سیدموسی عثمان

مدیرماهنامه طنزی وانتقادی بینام درکاناد

 

طنزفلکلور

نوشتم طنز فلکلور به یادگار

نفاق اندازشودازخواندنش زار

یکروزیکی ازنویسنده های چیره دست بنام« اکه سخی مراد دلخور» به دفتر بینام شکایت نامه ایمل کرده بود. ازآقای محترم انجنرصاحب«خ» معرفی وآقای محترم استاد دوکتور م، ع  روستار تره کی و محترم ویس جان ناصری در نوشته خودآزدگی ودلخوری از خود نشان داده بود . وچنین دُرفشانی کرده بود .« با وجودسیاه بودن و مزدوربودن طالبان وخرابی های دولت پاکستان ودستگاه جاسوسی آی اس آی پاکستان ومصیبتی را که قبایل درطول تاریخ به ملت ما روا داشته بازهم این سه نفراز قبایل وزبان بی فرهنگ قبایل واز طالب وپاکستان درنوشته های خود دفاع می کنند ومی گویند که بدون فاشیستان بی فرهنگ که انگلیس  هااز جمله عامیان بزرگ این بی فرهنگ ها است هیچ دولتی نمی تواند بدون اشتراک پشتون ها  به خاطر پافشاری انگلیس هاحکومت کند اشتراک پشتون های فروخته شده دردولت کابل حتمی می باشد وباید در رس دولت یک پشتون باشد ولو که مثل کرزی مزدوردست نشانده باشد. اگرچه فروخته شده هم باشد. واین سه نفر با بی شرمی سرقهرمانان ملی ملت ما تهمت و انتقاد نا درست می کنند . و کابل کیرک می گویند . ونوشته های شان منطق هم ندارد... »  من نوشته ی اکه جان  راخواندم  . چون کمی زشت وعصبی نوشته شده بود .عکس نویسنده ایمل نشده بود. فکرکردم که« اکه سخی مراد دلخور» یک نام مستعاراست ونویسند ازدادن شهرت خود به دفتر بینام خوداری کرده . بخاطریکه در آینده  به بینامک ما دردسرنشود . وهم  به احترام  سه نویسنده چیره دست درماهنامه طنزی وانتقادی بینام نوشته اکه جان را به نشرنسپردم وبه جواب نویسنده این داستان تاریخی امیرعبدالرخمن خان را که درحقیقت یک طنز فلکلوری است ایمل نمودم .ولی همین محترم« اکه سخی مراد دلخور » عوضیکه از من تشکر کند.  چند روز قبل من را هم در یکی ازسایت  ها ی خودشان  همکارفاشیست های سایت جرمن آنلاین  قلم داد کرده  وچنین نوشته است«  اگرمن می دانستم که توسید موسی عثمان  پدر طنز افغانستان ازجمله فاشیست های قبیلوی هستی من نوشته گران سنگ خود را به شما ایمل نمی کردم که درجوابش ازشهکاری های یک شاه خاین قبیلوی به من طنزفلکلوریک نوشته می کردید» من به خاطریکه چیزی را ازملت خود پنهان مانده نمی توانم وپنهان نمی کنم ونمی خواهم که بین دوانسان آزردگی خلق شود. چون پول رفتن حج را ندارم  ، عوض حج دل انسان ها را بدست می آورم  ، خود را در خدمت کفر ومسلمان قرارداده ام و نخواستم که بین اکه سخی مراد دلخور وسه نویسنده چیره دست ناراحتی خلق شود . خواستم با یگ طنز فلکلوریک گلیم هر چار را نویسنده بد مست را بدون اینکه آب از آب تکان بخورد از روی زمین گل آلود بردارم حالا دیده می شود که نیکی من بلای جان خودم شده. میخواهم جریانیکه بین من واکه جان پیش آمده خدمت خوانده گان به عرض برسانم  و به مسابقه قلمی طنز نویسان وطن خود بگذارم. جوابکه در برابرنوشته اکه جان  من نوشته بودم یک بار دیگر به خوانندگان وطنز نویسان وطن عزیزم پیش کش  می کنم  که نوشته  من را بخوانند وبگویند که گناه من چیست قضاوت کنند وببیند که در نوشته ی من چه توهین به اکه جان بوده می ترسم که اکه جان چیز دیگری در کدام سایت نوشته نکند که ما مجبور نشویم جل وپوستک اکه سخی مراد دلخوررا بیرون ازکلکین طنز کنیم . لطفا این نوشته طنزی ذیل که در یکی ازداستان های امیرعبدالرخمن خان ومحافظ مرغ های امیر قالب بندی شده . من به قسم مثال به جواب اکه جان نوشته بودم  به دقت بخواندوقضاوت کنید.

