پولاد

 

 

قسمت دوم

 آیا ما مردم آرامش خواهیم یافت؟

صلح با ما چقدر فاصله دارد؟

وچـــــــــــــــــرا ؟

 

صاحب اختیار بودن زمانی مطرح است که ما صلاحیت این را داشته باشیم که با وجود کمک ها و همکاری های بین المللی این را بتوانیم انجام دهیم که چه کسانی و چه کشور هائی مارا در راه بهبود وضع نابسامان کشور به کمترین فرصت ممکنه و کمترین مصرف باید همکاری و کمک نماید تا ما سالهای عقب مانده خود را در کمترین زمان با کمترین مصرف به انجام برسانیم. یعنی آزادی اراده داشته باشیم. این اختیاری که من ازان یاد میکنم در شرایط کنونی کشور ما خواب و خیالی بیش نیست. بنا بران به گفته قبلی بر میگردیم که از ناممکنات و گذشته ها باید صرف نظر نمائیم وراه های برون رفت را در چهار چوب همین محاصره علمی فرهنگی و ساختمانی (مقصود از هر نوع ساختمان است ) جستجو نمائیم. در اینصورت است که میتوانیم در یابیم که صلح با ما چقدر فاصله دارد. اگر به دقت بنگریم کشور های غربی در افغانستان برای این نیامده اند که فر زندان خود را قربانی بدهند تا ما به سرو سامان برسیم. آنها این افراد کشور خود را به قربانی میفرستند تا آینده قدرت خود را در زمین محکم سازند. این کار هم کار بدی نیست اگر به آزادی انسان ها صدمه نزند. انسان ها را بشکل مدرن آن مجبور به دوره های کنده و زنجیر نکشد یعنی برده داری مدرن را جای برده داری و وابستگی های گذشته تاریخ و قرن هجده و نزده نسازد. درینصورت است که ما میتوانیم به آینده دوری که بتواند آفتاب طالع ما طلوع کند بنگریم، زیرا کشور های جهان پیشرفته که به کراهت میتوان نام متمدن رابه آن نهاد با آنکه میتوانند به سرعت کشور مارا بسوی انکشاف مانند کوریای جنوبی ببرند، این کار را نمی کنند. به دلیل اینکه مانند کوریای جنوبی دیگر در مقابل شان هیولای کمونیزم قد بر نیفراشته است. و شبح کمونیزم به ذعم شان دیگر پوست شانرا آزار نمیدهد، برعکس هم پیمانان و گوش به فرمان های شان در مقابل شان قرار دارد. این علل ترمز است و این ترمز میتواند نه تنها به کندی رشد ما مؤثر باشد بلکه در یک مقطع زمانی اگر ما به هشیاری و درایت عمل نکنیم در بازار گرم سود جوئی چون یوسف در مقابل کلوله های سردوز تبادله گردیم چنانچه در زمان طالبان همین قدرت ها مارا به بیع و شرا گرفتند. همین ها بودند که به تمثیل قدرت طالب عوامفریبان پاکستانی را برای باداری وویران گری برما حاکم نمودند. در پی محو آثار باستانی، ریشه های درختان مثمرو نسل کشی پرآمدند و آنرا تا جائی عملی نمودند. اما امروز که شرایط دگر کون شده است و میتواند همان آثار با ستانی ترمیم گردد برای اینکه طفل حرامی شان آزرده نشود نمتوانند پارچه های آثار باستانی را از خانه یک نفر( نصرت اله بابر) برون آرند تا قبل ازانکه این بنا ها بیشتر از خاطره ها بروند تعمیر گردند. اینست اصطکاک دوره رشد ممکنه ما. به این لحاظ طوریکه در گذشته امتحان نموده ایم راهی که میرویم راهی نیست مطمئن و خالی از فریب. اتکا به چنین راهی فاصله رسیدن مارا به کاروان تمدن اگر از بین نبرد به چنان کندی مواجه میسازد که در آینده های دور به نوکری همانانی تن در دهیم که زمانی زیر نوکری بیرق سرخ ما به مسلمانی امروز که تیکه دار آن شده اند رسیده اند. آری این گردن افرازی های بیجا را تا امروز ما به افتخار نشسته ایم و این کمبود ماست. اگر ما ازین افسانه های تو خالی و خان خانی خود را فارغ سازیم خواهیم توانست با کمک های کشور های دوست هم به جائی برسیم که بتوانیم ازین ذلت خود را نجات دهیم. دوستان را از ضرورت و نیات شان باید تفکیک کرد نه به مقدار سرمایه ریخته شده بنام کمک و همکاری بین المللی .  تا وقتی ما آگاهانه قد بلند نکنیم رسیدن ما به آرامش خواب و خیالی بیش نخواهد بود . کمک دیگران وقتی مارا مفید تمام میشود که ازان خود ما بتوانیم استفاده کنیم یعنی خودما با آن سرمایه کارهارا براه اندازیم نه اینکه انجو های کشور های بیگانه و غیر وطنی. آنها برای منافع خود عمل نموده و از بی خبری ما استفاده میکنند و به این شکل مبالغ کمکی را که تصادف به ما آورده است از ما می ربایند. اینجاست که آن مثل مردم ما کاملا" صدق مینماید: " تا که در جهان احمق است ، مفلس در نمی ماند." با این روند کاری و پشت کار منفی بافی که ما داریم فاصله زمانی با صلح و آرامش را نباید منتظر باشیم. زیرا راهی که ما میرویم بی راهه و اشتباه است. از انجو ها دفاع میکنیم، و اگر نکنیم مورد غضب بعضی کشور های کمک کننده وناتو