قرار داشتند، نتواستند با حکومت ربانی به خاطر منافع و آرمانهای عالی مردم فارسی زبان تاجک، هزاره و ازبک کنار آید. در صفوف ائتلاف شمال که مسببین اصلی جنگها در کابل بودند، درز عمیقی دهــن کشوده بود و کشمکشهای قدرت میان فرماندهــان معروف جنگ احمدشاه مسعود و عبدالرشید دوستم سر دستۀ ملیشه های شمال بنا بر دلایل گوناگون عود نموده، اختلافات سیاسی، قومی، عظمت طلبی که از همایش جبل السراج در ماه حمل سال ۱۳۷۱ خورشیدی برخاسته بود با راه ندادن ملیشه ها در حریم قدرت کابل، رقابت ها در اشغال و تصرف مناطق مهم شهر چالش ها و دشمنی های جدیدی را در روابط شان به میان آورده بود، به طوریکه چندین بار در طول سال ۱۳۷۱ خورشیدی در داخل شهر و حومه های آن، در میدان هوایی باعث رویارویی های نظامی گردیده، تلفات و ویرانی به وجود آورده بود.

دشمنیها میان حزب وحدت اسلامی با جمیعت اسلامی و شورای نظار که حکومت را در قبضه داشت، مرزبندی های قومی و مذهبی، انتقام گیری های خونین، در میان شان شدت بی سابقه کسب نموده بود. به ویژه در طول جنگهای که در جریان سال از ماه جوزای سال ۱۳۷۱ خورشیدی در میان حزب وحدت (تشییع) و اتحاد اسلامی سیاف (وهــابی) در حومۀ غرب شهر تداوم یافته بود، احمدشاه مسعود و ربانی بنا بر تمایلات ویژۀ مذهبی که اکثرأ از سوی محافل بنیاد گرایی جهانی دیکته میگردید، از اتحاد اسلامی سیاف حمایت همه جانبه به عمل آورده و در سرکوب حزب وحدت سهم فعال گرفته بود. چنین موضعگیری ها و حمایت از اتحاد اسلامی، اوضاع را در یک تشنج جنگی، رویارویی ها و انتقام گیریها مبدل کرده و چندین بار باعث درگیری های جنگی میان حزب وحدت و احمدشاه مسعود در حومۀغربی شهر گردیده بود. در چنین حالی از یکسو تمایلات جناحهای مخالف (حزب اسلامی حکمتیار، حزب وحدت، جنبش ملی دوستم) به ایجاد ایتلاف های جدیدی برعلیه حکومت ربانی و مسعود از انکشاف بیشتری برخوردار گردیده و از سوی دیگر حزب وحدت اسلامی (تشییع) با بسیج حدود (ده هزار نفر) از تفنگداران خود، بخش های اعظم ساحۀ غرب شهر را با توحش کم نظیری تحت کنترول خود نگهداشته، به حیث نیرومند ترین حریف قد برافراشته و با فشردن گلوی اتحاد اسلامی سیاف در غرب شهر، حکومت ربانی و مسعود را به لرزه افگنده بود.  

با تداوم جنگهای فرسایشی میان حکومت ربانی،با حزب اسلامی حکمتیار که در چهارآسیاب داخل موضع بود و کرسی صدارت هم در آنزمان از آن او بود، انتقامجویی های خونین به منظور ازبین بردن یکدیگر در میان شان شدت بیشتر یافته بود. هردو جناح با قویترین آتشبارها، اسلحۀ توپچی، راکتی و بمباردمان هوایی که استفاده از آن تنها منحصر در دست احمدشاه مسعود بود، یکدیگر را می کوبیدند، قربانیان اصلی این جنگها، شهروندان کابل بودند که بدون تعلق جنگی و جناحی کشته می شدند.

