شادروان استاد احــمد عــلی کـهـزاد
فرستنده: بنیاد فرهنگی کهزاد
مجذوب لایخــوار
پیر طریقت سنائی غزنوی
همانطورکه حضرت خواجه عبدالله انصاری در سفر بلخ در راه با مرد ژولیده موئی بنام (خرقانی) تصادف کرد و به گفتۀ خودش دریچه حقیقت به رویش باز شد، حکیم سنائی هم سالیان درازی جزء شاعر مدیحه گوی و قصیده سرای دربار چیز دیگری نبود تا اینکه روزی در حمامی با مرد خاکستر نشین ژولیده موئی مجذوب که بعد ها به صفت (مجذوب لایخوار) شهرت یافت، برخورد نمود و دریچه عرفان و تصوف بر رخش باز شد. شرح این برخورد که جنبه های فلکلوری و تاریحی دارد و پهلوی داستانی آن بر حقایق تاریخی چربی میکند، قرار آتی است:
میگویند وقتیکه سلطان ابو السحق ابراهیم غزنوی ارادۀ غزوۀ هند داشت، سنائی قصیده مدحیه ئی ساخته و در نظر داشت قبل از اینکه سلطان حرکت کند، باریاب شده و قصیده را بخواند. به این نیت سحرگاه به یکی از حمام های شهر غزنی رفت. حینی که به شست و شوی جان خود مشغول بود از عقب دیوار پنجره حمام صدای گفتگوی دو نفر را شنید و چون از دریچه بطرف گلخن حمام نگریست، دید که دو مرد، یکی گلخنی حمام و یکی هم از دیوانه های مجذوب شهر که به (دیوانه لایخوار) نزد عوام شهرت دارد ، پهلوی هم روی خاکستر های گلخن نشسته و سبوئی گلی که در آن قدری درد و لای شراب بود با ظرف سفالین پیش روی خود نهاده اند. گلخنچی ساقی شده و مجذوب قدح گلی را در دست گرفته و به ساقی میگوید: "بریز به کوری چشم سلطان غزنوی که هنوز کار اسلام و مسلمانان را نساخته، میخواهد به هند رود و کار کفار آن دیار را سر براه کند." چون قدح را سر میکشید باز به گلخنچی ساقی بانگ میزد: "بریز به کوری چشم سنائی گک شاعر که نمیداند خداوند متعال او را برای چه آفریده است!؟ عمر خویش را به ستایشگری و مدح سرائی و خوش آمد و تملق دیگران میگذراند و نمیداند که این گزافگوئی او به هیچ ارزش ندارد و اگر روز قیامت از وی بپرسند که چه آورده ئی که قابل تقدیم بارگاه خداوندی باشد، چیزی جز قصاید ستایش پادشاهان نخواهد داشت."
گوش سنائی از شنیدن این سخنان حکیمانه جرنگ میکند. کلمات دیوانه لایخوار مانند چکش در مغز او میخورد و چون جریان برق تمام بدن او را تکان میدهد و دفعتاُ در خویش تغیرحالی مشاهده میکند. فوری رخت های خود را میپوشد و به دوش خود را به خانه میرساند و فوری قصیده نوساخت و آنچه در سالهای گذشته در باب ستایش و مدح شاهان و امرا ساخته بود، همه را میسوزاند. در بر روی جهان و مادیات آن میبندد، در کنج عزلت مینشیند و راه سیر و سلوک
به عالم معنی پیش میگیرد.
مردم علی العموم به این قصه جنبه داستانی و فولکلوری میدهند ولی در زندگی عرفا و متصوفان وقوع این نوع پیش آمدها خیلی عادی است و چه بسأ عرفای بزرگ و نامی که در اثر این نوع برخوردهای ناگهانی پردۀ انکشاف از مقابل نگاه ظاهری و باطنی آنها برداشته شده و
تغیری عمیق در روحیه آنها پدید آمده که حال آنها را بکلی دگرگون ساخته است.
پیر لایخوار همانطور که گفتیم به ظاهر از دیوانه های ژولیده موی شهر غزنی بود که در لباس فقر و گوشه گیری و درویشی دنیائی داشت بیکران و خیالی داشت آسوده که در آن دغدغه جهان محسوس را راهی نبود. روی خاکسترهای حمام ها می نشست. درد و لای شراب مینوشید و شکوه و جبروت سلطان های غزنوی را به چیزی نمیگرفت. نام و نشان این مجذوب معلوم نیست ولی در اکثر کتب و مدارک ادبی حینی که سخن از سوانح سنائی بمیان میآید، همیشه از مجذوب غزنوی هم سخنی در میان است زیرا اوست که مسیر زندگانی حضرت سنائی را بکلی عوض کرده است.در حقیقت همین برخورد سنائی را از مقام یک شاعر قصیده گو و مدیحه سرا به مقام ممتاز یکنفر متصوف گرانمایه و یک تن از عرفای بزرگ اسلام ارتقا بخشید.