قرار می گیریم، یعنی ما در چنان دوراهی قرار داریم که زمان و توان را از ما میدزدد. بخصوص کشمکش و جدال دو قدرت کهنه و نو برخواسته بین خود شان سر رشته و یا قطب نمای سمت حرکت ما را مغشوش نموده است. اختلاف نظر و عمل این دو کشور چنان به گوش فرادهی یکی به دیگری بنا به منافع شان گره خورده که نمیتوانند درین تخته شطرنج یکی به طرف دیگر حواله کشت و مات یا مساوی را اعلان کند. هردو روی سیادت خود بر این سرزمین ها در رقابت اند و بنا بر قوانین مو جود بین المللی اگر یکی اعلان کشت و مات شود مشرو عیت هردو را زیر سوال میبرد. به این لحاظ مجبور اند در کنار هم و برعلیه هم باقی بمانند، از همین سبب است که کشور ها ی خارج این بازی به هر نامی که بتوانند پای خود را بیرون میکشند. عدم قبول اراده این دو کشور در جدال به سود دیگری دور نمای رسیدن به صلح را کاملا" تیره نموده است. برای این کار باید ما منتظر بمانیم که در آینده نزدیک چه تحولاتی در سیاست این دو کشور بوجود می آید تا روی آن بتوانیم به این نتیجه برسیم که سمت حرکت به کجاست. برای این کار فقط تنها منتظر تحولات سیاسی درکشور امریکا هستیم. اگر دران کشور کسی بروی صحنه سیاسی ظاهر شود که این همراهی ها را که با ملاحظه کاری ها همراه است دور انداخته و قاطع عمل کند منطقه بسوی آرامش میرود . در غیر آن این بازی موش و گربه چندان ادامه خواهد یافت که نه تنها ما و کشور مارا به نابودی ببرد بلکه کشور های منطقه که با سیاست های خام و خود خواهانه خود که آنهم یک دست نبوده و سه قدرت زیر یک چتر (حکومت، ارتش، دستگاه استخباراتی )عمل می کند نیز از ریشه بر خواهد کند. آن زمان وقتی خواهد بود که ما حتی تنفس را فراموش خواهیم کرد چه رسد به اینکه برای اعمار قد بر افرازیم. برای توضیح بیشتر موضوع ملاحظه کاری را که قبلا" نوشتم کمی توضیح میدهم، گرچه قبلا" در نوشته های قبلی خود آنرا تو ضیح کرده ام اما بر سبیل یاد آوری یکبار دیگر نوشتن آنرا لازم میدانم. عمل عجولانه دولت جمهوری خواهان امریکا که با پشت پا زدن به تقا ضا های بین امللی به تحریک سییاست مدار کهنه کار و پر مدعای انگلیس آقای تونی بلر صورت گرفت حرکت و چال پهلوانی ای بود که انگلیس در وجود سیاست مداران خام ایا لات متحده آنرا بکار بست و بنام یگانه متحد بین المللی امریکا را به تمرد از فیصله جهانی کشاند و عراق را غرقه بخون کرد. انگلیس این کار را بدان ملحوظ نمود تا افکار امریکا از افغانستان و شبه قاره هند دور شود. این پلانی بود که با موفقیت به انجام رسید و تا حال ایالات متحده را در غرقاب فرو برده است. بنا بران آقای بوش برای اینکه عمل خود سرانه اش به او مهر تنهائی نزند مجبور است انگلیس را با تمام شیطانی و ویران کاری هایش در عراق با خود حفظ کند.( همین حالا انگلیس بر آتش عراق روغن می ریزد تا خموش نشود) این حفظ سبب میشود تا بر علیه انگلیس در شبه قاره هند دست به اقدامی نزند. به این صورت این ملاحظه کاری ها سبب شده است تا قطب نمای حرکت ما ار کار باز بماند. بنا بران ادامه سیاست منطفه و شبه قاره هند وابسته است به تغیر سیاست در امریکا. اگر پای امریکائیان از عراق خارج گردد و امریکا اشتباه خود را از نگاه عمل خود سرانه که عبارت از همان  بدون توافق بین المللی حمله به عراق بوده بپذیرد، که ممکن نیست چنین بکند، ( زیرا مجبور به تادیه تاوانی خواهد شد که در تصور نمی گنجد . )در آنصورت است که دست باز در افغانستان و شبه قاره هند پیدا نموده و کاری خواهد کرد که سیادت امریکا را درین ساحه تحکیم ببخشد. این موفقییت این امکان را به ما میدهد تا کشور خود را با همکاری ایالات متحده مانند کوریای جنوبی با کمی سرعت کمتر به سوی آرامش ببریم. بنا بران بسوی آرامش رفتن ما صد ها مگر و چرا را که عظیم تر و دشوار تراز تسخیر قله همالیا برای فرد است در بر دارد.  یعنی رسیدن ما به آرامش در هاله و ابهام است. آنچه بیشتر ما را در ابهام فرو میبرد دو دلی و دو گونی خود ما مردم هم است، زیرا اگر ما دور از منافع شخصی ووگروهی خود دست به اقدام ساختمان کشور خود بزنیم میتوانیم با این  کمک های بین المللی پلان های اساسی ای را مطرح و پیش ببریم که بتواند خود ما را به پا آورد. این کار را باید به سرعت و شتاب بکار بست در غیر آن مغرضان اطراف ما به ما این امکان را نمیدهند تا ما سر بلند کنیم. به این اساس چرا ها بوجود آمده است. وجود این چرا ها عامل جهل است این چرا ها را با این اختصار خدمت هموطنان عرضه میکنم:    

