گل بته ی پارسي در کوير و مرداب هم مي رويد

 

 

ستودن زيبايي­هايي که خود نشانه­هاي پروردگار زمين و زمانند، ساليان سال است که در اين شور دشت بي­فرهنگ ما با سزايي بس گران پيوسته است. چراکه ستايش زيبايي تنها با واژه­هايي فريبا و در نظم و نثري جادوگرانه چون پارسي، جلوه و چهره­اي راستين مي­يابد. اين سزاها بهر آنست تا از خود گريزیم و واژگان گدايان به­کار گيریم. و براي ما هزاره­ها­ که چند سده­ ایست مادون انسان­مان ساخته­اند و بيني هموار و ديدگان بادام گونه­ي­مان هميشه سوژه­ي نيش­خندها و بهانه­ي خود جلوه­گري ديگران گشته است، پارسي نه تنها شهد گواراي تن و نمايي از بودن ما، که سيماي صفاي درون و گواهي بر زيباپرستي مردم  ماست.

در چمن­زاري که فروغ و بامدادش، خداوندگاران اميدي به ماندگارا بودن­ زبان پارسي، به­سان آيين زيبا­پرستي و زيبا ستايي­اند، چه بيهوده تلاش مي­ورزند فرهنگ­گريزاني که خود سخت بي­مايه­اند، تا قناري­هاي زيباشناس و زيباستای پارسی­گو را سر زنند. در اين راستا نیز چه بسيارند موش­هاي زرپرستي از میان خود ما که ابلهانه با جويدن ساقه­هاي سبزينه­ي اين خرم دشت، درتلاش ويران کردن سرزمين سبز پارسي­ برای خوشایندی اورنگ­داران فرهنگ­ستیز هستند. و آيا به مغز اين کوته­انديشان هيچ رسيده است که بريدن هزارباره­ي ساقه و برگ و شاخه، رويش ناگزير جوانه­ها را هرگز بند نخواهد آورد.

مرداب سرزمين من، نه از گنديده آبي، که تراوش مغزهاي تهي­اي است که نمي زايد جز سراب بدبویي. و آن­ها که به کينه و نيرنگ در دبستان ما به آموزش آغاز نموده بودند، امروزه چه بدسيرت ديوي گشته­اند که جز مرگِ ما نمي­خواهند. پس افسوس از هم­نشيني با کساني که از آنِ خود چيزي ندارند و داشتن را بر ديگري ناروا مي­بينند.

آري، مایي که بامداد رامش­گر واژه­ها داریم و لذت زيبايي را ازو و در فسون واژه­هايش ديده­ایم، با نوشتن نثر زبان مادری­ خود، بايد اين­چنين نفرت بي­همه چيزان را برانگيزیم. گرچه میان دانایان امری پذیرفته شده است که پُر شدن خالي­گاهِ ميان داشتن و نداشتن، به­دست آوردن است، اما در سرزمين نادانان و تهی مغزان، جز نابودي، سزايي از براي فرهنگ­داران نيست.

سالياني است که در خاک و بوم مادري­مان، نزديکي ما هم­فرهنگان را نيشي زده­اند که بيگانه پرستيم و به­جايش صدها واژه­ي برگرفته از باديه­نشينان و اشترسواران را بر زبان­مان جاري نموده­اند، و فریب­خوردگان و دریوزگان خودکم­بین از تبار و یا هم­زبان حود ما آن­ها را با چه به­به­هاي فريبانه­ای که نسرودند تا خوش­آمد ارباب­های زمان گردند، و شايد هم اندکی ما را چون خویش شيفته­ی آن­ها نمايند تا خودکم­بینانه خود را در کنار چنان واژگان عاریتی سرفراز ببينيم. و من در خلوت تنهايي­ام به سرسپردگاني انديشيده­ام که دريوزگي منش کرده­اند و ادب به پيشگاه دستگاه فرمان­روا، به­جا آورده­اند.

