نذیراحمد صوفی زاده تلاشجو

 

امیرحبیب الله کلکانی و 9 ماه سلطنت

قسمت سوم

 

حبیب الله کلکانی از دیدگاه مورخین وصاحب نظران

 

 

بی بی سروری مشهور به بی بی سنگری همسر حبیب الله کلکانی که بعد از قتل شوهرش بیست سال زندان مشقت بار را دردهمزنگ کابل سپری نموده بود درباره شوهرش میگوید " شوهرم خود را بخاطر دین به کشتن داد" یعنی بعد ازینکه شاه امان الله دخترها را بطرف خارج روان کرد ننگ اینها شوهرم را به کشتن داد. بی بی سنگری دوست وهمکار شوهرش سید حسین نایب السطنه را که قبل ار رسیدن به قدرت توسط حکومت شاه امان الله محکوم به اعدام شده بود واز زندان فرار کرده بود مسوول شورش حبیب الله کلکانی وفعالیتهای ضد دولتی او میداند.

 

استاد خلیل الله خلیلی که سرمنشی امیر حبیب الله کلکانی بود در باره شخصیت او میگوید "من به حبیب الله دوعلاقه داشتم، علاقه اول من این بود که درباغ پدرم درحسین کوت باغبان بود وعلاقه دوم من این بود که امان الله خان را از تاج وتخت انداخته بود" استاد خلیلی میفزاید، امیر حبیب الله کلکانی آدم بی سواد اما با وفا، آدم بی سواد اما با ایمان، آدم بی سواد اما شجاع بود مرا به دربار خود احضار کرد ومرا به حیث سرمنشی خود مقرر کرد، من چندی با حبیب الله کلکانی درکابل بودم وبعد از آن رفتم به مزارشریف وتا آخر به مزارشریف بودم. استاد خلیل الله خلیلی باز به ارتباط صفات وخصایل نیک حبیب الله کلکانی میفزاید، فرزند رشید بابا دربرابر زورمندان وستمکاران عاصی وطغیان گر و درمقابل ناتوانان وبیوه زنان نیازمند فروتن وفرمان بر بود. استاد خلیلی باز میگوید، حبیب الله کلکانی میگوید که بیاری خدا وهمکاری رفقا شجاع درین جا آمده ام علمای دین فتوا داده اند که پادشاه سابق خلع ومن بجای او بنشینم، من همان دهقان زاده ناچیز بنده خداوند وسرباز بیسواد که بودم هستم امید من اینست که بشما خدمت کنم ودرعهد که با خداوند کرده ام پایدار باشم میان ما وشما تفاوت نیست هرفرد شما پادشاه میباشید وبعدآ روبه اسیران کرد وگفت من شما را دوست دارم که با من مردانه جنگها کردید و وظیفه عسکری خود را صادقانه انجام دادید، دشمن کسانیست که درگذشته مورد اعتماد بودند وحق نمک بادار خود را نشناختند. در جنگ نان وحلوا بخش نمی شود رفقای من را که شما کشته اید خون آنها را بشما بخشیدم ورفقای شما را که همراهان من کشته باشند شما ببخشید، بخشایش کارجوان مردان است اگر وظیفه تان را ادامه میدهید معاش شما دوچندان میشود.

 

حامد مترجم وتصحیح کننده کتاب داود خان در چنگال ک.گ.ب چنین مینویسد، گلبدین حکمتیار درسخنرانی که بمناسبت هجدمین سالگرد تاسیس نهضت معاصر اسلامی درافغانستان به تاریخ 13 ماه حمل سال 1366 درمنطقه مخیمه ورسک درنزدیکی شهر پشاور در مورد قیام امیر حبیب الله کلکانی چنین ایراد کرد. قیام حبیب الله غیرمنظم، عاطفی وشبیه عصیانی بود که از احساسات مجروح یک ملت برپا شود. حبیب الله خادم دین رسول الله از متن ملت برخاسته بود وی از خواست ملت نماینده گی میکرد ولی متاسفانه دوستان صالح نداشت وهمچنان شعار های حکومت حبیب الله خادم دین رسول الله دشمنان خارجی را به وحشت انداخت. آن ساده دل که نمی خواست خون ریزی ادامه یابد ونسبت به روحانیون خود اعتماد داشت دست خالی به کابل آمد ومطمین بود که نادر به دلیل اینکه برقرآن امضا کرده... به او خیانت نمی کند ولی نادر خیانت کرد.

 

محمد عزیز نعیم یکی از سیاسیون ووابسته گان شاهی معتقد است که بعضی گروه های مخالف از امیر حبیب الله کلکانی برای تحقق منافع خود استفاده کردند وراه را برای پیروزی او هموار کردند. چنانچه درین مورد هم روایتهای مختلفی است که یک عده درباریان امان الله خان به قرار که گفته میشود درتقویت وتشجیع امیر حبیب الله کلکانی نقش داشتند. محمد عزیز نعیم بازهم میفزاید، حبیب الله کلکانی دست به اقداماتی زد که شاه امان الله نیز در اواخر سلطنت اش به عنوان عقب نشینی پذیرفته بود مثلآ یک سلسله حرکات ارتجاعی هم درین وقت صورت گرفت به طورمثال مکاتب بسته شد، زنها بکلی خانه نشین شدند، اعلان امیر حبیب الله کلکانی را ما به شماره دوم حیب السلام که یگانه نشریه رسمی دولت درآن زمان بود میخوانیم و شاه امان الله هم درآخر تقریبآ همین اعلان را دراثر فشار قبل از خلع خود قبول کرده بود.

