نویسنده : مهرالدین مشید

هنردریچه یی بسوی ابدیت وروشنایی بسوی آنچه بایدبودهای شگفت انگیز

قسمت سوم

   هنرپدیدۀ این جهانی است وابعادمتعالی ووالایی که درآن موجوداست ، برای آن بعدمابعدالطبیعی داده است وآن جهانی تلقی شده است. ازهمین روهنروادب دریچه یی است که انسان راازباتلاق خویشتن خدایی هاو غفلت ورزیهابه سوی خودآگاهی هاوخداآگاهی هامیکشاند.هنرمنداست که خلاقانه طبیعت رابازآفرینی مینماید وبه آن روح وحتاهیکل تازه میدهد . وبرای اشیافرمان شدن راصادرمیکندواشیاهم درمیان اضطراب تن به پذیرش فرمان میدهدودرسیطرۀ خلاقیت رنگ وشکلی رامیگیردکه بازهم درانبان شدنهای بی پایان به سوی آنچه اندروهم نایدآن شودرابه تجربۀ جدیدمیگیرد. ازهمین رواست که هنرتجلی عشق است وعشق مظهری شکوه وجلال ؛ هنردنیایی است ، سرشارازعشق ولبریزازخودگذشتگیهای بی مانندکه زیبایی وکمال برتارک آن میدرخشد. تنهاهنراست که روح آشفته ودردمند انسان راتلطیف مینمایدو رنجهای بی پایان وشب زنده داریهای بیدرمان اورامداوامیکندعشق باآنکه میل زیادی به زیبایی دارد، سرسازش باکمالجویی گویی بازشتیهابدرودگفته است و زیباییهاوکمالجویهارادرجبین یاردواغیاربه تماشامیگیرد؛ ولی خنجرآخته یی درآستین دارد، درآنزمانکه ضرورت افتد، آنرابیدریغ ازنیام بیرون کشد، بابرش حریرخیال آرمانی  آه گفتن راازدل اندیشه به چپاول میبرد ، باناخون عشق شکوۀ دوست داشتن رادرسینۀ اندیشه حک مینماید ، ازحوصله شکنیهایش برحذرمیدارد، دروادی خویشتن پروری هاوناخویشتن پروریهای رمزآلودحیرت زده رهایش میسازد، دراین وادی چنان مبهوت میشود که هرگزصورتی رانمییابدتاتصویرروشنی ازآن ارایه بدهد، دربرزخی ازپیدایی هاوناپیدایی  های فاجعه باروفلاح گستربی آنکه صورتی رابه مشاهده بگیرد، درتماشای تصویرهای بی پایان وامانده وسرگران راه به منزل مقصودمیبرد.

ادب و هنر بهترين وسيله هاى  آگاهى اند كه در قالب واژه هاى زيبا و تصوير هاى روح انگيز ووجد آفرين مفاهيم خاصى را انتقال ميدهند. انسان با به كارگيرى حافظه، تخيل و چشم انداز واقعيت ها طورى جهان بيرون و داخل را به هم مياميزد كه در قالب بهترين ژانرهای  ادبی چون  غنايى و حماسى درقالب  شعر پر محتواى اجتماعى و هدفمندانه به بالنده گی خورشید ويابه قامت استوارآزادی خوهان وعصیانگران بیباک تاریخ ويا به شكل تابلوى زيباى روح انگيز پرجاذبه ترازلبخند"ژوکوند"به عظمت خنجرخورشید درشعرمولانای روم مرز شدن ها را به سوى آنچه بايد بود ها نزديك مينمايد. تنها حافظه اديب، دیدتند، تفکرژرف وتخيل شاعر و استعداد تواناوموشگاف هنرمند است كه به گونه ويژه يى واقعيت ها را در استخدام انديشۀ خود در می آورد و انقلاب بزرگ ادبى و هنرى را در جامعه بشرى به وجود مياورد. اينها اند كه در قالب زيبايى هاى ادبى و هنرى ناب ترين مفاهيم را براى رسيدن به اهداف عالى ارايه ميدارند.

در آنزمانكه بشر به شناخت هاى جديدى دست يافت, انديشه هاى انسانى به تدريج از حالت پراگنده به سوى نظم و هماهنگى به پيش رفت، سفسطه گرايى جايش را به فلسفه انديشى داد و فلسفه مقام بلندى را در قله انديشه هاى انسانى اختباركرد و فلسفه وسيله بيان جميع انديشه هاى علمى، ادبى، هنرى و فلسفى انسان گرديد.

دانش فلسفى در آنزمان بيانگر هر گونه آگاهى ها ووسيله انتقال اهداف فكرى انسان بود. در آنوقت  ادب و هنر كه جزء جدا ناپذير فلسفه پنداشته ميشدند، دانشمندان هم  زيبايى هاى هنرى و ادبى را وسيله بيان افكار فلسفى خود مى پنداشتند و از زيبايى هاى هنرى و ادبى براى پويايى و بالندگى افكار فلسفى خود استفاده ميكردند.

ادب و هنر با همه گستردگى هاييكه داشتند بيشتر در خدمت فلسفه قرار داشتند تا آنكه بالاخره چون ساير آگاهى هاى انسان ادب و هنر هم به حيث دو پديده مستقل فكرى از كالبد فلسفه جدا شدند و راه خود را در جهت غنامندى بيشتر به سوى دريافت هاى تازه فكرى  باز كردند تا آنكه بالاخره هرکدام هويت مستقل خويش را دريافتند.

پس از آنكه ادب و هنر توانست از قيد فلسفه آزاد گردد و از زير يوغ " ادب و هنر براى ادب و هنر" رهايى كامل يابد. ادب و هنر پرتحركتر از گذشته به سوى بالندگى گام گذاشت. جلوه هاى هنرى و ژانر هاى ادبى جان تازه يى يافتند و ژانر هاى ادبى در قالب هاى غنايى و حماسى و هنری تا رسيدن به منزل هفتم و حتى هشتم راه پر فراز و نشيب را به سوى تكامل طى كردند.

انسان توانست تا ادب و هنر را به حيث بهترين وسيلۀ بيان اهداف اجتماعى به كار ببرد و در اين عرصه انقلاب عظيمى را به راه افگند. از اثر همين تلاش انسانها بود كه مكتب هاى بزرگ ادبى و هنرى در اروپا و دنياى ديگر  به وجود آمدند. بيان زيبايى هاى هنرى و ادبى در هر مكتبى زبان خاص خود را پيدا كردند، هر مكتب ادبى و هنرى در قالب نوشتا رو تلفيق رنگها انقلاب هاى بزرگ اجتماعى را به وجود آوردند و استفاده از زيبايى هاى هنرى و ادبى به حيث بحث جديدى براى انتقال اهداف فكرى مورد مداقه انسان  قرار گرفت.

حال بحث بر سر اين است كه چگونه نويسنده، شاعر و هنر مند ميتواند از زيبايى هاى ادبى و هنرى طورى استفاده كند كه به بهترين شكل اهداف فكرى خويش را  به ديگران انتقال بدهند.

بايد توجه كرد، در انتقال انديشه نبايد  آنقدر مبالغه و افراط نمود كه اصل زيبايى هاى هنرى و ادبى را زير سوال بروند. از اينكه انتقال آگاهى در چهار چوبه زيبايى ادبى و هنرى اسلوب ويژه يى دارد، لذا شناختن حدود و ضوابطى  به اين ارتباط براى جلوگيرى از افتادن در چاله پيشدواريها حتمى شمرده ميشود؛  زيرا كه هر پديده فكرى داراى ويژگى هاى خود بوده و نبايد آن ويژگى ها را قربانى اهداف فكرى خاص نمود. در حاليكه كار نويسنده غنابخشيدن به محتواى هر پديده ادبى و يا هنرى و پويا و  بالنده گردانيدن آنها ميباشد. صرف در پهلوى غنا بخشيدن محتواى آنها  استفاده از اين ها به حيث وسيلۀ آگاهى يى ممكن است و بس.

اين مربوط به نويسنده و هنر مند است كه چگونه ميتواند، در هر برهه يى از زمان باغنى تر گردانيدن ادب و هنر و حفظ رسالت ادبى و هنرى، زيبايى هاى جديدى را در عرصه ادبيات و هنر دريابد، واقعيت هاى تازه را طورى با واقعيت هاى گذشته تلفيق نمايد كه ادبيات را با روح پهناور آن بر تارك انديشه انسانى  بنشاند، اسطوره شعر را در نماى خنجر آفتاب و اعجاز نقاشى يى را چون لبخند ژوكوند به صورت حيرت آورى به ارمغان بدهد. گویی باکشف زیباییهای  جدیدوباارایۀ آنهابه گونه یی واقعیت های حتاتلخ اجتماعی رادرقالبهای خاص هنری وادبی به ارمغان بدهدتاباشدکه رسالت هنرنه برای هنر؛ بلکه برای هدف بزرگتروانسانی تربه باروبرگ بنشیند.

در اينصورت رسالت ادبى و هنرى نويسنده و شاعر با حفظ مسوْوليت فكرى و اجتماعى اش به  انجام  خواهد رسيد.  يعنى نويسنده و هنرمند نبايد كه رسالت ادب و هنر را در چهارچوب زمانى خاص بيفگند و چنان در انتقال انديشه خود آزمندانه عمل نمايد كه زيبايى هنر و ادب را با در نظرداشت پذيرش زمانى آن خدشه دار بگرداند و هدف اصلى ادب و هنر را كه وسيله خوبى براى انتقال آگاهى هاى شفاف و انسانى است، زير سوال ببرد. درحالیکه شناخت های هنری درهرمقطعی اززمان باتوجه به رشدوتوسعۀ آگاهی های انسان متفاوت است ، این حق هنرمنداست که درهرزمانی پرده ازروی واقعیت هابرداردوواقعیتهای تازه ییرابرای انسان بنمایاند. بااین تحلیل واقعیت هاموجودات صامتی اند که انسان هرعصری ازآنهابایست تفسیرروشنی بدهند تادرروشنایی اثرات بیرونی واقعیت هافیلسوف هاموفق به شناخت بهتروکامل تراآنهاشوند.

هنرمنداست كه جلوه هاى پاك ونورانى ادب و ملكوتي هنر را در قالب گزيده ترين ژانر هاى ادبى به  گونۀ   استعاره ، تشبيه و اسطوره، در قالب كاخهای بلندشعر ودربستررودخروشان وسیال  رنگهاى زيبا وازعقب تار هاى آلات موسيقى به بهترين وجهى بايد انعكاس ميدهد. اين پروانه هاى عاصى و روح انگيز واژه ها و رنگها كه تنها در زير چتر تخيل ميتوانند اندکی بیارامندودم آسايى كنند. اين جلوه هاى زيبا را نبايد آنقدر در زير تلسكوب هدف خاص خيره گردانيد كه شفافيت آنها از ميان بروندوسيمای تابناک ودرخشان آنهادرزیرغبارهوس های نارواووهم آلودتیره وتارگرددتامبادا بزرگترين هدف اجتماعى ادبيات و هنر كه همانا انعكاس واقعيت هاى عينى جامعه تارسیدن به خودآگاهی وخداآگاهی های برتردرمعراجی ازسیروسلوک ذهنی در قالب ژانر ها و اشعار غنايى و حماسى و آميزش رنگها ميباشد، به صورت مظلومانه یی خدشه دارگردند. تنها در صورتى اين هدف بر آورده ميشود كه مفهوم " ادب و هنر" نه براى " ادب و هنر" بلكه " ادب و هنر" براى هدف بزرگتر اجتماعى وآرزوی بلندانسانی به كار گرفته شوند كه  حتاهدفمندن آنها از پس  پرده هاى سانسور و خود سانسورى نیزآشكار گردد. ازهمین رواست که  ادب و هنر به حيث بهترين وسيلۀ انتقال آگاهى و شيواترين زبان براى بيان واقعيت هاى اجتماعى در قالب زيباترين واژه ها ورنگهابرای همه زمانه هاقبول شده است .

انسان در هر مقطعى از تاريخ توانسته است تا نه تنها روح ملتهب و مضطرب خود را در سايه روشن سرزمين روح پرور ادب و دنياى شورانگيز هنر تلطيف نمايد ؛ بلكه روح آشفته و عصيانى او تنها در بحرسيال و معنويت پرور ادب و هنر مجال آرميدن را پيدا ميكندتا از كوره راهان دشواريهاى عبور ناپذير بگذرد و به يارى عشق و استمداد از رنگ ها, تار ها, واژه ها و تصوير پردازى هاى دل انگيز و روح پرور به منزل مقصود به پيش بتازد.

 

    بالنده گیهای فکری دربستررمزآلود هنر

 

بالنده گیهای فکری همراباتبحرعلمی ورمزآگاهی های هنری  بوده است كه انسان را پرتب وتاب به سوى دريافت مجهولات و نايافته هاى باور نكردنى كشانده است. اين نيروى خرد گرايانه و كنجاو انه انسان طى قرون متمادى ويرا به قله هاى آگاهى رسانده است. در واقع همين نيرو بود كه ارشميدسها، فيثاعورث ها را ياراى آفرينش بخشيد و انسان را از ديارشك به سر زمينهاى باور رهنمون کرد، اپيقوريزم رامجال ندادتابا ديدگاه لذتجويى در قلمرو نفع فردى سقوط نماید وبدین بهانه به ساده گی بارمسؤولیت راازشانۀ انسان فروگذارد و به مرحلۀ دیگری از تكامل خوددرچوکات افكاركلبيون اسیرشود وتاقلمر و نفع جمعى محدودگرددتاآنکه  افكار بشری در چهار چوبۀ نفى تعلقات مادى راۀ خود را به طرف يك نوع زندگى متعادل و پذيرش متوازن ارزشهاى مادى و معنوى باز كرد. پيش از آنكه فلاسفۀ بزرگ يونان چون سقراط، افلاطون و ارسطو، اين پشاهنگان نظريات بزرگ فلسفى، جهان انديشه را دگرگون كنند، در شرق فلاسفهء بزرگى چون لائوتسه متمايل باانديشه هاى عقبى گرايى،  كانفو سيوس متمايل به افكار دنيا گرايى و زيدارتا با ترك تاج و تخت، آگاهى را از قلمرو شاهى به خطهء مردمى آورد، برقلمرو عظيم معنوى تكيه كرد، فقر معنوی را فخر بزرگ برشمرد و در قلمرو انديشه ها تحول بزرگ رارونماگردانید. بودا ) سيدارتا) يعنى سه سبدگل، با  تحول بزرگ فكرى خويش برارجمندى اندیشه وآزادی انسان ازبندبنده گی ها صحه گذاشت .

انسان درفرازوفرود این تحول راۀ درازی راپیموده است وبرگ وبارهنررادرهرعصری دربسترهرتمدنی به رویش درآورده است . هرگاه گل های تمدنی در مصر، فلسطين، كلده، آسور و بين النهرين پرپرشده است ، هنرانسانی ازرستن وشگوفایی بازمانده است ، باردیگربه صورت عالی تری درسرزمین های دیگری چون روم ویونان باستان سرازنیام خاک برآورده است . به همین گونه هرباریکه هنرعرصه رابرای رشدوشگوفایی خودتنگ یافته است ، به سرعت بسترتمدنهای مرده راترک نموده است ، بارباردرسرزمینی گاه درشرق وزمانی درغرب به صورت تکرارحضوربهم رسانیده است تاباشد که به مثابۀ سنگ شناور دربسترتمدنهای مختلف تاآنسوی زمانه هابه شناوری ادامه بدهد.

هر گاه ليوناردنچى يى و يا پيكاسويى پا به عرصهء هنر نقاشى نميگذاشتند، در قالب رنگها تحولات بزرگ هنر نقاشى را رونما نمى ساختند،واقعيت هاى عينى جامعه را در آثار نقاشى شان به وضوح انعكاس نميدادند، ايستايى وركود را در هنر نابود نمكردند، هنر را از حالت ماندن به سوى رفتن نميكشاندند ودرآخرین تحلیل هنر را  شگوفا نميكردند.هر گاه اين قدرت شگفت انگیزهنری انسان وجود نمی داشت ، هر گز بر تولد برشت هايى در جهان ادب به وجود نميامدند تا تحولات عظيمى را در عرصه ادبيات معاصر ايجاد كنند .نیروی شگفت انگیزهنربودكه براى يك سورياليست پيرو مكتب فرويد جرأت داد تا بگويد: یک نبشته  قدرت طبيعى انسان و چكيدۀ خامه او است كه از سر زمين ناخود آگاه ذهن وى سر چشمه ميگيرد، هر گونه مانعى و حتى مكث كوتاهى هم در هنگام نوشتن اصل مفهوم را در نوشته يى تحت شعاع قرار داده و هدف واقعى نويسنده راكه  همانا انتقال آگاهى خاصى است، ازروال طبیعی اش برمی اندازد. اين توانایی سحرآمیز سارتر بزرگترين فيلسوف اكز ستنسالست اروپا راواداشت که بگوید: تمدن اروپايى دچار فقر بزرگى شده است كه انسان اروپایی رابه قهقرامیکشاند، ازآنرونانسان اروپابه  تمدن جديدی نیازدارد. وى آنقدربه آزادی انسان باورداشت که میگفت :  حتى اگر يك شل ما در زاد هم در يك مسابقه ورزشى از قهرمانى باز مينماند، مسئوول خودش است نه معيوبيت او. زيرا سارتر به اين باور بود كه انسان اصالت وجودى دارد و خودسازندهء خودش در همه حالات ميباشد. وى به قانونمندى فطرت دروجو انسان باور نداشت.

