انجنیر سخی ارزگانی

در آستانه نهمین سال قتل عام و نقض حقوق بشر در بامیان

13... سپتبمر سال 1998

 

 

تا  تاختند  لشکر بیگانه  از خدای

پامال غم شده ست سراپای بامــــــیان

هرشب ستاره میچکد از چشم آسمان

بر سنگ سنگ گریهء شبهای بامـیان

یک برگ عشق ، یک گل شادی نمیدمد

آوخ به باغ و دامن صحرای بامــــــیان

چشم شکوفه اش نشود باز در« مزار»

نوروز سوگــمند ز هیهای  بامــــــیان

گریید ای بتان طراز ، ای بت تتار

در سوگنای هــجرت لیلای بامــــــیان                                                                    

« داکتر رازق رویین»

 

بدون شناخت همه جانبه از گوهر تاریخ و داوری تاریخ، چگونه ممکن خواهد بود که انگیزه ها و پیوند های سیستماتیک بیدادگری ها، تمدن ستیزی ها، زجرها، حق کشی ها، ویرانگری ها، قبیله گرایی ها، قوم پرستی ها، زن ستیزی ها، اسارت ها، کنیزی ها، کله منارها، قتل ها، سنگسارها، ارتشاء، استثمار، فقر، بی سرنوشتی، تضادهای طبقاتی، نسل کشی های که توسط ظلمت گران و دستگاه های استبدادی، شؤنیستی- قبیلوی و... آنها در گذشته ها بالای کلیه مردم و افراد جامعه ما تحمیل گردیده اند، آنها را به حال وصل داد؟  و آنگاه چطور عملی خواهد بود که خودکامگان سیه دل، طبقات حاکمه، قاتلان تازه به دوران رسیده، ناقضین حقوق بشر و دستگاه سیاسی بیدادگر تک قبیلوی- خاندانی و... را در حضور جامعه و دادگاه قضایی و عدلی مدنی- دموکراتیک معرفی نمود؟

آیا گاه و بیگاه اعتراض و انتقاد اندک از خودکامگی ها، زن ستیزی ها، اسارت ها، نسل کشی ها، مدنیت ستیزی ها و... نقض کرامت انسان و حقوق بشر از این طرف بستر بیدادگران و آن گوشهء اوراق تاریخ خونبار افغانستان در جوار سایر کاوشگران، نویسندگان، خبرنگاران و اربابان دانش نموده ام؛ آنگاه نسل کنونی و آیندگان را به رعایت از حقوق، عدالت، برابری، حقوق بشر و تطبیق قانون مدنی و دموکراتیک در کشور بیشتر متوجه و ترغیب نخواهند نمود؟

من در این محدودهء کوچک در صدد آن نیستم که صفحات غم انگیز و خونین از تاریخ افغانستان را ورق بزنم و از درد، آوارگی، حق کشی، کنیزی، نامرادی، زن ستیزی، ستیزشگری های طبقاتی، مظلومیت، بردگی، کله منار، قتل عام و... انسان کشی تمام مردمان به غل و زنجیر کشیده شدهء افغانستان بی صاحب داد و فریاد را بلند کنم.

هرچند گاه مکثی شتابناک و سطحی را در مورد گوشه یی از مصائب، حق کشی ها، عقل ستیزی ها، بی سرنوشتی ها، بردگی ها، زن ستیزی ها، غصب ملکیت ها و نسل کشی هائی که توسط زمامداران خودکامه دولتی، اربابان غاصب، قبیله سالار، طبقات استثمارگر، اجیران بیگانه و نژادپرست در حق تمام مردم افغانستان اعم از پشتون و غیر پشتون صورت گرفته اند، نموده ام. تا بار دیگر دوران های تاریک، غم انگیز و فاجعه های ملی به فراموشی سپرده نشوند و نسل موجود اعم از مسلمان و غیر مسلمان کشور ما با الهام هوشمندانه، عبرت انگیز و مسؤلانه از آن گذشت ها، در فکر شناخت اوضاع مصیبت بار کنونی کشور یک بار دیگر نیز شده و در جهت مبارزات سرنوشت ساز مستقل ملی، بازسازی خردمندانه، عملی جامعه و کشور اقدام مؤثر عادلانه و پیگیرانه نمایند.

بد بختانه کسانی که هم اکنون اکثرا به صورت غیرعادلانه کرسی های کلیدی قدرت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، استخباراتی، تشکیلاتی، نظامی و... افغانستان را به نام های از قبیل مشارکت ملی، شایسته سالاری و نمانیدگان قومی در حیطهء انحصار تک قومی، گروهی، قبیلوی، خانوادگی و شخصی خودها درآورده اند. اکثریت آنان حد اقل برای یک اتمام حجت هم از گذشته های ناگوار ملی، تصفیه قومی، غارت های ثرؤت ملی مردم، نسل کشی ها و صدها مصیبت های دیگر ملی یادآوری نکرده و در فکر زراندوزی و تحکیم پایه های متزلزل حاکمیت غیر دموکراتیک و غیر ملی خودها در کشور هستند.