 

داکتر احمد جاوید یکی از فرهنگیان کشورمیگوید، حبیب الله خادم دین رسول الله جشن استقلال را در کابل با شکوهی هرچه بیشتر برگزار کرد، در طول راه از ارگ تا دهمزنگ طاقهای نصرت یا دروازه های افتخاری برپاشده بود اما خودش بالای سکو یا منبر چوبین که نشان دوره امانیه درپیشانی تخت آن نصب بود قرار گرفت. قرار بود که عطاوالحق وزیر خارجه نطق او را بخواند اما خودش گفت که خداوند برایم زبان داده وبدون کاغذ گپ میزنم. سپس خطاب به مردم گفت، جشن استقلال تان مبارک باشد! این جشن نه از داده من است ونه از مومه امان الله (داده به معنی پدر ومومه به معنی مادر) بلکه ازشما مردم است که خون تان را ریختید و آزادی را گرفتید، من امروز به غازی امان الله تلگراف دادم واین جشن را برایش تبریک گفتم. بروید و خوشی کنید.

 

مولوی محمد ادریس یکتن از علمای برجسته افغانستان درباره حبیب الله کلکانی میگوید، مسله ای ظهور خادم دین رسول الله امیر حبیب الله کلکانی وشجاعت وغیرت او درراه خدمت دین سیدالمرسلین براهل انصاف پوشیده نیست اگر درچند سال پوشیده ماند الحمدالله که روز به روز روشن میگردد. مولوی محمد ادریس باز میفزاید، اینکه میگویند خادم دین رسول الله با مردم شجاع ومتدین کوهدامن، کوهستان وپنجشیر وملحقات آن قومی از اقوام افغانستان به تحریک انگلیسها درمقابل حکومت امانیه قیام وانقلاب کرده اند این یک افترا وتهمت وبهتان محض است، زیرا اولآ این مردم بودند که سه بار لشکربریتانیا را از کابل کشیدند پس چگونه ممکن است که همان مردم غیورومسلمان با تحریک دشمن دیرینه خود درمقابل حکومت خود قیام نمایند. اراکین دولت خادم دین ووزرایش همه بقایای کسانی بودند که نام آنها درتاریخ غزوات افغانستان درمخالفت انگلیس مانند آفتاب روشن است.

محمد آصف آهنگ از مردان فرهیخته، عدالتخواه و استبداد ستیزکشور ماست.  ایشان از سربرآوردگان نهضت روشنفکری و ضد استبدادی در کشور میباشند. جناب آهنگ فرزند محمد مهدی خان چنداولی است. محمد مهدی خان چنداولی از زمرهء شهدای پاکباز راه عدالت و آزادی است که بدست دشمنان آزادی کشور به شهادت رسید.

درکتاب بس ارزشمندی که به نام «یادداشت ها و برداشت هایی از کابل قدیم» نوشته اند ایشان از کاکه ها وعیاران کابل یاد کرده و برخی از آنها را معرفی کرده است. جناب آهنگ درین کتاب خویش، از امیرحبیب الله کلکانی هم در چندین مورد یاد کرده اند. ایشان امیرحبیب الله کلکانی را تنها با دونام یاد میکند: حبیب الله و «لالا».

وحال می بینیم که جناب آهنگ اگر اورا «بچهء سقاو» نمیخواند، به نام امیرحبیب الله خادم دین رسول الله هم یادش نمیکند. اما زمانی که از کردار ها صحبت میشود القاب و نام ها اهمیت میبازند. جناب آهنگ، در بخش معرفی «مشاهیر کابل» نخستین کسی را که معرفی میکند، کاکاسید احمد است. او مینویسد:

کاکا سید احمد از متنفذین کابل بود. در شهرآرا کابل باغ و منزل خوبی داشت و در زمان سراجیه و امانیه در صف اعیان بود. در دورهء حبیب الله بیکار ولی سابقاً با حبیب الله که او را «لالا» میگفتند آشنایی داشت. روزی «لالا» را در باغ خویش دعوت نمود. از دروازهء باغ تا تختی که بالای جوی آب برای مهمانان زده بود، پاینداز از مخمل گران قیمت فرش کرده بود. حبیب الله وقتی که داخل باغ شد و این پذیرایی رادید، بالای مخمل پا ننهاد و به کاکا سید احمد گفت، آغا صاحب، مه آدم غریب هستم و پادشاهی از خداست، پاینداز ها را جمع کن.”

آصف آهنگ، حبیب الله کلکانی را زیر عنوان «لالا آخرین عیار و جوانمرد کابل»، در زمرهء کاکه ها و عیاران کابل و با همان نام عیاری اش «لالا» معرفی میدارد. جناب آهنگ در آغاز معرفی حبیب الله کلکانی میخواهد نشان دهد که او از نوجوانی پای صحبت بزرگانی نشسته بود که قصه های یعقوب لیث صفاری را برایش میخواندند. جناب آهنگ میخواهد نشان دهد که «لالا» فرزند اصیل این مرزبوم میباشد، پس ازین پیشگفتار، جناب آهنگ سخنانش در مورد «لالا» ی جوانمرد و کاکه را چنین آغاز مینماید.

 روزی که قدرت را به دست گرفت و در بازار گردش میکرد، مردی کهن سال نزدیک شد و او را نفرین کرد که تو خود را مسلمان میدانی ولی مردان تو امروز پسر مرا که جوان مسلمانیست، به خاطر زیبایی او، او را بردند. لالا سخت متاثر شد و به محافظین خود گفت باین پدر من بروید و فرزند او را با هرکسی که چنین کار کرده است بیاورید.
حبیب الله از شنیدن این سخن گردش را قطع کرده و برگشت. محافظین او فرزند آن ریش سفید را از اتاق چند عسکر که به ساز و آواز مشغول بودند گرفتار کرده، نزد او آوردند. لالا که از شدت خشم میلرزید، آنها را دشنام داده گفت، مملکت را گرفتم تا مردم آرام زنده گی کنند و شما برخلاف امر خدا و رسول چرا چنین کاری کرده اید؟ سرهای عسکر ها پایین افتیده و چیزی نگفتند. حبیب الله هر پنج آنرا به گلوله بست. مرد در پای حیبب الله افتاد. لالا گفت، پدر تو مرا ببخش که چرا پادشاهی کنم و از حال ملت خود بیخبر باشم.