هدف اصلى از ياد آورى مطالب بالا ارايۀ نيروى سازش ناپذير وكمال جوي انسان ميباشد كه در طى قرون متمادى اورا به صورت خود انگيز به سوى آفرينش هاى جديد كشانده است  تا باشد كه روح بى قرار وى در كرانه هاى ساحل آفريده هاى تازه دمى آرام بماندو فرصتى بعد مجال پرش به طرف ناكجا آباد هاى آنچه بايد بود را در يابد. يعنى تنها اين نيروى بت شكن انسان بوده كه ويرا در طى قرون متمادى تاريخ به شكل خود جوش براى شكستن قالب هاى كهنهء فكرى و فروريزى فورمها ى قرار دادى كشانده است.

نيروشگفت انگیزهنروقدرت خلاقۀ هنردرهرزمانی معجزه آفریده است ودرهرزمان تک ستاره هاییرابه جامعۀ بشری به ارمغان داده است. به گونۀ مثال ظهورتك ستاره هایی در اروپا چون داننه، پتراك، لامارتين، گوركى، جان لاك مونتسكو و غيره اين  بنيانگذاران انقلاب كبير فرانسه برخاسته ازسرزمین شگفت انگیزهنرمیباشد كه با اراده هاى توانا و باور هاى متين چرخ تاريخ را به حركت در آوردند و جهان نوينى را پيريزى كردند.

چكيده اينگونه تفكرات بود كه مفاهيم، هنر براى هنر"، "ادب براى ادب"، فلسفه براى فلسفه"، علم براى علم" و بالاخره ژور ناليزم براى ژورناليزم كاملاً دگرگون گرديدهرگاه بدينگونه تفكر دگرگون كننده در انسان وجود نميداشت، چگونه ممكن بودتاآزادى خواهان با نفى همه چيز عزيزترين جان هاى خويش را فداى رهايى ملت خودوحتاملت های دیگرنمايند. سید جمال الدین ها، گاندیها، نهروها، چگوا را ها و...در زير وبم نغمه هاى آزادى ملتهاى ديگر جان نمى باختند. این جان دادنهاوسربداریهابود که چون جرقه یی ازاعماق هنربرتافت ومفهوم واقعی هنررابرملاگردانید.

 

 

هنرمفهومی:

هنرمفهومی برنحوه یی از ارایۀ اثر با اندیشه پیچیده فردی بصورتی انتزاعی و غیر قانونمند اطلاق شده است که زیبایی شناسی کلاسیک و مدرن بصورت متنوع و بدون محدودیت درآن  در نظر گرفته نشده  است. مدرنیزم که هنری خودمختاروانتزاعی راپایه گذاری کرد؛ولی درعقب آن تزلزل عمیق مفهومی نهفته بودکه هنرمفهومی ازآن پرده برداشت.

بافرارسیدن جنگ جهانی اول با هنر انتزاعی از یک طرف و آثار حاضر آماده ها از طرفی دیگر، مرزهای مفهومی "ذات گرایی" (Essentialism) (نظریه فلسفی مبنی بر این که نهایت واقعیت در ذات شیی نهفته است و از طریق حواس شش گانه درک می شود ) و "زمینه گرایی" (Contextualism) – (نظریه فلسفی مبنی بر این که بررسی اثر هنری باید همواره با توجه به زمینۀ آن صورت گیرد ؛ درک کلی اثر با وجود پیش زمینه یی که این اطلاعات فراهم می آورد ، غنی تر خواهد بود) تا حدودی تعیین شده بود. (6)

هنرمفهومی نتیجۀ حاصل شده ازجریان مدرنیزم هنراست وهنرپسامدرن یعنی هنریکه وژیک که سیاست و ایده دارد،مسایل غیرطبیعی معمول درجامعۀ مدرن رابصورت تیزبینانه ارایه میدهد. چنانکه "رولاند بارت"(7) منتقد ادبی و اجتماعی فرانسه یی (1980- 1915)در این باره می گوید : " هنر پست مدرن نمی تواند از سیاست خارج و خالی باشد . آنجا که تقلید حذف می گردد سیاست وارد می شود ." بارت با نوشته های خود در باره نماد و نشانه شناسی در پی ریزی ساختار گرایی و انتقاد جدید به عنوان جریان های روشن گرا نقش مهمی به عهده داشت .

هنرمفهومی بتدریج دچاردگرگونی شد. چنانکه "جوزف کاسوت" هنرمند آمریکایی (متولد 1945) که در آثار مفهومی خود به بررسی مباحث نظری زبان و معنا می پردازد - تاریخ هنر را به دو مرحله قبل و بعد از ظهور مارسل دوشان تقسیم می کند؛مرحلۀ پیش ازسالهای 1920ومرحلۀ بعدازسالهای 1950 .

"مارسل دوشان"اعتقاد داشت که هنر می تواند مستقل از ابزار و رسانه های دست سازی مانند نقاشی و مجسمه و ورای ذوق و سلیقه وجود داشته باشد و اندیشه و انگیزه هنرمند عنصر اصلی و مقدم بر فرم تجسمی است . وی در زمان جنبش های انتزاعی و فرمالیستی با شعار هنر برای هنر توسط "مالویچ" ، "موندریان" ، "ماتیس" و "پیکاسو" با آثار حاضر و آماده خود دیدگاه "هنر بعنوان اندیشه " را عرضه کرد.

دوشان بانگاهی ماتریالیستی در سال های 1940 هدف خود را از ساختن اثر"حاضر آماده ها" که 25 سالی از آن گذشته بود ، "بازگرداندن هنر به خدمت ذهن" توصیف کرد و دلیل آنرادلزدگی از محدودیت های هنر وابسته به احساسات که تبعیتی از ذهن نداشت ذکر کرد.  یکی از ترفندهای دوشان به کارگیری نوعی خاص از بازی لغوی بود تا به دنیای غیر قابل بیان احساسات وارد شود ؛نمونه یی ازاین گونه کارهای هنری تصویر "نجیب مونالیزا" بودکه به سبیلی مزین شده بود و بر زیر آن نوشته شده بود: "LHQQQ "و بخشی از انقلاب مدرنیسم هم در ابتدا این بود که هنر را از قلمروی عمومی زبان و روایت مشترک به طرف حوزه فردی و خصوصی احساس و عاطفه منتقل کند . دوشان با کنایه های جنسی سعی داشت "عنصر معنوی در هنر" که تاثیر پرجاذبه یی  بر هنر مدرنیسم آن زمان بود و برای هر شی مصرفی بکار می رفت ،را با آن معنویتی که توسط کشیشان خارج از ماده بیان شده بود نزدیک کند. بعدها "فرانتسیس پیکابیا"نقاش ، تصویرساز ، گرافیست ، نویسنده وفعال درجنبشهاس کوبیزم ،داداایزم وسوریالیزم درنقاشی ازفرانسه باارایۀ زبان وهنربصری بعنوان دومقولۀ مرتبط باهم باخلق کردن اثرنقاشی یی سرشارازانبوهی ازامضاهاوسالهابعد "نه مارگریت"هنرمند بلژیکی سوریالیست بانقاشقی یک پیپ که زیرآن نوشته شده بود:این پیپ نیست. بگونه یی بازنمایی لغوی و بصری و مباحث رابطه بازنمایی واقعیت را مطرح ساخت و"کانستراکتیویست" های شوروی تحول بزرگی رادرحوزۀ هنرمفهومی بوجودآوردند.

باآنکه اولین محورهای آوانگاردیسم و مفهوم گرایی در اوایل قرن بیست بوجودآمد؛ولی بنابرمحدویتهای تاریخی ظهورآن تا1968 یا 1970 طول کشید؟!علت آن پایداری نظام سرمایه داری که میراث قرن نوزدهم بود که در سال 1914 فرو پاشید ؛ ولی دوباره در سال 1920 حاکم شد وتا سال 1945 ادامه یافت . در طی این دوران هنر مدرن به مثلثی از مدرنیسم ، آوانگاردیسم و رئالیسم اجتماعی محدود بودتاآنکه بقول "پال وود" استاد بخش تاریخ هنر دانشگاه اوپن (Open University)در شهر لندن لازمۀ این گرایش رابعدهاهمانا "مفهوم گرایی به معنای همان اتفاق دهه 70 آمریکا "خوانده است که در کتابش زیرعنوان  " جریان هایی در هنرمدرن"صراحت یافته است.

پس ازدوران جنگ دوم جهانی بودکه کم کم ریالیزم تصویری دراروپاجان تازه یافت وزیرنام مکتب نیویارک شگوفاشدکه هنرمندانی چون "جاکسون پالاک"،"کلیفورد استیل" و "بارنت نیومان" نقاشان آمریکایی با آثار انتزاعی و اکسپرسیونیستی انتزاعی خویش  تاثیر عمیقی بر نقاشان "میدان رنگ" آمریکایی دهه 60 بگذارند.

آوانگارد گرایی نوظهور اواسط 1950 باعث شد تا "جاسپر جانز" و"رابرت راشنبرگ"درامریکا و "ریچارد همیلتون " انگلیسی نقاشان پیشگام پاپ آرت و گرافیست باایجاد آثار خود هنر دوشان رادوباره احیاکنند. آثار هنرمندانی چون "پالاک"، "کلیفورد استیل"، "دکونینگ" ،و"کلاین" دراین دوره  همه وابسته به درک اصالت و لزوم یک "نشانۀ مشخص و اثر دست فردی" در اثر هنری است که میتواندهنرمندراازهرگونه وابستگی رهایی ببخشدوبرایش حس جهانی بدهد.

كلاژ:

 تكنیكی در مجسمه سازی ونقاشی مدرن است كه از به كار گیری اشیای آماده یافته ها و تكه های به هم چسپیده تركیب بندی انتزاعی پدید می آورد. كار های منحصر به فرد "لوییس نولسون"  هر یك با ساختاری ویژه با استفاده از اشیایی جوروسالم شكل دهندۀ سبكی در مجسمه سازی بودند. پابلو پیكاس، تكنیك برش و چسپاندن مواد طبیعی و صنعتی را به سطوح نقاشی شده یا خام گسترش داد.

هنر های زیبادرمعماری:

 سبکی پیچیده ورسمی در معماری که از مشخصه های آن می توان به تقارن و غنای تندیس ها وبرجسته کاری های تزئینی اشاره کرد.اداره قدیمی گمرک نیویورک در"بولینگ گریناز این گونه بنا هاست.

هنر ساختارگر:

 این هنر در اوایل قرن بیستم ودر شوروی سابق شکل گرفت. مجسمه سازی که در آن از چوب ، فلزات ، شیشه ومواد صنعتی مدرن برای نمایش جامعۀ تکنولوژیک استفاده می شد ،از ویژه گی های این هنر ابعاد بزرگ آثار  طرح های هندسی و مواد مورد به کار گیری آن میباشد. آثار سیال "کالدر " از مثال های بارز این سبک هنری اند.

 سوریالیسم:

این سبک در عقب سبک هایی چون کلاژ ، کوبیسم و دادا قرارداردکه  بر تخیلات و افکار دور دست و غیر حقیقی  رویا و عالم نیمه خودآگاهی تکیه دارد.

اپ آرت:

 این جنبش هنر ی مربوط به دهۀ 60 است که به نقاشی نور نیط معروف است .از مشخصه های اصلی آن استفاده از فرم های هندسی برای ایجاد خطای بصری در جایگزینی رنگ ها و شکل ها باتوجه به قوانین نور وپرسپکتیو میباشد.

 پاپ آرت:

 دراین سبک هنری هنر مند سعی مینمایدتابرای  نشان دادن و بیان مفاهیم از قابل لمس ترین عناصر و تصاویر در مقابل جدیت و انتزاع اندیشی هنر مندان اکسپرسیونیست استفاده نماید.عناصر اصلی و مواد تشکیل دهندۀ آثار هنر مندان پاپ آرت ازدرون زندگی روزانه جامعه مصرفی و فرهنگ عامه - کمیک استریپ ها ، قوطی محصولات غذایی و داستان های علمی تخیلی تهیه می شد.

ریالیزم :

 این سبک هنری دراواسط قرن نوزدهم گسترش چشمگیری داشت و از مهمترین هنرمندان آن می توان به "گوستاو کوربه" اشاره کرد. هدف هنر مندان مکتب ریالیزم ضبط آداب ،رسوم ، حالات و مناظر طبیعی برای مراجعۀ تاریخ بود. این هنر مندان از مناظر مختلفی نقاشی می کشیدندکه اغلب آن ها مناظر وتصاویر مناطق شهری یا اجتماعات در حال فعالیت و اجرای مراسمی خاص بازگومینمود.

 

مدرنیزم

جنبش مدرنیستهادراواسط قرن نوزدهم درپاریس بوجودآمد، البته بدین باورکه دیگرقالبهای سنتی هنر، ادبیات ، نظم اجتماعی وزنده گی روزانه ازکارافتاده اندوبایدآنهاراکنارگذاشت وفرهنگ رادوباره احیاکرد. مدرنیزم نظریۀ  ازنوآزمودن رادرهمه حوزه هابه تجربل جدیدگرفت . حامیان آن باورداشتندکه که واقعیتهای تازۀ قرن بیستم پایداروجبری اندومردم ناگزیراندتابدلیل اینکه پدیده های نوخوب وزیبااند، جهان بینی خودراباآنچه نواست وفق بدهند

"کلمینت گرینبرگ" (8)آنچه راکه دراواسط قرن گذشته درفرانسه بوسیلۀ "باودیلیر"درادبیات ونقاشی بوجودآمده است ، مدرنیزم خوانده است. آثارنویسندگانی چون" دیکینز" و "تولستوی"، نقاشانی همچون "ترنر" و موسیقی دانانی چون "براهمس" گرچه رادیکال نبودند وباوجودداشتن جنبه های ضعیف انتقادی ومطلوبیت درآثارآنهابرجریان مدرنیزم تاثیرگذاربودند.

مدرنیزم درجریانهای گوناگون عرض اندام نمودندکه جریان اولا آن بیشترمتهم بویرانگری بودتاروشنگری وآثارآنهاجایگاۀ نیرومندی درنظام های اجتماعی آنهانداشتندتاآنکه جریان دوم مدرنیزم (1930-1945)بوجودآمد، دراین زمان مدرنیزم به شکل روزافزونی درمراکزدانشگاهی خودنمایی کردوبعنوان یک نظریۀ خودآگاه ازاهمیت بیشتری برخوردارشد. این جریان دربرابرمخالفت نیوکلاسیزم سالهای 1920 قرارگرفت که بوسیلۀ "تی اس ایلیوت" و "ایگور ستراوستکی" ارایه شدکه دانشمندان یادشد راه حل های عامه پسند برای رسیدن به مسایل مدرن را رد کردند.

پس ازانقلاب مارکسیزم آمیزش رادیکالیزم سیاسی و  تخیل گرایی با وضعیت سیاسی موجودسبب شدکه دوجریان چپ وراست اولی برهبری و فیلسوفانی چون"برتولت برشت"،  "گرامسی "و "والتر بینجامین" مشهورترین نمونه های مدرنیزم مارکسیست ودومی برهبری "وایندام لویس"،" دبلیو. بی ایتس"، "آرنولد شوونبرگ"، "تی اس ایلیوت"، "ایزرا پوند"، "مینور تر براک" نویسنده هالند و عده یی دیگربوجودآمدندکه اختراعات وانکشافات جدیددرهمه عرصه های علمی ، فلسفی ، اجتماعی ،  سیاسی واقتصادی نیزبراین جریان تاثیرفراوان گذاشت.