امروزه فرمان­رواي سرزمين من چه ستم­گرانه واژگان ديگري را با دست­بردي ناجوان­مردانه بر «مادرآيين» ما، به­دور از چشم ما هرچه خود خواسته انجام داده و در پایان آن­ها را بر ما بايسته دانسته است. و آن ديگري هم فریبانه کينه نموده و با ديدگاني تر افتراگونه چنین ناليده که، فرمان­روايان اين سرزمين، پارسي را بسي پاس داشته­اند. او اما هرگز نينديشيده که در زيست­گاه ما اينک، خود نیز بر دستگاه­هاي چرخ­دار اين­سو و آن­سو مي­رود و نه اشتري که سالياني را در ستايش پشکلش می­نشينند تا هفده نام برايش نگارند. پس چنان زبانی شایسته و بایسته­ی خودشان باد.

و امروزه در چنین روزگاران سختی که از هرسو بر ما می­تازند و هر روز جای­گاه مان را تنگ­تر می­کنند، خرم­نمای شوره پروری از راه می­رسد و نابخردانه و بی­جهت بر اورنگ فرهنگ سرزمین من می­لمد و کینه­توزانه و فرهنگ­ستیزانه گَرده­های زهرآلود را همی می­افشاند و چندی دارایی هنر و فرهنگ ما را به بازی می­نشیند. همان­گاه وی باید می­دانست که ره پیش ­گرفته­اش همان فرجامی را به­بار خواهد آورد که دست­آوردهای نیاکان بدسرشتش در پایان یک سده دست درازی به زبان و فرهنگ ما داشته است.

سخن کوتاه این­که، پارسی ستیزان باید بدانند که این زبان زلال و زاینده، رویشش چون جوانه ناگزیر بوده و با تمامی زدن و بریدن­ها، باز خواهد رویید و چندی دیگر نهالی و سپس درختی تنومند و بارور همی خواهد گشت؛ درست آن­گونه که بیش از هزاره­ای پیش دست­خوش تاخت و تاز تازیان بیابان­گردی گردید که گستردن آیین نیک و رهایی­بخش آسمانی را برای فراگیر نمودن زشتینه کارهای خود بهانه و پوششی نموده بودند. گرچه آیین خوش یمن پیام­آور مهر و نکویی بسی خوش یمن و نیک پندار و رهنمودی از برای رستگاری ستم­دید­گان بود و رستاخیزی جهت بهبود رفتار میان مردمان جهان، تازیان اما در پس آن بهره­جویی خود پسندانه­ی­شان را پی می­گرفتند و تلاش می­ورزیدند تا رفتار ناپسندیده­ی خود را که سخت مورد نکوهش آن آیین برابری­خواه گشته بود، بارمان نمایند.

در پایان این روند ­تنها دو سده فراموشی­ای بود که بر دوش ما ماند و از آن پس رویش دوباره­ی این زبان بار دیگر آغازیدن گرفت و افسون آن دامن خود اشترسواران را نیز در بر گرفت.

آیا امروزه باز تاخت و تاز دیگری بر این زبان شیرین و روان در مغز نابه­کار اشتر سواران ­ می­پرود و برای انجام آن دوباره­ هزاران من از نوشته­های ما را زیر آب می­کنند؟ باید بدانند که هزاران من نوشته گر نابود شوند، هزاران دست و مغز دیگر برای آفرینش دوباره و چندباره­ی نشانه­های فرهنگ و هنر ما به­کار خواهند افتاد.

به­ما بگویید که اگر از پرواز پرنده جلوگیری می­کنید یا پروانه­های زیبا را می­کشید، با جوجه­های نشسته در لانه و تخم­های تنیده در تارهای ابریشم چه می­کنید؟ مگر از متن مرگ هر پرنده و پروانه هزارانِ دیگر نمی­جهند؟ نیک بدانید که تا جهان هست ما نیز هستیم، و با بودن ما دیگر تهی مغزان را جایی برای زیستن نخواهد بود، مگر مغزشان را آب کشند و آن را پاک از هر پلیدی هنرستیزی و فرهنگ­ستیزی­ای نمایند.     

 

 


بالا
 
بازگشت