(امیرعبدالرخمن خان که خود را کاکه و در ردیف کا که های کابل حساب می کرد علاقه به سگ بازی، بودنه بازی ، مرغ بازی ، کوک بازی  بچه بازی وغیره  داشت یک روز ازمحافظین مرغان کلنگی  امیر که وردکی بود، صبح وقت به باغ بالا به در وازه امیر رفته تا امیر را مسقیماً ببیند. محافظین در بار دیدند . که محافظ مرغ های امیرناراحت است ، به حالت عادی بنظرنمی خورد ، به دیدن امیرعجله دارد ، که امیرعبدالرخمن خان را هر چه زوتر ببیند، چیزیکه در نظر دارد خصوصی خدمت امیر به عرض برساند . محافظین شاه فکر کردند . که باز هم خوانین هزارجات  به خاطر انتقام مردم خود گلکی را به آب داده چاقوی این ماما وردک بازدسته پیدا کرده که شاه حمق را علیه یک قوم بیچار وبی دفاع تریک کند که اگر در چور وچپاول به این چبلی پای چیزه برسد محافظین که به خاطر شاه از پشتون ها می ترسیدن از ترس انیکه  ماما وردک پشتون بود ، و محافظ مرغ هاامیر بود ، از او پرسان نگردند .که ماما وردک چه کار مهیم دارید ؟ که امیر تا حال از خواب بیدار نشده و کنیز ها وغلام بچه ها او را غسل نداده . تو خود را به دروازه امیر رساندی. به مجردیکه محافظین گارد فهمیدند که شاه از خواب بیدار شده شاه روی خودرا نشسته  وغسل نکرده بود. محافظین دروازه از ترس  پشتون بودنش ماما وردک را به پیش شاه جلاد زمان بردند گفتند امیر صاحب قربان تان شویم این ما ما وردک صبح وقت به دروازه گارد آمده بود ومی خواهد که امیرمبارک راببنید امیر که دید وردک است ! ناراحت نشد. منتها سر خود را شورداد. و پرسید که ماما مرغ ها چطور است ؟ ماما وردگ گفت که قربان این قسم امیر فهمیده شوم من زبان را شور ندام که وقت شما فهمیدید. واز مرغ ها احوال پرسی  کردید، دانسید که ماما وردک صبح وقت آمده حتماً فساد زیر پای مرغ ها است .  گفت قربان : همه مرغان خوب است فقط همان خروسیکه از ناورغزنی ما ما تره کی آورده تاجش کمی کوتا ه است ، مرغ ها دیگر فکر می کنند ، که ماکیان است، اورا اذیت می کنند. امیر خنده کرد. گفت : ماما در بین ماکیان ها آنرا ببرید وبگذارید . که در بین ماکیان آسوده زندگی کند. پیش من چرا آمدی ، گفت  : قربا ن من هم همین فکرراداشتم ولی ترسیدم  .که این خروس بد جنس نباشد تخمی که از ماکیان ها بدست می آید  اگر زیر سینه مرغ ها ی ماکیان  آنرا بگذاریم . همه چوچه ها بدرگ وبد جنس بدنیا  می اید. از یکجا کردن با ماکیان ها آنرا به همین خاطر من خود داری کردم . خواستم اجاز امیر بزگوار  را بگیرم   . پادشاه دید که ماما وردک سر مرغ ما ما تره کی زیاد فلسفه می گوید. گفت : ماما وردک شما یک بار در بین ماکیان ها این خراس نیم تاج را  داخل کنید. که راحت شود . ماما رفت خراس تره کی را با ماکیان ها یکجا کرد. وخودش دور استاد ه شد ، دید که ماکیان ها نزدیک  خروس نیم تاج ماما تره کی می شوند . خروس ماما تره کی پشت خود را دور می دهد در زمین