مدرنیزم دراروپابعدازجنگ دوم جهان واردعرصۀ تازه یی شد؛زیرامدرنیستهارارویدادهای وحشتناک جنگ جهانی وفروپاشی اروپاسخت تحت تاثیردرآورده بود . این دوره که بنام دورۀ "مدرنیسم بلند" شناخته شده است. دراین دوره هنرمندان به کشف وسیعترین و گسترده ترین پیامد های اندیشه های نوگراها بگونۀ مثال سریالیزم، اکسپرسیونیزم آبستراکت، طرح مدرنیسم در کالاهای مصرفی، معماری، لباس و تزیینات دست یافتند. روبروشدن تجددگرهاباافکارقشری وخشک که گویاانکشاف هنری وفلسفی بازتاب وهمردیف باانکشاف فنی است ،تجددگراهای رابه چالش کشاندواین دشواری راۀ رقابت رابرآنهابازکردودرنتیجه سبب دگرگونی یی شدکه فضابرای آزادیهای بیشتررابازتروظرفیتهارابرای آزمایش های هنری به شیوه های خلاق آن آماده کرد. نمونه یی  از آن را در آثار "ویلم دی کونینگ" نقاش میتوان دیدکه مفاهیم "اکسپرسیونیستیک" نحوۀ بیان را جستجو میکرد . مدرنیستهابصورت عموم معتقد بودند که با رد کردن سنت ها میتوان روش های انقلابی  جدید هنر آفرینی هارا کشف کرد.شماری از مدرنیست ها خود را بخشی از یک تمدن انقلابی که شامل انقلاب سیاسی نیز میشد ،میدانستند. ازهمین رومدرنیستهایی چون "تی اس ایلیوت "فرهنگ عوام پسندتوده ییرابدلیل موقعیت محافظه کارانۀ فرهنگ یادشده ردمیکرد. درشماری مواردبگونۀ مثال درشوروی سابق مدرنیستهابنابرنخبه گرایی آنهامردودپنداشته شدندویا نازی ها نقاشی های مدرنیست ها را در کنار آثار هنری دیوانگان در نمایشگاه هایی بنام "هنر منحط" به نمایش میگذاشتند.جنبش های ضدمدرن ،مدرنیزم رادشمن روحانیت ومعنویت وحتاتریاکی برای مدرنیزم میدانند.

 به نظرمخالفان مدرنیستهایکی از اساسات عمیق مدرنیسم بیگانگی بوده است، بیگانی ییکه فردرااز خودش، جامعه اش و از اساسات ذاتی هستی اش بکلی جدامیسازد. نویسندگانی چون "پاولی ری" و "شیرلی روت" در “Culture Creatives”  "فریدریک ترنر" در “ A Culture of Hope” " و "لیستر براون" در “Plan B”(9)  که نقدی از دیدگاۀ اساسی مدرنیسم را چنین بیان کرده اند: مفهوم "فرد آفریننده" باید با واقعیتهای تکنالوژی همنوایی داشته باشد  خلاقیت فرد باید قادر باشد زندگی روزانه را ازلحاظ عاطفی قابل قبول بسازد. باواردشدن مدرنیزم دراروپاسبک های گوناگون هنری یی زیرپوشش آن بوجودآمدندکه همۀ آنهابه نحوی دشمن روحانیت بودندوهنرراجداازمعنویب ارایه مینمایدکه بزرگتریی فاجعه درتاریخ هنربشمارمیرودواین مرحله درواقع اوج هنرابتذالی رامیرساند . این مرحله نقطۀ عطفی است درتاریخ هنرکه باطی شدن قوس صعودی آن اگرتعادلی ایجادنشودوبدیل مناسبی بوجودنیاید . درآنصورت هنربدامن افراط ویاتفریط دنیاگرایی وآخرت گرایی خواهدلغزیدکه دراین حال فاجعۀ بزرگتری به سراغ هنرخواهدآمد.

مدرنیزم خواست تاباعبوری تنداز، کلاسیزم نیوکلاسیزم ، پریمیتیویزم ، سوریالیزم، امپرسیونیزم ، کوبیزم ،آبسوردیسم، آوانگاردیسم، اکادمیسم سیمبولیزم ,رومانتیزم , ریالیزم , نیوریالیزم , مودرنیزم وقرن 20 و چند "ایزم" دیگر...راهی بسوی نورهنربکشدوهنرراچون چراغی برافرازراۀ انسان به درخشش درآورد، ولی افسوس دراین حرکت سریع سیرپادرگل ماندوبدانجاهاکه میخواست نه تنهابدانجاهانرسید؛ بلکه درنیمه راهان عقاب وحشت ودهشت جنگ نوین امریکاسیمای واقعی آنراناتفسیرگذاشت ودرچاله یی ازابهام فروبرد. شماری خواستندتازیرنام مدرنیزم سیمای خدایی هنررامسخ ازسکوی استغنابزیربکشندوهویت الهی آنرابنابودی بکشند؛ولی بباورقوی میتوان گفت که سیمای الهی هنرتحریف ناپذیراست وبالاخره اززیربارهای اوهام چهرۀ واقعی وروحانی آن هویداخواهدشد. بدنخواهدبود، اگراشاره یی به تفاوتهای هنرکلاسیک وهنرمدرن شودتااندکی برزوایای پنهان هردوآگاهی یافت .

هنریازیباشناسی

اگرگفته شودکه بحث زیباشناسانه یک بحث تفسیری وتعبیری است که دراکثرمواردمشکل تعبیررابدنبال داردو مسألۀ تلمیح ، اشاره ،کنایه وتعقیدرابمیان می آورد. البته بدین باورکه گویا این ویژه گیهادرآثارهنری کلاسیک پررنگترودرآثارهنری جدیرکمرنگتربه مشاهده میرسند. ازهمین رواست که میگویند،هنردریافتگری درهنرنوکمتربه نظرمیرسد.این درحالی است که بابیرون راندن معناهای یادشده درآثارهنری ، این پرسش باقی میماندکه پس هنرمند به چه چیزی باید بپردازدکه دست کم هرذوق وقریحه ییرابه اندیشیدن وتفکرفروادارد. پرسشهادراین موردپای بحث زیباشناسی رادرمیان میکشاندکه بیشترمایه درعینیت وذهنیت یابیرون ودرون دارد. برای آشکارشدن تفاوتهامیان هردویاسره وناسره کردن آنهابیجانخواهدبود، اگراندکی به آنهاپرداخته شود.

هرگاه ابعادارزشگذارانه وداورانه راپیرامون هنرکلاسیک وجدیددرنظرگرفته نشودوتنهابه جهات توصیفی آنهااکتفاشود، ازجمله تفاوتهامیان هنرکلاسیک وهنرجدید به نکات ذیل میتوان اشاره نمودتابتوان پرده ازروی ابهام دراین موردبرداشته شودکه آیاحرفهای بالادرموردهنرکلاسیک یاجدیدکدام یک صادق ویاکاذب است تاهرگونه پیشداوری دراین مورد به قول مرحوم شریعتی،" ندانسته چیزی را ردکردن وندانسته چیزی راتایید کردن هردودرندانستن مساوی هستند ".مارادرگودال نفهمیدنهای شک آلودنیفگند.

تفاوتهای اساسی میان هنرکلاسیک وهنرمدرن

وضوح وابهام: بصورت اجمالی میتوان گفت که یکی ازاصول زیبایی شناسی درهـــــنرکلاسیک،وضوح است؛یعنی کاربردهرنوع بیان خواه متن یاطرح ،تحت عـنوان تعـقید وغرابت درهنرکلاسیک جزوعیوب پنداشته میشود.درصورتی که در هـــــــنرمدرن،ابهام اصل زیبایی شناسی است که البته مولوداندیشۀ نووبرخاسته ازهمه جریانهای فکرمعاصر، مدرن ودامنۀ گسترده آن است.

توازن وتقارن:توازن وتقارن رامیتوان درنقاشی وهنرشعرجدیدودرشعرهای کلاسیک مشاهده کرد. وزن که نوعی تناسب است وتناسب هم نتیجۀ ادراک ودریافت وحدت درکثرت میباشد. ازسویی هم تناسب درمکان مانندمعماری قرینه خوانده شده است وتناسبت درزمان دروزن وموسیقی تجلی یافته است که وزن تقسیم برزمان ومعماری تقسیم برزمان هرکدام پاره های منظمی راارایه میدهند، نه بایکدیگرمساوی اندنه هم بی نظم وبی ترتیب وحتامیتوانندمتنوع وفراوان باشندکه تکرارآنهابالاخره نظمی راایجادمینمایند. مانند" مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن "

ازآنجا که خوشایندی وناخوشایندی،اصل زیبایی شناسی است وزیبایی هم چیزی جزاحساس خوشایندی نیست  که نمیتوان آنرا برکسی تحمیل کرد؛ ازهمین روبهترخواهدبودتابه توصیف هنرکلاسیک وهنرجدید اکتفاکرد. نه به جهات ارزشی خوب بودن یابد بودن آنها؛زیرا نمیتوان دربست پذیرفت که هنرسنتی چون متقارن ، بسته ، متوازن ، مکررومتساوی است، زیبامیباشد. درحالیکه درشماری آثارهنری بدون حضورفعال تقارن وتوازن رامشاهده کرد؛بگونۀ مثال دریک  تابلوی نقاشی: بدون آنکه تمام اضلاع آن متقارن ومتوازن باشد،یک کانون ویک مرکزثقل ونقطه عطف رادرآن میتوان دید که سطوح واحجام وخطوط دیگرطوری دور این کانون چیده شده اند که ایجاد نوعی تعادل،هارمونی وهماهنگی رادرآن نموده اند . پس لزومی ندارد که توازن بایدمتقارن باشد؛ درحالیکه گاهی عدم تقارن  زیبایی خاصی راجلوه گراست. این ناشی ازدید سنتی است که ازگذشته گرایی ،گذشته پذیری وگذشته ستایی وآشنایی وعادت گرفتن ذهن  باآنهامنشأ گرفته است . دانشمندانی چون  بورکهارت،شووان،گنون درجهان ودکترنصردر ایران،مدافع نظریادشده هستند. (10)

تکرار،تقلیدوخلق مدام:یکی ازویژه گیهای زیباشناسی درهنرکلاسیک دراروپاپذیرش تکرار، تقلیدازفلاسفۀ باستان یونان بودوخلق مدام راردمیکردند. درحالیکه نوآوری وآشنایی زدایی باعث حفظ تاثیرسخن است. درکنارشماری ازهنرمندان مقلدمسلمان شمارزیادی چون مولوی،ابن عربی ، عین القضاه همدانی ، منصورحلاج وسهروردی ... همه معتقدبه خلق دمادم ومدام بودندوباتفسیرآیاتی چون "کل یوم هوفی شأن"استنادمی جشتند.

                             


معنا مداری:معناداری ومعنامداری درهنرکلاسیک وسنتی  یکی دیگرازاصول زیبایی شناسی است که هدف ازآن کشف معنای اصلی درهراثرهنری است. درواقع هرمنوتیک ریشه در نگرش قدیم وجدیدآثارهنری دارد. کارمفسردیروزکشف معنابود. درحالیکه مفسرامروزمعناراخلق مینماید؛زیرادرهرمنوتیک جدیداصالت معنارنگ باخته گردیده است . دراین موردحرف "رولان بارت" خودنمایی میکند که گفته است ازدیدگاۀ خواننده دیگرمولف مرده است ، هرخواننده یی بگونه یی اثررامی آفریند . اینجااست که دیگرخوانندۀ این شعر" توانا بود هرکه دانا بود"،یااین شعرسپهری" من وضو با تپش پنجره ها می گیرم " ناگزیراست تابرای هرکلمه یک مصداق بیرونی وعینی پیدانماید.
     قرابتوغرابت :درزیبایی شناسی هنرکلاسیک،عناصر گوناگون بصورت مجموعی  درشعروتابلو به نحوی ازانحا با همدیگرهماهنگی ونزدیکی ومراعات نظیر وتناسب دارند؛ولی زیباشناسی معاصرغریب ازآن است ؛بگونۀ مثال چیزهای عجیب وغریبی دریک تابلوی سوریالیستی دید. باوجودشگفتن گلی درساقۀ یک درخت نه درشاخۀ آن بتوان معنای رادرپس آن دریافت. 

بازنمایی ومحاکات :"بازنمایی ومحاکات" درهنرکلاسیک متاثرازافکارافلاطون است که هنرراتقلیدازمحاکات طبیعت خوانده است که بتدریج تحول پیداکرده است. درهنرکلاسیک توجه به چگونگی هستن وبودن اشیابود، نه به چگونگی درک کردن آنها. درحالیکه هنرجدید به این تاکید داردکه حس در لحظۀ معینی و درزمان واحدی ازشی خاصی چگونه دریافتی دارد، البته بدون آنکه دغدغه یی درذهنش راه یابدکه آن شی چگونه است .  چنانکه ازرومانتیزی به بعددر مکتب هایی مثل امپرسیونیسم واکسپرسیونیسم این ویژه گیهای هنری مشاهده میشوند.

کارکرد وکاربرد:تغییرکارکردوکاربردهم هنررادچارتحول نمود. نقش شعردیروزکه ابزاری تبلیغاتی بدست درباریان بودوهمه چیزبرای دلخوشی درباریان بزباشعرسروده میشد؛درحالیکه امروزهمه چیزدگرگون شده است شاعرنه تنهاازدربارهابریده است ؛بلکه دربارهاراباهمه انرژی ییکه دارد، به نقدنیزمیگیردوکمتربدنبال آن  است تابابوسه زدن بررکاب قزل ارسلان های زمان صاحب نانی ونامی شود. درگذشته هاکه  نقاشی به جای ابزارشناسایی استفاده میشد. وشعرهم  که هدفش تعلیم فلسفه،حکمت وحتی علم اخلاق،ریاضی،موسیقی،تعریف کردن داستان ورمان بود، این همه ازآن گرفته شدودرضمن برسکوی بلندتری ماوارگرفت که مقامی بالاترازرسانه رادریافت. هدف اصلی ازاین سنت شکنیهارجحان یکی بردیگری نه؛ بلکه بازکردن دریچه های جدیدی برای پذیرش زیبایی های گوناگون وپربارتراست درراستای هرچه غنامندی بیشترهنر. بعیدنیست که هنرکلاسیک هم بایک تکان توانایی انعکاس دادن این زیبایی هارابرترازآن داردکه تصورش میرود.

 

1-  ویتکنشتاین  ، دین وباورهای دینی درندیشۀ ویتگنشتاین ،  فصل اول ، صحۀ 45-48

2-      همان منبع                                                      ،فصل دوم ، امررازآمیز،  صفحۀ 190

3-       همان منبع                                                      ،فصل سوم ،  ویتگنشتاین ودین ، صفحۀ 140

 

4- بااستفاده از"دايره المعارف ادبي، عبدالحسين سعيديان، انتشارات ابن‌سينا"، "مكتب‌های ادبی، رضا حسينی"، "جلد اول درسهای اختصاصی هنر، عليرضا كوچكی، انتشارات نورين سپاهان اصفهان"، "تقريرات دوره تاريخ هنر" جناب آقای رويين پاكباز و همچنين برخی تحقيقات جناب آقای احمد احمدی.

برگرفته ازسایدانترنیتی ذیل   : click2all.com/modules.php?name=News&file=article&sid=53 - 47k    

click2all.com/modules.php?name=News&file=article&sid=53 - 47k5 -                 

 

6 -      www.rasoolkamali.com/internet.php?i=24 - 27k

7 -        همان منبع

 

8-       www.zendagi.com/new_page_745.htm - 182k

9-                   همان منبع

  www.zendagi.com/new_page_745.htm - 182k10-                

ٍEmail   :  nordin_mashid@yahoo.com

Mobile :   0093700659886

 

********************

قسمت اول

هنردریای خروشان زیباییهااست که هرموج آن پنجرۀ تازه یی  بسوی روشنایی هامیکشد،  با آسمانی هاهم آویزواز زمینی هاگریزان است ، باروح بالنده وعصیانی خویش گویی دراشیاحلول مینماید وهستی رابه رقص ومستی میکشاندتادرفضای شورآفرین آن ها انسان پایکوبان ازبندبنده گی ها رهایی یابد ورقص ورقصان به سوی آسمانهابال وپرگشاید. تنهاهنراست که بانیروی خلاق وآفریننده گی منحصربه فردش گویی هستی رادرهم فرومیریزدوبارریختن طرح نوی آنراازنومی آفریند وبابازآفرینی های تازه ترسیمای آنرادم بدم شستشوی تازه میدهد. نیروی خلاق هنری است که هنرمندراازمرزبودن ها بسوی شدنهای پهناوری رهنمون میکند تا مشت گچی رادرسیمای لبخند ژوکوند واشعۀ خورشیدی رادرچهره خنجرهای آخته  بابازآفرینی هنرمندانه وجهۀ ابدیت ببخشد.