وچـــــــــرا؟ این فاصله ازان وجود دارد که ما مردم تنها به غیرت خود که آنهم درهاله و ابهام است ترانه میخوانیم. کدام غیرت؟ کدام تاریخ؟ کدام سابقه درخشان؟ کدام افتخارات؟ به لحاظ خدا آن خدائی که عظمت آن در فهم ووهم ما نمی گنجد. به لحاظ همان خدا برای همان خدا اینقدر کوچک نظری نکنید و از وجود ان قدرتیکه در فهم و توان ما نه تنها بلکه در پهنای علم هنوز نتوانسته ایم عظمت اورا در یابیم از یاوه سرائی بر آئید. ما هنوز به شناخت اپتدائی ضرورت داریم که آن شناخت الفبا است. بگذارید مردم ما سواد بیاموزند در آنوقت است که خود می یابند که جهان شان چیست و کدام است؟؟ آنوقت است که ما میتوانیم کمی قد راست کنیم . آنوقت است که میتوانیم اردو بسازیم. آنوقت است که میتوانیم کشور خودرا اعمار مجدد نمائیم. آنوقت است که دست انجو ها را از کشور خود کوتاه کنیم. آنوقت است که با تعقل تفکر کنیم. آنوقت است که همدیگررا بشناسیم. یا بهتر بگویم آنوقت است که خود را بشناسیم. آنوقت است که د ر راه درست شناختن خدا یاالله برآئیم. آنوقت است که میتوانیم صاحب سر نوشت خود شویم. درغیرآن فقط خدا میداند وبس.

 

نوشتم   این   همه  بر اهل  خانه  

  بماند  از  من  مسکین   نشا نه

اگر پرسند که آن مسکین کجا شد  

 بگو:  بگریخت  از ننگ  زمانه

 

 

***********************

1

این سوال ها ی حیاتی برای مردم کشور ما چه پس منظر و چه دور نما ئی دارد، درین نوشته به تحلیل و تجزیه گرفته شده است.  این تحلیل را برویت تاریخ بنا نهاده ام . اگر دوستان خواننده به آن سر توافق نداشته باشند میتوانند با هر وسیله ممکنه ئی که داشته باشند با من به گفتگو بنشینند. اطراف قضا یا را روشن سازند و راه حل این معضله را جستجو نمایند. راه رسیدن به این امید و آرزو را حد اقل در شرایط فعلی نمیتوانیم از طریق مکتب های سیاسی جستجو کنیم زیرا ما هنوز اندر خم یک کو چه ایم. به همان اندازه از دموکراسی فاصله داریم که دوچند آن از سوسیالیزم. درامر اعمار دموکراسی به همان مشکلی قرار داریم که دوبرابر برای بنای یک جامعه بی طبقات و وفورنعم مادی که جامعه را بسوی اخلاق عالی و فارغ از هر گونه تضاد و دشمنی سازد. بنابران به اساس فرموده سخن دانان تجربه دار هریکی نه تنها به آهن سرد گرزو سندان بکار میبریم بلکه برای سنگ خارا میخی ازالمونیوم ساخته ایم وحتی نساخته ایم در شرف و تلاَش ساختن آن هستیم تا شود دران سنگ آنرا محکم نموده و راه برون رفت از مشکل خود را دریابیم. این دیگرمحال است. اما میشود که خیال باشد. پس خیال نمیتواند چاره کار مارا سازد. مگر مارا چه امری چنین عفب گرا ساخته است که حتی در طول دوهزارسال نتوانسته ایم مشکل اساسی خود را دریابیم؟ما همیشه پی آن بهانه ای هستیم که برای توجیه عقب مانی و نتوانستن ما، مارا یاری رساند. این راشاهکار تنبلی وخود خواهی خوانند. آری ما بینهایت خود خواه هستیم.

