د ست آورد واقعي ۱۱ سپتامبر کدام است؟
) ر- م - شمشاد (
تحولات بعد از ۱۱ سپتامبر، نقطه عطفى در آستانه ورود به قرن جديد براى همه جهان محسوب مى شود كه در آن نه تنها بسيارى ازمفاهيم، پديده ها و ادبيات جهانى را متأثر، بلكه توازن قدرت بسيارى از حوزه هاى جغرافياى سياسى را دگرگون كرد. مركز ثقل اين تحول شگرف، پديده اى با عنوان «تروريسم» بود كه ايالات متحده آمريكا را واداشت كه به زعم خود، به خاستگاه واقعى آن، يعنى منطقه خاورميانه و برخى مناطق همجوار آن يعنى آسياى مركزى و قفقاز، هجوم آورد و در فصل جديد روابط خود با جهان، راه برخورد با تهديدات ملى خود را در حوزه هاى فراملى جست وجو نمايد .
از اين رو،
آمريكا مدعى شد در مظان حمله قرار گرفته است كه آن را به جنگ عليه آمريكا تشبيه
و اعلام كرد: حق دفاع فردى و جمعى خود مى داند كه در مورد اين نوع حملات
تروريستى، نه تنها عليه كسانى كه مرتكب اين اقدام ها شده اند، بلكه عليه
دولت هايى كه به نحوى از آنها حمايت كرده اند، وارد عمل شود؛ تهاجم نظامى به
افغانستان نيز براساس همين توجيه انجام گرفت.
به اين صورت مبارزه با تروريسم، بخصوص بعد از ۱۱ سپتامبر اهرمى نيرومند در دست
آمريكا قرار گرفت تا اول هژمونى خود را در سطح نظام بين الملل تثبيت كند و دوم
در سايه تفسير خود از مصداق هاى تروريسم، در امور داخلى كشورهاى مختلف دخالت
نمايد. واقعه ۱۱ سپتامبر، بيانگر شرايط و شكاف جديد براى واشنگتن و جهان بود.
از اين مقطع به بعد، ايالات متحده بالاترين آسيب هاى بالقوه و بالفعل خود را
راکت هاى دور برد بالستيك ندانسته و فاصله جغرافيايى از نقاط بحران خيز
نمى توانست مصونيت نسبى را براى آمريكا ايجاد كند. واقعه۱۱ سپتامبر۲۰۰۱ ميلادى،
بيانگر اين مسأله بود كه تهديدات جديد:
اول اين كه، ايستا، ساكن و استاتيك نبوده، بلكه حالت سيال و ديناميك بودن را
دارند.
و دوم اين كه، تروريسم خود را محصور به محيط جغرافيايى خاصى نمى داند و با
كمترين هزينه مى تواند بالاترين آثار را براى حريف داشته باشد و اين امكان را
دارد كه در تقابل با منافع ملى و سرزمينى آمريكا واقع شود. با تعريفى كه
نومحافظه كاران از تروريسم به اصطلاح سيال و پويا، ارائه كردند، ايالات متحده
تهديدات خود را نه در حوزه هاى ملى، جغرافيايى و سرزمينى خود، بلكه در آن سوى
اقيانوس ها جست وجو كرد.
«ريچارد پرل» يكى از پرنفوذترين عناصر محافظه كار به صراحت اذعان مى دارد،
«بايد نشان دادكه تشنج زدايى ديگر كارآيى ندارد و بايد اهداف پيروزمندانه را از
نو مطرح كرد.»پس از واقعه ۱۱ سپتامبر و به بهانه ايجاد ائتلاف جهانى عليه
تروريسم توسط آمريكا با مشاركت ۴۵ كشور جهان كه بسيارى از كشورهاى آسياى مركزى
و قفقاز نيز در آن عضويت يافتند، حضور نظامى ايالات متحده در ۲ حوزه استراتژيك
آسياى مركزى عينيت يافت.
آمريكايى ها ابتدا به بهانه انجام تهاجم به افغانستان به منظور مقابله با
تروريسم و به منظور بهره گيرى از برخى مناطق و فضاى هوايى برخى جمهورى ها در
آسياى مركزى و قفقاز به منظور انجام لوژستيك تهاجم خود به افغانستان در
بخش هايى از منطقه حضور نظامى رسمى يافتند. از جمله پايگاه هاى جديد نظامى در
«خان آباد» در جنوب شرقى ازبكستان (با۲۰۰۰ نيروى نظامى آمريكايى)، «ماناس» در
نزديكى بيشكك پايتخت قرقيزستان( با حدود ۳۰۰۰ نيروى نظامى آمريكايى) و نيز
زمينه سازى به منظور حضور بيشتر در قزاقستان و تاجيكستان در آينده، به بهانه
مبارزه با تروريسم بين المللى، فرصتى براى آمريكا جهت جلوگيرى از ايجاد هر نوع
اتحاد منطقه اى روسيه با كشورهاى منطقه و جلوگيرى از پيشروى چين به سمت غرب به
آسياى مركزى صورت مى گيرد. ضمن اين كه پشتيبانى و لوژستيك
هوايى در مسير مورد نياز آمريكايى ها و گروه ائتلاف در مسير خود از اروپاى شرقى
به افغانستان، از طريق فرودگاه هاى شمارى از اين جمهورى ها صورت پذيرفته و حتى
هم اكنون نيز انجام مى شود.
ايالات متحده با جنگ افغانستان وسپس عراق درواقع به يك آرايش تازه در مناطق مهم
خاورميانه و آسياى مركزى و قفقاز مبادرت كرد. آرايشى كه آشكارا هدف تسلط بر
مرزهاى پيرامون روسيه و ايران را تعقيب مى كند. بر همين اساس بود كه دراين شش
سال كاخ سفيد كوشيد از هر نوع همگرايى و اتحادهاى نظامى - استراتژيك بين چين،
روسيه، هند، ايران و برخى كشورهاى منطقه جلوگيرى كند.
با اين همه ناكامى در افغانستان و شكست در عراق بسيارى از رؤياهاى آمريكا را
ناكام گذاشت. در ميان عواملى كه طرح يا پروژه بلند پروازانه قرن آمريكايى را به
بن بست دچار كرد غائله خونين عراق نقش اول را دارد. از انتخابات كنگره اين كشور
در هفتم نوامبر ۲۰۰۶ كه جناح بوش طعم نخستين شكست را چشيد تاكنون سريال ناكامى
ها، اردوى نومحافظه كاران را در برگرفته است.
مقبوليت بوش و تيم زمامداران آمريكا كه در ششمين سال وقوع غائله ۱۱ سپتامبر و چهارمين سال جنگ عراق به پائين ترين درجه تنزل كرده است، تيم كارگزاران بوش و همان هايى كه تئورى جنگ پيشدستانه را طراحى كرده بودند يكى پس از ديگرى استعفا داده و درعمل بوش را تنها گذاشته اند.
همه علائم و نشانه ها و نظرسنجى ها حاكى از اين است كه جامعه آمريكا براى وداع با نومحافظه كاران آماده مى شود و سال ۲۰۰۸ همه منتظر شنيدن قضاوت تاريخى مردم اين كشور در كارنامه كسانى هستند كه براى تأمين امنيت اين كشور آرامش جهانى را به هم ريختند. شايد در اثبات سقوط نومحافظه كاران هيچ نكته اى گوياتر از اين نباشد كه امروز هيچ كس سراغى از ايده هاى جهانشمول رايس و رامسفلد نمى گيرد بلكه همه به اين مى انديشند كه ارتش شكست خورده اين كشور كى از عراق خارج خواهد شد.
تاريخ سياست
خارجى آمريكا نشان مى دهد كه اين كشور ضرورت و فلسفه حضور خويش در صحنه جهانى
را با وجود يك رقيب يا دشمن حقيقى و يا فرضى تبيين كرده است. اگر اين گفته
زمانى جزئى از بافته هاى مكتب تئورى توطئه محسوب مى شد اما امروز يك واقعيت غير
قابل انكار است.
در ايام جنگ سرد،اين كمونيسم بود كه در ذهن آمريكائيان حكم يك شبح خوفناك را
پيدا كرد و تمامى حركت هاى چپگرا وحتى آزاديبخش از نهضت ملى ،تا حركت استقلال
طلبانه پاتريس لومومبا و آلنده با همين ترس نفوذ كمونيسم هدف قرارگرفتند. اما
در شامگاه قرن بيستم و آنگاه كه خاطر آمريكايى ها از سقوط دشمن سرخ خويش آسوده
شد نگاه آنان به سمت و سوى تازه اى تغيير يافت . هرچند نشانه هاى اين نگاه جديد
در همان فرايند حوادث دهه ۹۰ پديدار شد، يعنى برهه اى كه جهان پس از فروپاشى
نظام دوقطبى به طيفى از جنبش هاى ميهنى و دينى آغوش استقبال گشود اما به طور
مشخص اين رخداد ۱۱سپتامبرهست كه مسير حركت نه تنها ايالات متحده بلكه همه جهان
قرن جديد را تعيين مى كند.
فروريخته شدن
نماد سرمايه دارى در ۱۱سپتامبر، دو تفكرى را در برابر هم قرار داد كه پيش از
اين، گروهى ازانديشمندان آمريكايى نويد آن را در قالب جنگ تمدن ها و يا جنگ
ميان جبهه اسلام و مسيحيت داده بودند. همه چيز در افق جهان رسته از بند كمونيسم
رنگ نزاع وتقابل گرفت.
برخى از ناظران كه از فراز برج هاى فروريخته تجارت جهانى اين تقابل را نظاره مى
كردند تمثيل آشناى ماركس را براى توصيف اين وضع دراماتيك جهان پس از ۱۱ سپتامبر
بكار بردند . به باور اين ناظران ازميان دو پيش بينى پيشواى ماركسيسم، اين بار
تاريخ به صورت تراژيك خود را تكرار كرده است. زيرا رويارويى آغازين قرن ۲۱
شباهت زيادى به رويارويى ابتداى قرن ۲۰ داشت كه در آن شاگردان ماركس زنگ كارزار
طبقه فقرا وتحقيرشدگان با سرمايه دارى را به صدا درآوردند . جنگ جديدى كه ۱۱
سپتامبر هيزم آن را فراهم آورد طرح و سناريوى آن را نه شاگردان ليبراليسم كه
هواداران مكتب وتئورى قدرت تدوين كردند. جمعى كه با الهام از متفكر ماجراجوى
دوران جنگ سرد آمريكا - لوى اشتراوس - راه برترى سرمايه دارى را در تكيه بر
بازوى قدرت نظامى يافتند، مى توانيد فضاى سياسى فرداى حملات تابستان ۲۰۰۱ را با
دنياى پس از ويرانى اروپا به دست فاشيسم قياس كنيد كه همه بازيگران عرصه را
براى ورود آمريكا به صحنه خلوت كردند.
اين بار نيز واشنگتن خود را با يك فرصت تاريخى روبرو ديد .
تنها تئورى آماده براى پر كردن اين خلأ قدرت ، همان تئورى شاگردان اشتراوس «جهان متكى بر هژمونى نظامى آمريكا» بود. اروپا ، روسيه و آسيا همه وهمه در نخستين سال هاى طلايى قرن ۲۱ كنار كشيدند تا آمريكاى زخمديده از ۱۱ سپتامبر بى دردسر طرح تعقيب مخالفانش را پيش ببرد. به اين صورت جنگ بزرگ و موعود رهبران فكرى نومحافظه كاران شروع شد. اين جنگ با آن كه يك كشورگشايى و فتح سرزمين به دست ارتش آمريكا در خاورميانه بود اما در ادبيات سران كاخ سفيد يك جنگ ايدئولوژيك ناميده شد .
بوش و حلقه تئوريسين هايش از مقدس ترين واژه ها براى قداست بخشيدن به اين لشكركشى خويش بهره جستند. آنها جنگ خويش را نبرد نجات و آزادى ناميدند به اين اعتبار كه وانمود كنند ارتش ايالات متحده در واقع پيشمرگ همه دولت ها وملت هاى اروپايى شده است كه در معرض تهديد تروريسم قرار دارند.
در مرحله ديگر اين جنگ را نبرد خير و شر ناميدند تا همه آنهايى كه از فقريا تبعيض ويا سلطه عليه آمريكا به قيام برخاسته اند را نيز در فهرست سياه آشوب طلبان قرار دهند.
اما شايد
فرداى ۱۱ سپتامبر هيچ كدام از اين واژگان به اندازه واژه جنگ صليبى جورج بوش
ابعاد چنين جنگى ويرانگر را آشكار نكرد جنگى كه ۶ سال بعد همه شهروندان جهان از
شمال آفريقا تا خاور دور و از قلب اروپا تا آسياى مركزى را در كام نزاع هاى كور
فرو برد.
اين عنوان در
زبان جورج بوش ، فردى كه فرماندهى تام الاختيار جنگ هاى انتقام جويانه ۶ سال
اخير را در دست گرفت گوياى عمق طرحي بود كه كاخ سفيد عليه جريان هاى رقيب يا
مخالف خويش تدارك ديد. با اين ر طرح
قلمرو جهان
اسلام در يك كمربند تحريم وتهديد بى سابقه نظامى واقع شدند و همه جنبش ها و
محفل هاى اسلامى در چشم سربازان جديد جنگ صليبى حكم يك كانون توطئه را يافتند
.به اين صورت بذرهاى يك جنگ ايدئولوژيك جديد اين بار درجهان ليبراليسم نهاده شد
. اگر تا پيش از اين مكتب چپ بود كه به مرزبندى ايدئولوژيك جهان مبادرت مى كرد
ومتهم بود كه با خيالات يوتوپيايى خود مانند شعار رهايى بشر جنگ ها و جنبش ها
را به راه مى اندازد اين بار اين انديشه هاى منجى مآبانه از آستين يك قدرت
ليبراليستى برآمد كشورى كه خود را نماد سرمايه دارى مى خواند .
اما نبرد صليبى بوش عليه حريف جديد بسى سخت تر از مبارزه با سوسياليسم بود .
حريف جديد نه در يك كشور و يك نقطه مانند روسيه يا شرق اروپا كه در قلمروى
بى انتها از كره خاكى ريشه دوانده است. رويارويى با جنبشى كه نام نوزايى اسلامى
داشت در همان روزهاى نخست جنگ به اصطلاح نجات بخش بوش امرى محال آمد . جنبشى كه
هر ۵ قاره جهان سهمى از آن را برده بودند.
بنابراين سياستگذاران آمريكايى را چاره اى جز اين نبود كه راهى ميانبر را براى
اين مبارزه بر گزينند و به تعبير تحليلگران اين كشور به جنگ گزينشى دست بزنند.
انتخاب افغانستان و عراق به عنوان دو نقطه استراتژيك در خاورميانه و آسياى
مركزى در راستاى همين سياست جنگ گزينشى انجام گرفت.