انسان این موجودخودآگاه ومتفکر یابقول افلاطون "حیوان ناطق" وبقول نیچه "ابرمرد"، بقول فروید"موجودی برخاسته ازبسترشورجنسی باآرزوهای سرکوفته "، بقول داروین "موجودی برخاسته ازبسترتنازع بقا"بقول مارکس "حیوان اقتصادی" ،بقول "هایدگر"موجودی درزمان ودرمکان وبقول "سارتر"موجودی آگاه وآزادکه این آگاهی وآزادی اواصالت وجودی داردنه اصالت فطری وبقول مرحوم علی شریعتی موجودی خودآگاه ،جامعه سازشبۀ خداوندویاتعریفهای دیگری ازاین دست وبالاخره خلیفه خدادرزمین ومسجودملایک، هرچه باشد،انسان این موجودعاصی وخودآگاه ازآغازپیدایش خوددارای ویژه گیهای منحصربفردی بوده است که اوراازسایرموجودات بکلی جداکرده است . باتوجه به این ویژه گیهای استثنایی اوبوده است که خداونداورابحیث خلیفۀ خوددرزمین انتخاب کرد، برای اوآگاهی ، اراده ، حق انتخاب ومسؤولیت عطانمودتا آگاهانه ومنطقی باتوجه به بایدهاونبایدهایاهدایتها وضلالتها راۀ خودراپیدانماید. بااین تعبیراوشناوری بی باک وعصیانی است که ازهمان آغازین حیات درمشی الهی بمثابۀ رودخروشانی بحرکت افتاده است.

ازآنچه گفته آمدحرف افلاطون درموردانسان به اعتبار قدامت آن بجاترومنطقی تراست ؛زیراناطق بودن انسان به نحوی دلالت روشن برآگاه بودن ، متفکربودن ، وجامعه سازبودن اومینماید؛زیراموجودی که نیروی نطق وبیان دارد، درواقع توان خودآگاهی داردکه یارای اندیشیدن رابرای اوداده است واراده ، انتخاب ومسؤولیت هم ازبستراندیشه سربرآورده است که انسان رادرکوره راۀ دشوارترین آزمون هاقرارداده است . همین نیروسیال درانسان بمثابۀ محرکی درونی بصورت خودانگیخته اوراواداشت است تالحظه یی ازاندیشیدن ارام نیاساید. نیروی اندیشیدن احساس اورابرانگیخته است وتعقل اورابه آزمون گرفته است تاکنجکاوانه ترازهرموجودی به اشیای محیط وماحول خودنگاه کند، نه تنهانگاه نماید ؛بلکه اوراوادارکرده است تاآنهارابسناسد. ازآنزمان که نیروی خودانگیختۀ شناخت اورابه تپش وتلاش واداشته است ، لحظه یی آرام ننشسته است. بتدریج کوه وکتل های شناخت راپشت سرگذاشت ، باآنکه دیرزمانی ذهن اورااین حرف پرکرده بودتابدانداشیاچگونه هستند؛ولی دراین ایستگاۀ فکری دیرباقی نماندتاآنکه به این نکته پی بردکه چگونگی شناخت اشیامربوط به ادراک اواست ؛یعنی اینکه اودریافت ، انسان است که اشیاراچگونه درک میکند،نه اینکه اشیابمثابۀ معجزه گری تمام عیارچنان اورابه خودبکشاندکه اووادارشودتاآنچه آنهاهستند، انسان بایدآنهارابشناسد. حالادریافته است که ذهن اودیگربمثابۀ آیینه یی است که اشیارادرآن گوناگون میبیند؛یعنی این مربوط به انسان است که اشیاراچگونه میبیند . این زمان است که پای خردفعال بمیدان آمدومعنای تاریخیت عقل انسان مطرح شد وانسان بحیث موجودتاریخی دربستراندیشه هامطرح شد. آنگاه نقش ذهن اودرشناختن اشیااعم ازپدیده هاوپدیدارهابارزتروهویداترگردید.

انسان درفرازوفرودزمان بی تابانه برای شناخت هستی گام برداشت وبتدریج جمیع حوزه های فکری اورااعم ازعلمی ، فلسفی ، هنری وادبی فراگرفت . زمانی همه چیزرانفی کردوازشناخت هستی انکارکرد، زمانی شناخت راممکن شمرد؛ولی این شناخت راناقص وناکافی خواندتاآنکه راۀ اوبه شک کشیدوبعداعبوردشوارازمرزشک به مرزهای یقین سیرنمودوحالادراین سیربی امان سرگردان ولالهان برای دریافت گمشدۀ خودبرآمده است .

دراین کنکاش بی پایان دین بزرگترین دروازه یی برای بیسج وسمت دهی آگاهی های انسان درهرمرحله یی ازتاریخ بوده است .  دین (شرک یاتوحید)نقش اساسی رادرسمت وسودهی انسان بسوی دریافتهای هنری داشته است که ظرفیتهای خفتۀ اورابرای آفرینش پدیده های گوناگون هنری بیدارکرد. هرگاه به سابقۀ کارهنری انسان ومهارتهای اودرحوزه های مختلف هنری بصورت دقیق نظراندازی شود، تمام هنرهای انسانی گوناگون  چون موسیقی ، نقاشی ، خطاطی ، هیکل تراشی ، شعروادب وغیره  ریشه دردین داشته است وعامل اصلی پیدایش آنهادین بوده است که انسان باتوجه به گرایش های دینی به   جستجوی گم شدۀ خودبرآمده است تابتواندتابتواندگم شدۀ خودرادرهستی دریابد. عطش ناقراراوبرای پرستش وجستجوی زیبایی دراعماق آن راۀ اورابسوی هنرهابازکرد. آنگاه عطش ناقراربرای پرستش وجستجوی معشوق درهستی وفراترازآن تاب وتوان اورابه آزمون بیشترگرفت واورامضطربتروملتهبترازگذشته گردانید . این التهاب درونی دروی شوری عظیم ایجادکردوناگزیرشدتابرای تلطیف روح ناقرارخودشعری بسراید، موسیقی یی بنوازد، خطی رابرشتۀ زیبایی درآورد، هیکل زیبایی رابتراشد، تابلوی دیدنی ییرانقاشی نمایدتاگم شدۀ خودرازیباترازآنچه است درآنهابه تماشابگیرد . این زیبایی گرایی پایان ناپذیردرانسان بمثابۀ رودخروشانی درهرعصری وهرنسلی درانسان بی تابانه بسوی هنرجاری شدتاباشدکه نقش ماندگارمعشوق رادربرج باروی هنرخودتجلی بدهد.ازهمین رواست که گفته انددین دروازه یی است ،بسوی آنچه بایدبودهاوشدنهای بی پایان وهنردریچه یی است ، برای برای تکیه زدن به سکوی شدنهای ناب وگزیده تابرای دستیابی بقول داکترعبدالکریم سروش به "صورتی بربی صورتی"عطش پایان ناپذیرکمال جویی خودراسیراب نمایدوتاباشدکه صورتی بر بی صورتی رادرقلۀ آفرینش های ناب هنری دراوجی اززیبایی هاوحقیقت جوییهابه تماشابگیرد.  

         درواقع جاذبۀ پرستش انسان راواداشت تادرموردآغازوانجام وجودی اشیابیندیشدتاباشدکه اوبه کنۀ درک معناهایی چون کثرت ووحدت ، عرض وجوهرومطلق وغیرمطلق نایل آید. دین اوراازمرزبودنهابسوی شدنهاسخت جنباندتاکمتربحالت موجودی خودبیندیشد وبیشتربه آنچه باید بود، تعمق نماید. دراین زمان هنربمثابۀ نزدیکترین دستیاردین ظاهرشد وبمثابۀ دریچه یی اثبات وجودکردکه توان بردن انسانرابمرزهای ناشناخته وآنچه باید باشد،بالاتروبالاتربردوزیباشناسی اوراسمت وسودهی نمود. هنردرواقع دیدومایه های زیباشناسی انسان است که اورانسبت به همه موجودات برتری وبرازنده گی داده است . اینجااست که  مجسمۀ "لبخندژوکوند"باآنکه یک پارچه گل است ، بیاری کلک هنرپرورلیونارددونچی به ابدیت نزدیک میشودویاشعربزرگ مولانای روم باارایۀ تصویری ازاشعۀ آفتاب زبان شعرراوجهۀ جاودانه میدهدومفهوم ابدیت رادرقلمروشعرشناورمیسازد.

اینکه هنرازدین جدااست یانه یاچگونه شد که هنرادعای جدایی ازدین رادارد ، این بحثی است ،خودفریبانه ،بویژه برای آنهاییکه جاذبه هاوکشش های درونی ومعنوی هنررابدیدۀ کم مینگرند. درحالیکه هنرپدیده یی است درونی ومیزان هنرمندی هم آمیختن دنیای درون بادنیای بیرون ومهارت هنرمندهم تلفیق هرچه زیباترواقعیتهای درون وبیرون وقرین بودن توازن وتقارن درآنهامیباشدویارعایت کانونی که بمثابۀ نقطۀ عطفی که سطوح،خطوط ، تصویر،احجام درمحورآن تعادل وهارمونی یی پیدانمایندوواقعیتهای عینی وذهنی بایکدیگردریک هارمونی استثنایی تعادل یابند. پس چگونه میتوان باورکردکه هنرجداازمعنویت ومعنویت جدااززیبایی شناسی است تابرجدایی هنرازدین فتواصادرکرد؛ولی آنچه مسلم است اینکه هنرپدیده یی است شگفت انگیزملکوتی وآسمانی که کرانه های زمین تاب لنگرآنراندارد. هنرجلوۀ ناب وشفاف واقعیتهااست که دریک حرکت ویژه یی ازناسوت بسوی لاهوت ، ازخلق بسوی حق درافق بیکران شفق زیبایی هاتمکین مینمایدوهستی رابسوی خویش فرامیخواندتادرچشمۀ زلال وابدی آن غسل تمهیدکنند وگویی اشیامستی کنان وشوریده حالان و رقص کنان وپایکوبان بسوی آن درشتاب اندتابارسیدن درمقام نوری درنوربایسته ترازآنچه است ، درصورتی بربی صورتی درسیمای هنرتجلی نماید.

تلاش انسان برای دستیابی بصورتی بربی صورتی برای هنربعدابدی بخشیدوبرای اوچنان شوری بخشیدکه ازدغدغه های زمینی رهایی اش دادودرون اوراازوسوسه های قدرت وثروت پاک نمود. هنرجلوۀ ازلی وآسمانی است که انسان راازبندطبیعت آزادمیسازدونمیگذاردکه اوبه اسفلی السافلین سقوط کند، رسنی است که انسان باچنگ زدن به آن به آسمانهای معنوس به پروازمی آید .این پروازملکوتی است که هرآن انسان راپله به پله به بام تازه یی میرساندتاباهوای تازه یی قلب اوراپالایش کندوبانیروی تازه یی به پروازآیدوبه مراتب برتری ازآگاهی های هنری دست یابد. این شورباطنی برخاسته ازسرزمین زیبای هنراست که آدمی راازیکنواختی بیزارمیسازدوبدنیای تنوع ورنگارنگی های شفاف وگوارارهنمون میسازد. این نیروبمثابۀ درونمایۀ پرجاذبه یی انسانراازیک مرزهنری به مرزدیگرهنری میکشاند. تمایل پایان ناپذیرانسان برای شناخت حقیقت ودریافت زیبایی ،کمال وتعالی هرآن اورا واداشته است تابا تپش وتلاش فراوان  گم شده های خودرادرهستی وفراترازآن دریابد. اوکه هنرردریچۀ دستیابی برای رسیدن به حداقلی ازآرزوهای خودمی پندارد، ازهمین روسخت درتلاش برآمده است تاایده آلهای وآرزوهای خودرابوسیلۀ رنگهادرتاروپودتابلویی به نمایش بگذاردیافریادهای درگلوشکستۀ خودرادرتال ولی های آلات موسیقی انعکاس بدهدودرلابه لای پرده های رمزآلودآنهابه اهتزازدرآوردتاغریوخفته درسینۀ سوختۀ خویش رادرسراپردۀ تارهابیدارنمایدوآلام بیدرمان خودرادرفریادهای تارهای جانباختۀ آلات موسیقی تلطیف نمایدیادردهای جانکاۀ خودرادرتاروپودغزلی رسوب بدهدوتاباشدکه درفرازوفرودامواج مست غرلهادنیای گم شدۀ خودرادریابد، دربادۀ مست ساقی پرتمکین رویاهای بی تعبیروجذبه های سرشارازمعناگستریهارابه تماشابگیردیاآنگاه که دل تنگش تاب وتوانی دگری مییابدوفراترازقلمرورنگها، فریادبخون خفتۀ تارهاو امواج لطیف ونسیم غرلهاگام برمیداردتاباکشیدن هیکلی تصویرگم شدۀ خودرادریابدوحقیقت گم شده رابه تماشابگیردیادرنقش ونگارخطی ،به تماشای خط وخال معشوق بنشیند. ازهمین رواست که هنردرطول تاریخ دریچۀ سخاوتمندانۀ خودرابروی انسان گشوده است وانسان هم دم راغنیمت شمرده وسینۀ بی کینۀ هنرمندانۀ خودرادربسترامواج توفانی آن بودیعه گذاشته است وگویادل رابدریازده وسینه رابه توفان نهاده ، خستگی ناپذیروشتاب آلود،دلهر ومضطرب کوه وکتل دشواررنگها، صداهاوفرازوفرودتارهاخطی نورین بنام هنربسوی شفق تاریخ کشیده است وماندگارترین بالی رابرای پروازآدمی درکنارفلسفه بسوی رسیدن بکرانه های ناپیدای حقیقت ،زیبایی وکمال فراهم کرده است.        این نیرواست که عطش ناقراراوراهنرکلاسیک سیراب کرده نتوانست ، بگونۀ شتاب آلودی قیدوبندهای هنرکلاسیک رادراند، آنرادگرگون کرد، به آرزوی پیدایی گم شدۀ خوددروازۀ هنرنیوکلاسیک رادق الباب کردودرتاروپودآن نفخ هنرنیوکلاسیک رادمید. هرآنگاهیکه برمقامی ازهنرخاصی دست یافته است  ، نمودهای هنری اش که زمانی بازگوکنندۀ بهترین آرزوهای اوبود، دیگرنتوانست روح سیال وجوشان اوراسیراب نماید؛ زیرانمودهادیگربه شی تبدیل شده بودندوهویت بودن راپیداوهویت شدن خودراازدست داده بودند. ازآنرودیگرنمیتوانست ناقراریهای پرتب وتاب اورافروکش نماید. این بیتابیهاهمراه باعطش های پایان ناپذیرگویی اورابرای رهایی ازقیدنمودهای زودگذر،رنگهای فریبنده وناهمگون ، هارمونی ،توازن ،تکرارهاوزیاده رویهای تزیینی،اشکال وفرمهای شکسته وریخته وقیدوبندهایی چون تقارب وتوازن ، هماهنگی وناهماهنگی فرامیخواندوبرای تلطیف روان عصیانی وسبک سیرخودهرآن گامی بسوی آفرینش هنرجدیدزیرعنوان سبک تازه پرداخته است. آنگاه که ازفرم های پیچ درپیچ و خطوط برجسته وساختاری نامتقارن بیزارشده است وزنده گی ماشینی نه تنهاازخستگیهای اونکاست ؛بلکه برآنهابیشترافزود، بازهم دلبستگی شگفت آوری به نورورنگ پیداکردواسیر"امپرسیونیزم" گردید باعبورازفرمهای شکسته ومنحنی های رنگین وتزیینی پیچ درپیچ وخط درخط وگریزازتقارن ناگزیربه "نیوامپرسیونیزم" روآوردتاآنکه نقطه گداریهاهم برایش یکنوخت جلوه کردندواین یکنواختیهاچون سنگی گران برروان اوسنگینی نمود. ناچارشدتاراهی رابرای  فرارازاین کوچۀ بن بست هنرسراغ نمایدتابالاخره گشودن بن بست رادرفرارازرنگهاوونمودهای دمدمی مزاجانه به کاوش گرفت وخواست تاباتکیه به سمبولهای تفسیرناپذیرهنربودن رابسوی شدن به پیش بکشد، به "سمبولیزم" روآوردوآنگاه که بیان سمبولهاهم ازمداوای دردهای پنهان اوعاجزماند. بازهم گامی بلندتربرداشت وخیال پردازیهای درونگرایانۀ "رومانتزیم" خواب هنری اورابه چالش کشید. دیری نگذشت که رنگهای تند، یکپارچه وجسور"فوویزم"گویااوراچون جانوروحشی یی بسوی خودفراخواند؛ولی بی آنکه روح ناقراراودردام این حیوان وحشی اندکی آرام بگیردوهرچه زودترازچنگش فرارکردوراۀ دیگری راپیمودوراۀ اورابسوی واقعیت هاچنان شتاب آلودکشاندکه این واقع گرایی اورابه ابتذال کشاندوهنرراقربانی ابتذال روزمره گی "اش كن "نمود. بازهم درمواجه بابن بستی دیگر گشایش دیگری راپیجوی کردوخواست تابا بيان گرداب زندگی جديد همراه با تب و تابها،غرور و سرعت سرسام آور" فوتوریسم"ازاین بن بست رهایی یابد؛ولی این مرحله هم ماۀ عسلی بودکه چندان دیرپانماندوناگزیردرچاۀ تحریف ناپسندیهاوتعالی ناگراییهای سبک"ژانر"افتادوبه سرعت ازآن راۀ فرارراجستجوکرد؛زیردرآن هم غبارماندن اوراتهدیدکردوبرای گریزازاین تهدیدوارعاب بسوی "اکسپرسیونیزم "روآورد. بازهم خط های شکسته ،اشکال ناموزون ورنگهای پرومملوی"اکسپرسیونیزم تنوانست روح آشفتۀ اوراتلطیف نمایدوبازهم راهی بسوی نورتازه رانقب زدوهنوزچندگامی نبرداشته بودکه متوجه شد،دردام تجریدووانتزاع "آبستره"قرارگرفته است. درحالیکه اوکمترعادت به آنهاداشت وبرای اوچندان همنشین دل آویزی نبودوبنابراین بودن باآنرابرگذشتن ازاوترجیح دادوقدمی فراترنهادوبه" نقطۀ عطف جدایی هنرمندازهنربازنما"ی "کوبیزم" رسید؛ولی گوناگونی زوایان ناهمگون این سبک اورادلگیرترنمود،گیرماندن دراشکال گوناگون هندسی شی بودن رابرایش سوال برانگیزجلوه داد، برای فرارازدام هرم ، مخروط ، دایره ، مثلث ، ذوذنقه وبیضوی وغیره ازاین هم بیشتربرای رهایی ازقیدوبند"تحلیل وتجزیه "گراییهای کوبیزم راۀ دیگریرادرپیش گرفت وبادیۀ دیگری راپیمودن آغازکرد.  هنوزگامی نگذاشته بودکه درزنجیرتکنیک "کلاژ"افتادوتکه های بهم چسپیده وانتزاعی آن بیش ازدیگران دلش راگرفت وپذیرش آنرابرایش ناگوارکرد؛زیراماندن درشکل معنای بودن راداردوماندن آدمی درشکل شدن اورابرای شی دیگرسوال برانگیزوحتاناممکن میسازد. بازهم ناگزیرشدتاازمرز"عنای تندیس وبرجسته کاریها"بسوی دیگری منزل گزیندتاازبندشی زیرنام فلز، شیشه ،چوب وموادصنعتی دیگررهایی یابد. بامواجۀ شدن بااین همه دشواریهافکرکردکه باگرایش بسوی "ریالیزم"درسبک هنری بتوان راهی راسراغ نمودکه بتواندبرهمه لاعلاجی های اونقطۀ پایانی بگذارد. بدون آنکه این سبک پابه جوانی بگذارد، مدرنیزم باعباوقبای مادی اش واردحوزۀ هنرشد وازهنرتعبیردیگری ارایه کردوهنررازیرساطورمادیت چنان کوبید وبمثابۀ کالبدبی روحی ارایه دادکه هنررابه اسطورۀ "سیزف" تبدیل نمودکه هرآن شادابی هاوطراوتهای هنرتنه های چوبین واستخوانین مدرنیزم میسوزندوضجه میکشند.

