غ. سخی ارزگانی

گنجینه های از فرهنگ عامیانه مردم افغانستان

بخش ششم

نوای آزادی در برابر استبداد و اسارت:

انسان طبیعتا آزاد خلق شده و حق مسلم اوست که به روی کرهء خاکی خدا بدون هرگونه دغدغه، حقارت، توهم، حق تلفی، بی سرنوشتی، گرسنگی، خشونت، اسارت، کشتار و... آزاد و صلح آمیز زیست نماید. سلب آزادی از یک انسان، یا یک خانواده، یا یک قبیله، یا یک قوم، یا یک نژاد، یا یک ملت، یا یک کشور توسط یک فرد، یا یک جمع حزبی، یا یک کشورو یا چند مملکت باشد؛ از جمله نقض حق طبیعی آنها می باشد. در جهان معاصر نیز سلب آزادی از یک فرد و یا جمع به مثابه یکی ازبارز ترین نقض حقوق بشر شمرده می شود که از انگیزه ها و عوامل «ذبح طلوع» اندیشه و خرد در جامعه می شود.

از بذل تولد انسان بدین سو در روی زمین آزادی با انواع گوناگون مری و نامری مطرح بوده  و اکنون به صورت عریان ، قانونی و عملی می باشد و حتا در بسا از کشور آزادی تا حدود هستی خود را ثابت نموده است. با هر اندازه که حیات انسان به سمت توحش و بدویت نزدیک بوده با همان اندازه هم «خصوصیت» آزادی به طور محدود و حتا نامری تشخیص می گردیده است. برعکس که با هر مقدار که زندگانی انسان شامل تولید، تاریخ، خرد، هنر، صلح، عشق و تمدن می شود با همان مقدار آزادی «تعریف» جدید مدنی خود را در حیات انسان و جامعه بازتاب می دهد. فلهذا، ماهیئت و ظهور آزادی بستگی به میکانیزم نهادهای مادی، اجتماعی و معنوی جوامع مختلف بشری از آغاز تا حال داشته و دارد. یعنی با هر پیمانه ای که هستی آفرنیش های سازنده انسانی در ابعاد مختلف نظام اجتماعی جامعه عرض اندام نماید و معنویت در رگ رگ انسان مسلط گردد با همان پیمانه انسان در بستر «آزادی» و «آزادگی» گام خواهد گذاشت.

به هر صورت؛ آزادی جزء حیات انسان است، مال انسان است، توسط انسان آفریده شده و عامل بازدارنده آن بازهم همین خود انسان در روابط اجتماعی جامعه می باشد. یعنی «زایشگر» آزادی خود انسان است، و «حافظ» آزادی نیز همین انسان است و همچنان «کشنده» آزادی هم شخص انسان در مناسبات اجتماعی جامعه می باشد. وقتی که یک انسان «دشمن» آزادی گردد؛ آنگاه به صورت مستقیم دشمن خودش و سرخور انسانیتش است. انسان در دشمنی با آزادی عامل «زایش تمدن ستیزان» و « آبادی جهلستان ها» می گردد. این دیگر تمدن ستیزان هستند که اگر قادر گردند نخله های نور معرفت، خرد ، عقلانیت و مدنیت را تا عرش خدا می خشکانند.

 آیا واجب نیست که برای زایشگر آزادی «رحمت» انسان و خدا را فرستاد و بر کشنده آزادی «لعنت» را نثار کرد؟ آیا انسان بدون تصاحب آزادی طبیعی خود به حریم حقوق انسانی اش «تجاوز» صورت نگرفته است؟ آیا تجاوز به حریم انسان، مقام خدادادهء انسان نسبت به حیوان تنزیل نمی یابد؟

اینک این کلام زیبای حضرت علی(ع) وگزینهء برخی از اشعار سرایشگران طرازاول دانش و ادب را که در راستای رستن آزادی از بند اسارت سروده اند در ضمن تبصره های مؤجز تقدیم خوانندگان گرانقدر خود نموده و در ضمن از خوانندگان گرانمایه خوش آرزومندم که از کاستی های نابخشیدنی بنده در این زمینه نیز اغماض نمایند:

حضرت علی (ع) در مورد آزادی چنین فرموده است:

« بنده و بردهء هیچ کس نباش که به درستی خداوند تو را آزاد آفریده است.» ( 1)

سرشار روشنی:

شکوه از بندگی و اسارت خود مطرح کردن آزادی برای انسان و خوش بختی وی است که جوامع انسانی جهت نیل به مقاصد شکوهمندی حیات مادی، اجتماعی و معنوی جامعه بدان ضرورت دارند. شاعر در این زمینه چنین گوید:

زندگی در بندگی مرگست مرگ     کاروان بنـــدگی بی ساز و برگ

بندگان را بنــــده بودن کافریست     با اسارت ساخــتن بی داوریست

فاروق یوسف زی:

این شعر در وقت حاکمیت حزب دموکراتیک خلق و اشغالگران شوروی در افغانستان سروده شده و از نبود آزادی مطبوعات شکایت دارد:

نه می دی په کــــــار دا استقــــلال چی زه بنـــدی یمه

اوسم په خپل کشور کی خو په واک کی در پریدی یمه

نــــه حــــق د گفتــــار، نه د کـــردار، نه د اظهار لرم

خــــوله می تری شــــوی زه محبــــــوس د آزادی یمه

شعر پشتو:

این محتوای شعری بیانگر تشویق شخص و یا جمع مورد نظر جهت کسب استقلال از استعمارگران انگلیسی به گمان اغلب در حدود 150 سال قبل در کشور ما بوده است:

که پـــه میونـــد کی شهــــید نشــــــوی      خدایژو لالیه بی ننگی ته دی ساتیــــنه

تــــوتی تــــوتی پـــه تــــــــورو راشی      د بی ننگی احوال دی مه راحه مینه ( 2)

این شیرین زن ارزگانی علم بردار 47 دختران و زنان جوان که مورد تاخت و تاز حکام و نظامیان اشغالگر دولت جلاد وقت بود با همه از همرزمان خویش تسلیم اسارت نگردیدند. فریاد مقاومت قهرمانه ای شیرین ارزگانی و سایر همجنسان ارزگانی اش علیه جنایت عمال دولتی در عصر خونین عبدالرحمن خانی در ارزگان اینگونه در تاریخ بازتاب یافته است