احمد الله پدر لالا که سقای غازیان بود بعد از به قدرت رسیدن پسرش در ارگ زندگی میکرد و در مجالس می بود. کسانی که با خدمت امیر می آمدند احمدالله به احترام ازجایش بلند میشد و از مهمان پذیرایی میکرد. یکروز هرقدر اشخاص که بدربار آمدند، احمد الله از جایش برنخاست. لالا کمی متاثر شد و به پدرش گفت که همیشه تو از مردم پذیرایی میکردی اما امروز در مقابل مردم بی اعتنا بودی از جایت شور نخوردی. احمدالله به بیرون اتاق اشاره کرد و حبیب الله به آن سوی نظرکرد. چیزی ندید و باز تکرار کرد. آخر پدرش شال از دورش دور کردو نشان داد که لخت و عریان است و ایزار خود را شسته و بالای بته انداخته است تا خشک شود. حبیب الله از این حرکت خویش پشیمان شد.
شیرجان وزیر درهمین اثنا گفت: که یک دو دست کرته و ایزار برای پدرت تیار کن. حبیب الله در جواب گفت: تخت را برای این نگرفته ام که ازحق مردم به پدرم کرته و ایزار بسازم.

لالا تمام زمین های داخل ارگ را گندم وترکاری کشته بود تا مردمانش بیکار نبوده و در وقت تفریح و استراحت بالای آن کار کنند و حاصلش را بردارند تا به خرچ ارگ برسد. روزی که سردار شاه ولی خان به کابل آمد ارگ محاصره گردید، یکی از نایب سالار های او بنام اکرم پغمانی زیر تاثیر شاه ولی خان قرار گرفته وعدهء قتل حبیب الله را داده و به طرف ارگ روان شد. همین که به دروازه که بنام کلکین یاد میشود رسید، خود را معرفی کرد ومحافظ دروازه را برویش باز کرد. اکرم پغمانی هم که از مردمان نامی بود از دهن دروازه کلکین بالای حبیب الله صدا کرد وبا این صدا خواهر زاده لالابرآمد دید که اکرم است و به جنگ آمده است. اکرم خطاب به خواهرزادهء لالاگفت: بگو که خودش برآید. حبیب الله شنید و سراسیمه برآمد. اکرم فیر کرد ولی به حبیب الله اصابت نکرد و بازوی خواهر زاده اورا خراشید.


حبیب الله دیگر موقع فیر به اکرم نداده صدا کرد: اکرم بگیروتیر او را دوخت وحبیب الله واپس برگشت.

حبیب الله در جنگ هایی که بخاراییان با روسها کردند اشتراک داشت و رشادتهایی از خود نشان داد که مورد پاداش گردید. حبیب الله دزدانی که بر ضد دولت امانی بودند نابود کرد اما عوض این که او را پاداش بدهند، زندانی نمودند.


حبیب الله را عناصر خاین به وطن که برضد شاه امان الله بودند به نام این که شاه کافر شده است، تحریک کردند. حبیب الله از زمرهء عیاران و جوانمردان و آخرین کاکه های کابل ویا عیاران سیستان است و قصه ها و داستان های جوانمردی او زیاد است.”

همچنان جناب آهنگ، از زبان کاکه حیدری، یکی از کاکه های مشهور کابل درمورد حبیب الله کلکانی چنین مینویسد:

روزی که چته ویران و بازار پیزار فروشی تخریب گردید، حیدری افزار کارش را به خانه برد و درخانه اش کار میکرد. یکروز با عده یی از رفقا به منزلش رفتیم، حیدری مصروف دوختن پیزار بود که «کری» آن بسیاربلند بود. گفتم حیدری پیر، مثلی که این پیزار را به فرمایش کدام جوان کاکه میانه قد تیارمیکنی که «کری» آنرا آنقدر بلند ساخته یی؟  خندید و گفت: مرشد، کدام کاکه؟ امروز کاکه کجاست؟ کاکه ها مردند ورفتند. این پیزاره به خود ساخته ام.
گفتم: حیدری پیر، قد شما بلند است و«کری» پیزار هم بلند است. در آن صورت بسیار بسیار بلند معلوم میشی!
گفت: مرشد، از زیر کری پیزار که چوچه سگ تیرنشه، او پیزار نیست، چپلک است. خوب است که یک سروگردن ازدیگران بلند باشم. خدا مرد را همیشه سربلند داشته باشد.