اين جنگ ايدئولوژيك، از همه جهات با جنگ هاى متعارف و كلاسيك و غيركلاسيك تاريخ
متفاوت بود . چنان كه در اين ۶ سال ديده شد نه تاكتيك ها و شيوه و نه هدف ها و
استراتژى هاى آن با نبردهاى مرسوم قابل قياس نبود. همينطور توانايى و ظرفيت هاى
دو طرف نبرد و ابزارهايى كه درآن استفاده مى شود از هر نظر مدرن ومنحصر به فرد
هستند. به طور مثال در حالى كه يك طرف جنگ يعنى آمريكا بر دوش ارتش مدرن
وحرفه اى و با يارى تكنولوژى نوين ارتباطى و تبليغى جنگ را پيش مى برد اما طرف
ديگر سربازان و جنگجويان اش را ازميان نوجوانان و جوانان فقير يا سرگردان
كشورهاى عربى آفريقايى بر مى گزيند.
اما فاحش ترين تفاوت اين جنگ آنجاست كه بسيارى از مسائل ماهوى آن شفاف نيست در
واقع جهان شاهد تماشاى جنگى است كه اغلب تصميم هاى آن و تصميم گيران آن در پشت
پرده هاى اسرار مانده اند.
ماهيت رازآلود جنگ دراين است يك سوى اين نبرد كه القاعده است .
گروهى كه هر چند سرگذشت شگفت آور داشته است اما پس از جنگ افغانستان و سقوط پايگاه نمادين آن در تور ه بوره زندگى اش به صورت پنهان و رازآلود درآمد. رازآلودى اين دشمن آمريكا در چهره رهبرى آن، اسامه بن لادن نمايان است . همان گونه كه در دوران جنگ سرد، هر جا كه شوروى حضور نظامى وسياسى داشت، لاجرم آمريكا و متحدين آن نيز در آن حضور داشتند، هم اكنون نيز هر جا كه القاعده حضور داشته باشد، آمريكا نيز حضور دارد، با اين تفاوت كه اين بار حضور متحدين واشنگتن يا پررنگ نيست و يا اصولاً با چنين رويارويى مخالفند. در دوران جنگ سرد، نيروهاى اقمارى هر طرف به نمايندگى از يكى از ابرقدرت ها مى جنگيدند، اما هم اكنون نيروهاى آمريكا جنگهاى كلاسيك را با دشمن در پيش گرفته اند و نيروهاى القاعده به صورت چريكى عمل مى كنند. در گذشته سردمداران دو تفكر سرمايه دارى و غيرسرمايه داري پشت سر جنگ ها بودند و دستورالعمل ها را صادر مى كردند، اما در جنگ جارى فتواها و فرمان هاى عقيدتى القاعده از سوى كسانى صادر مى شود كه حتى درس هاى مذهبى رايج در مكتب خانه ها را نخوانده اند.
مثلاً ايمن الظواهرى رهبر فكرى القاعده اهل مصر و فارغ التحصيل رشته داکتري است. شخص بن لادن نيز فارغ التحصيل اقتصاد است. سمت او بيشتر شبيه سمت وزير دفاع عربستان در جنگ ۱۹۹۱ خليج فارس است. با اين تفاوت كه بن لادن در سايه اسلام حركت و با ظواهر غيراسلامى مبارزه مى كند. اما در عمل همانطورى كه وزير دفاع عربستان در آن مقطع به عنوان ماشين امضاى چك هاى هزينه سربازان آمريكايى عمل مى كرد، بن لادن نيز هزينه مالى گروه القاعده را بر عهده دارد.
در آن جنگ نيز، فرماندهى صورى نظامى نيز به عهده وزير دفاع عربستان گذاشته شده بود. ساير گروه هاى منتسب به القاعده نيز از اين امر مستثنى نيستند. مثلاً فتح الاسلام كه در سال ۲۰۰۶از بطن يك گروه سكولار به نام فتح الانتفاضه بيرون آمده است، به دست شاكر العبسى ۵۰ساله اداره مى شود كه تا سال ۱۹۸۳يك دگروال هواي )پيلوت ) بوده است. آنچه مسجل است حريفى كه با نام القاعده و ده ها نام مستعار ديگر در خاورميانه نقاط گوناگون جبهه رقيب آمريكا را تشكيل مى دهد ، جريانى خروجى وانحرافى در جهان اسلام است . در يك معادله همه رشته هاى نظامى و عقيدتى القاعده دراين جنگ ۶ ساله به سود طرف آمريكايى تمام شده وتلخ ترين و ناگوارترين زيان ها رابراى مردم ستمديده در پى داشته است.
از حيث
اعتقادى اگر نگاه كنيم ،سران القاعده مقدس ترين باورهاى مسلمانان را در
شقاوت آميزترين نبرد به حراج گذاشته اند. واژه جهاد فقط يكى از صدها دستاويزى
است كه اين گروه براى فريفتن جوانان مسلمان ونيز مشروعيت بخشيدن به حركت خويش
برگزيده است. اما از حيث نظامى كافى است كه به تلفات دو جنگ عراق وافغانستان
نگاه شود كه حركت اين گروه بزرگترين نسل كشى و بى سابقه ترين اشغال نظامى را در
سرزمين هاى عمدتآ آسيايي به بارآورده است. همه اين تلفات جانى و مالى را با
ضربه حيثيتى كه يك جريان متحجر بر چهره اسلام و مسلمانى در عصرى به نام
ارتباطات و آگاهى وارد كرده بيفزاييد آنگاه روشن خواهد شد كه چه سود سرشارى اين
گروه براى كارگزاران آمريکايي در برداشته است .
به اين صورت است كه جنگ ايدئولوژيك پس از ۱۱ سپتامبر بر پايه دو انحراف بزرگ
صورت مى گيرد : انحراف طرف آمريكايى جنگ از قواعد وموازين ليبراليسم و منشور
سازمان ملل به عنوان نماد دموكراسى و دوم انحراف طرف سلفى از همه اصولى كه
مسلمانان براى يك جنگ دفاعى باور دارند. اگر بوش براى توجيه مشروعيت اين جنگ
همه مفاهيم والاى دموكراسى را در استخدام مى گيرد و اشغال هر سرزمين اسلامى را
ذيل واژگان مجعولى مانند جنگ پيشدستانه توجيه مى كند وسركوب همه نيروهاى اتباع
خاورميانه را با عنوان مظنونان ترور تعقيب مى كند طرف ديگر نيز براى پيش راندن
ماشين ترور خويش همه حريم ها و قواعد انسانى واخلاقى را در هم مى شكند.
به
اين صورت اين جنگ انحرافى دو بازيگر ونماد مشخص دارد.
بوش وبن لادن . درجات انحراف اين جنگ را مى توان با مرورى در رفتار وادعاهاى اين دو نماد جنگ به قضاوت پرداخت. بن لادن از اين واژه براى بسيج جهان اسلام استفاده مى كند و جورج بوش نيز براى بسيج جهان مسيحيت به آن متوسل مى شود. در حالى كه همچنان كه القاعده مطرود جهان اسلام است جهان مسيحيت رهبرى بوش راقبول ندارد. در هردو تفكر انسان ها را بدون تبعيض قربانى اهدافى مى كنند، كه در سر مى پرورانند. ابعاد ديگر جهان بينى اين دو رهبر جنگ كه دست برقضا هر دو دنيا را به دوقطب خير و شر يا تاريكى و ظلمت تقسيم مى كنند شبيه هم يا مكمل همديگراست.
يك طرف مى
خواهد به زور انسان ها را وارد مسيرى از تمدن يا همان ليبراليسم مطلوب نومحافظه
كاران كند كه به اعتقادش تنها راه رسيدن به سعادت اين جهانى است و طرف دوم مى
خواهد انسان ها را به زور به زير بيرق تفكر سلفى گرى بكشاند.
عبارت «هدف وسيله راتوجيه مى كند» سرلوحه سياست هر دو طرف است. هر دو
زور را عليه كشورها و دولت ها براى رسيدن به مقصود مجاز مى دانند و هيچ يك از
طرفين ابايى ندارند كه اين كشتار را يكى تحت نام«مبارزه با تروريسم» و «ديگرى
پيكار با كفار» بنامند.
هر يك براى به كرسى نشاندن تفكر خود كشتار انسان ها را مباح ومجاز كرده اند.
آمريكاى بوش با تصويب قوانينى بر سر زنان و كودكان افغانى، عراقى و سومالى
بمب هاى چند تنى مى اندازد و در زندان هاى نهان و آشكار شكنجه هاى ضدانسانى
غيرقابل تصور به راه مى اندازد و بن لادن همان كار را با شيوه اى ديگر با بريدن
سر انسان ها، گذاشتن بمب در باشگاه «بالى» در اندونزيا، در راه آهن مادريد ، در
مراكش و الجزاير اعمال ضد انسانى خود را به نمايش مى گذارد. طرفه آن كه هردوطرف
بر اين باورند كه كشتار را براى اهدافى مقدس انجام مى دهند. كشتارها در هر دو
تفكر بهاى اجتناب ناپذير آن چيزى است كه قرار است بشر و جهان جديد را به صلح و
خوشبختى برساند. آمريكاى بوش مى گويد در پس جنگ عراق ملت هاى در حال توسعه و
عقب مانده به قله صلح وآزادى مى رسند و القاعده با برداشت تكفيرى از اسلام قشرى
و تأويل ناپذير وعده اسلام مطلوب خويش را مى دهد. بن لادن در اين باور مى دمد
كه با قدرت نظامى آمريكا نمى توان رودررو جنگيد، از اين رو بايد به عقبه آن
حمله كرد. پايه هايش را در عقبه سست كرد.
اين موضوع كه بن لادن آمريكايى ها را چه نظامى چه غيرنظامى، مستحق مرگ مى داند و بى ارتباط با همين برداشت نيست. آمريكا نيز در عمل با هدف حمله به عقبه جهان اسلام كه كشورهاى مهمى مانند ايران و سوريه و نيز شهروندان بى گناه است هجمه مى برد. زن و كودك عراقى قتل عام مى شوند و تهران ودمشق و ... تحريم مى شوند در حالى كه همگان مى دانند كه آنها بى گناهند. بوش و بن لادن هر دو در محاسبات خود عنصر اراده را منظور كرده اند. هر كدام و به هر دليلى مى خواهند هزينه ادامه مبارزه را در عقبه آنقدر بالا ببرند كه طرف مقابل مجبور به عقب نشينى شود. خطر واقعى در اين است كه در هر دو تفكر، مرزى بين گناهكار و بى گناه ، بين نظامى و غيرنظامى و بين همه كسانى كه در عقبه قرار دارند، وجود ندارد. همين برداشت است كه هزينه ها را عمدتاً متوجه بى گناهان و افراد عادى مى كند و كسانى كه به طور مستقيم وارد جنگ شده اند،كمتر خسارت جانى متحمل مى شوند.
جورج بوش براى به كرسى نشاندن انديشه خود، تمامى امكانات نظامى و ابزارهاى سياسى، تبليغى و اقتصادى را در اختيار دارد. در ششمين سال جنگ، او با اين پرسش خانمان برانداز روبروست كه در عالم واقعيت نتوانسته ، مانع بروز حادثه ۱۱سپتامبر، سقوط طالبان و تأمين آرامش درعراق وجهان شود، هر دو متهم اول ناامنى جهان و به يك اندازه مورد تنفر هستند. كسى ديگر به سخن تئوريسين هاى اين جنگ گوش نمى دهد كه روزى نام اين رويارويى را جنگ صليبى، روزى ديگر جنگ سنت و مدرنيته، عده اى ديگر آن را جنگ بين جهان پيشرفته و جهان عقب مانده و تحقير شده بنامند و از آنجايى كه هر دو طرف با تمام توان انسان ها را به بدترين وجه ممكن مى كشند و رعب و كابوس مرگ ديكته مى كنند بهترين نامى كه براى آنها انتخاب كرده اند امپراتورى هاى ترور است. هر دو امپراتور با صدور بيانيه هاى كشتار پى در پى، نويد پيروزى سريع مى دهند. جالب است كه هردو به حجم و گستره سربازانى كه براى اين كشتار اجير كرده اند مى بالند.
بوش به حجم نيروهاى خويش در زمين و فضا ودريا و بن لادن به تشكيلات القاعده و زيرشاخه هاى وهابى و سلفى كه به قدرت دالرهاى سعودى در اندونزيا، مالزيا و در شرق آسيا گرفته تا الجزاير و مراكش در شمال آفريقا و اروپا پراكنده اند. جهان در باره شيوهاى عمل آنان نيز قضاوت مشابه دارد.
بمباران آمريكاى بوش و بمب گذارى هاى بن لادن حيات انسان ها را مى گيرد و زيرساخت هاى جوامع را از ميان مى برد و به اين صورت امنيت نيم بندى كه پيش از ۱۱سپتامبر در جهان وجود داشت نيز از ميان رفته است. قضاوت شفاف درباره جنگى مرموزآرشيف حقايق تاريخ گشوده شده است. حقايقى كه همه افكار عمومى را آگاه از اين ساخته كه القاعده و آمريكا روزى همپيمان بودند درست در همين دنياى آرمانى سپتامبر، همكارى هاى همه جانبه دهه ۸۰ را ناديده گرفته و روياروى هم قرارگرفتند.
۱۱ سپتامبر آغاز دوره جديد است؛ اين دوران با هيچ مقطعى قابل قياس نيست زيرا همه شگفتى هاى تاريخ درآن قابل جمع است . دوره اى كه در آن، دو جبهه زير پوشش دو بينش مقدس خشن ترين و زشت ترين نزاع را آغاز كرده اند. جالب است كه پايان آن نيز برهمگان روشن شده است يعنى كسى نيست كه نداند در اين رويارويى سرنوشت ساز، انسانهاى زيادى قربانى شده و خواهندشد و قرار نيست صلح، آرامش و امنيت به اين زودى ها به جامعه بشرى بازگردانده شود. واقعيت اين است كه در رويارويى ميان بن لادن و آمريكا، نيروهاى هردو طرف تحليل رفته و استراتژى دو طرف با عنوان جنگ مقدس و مبارزه با تروريسم آن نيز يكى پس از ديگرى با شكست مواجه شده است و حمايت مردم آمريكا و جهان اسلام به يكسان از دو طرف سلب شده است. آرزوى القاعده براى بسيج ناراضيان جوامع اسلامى به بار ننشسته است و شواهد مى گويد اين گروه از توان باز توليد خود در اشكال متنوع تر برخوردار نيست.
در سوى ديگر اما آمريكا هيچ گاه گمان نمى كرد كه هزينه حضور بسيار بالا باشد. آمريكايى ها دلخوش از حضور فيزيكى آسان در افغانستان براى تسلط بر نفت آسياى ميانه، گام بعدى را براى تسلط بر بيش از ۳۰۰ميليارد بشكه نفت در عراق برداشتند ولى ماشين جنگى آنها به گل نشست. اگرچه امروز در هر دو مورد، آمريكايى ها مدعى هستند كه به هدف از ميان برداشتن القاعده در افغانستان و عراق نزديك شده اند. آمريكا همزمان با عراق با همين بهانه وارد سومالى وشمال آفريقا شده است اما در آنجا نيز با فاجعه اى مشابه دست به گريبان است.