شیرین ای اسوهء پیکار تاریخ     شهــــید زنـــده و پر بار تاریخ

تو چون تاج گل چهل دخترانی     بـــود نــــام تو دایـــم یاد تاریخ

نــــرفتی زیــــر بار ذلـت دون     تـــو ای آوازهء بـــــیدار تاریخ

چو دیدم تاریخ ارزگان مظلـوم     شـــدم آگــاه ازین اسرار تاریخ

خلیل الله خلیلی:

عشق و آزادی و ایمان شرف انسانــــست     مرگ در رهء شرف شآن جوانمردانسـت

وای از ان قومی که محروم از ایمان باشد     دل بی عشــــق نهانخانهء شیطان باشـــد

شعر:

این شعر پشتون بیانگر خواست آزادی جامعه است:

حریـت  او آزادی زمونژ آرمــــان دی     که واره دی زاره دی دایی آرمان دی

حسین توفیق:

مرحوم روانشاد حسین توفیق که یکی از فرزندان بازماندگان قربانی نسل کشی های عصر خونین عبدالرحمن خانی در ارزگان بوده که در مورد آزادی می گوید:

حیات خــــود ز آزادی توان یافــــت      ز آزادی بنیـــادی تـــوان یافـــــــت

رهء تعمــیر دل ها جستــــجو کـــن!      ازین جـــاه ره به آزادی توان یافـت

لیلا صراحت روشنی:

ما باور صبح را به جان کاشـته ایم     خون را نفـــس سحـر نپنداشــته ایم

بر رغــم شـب سرد و سیــــــاء یلدا     همرنگ بهار پرچم افراشته ایم ( 3)

خلیل الله خلیلی:

عشق و آزادی و ایمان شـــرف انسانست     مرگ در راهء شرف شان جوانمردانست

وای از آن قوم که محروم از ایمان باشــد     دل بی عشــق نــهانخانهء شیطـــان باشـد

سرایشگر هزاره ای:

شعر مقاومت و آزادی سهم مردم هزاره علیه متجاوزین شوروی و دولت خلقی دست نشانده شان در افغانستان بوده که مردم را به شکستن زنجیر اسارت و کسب استقلال سیاسی کشور جهت تحقق عدالت اجتماعی، برابری، ترقی، وحدت ملی و بالاخیره رسیدن به نظام مردم سالاری دعوت می نماید:

ای قــــوم بلا دیده کــنون باش خبـردار     تاریخ تو شد زنده اندر صــــف پیـــکار

یک قرن و بلا دیدی و مایوسی کشیدی     تهدید شـــدی سوختی و همواره تپیــدی

دوران سیاه داده ترا وحشـــــت و  آزار     تاریخ تو شد زنده هم در صف پیــــکار

آن مردمی محروم و ستدیده تو بـــودی      بیچاره و بیخانه و غم دیده تو بـــــودی

بیدار کن غــیرت هزاره گی یک بـــار     تاریخ تو شد زنـــده اندر صف پیـــکار

تخلیه کن از روسی خلقی وطنــــت را      انداز تو در گردن خائیــــن کمـــنت را

تا کی تویی در زنجیر بشکسته گرفتار      تاریــخ تو شد زنـــده اندر صف پیـکار

شاعر پشتو می گوید :

این کلام بیانگر تصمیم تداوم مقاومت در برابر نا هنجاری و مشکلات است که در واقع مقاومت و مبارزه را ماندگار می سازند:

په ماته کشتی ناســت یم، پـــه مخ می توفـــانونه

په همدی لاریی بیایی که وم وم ، که نه وم نه وم

شعر مقاومت ملی هزاره ای:

این شعر حماسی در عصر مقاومت مردم علیه دولت کمونیستی خلقی ها و اشغالگران شوروی سروده شده که بیانگر نبرد عادلانه مردم علیه حاکمان وقت، استبداد ، جنگ و متجاوزین می باشد:

ازی آغــــــیل ده زی آغیل نه موری      پیــــش دشــمو گردون کیل نه موری

پک مو خالق واری از سر خو تیری      سر وعده خو دل بی دل نه مـــــوری

دشمـــون قـــــوم تی تیـــــاغ موکونی     ده گیر بییه روی شیره داغ مو کونی

هر کس کج توخ کنه سون ملک آزره     ته یی بیل کده صد سوراخ موکـــونی

ارزه تـــرس از تفنـــــگ و تیر نداره     ده غیرت خو جوان و پیــــر نـــــداره

بنــــدل بنــــــدل سیال و غر مــــیزنه     درجـــن درجـــن ده دم شی کیر نداره

خلیل الله خلیلی:

این سرایشگر برای آزادی آنقدر اهمیت قایل شده است که بدون آزادی حتا کشور، مردم و دنیا را نیزبه هیچ می گیرد و اینگونه داد سخن می زند:

چو آزادگی نیست کشور مـاد     زن و مرد ما زنده یکسر مباد

چو آزادگی نیســت دنیــا مباد     ز فرش زمــین تا ثریـــا مبـاد

کلام این شاعر:

اگر قیدی به عالم می پسنــــدی؟      به آزادیــت بایــد پــای بنــــدی

قهار عاصی:

از دید این شاعر حتا با شمشیر هم نمی راه آزادی را مسدود نمود:

ازین جا به شمشیر نتـــوان گذشـــت     ازین جا توان نیست آســـان گذشــت

درین حیطه کوه و کمر سرکش است     ده و دره زین خاکــدان آرش اســـت

سخن این شاعر:

نترسـم گرکشــندم بــر سر دار     وطنداری بودعشقـــم وطنــدار

بجان دشمنان برخیزم یکبـــار      فرارملک کنم ازملک ستمگار

خلیل الله خلیلی:

زنـــدگی در بــردگــی شرمندگیست     معنـــی آزاد بــــودن زنـــــدگیـست

عصاره ای از سروده های فوق بیانگر خصوصیات استبداد و اسارت در جامعه بوده و اینگونه افشای بیدادیگری و اسارت در نظام اجتماعی جامعه است که نطفه های آزادی را در میکانیزم استبداد مایه گذاری نموده و بالاخیره تدریجا آزادی در کلیه مناسبات جامعه فراگیر می شود. با گسترش آزادی است که زمینه های مدنی سازی نهاهای جامعه خلق و توسعه پیدا می کنند.