 

نادرشاه که با او شوخی و مزاخ میکرد گفت: به مردی و مردانگی تو جای شک نیست. امابگو که در جنگ حبیب الله چه مردانگی از خود نشان دادی؟ گفت:
-
نادر مرشد، از جنگ نپرس. همینکه به چاریکار رسیدیم، کرنیل ما گفت: که فردا حبیب الله را زنده بدست می آوریم. حالا بروید استراحت کنید. پوره ساعت دوی شب به جم نظام برخاستیم و مثل برق لباس رزم را بتن کرده و صف بستیم و حرکت کردیم. دم دم صبح که هنوز تاریکی همه جا را گرفته بود به قلعه یی که حبیب الله بود خود را رسانیدیم و قلعه را به محاصره گرفتیم.  یک نفر از محافظین حبیب الله که در برج قلعه کشیک میکشید، متوجه شده و او رااطلاع داد. دگه مرشد، خدا روز بد نشانت نته، دفعتاً از زمین و آسمان سرما گلوله بارید و رفیقان ما را مثل توت تکانید. حبیب الله خود به تنهایی از قلعه برآمده بود و تفنگ سردستش بود. یک تیرخطا نمیرفت و نفر مثل مرغ بزمین میخورد. نادر مرشد، جان شیرین است. دلم مثل بید میلرزید. اما هشیاری را ازدست نداده خوده پس پس کشیدم. دیدم که دیگران هم عقب میروند. همینکه از تیررس دور شدم، دگه چه بگویم، چنان گریختم که موتر به گردم نرسد. فقط پت پیزاره به سرای خواجه بلند کردم. کرنیل ما از مه پیشتر رسیده بود. خندیده گفتمش: کرنیل صاحب حبیب الله را گرفتی؟ بسیار خجل شد و گفت: مه تا حال چنین مرد ندیده بودم. حقا که او مرد است، عقاب است، شیر است، رستم است. او شکست ندارد. بسیار خندیدم. نادرشاه گفت: باز چه کردید؟ حیدری گفت: از کابل سور جرنیل و زلمی خان را به مقابل او فرستادند. حبیب الله مجروح شده بود. خودش مقابل ما آمده نتوانست، اما برادرش با دیگر رفقایش حمله کردند. همان حالی راکه درچاریکار دیده بودیم، باز دیدیم. در ظرف یک ساعت سور جرنیل و زلمی خان را اسیر گرفتند و ما مثل شیر به کابل برگشتیم.
نادرشاه گفت: با آنها چه کردند؟
حیدری گفت: مرد ها چه میکنند؟
نادرشاه گفت: اگر سرکشی کنند، گردنش را میزنند و اگر تسلیم گردند عفو میکنند.
حیدری گفت: آفرین مرشد، حبیب الله مرد بود. بعد از او مردی و مردانگی از این خاک رفت. او مانند کاکه های قدیم کابل ما بود. خدا او را بیامرزد . او اسیران را عفو کرده و رهانمود.

حیدری مردی فقیرو از جملهء درویشان فرقهء ملامتیه بود. حیدری با همه داستانهایش یک عقده به دل داشت و ان خرابی چوک و چته هایش بود. همینکه با او گپ میزدم، میگفت: مرشد، شهر مارا خانه خراب ها ویران کردند وعریان ساختند. آیا از این کده گناه بالاتر میشه. تمام تواریخ در دل این چوک و چته هایش ثبت بود....”

 

ادامه دارد

 

 

*****************

قسمت دوم:

معرفی حبیب الله کلکانی

 


نخست باید متذکر شد که حبیب الله کلکانی یکی از شخصیتهای تاریخی افغانستان بوده که تا کنون بخوبی ابعاد مختلف این شخصیت شناخته نشده است.
مورخان و نوسینده گان هرکسی به هرگونه ای و به هر تعبیری درباره اش ابراز نظر کرده اند، برخی او را دزد، عده ای قهرمان و تعدادی هم او را یک عیار تمام خوانده اند. اکنون نگاهی مختصری به زنده گینامه امیرحیب الله کلکانی میکنیم.

حبیب الله کلکانی در ولسوالی کلکان سرزمین دشمن ستیز کوهدامن کابل در سال 1890 میلادی متولد گردید، در جوانی به کارهای جسمانی اشتغال داشت و گاهی هم شغل باغبانی داشته است. در سال 1919 به قطعه ای عسکری در کابل پیوست، سه سال خدمت عسکری نمود و چون به شورش مردم منگل در 1924 میلادی همدردی نشان داد، وظیفه را ترک کرد.

حبیب الله کلکانی درشورش سال 1928 میلادی در ننگرهار حاضر به همکاری با شاه امان الله شد، شاه امان الله خان هم سلاح و مهمات زیاد در خدمت وی و طرفدارانش گذاشت ، اما بعدها از شاه رو گردان شد. در دسامبر همان سال با عده از طرفدارانش دست به شورش علیه شاه امان الله زد و بعد از 9 روز زد و خورد با نیروهای شاه امان الله خان وادار به عقب نشینی گردیده و بسوی  پغمان فرار کرد. در 7 جنوری 1929 میلادی دوباره به کابل حمله نمود، بلاخره بعد از برخورد با نیروهای شاه امان الله خان  کابل را تصرف کرد، و در 18 جنوری 1929 خود را امیر افغانستان تحت نام (امیر حبیب الله خادم دین رسول الله ) اعلان کرد.
 

اولین سخنرانی حبیب الله کلکانی بعد از به قدرت رسیدن


بعد از به قدرت رسیدن حبیب الله کلکانی در تجلیل جشن آزادی کشور، امیر حبیب الله کلکانی به پیشگاه مردمش بی الایشانه گفت "استقلال نه از من است و نه از امان الله بلکه از شما ولس است"

هرگاه نگاه شود در تاریخ کشور، آیا شاه ویا امیری خواهد یافت که چنان بی آلایشانه و چنان فروتنانه حق و جان نثاری مردم را به درگاه مردم اعتراف کرده باشد.

افزون برگفتاربالا،در جشن آزادی کشور، حبیب الله به گسیل پیامی فرمان داد که تا به امروز هیچ قدرتمندی درتاریخ انسان فرمان نداده است. در همان جشن آزادی،او پیام تبریکی به امان الله در روم مخابره نمودو ازینکه آزادی کشورتحت رهبری شاه امان الله گرفته شده بود به آن شاه تبریک گفت.