می نشیند ولی ما ما گک می بیند که ماکیان ها به پشت آن با لا نمی شوند با خود گفت این خروس ماما تره کی چقدر بی عقل است که فرق ماکیان وخروس را کرده نمی تواندزیرک زبان خود گفت بد بخت : آنها خروس ها بودند که به پشت تو بالا میشدند. باز با خود گفت این مرغ بیچاره به پشت دوردادن در بین خروس ها عادت کرده بود و حالا به ماکیان ها هم پشت دور می دهد وماکیان ها که ازپهلوی خروس کاکا تره کی تیر می شوند وخروس ماما تره کی شرمند شرمند به طرف ماکیان ها می بیند. ماما وردک چند روز صبر کرد. دید که خروس تره کی در بین ماکیان ها هم رنج می برد  . باز به در بار شاه آمد امیر پرسید که ماما وردک مشکل شما و خروس تره کی با دیگر مرغ ها حل شد ؟ و خروس تره کی حالا در بین ماکیان ها آرامش پیدا کرده  ؟ گفت : امیرصاحب دلم به مرغ ماما ترکی  بسیار می سوزد .آنجا به زور خروسان سرپشتش بالا می شدند حالا که خودش پشت دور می دهد ماکیان ها تحویلش نمی گیرند. به خدا امیر صاحب دلم به حالش میسوزد . امیر مشاورین حیوانی خود را خواست درباره مشکل خروس تره کی به مشاورینکه در قسمت پرنده ها تجربه کافی داشتند . جریان زندگی مرغ تره کی را در بین خروس ها و ماکیان ها به مشاورین خود گفت . واز مشاورین خود به خاطر رفع مشکل پرسید. که شما به این مشکل کدام وقت سر خوردید ؟ یکی از مشاورین شوخ بود گفت من در بین مردها مثل مرد ها بودم ودر بین زن ها هم مثل مرد بودم هیچ وقتی من پشت دور نداده ام وبه این نوع مشکل برنخوردم . امیراز شوخی مشاور فهمید و خنده کرد. گفت  : ما ما وردک این خروس ماما تره کی  به پشت دور دادن عادت کرده چاره ندارد این مرغ را به خانه ماما تره کی دوباره بفرستید چون عادت کرده  ما نمی توانم که عادت های بد را تغیر بدهیم. که دیگر پشت دورندهد ) اکه سخی مرد دلخورهرکس که به چیزی عادت کند مشکل است که عادت خود را ترک کند ویا  شما از پیشش بگیرد. بزرگان گفته اند ترک عادت مرض است اکه جان لطفاً بی خود نه مارا درد سر بدهد نه خود را . شما دوستان حالا  قضاوت بی طرفانه کنید .  که نه سیخ بسوزد نه کباب . وبگوید که من سید موسی عثمان هستی  چه گناه را مرتکب  شده ام که در قطار فاشیست ها حساب می شوم . امید است که محترم اکه سخی مراد دلخور، محترم  سر مندس انجنر صاحب  خ معروفی ،  محترم استاد  م ، ع روستار تره کی  وبرادرمجاهد پشیمان ما ویس جان ناصری از من دلخور نشوند من می توانم از زندگی خود تیر شوم ازآزادی وحقیقت گویی تیرشده  نمی توانم  وچیزی را از ملت خود پنهان نکرده ام و نمی توانم که پنهان کنم ولو که سرواقعیت ها کشته هم شوم و نوشته های شما هم درسایت ها موجود است وهرکس که وجدان داشته باشد با من همنوا هم است .

 

نداریم پشتون وازبک پشه ی هزاره

نزن برنام تاجک ونورستانی نغاره

همه ازیک دیاروازیک دین وآئین

نفاق اندازنسازازخون ملت فواره

 

 


بالا
 
بازگشت