رهایی آزادی از بند استبداد و اسارت:

آیا شناخت از جوهر اسارت و بیدادگری به شناسی از ماهیئت و ارزش آزادی در رهایی از بند استبداد و اسارت کمک نمی کند؟ آیا برهنه کردن پیکر درونی و کشنده اسارت و بی عدالتی به معنای الهام آور و تثبیت ارزش آفرینی عناصر آزادی در جهت فرازمندی و شکوفایی حیات اجتماعی جامعه نیست؟

 لذا، قانونمندی تکامل عنصر زمان، خرد علمی و عقلانی حکم می نمایند که باید نخله های فرهنگ آزادی را در بطن فرهنگ اسارت و استبداد تدریجا و به صورت مسالمت آمیز خلق نمود تا اسارت از درون خود آماج «آبستن آزادی» طبیعی  گردد. تولد آزادی از بطن استبداد به معنای کم رنگ کردن، فرسوده نمودن شالوده ها و مناسبات ستمگری و اسارت در جامعه نیز خواهد بود. وقتی که می گویم تولد آزادی از بطن استبداد تنها به معنای آن نیست که سلب قدرت سیاسی از خود کامگان به مردم می باشد. بل اصلا هدف از آبستن آزادی در زیر بنا و روبنای ساختار مادی، اجتماعی و معنوی جامعه است که تغییرات بنیادی تدریجا منجر به زایش و پویش مسالمت آمیز می گیرند.

آیا انسان در هر شرایط از ساختار اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، هنری، روانی، جغرافیوی خویش ولو که به هر اندازه بدوی و یا مترقی باشد نظر به سطح تکامل خود جامعه به تحصیل آزادی حقوقی جهت ترقی، سعادت و شکوفایی اجتماعی جامعه از قید استبداد، جهل و عقل ستیزی ضرورت ندارد؟

آزادی و استبداد از آسمان نازل نمی گردند و این دو عنصر از جمله پدیده های زمینی بوده و می باشند که ناشی از روابط و بافتار غیر عادلانه اجتماعی- سیاسی، اقتصادی- فرهنگی و... جامعه می باشد. آزادی و استبداد انگیزه ها و عوامل خویش را در بستر فرهنگ جامعه دارند و هرکدام در حال تنازع و غلبه بر یک دیگر است. اگر از یک جهت تمدن ستیزان و جهل نگران آزادی را با تفسیر استبدادی از دین تکفیر و مشعل داران آنرا به «چوبه دار» بلند می کنند و از جهت دیگر استبداد را با تفسیر دینی نیز «تقدیس» می نمایند. استبداد در ساختارهای بدوی، قبیلوی، قومی، نژادی، طبقاتی، فرهنگی وغیره در نقاب دین زیست نموده و لباس دین و مذهب را به تن می نماید تا طبقات محکوم و توده های تحت ستم  را نیز به نفع تداوم حیات حاکمان ظالم، عقل گریز، نظام فرسوده، تمدن ستیز و تطاولگران بیگانه تحمیق نموده باشد.

با هر پیمانه که اسارت و استبداد مورد شناسایی علمی و عقلانی قرار گیرد و عوامل آن دقیقا برملا گردند بدین معنا است که زمینه ها برای شناخت آزادی نیز میسر شده و تدریجا بستر آزادی در بطن اسارت و استبداد ایجاد گردیده و چوکات فعالیت عاملین و بانیان جهل و اسارت را تنگ می سازد.  یعنی اگر نطفه های آزادی با زیربنای خرد و عقلانیت در متن جامعه گسترش پیدا کند آن وقت است آزادی «جزء شخصیت فکری» جامعه و مردم می گردد. پس جامعه با شخصیت و جوهر تکاملی آزادی خود نه تنها باعث شناسایی اصلی انگیزه و عوامل اسارت، استبداد، خرد ستیزی و تمدن ستیزی می گردد، بل مهم ترین عامل زوال آنها نیز خواهد شد.

با هر معیاری که شخصیت ها، احزاب، فرهنگیان و قلم بدستان با فعالیت های مسؤلانه، آگاهانه، مدبرانه و سازنده سیاسی- فرهنگی وغیره خودها از بطن زیر ساخت و روساخت میکانیزم اسارات و استبداد شناخت علمی را حاصل نمایند با همان معیار «فرهنگ آزادی» را در تمام مناسبات و میکانیزم جامعه مایه گذاری و تدریجا خلق می نمایند. آنگاه با تسلط فرهنگ تکاملی آزادی در کلیه «شاه رگ های» اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، روانی، هنری، جغرافیوی و... جامعه است که مردم تدریجا شاهد دفن جنازه های استبداد و اسارت در گورستان خواهند شد.

در کشورهای عقب نگهداشته، استعمار زده و به ویژه افغانستان متأسفانه که از جمله تکامل اجتماعی- سیاسی وغیره نیز بستر طبیعی رشد خود را هرگز طی نکرده و نمی کند. وقتی که استبداد با قوه ای قهریه به کرسی مرام غیر حقوقی می رسد؛ آنگاه تا آن وقت در مسند قدرت باقی می ماند تا با یک نیروی قهرآمیز دیگری سر نگون گردد. این چنین تغییر قهر انگیز منجمله در تاریخ افغانستان از یک دولت به دولت دیگری ناشی از واقعیت های عینی میکانیزم ملکوک الطوایفی و فرهنگ خشونت قبیلوی خرد گریز، بیدادگری حاکمیت های طبقاتی، قبیلوی، قومی، فردی و خاندانی در تمام مناسبات اجتماعی، مادی و معنوی جامعه بوده که متأسفانه تا حال با اشکال مختلف ادامه دارد و فرصت های تکامل و شکوفای های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، محیطی، فرهنگی و... کشور ما را از دست  مردم به غل زنجیر کشیده ای ما به زور، توطئه، سوگند به قرآنکریم و قتل عام ها ربوده اند.

از آنجائیکه بافتار جامعه ما دارای ماهیئت فئودالی، فرهنگ مسلط تنگ قبیلوی و تمدن ستیز بوده و حاکمیت ها همواره مبتنی بر اصل زور، تزویر، خیانت، خشم و خونریزی و همچنان با حمایت بیگانگان به میان آمده و بار دیگر با جنگ های خونین قبیلوی، برادران سلطنتی، فردی، ایدولوژیکی و... به خاک نشسته است.