 

نگاهی به اوصاف حبیب الله کلکانی

 


حبیب الله کلکانی که در کابل قدرت سیاسی را بدست گرفت افراد شکست خورده غند شاهی را که بیشترشان از قندهاربودند وبطرفداری امان الله خان دربرابر قوای خودش رزمیده بودند تمجید کرد. آن افراد اسیررا  دشمنان با غیرت و نمک به حلال خطابیده و وفاداری شانرا به شاه امان الله آفرین گفت . حبیب الله به هیچ یک ازاعضای آن غند اسیر آزار نرسانید.

بایست دید و ارزیابی کرد که در آن هنگام که حبیب الله بی سواد روی همان کرسی سر خور تکیه زده بود ، در مقایسه با دیگرامیران پیشین و پسین ، اوچگونه فرمانروائی کرد. آنگاه در باب حبیب الله در دادگاه تاریخ میتوان سنگین و همه جانبه سخن آورد و بنیادین بیطرفانه نگاشت.

با در نظر داشت این اصل که حبیب الله دروازه مکتب را ندیده و از اندیشة خیلی پخته و دید رسته برخوردار نبوده ، روش بسا کارکرد هایش و شیوه کشور داریش قابل تمجید بوده است.
اگر از جفا هائیکه زور گویان به تاریخ کشور روا داشته اند، بگذشت، نکته اساسی در پیش چشمان می استد که بعضی درباریان درنگارش خویش جستان و شتابان داوری نموده و حبیب الله را شتابزده و یکسره « دزد سر گردنه » قلمداد نموده اند. در حالیکه، برخلاف گفتار درباریان، آن انگور پرورده کوهدامن « دزد سر گردنه » نبود. روستایی بود و ساده گو، جوانمرد بود و ساده رو، کاکه بود و راست گو، ناخوان بود مگر پخته گو.

بسا ارزش های پای مردی ووفاداری را که  مردم ما  در تاریخ تشنه وار جستجو میکنند در کار و کردار حبیب الله می توان سراغ نمود. همان ارزش های ساده مگر نایابی را که بسا شاهان و امیران معاصر کشور کم و بیش فاقدش بوده است.
همان صفت از خود گذری ، داشتن وفا، نگهداشت حرمت زنان و پاس سخن پروردگار داشتن وهمه وهمه در کردار حبیب الله بمشاهده میرسید. دم نقد ، این رویداد های تاریخی می تواند حبیب الله را در دیدگاه خواننده یک جوانمرد استوار و پایمرد پایدار جوانمرد و پایمرد ایکه آب انگور و بوی گندم سرمست و چشم سیرش بار آورده بود.

 

پاسداری حبیب الله کلکانی از فامیل شاه امان الله خان

بعد ازینکه حبیب الله کلکانی به قدرت میرسد، به گفته مرحوم قاسم رشتیا یک دسته خواهران جوان امان الله در ارگ موجود بود. حبیب الله کلکانی نه تنها نگذاشت که دستان دشمنان امان الله بدامان آن دختران جوان رسد بلکه پاسدارآبرو وعزت شان گردید. در همین هنگام ، شاه امان الله خود در قندهار سنگر گرفته و بسوی کابل لشکر کشید و برای گرفتن تخت و بدست آوردن سر حبیب ا لله کمر بست. حبیب الله در حالیکه حریفش را با تمام قوت در قندهار یافت از خواهران جوان امان الله وسیله سیاسی نساخت. آنان را جهت خرد نمودن شاه امان الله گروگان نگرفت. اقارب دختران را خواسته و هر خواهر جوان امان الله را به دست هرقوم و خویش شان سپرد. مرحوم رشتیا چنین حرمت گذاشتن به زنان وزنان دشمنان و چنان از خودگذری را بجزدر حبیب الله دیگر در کدام امیر و شاه در تاریخ معاصر کشور می توان سراغ کرد. به همین شکل میتوان داستان متضاد این را به قصه گرفت.
سردار محمد داود پسر عم ظاهر شاه بود. این دو در یک فامیل ودر یک چهاردیواری بزرگ شده بودند. یکی بنام شاه و دیگری بنام نخست وزیربرای سالها روی اسپ روزگار سوارو در کارزار کشور پایگه می گذاشتند. و در هر ماه ودر هر سال با تمام فامیل های خود روی یک میز نان ، صف می آراستند. پیوند این دو سردارو فامیل های شان بدانجا کشیده بود که ازدواج هاصورت گرفته بود. مگر درسال 1352 ، زمانیکه سردار محمد داود ، ظاهر شاه را برکنارو خود را مرد میدان معرفی نمود همان فامیل شاه را در ارگ زندانی و گروگان گرفت. سردار محمد داود آن فامیل را گروگان نگهداشت بخاطر همان کرسی که حبیب الله روستائی دربرابر امان الله می جنگید، و خواهران امان الله را برای نگهداشت همان کرسی گروگان نگرفته بود. مگرتا استعفانامه شاه از روم نیامد فامیل شاه را سردار داود در ارگ گروگان نگهداشت که داشت. آن بود پاسداری حبیب الله کلکانی از خواهران جوان امان الله در ارگ که امروز بنام « دزد سرگردنه » دشنام نثارش می شودو این گروگان گیری سردارداود ملقب به « رهبر » در برابر خانواده خودش.

 

اسد سال 1386 مطابق به جولای سال 2007

  کابل – افغانستان 

   

*****************

قسمت اول

به بهانه مقدمه:

نخست باید تاریخ را در یک نکته تعریف مختصر نماییم. تاریخ علمیست که پیچیده گی ها وسرگذشت زنده گی انسان ها را درمراحل معین از تکامل حیات بشری از نگاه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی وفرهنگی بررسی مینماید.