احمدشاه مسعود که در ماه ثور سال ۱۳۷۱ خورشیدی به کمک مستقیم ملیشه های شمال در کابل قدرت را بدست آورده بود استراتیژی اصلی او را سرکوب حریف اصلی اش حزب اسلامی و بیرون رفتن او از کابل و تصاحب قدرت به گونۀ انحصاری برای گروه خود تشکیل میداد، اما حال تداوم جنگهای خونبار و ویرانگر پوچی استراتیژی پیروزی از طریق نظامی را اثبات کرده و جنگهای مداوم و فرسایشی با تلفات غم انگیزآن هردو جناح را بی رمق گردانیده بود.

اما این روند و گذشت نه ماه جنگ، مناسبات دوستانه میان احمدشاه مسعود که کرسی وزارت دفاع را در حکومت برهان الدین ربانی بدست داشت با عبدالرب رسول سیاف رهبر اتحاد اسلامی که ریشه در قرابت های فکری و اندیشه ای و وابستگی های مشابه آنها به محافل بنیاد گرایی عربی داشت، پیش از پیش تحکیم و برقرار گردیده بود.

متأسفانه ما در طول دهه نود بار ديگـر شاهد كشتار قتل عام گـسترده هزاره ها و شيعيان هستيم. كشتار اول به وسيله تنظیم جهادی تاجيكتبار جمعیت اسلامی در يازده فوريه ۱۹۹۳ م (دلو ۱۳۷۱ ش) و مورد ديگـر درهفده اسد ۱۳۷۷ ش به وسيلهء گروه افراطی طالبان پشتونتبار تحت رهبري ملا عمر در مزار شريف انجام گرفت. واقعه اول كه به فاجعهء افشار معروف است در ساعت يك و نيمه شب با حمله نيروهاي سياف از سه جهت به ناحيه غرب كابل (منطقه شيیعه نشين كابل) اتفاق افتاد. آنان تا ۲۴ ساعت به قتل،كشتار، تجاوز و آتش زدن خانه‏هاي هزاره ها (شيعيان) پرداختند و هزارها نفر را به قتل رساندند.

پس از اين قتل عام، مناسبات هزاره‏ها با اقوام ديگر تغيير كرد، زيرا ايشان دشمن جديدي به نام تاجيكها در نزديك خود پيدا كرده بودند. مقاومت براي رسيدن به حقوق حقه خود، همچنان تا مارچ ۱۹۹۵ م (حوت ۱۳۷۲ ش) و سقوط غرب كابل ادامه داشت.

هزاره ها در تاریخ افغانستان و حتی در رویداد های اخیر بیش از همه از طرف تنظیمهای افراطی جهادی پشتونتبار و شورای نظار احمدشاه مسعود تاجکتبار آسیب دیده اند. حوادث مانند افشار در غرب کابل، تایمنی بیانگر جنایات مشترک غیرانسانی شورای نظار مسعود تاجک و اتحاداسلامی عبدالرب سیاف پشتون میباشد. حوادث مرداد ۷۷ نشان داد که چگونه عده ای از پشتونان متعصب جهادی در تفاهم با حکومت احمد شاه مسعود به قتل عام هزاره ها روی آوردند و فجائیع فراموش ناشدنی را برجا گذاشتند. طالبان چند صد نفر را بر سر قبر عبدالعلی مزاری در جا به قتل رساندند. این عمل خشونت آمیز آنها با مقاومت شدید و خشونت آفرین هزاره ها مواجه گردید. کشتار و کوچهای اجباری هزاره های شییعه در تاریخ افغانستان چیزی تازه ای نیست. از دوران عبدالرحمن اوج گرفته و پس از آن به آرامش و به تدریج تقعیب شد.