در باور من مقصود از تغییر قهرآمیز قدرت سیاسی از یک فرد، یا خاندان، یا سران قبیله و دولت مستبد به یک جناح، یا شخص، دودمان و... خود کامهء قبیلوی و قومی دیگری نبوده و نمی باشد؛ بل گرفتن قدرت سیاسی از مستبدین بر سراقتدار توسط نیروهای مستقل ملی، مدنی، متعهد، عدالتخواه و دموکراتیک که از پشتوانه طبیعی و ارادهء مردم برخوردار باشند به میان آمده که اندیشه آنها بر پایه داشته های سرایشگران، نخبگان دلسوز ملی، نویسندگان منتقد و... مستقل ملی- دموکراتیک مطرح می شدند. زیرا، در کشورهای جهان سوم از جمله در افغانستان تغییر قدرت سیاسی به صورت مسالمت آمیز، تدریجی، پارلمانی و مبارزات سیاسی احزاب هرگز ممکن نبوده و نیست. به خاطر که این چنین کشورها و به ویژه افغانستان از سابقه آزادی، مبارزات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، رشد اقتصادی، کثرتگرایی، شکل گیری قانونی احزاب و عدالت حد اقل اجتماعی برخوردار نبوده و مردم همواره در زیر بار ممتد استبدادهای قرون وسطایی دولتمداران حاکم با حمایت استعمار تا حال بسر می برند. خودکامگی و نظام های ضد ملی این چنین کشورها از جمله در گذشته ها در کشور ما بدون پشتوانه استعمارگران کهنه و نوین دیر دوام نکرده اند. پس منتقدین و شاعران سازنده هم بناء بر شرایط خاص عینی و ذهنی جامعه به خود حقوق می داده تا سرنگونی دولت های میراثی خودکامه و شؤنیستی افغانستان را به صورت «قهرآمیز» مطرح نمایند که برخی از آنها اینگونه ندای آزادی را از بند استبداد و اسارت بلند نموده و پیام قهرآمیز سرنگونی دولت های استبدادی، فاشیستی و ایدولوژیکی را صادر کردند:

پیام شاعر:

این نوای برحق آزادگی است که سکوت را شکستانده و نور را از طریق تحقق آزادی در برابر تاریکی جامهء عمل می پوشاند:

در جنگ نور و ظلمت نـــتوان سکوت کـــردن     مطـــرب بگو بنالــد، شاعــــر بگو سراید! ( 4)

باقی قایل زاده:

این شاعر آزادی را محصول یک کنش قهرآمیز فزیکی دانسته و کسی که مغز مستبدین و زورآران را فرش زمین می کند اورا این چنین ستایش می نماید:

نـــازم آن مشــــتی که فـــرق زورمــــندان بشـــــکند

بشـــکند دســـتی که دل هــــــای غریبـــان بشــــکند

شیــــشه بشکســــتن نباشـــد افتخــار سنـــــگ سخت

سنگ اگر سخت است جای شیشه سندان بشکند ( 5)

کریم نزیهی:

کریم نزیهی نه تنها از خودکامگی ظالم و بیدادگری های دیگر شکایت می کند، بلکه مظلوم را به شکستن ریشه ای ستمگری و ظلم اینگونه دعوت به نبرد و مبارزه قهرآمیز می نماید تا بیناد بیدادگری و ستمگران معدوم و تا بعد آزادی را حاصل کند:

تا کی از جورو ستم شکوه و فریـاد کنــــید      سعی برهـم زدن منشـــــاء بیــــداد کنـــــید

خانه مـان کرده تباه تا شـــود آباد خـــودش      خانــهء ظلــم و ستــم یکسره بربـــاد کنـــید

ای جوانـان، ستـم مرتجعین چــنـد کشــــید       تـا به کی رحم بر این دسته شــیاد کنـــــیـد

دست مـا، دامن تـان باد جوانــــان وطـــن!      که از این ذلت و خواری همه آزاد کنید ( 6)

میرزاده عشقی:

میرزاده عشقی رهایی از قید استبداد را به صورت ذیل تأکید می نماید:

ایزدا ! ایــــن مهـــد استبـــداد را ویـــران نما    گرچه در سراسرش یک گوشه ای آباد نیست

شاعر:

در مناسبت اجتماعی جامعه که نور برآن حاکم گردید آنگاه سعادت، سرفرازی، ترقی و شکوهمندی اجتماعی، مادی و معنوی نصیب مردم می گردند. و اگر ظلمت چتر شومش را بر مردم پهن نمود آن وقت است که سیه روزی، جهل، فقر، عقبگرایی ونظایر آن در تمام روابط و ساختار اجتماعی جامعه مسلط می گردند مانند عصر حاکمیت سیه امارت اسلامی طالبان در افغانستان. در نزد این سراینده فقط یکی از این دو گزینه  مطرح است و می گوید:

در جنگ نور و ظلمت باید یکی گزیــدن    یا راه نیکی رفتن یا ظلمت آفـــریدن ( 7)

فرخی یزدی:

فرخی یزدی شاعر دیگری است که بستر شکستن و نابودی استبداد را از راه قهرآمیز و با بکارگیری شمشیر قابل حل می داند  که چنین دستور می دهد:

در کف مردانــــگی شمشــــیر می بایــــد گرفـــت

حــق خود را از دهـــن شــیر می بــــایــد گــرفت

تـا کــــه استــبداد ســـر بــــر پـــای آزادی نـــــهاد

دست خود را بر قبضهء شمشیر می باید گرفت ( 8)

ملک اشعرا «محمد تقی بهار»:

در این زمینه شاعر به خاطر نابودی آشیانهء خود، یا یک فرد، یا یک جمع کوچک توسط دشمن و دشمنان دغدغه و غصه ندارد؛ بل مسأله را فرا تر از حق تلفی یک انسان و یک جمع نگریسته و دستور ویرانی ریشهء دشمن را صادر می نماید تا عوامل ویرانگری، ظلم، جهل، قتل و... در جامعه از اساس نابود گردند و مردم با همپذیری، خوشبختی، سعادت، مهرورزی، عشق نسبت به انسانیت و مسالمت آمیز در جوار همدیگر زیست نمایند:

مــن نگویـم که مـرا از قفــس آزاد کنیــد     قفســـم برده ببـــاغی و دلــم شــاد کنــــید

آشیان من پر سوخته گر سوخت چه باک     فــــکر ویــران شـدن خانهء صیاد کنـــید

فصل گل می گــذرد هم نفسان بـهر خــدا     بنشــــــییـد بیــاغی و مــــرا یـــاد کنــــید

هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفــس      برده در باغ و بیــــاد منــش آزاد کنــــید

شمع اگر کشته شد از باد نداریــد عجــب     یاد پـــــروانهء هستی شــده بر باد کنــــید

جور و بیـداد کنــد عمر جوانــان کوتـــاه     ای بزرگــــان وطـن بهـر خدا داد کنــــید

گرشد از دست شما خانهء موری ویـران     خانهء خویـــــش محالست که آبـاد کنــــید

کنـج ویـرانهء زنـدان شد اگر سهم بــهـار      شکـــر آزادی و آن کنج خداداد کنـید ( 9)

باقی قانعزاده:

در عصر حاکمیت میراثی آل یحیی که بیدادگری ها، حق تلفی ها، ترورها، اعدام ها، غصب زمین های اقوام تحت ستم در ولایات شمال، هزارستان و سایر مناطق کشور، کوچاندن اجباری آنها و صدها جباریت دیگر زمامداران و دولت های قبیله گرای شان مردم را به جان آورده بودند. از جمله منتقدین نظام ستمگر و سرایشگران وقت یکی هم این شاعر است که علیه سرنگونی دولت میراثی چنین سروده است:

نــازم آن مشـت که مغـز زورمنـــدان بشکند     تف به آن دســـتی که دلهــای ضعیفان بشکند

پنبــه را هر دختری زیر لگد خواهد شکست     دارد آن پـــا قـدر کاو خـــار مغیـــلان بشکند

شیشـه بشکستن نباشــد افتخار سنــگ سخـت     سنگ اگر مرد است جای شیشه سندان بشکند

تیــغ اگر مویی برد ضعف ناتوانــایی اوست     قدرت شمشــیر آن باشــد که سوهـــان بشکند

بیـــنوایان را دریــدن سینـــه نـبود کار خوب     هر که با غیــرت بود پهــلوی گــردان بشکند

خفت کلــک است پیچیــدن به مــوی ناتـــوان     قوت آن باشــد کــه سر زنجیر پیــلان بشکند

آن دلی کــز نوک مژگـان بشکند نالایق است     جان دهــم از بــهر آن قلبی که پیــکان بشکند

تــند بــاد ار لانـــه بلبـــل کـند ویران چه فخر     آفـــریــن بـــادش اگـــر تخـت سلیمـان بشکند

کلبه درویــش را هر کس تـوان سازد خـراب     خــادم آنـــم کــه درب کـــاخ خاقــــان بشکند

مــــن بــــلا گردان نیـــروی جوانانی شـــوم      کاستخوان گـــردن گــــردنفـــــروزان بشکند

مــردم بــا عزم دایـــم لایــق تحــــسین بـــود     لعنـــت و نفـــرین نــثار هر که پیمــان بشکند

پیش دانــش سحرو جــادو زود افتد بر سجود     معرفــت آخـر طلسم و رمز شیــــطان بشکند

سفله صاحب قدر را هرگز سبک نتوان نمود      نیســـتان کــی ارزش رنــگ گلســتان بشکند

داغـــها دارم ز استبــــــداد و شــادم عاقبـــت      شـــوخی شمــع مزار ما چـــراغــــان بشکند

نور وحــدت هر کـجا تابنــده شد پایــنده مانـد      پف نیـــارد گــرمی خورشیـــد تابــان بشکند

مصرع بیـــدل شده مشــاطه چنــــگال بـــــاز     هر که بشناسـد ز دل یک حفه مرجان بشـکند

  در قیـــــام مردمـــی ( پیــــروز) باقی قانع ام      میرسد روزی که مردم فرق سلطان بشکند( 10)

محمد محسن زردادی:

این سرایشگر هم با تأثیر پذیری از محتوای سرودهء فوق در پی تحقق رستاخیز سرنگونی نظام استبدادی از طریق قهرآمیز گردیده و پیامش را اینگونه به جامعه تقدیم می نماید:

سرود آزادی: ( به استقبال از رباعی مشهور« بشکند دستی که بازوی ضعیفان بشکند» )

ای خوشآن خلقیکه در تن تیر و پیکان بشکند    تـــا که تبعیــض و ستم را بیخ و بنیان بشکند

در نــــبرد ناجوانمردانـــــهء سنـــــدان و سر    نــــازم آن خلقیکه او با فـــــرق سندان بشکند

گردنی نــــازم که در هنگامـــهء بـــــبریدنش    خنـــجر جـــلاد را با رگ رگ جـــان بشـکند

کی ز پا افـــتد هرآن خلقـــیکه در راه نجــات    کـــوه استـــبداد را با دست عریـــان بشــــکند

حـــق خـــود از کام شیـــر و اژدها آرد بکف    وحشــت وظم و ستم را دهن و دندان بشـــکند

ای خوش آن ملت که او در جای فرق یکدیگر   شاخه های پر بهای لعل و مرجــــان بشـــکند

در راه آزادی و آبـــــادی ملـــــک و وطــــن     مشکلات زنـــــدگی را سخت آســــان بشکند

با شکست ذلــــت جادوئیی افغانستــان جـائی     کشــــور ما را طلســـــم آه و افغاـــن بشـکند

 ( محسن) از اشعار ضد ظلم و استـبداد خـود     با زبان زولانه و زنجـــیر زندان بشــکند.( 11)

سرایشگر:

این شاعر شاهد عینی استبداد قرون وسطایی و نسل کشی اقوام تحت ستم در عصر حاکمیت سیاه امارت اسلامی طالبان در کشور و به خصوص در مزار شریف، بامیان، کابل، غرب، ولایات شمال و... بوده و کلام خود را متوجه سرنگونی حاکمیت طالبان نموده است:

افــــتاده مظلـــــوم ز جـــــای می خـــــیزد    تــــا قلـــــه عصیـــــان خــــدا می خـــــیزد

  طالب طالبان به خاک و خون خواهند خفت    هنــــــدوکـــــش بیــــدار به پا می خیزد ( 12)

فرخی سیستانی:

فرخی سیستانی مبارزه جسمی قهرآمیز را علیه نابودی استبداد و بیدادگران شعار می دهد و چنین می گوید:

یا ما سـر خصـــم را بکوبیـــم بــه سنـــگ    یــــا او سر ما بــــه دار ســــازد آونــــگ

  القصــه در ایـــن زمانــــه پـــــر نیرنـــگ    یک کشته بنام به که صد زنده به ننگ ( 13)

محمد کریم نزیهی «جلو»:

محمد کریم نزیهی «جلو» درفش آزادی را از قید استبداد و فاشیزم حاکم خاندانی وقت در کشور را بلند نموده و خشکانیدن ریشه های استبداد را این چنین به  مردم و به نسل جوان توصیه می نماید:

تا کی از جور و ستم ناله و فریـــــــاد کــــنید     سـعی برهــم زدن مـنشاء بـــــیداد کــــنید

فتنه انگیزی و تبعیض نـــــــژادی در قــــــوم     فــــکر آینـــدهء ملک خود و اولاد کــــنید

  سوخـت ایـن همنفسان آتــــــش استـــــــــبدادم    شرح این سوخته را بر همه انشاد کنید ( 14) 

آری!