در جنوب شرق شهر موجودۀ غزنی به سمت چپ سرکی که به طرف شلگر میرود، بفاصلۀ تقریباُ یک و نیم کیلومتر از شهر، بقعه ئی است بسیار ساده و بی پیرایه که عبارت از یک گنبد و چهار دیواری میباشد. در زیر گنبد این محوطه چهار دیواری قبریست و خاطرۀ عرفای غزنه به حکم سوابق و تسلسل آنرا مرقد مجذوبی میدانند که به لقب (خواجه لایخوار) یا (مجذوب لایخوار) شهرت داشت.
این خواجه لایخوار یا مجذوب لایخوار همان دیوانه مجذوبی است که در عهد سلطنت سلطان ابوالسحق ابراهیم غزنوی با سخنان طعن آمیز و عرفانی خود یکی از شعرای بزرگ غزنه، یعنی سنائی را از راه مدح سرائی به طریقت عرفانی کشانید و پیرو و مرشد حضرت حکیم سنائی شد.
مردم غزنه به این بقعه به نظر کمال احترام مینگرند و داستانهای برخورد غیر مستقیم او با سنائی را در یکی از حمام های شهر یاد میکنند. این بقعه اگر چه بسیار ساده و بی پیرایه است، باز هم مطاف اهل دل و زیارتگاه عرفا است. دیوارهای بقعه از داخل به شیوه مخصوص گچ کاری شده. این گچ کاری که مختص مردمان غزنوی و حصص جنوب غربی افغانستان بوده و هست، طوری به محکمی و صفائی صورت گرفته که تمام دیوارها مانند صفحه مرمری سفید و لشم به نظر میخورد.
مردم در دیوارهای این بقعۀ متبرکه یادداشت ها و خاطره های زیادی را ثبت کرده اند که بسیاری از آن از نظر تاریخ و ادبیات بسیار مهم و مفید است. من حینی که چند سال قبل به زیارت این بقعه مشرف شدم، ساعتی مشغول خواندن این یادداشت ها گردیدم. میتوان این بقعه را یکنوع جنگ یا کتابچه یادداشت خواند. (جنگ) مناسبتر از آن است که در آن معمولاُ بزرگان گذشته دیار ما اشعار و یادداشت های تاریخی و دیگر خاطره ها را قید میکردند. من به رئیس بلدیه شهر غزنی خاطر نشان کردم تا کسی را مامور سازد که تمام یادداشت ها را از دیوار این بقعه نقل کند. برای معرفی اهمیت این یادداشت ها بطور مثال یکی دو یادداشت را نقل میکنم:
1- "در حینی که به توفیقات داور دادار به همراهی امیر کبیر امیر دوست محمد خان غازی روانه قندهار بودم در ین مکان فیض بنیان مشرف شدم و این رباعی را انشأ نمودم:
بیدلم، بیکسم غریب و اسیر مذنب و عاجز و حقیر و فقیر
غـرق دریای غـفـلتم بـاری خـواجـه لایـخـوار دستـم گـیر
بتاریخ یوم یکشنبه هشتم صفرالمظفر بنده حقیر فقیر سراپا تقصیر محمد طاهر بن محمد کاظم قلمی گردید 1272 عفرالله و الوالدیه و ستر عیوبه"
2- یاد داشت ادبی بصورت یک غزل:
من مست شراب لایخـوارم آسوده ز رنج هر خمارم
فارغ ز هوای خلد رضوان آزاد ز قـــیـد بـــیـم نـارم
شــهـبـاز بــلـنـد آشــیـانــــم در دام ارادتــش شـکارم
خـورشیـدم لیـک اندرین در چون ذرۀ فتاده خاکسارم
یکتا گهرم به درج هستی زان روی که سنگ این مزارم
ما هم به سپهر ارجـمندی چون مُهر، مهرش به سینه دارم
محمد قاسم به اتفاق ملا اسماعیل در ین روضه متبرکه مشرف شده تحریر نمود 1243.
3- در عشر شوال 1239 محمد حسین نام یک فرد بسیار عارفانه و مستانه در ین بقعه ثبت کرده و عبدالسمیع ولد عبدالغیاث که محمد حسین مذکور را (نور چشمی) خوانده، چند سطر نثر علاوه کرده و یاد آورشده است که به آنچه نورچشمی محمد حسین نوشته اکتفا میکند. اینک آن شاه فرد:
بـاشـد بـحـالم بـنــگرد چــشم خـمــار آلــوده اش
ساقی چو گردد سر گران بر خاک ریزد جام را
پخش از امواج رادیو افغانستان:27 عقرب 1341/
یادداشت: یک نوشتۀ دیگر نیز از استاد کهزاد در مورد مجذوب لایخوار موجود است که در آینده تقدیم خواهد شد. بنیاد فرهنگی کهزاد.