خلیل رومان

          

                     افغانستان :          

           نقش و جایگاه اپوزیسیون

 

افغانستان کشوریست که به شهادت تاریخ بیشترین جنگ های تجاوزکارانه و خرابکارانه را متحمل گشته است. با افزودن جنگ های داخلی برسرحفظ یا تصرف انحصاری قدرت، این مرزوبوم مجال نیافته تا تنفس به راحتی داشته باشد. درتاریخ به 16 جنگ تجاوزی و200 جنگ داخلی برمی خوریم . اگر200 سال گذشته معیارقرارگیرد، درهرسال بیش ازیک جنگ براین ملت تحمیل شده است . بگذریم ازاینکه درسی سال اخیر همه روزه درجنگ بسر برده ایم .خواندن حدیث مفصل ترقی ، تعالی ، تمدن ، رشد ، انکشاف وارتقای اجتماعی وسیاسی را ازین مجمل به خواننده وامی گذارم.

افغانستان درهمه جنگ های تجاوزی اعم از استیلای دولت های هخا منشی در قرن ششم قبل از میلاد، هجوم سکندر مقدونی در قرن سوم قبل ازمیلاد ، اموی هاوعباسیان در قرن ششم میلادی ، چنگیزیان در قرن سیزدهم ، تیموریان در قرن چهاردهم  تا جنگ های اول ، دوم و سوم افغانستان و انگلیس، تجاوز قوای شوروی،تهاجم تروریزم وبه اصطلاح ضد تروریزم دردوران معاصر، پیوسته معروض، تجاوزها، تخریب ها، آدم کشی ها، ویرانگری ها ، سوختن ها وساختن ها بوده است. علت تحمل این همه نا بسا مانی ها مقدرات تاریخی جیوپولیتیک، جیواکونومیک ، نبود بنیاد های قوی ملی- مردمی،عدم دوراندیشی ونابخردی دولت مردان ماست. درهمه جنگها مردم این سرزمین، سهم دفاع و طرد دشمن را با میلیون ها قربانی پرداخته اند. هر چند گاهی پادشاهی و امیری را به سلطنت و امارت رسانیده اند که نه تنها کفایت سازماندهی ملی ورهبری اجتماعی وجرئت راهنمایی دفاع ازتجاوزهای بعدی را نداشته اند، بلکه با قساوت بی مانند رهبران نیروهای ملی را یکی پی دیگر با لطایف الحیل نابود و فراری ساخته اند. بنا برآن ما بعلت شانس های خوشبختی ایکه داریم ، بد بخت ساخته شده ایم . دارایی های مهم مانند موقعیت جغرافیایی واقتصادی ، برضد ما ودرست برای نابودی وضعیف نگهداشتن ما استفاده شده اند. چه درد ناک است این که با همه دارایی های بالقوه ناداروفقیریم. چه دردردناکتراست که جهان جنبید، نه جنبید دوست محمد.ما هنوزدرپی قومیت ها،سمت بازی ها،زبان پرستیها ، تبارپروری ها وترجیحات ازین قبیل مصرفیم. به تقصیرروشنفکرانی که دورترازسایهء سنی وعمری شان را آنهم فقط برای خود،  نمی بینند ، چنین خواروابترمانده ایم.                                                                                                                

جنبش های اپوزیسیونی مردم افغانستان برپایه جانفشانی ها وقربانی های بیشماردربرابراین تجاوزات پی ریخته شده است. مبارزات و دفاع ملی مردم بامیان، گرزیوان، تالقان، هرات ، غزنی ، قندهار، قلات ،فراه، کابل ، زابل و سایر محلات دربرابر چنگیز، تیمور، انگلیس ها ودیگران بیانگر سهم بسیار قهرمانانهءپیش گامان ملت مابوده است. اما متأسفانه بعد از دفع هرتجاوز،سازماندهی و انسجام معینی نداشته اند تا آهسته آهسته به نیروی متشکل و بازدارنده مبدل شوند.                                                                                    

نخستین جوانه های اپوزیسیون درافغانستان، تشکیلات بسیار ابتدایی عیاران بود که با تعالیم خاص دینی و اخلاقی مراتب سخا، صفا ووفا را شعار خویش قرارداده بودند. این فرقه درکابل « کاکه ها » ودرکندهار « جوان » ها یاد میشد. ازجمله کارنامه های عیاران سیستان ازهمه مشهور تراست و یعقوب لیث مؤسس دولت صفاریان افغانستان از جمله همین عیاران بوده است.