اگر عوامل و انگیزه های تغییرات دولت های سه قرن قبل را به وقت دیگر موکول نماییم و تنها مکثی شتابزده بر تغییر حاکمیت های تک قبیلوی و تک قومی اربابان غلزایی ها و عمدتا درانی ها در افغانستان نو تولد گردد؛ تغییرات قدرت سیاسی قبیلوی از آن روز تا کنون با خونین ترین شیوه صورت گرفته اند که در تاریخ کشورهای جهان سوم و عقب نگهداشته شده کم نظیر می باشد. چند نمونه از تغییرات قهرآمیز و خونین قدرت سیاسی را در این حیطه ذکر می نمایم که با نحوی از انحاء بیانگر روشن از بافتار نظام ملوک الطوایفی، قومی، قبیلوی، عشیروی ، فرهنگ خشونت و تمدن ستیزی در افغانستان بی صاحب بوده و هنوز هم می باشد. این چنین تغییرات خونین قدرت طلبانه سیاسی- قبیلوی به جز از گسترش فقر و فاقه، ویرانی کشور، نابودی مدنیت های کهن عصر خراسان اسلامی دیگر کوچک ترین سودی به حال مردم و سرزمین افغانستان نداشته است:

دولت های تک قبیلوی- قومی:

 تاریخ به حافظه دارد که شاهان، برادران سلطنتی، رئیس جمهور و دولت های خودکامه تک قبیلوی- قومی بر سر اقتدار توسط اربابان دیگری قبیلوی کشور و آنهم با حمایت اجانب قهرا از قدرت خلع سلاح گردیده و قدرتمنداران تازه به دوران رسیده بازهم با پشتوانه بیگانگان و با استبداد دیگری بالای مردم حکومت کردند. در امتداد تاریخ افغانستان حاکمیت های تک قبیلوی با فرهنگ بدوی، طایفوی و منحط قبیلوی عامل تغییرات خونین قدرت سیاسی از یکی به دیگر شده و در میان این مردم عامه بودند که قربانی اهداف شوم برادران سلطنتی و اربابان قدرت تک قبیلوی و خداوندان خارجی شان در افغانستان شده اند.

 تغییر قدرت قهرآمیز و خونین از یک زمامدار به زمامدار نوین به مقصد رسیدن به حد اقل سعادت، آرامی، بهبود حیات مردم و آبادانی کشور هرگز نبوده، بلکه به خاطر تداوم میراث استبدادی قبیله گرایان یکی پی دیگری در افغانستان بحران زده و پرماجرا بودند که عمق «بحران هویت ملی» در سیاست ها و عملکردهای دولت های ضد مدنی- ملی حاکمان قبیلوی- قومی گذشته ارتباط  تنگاتنگ دارد که جبران خسارات آن نهایت دشوار است.

اما از منظر آگاهان سیاسی مسؤل، نخبگان متعهد، فرهنگیان سازنده، سرایشگران مستقل ملی- دموکراتیک و منتقدین علمی در امتداد بیش از 270 سال اخیر کشور ما تا حال اصل تغییرات قدرت سیاسی به منظور تغییر میکانیزم اجتماعی، فرهنگی و معنوی کهنه به یک ساختار نوین بوده که شالوده آن بر پایه حد اقل تأمین سعادت، آزادی، عدالت اجتماعی، آبادی کشور، رشد اقتصاد ارگانیک، کثرتگرایی و نظایر برای آحاد از مردم ساکن و تابع در افغانستان بود، نه تداوم استبداد گذشته حتا با شیوهء نوین. اما متأسفانه که این تفکر مستقل ملی و ارادهء نیک مردم  در جامعه تحقق نیافتند و بازهم حاکمیت های تک قبیلوی- قومی، میراثی و خاندانی با انواع گوناگون بالای پیکره نحیف و علیل تمام مردم اعم از مسلمان و غیر مسلمان تا سقوط دولت جمهوری سرار محمد داود آخرین میراثدار آل یحیی ادامه پیدا نمودند.

دولت های تک ایدولوژیک کمونیستی:

در عصر حاکمیت میراثی و استبداد آل یحیی، شعله یی ها علم « انقلاب دموکراتیک نوین» ، خلقهای و پرچمی ها با شعار« انقلاب دموکراتیک خلق» ،  اخوانی ها با شعار«اسلام سیاسی»  و... در جهت تغییر قدرت سیاسی با شیوه انقلاب قهرآمیز از دودمان محمد زایی در کشور بودند. در این زمینه طرفداران پکن، اخوانی های افراطی و... موفق با انقلاب قهرآمیز خود در کشور نشدند. اما خلقی ها با حمایت کمونستان شوروی سابق موفق به کودتای هفت ثور حفیظ الله امین1357 خورشید علیه آخرین دودمان محمد زایی دولت محمد داود گردیدند و در سدد تحقق «نظام کاپی شده» از بلوک کمونیستی شرق در افغانستان شدند. یعنی زمامداران حزب دموکراتیک خلق نظام میراثی خاندانی تک قبیلوی و تک قومی را به صورت قهرآمیز از بین بردند و اما متأسفانه که دولت تک حزبی خویش را با شیوه های قهرآمیز کمونیستی کاپی شده خارجی خلاف اراده، نیاز و آرمان های مردم درافغانستان به آزمایش گرفتند و حتا نظامیان شوروی را بر مقدرات مردم افغانستان نیز مسلط نمودند که بازهم بالاخیره پس از 14 سال دولتمداری خونین شکست فاحشی را متحمل شدند و بحران های شدید را در کشور خلق نمودند.

دولت تک ایدولوژیک اسلامی مجاهدین:

پس از اینکه عده ای از مجاهدین با حمایت حامیان خارجی خویش قدرت سیاسی کشور را در کابل قبضه نمودند، اولین دولت اسلامی ایدولوژیک را بر مردم قهرا تحمیل کردند؛ اما آنها نیز با پیروی از «ایدولوژی کاپی شده ای» اسلام سیاسی میراث یزیدی به صورت قهرآمیز در امور دولتی داری پرداختند و عامل اولین جنگ های داخلی در افغانستان شدند که کابل عزیز را نیز به ویرانه ای مبدل نمودند. عده ای دیگری از مجاهدین که بنا بر هر انگیزه و علت بود از قدرت در دولت اسلامی مجاهدین محروم ماندند که بنای مخالفت های مسلحانه و غیر مسلحانه را با دولتمداران وقت گذاشتند. این سیاست و عملکرد دولت مجاهدین و مخالفینش نه تنها باعث بدنامی مقاومت آزادی بخش مردم کشور و دین مبین اسلام گردید، بلکه عامل تنش ها و چالش های جدید میان اقوام و پیروان مذاهب کشور نیز شدند و زمینه های مداخلات کشورهای همسایه، منطقه و جهان نیز در افغانستان مساعد تر گردیدند. متأسفانه که مجاهدین از یک طرف درایت و شایستگی دولتداری و خدمت گذاری را به مردم و کشور نداشتند و اگر داشتند بازهم خدمت به مردم و کشور نکردند. و از سوی دگر در زیر نفوذ شدید کشورهای همسایه، منطقه و جهان قرار داشتند که باعث بحران دیگری در افغانستان گردیدند و دست درازی های غرض آلود بیگانگان در کشور ما گسترش یافتند.