عقلا گفته اند:"چو گفتی دلیلش بیار..." دلیل این خاصیت و این مشکل بسیار ساده اما بسیار طویل است. طوالت آنرا میشود چاره کرد بشرط آنکه با اختصاری که صورت میگیرد. همه دست بکار شویم تا این مختصر را با حوصله هریکی ما در ذهن آن مردمی که قرن ها زیر نفوذ چنین افکار واهی قرار داشته اند توضیح وتشریح نموده و آنرا جا دهیم. برای این کار به سراغ تاریخ میرویم که آیا چنانچه گفته امده ام یک حقیقت محض است یا یک افترای بی بنیاد. تاریخ را از دو هزار سال قبل خود آغاز میکنیم. قبل از آغاز خدمت خواننده محترم این سوال را پیش میکشم که آیا حساب کرده اید که وطنت در طول دوهزارسال برای مدت پنجاه سال پی هم آرامش را نداشته است؟ یعنی این وطن پنجا سال پیهم آرامش را طی نکرده است. روزی از پروفیسور تاریخی ازطریق رادیوی آشنا سوال کردم (فکرمیکنم پروفیسور دکتورمحمد گل متولد ولایت میدان فعلا" استاد در یکی از یونیورستی های ایالات متحده امریکا.)( اما اگر اسم شانرا درست بخاطر نداشته باشم مرا معذور خواهند داشت.)اوشان در جوابم این توضیح را ارائه  کردند. "... وطن و مردم سلحشور ما واقعا" در طول دوهزار سال خود پنجاه سال تمام روی آرامش را بخود ندیده است. تنها میتوانم بگویم که مدت چهل و هفت سال دوره محمد ظاهر شاه میتواند طویل ترین دوره آرامش درین مرزبوم باشد. " متاسفانه من راهی نداشتم تا دوباره سوال کنم که همین چهل وهفت سال را به کدام حساب آرامش میدانید. زیرا شاه امان اله در4 جوزای سال1308 ( 1929)افغانستان را ترک کردو در 16 اکتوبر 1929نادرخان  تاج و تخت را چور نمود. یعنی به آن تکیه زد. از سال 1929 تا سال 1973 که شاهی ظاهر توسط داؤد پسر کاکایش به جمهوری تبدیل شد 44 سال را دربر میگیرد. ازین 44 سال 4 سال آن (16 اکتوبر 1929 الی 8 نومبر1933 نادرخان) به کشتن، بستن، زنده زنده به داشهای خشت پذی سوختاندن، سران قوم را سربریدن، بهترین فرزندان وطن را به وحشت همین انگلیس های متمدن امروزی سر بریدن  ادامه داشت. از نوامبر سال 1933 الی ماه می 1946 یعنی  سیزده سال حکومت دو کاکا یا دو برادر در زمان سلطنت ظاهر بیچاره که نه کامی داشت و نه زبانی این سرزمین بهترین فرزندان خود را در کنده و زنجیر داشت.  حتی از زمان نادر بیشتر هموطنام ما در داشهای خشت پذی توسط هاشم نامرد سوختانده شد. هیچ خانه ای در کشور نبود که ازترس شب را صبح و صبح را با هزاران لرز به شام نمی آورد. یعنی سیزده سال تمام در فامیل های کشور ما بدون اینکه آوازی بلند شود خون میجوشید. آواز ها بلند میشد اما شبانه خفاشان حلقوم آنها را میدرید. چنانچه در زمان حفیظ  اله امین.  به این صورت هفده سال تمام این دوره 44 ساله خون جوشی و خون آشامی بود. تنها 27 سال باقیمانده  نه به صلح و آرامش که دران کاری برای مردم صورت گرفته باشد بلکه به خموشی و تنفس آزاد گذشت. یعنی آرامش بی ثمر. پس جناب پروفیسور ما هم این دوره را به این نزدیکی اشتباه محاسبه کرده است. باید بهترودقیق ترتاریخ را  بررسی کنیم.  