عیاران درلشکرابومسلم خراسانی در برابر استیلای عرب، فشارهای داخلی طاهریان، هجوم چنگیزیان، تیموریان وغیره مبارزات دلیرانه وجانبازانه نموده اند. البته جنبش های سپید جامه گان به رهبری حکیم بن عطای با دغیسی معروف به حکیم مقنع، جنبش روشانیان در قرن 16،علامه سید جمال الدبن افغان، مشروطه خواهان اول ودوم ، حزب سری درباردراوایل قرن 18 ، لیبرال های دربار، روشنفکران منفرد، جوانان افغان و دیگران درتاریخ افغانستان، هریک به سهم ونوبهء خویش مصدر تحولات و دگرگونی های شده اند که به استثنای دولت زود گذر مشروطه خواهان اول ودوم که موفق به احراز قدرت سیاسی شده اند، دیگران، از بخت عروج به قدرت محروم مانده اند.

بعد ازمشروطهء دوم احزاب و جنبش های دیگر پا به عرصهء وجود گذاشتند وهر یک سهمی را درروشنگری و تجمع روشنفکران در تحقق ایده های دموکراسی، عدالت، قانونیت و جمهوریت بجا گداشتند. از آنجائیکه هدف این نگارش ارزیابی نقش و جایگاه اپوزیسیون در افغانستان  و اختصا صا دولت های تشکیل شده بوسیله آنان در بعد عملکردی می باشد، نا گزیراز مرور سیر تاریخی سایر جنبش های اپوزیسیون که بدون شک قابل احترام وعزت اند، جلوگیری می شود.  

یکی از احزاب چپ که ازسال 1357 تا 1371 به قدرت دست یافت،حزب دموکراتیک خلق و بعد حزب وطن بود که خود را وارث سنن و مبارزات تاریخی مردم افغانستان میدانست. بعد از مشروطه خواهان اول ودوم ، این حزب دارای مرام و اسا سنامه بود و از لحاظ پایگاه اجتماعی در محلات ومرکز نیز نفوذ بالنسبه قوی  داشت . دربارهء اقدامات و اجراآت این حزب نوشته های زیادی جانبدار وبیطرف به چاپ رسیده  که مجال تذکر مجدد این تاریخ طی شده درین فرصت میسر نیست. اما مسلم است که این حزب در دوران حاکمیت سه مرحله را از پشت سر گداشت. مرحله اول قدرت نمایی و اقدامات عجولانه توأم با کشتار، زندانی ساختن ها و یکه تازی؛ مرحله ء دوم درموجودیت قوای نظامی شوروی، دنبال کردن سیاست های دیکته شده واتکایی؛ ومرحلهء سوم حاکمیت مستقلانه، مصالحهء ملی و اقدامات جبرانی ، تسکین مخالفین و گذار به تعدد احزاب و توسعهء پا یه های حاکمیت که در نیمه را متوقف ساخته شد.   

این حزب قبل از رخداد ثور 1357  با امکان محدود و نیم بند اجازهء رسمی فعا لیت های سیاسی را آغاز کرد ومرام جلب کننده وانگیزه دهنده برای جوانان و روشنفکران اعلام نمود. در مرحله ء اول و دوم، حرکت های مخالف آن را تبارز داد که نه تنها کوچکترین اثری از میراث مبارزان راه آزادی، عدالت و جمهوریت درآن دیده نمی شد، بلکه بزودی افغانستان را مانند نظام های اسلاف به گورستان انفرادی و جمعی یکتعداد زیاد ایشان مبدل گردانید. حزب از حیثیت پیش قراول نهضت روشنفکری ،  به ستاد دولت مبدل گردید که ماهیت وجودی آن غیرازدولت قابل احساس نبود. گوییا همه ادعا های تاریخی و مرام های متراکم شدهء دیرینه ، در تصرف قدرت و تامین دکتاتوری خونین خلاصه گردید.   

مرحله سوم چنانکه تذکر داده شد بمثابهء قربانی مرحله های قبلی صرف رفو گری و رهایی از بن بست های بی اعتمادی، جنگ، تجاوزبیگانه ها، مصالحه با خودی ها تقسیم قدرت و حتی در اواخرتسلیمی بدون قید و شرط آن در چهاروچوب میکا نیزم های ملل متحد گردید.

