مادر و بهار رفته ...



داکتر عارف پژمان



 مادر بهارها زپی هم گریختند ،

زردی گرفت ، زنبق ماهی که داشتی

دیگر به دشت خاطره ام خوشه ای نماند

آتش فتاد بر گل سرخی که کاشتی !


***

مادر، من آن مسافر بیتوشه ام که شب

توفان خشم رهگذران است، خانه ام

مادر چه لذتی است ازین زندگی مرا

مادر چه حاصلی است ازین آب و دانه ام!


***

مادر تو شاهدی که بهاران زندگی

ژولیده موی د ا نشیان را نواختم

پیرانه سر چه شد که چو طفل بهانه جو

کیف و کتاب بر در میخانه باختم !


***

مادر اگرچه شهر بخواب است و نسترن

میترسد از سیاهی و از خواب می پرد،

شادم ازین فرشته که آرام و بی خیال

روح مرا سحر به دیار تو می برد.

 

                              


بالا
 
بازگشت