پچيد گي هاي روزافرون اوضاع افغانستان
به دنبال حملات 11 سپتامبر سال 2001 در نيويارك، آمريكا به منظور سركوبي عاملان اين حمله، تهاجمي را عليه افغانستان با هدف سركوبي اعضاي القاعده و طالبان به انجام رساند كه سرانجام اين حمله سقوط رسمي دولت طالبان بود اما اين سقوط به منزلهي پايان كار طالبان در افغانستان نبود؛ چرا كه از آن زمان تاكنون نيروهاي ائتلافي به رهبري آمريكا به مبارزه براي ريشهكني طالبان و القاعده در افغانستان مشغولند كه گويا با توجه به گزارشهاي اخير از اوضاع امنيتي در اين كشور جنگ زده نه تنها هيچ نشاني از پيشرفت در ريشهكني طالبان وجود ندارد، بلكه علائمي از قوت گرفتن اين گروه در اين كشور بحرانزده نيز وجود دارد. در اين ميان با وجود مشاركت ائتلاف ناتو دراين عرصه و كمك به نيروهاي ائتلافي در انجام يك تعداد ماموريتها با هدف برقراري امنيت و بازسازي اين كشور جنگ زده و مبارزه با كشت مواد مخدر كه از ديرباز مشكل عمدهي اين كشور بوده است، پيشرفتهايي كه از اين نيروهاي خارجي در افغانستان انتظار ميرفت، حاصل نشده و هماكنون اكثريت مردم كشور همچنان با بحرانهاي ناشي از عدم امنيت و اوضاع وخيم اقتصادي دست به گريبانند و اين درحالي است كه آمريكا و متحدان غربياش سعي در متقاعد كردن افكار عمومي در جهت مشروعيت بخشيدن به اقداماتشان در اين كشور دارند؛ اقداماتي كه اغلب به قيمت از دست رفتن جان بسياري از زنان، كودكان و غيرنظاميان بيگناه تمام ميشود و در عين حال سكوت جامعهي بينالمللي درخصوص اين اقدامات نيز زخم ديگري را بر پيكرهي مردم رنج كشيدهي كشور وارد ميآورد.
همزمان با ششمين سال لشکرکشي ناتو در افغانستان اوضاع اين كشور همچنان ناآرام است و مشكلات امنيتي كشور در كنار ديگر مشكلات موجود، آيندهي روشني را براي ملت زجر ديدهي افغانستان و بزرگترين ماموريت ناتو مجسم نميكند . گسترش فعاليتهاي ناتو بعد از حملات يازده سپتامبر افزايش يافت. پس از اين حملات بود كه اصلي در منشور ناتو مقرر شد كه بر اساس آن حمله به هر كشوري از اعضاي ناتو حمله به تمام كشورهاي عضو ناتو محسوب شد. علاوه بر افزايش مشاركت ناتو در عرصههاي بينالمللي اين ائتلاف در 16 اپريل سال 2003 توافق كرد تا فرماندهي نيروي همكاري امنيت بينالمللي (ايساف) را در افغانستان بر عهده بگيرد. اين تصميم به درخواست آلمان و هالند، دو كشوري كه ايساف را در زمان حصول اين توافقنامه در افغانستان فرماندهي ميكردند، اتخاذ شد و نوزده نمايندهي ناتو به اتفاق آراء با آن موافقت كردند . واگذاري ادارهي ايساف به ناتو در سال 2003 به انجام رسيد و بدين ترتيب براي اولين بار در تاريخ ناتو ماموريتي خارج از محدودهي كشورهاي عضو ناتو رقم خورد.
نيروي به رهبري ناتو در سال 2006 اكثريت سربازانش را از كانادا، انگليس، تركيه و هالند تشكيل داد كه مسووليت عملياتهاي نظامي در جنوب افغانستان را از نيروي ائتلافي ضد تروريسم به رهبري آمريكا گرفت . ايساف در راستاي بخشي از عمليات آزادي پايدار در سال 2006 نيروهاي خود را جايگزين سربازان آمريكايي در جنوب افغانستان كرد . قطعه شانزدهم حملهي هوايي انگليس كه بعدا با پشتيباني تفنگداران سلطنتي انگليس تقويت شدند، هستهي مركزي اين نيروها در اين منطقه را به همراه سربازان و هلي كوپترهاي استراليا، كانادا و هالند تشكيل داد . فعاليتهاي ناتو در سال 2006 در جنوب افغانستان بر تشكيل تيمهاي بازسازي ولايتي به رهبري انگليس در هلمند متمركز بود و هالند و كانادا نيز اين ماموريت مشابه را در ارزگان و قندهار به انجام رساندند . شخصيتهاي محلي طالبان مخالفتشان را با اين نيروها اعلام كردند و متعهد شدند تا مقاومت كنند . همزمان با آغازعملياتهاي گستردهي ناتو براي سركوبي طالبان در سال 2006، جنوب افغانستان به صحنهي شديدترين خشونتها از زمان سقوط نيروهاي طالبان در سال 2001 بدل شد . در اين مدت فرماندهان هالندي، كانادايي و انگليسي عملياتهاي ناتو را رهبري كردند . فرماندهان ناتو چندين عمليات را با نامهاي عمليات ضربه كوهستاني، عمليات مدوسا و عمليات خشم كوهستان و اوج فالكون با هدف ريشهكني طالبان رهبري كردند . مبارزات نيروهاي ناتو در نيمه دوم سال 2006 قوت بيشترگرفت .
ناتو در اين زمان در حصول پيروزيهايي تاكتيكي بر طالبان موفق عمل كرد، اما نتوانست طالبان را به طور كامل شكست دهد و هم اكنون نيز عملياتهاي ناتو در اين كشور جنگ زده ادامه دارد . ماموريت اصلي ناتو به عنوان يك مولفهي كليدي در فعاليتهاي جامعه بينالمللي در افغانستان، كمك به مقامات اين كشور جنگ زده در تامين امنيت و ثبات و هموار كردن مسير براي بازسازي و ادارهي موثر امور تعيين شد . ياپ دوهوپ شفر، سکرترجنرال ناتو دربارهي ماموريت اين ائتلاف در افغانستان گفت: اين ماموريت يكي از چالش برانگيزترين ماموريتهايي است كه ناتو بر عهده گرفته، اما اين ماموريتي است كه براي برقراري امنيت بينالمللي بسيار حايز اهميت است . شفر ماموريت ناتو در افغانستان را اينطور عنوان كرد: هدف اين ائتلاف كمك به ايجاد شرايطي است كه در آن افغانستان ميتواند پس از چندين سال خشونت و تخريب و فقر، از داشتن دولتي پاسخگو و صلح و امنيت برخوردار شود.
اما با وجود تمام اهداف تعيين شده براي ناتو و نيروهاي خارجي ديگر در افغانستان از آنجاييكه اهداءكنندگان غربي ابتدا تمركزشان را بر دستيابي به اهداف نظامي معطوف كردهاند، كارشناسان در اين كشور شانس كمي را براي خروج مردم از بحرانهاي اقتصادي كه با آن دست به گريبانند، پيشبيني ميكنند . اين نگرش اهداءكنندههاي غربي، تغييراتي را در تمركز بر رشد اقتصادي و بازسازي اين كشوربه وجود آورده است.
كرزي اغلب شكايت كرده كه كشورهاي غربي به وعدههايشان براي بازسازي افغانستان عمل نكردهاند. اما بعيد به نظر ميرسد اين اظهارات كشورهاي غربي را متوجه بياعتنايي آنها به بازسازي افغانستان كند .امنيت در حومههاي شهرهاي بزرگ افغانستان رو به وخامت است و هم اكنون اين اوضاع در مناطق شهري اصلي نيز حكم فرما شده است . گزارشهاي اخير از اوضاع امنيتي افغانستان از گسترش خشونتها در جنوب كشور و سرايت آن به شمال و غرب ودرپايتخت حكايت دارد .
كارشناسان هم چنين به افزايش عملياتهاي انتحاري در كابل اشاره دارند. عملياتهاي نظامي ادامهدار نيروهاي ائتلافي عليه طالبان در جنوب اين كشور تنها به موفقيتهاي محدودي رسيده است و اين در حالي است كه طالبان هم از لحاظ قوا و هم از لحاظ تعداد به رشد قابل توجهي رسيده است . نيروهاي ناتو و ائتلافي هم چنين در حملات اخيرشان عليه طالبان با انتقاد شديد دولت اين كشور در خصوص افزايش تلفات غير نظاميان نيز روبرو شدند و كرزي اخيرا نيروهاي خارجي را به انجام حملات بيملاحظه متهم كرده كه در آن بسياري از غير نظاميان قرباني شدهاند . در حالي كه روند بازسازي افغانستان هم چنان از انتظارات فاصلهي زيادي گرفته، بعيد به نظر ميرسد اوضاع و شرايط عادي زندگي به اين زوديها در افغانستان حاكم شود . در گزارش اخير بانك توسعهي آسيايي آمده است كه ميزان پول پرداختي قدرتهاي غربي براي هرافغان بسيار كمتر از ميزان مبلغ پرداختي آنها در كشورهاي جنگ زدهي ديگر است .
آمريكا به عنوان بزرگترين كمك كنندهي مالي به افغانستان 1.37 ميلياد دالر در سال مالي جاري به اين كشور اختصاص داده كه اين پول نيز صرف مساعدتهاي نظامي به منظور اجراي اهداف نظامي ميشود . اختصاص بودجه براي بازسازي و توسعهي جوامع تنها پس از صرف هزينه براي حصول اهداف نظامي در افغانستان صورت ميپذيرد . كارشناسان ميگويند، كمي پس از سقوط طالبان تنها برخي عملياتهاي محدود بازسازي آغاز شد و در همان سطح باقي ماند .اوضاع امنيتي در افغانستان به گونهاي است كه مجلهي نيوزويك در گزارشي به تجديد قواي طالبان در اين كشور پس از گذشت شش سال از سقوط آنها اشاره كرده و در اينباره مينويسد: با گذشت چند سال از اعلام سقوط طالبان و عملياتهاي فراوان نيروهاي ائتلافي و ناتو و اردوي ملي براي ريشهكني كامل آنها اكنون براي مشاهدهي اعضاي طالبان لازم نيست حتي از كابل خيلي فاصله بگيريد .اكنون به راحتي ميتوان اعضاي طالبان را از نوجوان گرفته تا مرد پنجاه پنج ساله در حومهي تمامي شهرهاي بزرگ افغانستان مشاهده كرد.
يكي از فرماندهان محلي طالبان ميگويد، اعضايش به انواع سلاحهاي كلاشنيكف و راکتهاي دستي مجهزند . مقامات ناتو نيز ميگويند، به نظر ميرسد طالبان با مساعدت قاچاقچيان مواد مخدر و كمكهاي مالي آنها از نظر مالي هيچ مشكلي ندارند . نظاميان طالبان در هر روز پنج دالر دريافت ميكنند كه اين رقم دو برابر مبلغي است كه نيروهاي اردوي ملي دريافت ميكنند . به دليل عدم نيروي كافي پوليس در افغانستان كرزي مجبور شده طرحي را تصويب كند كه بر اساس آن به جنگ سالارهاي محلي كه اغلب قاچاقچي هستند، اجازهي بازسازي مليشه هاي خصوصيشان داده شده است و اين اقدام در حالي صورت ميگيرد كه مقامات سازمان ملل سه سال تلاش كردهاند تا شبه نظاميان غير قانوني موجود در اين كشور جنگ زده را برچينند.
فرمانده برجستهي ناتو اخيرا اعلام كرد: متاسفانه افغانستان هم اكنون در مسير تبديل شدن به يك كشور مواد مخدر است . مقامات آمريكايي نيز اخيرا در گزارشي اعلام كردند كه افغانستان با ثبت ركورد ديگري در برداشت خشخاش در سال جاري جايگاه خود را به عنوان تنها منبع يكهتاز تامين ترياك در جهان تثبيت كرده است . تام شويچ، از مقامات عالي رتبهي وزارت خارجهي آمريكا درامور مبارزه با توليد قاچاق مواد مخدر اظهار داشت: افغانستان در حال حاضر نزديك به 95 درصد تمام مواد مخدر جهان را تامين ميكند.
تنش هاي جديد بين اروپا آمريکا
موسسه بین المللی چتم هاوس با انتشار گزارشی به تحلیل و ارزیابی اوضاع افغانستان پرداخته است. در گزارش این موسسه آمده است که ناتو در افغانستان با کمبود نیرو مواجه است .
در این گزارش با اشاره به ناآرامی های افغانستان بر اتخاذ استراتژی جدید برای شکست طالبان و القاعده تاکید شده است . موسسه چتم هاوس همچنين اعلام کرد که کمبود نیرو به گونه ای است که جزوتامهاي درگير با طالبان ، قادر به کنترول اوضاع در یک مدت طولانی نیستند.در این گزارش همچنین از فرانسه و آلمان به دلیل خودداری از استقرار نیرو در برخی مناطق پر خطر در افغانستان ابراز نگرانی شده است. پیش از این ، جنرال دان مک نیل فرمانده آمریکایی ناتو نیز نسبت به کمبود نیرو و احتمال فروپاشی ائتلاف ناتو در افغانستان هشدارداده بود.در شرایط کنونی بسیاری از اعضای ناتو به دلیل ناکارآمدی سیاست مبارزه با تروریسم آمریکا و به دنبال آن افزایش تلفات نظامیان درزمينه تمدید ماموریت و افزایش نیرودر افغانستان تردید دارند .از سوی دیگر افزایش تلفات نظامیان ناتو باعث اعتراض گسترده مردم کشورهای اروپایی عضو این سازمان شده است .از نگاه افکار عمومی در اروپا ، حضور نظامی ناتو و آمریکا در شش سال گذشته در افغانستان موجب کاهش فعالیت های تروریستی و افزایش امنیت برای مردم نشده است .
روی آوردن ناتو و آمریکا به عملیات های هوایی نیز نه تنها بر وضعیت طالبان تاثیر گذار نبوده بلکه موجبات کشتار مردم غیر نظامی را نیز فراهم کرده است .لذا این واقعیت اساسی نمایان شده که ناتو باید استراتژی جدیدي درافغانستان دنبال کند. به عبارت دیگر در این استراتژی جدید باید رویکردهای نظامی کاهش یابد . براين اساس پاسخ به خواست افکار عمومی تا اندازه ای در دستور کار دولتهای اروپایی عضو ناتو قرار گرفته است .در حال حاضر برخی کشورهای اروپایی از جمله اسپانیا ، آلمان ،هالند ، کانادا خواستار کاهش نقش نظامی خود در افغانستان هستند.لذا شکل گیری رویکرد جدید در میان اعضای ناتو مبنی بر کاهش نقش نظامی و امتناع از افزایش نیرو و تجهیزات با دیدگاه آمریکا همخوانی ندارد .
آمریکایی ها در ظرف یکسال گذشته همزمان با افزایش خشونت های طالبان خواستار افزایش حضور ناتو درافغانستان هستند. ناتو نیز اخیرا برای حل معمای امنیتی درافغانستان ، پیشنهاد مذاکره با طالبان را مطرح کرده است . بی تردید چنانچه مذاکره با طالبان به عنوان یک گزینه جایگزین در دستور کار قرار گیرد ، انتقاد از آمریکا و ناتو به شدت افزایش می یابد . در غیر این صورت کاخ سفید به دلیل بروز زمینه های گسست درائتلاف ناتو ، باید منتظر تکرار انزوای خود در افغانستان همچون عراق باشد .