افغانستان امروزی دارای تشکیلات قومی بینهایت متنوع و به شدت مسلح است. افغانستان در گرداب گرایشات قومی، به میدان غارت و کشتار شهروندانش تبدیل گردیده که تاریخ تحولات گذشته و معاصر آن روایت گر این واقعیت است. در افغانستان واقعیتها تحریف و یا وارونه عرضه میگردد، ریشه در علایق و تمایلاتی دارد که عمدتاً در بستر قومگرائی شکل و شمایل میپذیرد. فضای حاکم بر روابط میان اقوام در افغانستان، این واقعیت را به تصویر میکشد که مناسبات دوستانه و روابط عاری از تنش به ندرت در کردار و احساسات مردم تجلی یافته اند .بنیاد های که احساس همگرایی و هم پذیریرا در ذهن و باور شهروندان یک جامعه نهادینه می سازند، نهادهای دولتی، غیر دولتی و حلقات روشنفکری اند. در افغانستان این نهادها و حلقات به جای اینکه مرجع الهام و آموزه های هم پذیری برای مردم باشند، بیشتر عصبیت های قومی و مذهبی را برجسته کرده اند.

این یک واقعیت تاریخی است که سلاطین و زمامداران مستبد پشتون در تاریخ بر اقلیتهای ملی درمجموع و به طور خاص بالای هزاره ها و هم ملیتی های خویش ظلم کرده است، ولی نمیشود که خونرا با خون شست. جهان فعلی جهان پلورالیزم و جهان انترناسیونال است و رشد جهان به یک جهت انترناسیونال در حال پیشرفت است، سرحدات از بین میروند،نماینده ای  اقلیتهای ملی رئیس جمهور میشوند، خلط ملیتهای مختلف از طریق ذوج ها صورت می پذیرد. بالآخره انسان محور اصلی قرار میگیرد. قیافه های جسمی، فزیکی، محیط و منطقه، قوم اهمیت خویشرا با گذشت هر روز از دست میدهد. و مردم افغانستان به این واقعیت تاریخی هرچه زودتر پی ببرد به همان اندازه زودتر به حل مشکلاتها فائیق خواهند آمد.

ج - آیا نظامهای کمونیستی و رژیم نجیب ا را مجاهدین(!) شکست دادند؟؟؟

این ادعای مجاهدین(!) که کمونیزم را آنان از بین برده اند، موجه جلوه ننموده و حتی مبالغه، خنده آور و گزاف گوئی به نظر میرسد. به نظر بنده، بعضی قوانین دگم اقتصادی نظامهای کمونیستی، هزینه های تخصیص شده ای ملیاردها دالری ممالک غربی و ایجاد هزارها شبکه ی تبلیغاتی غرب علیه کمونیزم و اشتباهات تاریخی رهبران حزب کمونیست شوروی سابق باعث فروپاشی آن نظامها گردید. و سقوط حکومت دموکراتیک افغانستان در خلا ها و نقایص خود آن حکومت جستجو گردیده است، که قضاوت تاریخ با گذشت زمان بر آن شهادت داده است. جناب سلطانعلی کشتمند صدراعظم حکومت جمهوری دموکراتیک و عضو بیروی سیاسی کمیته مرکزی ح.د.خ.ا علت شکست نظام دموکراتیک را در اثر خویش "یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی" چنین برشماری نموده است: بروز بی اعتنائی نسبت به برخی از اعضای رهبری و فعالان حزبی از سوی رئیس جمهور و اطرافیانش به نام پرچمیهای طرفدار کارمل، خلقیهای طرفدار شهنواز تنی، ملی گرایان و گرایش به ملی گرائی، ابراز بی اعتنائی در مقابل نمایندگان مردم، کم بها دادن به اوضاع اقتصادی و اجتماعی، دامن زدن اختلافات قومی، بازی با احساسات ملی مردم در ولایات شمال کشور، دامن زدن به خصومتهای اتنیکی و قومی، برخورد تبعیض آمیز و متکبرانه در برابر کادرهای محلی، اشاعه ای برتری جوئی و تحمیل اندیشه ها و تمائیلات خویش بر دگران که از سوی افراد متذکره اعمال میگردید، به نیروی مبدل گردید که کنترول آن دشوار گردید و ارکان دولت جمهوری نجیب اﷲ را از بنیاد لرزاند.