درحالیکه هنررودخروشانی راماندکه درموجهای خیزان وجستان آن جهان پهلوانان اندیشه وتخیل چون شناوران مست وبیباک زیباییهای ملکوتی رابه تماشامیگیرندودرهرافتان وخیزان موجهابگونه یی آمیزش لاهوت راباناسوت گاهی دراوج وگاهی درحضیض باشیرۀ جان مشاهده میکندودرشرب دمادم آن نسیم گوارای عشق ازلی آغوش نوازش رابروی آنهامیگشاید. به تعبیری دیگربقول مولانای روم این ایزمهای هفتاددم وهزارسرهمه قالبهاوپوستهای هنراند، نه عصاره ومغزمعنای واقعی آن ؛زیراهنردنیای بزرگترازآن داردکه درمیان سبکی محصورش گردانیدوچنان زندان تنگی برایش ساخت که پویایی وبالنده گیهای آنرابزنجیرهای رنگ ،نمود، هماهنگی وناهماهنگی ، توازن وتقارت وچیزهای دیگردرگلوخفه کردوفریادهای حقیقت گستر، زیباپروروآزادی بخش آنرادرزیرساطورهای سبک مداریهاکوبید. هنرچنان روحی سرشارازجذبه وعصیان داردکه جهان بدین پهناوریهاگنجایی انراندارد، چه رسد به اینکه آنرادرقفس تنگی بنام کلاسیزم ، امپرسیونیزم ، اکسپرسیونیزم یاریالیزم ومدرنیزم اسیرگردانید؛ زیراهنرپدیده یی الهی است که سربه اوجهادارد، بازمینیان هم آویزاست وهم آویزی آن بازمینیان هم ریشۀ آسمانی داردکه ازروز"الست بربکم "آغازوبا"نفخت من روح "ادامه پیداکرده است . بااین تعبیرهنررشتۀ طولانی ونیرومندی است که یک سرش درآسمان وسردیگرش درزمین است ،چگونه ممکن است ، این موجودبدرازی ازآسمان تازمین رادرسبکی زندانی نمود. بنابراین هنرراهی بدانسوی زیباترین زیباییهاداردکه درهرصورتی ورنگی نمیتوان صورت حقیقی آنرادیدیابه تعبیری دیگرباآنکه ازرنگارنگیهاوکثرتهاگریزان است ؛ولی میل درونی یی داردتابرفرازرنگارنگیهاوکثرتهای واقعیتهالنگراندازدوازفرازه هاحتاآنسوترازواقعیت هادرجلوه های بی رنگی زیباترین زیبایی رادروحدت شکوهمندی به نمایش بگذارد.

ازآنچه گفته آمد، آشکارمیشودکه این همه قالبهاوسبکهازیرنام این وآن جزآنکه زنجیری درپای هنراصیل باشدوبالنده گی های آنرادرطناب دارشیوه هابیاویزد، کاردیگری راازپیش نخواهندبردوتنهاهنراست که درون آدمی راازبزرگ خواهی های لجنی پاک میسازدوجاذبۀ قدرت وثروت رادروی تلطیف مینمایدوروح بالندۀ پروازبه اوجی ازرستگاریهارادرانسان بنوازش میگیردکه عشق انسان داشتن وشورمردم داشتن رادرانسان بالنده مینمایدکه جزدغدغۀ آسمانی هاوسوسۀ دیگری روح سرشاراوراآسیب پذیرنگرداند.

ازاین رو هنرپدیده یی رازآلودورمزآمیزخوانده شده است که درهرحالی جاذبه وکشش پایان ناپذیری برای انسان میبخشد وگویی اوراچون آفتاب جهانتاب بدورخودبچرخیدن وامیدارد. این حرف یادآورنظریۀ ویتگنشتاین است که پس ازدسته بندی گزاره هابه معناداروبی معناوبعددسته بندی گزاره های بی معنابه گزاره های فاقدمعناوگزاره های مهمل ، گزاره های ارزشی رادرراس گزاره های مهمل قرارداده است که گزاره های ارزشی شامل اخلاق ،زیباشناسی ودین عنوان میکندوتاکیددارد، آنچه درشناخت این گزاره هاودیگراقسام گزاره های بی معنااهمیت دارد، تمایزی است که او میان گفتنی هاوناگفتنی یابیان کردنی هاونشاندادنی هابرقرارکرده است.(1)ازنظراوهنرازجمله گزاره های استعلایی وارزشی است که ناگفتنی ونشاندادنی ورمزآمیزمیباشدوبدین ترتیب نشان دادن امررازآمیزراکنارعمل ازراۀ هنرقابل پیگیری دانسته است .(2)

ازنظراوهنرچون دین پناهگاهی نیست که مارکس درنظردارد. ازدیدمارکس رنجهای بشرسبب میشودکه اوبه دین پناه ببرد، به گمان اودین پناهگاۀ ستمدیده گان است . درحالیکه اواز(هنر) چون دین به عنوان پناهاگاهی حرف میزندکه  چیزی قابل ستایش رادرذهن  داردوبه حالت جهت داری درزنده گی اشاره داردکه هرکس زنده گی فردمتدین راببیند، سمت وسوی آن رادرک میکند؛زیراکه دین روش زنده گی وروش عمل شخص راتعیین میکند. (3) به همین گون هنرهم درآدمی تجلی یی داردکه درتاروپودزنده گی اوجاری وساری است واورابسو ی هدفمندی معنیی درزنده گی هدایت مینماید.

بنابراین هنرتنهابه شناخت زیباییهابسنده نمیکند؛بلکه برپایۀ ریاضتهای شاق به کشف زیباییهانیزمی پردازد، هنرمنداست که باآمیختن دنیای درون بابیرون یابه تعبیری دیگرباآمیزش ماده ومعناپدیدۀ تازه یی بنام هنرمی آفریندوبارهای ازلذت وشادابی رادرروان انسان به باروبرگ مینشاندوشگوفامیسازد، به اینصورت آرمانی راارایه مینمایدکه درقلمروآن اشیاتجسم عینی پیدامینمایند،ازهمین رواست که هنرعالی ترین احساسات تجربه شدۀ انسانی پنداشته شده است که یافته های جدیدیرادرالگوهای شفاف وسیال به دیگران انتقال میدهد. چنان پلی رامیان عین وذهن برقرارمینمایدکه روان آدمی درمعبرآن نه تنهاتلطیف میشود؛بلکه درمسیرامواج دمادم آن خودرادرحال دگرگونی کیفی شگفت آوری نیزمییابدکه درموج وسیعی ازدرون تابیرون سرتاپای جامعه رانیزفرامیگیرد. 

. هنریازیباشناسی

 بحث زیباشناسانه یک بحث تفسیری وتعبیری است که دراکثرمواردمشکل تعبیررابدنبال داردو مسألۀ تلمیح ، اشاره ،کنایه وتعقیدرابمیان می آورد. البته بدین باورکه گویا این ویژه گیهادرآثارهنری کلاسیک پررنگترودرآثارهنری جدیرکمرنگتربه مشاهده میرسند . ازهمین رواست که میگویند،هنردریافتگری درهنرنوکمتربه نظرمیرسد.این درحالی است که بابیرون راندن معناهای یادشده درآثارهنری ، این پرسش باقی میماندکه پس هنرمند به چه چیزی باید بپردازدکه دست کم هرذوق وقریحه ییرابه اندیشیدن وتفکرفروادارد. پرسشهادراین موردپای بحث زیباشناسی رادرمیان میکشاندکه بیشترمایه درعینیت وذهنیت یابیرون ودرون دارد. برای آشکارشدن تفاوتهامیان هردویاسره وناسره کردن آنهابیجانخواهدبود، اگراندکی به آنهاپرداخته شود.

هرگاه ابعادارزشگذارانه وداورانه راپیرامون هنرکلاسیک وجدیددرنظرگرفته نشودوتنهابه جهات توصیفی آنهااکتفاشود، ازجمله تفاوتهامیان هنرکلاسیک وهنرجدید به نکات ذیل میتوان اشاره نمودتابتوان پرده ازروی ابهام دراین موردبرداشته شودکه آیاحرفهای بالادرموردهنرکلاسیک یاجدیدکدام یک صادق ویاکاذب است تاهرگونه پیشداوری دراین مورد به قول مرحوم شریعتی،" ندانسته چیزی را ردکردن وندانسته چیزی راتایید کردن هردودرندانستن مساوی هستند ".مارادرگودال نفهمیدنهای شک آلودنیفگند.

تفاوتهای اساسی میان هنرکلاسیک وهنرمدرن

وضوح وابهام: بصورت اجمالی میتوان گفت که یکی ازاصول زیبایی شناسی درهـــــنرکلاسیک،وضوح است؛یعنی کاربردهرنوع بیان خواه متن یاطرح ،تحت عـنوان تعـقید وغرابت درهنرکلاسیک جزوعیوب پنداشته میشود.درصورتی که در هـــــــنرمدرن،ابهام اصل زیبایی شناسی است که البته مولوداندیشۀ نووبرخاسته ازهمه جریانهای فکرمعاصر، مدرن ودامنۀ گسترده آن است.

توازن وتقارن:توازن وتقارن رامیتوان درنقاشی وهنرشعرجدیدودرشعرهای کلاسیک مشاهده کرد. وزن که نوعی تناسب است وتناسب هم نتیجۀ ادراک ودریافت وحدت درکثرت میباشد. ازسویی هم تناسب درمکان مانندمعماری قرینه خوانده شده است وتناسبت درزمان دروزن وموسیقی تجلی یافته است که وزن تقسیم برزمان ومعماری تقسیم برزمان هرکدام پاره های منظمی راارایه میدهند، نه بایکدیگرمساوی اندنه هم بی نظم وبی ترتیب وحتامیتوانندمتنوع وفراوان باشندکه تکرارآنهابالاخره نظمی راایجادمینمایند. مانند" مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن "

ازآنجا که خوشایندی وناخوشایندی،اصل زیبایی شناسی است وزیبایی هم چیزی جزاحساس خوشایندی نیست  که نمیتوان آنرا برکسی تحمیل کرد؛ ازهمین روبهترخواهدبودتابه توصیف هنرکلاسیک وهنرجدید اکتفاکرد. نه به جهات ارزشی خوب بودن یابد بودن آنها؛زیرا نمیتوان دربست پذیرفت که هنرسنتی چون متقارن ، بسته ، متوازن ، مکررومتساوی است، زیبامیباشد. درحالیکه درشماری آثارهنری بدون حضورفعال تقارن وتوازن رامشاهده کرد؛بگونۀ مثال دریک  تابلوی نقاشی: بدون آنکه تمام اضلاع آن متقارن ومتوازن باشد،یک کانون ویک مرکزثقل ونقطه عطف رادرآن میتوان دید که سطوح واحجام وخطوط دیگرطوری دور این کانون چیده شده اند که ایجاد نوعی تعادل،هارمونی وهماهنگی رادرآن نموده اند . پس لزومی ندارد که توازن بایدمتقارن باشد؛ درحالیکه گاهی عدم تقارن  زیبایی خاصی راجلوه گراست. این ناشی ازدید سنتی است که ازگذشته گرایی ،گذشته پذیری وگذشته ستایی وآشنایی وعادت گرفتن ذهن  باآنهامنشأ گرفته است . دانشمندانی چون  بورکهارت،شووان،گنون درجهان ودکترنصردر ایران،مدافع نظریادشده هستند. (10)

تکرار،تقلیدوخلق مدام:یکی ازویژه گیهای زیباشناسی درهنرکلاسیک دراروپاپذیرش تکرار، تقلیدازفلاسفۀ باستان یونان بودوخلق مدام راردمیکردند. درحالیکه نوآوری وآشنایی زدایی باعث حفظ تاثیرسخن است. درکنارشماری ازهنرمندان مقلدمسلمان شمارزیادی چون مولوی،ابن عربی ، عین القضاه همدانی ، منصورحلاج وسهروردی ... همه معتقدبه خلق دمادم ومدام بودندوباتفسیرآیاتی چون "کل یوم هوفی شأن"استنادمی جشتند.

                             


معنا مداری:معناداری ومعنامداری درهنرکلاسیک وسنتی  یکی دیگرازاصول زیبایی شناسی است که هدف ازآن کشف معنای اصلی درهراثرهنری است. درواقع هرمنوتیک ریشه در نگرش قدیم وجدیدآثارهنری دارد. کارمفسردیروزکشف معنابود. درحالیکه مفسرامروزمعناراخلق مینماید؛زیرادرهرمنوتیک جدیداصالت معنارنگ باخته گردیده است . دراین موردحرف "رولان بارت" خودنمایی میکند که گفته است ازدیدگاۀ خواننده دیگرمولف مرده است ، هرخواننده یی بگونه یی اثررامی آفریند . اینجااست که دیگرخوانندۀ این شعر" توانا بود هرکه دانا بود"،یااین شعرسپهری" من وضو با تپش پنجره ها می گیرم " ناگزیراست تابرای هرکلمه یک مصداق بیرونی وعینی پیدانماید.
     قرابتوغرابت :درزیبایی شناسی هنرکلاسیک،عناصر گوناگون بصورت مجموعی  درشعروتابلو به نحوی ازانحا با همدیگرهماهنگی ونزدیکی ومراعات نظیر وتناسب دارند؛ولی زیباشناسی معاصرغریب ازآن است ؛بگونۀ مثال چیزهای عجیب وغریبی دریک تابلوی سوریالیستی دید. باوجودشگفتن گلی درساقۀ یک درخت نه درشاخۀ آن بتوان معنای رادرپس آن دریافت. 

بازنمایی ومحاکات :"بازنمایی ومحاکات" درهنرکلاسیک متاثرازافکارافلاطون است که هنرراتقلیدازمحاکات طبیعت خوانده است که بتدریج تحول پیداکرده است. درهنرکلاسیک توجه به چگونگی هستن وبودن اشیابود، نه به چگونگی درک کردن آنها. درحالیکه هنرجدید به این تاکید داردکه حس در لحظۀ معینی و درزمان واحدی ازشی خاصی چگونه دریافتی دارد، البته بدون آنکه دغدغه یی درذهنش راه یابدکه آن شی چگونه است .  چنانکه ازرومانتیزی به بعددر مکتب هایی مثل امپرسیونیسم واکسپرسیونیسم این ویژه گیهای هنری مشاهده میشوند.