ازجانب ديگرتام کوئينگز ، نماينده ويژه بان کي مون سکرترجنرال سازمان ملل در افغانستان، در گزارش خود به شوراي امنيت اين سازمان از افزايش 30 درصدي خشونت هاي خونين در اين کشور در مقايسه با سال گذشته خبر داد . دراين گزارش اعلام شده است که در سال جاري 660 مورد انفجار کنار جاده اي و 133مورد حمله انتحاري در افغانستان صورت گرفته است و از جنوري سال 2007تاکنون حدود 120 نفر دراين ارتباط کشته شده اند . گزارش نماينده ويژه سازمان ملل به شوراي امنيت بيش از هر چيزي از ناکامي آمريکا و ناتو در برقراري امنيت در افغانستان حکايت دارد . از شش سال پيش ،آمريکا به بهانه از بين بردن طالبان و القاعده به افغانستان لشکر کشي کرد و سازمان ناتو را تحت عنوان فرماندهي نيروهاي بين المللي تحت امر سازمان ملل موسوم به ايساف به افغانستان کشاند .
اما بررسي اوضاع افغانستان که درگزارشهاي متعدد سازمان ملل و ساير نهادهاي بين المللي نيز منعکس شده است نشان مي دهد اين کشور علاوه برتشديد خشونت با افزايش کشت خشخاش و توليد مواد مخدر و آدم ربايي روبرو است . تحليل گران سياسي در افغانستان دليل اصلي ايجاد چنين شرايطي را در اين کشور، ادامه حضور نيروهاي خارجي و اتخاذ سياستهاي غلط امريکا ميدانند . به گفته برخي نمايندگان پارلمان ، نيروهاي خارجي مستقر در افغانستان به دليل در اختيار داشتن امکاناتي همچون ميدانهاي هواي اختصاصي در قاچاق مواد مخدر دست دارند. در همين حال ،لغو فعاليت شرکتهاي امنيتي خصوصي فعال در افغانستان از سوي دولت ، نشان ميدهد که اين شرکتها خود به عامل ناامني در افغانستان تبديل شده اند .
شرکتهاي امنيتي خصوصي که در عراق و افغانستان فعال هستند گفته ميشود در قاچاق مواد مخدر و آدم ربايي دست دارند و اين موضوع ، باعث نگراني دولت افغانستان شده است . در همين حال تلاش دولت آمريکا و ناتو براي مذاکره با طالبان و تحت فشار قرار دادن دولت افغانستان دراين خصوص نشان ميدهد که اولا امريکا و ناتو سياست روشني براي پايان دادن به خشونت هاي خونين افغانستان ندارند و دوم آنکه اين تلاش آمريکا از ناکامي نيروهاي نظامي اين کشور در مقابله با طالبان حکايت دارد . زيرا آمريکا به بهانه از بين بردن طالبان به افغانستان لشکر کشي کرد اما اکنون ميکوشد با مذاکره ،آنها را وارد ساختار قدرت در اين کشور کند . در هرحال، گزارش نماينده سازمان ملل در امور افغانستان در مورد وضعيت امنيتي اين کشور ، تنها به آمارها اشاره دارد که تنها بخشي از واقعيت هاي افغانستان را به تصوير مي کشد .
اما از آنجا که شوراي امنيت براساس گزارش نماينده ويژه سرمنشي در امور افغانستان تصميم گيري ميکند ، مردم افغانستان انتظار دارند وي در گزارش خود به عوامل و مسببان ناامني در افغانستان نيز بطور شفاف اشاره کند تا جهانيان بهتر در جريان واقعيت هاي موجود در افغانستان قرار بگيرند .
سازمان ملل اعلام کرد که میزان خشونت ها در افغانستان در مقایسه با سال قبل 20 درصد افزایش داشته است . خشونت ها در افغانستان درحالی افزایش می یابد که از حضور نیروهای بین المللی به رهبری آمریکا در این کشور بیش از شش سال می گذرد . آمریکا پس از حوادث 11 سپتامبر سال 2001 با هدف از بین بردن القاعده و طالبان به افغانستان لشگر کشی کرد . سه سال بعد، آمریکا ، سازمان ناتو را به بهانه فرماندهی نیروهای سازمان ملل مستقر در افغانستان موسوم به ایساف ، به افغانستان کشاند. اما در این مدت با شدت یافتن خشونت ها ، میزان تلفات غیر نظامیان در اثر حملات هوائی و راکتي نیروهای ناتو و آمریکا افزایش یافت . همزمان کشت ، تولید و توزیع مواد مخدر شدت گرفت و با قدرت یابی مجدد طالبان ، این گروه بر بخش هائی از مناطق جنوب افغانستان تسلط یافت که افزایش آدم ربایی توسط این گروه منجر شده است. این تحولات نشان می دهد که نیروهای آمریکایی و سازمان ناتو درتامین امنیت افغانستان موفقیتی کسب نکرده اند . رابرت گیتس وزیر دفاع آمریکا اخیرا عملکرد نیروهای ناتو و آمریکایی در افغانستان را ضعیف خواند و از کشورهای عضو این سازمان خواست با افزایش نیرو و گسیل آنها به مناطق جنگی ، مانع از شکست در افغانستان شوند. تلاش آمریکا برای مذاکره با طالبان و تحت فشار قراردادن دولت حامد کرزای رئیس جمهوری افغانستان ، بیانگر استیصال آمریکا و سازمان ناتو در افغانستان است.
همچنین نمایندگان پارلمان و برخی از مقامات دولتی به صراحت از دست داشتن نیروهای آمریکائی و ناتو در قاچاق مواد مخدر در افغانستان سخن می گویند . این مساله نشان می دهد که افغانستان به منبع درآمدی برای برخی از این نیروها تبدیل شده است . زیرا گفته می شود عمده ادوات و تجهیزات تولید هروئین از ميدانهاي ي هواي وارد افغانستان می شود که هم اکنون در اختیار نیروهای آمریکا و ناتو قرار دارند. درهرحال ، گزارش سازمان ملل درمورد افزایش خشونت ها درافغانستان باردیگر زنگ خطر را در مورد پیامدهای ادامه حضور نیروهای بیگانه در افغانستان به صدا در آورده است . زیرا این نیروها نه تنها به عامل تهدید امنیت در افغانستان تبدیل شده اند بلکه از حل مشکلات مردم نیز جلوگیری می کنند .
نتيجه ي لشکردرعراق
مدتى است گرايش به مقايسه كردن نتايج جنگ عراق با جنگ ويتنام بيشتر از گذشته به چشم مى خورد. هم پيمانان و مخالفان آمريكا، نمايندگان كنگره و اربابان تروريسم، سياستمداران حرفه اى و مردم عادى، روزنامه نگاران، همه دست در كار اين مقايسه نظاميان، همگى به اين قياس و تحليل علاقه مى ورزند.
اما اين افراد
در اشتباه هستند. عراق نه تنها ويتنام نيست بلكه شرايط جنگ عراق بسيار بدتر از
شرايط جنگ ويتنام است و اغلب شباهت هاى مبتنى بر خاطرات جنگ ويتنام در وضع عراق
كنونى كاربرد ندارد.
تفاوت اين دو جنگ تنها در اين نيست كه در جنگ ويتنام آمريكايى ها در جنگل مشغول
نبرد بودند در حالى كه در عراق در بيابان يا مناطق شهرى ستيز مى كنند.
همچنين تفاوت در سطح تجهيزات نظامى و فنى به كار گرفته شده هم نيست. مسأله اساسى اين است كه جنگ ويتنام بيش از شمال و جنوب اين كشور، قدرت هاى بزرگ را در مقابل هم قرار داده بود. در واقع آمريكايى ها آن روز در حال نبرد با اتحاد جماهير شوروى بودند. جنگ ويتنام بازتاب رقابتى بود كه در آن شيوه هاى مدرنيزه شده اى كه متعلق به يك تمدن واحد بودند به كار گرفته شدند. جنگ ويتنام بخشى از يك بازى مرگ بود كه قوانين اين بازى بزرگ شايد چندان مطلوب نبود اما راه گريزى هم وجود نداشت و اين بازى شايسته اين بود كه وجود داشته باشد. جنگ ويتنام برخلاف جنگ عراق، وارد حوزه دين و قوميت ها نشد. در ويتنام هيچ همسايه اى همسايه خود را نمى كشت زيرا هر دو از يك قوم و نژاد بودند.
جنگ ويتنام، جنگ تمدن ها نبود. در عراق اكثر افرادى كه با نيروهاى ائتلاف آمريكا و انگليس مبارزه مى كنند معتقدند كه در جنگى ايدئولوژيك در برابر يك جنگ صليبى مبارزه مى كنند. سخنرانى سياسى و تشويق ايدئولوژيك به جنگ در پارلمان هاى غربى مرسوم شده است هرچند در بصره و اربيل و حتى در بغداد اين نطق هاى ايدئولوژيك ممنوع شده است. خروج از ويتنام نسبتاً راحت نبود. جنوب ويتنام شكست خورده بود ولى شمال اين كشور پيروز ميدان بود اما اين پيروزى، پيروزى يك دولت بود نه پيروزى عنصر بى نظم آميخته با نوعى تعصب دينى. آنهايى كه در ويتنام پيروز شدند به دنبال ادامه نبرد در اروپا و آمريكا نبودند. اما در مقابل كسانى كه شايد در عراق پيروز شوند كتمان نمى كنند كه به دنبال ادامه نبرد در اقصى نقاط غرب هستند و اعمالشان نيز آن را تأييد مى كند.
مطمئناً اين احتمال وجود دارد كه آمريكا نيروها و حتى مستشاران نظامى اش را از عراق خارج كند و براى كنگره، سنا و دولت آمريكا ترك عراق به معناى پايان جنگ خواهد بود. امروز جنگ در عراق نبردى همه جانبه است. جنگ معترضان به اشغالگران از يك سو و جنگ طوايف و اقوام از سوى ديگر. عراق جبهه اصلى اين جنگ است كه در تمامى خاورميانه از لبنان گرفته تا پاكستان به اوج خود رسيده است. جنگ در عراق، نبرد داخلى در جامعه افراطيون سلفى با رهبران شيعه عراق است، جنگى ميان رقبا و طرفداران دولت عراق؛ جنگ بوميان با بيگانگان. جنگ درعراق اين گونه است.
اگر در ويتنام
هدف از جنگ به دست گرفتن كنترول اين كشور بود اما هيچ يك از طرف هاى درگير از
جمله نيروهاى ائتلاف و دولت عراق كنترول اين كشور را در دست ندارند. عراق ديگر
يك كشور نيست بلكه از اين پس خرابه اى به وسعت يك كشور است. ۱۱ اكتبر ۲۰۰۶
پارلمان عراق قانون برقرارى فدراليسم در اين كشور را به تصويب رساند. اين قانون
به نوعى قانونى كردن تأسيس مناطق خودمختار شده از سوى مقام هاى عراقى بود. در
سال ۲۰۰۶ هر ماه حدود ۱۰۰ هزار نفر عراق را ترك كرده اند. از سال ۲۰۰۳،
۲ ميليون
عراقى از كشور مهاجرت كرده اند كه ۱۸ هزار نفر از آنها داکتر، محقق، انجينر و
استادان دانشگاه هستند. در داخل كشور نيز ۵۰۰ هزار نفر از ترس شكنجه با ترك
خانه هاى خود به مناطق مسكونى پرجمعيت جوامع مذهبى خود پناهنده شده اند.
در
ابتداى سال ،۲۰۰۷ مقام هاى عراقى تنها كنترول ۳ ولايت از ۱۸ ولايت كشور را در
دست داشتند. در سال ۲۰۰۶ در ارتش عراق تعداد سربازان و افسران نظامى ۱۱۹ هزار و
شمار مأموران پوليس نيز ۱۹۹ هزار نفر بود. با اين حال بدون حمايت نيروهاى ارتش
آمريكا جزوتام هاى عراق در وضعى نيستند كه با شورشيان و تروريست ها مقابله
كنند.
در بغداد ۲۰ هزار نظامى جيش المهدى به رهبرى مقتدى صدر، حريفان را از ميدان
بيرون كرده اند. در سال ۲۰۰۶ ، ۱۰ منطقه بغداد در فرمان جناح شيعه بودند.
شيعيان همچنين در اداره شهردارى ها نيز تفوق دارند. شيعيان در مقابل خود چند
جناح شورشى با عناوينى مانند ارتش اسلامى عراق، حزب جديد بعث، گروه انقلابى
۱۹۲۰ و سپاه محمد كه همگى از تبار سلفيون هستند را مى بينند.
در اين مدت رياض و قاهره (دو دولت حامى شورش در عراق)، آمريكا را تشويق كردند
براى خارج كردن نيروهايش از عراق عجله نكند. رجب طيب اردوغان نخست وزير تركيه
اظهار داشته كه بايد تقويم زمانى خروج از عراق تنظيم شود اما كاهش شمار نيروها
در عراق بايد به آرامى صورت گيرد و دليل اصلى آن اين بود كه تحركات مبارزان كرد
مرزهاى تركيه و كردستان عراق را بحرانى كرده است. در سال ۲۰۰۶ سوريه روابط
ديپلماتيك خود با عراق را كه ۲۰ سال پيش قطع شده بود از سر گرفت اما مرز خود
عراق را با استقرار ۷۵۰۰ نظامى بسته نگه داشت. به نظر مى رسد تمامى اشتباهات
ممكن در عراق صورت گرفته است. اما رئيس جمهور آمريكا بايد مراقب باشد تا
اشتباهات آينده وى به فاجعه جديد منطقه اى منتهى نشود.
جنگ هاى تازه يا اقدام هاى سنجيده ديپلماتيك نخواهد توانست تحول را براى منطقه به ارمغان آورد. زمان تنها علاج اشتباهات تاريخى در اين منطقه است.
تجربه امپراتورى هاى استعمارى سابق بايد امروز بيش از هر زمان ديگر مورد استفاده قرار گيرد. اين تجارب هرگونه شتاب زدگى را منع مى كند. بايد كليشه هاى نيمه دوم قرن بيستم به فراموشى سپرده شوند. در مرحله نخست اين تفكر كه جامعه جهانى يك واقعيت است، بايد متوقف شود. اين تجارب همچنين مى گويد بايد به خوبى فهميد گروه كوچكى از كارمندان عالى رتبه، روزنامه نگاران و دستگاه هاى ادارى بين المللى مدعى وجود يك اتوريته يا قدرت مركزى براى جامعه جهانى هستند بدون آن كه كوچك ترين توجيهى براى اين عمل داشته باشند. در اين وضع آشفته بايد ثبات دولت هاى منطقه چه دموكراتيك و چه غير دموكراتيك حفظ شود. مرزهاى عراق نيز بايد كاملاً تحت كنترول باشند و به تدريج با كسانى كه قدرت را در عراق در دست دارند يا به دست خواهند گرفت تعامل برقرار كرد. در اين كشور بود كه از نظر بسيارى از كارشناسان در آينده خطر تجزيه كشور وجود دارد.