سرانجام تاریخ ،صفحهء جدیدی ازاحراز قدرت سیاسی را بوسیلهء اپوزیسیون        را ستگرا مساعد ساخت. اقدامات و اجراآت این نظام نیز از بدیهیات زمان ما ست. کما اینکه نمیتوان به دست آورد قابل ملاحظه یی در بسط و انکشاف اجتماعی- اقتصادی ، سیاسی، فرهنگی وغیره استناد ورزید.

 

بنا برآن با تاریخی که از گذشته داریم ، اپوزیسیون در شرایط موجود، در چه حالتی قرار دارد؟

چپ بخت خویش را آزمود و گذشت . امروز از بدنهء حزب دموکراتیک خلق افغانستان- حزب وطن ده هاحزب درداخل وخارج کشورتأسیس گردیده اندکه درهردوحالت نه تنها از اعتبار و وزنهء ملی برخوردارنمی باشند، بلکه فاقد برنامهء ملی برای بیرون رفت ازاوضاع پیش آمده درکشوراند.احزاب متشکلهء داخلی مصروف اموراندرونی وجستجوی سلامت و ملامت دیروز اند و نقد امروزرا فدای گم شده های دیروز می نمایند.  صنم سازسی و پافشاری  به حقانیت این یکی و بطلان آن یکی همچنان ادامه دارد. درعین حال احزاب بیرونی با حفظ خصوصیات فوق بدنبال سراب هایی می گردند که خانه در غزنی و کشت در لوگر را ماناست . نتیجه این است که درچپ امروز افغانستان با این اندازها ، امیدی برای سربازکردن نهضت ملی و سراسری ایکه بتواند اتکای مردم در کوتاه مدت شود، وجود ندارد.  

برخی از احزاب دیگر که بدنبال تجربهء قدرت دولت اسلامی ایجاد گردیده اند ویا درگذشته وجود داشته اند، به استثنای حزب اسلامی و طالبان که هنوزهم برمخالفت مسلحانه پافشاری می کنند، درسردرگمی و نوسان بسرمیبرند . معیار اپوزیسیون بودن نزد بسیاری از آنها شراکت در قدرت است. اگر در قدرت سهیم باشند، هیچگاهی از مخالفت و اصلاحات حرفی بزبان نمی آورند، درغیر آن اپوزیسیون می گردند.

پیشگامان احزاب اعم چپی ها وغیر آن درنوعی پراگنده گی وتجارت سیا سی مصروف اند. هنوز هم از فضای ایجاد شدهء روانی جنگ سرد که آنها را در دو جبههء متقابل قرارداده بود، متأ ثراند و تحلیل های واقعی رااز موقعیت ها ومجبوریت های یک دیگر بعمل نیاورده اند. با آنکه حالت ها و موقعیت ها تغییر یافته است،  استعمال کلمات و اصطلاحات جنگ سرد ، توهین وهتاکی یکدگر رایج است.

امروزدرافغانستان بازارمکارهء سیاست، نسبت به هرمرحلهء تاریخ گذشتهءما، گرم و گرمتراست. احزاب و دسته ها پیوسته تغییر موضع سیاسی واندیشه یی می دهند ودرتلاش اند تا با اشتراک در قدرت به آب و نانی برسند. به نظرمن چنین موضع گیری ها واپوزیسیون نمایی های موسمی مفت هم نمی ارزد.

درچنین اوضاع و احوال چه باید کردها برای ایجاد اپوزیسیون نیرومند و تثبیت جایگاه هدفمند آن در جامعه کدام ها اند:   

1- نگارنده درحمل 1384 خطابی را به احزاب و سازمانها ی سیاسی نوشتم و ازهمه دعوت نمودم تا نیروی سیاسی  حسابی و قابل اهمیت را ایجاد نمایند.عمده ترین تقاضا  پیوستن به اتحادها یا ائتلاف های کلان و سراسری ملی بود. به استثنای آفرین ها،  تشویق و تعریف ها تا اکنون شاهد هیچ اقدام عملی نبوده ام. هنوزهم ضرورت و مبرمیت اتحاد یا ائتلاف سراسری برپایهء اهداف مشترک ملی صرف نظر ازهمه تعلقیت ها احساس میشود.

دریادداشت یاد آوری بعمل آمده است که امروزهم جهان، هم اوضاع منطقه وهم اوضاع افغانستان تغییر پذیرفته است. لذا باید احزاب و سازمانهای موتلف افغانستان ، طرح هایی را متناسب با انکشاف اوضاع فوق پیش بکشند. پیشوندها و پسوندهای دموکراتیک، شعارهای حقوق بشر،مساوات بین زن ومرد در پس و پیش نام احزاب کفایت نمی کند. باید ماهیت عملکرد های دراز مدت و میکانیزم های معقول و درخوررا جستجو کرد و بکاربست.