اتحاد شوروی تا پایان دوران حاکمیت میخائیل گرباچوف از دولت نجیب اﷲ با ارسال کمکهای نظامی- اقتصادی و ارائه ای مشوره های سیاسی پشتیبانی مینمود. ولی با فروپاشی اتحاد شوروی در پی حوادث ماه اگست۱۹۹١ و تحت حاکمیت باریس یلتسن وضع دگرگون گردید و از حجم همکاریها در ارتباط با ارسال تجهیزات و مهمات نظامی به افغانستان کاسته شد. فدراسیون روسیه عملآ هیچگونه آمادگی برای حمایت از دولت افغانستان ابراز نمیداشت: این وضع افزون بر موضعگیری جدی پاکستان، ایالات متحده و نمایندگان ویژه سرمنشی ملل متحد که همه روی استعفای نجیب ﷲ از مقام پا فشاری میکرد، به مثابه عوامل بیرونی زمینه های سقوط حاکمیت را تسریع نمود.

با فروپاشی اتحاد شوروی در جریان رخدادهای ماه اگست ۱۹۹۱، حکومت یلتسن هرگونه علاقمندی را نسبت به سرنوشت دولت افغانستان از دست داد و بیشتر تلاشهای خودرا به خاطر رهائی اسیران جنگی اتحادشوروی بدست "مجاهدین" در پاکستان متمرکز کرد.

کوزیروف وزیر امور خارجه و الکساندر روتسکوی معاون اول رئیس جمهور روسیه فعال بودند. آنان در پایان سال ١۹۹١هنگام بازدید از پاکستان در رابطه با مسآله رهائی اسیران شوروی با رهبران مجاهدین(!) دیدار و گفتگو کردند و در جریان آن بایشان اطمینان دادند که ارسال هرگونه کمک مادی، مالی و نظامی به دولت افغانستان را متوقف خواهند ساخت، به دنبال این دیدارها، هیآتی متشکل از برخی رهبران مجاهدین(!) تحت ریاست برهان الدین ربانی رهبر جمعیت اسلامی افغانستان به دعوت مقامات روسی از مسکو بازدید نمود. روسیه با هیئت متذکره به توافق رسید که افزون بر قطع ارسال تجهیزات تخنیک و مهمات که انجام گرفته بود، پس از آن حتی از ارسال مواد سوخت مورد ضرورت هوا پیماهای نظامی را نیز متوقف خواهند ساخت و عملآ چنین کرد. این عمل به معنی قطع شیریانهای جنگی افغانستان بود. بینن سوان نماینده ملل متحد بنا بر طرح قبلا ساخته شده اش که طبق آن رئیس جمهور دوکتور نجیب ﷲ از مقام ریاست جمهوری باید استعفاء میداد و یک حکومت گذرا گویا متشکل از تکنوکراتها تشکیل میگردید، پا فشاری میکرد. بینن سوان فشار عظیم را بر دکتورنجیب ﷲ و رهبری حزب وطن وارد نمود که در نهایت رئیس جمهور نجیب ﷲ و حلقه ای رهبری حزب وطن و دولت دموکراتیک در برابر آن پا فشاریها تسلیم گردید. به قرار نامه شخصی نجیب ﷲ عنوانی سرمنشی سازمان ملل متحد، او برحسب تقاضای نمایندۀ ویژه سرمنشی از مقام خویش استعفاء داد و در این باره اعلامیه ای مورخ ١٨ مارچ ۱۹۹۲ را صادر نمود. هدف این بود تا راه برای انتقال قدرت به یک شورای به اصطلاح غیر جانبدار و یک دولت انتقالی هموار گردد. باینقرار عملا خلای قدرت که پیش بینی میشد به وجود آمد و برای پرکردن آن، تنظیمهای معینی از مجاهدین(!) پیشدستی کردند و خودرا به کابل نزدیک ساختند.