در ميان شيعيان راديكال ترين آنها مقتدى صدر است كه معتقد به برقرارى حكومتى خاص در عراق است. در سال ۲۰۰۶ انجمن مشورتى سلفى ها تأسيس يك حكومت موسوم به امارات اسلامى در مناطق سنى نشين را اعلام كرد.اما سؤال اين است آيا جورج بوش وقتى از طرح جديد خود صحبت مى كند به همه اين موارد واقف است؟ شايد. به هر حال وى مسئول تمام اتفاقاتى است كه در عراق مى افتد و اين يكى از اساسى ترين پايه هاى هر قضاوتى است. باز اين سؤال مطرح مى شود كه آيا وى توان مقابله با تمام انتقادات را دارد؟ جواب اين سؤال منفى است، به اين خاطر كه برچسب بدترين رئيس جمهور آمريكا در قرن بيستم بر پيشانى وى خواهد بود. از يك طرف پاى اثرات شكست نظامى در زندگى حال و آينده آمريكايى ها و از طرف ديگر ضررهاى وارده به حزب جمهوريخواهان به خاطر سياست هاى وى، مطرح است.
از طرف ديگر اتخاذ تصميم هايى كه شايد به تكرار حملات مشابه ۱۱ سپتامبر بينجامد. هيچ رئيس جمهورى در آمريكا چنين چيزهايى را پيش بينى نمى كرد. بوش به همان اندازه كه در به راه انداختن اين جنگ اشتباه كرد به همان اندازه نيز آن را هدايت كرد.در سال ۲۰۰۶ شمار نيروهاى آمريكايى بين ۱۲۳ هزار تا ۱۵۰ هزار نفر در نوسان بود. در اول جنوري ۲۰۰۷ آمريكا حدود ۱۴۰ هزار سرباز و افسر نظامى در عراق داشت.
سال گذشته
تعداد سربازان ديگر كشورها در عراق از ۲۱ هزار نفر به ۱۶ هزار و ۵۰۰ نفر كاهش
يافت. بدين ترتيب ۲۱ هزار و ۵۰۰ نظامى ديگر آمريكايى براى جبران خروج نظاميان
ديگر كشورها و افزايش نيرو در مناطقى كه تلفات آمريكايى ها بالا بود، درعراق به
خدمت گرفته شدند. بيشتر اين نيروها در بغداد و الانبار واقع در غرب عراق مستقر
شد، كه ۳۰ هزار نظامى آمريكايى از مقابله با شورشيان محلى عاجز مانده اند.
استراتژى بوش هر چيزى مى تواند باشد به جز يك استراتژى واقعى.
آمريكايى ها بزودى مجبور خواهند شد تا مواضع خود را تغيير دهند و نيروهاى خود را به پايگاه هاى مستقر در كردستان عراق، اردن و اميرنشين هاى حوزه خليج فارس منتقل كنند. سؤال ديگر اين است كه چه كار ديگرى براى بوش مانده است تا انجام دهد؟ جنگ داخلى در عراق ويژگى منحصر به فردى به خود گرفته است. صرفنظر از ادعاى دروغين وجود سلاح هاى كشتار جمعى در رژيم صدام، دموكراسى بهانه اى براى شروع جنگى بود كه نه امنيتى براى مردم عراق به دنبال داشت و نه صلح. در حال حاضر تنها ۱۲ ساعت از شبانه روز برق در عراق توزيع مى شود كه اين رقم در بغداد شش تا هفت ساعت است. در برخى مناطق نرخ بيكارى به ۷۰ درصد رسيده است و عراقى ها در حال فرار از كشورشان هستند. ۵۰۰ هزار تا يك ميليون نفر به سوريه، حدود ۷۰۰ هزار نفر به اردن و حدود ۱۰۰ هزار نفر نيز به مصر پناهنده شده اند و اين يعنى از دست رفتن حيات يك ملت و شكستى براى جامعه جهانى.
براساس برآوردهاى يك مؤسسه آمريكايى با اموالى كه آمريكا براى يك روز جنگ درعراق هزينه مى كند مى توان براى ۶ هزار و ۵۰۰ خانواده خانه تهيه يا براى ۴۲۳ هزار و ۵۲۹ كودك بهداشت را تأمين و يا ۱/۲۷ ميليون خانه را به انرژى برق تجهيز كرد. اين تحليل را كه جوزف استيگليتز برنده جايزه نوبل در اقتصاد و بهارفارد و ليندا فارد انجام داده اند مشخص شده جنگ در عراق ۷۲۰ ميليون دالر در روز هزينه دارد يعنى هر دقيقه ۵۰۰ هزار دالر. در اين برآورد فقط هزينه هاى مستقيم جنگ محاسبه شده و هزينه هاى بهداشتى بلندمدت مبارزان، سود بدهى ها و وام ها در نظر گرفته نشده است.
فريدريك كيگان از استادان مركز «امريكن انترپرايزانستيتوت » مى گويد: برخى ها معتقدند كه با عقب نشينى آمريكا از عراق امنيت ملى عراق دچار مشكل نخواهد شد و اموال هزينه شده در عراق در عرصه ديگرى هزينه مى شود. در برآورد انجام شده هزينه بلندمدت جنگ يعنى افزايش قيمت نفت، خسارت هاى اقتصادى ناشى از احساسات ضدآمريكايى و توانايى توليد سربازان كشته و يا مجروح شده آمريكايى در نظر گرفته نشده است. گفتنى است ليندا بيلمز معاون وزير تجارت دوران رياست جمهورى بيل كلينتون و استيگليتز يكى از اقتصاددانان باسابقه بانك جهانى، بدون در نظر گرفتن سود وام ها، هزينه هاى كلى جنگ را تا سال ۲۰۰۶ بيش از ۲/۲ تريليون دا لر برآورد كرده اند. مؤسسه مذكور تصريح كرده با اموالى كه در حال حاضر براى جنگ عراق هزينه مى شود مى توان براى گشايش مدارس جديد، كمك به دانش آموزان و حمايت از طرح هاى توليد انرژى سرمايه گذارى كرد.
عوامل مشغول در مؤسسه فوق اميدوارند بتوانند بسيارى از مردم را به مخالفت با جنگ عراق با استفاده از بيان ضررهاى اقتصادى قانع كنند. اگرچه مردم درخصوص هزينه هاى اقتصادى جنگ اطلاعاتى دارند اما زمانى كه از هزينه ۷۲۰ ميليون دالرى در روز سخن گفته مى شود موجب وحشت و تعجب آنها مى شود. جنگ هيچ گونه درآمدى به همراه ندارد زيرا توليدى در جنگ انجام نمى شود.
برخورد ميان نيروهاى آمريكايى و شورشيان در همه نقاط عراق، مانورهاى سياسى
ايالات متحده به دليل حضورش در اين كشور و بازتاب هاى اين حضور در جهان، جاى
هيچ شكى باقى نمى گذارد كه همه اميدهايى كه درباره تغيير عقيده دولت بوش درباره
حضورش در عراق وجود داشت به يأس تبديل شده است.
افزايش اخير نيروهاى آمريكايى در عراق نيز تنها موجب شده كه آمار قربانيان
نظامى، غيرنظامى و ويرانى ها بيشتر شود. كنگره آمريكا نيز منابع مالى موردنياز
براى ادامه حضور نيروهاى اين كشور را بدون درخواست تاريخ مشخصى براى عقب نشينى
از عراق، تصويب كرد. اما با وجود اين كه دولت كنونى آمريكا ادعا مى كند كه در
عراق پيروز شده است، برخى گزارش هاى منتشر شده در رسانه ها، خاطرنشان مى سازند
كه دولت بوش به خوبى مى داند كه سياست هاى كنونى اش در عراق دور باطلى را طى
كرده و بى نتيجه بوده است.
آن طور كه به نظر مى رسد دولت آمريكا در حال بررسى كاهش ۵۰ درصدى نيروهايش در
سال آينده در عراق است، و همچنين تغييراتى در كار خود ايجاد كرده و تصميم گرفته
مأموريت هاى كمك رسانى و سازماندهى نيروهاى خود را جايگزين مأموريت هاى جنگى اش
كند.
اكنون علاقه دوباره اى به پيشنهادات گروه مطالعات درباره عراق موسوم به بيكر ـ
هاميلتون در دولت بوش بوجود آمده است كه تا چند ماه پيش كاملاً آنها را نشنيده
مى گرفت. افزون بر اين، دولت آمريكا مشورت هايى را با همسايگان عراق يعنى ايران
و سوريه، آغاز كرده است. به عبارت ديگر، حتى كسانى مانند بوش كه دوست دارند به
خطاها و خيال هاى واهى و غلط خود ادامه دهند، اكنون مى بينند كه بايد در
سياست هاى خود تجديدنظر كنند.
اما آيا با
اين اشتباهات تغييرى واقعى در سياست هاى كلان آمريكا ايجاد خواهد شد و شاهد
بهبود آن سياست ها خواهيم بود؟ آيا اميدى وجود دارد؟
در پاسخ بايد گفت: نه. رمز درك اين وضع ـ آن گونه كه امروز آشكار است و همانطور
كه ۲ يا ۳ سال پيش و در واقع از روز اول تهاجم به عراق آشكار بود ـ ساده است،
عراق به دست نيروهاى آمريكايى اشغال شده است. اين مسأله (اشغال عراق) نه با
تشكيل پارلمان، نه انتخاب دولتى جديد و نه برقرارى آرامش نسبى در برخى بخش هاى
عراق، هيچ تغييرى نكرده است. اشغال عراق به مناقشه هاى گروهى، جنگ داخلى و
تداوم بى ثباتى اين كشور دامن مى زند. در اين ميان بوش، رئيس جمهور آمريكا
تروريست ها را مقصر مى داند و از همسايگان عراق و جامعه بين المللى درخواست
مى كند كه براى ثبات اين كشور همكارى فورى داشته باشند.
بيشتر متحدان بين المللى ايالات متحده ـ نه تنها اعضاى ائتلاف، بلكه كشورهايى
كه تهاجم آمريكا را به عراق محكوم كردند ـ مصمم به همكارى با آمريكا هستند.
در كنفرانسى كه در شرم الشيخ (مصر) برگزار شد، توافق شده كه بدهى هاى عراق كه بيش از ۳۰ ميليارد دالر بود، بخشيده شود. اين تصميم با حمايت چين، عربستان سعودى، اسپانيا و چند كشور ديگر همراه شد. روسيه نيز پيش از اين، بخش زيادى از بدهى عراق را بخشيده بود، در نتيجه، علتى براى متهم كردن جامعه جهانى به درك نكردن اهميت عراق باثبات وجود ندارد. با وجود اين ، به نظر مى رسد كه دولت بوش از اين اقدام سازنده، با هدف كمك هاى بين المللى در جهت توجيه برنامه هاى خود استفاده مى كند. به اين ترتيب است كه دولت بوش در حالى كه از متحدان خود مى خواهد كه به عراق كمك كنند، از انجام دادن تنها كارى كه واقعاً به اين كشور كمك مى كند سر باز مى زند يعنى اتخاذ يك استراتژى براى عقب نشينى از عراق.اكنون آمريكايى ها بيش از پيش به دولت خود فشار مى آورند تا دقيقاً همين كار را انجام دهد، يعنى هرچه سريع تر از عراق خارج شود. شايد حفظ شمارى از نيروهاى آمريكايى درعراق براى مدت زمانى معقول خوشايند اكثريت مقام هاى عراقى ها و جامعه بين المللى باشد، اما اين مسأله تنها زمانى پذيرفته مى شود كه اشغال پايان يافته باشد و عادى سازى اوضاع عراق به خواست واقعى بين المللى تبديل گردد و ايالات متحده برخى از اقدامات خود در زمينه اشغال را كه گمان مى كند اقدام هايى اساسى هستند، متوقف كند.
به هر حال خروج آمريكا از عراق اجتناب ناپذير است. اما آيا بهتر نيست كه اين خروج زمانى صورت گيرد كه بازيگران بزرگ داخل و خارج عراق در مورد مسائل و موضوعات كليدى آينده اين كشور به توافق رسيده اند؟ موضوعاتى كه نه تنها چگونگى خروج بلكه چگونگى رفتن به سوى آشتى ملى و تضمين صلح و امنيت منطقه را نيز دربرمى گيرند. براى شروع و فراهم آوردن اندكى نظم، شايد لازم باشد كه سربازان ديگر كشورها كه حضورشان موجب نارضايتى اكثريت عراقى هاست، جايگزين سربازان آمريكايى شوند، نيروهايى كه بايد با تصويب شوراى امنيت سازمان ملل متحد وارد اين كشور شوند.
حمايت جامعه بين المللى نيز مى تواند براى كمك به پيشرفت روند سياسى در عراق
لازم باشد، عراقى كه در حال حاضر در آستانه خطر واقعى تجزيه شدن قرار دارد.
هيچ كس نبايد از بين المللى شدن راه حل مشكلات عراق واهمه داشته باشد زيرا اين
اقدام در نهايت به سود همه طرف ها خواهد بود.
ضربه چنين تصميم هاى كوركورانه آمريكا صبح ۱۱ سپتامبر ،۲۰۰۱ با حوادث نيويارك و
واشنگتن به اين كشور نمايان شد. برخى با اين عقيده مخالفند و مى گويند كه اين
حوادث تاريخى از قبيل جنگ ويتنام و يا بحران هاى افغانستان تنها بخشى از
زمينه ها و علل حوادث ۱۱ سپتامبر را تشكيل مى دهند. درست است كه هر مناقشه
ويژگى هاى منحصربه فرد خود را دارد، اما بسيارى از درس هايى كه بايد از اين
حوادث گرفته شود، مشابه هستند. پيش از حل هر مسأله اى از طريق نظامى، بايد به
طور عميق درباره آن فكر كرد.
گفتن اين كه همه راه هاى مسالمت آميز بسته شده است، تقريباً
سخنى بى پايه است: همواره گزينه اى صلح آميز پيش رو خواهد بود، اما اگر يك قدرت
بزرگ اشتباه كند و در مناقشه اى مسلحانه درگير شود نبايستى مسائل را بدتر كند و
به طور مستبدانه به نتايج وخيمى كه ممكن است گرفتار آن شود بى توجه باشد.
بايد درك كرد كه در نهايت هر مناقشه بايد با راه حلى سياسى خاتمه يابد، براى اين كار پس ضرورى است كه صادقانه راه حلى جست وجو شود كه منافع جهان را لحاظ كند و تنها به منافع روزمره خويش فكر نكرده و بلكه سال هاى پيش رو را در نظر بگيرد.
تشنج هاي جديد د ر روابط روسيه و آمريكا
هنگام ديدار
كاندوليزا رايس وزيرخارجه و رابرت گيتس وزير دفاع آمريكا از مسكو، ولاديمير
پوتين در مورد سپر راکتي آمريكا به طعنه گفت كه آمريكا بهتر است سپر راکتي خود
را به جاى لهستان و چك در كوريا مستقر كند. اين اظهار نظر پوتين باعث دلخورى
شديد مقام هاى آمريكايى شده است ، طورى كه اكثر آنها ترجيح داده اند در مقابل
آن سكوت كنند و جمله اى در اين رابطه بر زبان نياورند.