البته درین اواخرتحت تاثیر یا به کمک بعضی ها حرکات میکانیکی درچپ وراست به مشاهده میرسد که حاکی ازتمایل اتحاد، همبستگی وائتلاف های هم قماش – چپ با چپ وراست با راست می باشد. اما متأسفانه این فرصت ها نیزصرف میکانیزم ها، ابرازاحساسات و تناقض های فکری وعملی می گردد. برای این مقصد شریف وقت وامکانات زیاد اختصاص داده می شود ولی ازحبل المتینی که برپایهء تحلیل های اوضاع، مصدر ومحوراین اتحاد ها یا ائتلاف ها گردد، خبری نیست. چون فکرجدید وگرایش های نماینده ازاقشاراجتماعی درآن دیده نمی شود ، فورآ بازارشایعه گرم می گردد و تئوری توطئه یا افشا گری به دوران می آید. یکی ازآن ها این است که برای توجیه گری های اقتدارازراه گردهم آیی های این چنینی مصارف هنگفت صورت می پذیرد تا درانتخابات آینده پلهء سنگین به نفع خود را داشته باشند. این شایعه ها اگرواقعیت داشته باشند، جفای عظیم نا بخشودنی دربرابرنهضت روشنفکری است. اما اگرواقعیت نداشته باشند، ضربهء بس بزرگ براعتباراجتماعی سازمان ها ونهضت های نوپا می تواند به حساب آید.هردو حالت به زیان است. مخصوصآ که  اظهارهای توجیه گرانه و کاربرد القاب پرتکلف بحیث بزرگترین دست آورد ملاقات ها ودید وبازدید ها، همایش های تلویزیونی ورسانه یی بعد ازچندین سال ازنام این یا آن سازمان ، این شایعه ها را تقویت کند.   

2- بدیهیست که دوست دایمی و دشمن دایمی درسیاست وجود ندارد، اما منافع ملی قسما دایمی وثابت میباشد. درعمل ازین مقوله درهمه جا کار گرفته نمی شود. تمام احزاب درحلقهء دوستان قدیمی خویش محدود اند. دشمنان دیروزی را همچنان دشمن می پندارند ودوستان دیروزی را با همه انحراف ها وکجروی های مشهود، دوست می شمارند. درحالیکه با تغییر رژیم ها بهر نوعی که بود، سرنوشت مشترک باید برپایهء منافع ملی، دیروزوامروزرا با حفظ اختلاف ها و نکته نظرهای مختص به خود، پیوند زند، متحد یا موتلف گرداند. هنوزبا این همه احزاب سیاسی که مایهء احزان سیاسی جامعه درآیندهء نزدیک خواهد بود، منافع ملی تعریف واحد وقابل قبول نیافته است. یکی ازمولفه های منافع ملی موجودیت احزاب به پیمانهء امروزاست. سوأل این است آیا این همه احزاب ضرورت ملی ما است؟ اگرحزب یا احزاب واقعآ بیانگرگرایش های اجتماعی کشورباشد- که باید باشد، درغیرآن فلسفهء وجودی حزب اهمیت ندارد، موجودیت حدود 90 حزب به موجودیت 90 گرایش درجامعه دلالت نمی کند. آیا واقعا در جامعه 90 گرایش سیاسی،اقتصادی واجتماعی داریم. من یقین کامل دارم که نداریم. پس بسیاری ازاحزاب درواقع شوخی می کنند، جدی نیستند. استدلال مبنی براینکه جامعه تازه ازتشنج وبحران رهایی یافته، دیریا زود به روال عادی درین زمینه برمی گردد، عاری ازبرخورد تعقلی می نماید. برای توجیه گری ساخته شده است. اگربه این نتیجهء محتوم اندک اعتقادی داریم، چرا همین اکنون بسوی آن راهی نمی شویم ودامن این احزاب بی گرایش را داوطلبانه برنمی چینیم؟ من معتقدم که نه تنها این پراگندگی به سامان نمی رسد بلکه به کانون های چانه زنی برمعاملهء کرسی وامتیازمبدل می شود وآن جنگ هفتادودوملت را که درپی ندیدن حقیقت دنبال افسانه رفتند، به 90 حزب ویا احتمالا بیشترازآن ارتقا خواهند داد.[1] ملت همین اکنون درسردرگمی بسرمی برد که کدام یک را ترجیح دهد وبا کدام یک تعلق خاطرداشته باشد. ازهمین روست که احزاب درهمان محدوده های دیروزی محدود مانده اند وبه حرکت های قومی، مذهبی، سمتی وایدیا لوژیک بسنده کرده اند. چون عرضه جدید نیست ، تبعآ تقاضا وجود ندارد.  