این سرزمین از سال 545 قبل ازمیلاد یعنی2552  سال قبل از امروز  تا سال 40 میلادی که کوشانی ها به قدرت میرسند چندان تاریخ روشنی که روی آن محکم بایستیم ندارد. اگر هم دارد ضرورت به این بحث ما نیست زیرا ما آرامش این سرزمین را در طول دو هزار سال مورد ارزیابی و غور خواسته ایم قرار دهیم اما اینقدر لازم به تذکر است که دوره کوشانی ها در سرزمین ما بصورت نسبی دوره های آرامش را همراه داشته است.. پس با این مختصر که دران سالها که ذکر کردیم هخامنشی ها، یونانی ها و دولت های یونان و باختری حاکمیت داشته اند که خود دوره جنگ های کشور گشائی است.  این دوره ها اگر آرامشی هم نداشته است محصور و منوط به یک سرزمین نبوده بلکه تقریبا" همه انسانها به همین منوال زندگی مینمودند.اما از دوره کوشانی ها به بعد بسا سرزمین هائی است که قرن ها در صلح وآرامش بسر برده اند اما سرزمین ما به همان منوال در کشمکش و زدو خورد مصروف است. کوشانی ها و یفتلی ها مردمانی اند که برای علفچرو زراعت به کشور های دیگر سرازیر شدند. یعنی از سوی شمال و ساحه های تبت و اویغور بسوی زمین های نرم حمله ور گردیده و زمین ها ی نرم مردمانی را که در سایه حاصل آن زمین ها متمول شده بودند و در سیستم های دفاعی خود فکر نکرده بودند با زمین ها و ثروت شان غارت نموده و پایه های حکومت خود ها را بنا نهادند. بنا بران ما یک دوره دوساله ای هم بشکل آرامش نمی یابیم زیرا مردمان غارت شده به هیچصورتی نمیتوانند آرامش داشته باشند.  بعد ازین دوره ساسانی ها که ریشه اصلی ترک داشته اند جای آنها را پر نموده است و این هم با همان منوال در زد وخورد ، کشمکش و چپاول دولت مداری مینمودند. بعضی ازین دولت مداران که شدت کشت و خون نداشتند اما فشار شان بالای مردمان این سرزمین بنا بر تعرض و غصب شان به آرامی نمیگذشت. تا سرحدی که تفاوت های زیادی بین مردم عادی و مالکان خاندانی وسعت پیدا نموده و جامعه را در حالت انزجار و تنفر نگه داشته بودو ملک الطوائفی و خان های محلی زمینه نفس کشیدن مردم عادی را تنگ ساخته و تصادم ها ناگزیر هر ازگاهی بروز مینمود . شورش دهافین و ظهور بابک خرم دین، مانی و مزدک نمونه هائی از قیام های اجتماعی آنزمان است. بعد ازین دوره تسلط اعراب بر این سرزمین حاکم میشود. تسلط اعراب با بسیار خونریزی همراه است. حین ورود اعراب به این سرزمین وضع زراعت به مراتب بهتر از همه جاهائی بود که اعراب به آن تسلط یافته بودند. از نظر فرهنگ نیز با بقایای فرهنگ یونانی و یونانو باختری و ارتباط با هند وچین و راه های تجارتی مانند راه ابریشم بسیار از حالت اعراب پیشی داشت. بنا بران اعراب بادیه نشین با بسیار شدت برعلیه مردم عمل نموده و بر تحمیل اراده خود مردم را قتل عام و ازین راه کله منار ها میساختند. دوره عبداله خازم، بکیروشاخ ، وامیه به همین منوال گذشت اما بعد ازین سردار بزرگ عرب (قتیبه) فرستاده شد که در زمان این شخص شهر زیبای بلخ ویران گردید و شهر میمنه به آتش کشیده شد. به همین دلیل است که قتیبه را اعراب محترفه نام گذاشتند یعنی آتش زن. قتیبه که با تمام تلاش نتوانست فاریاب را فتح کند از در صلح و مذاکره پیش آمد اما حین مذاکره سران قوم را گرفتار و بقتل رسانده بعدا" شهر میمنه را آتش زد. از انسانها کله منار ساخت اما امروز گورش زیارت گاه مردم ماست. گرچه بلخ توسط سران منطقه بلخ دوباره اعمار گردید اما بار دیگر در زمان چنگیزبه خاک یکسان شد. بعد از قتیبه و اسد و دیگر سران عرب دوره حجاج میرسد که تا حال ذهن هر هموطن ما نام حجاج را به ظلم و ویرانگری یکجا یاد میکنند. خلاصه اینکه در دوره اموی افغانستان یکروز هم از خونریزی دورنه شده است. ازینکه دوره اموی با همکاری وشجاعت مردمان این سرزمین سقو.ط و دودسته به عباسیان تقدیم گردید این خاندان نمک به حرام تاج بخش های خود را یکی پی دیگر با حیله ، مکر وفریب به دام انداخته وکشتند.  دسیسه قتل ابو مسلم خراسانی چنان جوشی به این مرزبوم بخشید که علاوه بر انسان چوب و سنگ آن حواله حاکمان دسیه کار گردیده و جان آنها را به لب آورد، با آنکه دولت عباسی تقریبا" پنجصد سال دوام کرد اما درین خطه تا اخر عمر آرامش نداشت. با وجود پذیرش سلطان غزنه به مقام روحانی امرای بغداد مردم به حاکمیت آنها اعتبار و اعتمادی نداشتند. چندین بار حاکمیت اعراب (عباسیان) ازطرف ساکنین مختلف این ساحه خاک ازرسمیت انداخته شده و نام شان از خطبه کشیده شده است. که مشهور ترین آن طاهر بن حسین فوشنگی است. به این اساس دوره طاهریان نیز با تصادم ها و برخورد ها بین خود، بین قبایل و بین اعراب به آخر رسید. درین دوره آرامشی که سه سال تکمیل باشد دیده نشده است. بعد ازین صفاریان در حصه ای ازیک خاک سر بلند میکنند که در 38 سال حاکمیت خود با آنکه بسا اشخاص شان درجمله عیاران بودند اما باز هم با وجود ارتقای سطح فرهنگ و ارتباطات و کار های نیک  آرامش مردم در این دوره بنا بر نا آرامی های اطراف این خاندان دیده نمیشود. در دوره سامانی ها که 51 سال در ساحه این مرزبوم دوام کرد تنها ده سال آن با آرامش و رشد همراه بوده است.  