از زمان حمله آمريكا به عراق در سال ۲۰۰۳ كه نخستين تنش در روابط روسيه و
آمريكا پديدار شد ، مسأله دفاع ضد راکتي آمريكا در جمهورى چك و لهستان بزرگترين
چالش در روابط دو كشور به حساب مى آيد. آمريكا ادعا مى كند كه براى مقابله با
تهديد ايران اين سامانه دفاع ضد راکتي را كه هزينه اى در حدود ۳/۵
ميليارد دالر در بر خواهد داشت مستقر مى كند. در حالى كه ديميترى پسكوف سخنگوى
دولت روسيه براى چندمين بار و همصدا با ديگر مقام هاى روسيه به صراحت اعلام كرد
چيزى كه ما هم اكنون از آن سخن مى گوييم، تنها تهديدى فرضى است و ما همه به
خوبى مى دانيم كه ايران موشك راکت هايى كه بتوانند كشورهاى اروپايى را هدف قرار
دهند در اختيار ندارد.
روسيه
بخوبى مى داند كه هدف موشك راکت هاى آمريكايى روسيه است نه ايران، البته نه به
اين معنى كه قرار است جنگى بين آمريكا و روسيه در بگيرد. استقرار اين سپر در
اروپاى شرقى به معنى تير خلاصى است كه بر موقعيت روسيه در اروپاى شرقى وارد مى
شود؛ موقعيتى كه با سقوط شوروى به چالش كشيده شد و كشورهاى كوچك اروپاى شرقى
يكى پس از ديگرى به سمت غرب حركت كرده اند ، هر چند امروز به دليل برآورده نشدن
انتظاراتشان از روابط با آمريكا بسيارى از آنها در ادامه اين كار دچار ترديد
جدى شده اند.
از همان ابتداى مطرح شدن طرح سپر راکتي ، روسيه به سختى با استقرار اين سامانه
به مخالفت برخاسته است و در اين ميان آمريكايى ها به شدت تلاش دارند با استفاده
از گفت وگوى مستقيم در مورد منافع مشترك دو كشور در ساير نقاط از حساسيت روس ها
بكاهند، كه سفر اخير رايس و گيتس در همين رابطه بوده است. آمريكايى ها در انجام
اين طرح مصمم هستند و آن را به پايان خواهند برد و روسيه اين نكته را به خوبى
دريافته است. از آنجا كه به نتيجه رسيدن پروژه سپر راکتي براى پوتين ناكامى
محسوب مى شود به همين جهت تلاش مى كند با يك مانور در موقعيتى حساب شده از شدت
آن بكاهد و امتيازى از طرف آمريكايى بگيرد. ديپلماسى آمريكا به اين نتيجه رسيده
است كه بايد اين امتياز را به پوتين بدهد و از فشار افكار عمومى و احزاب داخلى
روسيه نسبت به خود بكاهد تا مانع از اين امر شود كه روسيه به موضع گيرى هاى
سرسختانه ترى متوسل شود. رايس و گيتس با همين مأموريت راهى مسكو شدند.
در مقابل روسيه چه خواهد كرد؟ بدون شك حوزه هاى تضاد روسيه و آمريكا بسيار
گسترده تر از اروپاى شرقى و كشورهاى چك و لهستان است و مناطق ديگرى را نيز در
بر خواهد گرفت. روس ها تلاش خواهند كرد كه اين سرسختى بوش را در جاهاى ديگرى
جبران كنند. مهم ترين اين مناطق خاورميانه است كه روس ها از جهت داشتن شركاى
قدرتمند خود را در تنگنا مى بينند وسوريه ، الجزايرو ايران در اين ميان يك
استثنا محسوب مى شود كه از نفوذ منطقه اى قابل توجه اى برخوردار اند.
ورود روسيه به حوزه خاورميانه كه به نظر مى آيد يكى از انگيزه هاى سفر اخير پوتين است معادله بازى دو قدرت را پيچيده خواهد ساخت. آمريكايى ها براى باز داشتن حركت تلافى جويانه پوتين تلاش مى كنند هم حمايت روسيه را در عدم همراهى با ايران كسب كنند و هم مواضع آنها را در برابر سپر راکتي در چك و لهستان نرم كنند كه جمع اين دو با هم غير ممكن است. واشنگتن دريافته است كه روس ها اين بار با دست بسته وارد رقابت نشده اند و مشكلات غير متعارفى مانند آنچه در دهه هشتاد داشتند و كشورى با يك اقتصاد بيمار به حساب مى آمدند ندارند. آنها مدت ها زير سايه آمريكا بودند ولى اكنون روسيه ديگر قدرت ضعيف دهه هشتاد و ورشكسته دهه نود نيست و مى تواند مشى مستقلى از خود به نمايش بگذارد. ميزان توانايى قدرت هاى بزرگ نسبت به دهه نود كاملاً متفاوت شده است. روس ها تلاش دارند كه ديگر در جايى عقب نشينى نكنند و يا حداقل بتوانند آمريكايى ها را در جايى كه مستقر شده اند نگهدارند لذا آمريكا برابر يك روسيه با اقتصاد بازسازى شده كار دشوارى پيش رو دارد. روسيه اى كه اكنون قيمت هاى بالاى جهانى نفت، درآمد سالانه اى معادل ۲۰۰ ميليارد دالر را دراختيارش قرار مى دهد.
با كمى دقت مى توان نشانه هاى ظهور يك جنگ سرد جديد را در آهنگ حركت نوين مسكو و واشنگتن به وضوح ديد. حتى اگر در شباهت ويژگى هاى تضاد روسيه و آمريكا با موج نخست جنگ سرد ترديد وجود داشته باشد، در اصل تضاد شديد منافع دو طرف جاى هيچ شبهه و ترديدى باقى نمى ماند.
زمان چندانى
تا پايان ضرب الاجلى كه كرملين براى غرب تعيين كرده، نمانده است. پوتين
رئيس جمهور روسيه ـ دستور تعليق يكى از پيمان هاى مهم امنيتى با اروپا موسوم به
پيمان تسليحات متعارف در اروپا (CFE)
توسط روسيه را صادر كرده است و در صورتى كه تا ۱۵۰ روز ديگر كليه كشورهاى عضو
ناتو پيمان تسليحات متعارف در اروپا را تصويب و اجرا نكنند روسيه را از اين
معاهده خارج خواهد كرد.
اين اقدام مسكو نگرانى عميق غرب را به دنبال داشته است. بدون ترديد نااميدى
روسيه از همكارى غرب كاملاً واقعى بوده، زيرا در عالم سياست منطقى نيست كه
گروهى از كشورها بتوانند براى چند دهه يكى از اعضاى پيمان نامه خود را به اجراى
پيمانى متعهد كنند كه خود به آن تن نمى دهند بنابراين هنگامى كه عضو اغفال شده
پيمان پى به حقيقت ببرد، اظهار نااميدى او كاملاً طبيعى است.
تصميم پوتين در قطع همكارى با غرب ريشه در اين منطق دارد. بهتر است
در اينجا نگاهى اجمالى به تاريخچه پيمان نيروهاى متعارف در اروپا بيندازيم. اين
پيمان كه در سال ۱۹۹۰ ميلادى ـ يك سال پيش از فروپاشى اتحاد جماهير شوروى
سوسياليستى ـ در پاريس منعقد شد، در سال ۱۹۹۹ ميلادى و با در نظر گرفتن حقايق
ژئوپلتيك جهان در استانبول تركيه اصلاح شد و فقط كشورهاى روسيه، بلاروس،
قزاقستان و اوكراين آن را تأييد كردند. در حالى كه كشورهاى حوزه درياى بالتيك
آن را تصويب نكردند و مقامات دو كشور گرجستان و مولداوى نيز با رد آن، خواستار
خروج نيروهاى روسيه از كشورهاى خود شدند.
ممانعت از پيوستن كشورهاى عضو ناتو به اين معاهده، بهانه و دستاويزى بيش نيست.
با اين فرض كه نيروهاى روسيه پيشتر و طبق موافقتنامه تصريح شده استانبول از
گرجستان خارج شده و جمهورى خودخوانده «ترانسد نستر» در مولداوى حداقل نيروهاى
لازم براى حفظ صلح در منطقه را در اختيار داشته باشد، در آن صورت اين بهانه
بى معنى خواهد بود. از سوى ديگر، كشورهاى غربى در چند دهه اخير اقدام به انعقاد
و برهم زدن پيمان هاى امنيتى كرده اند؛از تجزيه يوگسلاوى و استقرار پايگاه هاى
ناتو و آمريكا در نزديكى مرزهاى روسيه گرفته تا مسلح نمودن كشورهاى حوزه درياى
بالتيك و نقض منشور سازمان ملل خصوصاً در عراق، و اخيراً نيز كه پيشنهاد
استقرار سپر دفاع راکتي آمريكا را درست در نزديكى مرزهاى روسيه داده اند.نيازى
به اطلاعات و دانش كافى درخصوص مسائل سياسى نيست تا بتوان فهميد كه يك جاى
سياست امنيتى غرب مى لنگد.اين ايده و ادعاى غرب كه
CFE
(پيمان نيروهاى متعارف در اروپا) درواقع شبيه پيمان
potemkin
است، تغيير چندانى در شرايط فعلى ايجاد نمى كند.
هرچند كه اروپا اغلب با غرور از آن به عنوان «پايه و اساس امنيت اروپايى» ياد
مى كند. سرگئى كاراگانوف (karaganov)
يكى از كارشناسان برجسته روسى درخصوص مسائل اروپا مى گويد: «به اعتقاد من اين
معاهده نيز به زباله دان تاريخ خواهد پيوست و شرش از سر ما كم خواهد شد.»
معاون مؤسسه تحقيقات اروپايى در آكادمى علوم روسيه مى گويد: «در حال حاضر خاطر
ما كاملاً آسوده است و از سوى ديگر نگرانى غربى ها كاملاً رياكارانه است.» اما
هر كسى مى داند كه اين معاهده نقطه شروع خوبى نبوده و فقط براى بهره بردن از
ضعف هاى روسيه در دهه ۱۹۹۰ ميلادى مورد استفاده قرار گرفته است.
از لحاظ تئوريك، ضرب الاجل تعيين شده از سوى مسكو اين فرصت را به
سياستمداران غربى داده تا در سياست خود تجديدنظر كنند. اما شانس اندكى براى
احياى همكارى هاى امنيتى اروپا و روسيه وجود دارد زيرا كليه سياست ها در نهايت
مغلوب فضاى بى تحركى و سكون حاكم بر روابط روسيه و غرب مى شود.
بنابراين به نظر مى رسد كه جهان تحقق آن افق روشنى كه در واپسين روزهاى سده
گذشته (قرن بيست و يكم) وعده داده شده بود را به كلى فراموش كرده است زيرا
خوشبينى درباره بهبود روابط امنيتى غرب و روسيه، به سرعت جنجال هاى هزاره اخير
رنگ باخته است و كاملاً مشخص است كه قرن بيست و يكم در تحقق كليه اميدهاى بسته
شده، ناكام شده است.
سياستمداران اين دوره غرب با هوش تر از نسل هاى قبلى خود نيستند. اين سياستمداران تمايلى به توجه به منافع شركاى خود ندارند و قادر نيستند كه از خطاهاى گذشته درس بگيرند. افزايش تعداد بروكرات هاى اروپايى كه در زمينه حيات سياسى اين قاره تصميم مى گيرند هيچ دستاورد مثبتى براى اتحاديه اروپا نداشته است. آنها به جاى آن كه از فرصت هايى كه بعد از فروپاشى نظام سوسياليست شوروى به وجود آمد استفاده كنند و مسكو را به خاطر برداشتن ديوار آهنين و ساختن يك پل تفاهم به جمع و جرگه ائتلاف خود راه دهند، تا توانستند بر گسترش ناتو افزودند، با روسيه پيمان ناعادلانه نيروهاى متعارف (CFE) را بستند، تجهيزات نظامى را تا نزديكى مرزهاى روسيه بردند و تسهيلات راکتي آمريكا را در لهستان و جمهورى چك (اروپاى شرقى) مستقر كردند. اروپا كه به خاطر غرق شدن در غرور ناشى از قرن ليبراليسم چشم خود را بر روى بسيارى از حقايق بسته بود، ناگهان با بازكردن چشم هاى خود متوجه شد كه اين روسيه، روسيه تنهاى دوره يلتسين نيست، بلكه روسيه جديد ـ روسيه پوتين ـ بسيار هدفمند شده است و سياستمداران اروپا اين احتمال را از نظر دور داشتند كه غرب به واسطه اشتباهات عمده مربوط به سياست خارجى خود، به جاى مرزهاى آرام شرقى ممكن است با توپخانه هاى سنگين، نيروهاى زرهى و راکتي هاى هسته اى روسى روبه رو شوند. به نظر مى آيد كه آرايش امنيتى آينده جهان غير از اين هم نخواهد بود.
پافشارى مسكو بر حفظ حريم هاى امنيتش آن هم در چارچوب اختياراتش نه فقط به اين دليل است كه اين كشور خواهان مسلح شدن دوباره است بلكه بيشتر از اين جهت است كه كاندوليزا رايس و خاوير سولانا و ساير همقطاران غربى آنها ديگر هيچ حق انتخاب و چاره اى براى روسيه باقى نگذاشته اند. هر بحران جهانى همانند يك سنگ بزرگ لغزان است كه بر اثر برخورد يك سنگ كوچكتر با آن به سرعت به حركت مى آيد. در اروپاى امروز مناقشاتى مانند سپر راکتي ، كوزوو و پيمان نيروهاى متعارف هر كدام به مثابه نيرومحركه اى هستند و كافى است كه يك سياستمدار در تصميم اشتباه خود فقط يك شانه كوچك به يكى از آنها بزند.
چالشهاي چشم گيردرمناسبات چين وآمريکا
نفوذهاى ديپلماتيك، اجتماعى، اقتصادى و سياسى چين بر آمريكا بسيار كمتر از نفوذهاى آمريكا بر چين است. بنابراين كاملاً طبيعى است كه در روابط اين دو كشور، آمريكا نقشى تهاجمى و چين نقشى تدافعى بيابد.
از لحاظ امور دولت با دولت، چين و آمريكا نمى توانند اميدوار به برقرارى روابط دوستانه واقعى باشند. اما به نظرمى رسد كه اين دوكشور مى توانند در سطوح غيردولتى و فردى روابط دوستانه اى برقرار كنند. مناسبات چين و آمريكا مانند هر رابطه بين دولى ديگر، اساساً برپايه منافع قرارمى گيرد. اما اين رابطه بيش از هرچيز دربردارنده احساسات تند عشق و نفرت است.
فاكتورهاى مثبت و منفى رابطه آمريكا و چين به شدت درهم تنيده شده اند و اغلب با يكديگر تداخل پيدامى كنند.