دولت ایدولوژیک تک قومی- تروریستی امارت اسلامی طالبان:

تروریستان طالبی که مستقیما تحت اداره آی اس آی پاکستان، القاعده ، وهابی های عربی و حلقات غربی شان تربیت و جهت اشغال و خون ریزی نوین به افغانستان گسیل گردیدند؛ نه تنها پس از امیر عبدالرحمن خان «اولین بار» به قتل عام اقوام اوزبیک، تاجیک، قزلباش، تورکمن، ایماق، قزاق، بیات، قرغیز، اهل هنود و... به خصوص نسل کشی مردم هزاره پرداختند، آبدات تاریخی را غارت و مجمسه های بودای بامیان را منفجر کردند، مناطق شمالی را ویران کردند، دروازه های تعلیمی را به روی دختران بستند، زنان از شغل در بیرون از منزل محروم نمودند، مناطق غیر از خود را به زمین سوخته مبدل نمودند، رادیو ها و تلویزیون ها را به دار آویختند، قرآنکریم و دین خدا را به مسخره گرفتند و... حتا عملیات تروریستی خویش را تا ایالات متحده امریکا نیز ادامه دادند. طالبان در نقاب دین اسلام اولین کسانی هستند که چنان با تصفیه قومی، زن ستیزی، تمدن ستیزی و جلادیت خویش دست بردند که در قرن حاضر «قهرمانان» نسل کشی و تمدن کشی در سراسر جهان معرفی گردیدند. یعنی طالبان در عملکرد های خونین خویش کشور را اشغال و همچنان خونین ترین و شؤنیستی ترین دولت را به نام امارت اسلامی طالبان در شط خون از شهدای گلگون کفن وطن ما تأسیس کردند.

اما طرح انقلاب قهرآمیز چه در نظم، نثر و گفتاری که از سوی روشنفکران مستقل ملی و دموکراتیک در جهت براندازی سلطنت های مطلقه، نیمه مشروطه و حتا جمهوری استبدادی محمد داود محمدزایی پیشکش گردید که از «منابع خارج» آب نمی خوردند. این چنین تفکر و اندیشه از درون مناسبات ظالمانه اجتماعی- سیاسی و فرهنگی- اقتصادی جامعه مثله شده ای ما منشاء می گرفتند که از سه قرن بدین سو اربابان قبیلوی به صورت غیر دموکراتیک در رأس قدرت انحصاری و میراثی قرار داشتند. اکثریت شاهان و حکام قبیلوی به جز از تداوم انحصار حاکمیت میراثی قبیلوی، غارت، کشتار، اسارت، بردگی و استبدادی بالای تک تک افراد و اقوام تحت ستم کشور کدام خدمت مشروع را حتا برای «تبار» خویش نیز نکردند که نکردند.

پیام دهندگان انقلاب قهرآمیز با کسب قدرت سیاسی کشور از دولت های تک قبیلوی و تک قومی میراثی اصلا در سدد خشکانیدن همه جانبهء ریشه های نابرابری های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، منطقوی و نظایر آن در سراسر افغانستان به نفع تمام اقشار ، طبقات اجتماعی و اقوام زیر ستم وطن ما اعم از مسلمان و غیر مسلمان بودند که شوربختانه بدان نایل نگردیدند.

نخستین انتقال قدرت بدون خونریزی در زیر سایه قدرت نظامی امریکا و متحدینش:

پس از اینکه امارت اسلامی طالبان با ننگین ترین و ناانسانی ترین اوصاف و عملکردهای خویش توسط جبهه متحد ملی افغانستان و قوای ائتلاف بین المللی از قدرت به صورت خونین و قهری برکنار گردیدند؛ آنگاه برای نخستین بار بود که در زیر تسلط قوای خارجی قدرست سیاسی از آقای استاد برهان الدین ربانی رئیس دولت مجاهدین به آقای حامد کرزی بدون خون ریزی گویا به صورت «مسالمت آمیز» تحویل گردید. اکنون که در حضور نیروهای ناتو از حاکمیت اداره موقت، حکومت انتقالی و انتخابی دولت جمهوری اسلامی آقای کرزی هفت سال در کشور می گذرد؛ هنوز هم موانع فراوانی در برابر مردم افغانستان قرار دارند.

مثلا؛ حل اساسی مسایل قومی به حال خود باقی مانده و دولت صرف رنگ کثرتگرایی قومی را دارد، قانون اساسی به روی کاغذ باقی مانده، اکثر کمک های خارجی حیف و میل شدند، فساد اداری به اوج خود رسیده، قومگرایی شدیت یافته است، مداخلات حلقات خارجی بیشتر گردیده اند، علمیات تروریستی طالبان گسترش پیدا نمود اند ، تشکیلات اداری هنوز هم طبق اراده و خواست مردم کشور حل نشده اند. و خیلی از معضلات اجتماعی، ولایتی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مردمان زیر ستم در دستور حل قرار نگرفته است. اما مضاف بر همه کاستی های دولت موجود و جامعه جهانی باید گفت که کارهای زیاد زیر بنایی و روبنایی در عرصه های مدنی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، جغرافیوی، هنری، ورزشی وغیره در افغانستان با کمک مساعدت های جامعه جهانی صورت گرفته که در طی سه قرن متأخیر به عمل نیامده اند.

خلاصه، اگر دولتمداران و اپوزیسیون منافع شخصی، گروهی، قومی و... خودها را کنار نگذارند و همه و همه به خاطر تحقق تأمین امنیت، منافع مردم و مصالح کشور صادقانه و آگاهانه با هم متحد نگردند و کشور را مشترکا از این بحران نجات نبخشند و آباد ننمایند گناه خیلی نا بخشیدنی را مرتکب خواهند شد و به دادگاه تاریخ محاکمه خواهند گردید.