خوشبختانه در دوره غزنوی ها دوره آرامش دیر پا بوده اما هیچگاهی به پنجا سال نرسیده است. دوره 32 ساله سلطان محمود تنها شش سال اخیر آن در جمله سالهای آرام میتواند نام برده شود بقیه همه در جنگ و سفر بری های همگانی صرف شده است. دوره سلطان مسعود که با آرامش همراه بود برخلاف با تنبلی و عیاشی چنان غرق بود که مردم رنج آنرا نه تنها در زمان خودش بلکه بعد از خودش دوچندان متحمل شدند. دست آورد توده های مردم به خاک یکسان گردید. حاکمیت دوره سلجوقی ها که خود مردمان بدوی و دور از تمدن بودند بقایای تمدن غزنوی و دست آورد های مردم را که توسط غوری ها به خاک یکسان شد ه بود به مقایسه گرفته و خود را حاکم مطلق این خرابه ها و خرابه های سرزمین هائی که تحت اداره غزنوی ها نبود میشمردند. اما در زمان وزارت عمیدالملک کندری و خواجه نظام الملک طوسی در قسمت های شمال این سرزمین ، بخارا و سمرقند شکل بهتری بخود گرفت که این بهتربودن مدت بسیار کم و محدود به ساحه کمی از کشور امروزی ما میگردید بنا بران باز هم ما دوره آرامش پنجا ساله دست نیافته ایم. دوره 66 ساله غوری ها از ویرانی و جنگ و تقسیم زمین و ملکیت هابه خاندان حاکم و دردو رنج مردم چیز دیگری به یاد گار نمانده است تا ما به آرامش پنجا ساله دران فکر کنیم. دوره پنج ساله خوارزمشاهیان که با خان خانی تو خالی دوام داشت با تحریک نمودن چنگیز نه تنها خود و دولت خود را مهر ختم زد بلکه سراسر کشورهای آسیائی بخصوص مرکزی و شرق میانه را یکسره ویران ساخت. در دوره چنگیز و چنگیزیان یکروز هم آرامش دیده نمیشود. با آنکه آرامش رفت و آمد را در سرزمین ها بوجود آورده بودند اما سرزمین هائی که همه بخاک یکسان شده بودند ازین ارامش بهره ئی نداشتند و همه درفقر فلاکت و وحشت بسر میبردند. در زمان ملوک کرت بعضا" آرامش هائی دیده میشود اما در بخشی گوچکی ازین ساحه خاک امروزی ما و آنهم کمتر از سی سال .  هنوز مردم گرد و نوای خانه خود را ترتیب نکرده بودند که صاعقه دیگر در رسید وآن هجوم امیر تیمور گورکان است. 120 سال گورکانی ها در سرزمین های شمال و غرب این کشور حاکمیت کردند که 60 سال اخیر آن در همان ساحه محدود دوره درخشانی بوده اما دوره آرامی که مردم نفس راحتی بکشند برای 20 سال وجود نداشته است.  ازین به بعد حملات دولت صفوی ایرانی که با رنج و تعب بیشتر از پیش مردم ما همراه بود تعقیب گردید. دولت بابری هند نیز با حملات جنگ و گریز و متعدد خود سراسیمگی های بیشماری را به سرزمین و مردم ما بار آورده است. بابر علاقه وافری به این سرزمین داشت. حتی به این سرزمین عشق میورزید . او کارهای خوبی را انجام داد اما ازنیکه کارهایش منحصر به آرامش خودش و برای یک مدت کو تاهی بود در حساب 50 سال آرامشی که ما اساس این نوشته خود را گذاشته ایم دیده نمیشود. مبارزات مردم این سرزمین بر عیله مغل ها در همین دوره بود که سالهای متمادی دوام نمود و دوره آرامش چند ساله این مردم را نیز از بین برد. همچنان همزمان با این کشمکش های آزادی خواهی مردم ما در جنوب و شرق بیداد حکومت صفوی در شمال وغرب هر گونه آرامشی را ازین سر زمین دور ساخته بود. با آغاز دولت هوتکی بجز دوره شش ساله میرویس دیگر آرامشی وجود ندارد. خاندان هوتکی چنان بجان خود افتاده بودند که سرزمین را فراموش و حتی برای راحت شدن تاج و تخت شاهیرا به کشور های همسایه بردند. دولت ابدالی که 26 سال احمد شاه درانی دران دوره درخشان حساب میشود همه درجنگ تعرض و تلفات مردم برای هیچ به مصرف رسیده است. 20 سال حکومت تیمورشاه آرام ترین دوره اما مانند دوره ظاهر شاه دوره تنبلی و بی تفاوتی بوده است. در تمام دوره حکومت سدو زائی تنها دوره هشت ساله سلطنت شاه زمان را میتوان دوره آرامش و علمی نامید که دوسال اخیر آن هم با کشمکش های برادرانش گذشت اما شازمان مدبر کوشش داشت تا آرامش مردم برهم نخورد. ازینکه دشمنی های خاندانی اوج داشت و دست درازی های انگلیس فتنه کرانه بین مردم دور از عقل خوب جا میگرفت این شخصیت بارز کشور کور گردید. بعد ازین واقعه کشوری را که  احمد شاه بنام افغانستان تاسیس کرده بود چنان در خون و برادرکشی غرق شد که حتی آزادی این کشور برای سالهای متمادی زیر سوال قرار گرفت. سلطنت ها به امیر نشینی تبدیل شد. دست دراز انگلیس در هر گوشه و کنار امرای این سرزمین دراز بود. تا سرحدیکه امروز ما در گرو امضا ها و تصامیم این خود مختار های دکتاتور چنان گرفتاریم که آرامش شبا روزی مارا زیر سوال برده است. بنابران ما در طول دوهزار سال تنها سی ویک سال دوره آرامش را در زمان سلطنت احمد شاه در دوسال اخیر و دوره بیست ساله تیمورشاه و هشت ساله شاه زمان که مجموعا" پیهم بوده و سی ویک سال را در بر میگیرد در قدم اول د وره دوم را که درزمان سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود بود یعنی بیست و هشت سال و به مرحله سوم آرامش 26 ساله دوران ظاهر شاه را میتوان نام برد. به این اساس ما باید حقیقت این نابسامانی را درک نمائیم. بدون درک این حقایق هر کاری که انجام میدهیم بیهوده و بدون ثمر است.  بنا بران این سوال به میان میآید:

صلح با ما چقدر فاصله دارد؟                                 

علت این همه نابسامانی های تاریخی کدام ها اند؟ این علت در موقعیت جغرافیائی ما قرار دارد؟ این علت در شکل طبیعت فزیکی کشور ما مربوط است؟ این علت در طرز دید مردم ما نهفته است؟این علت ریشه دینی و مذهبی دارد؟ این علت ریشه قومی و منطقوی دارد؟ این علت در عنعنات و روسم ما وابسته است؟ این علت در طمع کشور های استفاده جو نهفته است؟ ( یعنی علت بیرونــــی دارد؟) کدام یکی ازین علل وجه تعین کننده داشته و بیشتر در ناآرامی ها مؤثر است؟   شناخت این همه علل مارا به آنجا میرساند که بدانیم ما از صلح چه فاصله ای داریم. بنا بران برتوضیح هرکدام ناگزیریم. موقعیت جغرافیائی:  آری این یک علت است اما این علت چنان عمده نیست که بتواند بحیث علت العلل پذیرفته شود. و در طول تاریخ بسا کشور ها در چنین حالاتی از موقعیت جغرافیائی قرار دارند که سرآمد روز گار بوده و هستند. اما در مورد افغانستان اهمیت کمی دارد که آنرا باید درنظر گرفت: برای فهمیدن این مشکل کمی باید به عقب رفت. تاریخ حکایه کننده مردمان ثروتمند آریائی بوده اند که به اساس همین ثروت شان و منبع ثروت شان که زمین های حاصل خیز بوده مورد تهاجم همسایه های دوردست قرار گرفته است. بنابران موقعیت جغرافیائی ما از نگاه زمین و نوع آن نشان دهنده موقعیت خوب این سرزمین از نگاه زراعتی بوده و است. همچنان تاریخ گواه آنست که این سرزمین سر زمینی امنی بوده از نگاه نسل بومی خود. این دلیل را با این سابقه تاریخی میتوان روشن کرد. با اینکه در محل تولد بودا اختلاف است امانزدیک به یقین میتوان کفت که سرزمین بودا کشوریست که امروز بنام نیپال یاد میشود. کمی روی این موضوع که بودا و عقایدش است مکث نموده و آن جنبه های آنرا که در بحث واستدلال بعدی ما بکار میآید درین جا روشن مینمایم. بودا به معنی (به بیداری رسیده) . گویند به بیداری رسیده ها در تاریخ بشر بیشمار بوده اند که بعضی از آنها به شهرت نیز نائل شده اند. اما ما در مورد همین بودائی که امروز روی آن حرف زده میشود توجه خود را مبذول میداریم:                       بودابه اساس نوشته های تاریخی نفری است که نام خانوادگی وی سیدارتا  گوتاما است (هندوئیزم که قدامت بسیار پیش از بودا دارد در سر زمین نیم قاره هند که نیپال بنگان تاسر حد دریای سند را محیط است مسلط بوده و تاامروز هم با تغیرات اندگی درساحه و تغیرات بزرگی در روش مذهبی وجود دارد. آن هندو هائی که همه دریک رده فکری قرار داشتند امروز به 312 حتی بیشتر شاخه های مذهبی تقسیم شده اند. ) در سرزمینی که بودا تولد یافته، دین بودائی رواج داشته است. بنا بران بیشتر تحت تاثیر هندوئیزم انعکاس میکند در حالیکه بودیزم کاملا" از هندوئیزم جداست. جای شک نیست که تاثیرات دینی هندوئیزم دران نمایش میکند اما به هیچ وجه تشابه فلسفی ندارد. (بین اسلام و یهودیت آنقدر تشابهات عقیدوی و فلسفی وجود دارد که بین هندوئیزم و بودیزم دیده نمیشود. حتی اگر اختلافات، ضدیت و دشمنی های زمان ظهوراسلام که آنهم اشتباه مسلمانها روی همکاری یهودان حساب شده  و بر خلاف یهودیان بعوض همکاری به دشمنی برخواستند و جامعه مسلمان  نو بنیاد را بیشتر به چالش کشیدند در نظر گرفته نشود بین این دو دین اختلافات بسیار اندکی وجود دارد. ) سید ارتا گوتاما که به او قبیله اش بعد از فعالیت های مردم دوشتش نام نهاده اند، شاکیا مونی بودا (فرزند قبیله شاکیا) است.  اگر از قصه های چطور سیدارتا بودا شد که اکثرا" با افسانه ها مخلوط شده است بگذریم ، بودا بعد از تفکر زیاد به این نتیجه رسید تا دست آورد های خود را به بشر جهت جلو گیری از تکرار تجربه به اختیار شان قرار بدهد تا انسانها زود تر به نتیجه ئی که میخواهند برسند. بنا بران به صراحت بیان داشته است که "... من فرستاده هیچ کسی نیستم. من تجارب خود را به اختیار همه گان میگزارم تا راه رسیدن به مقصد برای همگان کوتاه تر گردد."  این نظر تا چندین قرن بعد از مرگ بودا نیز قایم بود اما بعدا" با دست کاری های عنعنوی مردمان سرزمین ها به سوی وابستگی ها کشانیده شد. این کشانیدن ها در هر دین و عقیدتی که بحیث اصل مکمل پنداشته شود رخ میدهد.         