3- شرایط جدید مستلزم تفکر جدید است. هررهبر و رئیس حزب فکرمی کند با جمع کردن نظامیان، قوماندانان وجنگنده های دیروزمی توان به قدرت رسید. به کار روشنفکری وروشنگری که جوهرهء فعالیت حزب ا ست توجه مبذول نمی گردد. باید توجه کرد که یکی ازاشتباهات عمدهء حکومت های چب و راست و حکومت جاری نبودوکمبود متخصص متعهد است.عدم تشخیص اشخاصی که درسیاست وتفکر دارای تعهد ملی واعتقاد باشند، درمسایل اخلاقی ازوجدان سالم برخوردارباشند ودرمسایل احساسی مالامال ازصداقت باشند، رنج زمان ماست.

معنای تکیه برمعیارهای کمی وکیفی دوران جنگ، بی باوری برعملیهء انتخابات وآمادگی برای گذار به دور جدید خشونت ها و قدرت نمایی ها ست. لازم به یاد آوری است که اگر حادثهء یازدهم سپتامبر نمی بود، خدا می داند، عمر اقتدارهای توتا لیتر، جنگ و دفاع بازهم چقدر طولانی میشد. بنابر این یکی از و ظایف عمدهء احزاب و روشنفکران تضمین عدم برگشت به گذشته واصلاح وبهبود روند انتخابی نظام و تقویه هرچه بیشتر مفکورهء تفکیک قوا بمثابهء اصل وجوهر دموکراسی است. من عقیده دارم که دموکراسی با احزاب و سازمان های جدا، جدا، بی تآثیر، محدود، قومی، سمتی و زبانی تحقق پذیر نخواهد بود. 

4- امروز حزب سازی به مود و نوعی رقابت ، برای تثبیت حضوراشخاص، مبدل شده است. بطرزعجیبی متوجه میشویم که گروهای نظامی یک شبه حزب سیاسی میشوند وبرعکس احزاب سیاسی تمایل به نظامی شدن دارند. اگر بد بینانه تلقی نشود، هم وغم بسیاری ازآنها را جلب کمک های مادی – تخنیکی سفارتخانه ها وسازمانهای بین الملی که برای تحقق "دموکراسی" کارمی نمایند، تشکیل میدهد. بدا به حال اعضای حزبی که فکرواندیشهء آن با کرشمهء ازین سو وآن سوتغییرپذیرد وباوزیدن باد موافق یا مخالف تبدیل موضع کند بی آنکه متوجه انکشاف های اجتماعی، جامه ایکه ازآن نماینده گی می کند، باشد.همین مورد دربارهء حزب دموکراتیک مصداق می یابد که با حکم حکومتی که خود درکوچه ها وپس کوچه ها حاکمیت نداشت، به یکبارگی با همه ادعاهای بلند بالا، ازصحنهء هستی زودوده شد واکنون با فضای مساعد، سمارق گونه ازهرطرفی سرمیزند. اگرآن حزب درمیان توده ها واقعا نفوذ  داشت، چرا درآن موقع سربلند نکردند که روزانه تا 500- 1000 راکت بالای مردم می باریدند. تاکی موسم گرایی وحرکت درسمت وزیدن با موافق ادامه خواهد داشت ؟  

5- شاید برخی ازمعیارهای قانون احزاب درنوع خود بد ترین شیوهء را برای تقسیم نیروهای روشنفکری جامعه به دسته های کوچک تجویز کرده است. اگراین تقسیم کردن ها گام آگاهانه باشد یا نباشد، تشکیل نهضت قوی ونیرومند را که قادربه ایجاد  تغییرات سراسری ملی باشد ، نا ممکن می سازد. ازینرو لازم است تا ائتلاف ها واتحاد های موقتی ودایمی ایجاد گردد. زیرادرپرا گنده گی ملی و تفرقهء روشنفکران، احزاب و سازمانها که یکجا با روشنفکران غیر سازمانی گل های سرسبد جامعه را تشکیل می دهند، ضعیف ترین، نا کار آمد ترین ، بی پایگاه ترین وابن الوقت ترین اشخاص می توانند به بلند ترین موقف ها برسند و ملت را با ندانم کاریها و بن بست ها دست وپا بسته در اختیار نفوذ و سیطرهء دیگران قرار دهند.