دوکتور نجیب اﷲ

فرد هالیدی در رساله ای تحت نام "افغانستان، اسلام گرائی و اثرات جنگ سرد" در رابطه به ناکامی نمایندهء ویژهء سازمان ملل متحد و برخوردهای نا شیانه ای وی و همچنان اشتباهات و شتابزدگیهای رهبری حزبی وطن و شخص نجیب ﷲ چنین می نویسد: "نجیب ﷲ، آخرین از میان چهار تن از رهبران ح.د.خ.ا است که در اثر اعتماد اشتباه آمیز در روند میانجگری سازمان ملل متحد قدرت را واگذار نمود". جهان تدابیر واقع بینانه و سازنده در مورد مسئله صلح در افغانستان اتخاذ ننمود، نگرش غرب در آن زمان توآم با بدبینی و بی اعتمادی بود. چناکه تونی بلیر، صدراعظم وقت بریتانیا به این امر در مصاحبه ای در رادیو بی بی سی به تاریخ ۹ اکتبر۲۰۰۱ چنین اذعان نمود: "این احساس واقعی را من دارم و بوش رئیس جمهور امریکا و بسیاری از رهبران دیگر در آن سهیم هستند که در آواخر دهه ۱۹۸۰ و آوائیل دههء ١۹۹۰ ما از افغانستان دوری جستیم. شوروی ها به تازگی افغانستان را ترک کرده بودند و در آن زمان ما بائیست برنامه ای را برای نجات آن کشور تنظیم و اجرا میکردیم و چنین نکردیم".

در نهایت چنین نتیجه گیری میگردد که در ویرانی وطن ما تمام نیروهای ذیدخل و ممالک خارجی اعم از شرق و غرب شریک میباشند، به راه انداختن جنگ سرد و مسابقات تسلیحاتی مابین این قدرتها و کشمکش های نظامی بین آنان وطن عزیز مارا به خرابه تبدیل نمود، هزارها انسان شهید و معیوب گردیدند و ملیونها انسان و هموطنان عزیز ما مهاجر و از وطن خویش فراری شدند. ای دریغا که همه هستی مادی و معنوی وطن ما ازبیخ و بن ریشه کن گردیدند و ملت ستمدیده افغان باید همه چیز را از نواحیاء و اعمار نمایند. و این همه برای ما نهایت دشوار و گران تمام می شود و کار و مبارزۀ خستگی ناپذیر توأم با وحدت و همبستگی مردمان سرزمین ما را ایجاب میکند.

منابع:

۱- افغنستان (عصر مجاهد و برآمدن طالبان) چنگیز پهلوان

۲- یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی سلطانعلی کشتمند (ص.١۰۵۴ -۱۰۵۷)

۳- برگهـــای از کتاب: (جنگـــهــای کابل سال ۱۳۷۱-۱۳۷۵ خورشیدی) جستاری در بارۀ کشتارهــــای جمعی در جنگهـــای کابل

۴- هشت ثور آغاز شکست مجاهدین (۲۶ اپریل ۲۰۰۶ عبدلواحد رفیعی)

۵- نبی زاده، چشم انداز تاریخی تداوم بحران افغانستان

۶- کابل از دولت اسلامی تا جمهوری اسلامی بخش (۳) قصه يی درد انگيز چور و چپاول کابل در دو حاکميت «د - نيک پي پور» و« وطن خواه»، سایت وزین «اصالت»

۷- هزاره ها و نیازمندی به درایت و عقلانیت، واقع بینی و دور اندیشی در فضای انتخابات (عبدالعلیم برهانی بامیانی ۱۱/۲/۱۳۸۸)

منابع انترنیتی در مورد حکومت مجاهدین(!)

ایمل:

bamyan_7@hotmail.com

مورخ۲۲ ­۰۵­۲۰۰۹

ظاهر دقیق - هالند

 

 

 


بالا
 
بازگشت