 

کارکرد وکاربرد:تغییرکارکردوکاربردهم هنررادچارتحول نمود. نقش شعردیروزکه ابزاری تبلیغاتی بدست درباریان بودوهمه چیزبرای دلخوشی درباریان بزباشعرسروده میشد؛درحالیکه امروزهمه چیزدگرگون شده است شاعرنه تنهاازدربارهابریده است ؛بلکه دربارهاراباهمه انرژی ییکه دارد، به نقدنیزمیگیردوکمتربدنبال آن  است تابابوسه زدن بررکاب قزل ارسلان های زمان صاحب نانی ونامی شود. درگذشته هاکه  نقاشی به جای ابزارشناسایی استفاده میشد. وشعرهم  که هدفش تعلیم فلسفه،حکمت وحتی علم اخلاق،ریاضی،موسیقی،تعریف کردن داستان ورمان بود، این همه ازآن گرفته شدودرضمن برسکوی بلندتری ماوارگرفت که مقامی بالاترازرسانه رادریافت. هدف اصلی ازاین سنت شکنیهارجحان یکی بردیگری نه؛ بلکه بازکردن دریچه های جدیدی برای پذیرش زیبایی های گوناگون وپربارتراست درراستای هرچه غنامندی بیشترهنر. بعیدنیست که هنرکلاسیک هم بایک تکان توانایی انعکاس دادن این زیبایی هارابرترازآن داردکه تصورش میرود.

 

 

   Email         :  nordin_mashid@yahoo.com

Mobile. No :             0093700659886                    

             

 §§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§

 

قسمت دوم

روح آزاده وسرکش آدمی درهرمقطعی اززمان اورابه گونه یی بی خیال به کرانه های آنچه بایدبودهاسیرمیدهد ودراین حرکت خیال انگیزوعقل گسترهرآن لحظه یی بهترازلحظۀ دیگریافته های تازۀ هنری وادبی  رابرای همنوعان خود به ارمغان می آورد. بااین تعبیرهنروادب بمثابۀ جریان پایایی بوده است که انسان درهربرهه یی اززمان بخاطرسیراب گردانیدن عطش ناقرارروح آشفتۀ خودبه آن دست یازیده است تابه یاری واقعیتهای بیرونی موفق به کشف باطنی خودشود.

دراین حرکت همیشگی انسان نه تنهاطبیعت رابه نحوی به نقدمیکشدوکمیهاوکاستیهارادرآن به نمایش میگذارد؛بلکه برای کشف وواقعیتهاوپرورش آنهادرذهن خودنیزمی پردازد که دیگراودربرابرواقعیت هاموجودی منفعل وآیینۀ محض نیست ،واقعیت هارادرذهن خودمی پروردوبعدازپرورش دوباره بیرون میدهد. اوبادیدن تصویرواقعیتهادرذهن خودحتادرشماری مواردبه گزینش آنهامی پردازدو چگونگی آنهاراانعکاس میدهدکه دراین مرحله ذهن نقش فعال خودرابروی تصویرهای واقعی بجامیگذارد. به کمک احساس ، تخیل و حافظه ،عقل فعال میگرددوباخلاقیت بی مانندهنری تصویرهای بکری ازآنهادرقالب استعاره، سمبول واسطوره بیرون میدهد وزمانی هم ازاین محدوده پابیرون میکندوگویی جامۀ هدف به اندام واژه هاتنگی وکوتاهی مینماید. ازآنروبه هنرهای دیگری چون نقاشی ، خطاطی ، موسیقی ، هیکل تراشی وغیره رومی آورد، البته به آرزوی آنکه گم شده های خودرادرلابه لای تارهای موسیقی وزیروبم آنهایادرفضای گیرای تابلوهایادربرج وباروی مجسمه یی ویادرانحنای پرپیچ وتاب خطوط وکشهای مرغوب آنهابه جسجومیگیرد. هنربه معنای واقعی آن بازآفرینی طبیعت است تاانسان بابهره گیری ازخلاقیت وابتکاردرآن دست به آفرینش های زیباودل انگیزعاشقانه بزندوبه آرزوهای خودتجسم عینی ببخشد. ازهمین رواست که هنرمندبمثابۀ عاطفی ترین موجودازدیدن رویدادهابه شدت متاثرمیگردد،انقلابی دردرونش ایجادمشودوبه شورووجدمی آید. دست به آفرینش های تازۀ هنری میزند،رشتیهاوزیباییهای جامعه راباهمه تضادها، نابرابریهاوگوناگونی آنهاآشکارمیسازدورسالت هنرمندهم هرچه واقعی ترنشان دادن رویدادهای اجتماعی است .

به گواهی تاریخ هنردرهربرهه یی اززمان پیش قافلۀ هرتحول درجوامع بشری بوده است وهنرمندباتوجه به عاطفۀ حساس وجدی خودازدیگران پیشی جسته است ودرانتقال آگاهی هابرای مردم نقش اولی وارجمندتری رابازی کرده است. هنرمنداست که بیشترازدیگران توانایی احساس ودرک زشتیهاوناملایمات جامعه رادارد. نقاشانی چون پابلوپیکاسوبودندکه باتابلوهای خودپیشاهنگ انقلاب تجدددراروپاشد.نقاش است که باانعکاس دادن واقعیتهای عینی درجامعه وبه نمایش گذاشتن ستم جباران وبیداگران باذوقی فراگیروهنرمندانه چون خشمی قبل ازطوفان انقلاب خاموشی راراه اندازی مینماید ،باآمیختن رنگهادریکدیگردنیای بوقلمون وگوناگونیهارادرتابلوی زیبایی به مقام وحدت میرساند، واقعیتهاو گوناگونیهارادراعماق رنگهاچنان صورت بی صورتی میدهدکه انسانهای مختلف رارنگینترازهرزمانی بدنبال آرمان واحدی شجاعانه سوق میدهد؛زیراززبان نقاشی زبانی هنرمندانه تروباظرفیت تربرای نشاندادن زشتیهاوزیباییهادرجامعه است؛ولی زمانی هم فرامیرسدکه تنوع رنگهاازبه نمایش گذاشتن زشتیهای جامعه کوتاه می آیند،تصویرهابصورت مستقیم ازارایۀ بدکنشی یک گام کوتاهترمی آیندوعطش ناقرارهنرمندراآمیختن رنگهاسیراب نمی نماید،پروازاندیشۀ هنرمنددررگه های زنگهاازپرش می افتد،گویی درحجم رنگهازمینگیرمیشودوبه آرزوی رهایی اززمان ازپی سمبولهاواسطوره هامیرودتادمی درلازمان هانفس آرام بکشد ازهمین رواست که اسطوره هارابایدجداازافسانه هاوخزافات دانست ؛بلکه اسطوره هامفاهیم ماندگاری رابرای زنده گی درهرعصری وهرنسلی ارایه میدارند وبرای هرنسلی چیزهایی به گفتنی دارندیعنی اسطوره زبانی است ، رمزآلودومعنی آفرین وکتابی است خواندنی برای هرزمانی وحتاهرمکانی . رمزبرداری اساطیریادآورقصۀ پیل مولانادرمثنوی است که هرکس ازمنظری ویژه به آن  مینگرند ودرنتیجه قسمتی ازپیل رامیبینند.

 سخن از اساطير به گذشته‏ هاى دور، قبل از ميلاد، بر مى ‏گردد؛ اما دانش نوين اسطوره ‏شناسى با كتاب "فريدريش كروزر" (1810 - 1812م)آغازشده است که درباره سمبول و اسطوره‏ شناسى نوشته است .  وی دراين  كتاب مكتب نمادى يا رمزى را بنيان ‏گذارده است و میگوید: "بشريت در آغاز پيدايش قادر به احساس لايتناهى و بيكران بود؛ ولى امكان نیافت تاواژههایی رادریابدکه بیانگراحساسات وعواطف اوباشد، ناگزیر تحت تأثيرات دوگانۀ  دو وسيله بيان، يعنى زبان و هنرقرارگرفت ، درنتیجۀ این تاثیرات ، رمزگرايى خود جوش اوليه ‏یى دروی پديد آمد و اكنون اين رمزگرايى انديشيده و سنجيده است كه مبناى هرگونه دانش اساطيرى و اسطوره‏ شناسى به شمار مى ‏رود."

  ازهمین رو"کروزر" اساطير را زاييدۀ برخورد بشر با لايتناهى و بى ‏كرانگى میداند. (1)

تلاش خودجوش انسان به سوی پروازبه بیکرانه های ناشناخته هرآن اورابه کاوش جانکاه کشانده است ودست نایابیهای پیهم به بیکرانگیهااورابه کوچه های رمزآلودمعنابردکه درنتیجه اسطوره های گوناگون تولدیافتند. این رمزآلودی معنادراسطوره سبب شده است که پای تخیل رابه پیش  کشاندو گفتۀ "ونت‏" تحقق پیراکردكه  مى‏گويد: اسطوره آفريدۀ تخيل است و در التقاى سه جريان "تبيين پديده‏ هاى طبيعت‏"، "قصه‏هاى سرگرم ‏كننده‏" و"افسانه‏هاى پهلوانى‏" قرار دارد و در نتيجه، زادۀ طبع شاعران و مؤرخان است. (2)

درموردهمگونی افسانه واسطوره اختلاف نظرهایی وجودداردکه شماری هاحتاخاستگاۀ اسطوره رادرذهن آدمی متفاوت میدانند. چنانیکه دوكتور بهمن سركاراتى میگوید،در آغاز بايد به اين نكته اشاره كرد كه اسطوره همواره و به صورت حتمی به حماسه بدل نمى شود. شايد بتوان گفت كه خاستگاه اسطوره و حماسه در ذهن آدمى متفاوت است. (3)

با توجه به تفسیر دوكتور سركاراتى،  بر خلاف نظر «ونت‏»، اساطير، نسبت بر افسانه‏ هاى پهلوانى مقدم تراندو اين پهلوانان‏اند كه از خدايان، جامه به عاريت مى‏ گيرند، نه خدايان از آنان.

 

دانشمندانی  چون فرویداسطوره راازدیدگاۀ دیگری میبینند، آنرارویاهایی میداندکه ازلبیدویاآرزوهای سرکوفته شدۀ انسان منشأ گرفته است. به باورفروید(1856 -1939م.) رنگارنگی های جوامع بشری چون دوران شکار، چادرنشینی ودهقانی انديشه ‏مندان را واداشت تا اسطوره را از عالم "آفاق‏" بر گيرند و به عالم "انفس‏" برگردانند و رنگارنگى و چگونگى‏هاى آن را در بازتاب روان بكاوند . ازهمین رواو اساطير را ته ‏مانده‏هاى تغييرشكل ‏يافته تخيلات و اميال اقوام و ملت ها و رؤياهاى متمادى بشر در دوران جوانى دانسته و مى ‏گويد: "رؤيا"، اسطورۀ فرد آدمى و "اسطوره‏"، رؤياى قوم و ملت است. به اين ترتيب، تحليل رؤيا امكان مى ‏دهد كه ريشه‏ هاى لبيدويى نمادهاى جمعى را كه در اساطير وجود دارند كشف كنيم." (4)

برگسون اسطوره رانتیجۀ نفوذ عقل وغریزه دریکدیگرتلقی مینماید وته مانده های هردوراچیزی بنام اسطوره خوانده است. به باوربرگسون "خلاصه عقل و غريزه، نخست در يكديگر متنافذ اند و سپس به منظور توسعه از همديگر جدا مى ‏شوند؛ اما پس از جدايى، چيزهايى از هر يك از آن ها در ديگرى باقى مى ‏ماند." (5)

به عبارت ديگر، ته ‏مانده و رسوب غريزه‏ ییكه در اطراف عقل باقى است . چون به تنهایی کارعقل راانجام داده نمیتواندو به گونه یی بامیانجیگری خودعقل مخالف باکارعقلانی  عمل مينماید ؛ زیراسروکارعقل باتصورات است وامورتخیلی رابرمی انگیزد  و اين گونه تخيل به كار مى افتد و در اطراف تصورات ادراكى، نسيج اساطير را به هزاران نقش مى ‏آرايد. البته "برگسون‏" براى تخيل اسطوره‏ ساز و چگونگى آن رنگ و شخصيت‏خاصى را پيشنهاد مى كند. (6)

از نظر برگسون، لايه‏ یی از غريزۀ اجتماعى كه در اطراف هوش انسان باقى مانده، هوش را وا مى ‏دارد تا شبح خداى شهر را بسازد و انسان را از فرو رفتن در خود و بريدن از اجتماع باز دارد و بدين سان زندگى اجتماعى را از خطر انحلال نجات دهد.

به  صورت عموم گفته میتوان که اساطیروافسانه هاازیکدیگرمتفاوت اند . اساطیربرای دادن نتیجه به زمان ومکان خاص نیازدارند . درحالیکه افسانه هانیازی به زمان ومکان ندارند، درهرزمان ومکانی میتوان آنهارابازگوکرد. افسانه ها درروند زمان مکمل ومنسجم میشوند واساطیرهرقدردست کاری شوندودرروند زمان تراشیده تر وخراشیده تر شوند ، درآخربه افسان ها تبدیل میشوند وگاهی هم به حماسه ها جای خودراخالی مینمایندکه دراین حالت ویژه گی اعتقادی خودراازدست میدهند. اساطیرویژه گی جدی رادارااندکه باجدیت درروزهای خاصی چون اعیادارایه  میگردیدندکه به صورت عموم بامعنای رمزآلود ارایه میشدند . درحالیکه افسانه هادرهرشب وروز گفته میشد

هرهنرمندی وشاعری به گونه یی اسطوره سازاست وهرآن بادیدی تازه جهان راازنو می آفریند

بنابراین هرشاعرهنرمندبزرگی چون انسان اولیه جهان راازنومی آفریند. اوسعی میکند، جهان رابگونه یی ببیندکه گویی زمان وتاریخی وجودندارد. ازاین رورویکرداو به شکل عجیبی بارویکردانسان اولیه وانسان جوامع سنتی مشابه است. این دیدگاه وتلقی بازآفریدن زمان وزبان حاوی کارکردی اسطوره یی است ؛زیرادراسطوره هااست که زمان بصورت قراردادی حذف میشوند.

ازسوی دیگرزمزپردازی ازویژه گیهای درونگرایانۀ انسان است که باتوسل جستن به سمبولهاعطش سیراب ناپذیرخودراسیراب مینماید. بگونۀ مثال واژه های چون ساقی ، خرابات ، باده ، می ،شاهدو... درشعر وکارتون درنقاشی درواقع رمزی واشارتی اند،برای مطرح کردن حقایق،همانگونه که اعمال اسطوره یی حاوی رمزواشارت اند. بنابراین نقاش بدنبال سمبولهای بکرمیرودوبابه کارگیری سمبولهاوبه اوج رسانیدن آنهاتامرزاسطوره سازی به  پیش میتازد.

آنگاه است که چادرمخملین خیال درکرانه های زیباییهامنزل میگزینند،به سرعت عجیبی برج وباروی حافظه  رااسیرخویش میسازندوباایجادتوفانی درباغستانهای خیال چنان فاصله های فراق راازنیستان ابدیت میچینندکه  درلحظۀ استثنایی یی بابه گروگان گرفتن عقل دست الهام رامیفشارندوبارهاکردن روح دربسترپهناوربی زمانیهاوبی مکانیهاتوفیق مییابدتالحظه یی درتاریکترین زوایای ناپیدای الهام آمیزاشراق ناگهان نوری رابه تماشابگیرد، البته درلحظۀ استثنایی ییکه تنهایک باردرجرقۀ نوری چیزهاییر میبیندکه حتابعدهابرایش چنان رمزآلودباقی میمانندکه سرتاپای شعربه سراغش میرودودیده گیها خودراپیجویی مینماید وبه کشف آنهامی پردازدتاباکشف آنهابه کشف خودنایل آید. میزان توفیق شاعرهم دردستیابی اوبه یافته های ناب وزیبایی درآن خانه است که فقط یک بارتوانست است ، همه چیزرادرآن نگاه نماید.