هرچند که جامعه جهانی در قدم نخست غرض تحقق اهداف طولانی مدت خویش وارد افغانستان گردیده و طالبان را ظاهرا با همکاری جبهه متحد ملی افغانستان از قدرت برکنار کرده و برای نخستین بار نیروهای مختلف مجاهدین، خلقی، پرچمی، شعله یی، افغان ملتی، شاهی، مستقل ملی، بخش از حزب اسلامی، قسمت از طالبان  و... در محور یک دولت ائتلافی گرد هم آورد. جامعه جهانی تمام مصارف حاکمیت های اداره مؤقت، انتقالی و منتخب دولت اسلامی افغانستان را به عهده گرفته و کمک های دیگری را جهت بازسازی، مبارزه با مواد مخدر، قاچاق، و... در کشور ما سرازیر نموده است. باید گفت که آن قسمت از کمک های جهانی هرگز قابل کتمان نمی باشد و خیلی مفید تمام شده اند.

 اگر کمک کنندگان جامعه جهانی و قوای ناتو از افغانستان خارج شوند؛ نه تنها دولت کنونی به قدرت باقی نخواهد ماند، بلکه کشور ما جنگ های خانگی دوران دولت اسلامی مجاهدین و امارت اسلامی طالبان را بار دیگر تجربه خواهد که خدا نکند.

این دگر بر قوای ناتو و جامعه جهانی واجب است که سیاست های خویش را در قبال مبارزه علیه تروریزم طالبانی، تولید تریاک، قاچاق و... با دولت افغانستان همآهنگ نموده و در جهت حل همه جانبه بحران کشور مبتنی بر خواست و اراده مردم ما اقدام نمایند تا منافع جامعه جهانی و هم منافع مردم افغانستان به صورت عادلانه تحقق یابد.

تغییر مسالمت آمیز قدرت سیاسی:

آیا  بحران کشور ما بدون راه مسالمت آمیز، منطقی، عقلانی و با توجه با شرایط حاکم در کشور قابل حل خواهد بود؟ آیا واجب نیست که زمینه های تغییرات اساسی مادی، اجتماعی و معنوی را بر پایه خرد دموکراتیک، اراده و خواست مردم به صورت مسالمت آمیز و تدریجی مطمح نظر و عمل داشت؟ آیا زمان حکم نمی کند که به عوض تغییر قهرآمیز قدرت سیاسی شیوه های علمی، آزمون شده و مسالمت آمیز تغییر قدرت سیاسی را در افغانستان تجربه نماییم؟

لذا مسؤلین دولتی، نهادهای مدنی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی کشور ما باید به صورت همه جانبه تلاش و سعی را به خرج دهند تا زمینه های مبارزات سیاسی مسالمت آمیز را از طریق کسب اکثریت آرای حزبی، تحقق سیستم پارلمانی و فدرالی عملا تدارک دهند و به حل تدریجی و مسالمت آمیز اساسی بحران های دیرینه و جدید افغانستان اقدام لازم را نمایند.

ولی قبل از همه تا تغییرات اساسی بر مبنای اراده و خواست مردم در ساختار نظام کنونی، اصلاحات لازم در قانون اساسی، سیاست ها و کمک های جامعه جهانی در قبال افغانستان وارد نگردند؛ تأمین امنیت، نابودی تروریزم، کشت خشخاش، قاچاق، بسترسازی دولت ملی و ملت سازی ناممکن خواهند بود و بازهم بحران های تروریزم طالبی، مواد مخدر، قاچاق، قدرتمندان محلی، ناامنی، قبیله گرایی و سایر بحران ها و مداخلات زیانبار برخی از منابع خارجی در کشور ما ادامه خواهند داشت.

آیا منطق زمان ایجاب نمی کند که آگاهانه و مسؤلانه با هرگونه تمایلات زیانبار بدوی، طایفوی، قبیلوی، سمتی، زبانی، قومی، نژادی و تمدن ستیزی نقطه پایانی را بگذاریم تا نخله های «تفکر مستقل ملی- دموکراتیک» با مقصد رسیدن به نظام مردم سالاری در بطن نظام اجتماعی جامعه تولد گردند؟

امیدوارم که نخبگان صادق، روشن ضمیران ایجادگر، روحانیون مدنیت خواه، نیروهای مستقل ملی و دموکراتیک هر قوم ، پیرو هر آئین و مذهب بیشترین لبهء مبارزات همه جانبه ای خودها را در جهت رشد آگاهی سیاسی، غنای فرهنگی، شکوهمندی اجتماعی و... جامعه متمرکز نمایند تا مردم به عنوان «محور اصلی» تغییرات اساسی مادی، اجتماعی، معنوی و حل بحران کنونی در افغانستان گردند.

و من الله التوفیق

ادامه دارد

پنجشنبه 26 ثور 1387 خورشیدی برابر با 15 می 2008 میلادی/ آلمان

 

www.kateb-hazara.net

Email: info@kateb-hazara.net

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

( 1)- ص 88 دیموکراسی چیست؟ مولف: دای فولادی- چاپ دوم: تابستان 1382 / نشر بنیاد انکشاف مدنی.

( 2)- ص 126 قلمرو استبداد/ مولف: دای فولادی – چاپ دوم: میزان 1382/ نشر بنیاد انکشاف مدنی.

( 3)- ص 52 « از سنگ ها و آیینه ها» شاعر: لیلا صراحت روشنی، خزان: 1376 هجری شمسی/ پشاور

( 4)-  منبع: سایت آریایی سپتمبر 2003 میلادی

( 5)- ص 5576 هفته نامه امید 25 قوس 1381 منشتره امریکا

( 6)-  خط سوم (3 و4) بهار و تابستان 1383 منتشره ایران

( 7)- منبع: سایت آریایی 27 سپتمبر 2003 میلادی

( 8)- ص 252 خط سوم (3 و4) بهار و تابستان 1383 منتشره ایران

( 9)- شماره 16 سال 1379نشریه خبری سفارت  افغانستان در برلین

( 10)- کلمه، شماره اول و دوم سال چهارم سرطان 1384 خورشیدی 2 جولای 2005 م.هامبورگ – جرمنی.

.( 11)- ص 162 «گلهای پایمالک ( گلهای حسرت)»، شاعر محمد محسن زردادی، اپریل 2003 ( حمل 1382) چاپ: مسکو

( 12)- رستاخیز، شماره 13 می- جون 2001 میلادی / آلمان

( 13)- ص 10 اندیشهء نو، شماره 23 سال دوم جمعه 10 سرطان 1384 شمسی منتشره کانادا

( 14)- ص 252 خط سوم (3 و4) بهار و تابستان 1383 منتشره ایران

 

 


بالا
 
بازگشت