در چنين فضاى پويا وفشرده اى، نگاه به روابط چين و آمريكا از منظر سنتى كاملاً اشتباه است. به طور قطع، چنين نگاه ساده لوحانه اى، منافع طرفين را تهديدمى كند . به طور قطع، تحليل هاى سياه و سفيد نمى تواند ظرايف اين وضعيت را دريابد. براى نمونه، در صورتى كه آمريكا واقعاً بخواهد برنامه هاى مدرن سازى اقتصادى چين را نابودكند، چين تنها كشورى نخواهدبود كه از آن زيان خواهدديد. بلكه بسيارى از مؤسسات و سازمانهاى آمريكايى در چين، توانايى برگشت سرمايه خود را نخواهندداشت و مردم آمريكا ديگر قادر به خريد محصولات ارزان قيمت، اما با كيفيت چينى نخواهندبود.
از سوى ديگر، اگرچه تمايل آمريكايى ها براى توسعه روابط تجارى و اقتصادى با چين مى تواند براى خود آنها سودمند باشد، اين روابط مى تواند به چين نيز كمك كند تا پيشرفت هاى تكنولوژيكى و اقتصادى بسيارى حاصل كند. اين پيشرفت ها به طور طبيعى، قدرت نظامى چين را تقويت مى كند كه آمريكا ازاين بابت نگران است.
به طور قطع، اين مسأله در استراتژى بلندمدت واشنگتن در قبال پكن تناقض هايى به وجود مى آورد. تا زمانى كه اقتصاد چين دچار فروپاشى نشود، بودجه دفاعى اين كشور افزايش خواهديافت.
واشنگتن به خوبى مى داند كه ميزان بودجه دفاعى چين مهمترين موضوع نيست. بلكه مسأله مهم آن است كه ماشين نظامى چين چه هدفى را دنبال كند. بهترين راه حل براى كاهش تنش ها ازطريق گفت وگوهاى جامع و صريح استراتژيكى حاصل مى شود و نيز بايد مبادلات و روابط نظامى ميان دو كشور ازسرگرفته شود.
چين نيز با يك پارادوكس مشابه روبرو است: تنها ركود و افول اقتصادى مى تواند قدرت واشنگتن را كاهش دهد و از فشار استراتژيك بر چين بكاهد. اما اين سناريو به ضرر اقتصاد چين نيز خواهدبود. علاوه بر اين، احساس ناامنى در آمريكا، تبعاتى را درپى دارد كه لزوماً به نفع چين نيست.
براى نمونه، اگر نفوذ واشنگتن درخاورميانه كاهش يابد، ممكن است بى ثباتى بر منطقه حاكم شود و ذخاير نفتى موردنظر چين دراين منطقه درمعرض تهديد قرارگيرد. همچنين افزايش بنيادگرايى مذهبى و تروريسم در آسياى مركزى و جنوبى، امنيت چين را بويژه درمرزهاى غربى آن تهديد مى كند، چرا كه دراين بخش روابط قومى پرتنشى حكمفرماست و گرايش جدايى طلبانه يك خطرجدى است. برخورد بالقوه چين و آمريكا برسر ذخاير انرژى را مى توان از چنين ديدگاه مشابهى بررسى كرد.
هردو كشور به نيازهاى ديگرى به انرژى و منافع امنيتى آن در سطح جهانى حساس هستند. چين درحال حاضر از ونزوئلا و سودان كه روابط غيردوستانه اى با آمريكا دارند، نفت مى خرد. درعين حال، به نظرمى رسد كه واشنگتن نيز به چاههاى نفتى آسياى مركزى در نزديكى مرزچين چشم دوخته است. واشنگتن و پكن سعى دارند تا مقاصد خود را براى ديگرى تفهيم كنند و شايد بهتر آن باشد كه ازطريق پروژه هاى مشترك نظير احداث نيروگاههاى برق هسته اى در چين، راههاى همكارى در زمينه هاى انرژى را بررسى كنند.
به طور قطع، آرزو و الهام نمى تواند جاى واقعيت را بگيرد. بهبود روابط چين و آمريكا كند، محدود، پيچيده و مشروط خواهدبود و حتى ممكن است در شرايط حساسى مانند اعلاميه استقلال تايوان، نتايج معكوس داشته باشد. به همين دليل، كاملاً آشكار است كه روابط دوجانبه بايد بادقت و ظرافت موردبررسى قرارگيرد و نيز چارچوب باثبات جديدى ايجادشود تا مانع از بروز مشكلات بين المللى شود و تا در شرايط و محيط مطلوب بين المللى، جوامع مرفه و موفقى به وجود آيند.
رهبرى چين مصمم است تا اواسط قرن بيست و يكم به چنين موفقيتى دست يابد. اين كشور در همكارى با واشنگتن موانع اندكى پيش روى خود خواهدداشت. در ين اواخير مشكلات آمريكا و چين بالا گرفته و نشانه ها حاكي از آن است كه ماه عسل روابط اين دو كشور رو به پايان است. دولت بوش درباره مجموعه اي از موضوعات تجاري و اقتصادي موضع تندتري در قبال چين اتخاذ كرده و براي كاستن از انتقادات كنگره و محافل داخلي واشنگتن، چين را وادار به تغيير سياست پولي خود كرد.
واشنگتني ها ،چين را مسئول بيكاري در آمريكا و مازاد تجاري چشمگير ميان دو كشور مي دانند.
مقامات تجاري آمريكا اقداماتي را براي كنترول سيل منسوجات چيني به اين كشور و مجازات چين به خاطر نقض گسترده حقوق مالكيت فكري آغاز كرده اند. اقدام شركت ملي نفت چين براي خريد شركت آمريكايي يونكال با واكنش هاي شديدي در آمريكا روبرو شده و بسياري در اين كشور اين اقدام چين را بخشي از برنامه ملي بلندمدت آن براي برتري استراتژيك بر آمريكا مي دانند. ا
ز سوي ديگر واشنگتن صراحتاً از پكن خواست فشارهاي اقتصادي و ديپلماتيك بيشتري به كورياي شمالي براي پيوستن به مذاكرات هسته اي شش جانبه وارد كند. مقامات آمريكايي به صراحت گفتند كه چين را مسئول كنترول جاه طلبي هاي هسته اي متحد او يعني كورياي شمالي مي دانند. آرايش و تقويت توان نظامي چين هم با انتقاد شديد آمريكا روبرو شده است. دونالد رامسفلد وزير دفاع قبلي به شدت به پكن هشدار داد كه بودجه نظامي و برنامه هاي دفاعي آن توجيهي ندارد چون اين كشور با هيچ تهديدي روبرو نيست.
موارد نقض حقوق بشر در چين و سركوب ناراضيان سياسي و فعالان مذهبي اين كشور همواره در گزارش هاي مختلف مقامات آمريكايي مورد گوشزد قرار مي گيرد. بوش و اعضاي كابينه اش كه از يك سو به منافع همكاري آمريكا و چين در حوزه هايي فكر مي كنند كه با منافع دوطرف همخواني دارد و از سوي ديگر نگران خطرات يك رقابت استراتژيك تمام عيار با چين هستند، تلاش مي كنند تا روابط دوجانبه را در حد معمول خود حفظ كنند؛ اما همزمان از رهبران چين مي خواهند كه سياست هايشان را اصلاح كنند تا با منافع ملي آمريكا سازگاري بيشتري داشته باشند. نگراني روزافزون آمريكا از توان نظامي چين كه از ماه هاي اوليه سال ۲۰۰۵ مشخص شده بود در ماه هاي اخير شدت گرفت. «پيتر رادمن» معاون وزير دفاع آمريكا در كنگره گفت كه اگرچه ظرفيت هاي كلي چين بسيار كمتر از آمريكاست اما ارتش جمهوري خلق چين به ظرفيت قابل توجهي رسيده كه اين موضوع خطرات زيادي براي قواي آمريكايي به دنبال دارد.
او چين را نه تنها چالشي براي آينده بلكه مشكلي خواند كه از همين حالا شروع شده است. رامسفلد در سخنراني در كنفرانس امنيت آسيا در سنگاپور كه توسط مؤسسه بين المللي مطالعات استراتژيك لندن برگزار شد گفت، بودجه نظامي چين به ويژه سرمايه گذاري آن در راکت ها و تكنولوژي پيشرفته نظامي تهديدي نه تنها براي تايوان كه براي منافع آمريكا و كشورهاي سراسر آسياست. او هدف اين سرمايه گذاري نظامي چين را مورد پرسش قرار داد و ادعا كرد «هيچ كشوري چين را تهديد نمي كند.» رامسفلد از چين خواست آزادسازي هاي اقتصادي خود را با آزادي هاي سياسي در داخل همراه كند.
او پيش بيني كرد كه اگر چين به سمت يك نظام سياسي آزادتر پيش نرود، به كشوري با رشد اقتصادي كندتر و نفوذ كمتر تبديل مي شود.اين پيام آن هم در جمعي كه بيشتر آن را وزراي دفاع و مقامات ارشد آسيايي تشكيل مي دادند، در چارچوب روابط مبتني بر همكاري و مشاركت نبود و نگراني آسيا از رويارويي احتمالي ميان آمريكا و چين را تشديد كرد.اگرچه دورنمايي براي لغو تحريم تسليحاتي اروپا عليه چين حداقل در سال جاري وجود ندارد چرا كه دولت بوش به شدت براي حفظ اين محدوديت ها رايزني مي كند، اما واشنگتن همچنان نگران اين موضوع است.
چندي پيش مقامات ارشد وزارتخانه هاي خارجه، تجارت و دفاع آمريكا درباره خطرات لغو اين تحريم ها هشدار دادند. از سوي ديگر موضوع فروش تسليحات اسرائيل به چين كه به عامل اختلاف ميان آمريكا و اسرائيل منجر شد، ممكن است با عقد توافقنامه اي بدست آمد حل شود. براساس اين توافقنامه آمريكا در قراردادهاي فروش تسليحاتي اسرائيل حق وتو پيدا مي كند و از سوي ديگر همكاري تكنولوژيك ميان آمريكا و اسرائيل تقويت مي شود. گزارش سالانه پنتاگون به كنگره درباره توان نظامي چين هم موضوعات بيشتري را روشن مي كند. در اين گزارش هشدار داده شده كه چين به دنبال تحول بلند مدت در ارتش خود و توسعه توان رزمي در نبردهاي كوتاه مدت و شديد است. پيش نويس اين گزارش مدت ها مورد بررسي قرار گرفت تا متني از آن بيرون آيد كه در كنار انتقاد از آرايش نظامي چين، همكاري اين كشور در موضوعات امنيتي چون كورياي شمالي و مقابله با تروريسم مورد ستايش واقع شود.
حقوق بشر و دمكراسي همچنان در صفحه رادار آمريكاست. سوزان اوساليوان مشاور ارشد امور آسيا در دفتر دمكراسي، حقوق بشر و نيروي كار وزارت خارجه آمريكا در سخناني در كميته بازبيني روابط اقتصادي امنيتي آمريكا و چين به سركوب سازمان يافته ناراضيان سياسي و نقض حقوق بشر در چين به طور مبسوط اشاره كرد. او با اشاره به كنترول بيش از حد دولت چين بر اينترنت گفت، پكن به شدت روي تكنولوژي هاي جديد سرمايه گذاري مي كند تا وب سايت هاي مختلف را مسدود نمايد.اوساليوان همچنين گفت كه آمريكا از روند كند اصلاحات سياسي در دوران حكومت نسل چهارم رهبران چين نااميد شده است.
بوش هم در مصاحبه اخيرش با روتيرز بر ضرورت آزادي مذهبي بيشتر در چين تأكيد كرد و گفت: به رهبران چين يادآوري مي كنم كه يك جامعه بزرگ، جامعه اي است كه به حقوق بشر احترام بگذارد و مثلاً از وجود كليساي كاتوليك در ميان خود استقبال كند و از جنبش هاي مذهبي هراسي نداشته باشد. رايس هم در مصاحبه اي ديگر ميان نبود دمكراسي در چين و وضعيت دمكراتيك هند مقايسه اي انجام داد و گفت، ايجاد اعتماد متقابل ميان آمريكا و چين در اثر نظام سياسي سوسياليستي اين كشور دچار آسيب شده است.
او ابراز اميدواري كرد كه چين از تجربه ديگر كشورهاي آسيايي درس بگيرد و دريابد كه فضاي باز سياسي پيش شرط موفقيت پايدار است. كريستوفر هيل در كنگره آمريكا درباره پيامدهاي امنيتي و اقتصادي ظهور چين در آسيا و اقيانوسيه براي آمريكا، سخنراني كرد. او بر سخنان چندي قبل رايس در توكيو تأكيد كرد كه آمريكا از ظهور و رشد چين موفق و طرفدار صلح استقبال مي كند و چين را شريك جهاني خودش مي خواهد، اما چيني كه بتواند و بخواهد مسئوليت هاي بين المللي اش را با توانايي هاي رو به رشدش هماهنگ كند.
او گفت، ظهور چين يك تكامل منطقي است و براي آمريكا بازي باخت- باخت نيست.
هيل با اشاره به تفاوت هاي ميان آمريكا و چين در مواردي مثل حقوق بشر، عدم تكثير هسته اي، تايوان و بعضي مسائل تجاري و مالي، تأكيد كرد كه اين اختلافات بايد بررسي و برطرف شود به گونه اي كه ارزش ها و منافع ملي آمريكا مورد توجه واقع شود. هيل، ظهور اقتصادي چين را مثبت ارزيابي كرد اما هشدار داد كه نيازهاي روبه رشد چين به انرژي و ديگر منابع، مي تواند اين كشور را به مانعي بر سر راه تلاش هاي بين المللي آمريكا در تقويت «هنجارهاي رفتار قابل قبول» تبديل كند. همچنين او تمايل چين به سرمايه گذاري و تجارت با «كشورهاي مشكل سازي» مثل ايران، سودان و ميانمار را باعث تحت تأثير قرار گرفتن منافع ملي آمريكا خواند و در پايان سخنانش گفت: «آمريكا بايد با چين همكاري و تعامل كند تا اطمينان حاصل نمايد كه ظهور چين در يك چارچوب امن جهاني از نظر اقتصادي، سياسي و امنيتي صورت گيرد».
بوش به تماس هاي تلفوني با هوجين تائو رئيس جمهور چين ادامه مي دهد تا رابطه كاري خوبي با اين كشور برقرار شود و او را به اتخاذ سياست هايي كه بيشترين نزديكي را با منافع آمريكا داشته باشد تشويق كند.
او پيش از ترك واشنگتن براي شركت در شصتمين سالگرد پيروزي متحدين بر آلمان نازي، تلفوني با «هو» صحبت كرد. اين تماس تلفوني در كنفرانس خبري روز بعد كاخ سفيد به عنوان نشانه اهميت روابط آمريكا و چين براي بوش، مورد تأكيد قرار گرفت. در اين گفتگوها، موضوع كورياي شمالي و برنامه هسته اي آن در صدر فهرست قرار دارد. همچنين درباره موضوعات اقتصادي و تجاري دوجانبه گفتگو مي شود.