آنگاه درشعراستعاره هاوسمبولهااوج میگیرندودرشعرسنتی واژه هادرفضای اسطوره هافراتراززمان ومکان بمثابۀ پرنده های بهشتی برقص می آیند،درآسمان بیتابیهابه پروازدرمی آیندچون رودخروشانی دربستر رمزآلودوحیرت افگن شوریده گیهابحرکت می آیندوچنان درطلسم حیرت قامت میکشند،سیال ومتحرک میگردندکه امواج توفانی وشورآفرین آنها درموجی ازتوازن وتقارن زمین رابرآسمان میتنندوواژه های ملکوتی یی چون بهشت، کلیسا،دیروکنشت درفضای حیرت زا وروحانی آنها تداوم مییابندوگویی معجزه هامی آفرینندوبابه اهتزازدرآودن دست آسمانی عشق لاهوت وناسوت رابهم می آمیزند.چون پرنده گان پرنیان وزیبای آفرینش شگوفه های عشق رادرمعراجی ازدوست داشتن بنوازش میکشند ،گویی دست عشق راگرفته اندودراوجی ازجلال وحبروت برفراززیباییهابنوازش میکشندتادلی راشادکنندوروحی راباروروروح آرامش ووارستگیهارادرتنه های خشک واستخوانینی بدمندو ایستاده ییرابه تکان ، نشسته ییرابه  قیام، خاموشی رابفریادوبالاخره ازخودرفته ییرادرخودرهانمایندوخودیهارابه سرزمین بیخودیهابه ارمغان آورند. باایجادجنبش بزرگ بازگشت به خویشتنیهانسل عصیانی ودورانسازراباشتاب شگفت آوری بسوی ساختنهای تازه وریختن های ناخواسته به پیش بکشانند.

درشماری مواردهنرمندازرنگهاچنان دلگیرمیشودوازرنگارنگیهادوری میجوید وبقول عرفای ماباآنکه کثرت نمادی ازوحدت وحدت نمادی ازکثرت است ؛ولی هنرمندچنان ازکثرت رنگهادلگیرمیشودوبه جستجوی وحدت دررنگهامی برآیدوعاشقانه فریادهمه اواست راسرمیدهدوهمه رنگارنگیهاراتنهادراومیبیندکه ازمرزخطهاورنگهاعبورمینمایدوبرای دستیابی به هدف درتارک سمبولی برای خودآشیانه یی ازکارتون میسازد. درعرصۀ نقاشی کارتون درواقع تکامل معقول ومنطقی هنرسمبولیک است که بگونۀ طنزقامت میکشدوهنرمندبصورت آشتی ناپذیروخیلی عریان به هستی نگاه میکند،هرچه عریانترآنرابه نقدمیگیردوسیمای عریان بیدادرابگونۀ کارتون مینمایاند،عاصیانه وسازش ناپذیرستم ونارواییهادرجامعه رادرپوشش کارتون رخ مینمایاند،بالبخندی زهرآلودگویاواقعیتهای تلخ دردناک جامعه رابه نیشخندمیگیردوبانشاندادن دردهای واقعی درجامعه تلخترین رویدادهارابازبان کارتون بیان میدارد. ازهمین رواست که کارتون انقلابی ترین زبان بشراست که بگونۀ صرح ،بی پرده وانقلابی حقایق رابه نمایش میگذارد.

 

1-  روژه باستید   ، دانش اساطیر ، ترجمۀ جلال عباسی ، نشرتوس ، چاپ اول ، صفحۀ 10

2-  همان منبع             صفحۀ 21

3-  نامۀ فرهنگ ،  فصل نامۀ  تحقیقاتی درمسایل فرهنگی واجتماعی ، سال دوم ، شمارۀ سوم ، بهار1371، ص 87

4-  روژه باستید   ، دانش اساطیر ، ترجمۀ جلال عباسی ، نشرتوس ، چاپ اول ، صفحۀ 33

5-  روژه باستید   ، دانش اساطیر ، ترجمۀ جلال عباسی ، نشرتوس ، چاپ اول ، صفحۀ 33

6-  روژه باستید   ، دانش اساطیر ، ترجمۀ جلال عباسی ، نشرتوس ، چاپ اول ، صفحۀ 33

 

تعهدورسالت درهنر

گرچه سخن زدن ازتعهد، رسالت ومسؤولیت درهنروادبیات سخن تازه یی نیست وازقرنهابدنیسومطرح بحث بوده است ؛ولی نقطۀ بحرانی این بحث برمیگردد،به دوصدسال پیشترازامروزکه بانوشتن کتاب "مادام دوستال "زیرعنوان ادبیات ازمنظرپیوندهایش بانهادهای اجتماعی "که درپی پیوندادبیات وجامعه افتاده بودودرجایی ازآن چنین نوشته است:"من برآنم که تاثیردین ،رسوم وقوانین رابرادبیات وبرعکس تاثیرات ادبیات رابردین ،آداب وقوانین بررسی کنم " بعدهاژان پل سارترازتعهدوالتزام درادبیات سخن بمیان آوردوواژۀ " Engagemen"رابرای باراول درمجلۀ "عصرجدید"بچاپ رسانید. اواین اصطلاح یعنی ادبیات برای فرودستان جامعه رادربرابرادبیات برج عاج (ادبیات فاقدپایگاۀ مردمی واجتماعی ) بکاربردو هدف او از کاربرداین اصطلاح، بخشیدن خصلت های اجتماعی به ادبیات و ایجاد گونه یی پیوند میان ادبیات واجتماع بود؛ یعنی مایه گرفتن ادبیات از اجتماع و بازپس دادن آن به اجتماع . سارتر بر این باور بود که ادبیات باید برای فرودستان جامعه باشد. اوبودکه جنبش فکری ییرازیرنام "اصالت وجودی"(اکزیستنسیالیستی )رابوجودآوردکه درعرصه های گوناگون علمی ، فلسفی ، ادبی وهنری تاثیرفراوان گذاشت که هدف اوازاین جنبش ایجادحرکتهای آزادیخواهانه ،دگرگونیهای اساسی اجتماعی وجوانه زدن مردم سالاری بود. اندیشه های اوبه نحوی بازتاب ریالیزم  فلسفی وهنری بود. ریالیزم هم که هدفش بازتاب طبیعت وزنده گی معاصربود؛البته بوبدون آنکه نویسنده مکلف به دخالت درمشاهدات خودباشد. قلم زنان زیادی چون "چارلزدیکنز"و"الیوت" دربریتانیا؛"تولستوی" ،"تورگنیف"ودیگران درروسیه ؛ "همینگوی"و"جان اشتاین بک"درامریکاو"توماس مان "درآلمان  دراین عرصه گام نهادند . اینهابدون آنکه ادبیات راابزاری برای تبلیغات وآرمانگرایی قراربدهند،حق دخالت دررویدادهارانداشتند. باآنکه ماکسیم گورکی تلاش کردتابااساسگذاری ریالیزم اجتماعی راه رابرای گسترش ریالیزم درحوزه های اجتماعی گسترش بدهد؛ولی باافتادن اندیشه های اوبردست مارکسیستهای شوروی راهی راکه اوآغازکرده بود، ناتمام ماند. ریالیستهای مارکسیستی بدون دیدانتقادی به اندیشۀ سوسیالیستی بابرخوردی آرمانگرایانه باریالیزم برخوردند. ازهمین روقهرمانان آثارریالیزم سوسیالیستی آدم های مبراازضعف وکاستیهااند.درحالیکه حرف برسرتعهددرهنرجداازسخن راندن برسرایده ئولوژی است . این تعهدادای دین دربرابرحق انسانیت است ،  انسانیت دربندومظلوم ، انسانی که فریاددرگلویش شکسته است ،ستم شیرازۀ زنده گی اورابه گروگان گرفته است ، خوان تلخ فقرزشتی وزیبایی روزگارراازکام اوربوده است ،دردورنج بی پایان بربرج وباروی حیاتش زبانه میکشد،حاصل زنده گی اش به سخن مولانای بزرگ جز"خام بودن ، پخته گشتن وسوختن چیزدیگری نیست . بالاخره حرف برسرتعهدحرف برسرتعهدهنرمنداست که چگونه یک هنرمندهنرش رادرخدمت انسانیت قرارمیدهدو آنهم هنریکه حرکتی روبه بالاداردتاانسان رادرقافلۀ سریع سیرزیبانگریهاوزیباشناسی هابسوی معراج انسانیت بکشاند. دراین حرکت انسان زمانی به معراج واقعی رفاۀ مادی ومعنوی نایل می آیدکه جامعه راهمگام باهنرآفرینی های ارزشمنندومتعالی به پیش سوق بدهد. دراین حالت است که هنراززیربارابتذال رهایی یافته وهنربه مثابۀ طلایه داردرفش ابتذال شکنی وپوچ انگاریهابه پیش میتازد .

هنرمندزمانی ازکوچۀ ابتذال بیرون می جهدکه درقبال هنرخودهدف والایی رادنبال نمایدومعنای هنروالازمانی درهنرتجلی مییابدکه هنرمندفارغ ازهرگونه بی تفاوتیهاوبی جهتی هاسمت وسوی مشخصی پیدانمایدتادرراستای ارتقای ارزشهای واقعی درجامعه سیرنماید. این درحالی ممکن است که هنرمندخودراازچهاردیوارهای تک بعدی وتک نظری رهایی ببخشدوبرای هنرجایگاۀ درمثلث خدا – انسان – طبیعت پیدانماید . باچنین پیدایی هنررااززیربارهالۀ ابهام رهایی بخشیده میتواند. دراین حال است که ایثارباباری ازشکوه وغرورازخرگاۀ خاکسترین هنرسربیرون می آوردوازبرج عاج بی تفاوتیهابسوی تفاوتهاگام برمیدارد. هدف این هنردیگر"هنربرای هنر"نه ؛بلکه هنرراۀ خودرابرای ارزش آفرینی هاوارزشمندیهای برتردرجامعه بازمینماید.هنرچون چراغی به پیش چشمان انسان خودنمایی میکندوهزاران انسان دردمندرابرای التیام بخشیدن دردهای آنهابسوی رستگاری دعوت مینماید. اینجااست که معنای تعهددرهنرمندبباروبرگ می نشیندوهنرکشتی یی میشودکه  جامعه راازفرازامواج توفانی بسوی ساحل آرامش ورفاه به پیش میبرد. 

 

نگاهی کوتاه برسیرتحول سبک های هنری

کلاسیزم:

 سبکی هنری ییکه با مطالعۀ سبک های یونانی ورومی بوجود آمده است که از هارمونی ،توازن ومتانت خوبی برخورداراست و جنبش رمانتیک آزادی فکری خاصی به تخیلات هنر مندانه و بدیع این سبک بخشیده است.

باروك:

 هنر ومعماری اروپایی قرن هفده وهجده است که "جیوانی برنینی" بزرگ ترین هنرمند این سبک هنری بر وحدت هنر های نقاشی ، معماری و مجسمه سازی تاکید داشت ودر کارهایش بیننده را محصور تزیینات و ویژ گی های تجسمی خود می کند.گرچه این هنر در ایتالیا ودر خدمت کلیسا شکل گرفته و رشد کرد ؛اما به تدریج به سراسر اروپا راه یافت و حتی در معماری بنا های یادبود همچون کاخ ورسای از آن استفاده کردند.

روکوکو:

سبکی فرانسه یی است که در دکوراسیون داخلی بکاربرده میشودومربوط به قرن هفدهم است .  از ویژه گیهای  اصلی آن نشاط و صمیمیت فضا ها و درخشندگی طلایی ونقره یی اجسام مورد استفاده است. این درخشندگی و زرق وبرق در اغلب نقاشی های این سبک به چشم می خورد.

نیو کلا سیزم:

 جنبشی در مقابل زیاده روی ها و تکرار های سبک های" باروک" و "روکوکو" در قرن هجدهم میلادی . این جنبش هنری اروپایی قرن هجدهم تلاشی بود برای باز سازی و احیای هنر رومی یونانی  از طریق تقلید از موضوعات و شیوه های کلاسیک.

رومانتیزم :

پس ازآنکه در نیمۀ اول قرن نوزده اروپارا یک سلسله ،انقلاب ها و جنگ های خونین فراگرفت ، حوادث یادشده برروان شماری ازدانشمندان اروپایی تاثیرگذاشت تابتدریج شیوۀ جدیدهنری رازیزنام رمانتیسم بوجودآوردند رمانتیسم به تجربیات درونی فرد، برتری طبیعت به عنوان یک موضوع معین در هنر، رشد انقلابی وسریع وتکیۀ استواربر آزادی فردی تمرکزپیداکرد. ازاین دیدگاه تنها پدیده های ماندگار واقعیت دارند وبس و این نظریه بحیث فلسفۀ سیاست واقعگرایی  چارچوب اندیشه های نوگرایی "اوتوان بسمارک" انعکاس یافت نظریۀ اثبات گرایی وهنجارهای فرهنگی رادربرداشت.باآنکه حمایت خودرازاصول دینی درمسیحیت  و اصول علمی در نظریات فیلسوفان کلاسیک جستجو میکردندتاحدودی متمایل به جنبشهاس اثبات گراوعقلگراهابراصل برتری استدلال وسیستم درفلسفه تاکیدمیکردند. اندیشه هاچارلزداروین درزیست شناسی (اندیشۀ عقب راندن انسان به یک جانورپست وآشتی ناپذیری آن باظهوروتجلی روحانیت)ومارکس درعلوم سیاسی ( باورداشت که مشکل روبنایی درنظام اقتصادی سرمایه داری مشکل روبنایی نیست ؛بلکه میگفت جمیع ضعفهای نظام سرمایه داری ناشی ازوجودتناقض بنیادی دردرون جامعۀ سرمایه داری است ) ، سیگموند فروید در مورد حالات درونی (به باوراو ذهن ناخود آگاۀ انسان پر از انگیزه ها و محدویت های اولیه است وکارل یو نگ  نظر فرویدرا با این اندیشه که " در سرشت هستی انسا ن نیروی ناخود آگاهی پر از تایپالوجی (نوع شناسی ونشانه شناسی )ابتدایی است که ذهن آگاه را وادار به پذیرش و یا برخاستن علیه آن میکند" ترکیب کرد) ،  فریوید پیرامون حالات درونی (باورداشت که مغز ساختار بنیادی و اساسی دارد، تجربیات ذهنی مبنی بر فعل و انفعالات قسمت های از مغز است )و فریدریک نیچه (که از  فرایند فلسفی "ارادۀ معطوف به قدرت" مهمتر از واقعیتها پشتیبانی میکرد) برآفریننده گان هنررومانتیزم نیربی تاثیرنماند.

هنر تصنعی:

 سبک هنری قرن شانزدهم میلادی است که در ایتالیا ریشه گرفته است . "ال گرکو"  نقاش اسپانیایی از جزیرۀ کرت از مهمترین پایه گزارن این سبک بشمارمیرود. شکل های انسانی ، تحریف شده و کشیده شده از موضوعات اصلی این سبک نقاشی میباشد.

نقاشی مناظر:

 گروهی از نقاشان فرانسه یی قرن نوزده كه نقاشی سنتی ( تعالی گرایی) مناظر را كنار گذاشتند و به نوعی غیر رسمی تر و واقع گرایانه با طبیعت برخورد كردند . آنان به شدت تحت تاپیر نقاشان آلمانی قرن هفدهم قرارگرفتند. "تئودور روسو" از چهره های شاخص این دسته و پیشرو نقاشی در محیط باز بر پایه مشاهدات مستقیم واقعیتهای محیطی ازجمله نقاشان چیره دست این سبک است.

امپرسيونيزم:

اين سبك از سال 1871 شروع شد و در واقع عكس‌العملی در برابر ماشينيزم بودکه برپایه توجه به تغییرماهیت تاثیرات بصری ، دردرجه اول اهمیت  نورو رنگ شکل گرفت که انعکاس نوردراثرهنری بیشترازموضوع اثرقابل توجه میباشد.  این موضوع تنهادرشکل دهی آن تاثیرگذارنبود؛بلکه نگاهی هنر مندانه به تاثیرات نور در زمان های متفاوت روز بر مناظر و موضوعات نیزداشت؛ طوری که اگر زمان کشیدن تابلو تغییر می کرد ،تمامی اثر بصورت مکمل چیزی متفاوت با تابلویی بود که در زمانی دیگرنقاشی شده بود." مانه"، از پيشتازان اين شيوه که در گذشته به ناتوراليسم گرايش داشت،بعدتربه این سبک روآورد.  اين سبك بعد از گوتيك و رمانتيك مهمترین سبک پنداشته شده ا ست. اين سبك هنرِ  ثبت لحظات گذرا است و هنرمند می ‌كوشد يك حالت گذرا را در زندگی نشان دهد يا يك تغيير را ثبت كند. در اين‌جا لحظات مطرح است. دراین سبک رنگ‌های معمولی جايی ندارند ؛بلكه رنگ تابع احساس و لحظۀ تازه می باشد. اين نام از "تأثير طلوع آفتاب" اثر "مونه" گرفته شده است. امپرسيونيست به معني "تأثيرگرايا"نیزخوانده شده است.