به نظراین قلم شاید یگانه جنبش واقعی که بتوان آنرا گرایش برخاسته ازمتن مردم دانست، مشروطیت اول ودوم بود که تحلیل فکری بنیاد گذاران آن با خواسته های مردم تناسب وپیوند نزدیک داشت. مهم این است که مشروطیت اول ودوم مشکل اساسی جامعه را درک کرده وبرای حل آن نسخه های مربوط به خود را ایجاد کرده بودند.  این دولت خوش درخشید اما با دریغ که مستعجل بود وتداوم نیافت. به همین علت جنبش مشروطیت بحیث یک اقدام مورد پسند همه، درحافظهء تاریخ حک شده است. ملاحظه می شود که تیزبینی ها ودرایت چند تن محدود، اگرجاذبهء ملی داشته باشد، به الگوی تاریخ سازمبدل می شود. برعکس ادعا های بلند پروازانه که ریشه درعمق ملت ومردم نداشته باشد، با همه پشتوانه های قوی، حبابوارازروزگارمحومی گردد.

افغانستان کشورعقب مانده ، فقیرو دست نگرباقی مانده است.اهل سیاست، روشنفکران، احزاب و سازمانهای سیاسی  نیز ناچار این ضعف را حمل می نمایند. چنانکه تجربهء سالهای اخیرنشان می دهد این نا گزیری درراست و چپ کشور مشاهده شده است. اما هیچ نیرویی نتوانسته را ه بیرون رفت از سیاست های اتکایی را نشان دهد. اکنون وظیفهء اساسی همه است تا با یکجا شدن ها و کنار آمدن ها، الترناتیف ملی خود کفایی را ایجاد نمایند. بدون شک افغانستان بنابر خصوصیات جیوپولیتک و جیو اکونو میک، پوتا نسیل ها ومنابع آنرا دارد تا با ایجاد زبان واحد و نیروی واحد طرح های قابل قبول متقا بلا مفید ومعقول را به جامعهء جهانی پیشکش نماید. اما شرط اساسی رسیدن به چنین کیفیتی ، پیوند ارگانیک ، اتحاد ، همبستگی وهم زبانی احزاب وسازمان های سیاسی وبالتبع همه مردم  است.

                چارکس را داد مردی یک درم               هریکی ازشهری افتاد ه  به هم

              فارسی وترک و رومی وعرب               جمله باهم درنزاع  ودر غضب

              فارسی گفتا چو ازاین   وارهیم               هم بیا  کین را به انگوری  دهیم

              آن عرب گفتا معا ذالله    لا                    من عنب خواهم نه انگور ای دغا

              آن یکی کزترک بود گفت ای کزم           من نمی خواهم عنب، خواهم ازم

             آنکه رومی بود گفت این قیل را              ترک کن ، من خواهم استافبل را

             درتنازع  آن نفر جنگی  شدند                 که ز سر نام ها غافل  بدند

             مشت برهم می زدند از ابلهی                 پربودند ازجهل واز دانش تهی

             صاحب سری ، عزیزی صد زبان           گربدی آن جا بدادی  صلح  شان

             پس بگفتی اوکه من زین یک درم            آرزوی جمله تان را می خرم

            چونکه بسپارید دل را  بی دغل                این درم تان می کند چندین عمل

            یک درمتان می شود چار المراد               چاردشمن می شود یک زاتحاد

            گفت هریک  تان دهد جنگ ونفاق             گفت من آرد شما را  اتفاق

            پس شما خاموش باشید وانصتو                 تا زبانتان من شوم درگفتگو

           چون عنب آمد میان یعنی  ازم                   بود هم انگور هم استافیلوم

           همزبانی خویشی و پیوندیست                   مرد با نا محرمان چون بندیست

           ای بسا هندو وترک همزبان                     ای بسا دو ترک چون بیگانگان

           پس زبان محرمی خود دیگراست               همدلی ازهم زبانی بهتر است.

«مولوی» 

"مولوی"


 

- جنگ هفتادودوملت همه را عذر بنه              چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. "  حافظ" [1]

 

 


بالا
 
بازگشت