موضوعات دوجانبه اقتصادي در ماه هاي اخير ميان دو طرف حساسيت بيشتري پيدا كرده است. دولت بوش تحت فشار كنگره و محافل داخلي واشنگتن است تا درباره موضوعاتي چون كسري تجاري، سهميه هاي نساجي و پوشاك، پول ملي، حق مالكيت فكري و انرژي، كاري انجام دهد. شايد «آنتوني وين» معاون امور تجاري و اقتصادي وزارت خارجه آمريكا پيچيدگي روابط اقتصادي ميان اين دو كشور را در سخنراني در شيكاگو به بهترين شكل توصيف كرده باشد.
او در آن سخنراني گفت كه به همراه همكارانش بخش عمده وقت خود را به گوش دادن به نگراني ها و گلايه هاي مشروع و بدگماني هايي مي گذراند كه درباره مسائل تجاري با چين مطرح مي شود. او گفت، ظهور چين به عنوان يك قدرت جهاني اقتصادي باعث نگراني نيست بلكه موضوع برداشت گروه ها و افراد مختلف از اين تحول است كه مجموعه اي كاملاً گوناگون را شامل مي شود، از تحسين كنندگان گرفته تا افراد متخاصم. متمايز كردن حقيقت از افسانه در اظهارنظراتي كه درباره تأثير ظهور اقتصادي چين بر منافع آمريكا مي گذارد، كار بسيار دشواري است. مقامات مسئول و رسانه هاي چيني مي گويند بايد سياست را از اقتصاد جدا كرد و درباره موارد مورد اختلاف ميان دو طرف گفتگو كرد تا روابط كلي حفظ شود.
اگرچه موضع تندتر آمريكا در قبال چين در ماه هاي اخير براي همه تحليلگران كاملاً مشهود و قابل تشخيص است اما سخنراني ها و اقدامات مقامات دو كشور نشان مي دهد كه از پيامدهاي استراتژيك فراموش كردن اصل همكاري در حل مشكلات و خطرات ناشي از اين سخنان تند آگاه هستند. درباره موضوعات مختلف اختلافات جدي ميان دو طرف وجود دارد اما رويكردي تكنوكرات و عمل گرايانه همچنان حاكم است. از سوي ديگر مقامات دو كشور براي حل اين اختلافات با فشارهاي داخلي بسياري روبرو هستند.
پايين نگاه داشتن ارزش يوان در مقابل دالر انتقادها و فشارهاي بسياري را در واشنگتن موجب شده است. در ۷ اپريل نمايندگان سنا رأي دادند كه اگر ارزش يوان تغييري نكند تعرفه هاي واردات از چين ۲۷ درصد افزايش يابد. همچنين پيمان تجارت آزاد چين كه توسط سناتورها گراهام و شومر به سنا آورده شده بود با اكثريت دوسوم آرا تصويب شد و نشان داد كه كنگره چقدر از سياست هاي پولي چين خشمگين است و آن را دليل بسياري از مشكلات آمريكا مي داند، از كسري تجاري گرفته تا كاهش مشاغل توليدي.
سناتورها بعد از تصويب اين قانون گفتند، اين پيام به چين بود تا اصلاحات جدي صورت دهد چرا كه در غير اين صورت پيامدهاي فوق العاده اي در سراسر دنيا در انتظار اوست. مقامات چيني از اينگونه رفتارها خشنود نيستند و آن را فقط باعث تأخير بيشتر اصلاحات مي دانند. وزير خارجه چين در حاشيه نشست بانك توسعه آسيا در استانبول گفت، ما فعالانه اين اصلاحات را پيش مي بريم اما به اعتقاد من در اين شرايط، پيشبرد اين اصلاحات بسيار دشوار است. چيني ها نمي خواهند اينطور وانمود شود كه در اثر فشارهاي خارجي دست به اصلاحات زده اند. گزارش ها حاكي از آن بود كه دولت چين ارزش يوان را مورد بازبيني قرار مي دهد. «ون جيابائو» نخست وزير چين در نشست وزراي دارايي آسيا گفت، حق چين است كه ارزش پول ملي اش را خودش براساس شرايط ملي اش مشخص كند.
در همين حال وزارت دارايي آمريكا گزارش خود به كنگره را درباره سياست هاي بين المللي اقتصاد و تبادل ارز منتشر كرد. در اين گزارش مجموعه اي از مشكلات در زمينه عدم توازن در عرصه جهاني از جمله پول ملي چين مورد بررسي قرارگرفته و سرانجام چنين نتيجه گيري كرده است كه اگرچه ارزش پول چين به شدت مخدوش است اما ويژگي هاي فني دستكاري در پول را ندارد. جان اسنو وزير دارايي در كميته بانك، مسكن و امور شهري سنا در اين باره گفت، اين شهادت به معناي تأييد وضع موجود نيست، اگر شرايط فعلي بدون تغيير ادامه يابد سياست هاي چين شرايط «دستكاري در پول ملي» محقق مي شود. وقتي اعضاي كميته از جمله شومر از اسنو خواستند معناي حرفش را بيشتر توضيح دهد، او با بي ميلي گفت، چين بايد اقدام قابل توجهي در اين باره انجام دهد و مهلت زيادي هم ندارد. اسنو در گزارشي به كنگره بار ديگر بر اين موضوع تأكيد كرد و گفت، «نظام كنوني براي اقتصاد چين شركاي تجاري آن و رشد جهاني اقتصاد تهديدآميز است.» در حقيقت اگرچه مقامات چيني بارها گفته اند قصد دارند ارزش پولشان را انعطاف پذير كنند اما ميان كارشناسان اقتصادي و مقامات مسئول هيچ توافق و اتفاق نظري درباره اين موضوع وجود ندارد.
بعضي مي گويند چين بايد چندين سال صبر كند تا نظام مالي اش تقويت شود، عده اي ديگر مي گويند فرصت ديگر گذشته است. هزينه اقتصادي و اجتماعي تغيير ارزش يوان روز به روز بالاتر مي رود. يكي از كارشناسان ارشد اقتصادي چين اخيراً در نشريه اكونوميك تايمز اين كشور نوشت، «با افزايش مازاد تجاري و تحول بازار، كار پيچيده تر مي شود.» گزارش تحقيقي كه اخيراً بانك توسعه آسيا منتشر كرده نشان مي دهد، تغيير ارزش ۱۰ درصدي يوان، اقتصاد پرشتاب چين را بي ثبات مي كند و با فشار تورم، سرمايه گذاري و رشد توليد ناخالص داخلي را كم مي كند. تغيير ۲۰ درصدي، رشد توليد ناخالص داخلي را نصف مي كند و ريسك بالايي دارد.» اين گزارش مي افزايد، تأثير اين تغيير ارزش براي كسري تجاري آمريكا اندك است چون كاهش واردات از چين جاي خود را به افزايش واردات از كشورهاي ديگر مي دهد.
آلن گرين اسپن رئيس بانك مركزي (فدرال ريزرو) آمريكا اخيراً در كميته مالي سنا گفت، فقط افزايش نرخ اندوخته در آمريكا باعث كاهش كسري تجاري مي شود. صندوق بين المللي پول و بانك جهاني هم همين نظر را دارند و مي گويند، نرخ برابري ارز در چين تنها مشكل عدم توازن جهاني نيست. واشنگتن از نظر ديپلماسي مالي تاريخ طولاني دارد كه گفتگوهاي پولي با جاپان و كوريا و اخيراً كمك به بازسازي عراق از جمله نمونه هاي اين ديپلماسي است. وزير بازرگاني آمريكا دو بار اعلام كرد كميته اجراي توافقنامه هاي منسوجات به اين نتيجه رسيده كه اختلال قابل توجهي دربازار هفت محصول صنعت نساجي وجود دارد و بنا بر اين سهميه ۵/۷ درصدي را در اين زمينه اعمال كرده است. به گفته او اگر راه حل راضي كننده اي طي ۹۰ روز بدست نيايد اين سهميه ها تا پايان سال ۲۰۰۵ ادامه خواهد يافت. چين موضوع منسوجات را خيلي جدي مي گيرد و مي گويد در اين مورد طبق قوانين سازمان تجارت جهاني عمل كرده است.
وزير تجارت چين در يك كنفرانس خبري با رسانه هاي خارجي و چيني گفت، اقدام آمريكا پايه و اساس منطقي ندارد و شرايط پاراگراف ۲۴۲ توافقنامه الحاق به WTO هنوز محقق نشده است. او پذيرفت كه صادرات منسوجات چين به آمريكا (و اروپا) افزايش يافته اما دليل اين افزايش را متوجه كشورهاي توسعه يافته اي دانست كه به سهميه بندي هاي نساجي پايبند نبودند. در صنعت نساجي چين ۱۹ ميليون نفر مشغول به كار هستند كه بسياري از آنها را كارگران كم درآمد تشكيل مي دهند. وزير بازرگاني چين در اين باره گفت، دولت پكن مسئوليت دارد از حقوق مشروع صنايع چين دفاع كند. او گفت، اقدام ماه مه چين در اعمال تعرفه هاي صادرات به ۷۴ محصول منسوجاتي در واكنش به اقدام آمريكا نبوده و براي آن مدتي مطالعه و بررسي صورت گرفته است. چين همچنان محصولاتي را كه با محدوديت آمريكا و اروپا روبرو شده از اين فهرست خارج مي كند. وزير تجارت چين در پايان حرف هايش از آمريكا و اروپا خواست به جاي نزاع با چيني ها بر سر جوراب و پطلون، انرژي و وقت خود را صرف توسعه تكنولوژي برتر و ايرباس و بوئينگ كنند.
اين در حالي است كه اخيراً خطوط هوايي جنوب چين اعلام كرده ۴۵ هواپيماي بوئينگ در قراردادي به ارزش ۳ ميليارد دالر خريداري مي كند. اين موضوع محور مذاكرات ديدار اخير وزير تجارت آمريكا و نماينده تجاري اين كشور از چين بود. اين دو در ديدار با معاون نخست وزير و وزير تجارت چين مذاكرات مفصلي انجام دادند. فهرست موضوعاتي كه آمريكا و چين برسر آن اختلاف نظر دارند طولاني است، از اصلاحات سازمان ملل و حضور آمريكا در عراق گرفته تا برنامه هسته اي ايران، اوضاع ازبكستان، نسل كشي در سودان، برنامه هسته اي كورياي شمالي، ائتلاف آمريكا و جاپان تايوان و نظامي شدن فضاعدم رعايت حق مالكيت فكري توسط چين انتقاد شديد مقامات آمريكايي را برانگيخته است.
به گفته باب زوليك نماينده تجاري سابق آمريكا:« ما مي سازيم و آنها از روي ما تقلب مي كنند. » كريستوفر هيل هم در سناي آمريكا، اين موضوع را از اولويت هاي واشنگتن خواند و گفت، مسئله حق مالكيت فكري ديگر از سي.دي و دي.وي.دي عبور كرده و به بريک موتر و حتي موترهاي مسافربري، دواها، غذاهاي کنسرو شده و ديگر اقلامي رسيده كه خطرات جدي در خود چين و خارج از آن دارد. موضوع حق مالكيت فكري براي شركت هاي تجاري آمريكا راه حل مشكلات بزرگترين مثل كسري تجاري است. مقامات چيني هم جديت اين موضوع را دريافته اند. دفتر اطلاعات و ارتباطات شوراي دولتي چين سند سفيدي منتشر كرد با عنوان «پيشرفت جديد چين در دفاع از حق مالكيت فكري» . اين اولين سند سفيد مربوط به حق مالكيت فكري از سال ۱۹۹۴ است. در اين سند با اشاره به پيشرفت هايي كه در اين حوزه صورت گرفته، وعده داده شده است كه«چين همكاري با كشورها و سازمان هاي بين المللي مختلف را با رويكردي بازتر و فعال تر، افزايش مي دهد.» از سوي ديگر بيش از ۲۰ موسسه دولتي با همكاري يكديگر آموزش محصلين شركت هاي تجاري و جامعه درباره اهميت قانون مالكيت فكري را آغاز كرده اند.
مقامات آمريكايي قبول دارند كه پيشرفت هايي در اين زمينه صورت گرفته اما همچنان چين در فهرست نهادهاي ناظر بر رعايت قانون مالكيت فكري است. فشارهاي ناشي از رقابت ميان آمريكا و چين بر سر منابع انرژي زماني شدت گرفت كه شركت ملي نفت چين اعلام كرد قصد خريد شركت نفتي نويكال آمريكا را دارد. اين اقدام چين با مخالفت شديد كنگره روبه رو شد. كميته سرمايه گذاري هاي خارجي در آمريكا به رياست جان اسنو وزير دارايي، مسئوليت تصميم گيري درباره چنين موضوعاتي و تأثير آن بر امنيت ملي آمريكا را دارد.
اين كميته در گذشته به ندرت جلوي چنين قراردادهايي را گرفته است.
در اين مورد اما بسياري از تحليلگران صنعت انرژي مي گويند چون دو سوم دارايي هاي نويكال در آسيا واقع شده و به دليل قراردادهاي بلندمدت آن با تايلند و اندونزيا، اين قرارداد چالشي براي منافع آمريكا نيست. نويكال بخش كوچكي از ذخاير استراتژيك نفتي آمريكا را از مكزيك تأمين مي كند. شركت ملي نفت چين وعده داده بعد از خريد اين شركت يا اين دارايي ها را بفروشد يا به كنترول هيأت امنا درآورد.
تحليلگران امور تجاري مي گويند اهميت اين قرارداد فقط در آن است كه نشان مي دهد چين مصمم به ايجاد شركت هايي در سطح جهاني است كه قابليت رقابت در عرصه جهاني را داشته باشند و در اين راه از كمك هاي خارجي هم بهره مي گيرد. براي ديگران هم اين اقدام چين نشانه اي از تصميم و برنامه اين كشور براي استفاده از مازاد تجاري خود به عنوان امتيازي استراتژيك است.
اين اقدام چين همزمان شد با قراردادهاي اين كشور در ميدان هاي گازي و نفتي قزاقستان، ونزوئلا، سودان، ايران، عراق، پرو، آذربايجان و اندونزيا. بسياري از اين كشورها از نظر واشنگتن سركش به حساب مي آيند و تعامل تجاري چين با آنها باعث بروز بدگماني و ناخشنودي آمريكا مي شود. اين قراردادها همچنين باعث آسيب پذيري آمريكا در بخش انرژي مي شود. آيا روابط آمريكا و چين به سوي رويارويي پيش مي رود؟ براي پيش بيني افول در اين رابطه اندكي زود است اما روند كنوني بيش از آن كه برداشت مثبت ايجاد كند نگرشي منفي پديد آورده است. فهرست موضوعات بين المللي كه آمريكا و چين برسر آن اختلاف نظر دارند طولاني است، از اصلاحات سازمان ملل و حضور آمريكا در عراق گرفته تا برنامه هسته اي ايران، اوضاع ازبكستان، نسل كشي در سودان، برنامه هسته اي كورياي شمالي، ائتلاف آمريكا و جاپان، تايوان و نظامي شدن فضا. درتهيه اين مقاله ازسرويسهاي خبري وتحليلي استفاده گرديده است.