گرچه تاریخ وتاریخ نویسی کاربسا دشوار ومشکلی است، زیرا حین نوشتن تاریخ وجدان تاریخ نویس از هرنوع جهت گیری، طرف نویسی، کتمان حقایق به دورباشد. درعوض شهامت نوشتن حقایق در رگ وپود آن جاری باشد وآنچه حقیقت درگذشته است با استفاده از چشم دید ها واقعی، منابع موثق، ماخذ وغیره را زیر تحریر خویش بیاورد.

سرزمینی که امروز افغانستان نام دارد توسط احمدشاه ابدالی درسال 1747 میلادی تاسیس گردید، بعد با مرزهای کنونی درپایان قرن نوزده میلادی به دست امیر عبدالرحمن خان درسال 1880 الی 1901 پایه گذاری شد. بعد از مرگ امیر عبدالرحمن خان میراث آن یعنی سلطنت برای پسرش امیر حبیب الله باقی ماند، امیر حبیب الله خان از سال 1901 الی 1919 میلادی سلطنت نمود. به تعقیب امیر حبیب الله خان پسر آن شاه امان الله غازی به سلطنت رسید و ازسال 1919 الی 1929 میلادی سلطنت را با اعلان استقلال افغانسنان آغاز نمود. سپس دراثر یک شورش قدرت یا سلطنت بدست امیر حبیب الله کلکانی افتید وبرای مدت نه ماه سلطنت نمود.

تا جاییکه ما درارتباط کشورعزیزخویش افغانستان مینویسیم، دراصل حقیقت گذشته کشوری را بیان می کنیم که دوبار مورد تجاوز امپراتوری های بزرگ وبار های مورد مداخله همسایه های خویش قرار گرفته است. یعنی یکبار مورد هجوم قشون بریتانیای قرار گرفت که فرزندان دلیر این مرزبوم با دادن شهادت وترجیح دادن زنده گی براسارت قشون شکست ناپذیر بریتانیای کبیر را به زانو درآورده وشرم سار از کشور خویش بیرون نمودند.

بار دوم تجاوز همانا تجاوز قشون سرخ شوروی به کشورعزیز مابود که بعد از مدت 10 سال نبرد پیاپی فرار را برقرار ترجیح داده افغانستان را ترک گفتند. حاصل این همه تجاوزات به کشورما همانا به خاک وخون کشانیده شدن هموطنان ما، ویرانی کشور عزیزما، ازبین رفتن میراث های فرهنگی ما، ایجاد نفاق و تفرقه میان ملیت های با هم برادر ما وصد ها مشکلات دیگر است که این ملت بیچاره با آن مقابله کرده ومیکند.

بلاخره دریک نکته میتوان گفت که این مردم افغانستان بوده اند که عامل اصلی تکامل تاریخی کشورشان میباشند. نوشتن تاریخ های مختلف برای نسل جوان بیان کننده اوضاع امروزی کشوراست تا نسل جوان بتوانند مبارزین خویش را بشناسند ودریک خط درست وصحیح حرکت نمایند.

هرگاه افغانستان را از نگاه تاریخ مورد ارزیابی قرار دهیم کمتر کشوری را میتوان یافت که تاریخ آن مانند افغانستان به عنوان یک کشور کوچک، فقیر وعقب مانده با تحولات تاریخی جهان گره خورده باشد. اهمیت افغانستان تا حدودی از موقعیت جغرافیایی آن منشا میگیرد، زیرا افغانستان نقطه تقاطع آسیا میانه، غرب وجنوب آسیا، مرز قدرت های خشکی واوقیانوسیه وآوردگاه قدرت های مخالف قویتر از آن درمنطقه بوده است.

این سرزمین برای اسکندر مقدونی یا مهاجمان مغول گذرگاهی برای فتح هند بشمار میرفت، به همین ترتیب در سده نوزده میلادی مرزحایلی بود برای جداکردن منطقه نفوذ ودوامپراتوری بزرگ یعنی بریتانیا و روسیه، همینطور درسده بیستم میلادی منبع نگرانی ومشاجره میان دوابرقدرت جدید یعنی شوروی سابق وایالات متحده امریکا بوده که برای تقویت وگسترش نفوذ خود درآسیای میانه وجنوب آسیا تلاش میکردند. البته این موقعیت افغانستان بوده که این کشور برای آن بهای بزرگی پرداخته است زیرا هرجنگ وتجاوز به این کشور ویرانی وبد بختی عظیمی به جا گذاشته است وبس.

 

به امید یک افغانستان آزاد، سربلند، آرام و پیشرفته.

 

تصویر حبیب الله کلکانی

 

  بیرق سلطنت امیر حبیب الله کلکانی

   رنگ های سرخ، سیاه وسفید

 

سلطنت امیرحبیب الله کلکانی


اشغال ارگ شاهی توسط نیروی های حبیب الله کلکانی

نیروی های حبیب الله کلکانی برای اشغال کابل به تاریخ 21 قوس سال 1308 بالای سرای خواجه درشمال کابل حمله نمودند، بعد از اشغال آنجا حبیب الله خان سید حسین را راهی شهر چاریکار وجبل السراج نمود تا آنجا را نیز اشغال نمایند. درهمین وقت بود که یک غند 900 نفری شاهی در جبل السراج منتظر هدایت علی احمد خان رییس تنظیمیه پروان کاپیسا بودند. شهر چاریکار وبعدآ جبل السراج رانیروی های حبیب الله کلکانی اشغال نمودند. حبیب الله کلکانی با نیروهای خود بطرف کابل حرکت کرد، وزارت حربیه یک روز بعد اطلاع حاصل نمود که نیروهای حبیب الله کلکانی به قصد اشغال کابل حرکت نموده اند. بعد از اطلاع وزارت حربیه معین این وزارت با یک عده از نیروها راهی شمال کابل شدند، دسته ای از عساکر پولیس نیز راهی کوه آسمایی گردیدند وتولی شاهی به استقامت کلوله پشته حرکت نمودند. این عساکر جلوی پیشروی نیروهای حبیب الله کلکانی را گرفتند. صبح 23 قوس حمله مجدد نیروهای حبیب الله کلکانی در سرک شهرارا شروع شد وبا مقاومت گارد شاهی مواجه گردیده ومجبور به پناه بردند به برج شهرارا شدند.