بعد از بکار بردن نظریات بودا برای تجربه که در جوامع سنتی و عقیدتی کمتر میتواند پذیرفته شود برای هندوئیزم و هندوها مشکل بود تا آنرا بپذیرند. و مشکل بود که آنرا تحمل هم کنند زیرا اساس بودیزم روی منطق استوار بود در حالیکه عقیده با منطق جور در نمی آید. بنا بران ساحه بر بودائیها تنگ شده و مجبور به مهاجرت شدند. جای مناسب وآرام برای این مردم عقل گرا همین سرزمین کوهی بود که امروز بنام افغانستان آنرا یاد مینمایند. به اساس تفکر بودا انسان وقتی به  سوی تکامل میرود که آرامش فکری داشته باشد. آرامش فکری وقتی میسر میگردد که انسان خود را از قید هر گونه کشمکش های فکری رهائی بخشیده و بدن خود را نرم و پذیرا برای تفکر بهتر بنماید. به اصطلاع لائین (ریلکس کند). این هدایات سبب شد تا حالت های آرامش را شاگردانش به مردم گوشزد نمایند. این درس ها و گوشزد ها اغلبا" با تصاویر نمایش داده میشد. امروز آن تصاویر آموزشی بت های عبادتی شده اند. این مجسمه های بودا نیست، بلکه حالت های آرامش بشری است که میتواند آرامش را به انسان بازگرداند و تفکر بهتراورا سبب شود. خوب دقت کنید تمام تصاویر بنام بودا تصاویری است که آرامش (ریلکس) و تمرین نرمش را نشان میدهد.  امروز علمای روان شناسی و پرورش اندام و تفکر دریافته اند که بهترین راه تقویه ذهن و تفکر همین ریلکس است. یعنی این حقیقتی را که سیدارتا گوتاما 2570 سال قبل دریافته بود امروز علم و تکنالوژی به حقیقت آن به کمک وسایل علمی رسیده اند. بودائیان با مهاجرت به سرزمین کوهی ما جای خوبی برای عرضه این تجارب یافته و آنرا تعمیم بخشیدند. این طرز تفکر خلاق و غیر وابسته سبب شد تا مردمان این سرزمین به کمک طبیعت سر سخت خود قوی تند رست و فعال بار آیند. درکمترین زمان اثرات این آمورش ساحه های مرفعی را بار آورد که مسافرت شاهان تبت را بخود جلب و از مبلغین و معلمین آن دعوت بعمل آورد تا آنها را در راه چنین تفکری کمک نمایند. به این طریق فلسفه بودائی از افغانستان امروزی بسوی تبت و چین وسعت یافت. یعنی طبیعت روانی و محیطی این سرزمین هم بهترین جا برای اندیشیدن و تفکر بوده و است . اگر از پوسته خیالی آن کشیده شود. انسان موجود متفکراست، بدون تفکر زنده جان بودن همان است که دیگرزنده جانها. همچنان راه های تجارتی و مراکز خرید و فروش که راه ابریشم یکی از نمونه های آنست نشان میدهد که سرزمین ما در ین موقعیت نیز کمبود ندارد. یگانه کمبود آن در شرایط امروز جهان نداشتن راه بحری است که مارا دست وپا بسته است.  بنا بران موقعیت جغرافیائی ما نمیتواند  علت این همه ناآرامی ها باشد. پس باید علت را درجای دیگری جستجو کنیم:    

شکل طبیعت فزیکی کشور ما:  طبیعت فزیکی کشور ما تا اندازه ئی برای ما مشکل ساز بوده و است. اما اگر تفکر با این طبیعت در می آمیخت امروز ما از سر آمدان روز گار جهان باید میبودیم. طبیعت فزیکی ای که زراعت، منابع طبیعی، سنگ های قیمتی ، یورانیوم و امکانات انواع مختلف انرژی را در خود دارد نمیتواند عامل این همه بد بختی ها و در هم آمیختن ها ی بی عقلانه و خود کشی های بیخردانه را باخود همراه داشته باشد. پس یک علت دیگر  برای این نابسامانی با ید وجود داشته باشد. بنا بران با همین مختصر در مورد طبیعت فزیکی این سرزمین میرویم بسوی علت دیگر که آن را  درطرز دید مردم خود جستجو کنیم. این مردم زمانی مردمان غنی  ، هرپیشه و کاسبی بوده اند که تاریخ به آن گواه است. وقتی میگوتیم تاریخ گواه است آنرا در تاریخ باید دید. محمد بن جریر طبری در الامم الملوک خود مینویسد که آریانای جنوبی درقرن هفتم درعلوم ریاضی، نجوم، طب و اجتماعیات نسبت به عربها پیشتر بوده و با علوم یونانی،  ساسانی و فلسفه هندی وارد اند. این یک مثال بود اما شما در فتوحات سکندر مکدونی بسا ازین صفحات روشن دانش در کشور مارا میخوانید. به این اساس دید مردم ما در تاریخ هم عقب نبوده بلکه در رو باروئی با جهانگشایان نیز به مقدار لازم آگاهی و بینش داشته اند که با شهامت شان در چشم جهان گشایان تحسین و برلب شان افرین نهاده است. این درکجا نهفته است که ما درین عصر کیهان و کمپیوترهمه چیز را فراموش کرده و چون حیوانات درنده یکی بجان دیگرافتاده ایم.

 


بالا
 
بازگشت