 کارنقاش امپرسیونیزم به تصویردرآوردن صحنه های واقعی وطبیعت است ، البته بدون تحریف ،مبالغه ،خیال پردازی وبدون شک وشایبۀ احساسات . پیروان این شیوه بدین باوراندکه حتانقاشان ریالیست نیزبصورت کامل واقع بین نیستند؛زیرابه نظراینهانقاشی ییراکه یک نقاش ریالیست ایجادمینماید، بصورت عموم غیرازآن منظره یی است که آنراآفریده است . اینهابرخلاف نقاشان ریالیست نسبت برنگهای طبیعی بگونه یی بی تفاوت هستند. درحالیکه نقاش امپرسیونیست گویی تصادفی به منظره یی متوجه میشودوماننددوربین عکاسی آنراتصویربرداری مینماید واساس سبک امپرسیونیزم هم همین توجه به اثرآنی وتصادفی مناظراست ؛ یعنی پرداختن ازبودبه نمود. ازهمین رونقاش امپرسیونیست برخلاف نقاش کلاسیک به روابط خطوط ، اشکال، تعادل وتناسب کاری نداردوحالات ذهنی اعم ازعواطف احساسات انسانی رانیزیکسره به نقاشان رمانتیست میگذارد، برنگهای طبیعی هم خیلی موردنظرریالیستهااست چندان توجهی ندارد،آنقدرهاعلاقه نداردتاذهن خودرامصروف آفرینش چیزهای تازه وابتکاری نماید وتنهاچیزیکه به آن علاقه دارد، تنهانمودن اثرزودگذری است که صرف ازدیدن منظره یی برایش دست داده  است . باتوجه به جنبه های نمودی وزودگذراین هنرمیتوان خستگی ووامانده گی انسان امروزرادرک کردکه چگونه درقیددلهره هاواضطرابات حیرت افزالحظه شماری میکند. زنده گی ماشینی سخت خسته اش نموده است ،ثبات زنده گی راازاوگرفته است ، خویش رادرمانده درمانده دروادی دگرگونیهامیبیند، ازناگزیریهای دردبارباروحی زخمی وآزرده کالبدتراژیدی بار خودرابسرودوش میکشدوبادمدمی مزاجیهای پیهم هردم خشتی ازکاخ زنده گی خویش رافرومیریزدواین فروریزی مرگبارراتنهابانمودهای گذرابه استقبال میگیردتاباشدکه دمی بارهایی ازهرگونه قیدوبندی درکاخ استغنای خودگریزیهاتکیه نماید. این حالت رازمانی میتواندلمس کندکه خویش راازقیدرابطه ها، خطوط ، اشکال ، تعادل وتناسب بکلی رهایی ببخشد.  از نقاشان اين دوره ميتوان به"مانه"، "لوترك"، "مونه"، "رنوار"، "سيسيلی"، "پيسارو"، "دگا"، "برت"، "موريس"، "گوگن"، "ون‌گوك" و…" اشاره نمود.

 آرت دكو  درمعماری:

 سبكی هنری مربوط به دهه 1920 كه از مشخصه های آن استفا ده از فرم های شكسته و منحنی و به كار گیری تزئینات تجسمی و رنگین بود. ساختمان "كرایسلر" در نیویورك از نمونه های اصلی این هنر در معماری است .

 آرت نوو  درمعماری:

 سبكی هنری مربوط به دهه آخر قرن نوزدهم ومشتمل بر معماری هنر های گرافیك و تزیینات(دکوریشن) داخلی است. این هنر با فرم های پیچ درپیچ و خطوط برجسته وساختاری نامتقارن همراه است .برخی منتقدین این سبك هنری را نقطه آغازین معماری مدرن می دانند.

هنر های زیبا  درمعماری

سبکی پیچیده ورسمی در معماری که از مشخصه های آن می توان به تقارن و غنای تندیس ها وبرجسته کاری های تزیینی اشاره کرد.ادارۀ قدیمی گمرک نیویورک در "بولینگ گرین" از این گونه بنا هااست.

 هنر سیاهان یا آفریقا آمریکاییان

 هنر سیاه پوستان آمریکایی ودر حقیقت آفریقایی نژادان هنری است که به شیوه های گوناگون در اعتراض و جستجوی هویت و ریشه های تاریخی هویت آنهابوجودآمده است.

نیوامپرسيونيسم (پوانتليزم یانقطه‌گرايی)

این مکتب نقاشی که بیشتر به "جورج سورا" ، "سينياك"  و پیروان فرانسه یی آنها در اواخر قرن نوزدهم منسوب است.آنها امپر سیونیسم را رسمی تر و دقیق تر دنبال کردند و از تکنیکی بهره گرفتند تابا نقطه گذاری های فشرده به بیان نوری پیشرفته تری دست یابند و این نقطه گذاری به قدری اثر بخش بود که این دسته از نقاشان را پونتلیست می نامیدند.به باور آن‌ها امپرسيونيسم به اندازۀ كافی از اصول علمی استفاده نكرده است. اين دو با بهره‌گيری از دانش فزيك، رنگ‌هايی را ايجاد كردند كه تأثير بصری زياد می ‌گذاردند. آن‌ها اين نوآوری را با استفاده از لكه‌های رنگی خالص، نه با آميختن رنگ‌ها با يكديگر، انجام دادند . باتوجه به تنوع رنگهادراین گونه آثارازدوربایدبه آنهانگاه شود.

 سمبولیسم:

مکتب سمبولیزم که زادگاۀ آن نیزفرانسه میباشد، این مکتب به سمبولیک بودن زبان باورداردوپیروان آن میگویندکه شاعرونویسنده بایدازرابطه های صداوبافت کلمات پیروی کنند. "استیفن مالارمی"دررشداین مکتب نقش بسزایی داشت.  این جنبش عمومی اروپایی که به اواخر قرن نوزدهم باز می گردد ، با سمبولیزم در ادبیات رابطه یی نزدیک دارد.دراین سبک هنری ، هنر مند با تغییر دادن یافته ها و بیان سمبل گونۀ آنها به خلق اثر می پردازد. "گوگن" یکی از اولین سمبولیست ها بود.

فوويسم:

سمت‌وسوي كلي جريان‌هاي هنري در قرن20 به سوي انتزاع(ابستركت)، تجريد و وهم است.

در سال 1905 گروهی از نقاشان از جمله "هنری ماتيس" و" جورج رو"  در نمايشی از كارهای خود از رنگ‌های تند و يكپارچه به صورت جسورانه یی استفاده كردند.يكی از منتقدين اين حركت‌ها، آنان را "فوو" (جانور وحشی) خواند و آن‌ها نيز همين نام را پذيرفتند.

فوويست‌ها به رنگ واقعی اشيا(بدون درنظرگیری تاثيرهماهنگی رنگ‌ها برای ايجاد تأكيد زيباشناسانه و. . . در طرح) بی ‌توجه بودند. برخی آثار "وان‌گوك" را محرك و آثار "گوگن" را تشديد كننده اين حركت ميدانند.

 همچنين سراميك‌های ايرانی، موزاييك‌های بيزانس و به ويژه مطالعۀ هنر شرق از عوامل مؤثر بر "هنری ماتيس" در اين سبك بوده است.

اش كن:

 گروهی ازهنر مندان واقعگرای نیویاركی در آغاز قرن بیستم  اصول آكادمیك رابرای انتخاب موضوع هنری كنار گذاشتند.این هنرمندان به تصویركشیدن مناظر كثیف شهری و روزمره و حتی جنبه های كریۀ زندگی را موضوع کار خود قرار دادند.

فوتوریسم:

 این سبک هنری در اوایل قرن بیستم  درکشور ایتالیا شکل گرفت . نقاشان این سبک به عصر ماشین توجۀ بسیار داشتندو موضوع نقاشی های آنها اغلب ماشین ها و شکل های متحرک بودند.زیبا یی شناسی فوتوریست ها به زیبایی در مناظر تکنولویک و صنعتی تاکید داشتند.بانی آن "فيليپوتوماسومارينتی" است.  اين حركت قبل از جنگ جهانی در ايتاليا شكل گرفت و پيروان آن  اعلام كردند كه هدف آنها بيان گرداب زندگی جديد با تب و تابها،غرور و سرعت سرسام آور آن ميی باشد.(4)

 ژانر:

 این لغت فرانسه یی است که معنی فارسی آن " گونه "یا "نوع" است ،به نقاشانی اتلاق می شود که مناظر را همانطور که هستند وبدون هیچ تحریف یا تعالی گرایی تصویر می کردند.نقاشی های ژانر را در همه دوره ها می توان یافت .اما آن دسته از نقاشی های "هلندی" آلمانی  که از مناظر و جوامع روستایی کشیده شده اند، از بهترین نمونه های این سبک نقاشی اند.

اكسپرسيونيسم:

این جنبش معاصر با فوويست‌ها در فرانسه است که در آلمان و كشورهای اسكانديناوی شكل و رشد پيدا كرد. اكسپرسيونيسم را "حالت‌گرايي" يا "تشديد حالت‌ها" نیزمعرفی كرده‌اند. "مونش" پيشتازان اين نهضت است و در تابلوي"فرياد او، مضمون باطنی بر كاربرد تناسبهای ظاهری می ‌چربد.

این جنبش هنری که بر بیان احساس و نگاه درونی هنر مند تاکید بسیار دارد.خطوط شکسته و شکل ها و رنگ های غلو شده در این سبک ، علت اصلی تاثیر گذاری شدید حسی آن هااست. "ونسان" و"نگوک" را از پیشگامان اولیه این سبک می دانند.در این روش،هنرمندسعی مینمایدتا احساسات درونی و عواطف خود را بیان وتصویریِ نماید. او بصورت بسیار شخصی بجهان بیرون نگاه میکند و آنرا با درون خود تطبیق میدهد و از این طریق ایده ها و احساسات و عواطف خود را با اغراق و قاطعیّت از طریق رنگ و فرم و طرح بر روی تابلو(بوم )عرضه میکند.

در این شیوه، هنرمند از رنگهای خالص و خطوط پررنگ و قوی استفاده مینمایدکه ریزه کاری و ساخت و ساز مورد توجّه او نیست. چهره سازی (پُرتریت) یکی از زمینه های مهم در سبک اکسپرسیونیسم میباشد.این سبک نقاشی در اوائل قرن بیستم در آلمان متجلّی گردید و در سایر کشور ها مانند ناروی و فرانسه ادامه یافته است.

این جنبش هنری آمریكایی مربوط به دهه 40 است كه بر اهمیت به كار گیری رنگ و فرم به شیوۀ غیر نمایشی تا كید داشت. "جكسون پالاك" از بنیان گذاران دبگراین تحول تكنیكی است كه با پاشیدن مستقیم لكه های رنگی بر بوم سعی در ارایه  حالات نیمه خودآگاه ونگاه های درونی خود در واقعیت داشت.

البته اساس كار حالت‌گراها بر پايه كارهای "وان‌گوك" آغازیافته است وتأثير ماسك‌های افريقايی و همچنين نيروی عاطفی كارهای "مونش" درآنهاآشکار است. اين سبك، شيوه‌ یی برای بروز احساسات درونی و حالات ويژه روانی است و در واقع عينيت بخشيدن به سوژه ذهنی را دربرميگيرد.

 از جمله نقاشان اين سبك می ‌توان به " ادوارد مونش"،" اميل نولده"، "ايگرن‌شيل"، "كوكوشكا"، "هگل"، "مولر" و "بكمان"،" ارنست کریشنر"و" ژرژ رئو" اشاره نمود.

آبستره:

از «ابستركت»به معنی"تجريد و انتزاع"  آمده است. "كاندينسكی"، كه خود از "فوويست‌"های پيوسته به اين مكتب بود، باور داشت كه با حذف هرگونه شباهتی با عالم مادی میتوان به ماهيت شكل و رنگ، ماهيتی روحی  ‌بخشید. در اين‌جا مضمون، موضوع و محتوا به گونه‌ یی مستقل از خط و رنگ و ساختار ظاهری عرض اندام مینماید .از جمله نقاشان اين سبك می ‌توان به" كاندينسكی"، "كلی" و "موندريان" اشاره نمود.

كوبيسم:

کوبیزم جنبشی فرانسه یی مربوط به قرن بیستم است که نقطۀ عطف جدایی هنر مند از هنر بازنما به حساب می آید. "پابلو پیکاسو" و "جورج براک" سطح دیدنی اشیا را  با توجۀ کامل به شکل هندسی خلاصه شده که نشان دهندۀ شیی مورد نظر از چند زاویه گوناگون است به برش های متعددی تقسیم می کردند. به نظر"سزان" هرچه در طبيعت هست از تركيب كره، مخروط و استوانه ايجاد شده و نقاشی نيز بايد برهمين اساس باشد."(5)

در شيوه كوبيسم چون جوهر اشكال مطرح است، بنابراين شكل (Form) اهميت زيادی دارد و رنگ در مقايسه با آن از چندان اهميتی برخوردار نمی ‌باشد. این اسم را "لوئی واسل" یک منتقد هنری به استهزا برروی یکی از بزرگترین مکتبهای هنری جهان نهادکه موجب تحولی عظیم در جهان گردید. او این اسم را از روی یکی از نقاشی های "ژرژ براک" که پر از مکعب های کوچک بود برداشت.

كوبيسم3 مرحله دارد:

     1-     دراین مرحله (كوبيسم اوليه) شکل ثابت و اساسی شی مد نظر است و هدف تبديل اشیا و اشكال مختلف به اشكال هندسی می ‌باشد.

    2-   دراین مرحله( كوبيسم تحليلی) وجوۀ اشكال مختلف را در يك آن نمايش می ‌دهند. يعنی اثر ناظر به همه وجوه اجسام از نيم‌رخ گرفته تا تمام‌رخ، درون و بيرون باشد که دراین مرحله چندان توجهی به رنگها نمی شد و تاکید بر روی فرایند جستجوی بصری باتوجه به ویژگی های اساسی موضوعات کارگاهی به ویژه تصاویری از طبیعت بی جان می کند . هنرمند نقاشی اش را از زوایای مختلف رسم مینماید

3- در اين مرحله( ترکیبی) از نمايش اشيا هم صرف‌ نظر می ‌شوند و موضوع به گونه‌ یی شكسته به اجزای  گوناگون تجزيه می ‌شود. رنگها ظهور می یابند و هنر مند از کلاژ و بافتهای نا مقبول سطح تابلو خود را پر می کند.

کوبیسم رویکردی مثبت به هنر مدرن است .از یک سو به هنر پیش از یونان و از یک سو به آینده چشم دارد . کوبیسم را ابداع "پیکاسو" و "ژرژ براک" می دانند. آنها اشارات قرار دادی چشم انداز(پرسپکتیو) کوتاه نمایی و نقاشی از مدل را کنار گذاشتند و مصمم شدند که حجم و پیکره را در سطحی دو بعدی و بدون هیچ گونه ایجاد توهم بصری برای ایجاد تصویر سه بعدی به نمایش بگذارند .بنابراین کوبیسم رویکردی آگاهانه است تا بصیرتی ناخوداگاه.

دو عامل بر ظهور کوبیسم تاثیر به سزایی داشت :تندیسهای آفریقایی  و آثار متاخر" سزان"

کوبیسم موجب پدید آمدن سبکهای هنری بسیاری چون فوتوریسم ،اورفیسم ،ورتی سیسم وخلوص گرایی  سرچشمه اصلی هنر انتزاعی گردید .از آنجا که در این سبک تاکید بیشتر بر نمایش ایده است تا نمایش واقعیت ،ازآنرو به یکی از بنیانهای گرایشات زیبایی شناختی قرن بیستم بدل شد .معروف‌ ترين تابلو "پيكاسو" در اين سبك:  اثر "گرانيكا‌" مربوط به حمله هوايی آلمان به شهر گرانيكا می‌باشد.

کوبیزم که ازنقاشی آغازشدوبه سایرهنرهاسرایت کردوبنیانگذاراین شیوه "پابلوپیکاسو"میباشد. این نوع نقاشی جهان راپاره پاره وتکه تکه وناهمگون وبی هدف می پندارد. نقاش دراین سبک باکی نداردکه بینی انسان اوبجای دهنش یاگوشش درجای چشم آن باشد؛یعنی انسان اوانسان تکنولوژیستی مدرن است . بااین تعبیرکوبیزم یک مرحلۀ گذاربه تناسخ کامل است ؛مثل مسخ کافکاکه انسانی به شکل فوری تبدیل به عنکبوت میشود. انسان کوبیزم انسان پیوندی وبه تعبیری ماشینی است . اولین آثارکوبیستی درعرصۀ نقاشی تابلوهایی بودندکه اززنان روسپی ومردانی الهام گرفته بودکه درفابریکه هاکارمیکردند . این نوع زن ومردنمونۀ کامل انسان جدیداست وگفته میتوان که پیونداعضادرطبابت جدیدنمادکاملی ازانسان کوبیستی است که هیکل انسانی رابااعضای فلزی وپلاستیکی به نمایش میگذارد. ازهمین رواست که کوبیزم "پیکاسو" بیانگرانسان صنعتی ، جنگ زده ، تباه شده ،سکس ، پول وماشین خوانده شده است؛یعنی انسانی بازیافته اززباله های صنعتی ویابه تعبیری دیگرکوبیزم بیانگرتراژیدی بی پایان تبدیل انسان به شی .

   Email         :   nordin_mashid@yahoo.com

Mobile. No :                       0093700659886 

 


بالا
 
بازگشت