نیروهای حبیب الله کلکانی از کوه کافر ونه برجه وباغ بالا تا کوتل خیرخانه موضع گرفته بودند وتقویه شده میرفتند درحالیکه دولت درشهرارا، قلعه بلند، کلوله پشته وتپه شیرپور شکل دفاع اختیار کرده بود. دربلندی کوه ها عساکر غیر منظم قومی مثل احمد زایی ها ومنگلی ها تمرکز یافته بودند اما اینها شکل تماشاچی داشتند و در صدد یک جنگ جدی به طرفداری دولت نبودند. طوریکه میر غوث الدین خان احمد زایی که با پول واسلحه دولت در جنگ قرار داشت همینکه فرصت یافت با تمام قطعه مربوطه خویش به پکتیا فرار نمود و از طرف حاکم اعلی عبدالحکیم خان وقوماندان نظامی صاحبزاده محمد صدیق خان تحت محاصره قرار گرفت.

 افسران افغانی به شاه پیشنهاد استعمال توپهای دورزن وطیاره را نمودند اما شاه امان الله نپذیرفت وگفت که این اسلحه برای دشمن افغانستان است نه برای ملت افغانستان اما نظر به اصرار مامورین بزرگ به استعمال آنها اجازه داده شد. برعلاوه برای کسانیکه دواطلبانه عازم جنگ میشدند از مخازن دولت تفنگ تقسیم گردید، بعدآ توپ های به صدا درآمد وطیاره ها پرواز کردند. دراثر این جنگ شدید حبیب الله کلکانی زخمی گردید ولی به سرعت مداوا شد. این جنگ یک هفته به طول کشید تا اینکه به تاریخ 26 قوس شاه امان الله از ارگ برآمد. بعد به تاریخ 3 جدی مطابق به 24 دسمبر عساکر منظم و غیر منظم با توپخانه قوی به حمله مجدد برضد حبیب الله کلکانی اغاز نمودند ونیروهای حبیب الله کلکانی را وادار به عقب نشینی نمودند. درین وقت حدود دوازده هزار عساکر منظم وغیر منظم در سرتاسر خط کوتل خیرخانه تمرکز نموده بودند.

به تاریخ 9 جدی مطابق به 30 دسمبر یک قطعه عسکری امدادی با یک میلیون وهفت صد هزار افغانی از ولایت بلخ به قوماندانی عبدالرحیم خان قوماندان غند که از طرفداران حبیب الله کلکانی بود نزدیک رسیده اما بیطرفی اختیار نمود تا اینکه دولت شاه امان الله از بین رفت. به تاریخ 10 جدی مطابق به 31 دسمبر مردم پغمان قیام کردند حاکم حبیب الله کلکانی را گرفتار وبه دولت تسلیم نمودند. به تاریخ 15 جدی مطابق به 5 جنوری یک عده مردان دواطلب از ولایت لوگر به کمک دولت شاه امان الله رسیدند اما جبهه جنگ به نفع حبیب الله کلکانی همچنان خاموش ماند.

به تاریخ 23 جدی مطابق به 13 جنوری هنگامیکه سرتاسر تپه ها وکوه ها را غبار گرفته بود نیروهای حبیب الله کلکانی با استفاده از همین غبار تا خیمه های قراولان کوتل خیرخانه نزدیک شدند درهمین وقت ازعقب جبهه دولت از مواضع مجهول شهرکابل یک صدای شلیک عمومی تفنگ برخاست که هم شهریان کابل وهم عساکر دولت را درجبهه سراسیمه ساخت ودرجبهه شایعه پخش گردید که شورشیان شینواری وننگرهار پایتخت را اشغال کردند همین بود که عساکر دولتی تا ده کیپک کابل عقب نشستند.

درصبح 24 جدی مطابق به 14 جنوری شاه امان الله خان با یک عده از افراد خانواده وغیر خانواده خود به سواری یک عراده موتر پایتخت را به قصد قندهار ترک گفت. حرکت شاه امان الله خان ساعت 9 پیش از چاشت درحالیکه هیچکس از رفتن شان اطلاع نداشتند صورت گرفت اما در ساعت 10 پیش از چاشت دریک اعلان رسمی مامورین وافسران در قصر دلکشا جمع گردیدند، بعد از مدتی سردار عنایت الله خان معین السلطنه وبرادر بزرگ شاه امان الله خان با سرمنشی شاه وارد مجلس شده ودریک فضای سرد وخاموش ورقه ای را که به امضا شاه امان الله بود قرایت نمودند که درآن گفته شده بود خیر مملکت مقتضی اینست که باید دست از کار بکشم زیرا تمام خونریزی وانقلابات که درمملکت است به سبب برخلافی بامن میباشد. شاه امان الله خان درین ورق ضمن استعفی خود واگذاری سلطنت را به برادر خود سردار عنایت الله خان تذکر داده بود. موصوف برای مدت سه روز سلطنت نمود وبعد از سه روز استعفی داد و در تاریخ 19 جنوری سال 1929 ارگ شاهی توسط افراد حبیب الله کلکانی تصرف گردید. در تاریخ 20 جنوری حبیب الله کلکانی به حیث پادشاه افغانستان به تخت سلطنت نشست، و اولین بیانیه اش را به حیث پادشاه افغانستان در ارگ شاهی ایراد نمود.

حبیب الله کلکانی از جنوری الی اکتوبر 1929 میلادی بر افغانستان حکم راند، تابلاخره توسط هاشم خان یکی از برادران نادرخان دستگیر زندانی و اعدام شد.

طوریکه به همه هویداست عده ای از مورخین که به شکل از اشکال به دربار شاهان راه داشتند حبیب الله خان کلکانی را دزد ویا عده ای هم بچه سقو خطاب کرده اند. اگر براستی در باب آن جوان با داد سخن آورد و به چشمان خواننده خاک نزد ، هیچ دورانی بهتر از زمان حکومت حبیب الله کلکانی نمیتواند درتاریخ معاصر کشور باشد. طوریکه این سرشت مرد را  در آن روزگار باید به آزمون گرفت که او در روی کرسی قدرت سیاسی کشور زانو زده بود. همان کرسی که از بهر بدست آوردنش یک شهزاده با سواد ( زمانشاه ) چشمان برادر خود را کور کرد و دیگری شیرعلی خان در زندان روان فرزند را نابود کرد و آن دیگری امان الله خان گلوی عم را در ارگ تا دم مرگ توسط عاملان خود فشرد ومثل این ده ها حتی صد ها قضیه دیگر که هرکدام وقت وفرصت خاص خود را میخواهد.

تعینات وکابینه سلطنت امیر حبیب الله کلکانی

بعد ازینکه حبیب الله کلکانی قدرت را بدست گرفت کابینه خود را اعلان نمود، برعلاوه کابینه یکتعداد شخصیت های دیگر را نیز در وظایف مختلف مقرر نمود. این اشخاص قرار ذیل بودند.

 

§        سید حسین نایب السلطنه و وزیر جنگ.

§        محفوظ خان معین وزارت جنگ.

§        حمیدالله معین السلطنه که برادر حبیب الله کلکانی بود.

§        عبدالغفورخان تگاوی وزیر داخله.

§        صاحبزاده عطاوالحق خان وزیر خارجه.

§        صاحبزاده شیرجان خان وزیر دربار.

§        مرزا غلام مجتبی خان وکیل وزارت مالیه.

§        ملک محسن کلکانی والی ولایت کابل.

§        مرزا محمد یوسف خان مستوفی الممالک.

§        صاحبزاده عبدالغفورخان رییس گمرک کابل.

§        مرزا عبدالقادر خان مستوفی کابل.

§        سید آغا خان خواجه چاشتی قوماندان امنیه کابل.

§        ملا برهان الدین خان کشکی مدیر جریده حبیب الاسلام.

§        سردارمحمد کبیر خان پسر امیر حبیب الله خان.

§        سردار محمد حیدرخان اعتمادی پسر اعتمادالدوله صدراعظم.

§        محمود سامی نایب سالار سابق.

§        میربابا صاحب خان وبعد صاحبزاده عبدالله خان والی قطغن وبدخشان.

§        مرزا محمد قاسم خان وبعد عطا محمد خان والی ولایت بلخ.

§        خلیل الله خلیلی مستوفی ولایت بلخ.

§        عبدالرحیم خان نایب سالار والی ولایت هرات.

§        جنرال صاحبزاده محمد صدیق خان قوماندان ولایت پکتیا.

§        عبدالقدیر خان والی ولایت قندهار.

 

معرفی مختصرحبیب الله کلکانی

 
نخست باید متذکر شد که حبیب الله کلکانی یکی از شخصیتهای تاریخی افغانستان بوده که تا کنون بخوبی ابعاد مختلف این شخصیت شناخته نشده است.
مورخان و نوسینده گان هرکسی به هرگونه ای و به هر تعبیری درباره اش ابراز نظر کرده اند، برخی او را دزد، عده ای قهرمان و تعدادی هم او را یک عیار تمام خوانده اند. اکنون نگاهی مختصری به زنده گینامه امیرحیب الله کلکانی میکنیم.
حبیب الله کلکانی در ولسوالی کلکان سرزمین دشمن ستیز کوهدامن کابل در سال 1890 میلادی متولد گردید، در جوانی به کارهای جسمانی اشتغال داشت و گاهی هم شغل باغبانی داشته است. در سال 1919 به قطعه ای عسکری در کابل پیوست، سه سال خدمت عسکری نمود و چون به شورش مردم منگل در 1924 میلادی همدردی نشان داد، وظیفه را ترک کرد.

حبیب الله کلکانی درشورش سال 1928 میلادی در ننگرهار حاضر به همکاری با شاه امان الله شد، شاه امان الله خان هم سلاح و مهمات زیاد در خدمت وی و طرفدارانش گذاشت ، اما بعدها از شاه رو گردان شد. در دسامبر همان سال با عده از طرفدارانش دست به شورش علیه شاه امان الله زد و بعد از 9 روز زد و خورد با نیروهای شاه امان الله خان وادار به عقب نشینی گردیده و بسوی  پغمان فرار کرد. در 7 جنوری 1929 میلادی دوباره به کابل حمله نمود، بلاخره بعد از برخورد با نیروهای شاه امان الله خان  کابل را تصرف کرد، و در 18 جنوری 1929 خود را امیر افغانستان تحت نام (امیر حبیب الله خادم دین رسول الله ) اعلان کرد.

اسد سال 1386 مطابق به جولای سال 2007

    کابل – افغانستان    


بالا
 
بازگشت