مثال زندهء آن اینست که حلقات خاص حکومت و پارلمان افغانستان، حل مسایل اساسی بحران و رفع ضرورت های عاجل مردم و کشور و مبارزه با تروریزم را کنار گذاشته و در یک «رقابت قدرت» منفی علیه همدیگر مطبوعات و اذهان عامه را زیر تأثیر قرار داده اند. این حلقات خاص به خاطر امتیازی گیری و انحصار قدرت از یکدیگر در مکیدن خون های مردم بی دفاع و بی رهبر شب و روز مصروف هستند؛ چه جائیکه پاسخ به نیازمندی فوری مردم بدهند، و چه جائیکه سالگرد فاجعه های ملی گذشته کشور را تجلیل نمایند و تا عبرتی برای نسل کنونی و آیندگان گردند.

 خلاصه صف بندی ها و باندهای خاص از خائنین ملی، قاچاقبران، تولید کنندگان تریاک، جنایت کاران، قدرتمندان، آدمکشان، ناقضین حقوق بشر، تروریستان و... با پشتوانه از مافیای خارجی در بدنه های کلیدی دولت، مؤسسات خارجی، اجتماع به زراندوزی و جمع آوری سرمایه از خون مردم بی وارث و بی دفاع افغانستان مصروف هستند. برعکس، مردم مصیبت دیده از جنگ و بحران فاصله های حیات و ممات را کوتاه و بازهم هرچه بیشتر و سریع تر کوتاه می نمایند که در نتیجه آینده از آن تمدن ستیزان، جلادان، دموکرات مأبان، زن ستیزان، مسلمان نمایان، فاشیستان، تروریستان طالبی و همفکران ایدویولوژیکی و قبیلوی شان در افغانستان کثیرالاقوام خواهد بود.

 از فجایع ملی که اقلا طی 150 سال اخیر و به خصوص در جریان این سه دهه جنگ و بحران که تا حال در افغانستان دوام دارد؛ در نشریات و سخنان این قدرتمداران جدید دولتی، رهبران و منادیان دروغین دموکراسی هم چندان به نظر نمی رسند. در همین رابطه هم است که گسترش فساد اداری، تولید تریاک، قاچاق، بیکاری، بی اعتمادی مردم از دولت، سرقت اموال جامعه، آوارگی، فقر اقتصادی، بی سرپناهی، گروگان گیری، عملیات انتحاری، تروریزم طالبی و... نژاد پرستی حاکم در کشور بیش از هر زمان دگیر بیداد می کنند. همچنین از تطبیق قانون، رعایت اعلامیه حقوق بشر، میثاق های حقوقی بین المللی، تحقق اراده و خواست مردم افغانستان کاملا جلوگیری علنی صورت می گیرند.

 جالب اینست که دولتمداران، «جامعه جهانی» را در امور افغانستان مقصر می دانند و برعکس جامعه جهانی، «دولت افغانستان» را در مهار و حل بحران کشور ناتوان و بیکاره معرفی می کند. پرسش اینست که آیا هردو جانب به نوبهء خود، عامل عمده بحران کنونی افغانستان نمی باشند؟

آیا یادآوری از فجایع ملی در مقاطع گوناگون که از سوی جنایات کاران، خائنین ملی، اجیران بیگانه، قاتلان مردم، ناقضین حقوق بشر و دولت های خودکامه شؤنیستی در افغانستان صورت گرفته اند؛ به نفع پند و عبرت گیری مثبت برای نسل موجود و آیندگان نمی باشند؟ آیا آگاهی از واقعات خوب و بد گذشته و حواث کنونی افغانستان یک گناه ضد انسانی، مغایر مصالح ملی مردم افغانستان و ضد صلح جهان می باشد؟

اینک به ارتباط عنوان گزیدهء خویش، چنده نمونه کوچکی از دشمنی ها، جنگ طبقات حاکمه، تعصب، تصفیه نژادی و قومی را با ذکر از منابع مستند تاریخی که در مورد هزاره ها صورت گرفته است، به خوانش شما خوانندگان گرانمایه و هموطنان عزیز و دردمند خویش قرار میدهم که یک بخش مهم از «بحران هویت ملی» را در افغانستان شکل داده است:

دشمنی تاریخی تک تباری در برابر هزاره ها:

آیا تمام اقوام، ملیت ها و مردمان ساکن در کشور ما، در اسارت مناسبات ظالمانه دولتی، طبقاتی و فرهنگ تنگ قبیلوی فرسوده قرار ندارند؟

هرچند در جامعه فئودالی و فرهنگ قبیلوی، ستیزشگری میان اقوام و قبایل وغیره یک امر معمولی بوده و می باشد. هیچ نژاد برای نژاد دیگری، هیچ ملیتی برای ملیتی دیگری، هیچ قوم برای قوم دیگر، هیچ قبیله برای قبیله دیگر، هیچ خانوادهء برای خانواده دیگری و بالاخیر حتا هیچ فرد از چنین اجتماع برای فرد دیگری آن قابل پذیرش نیست.

 یعنی فرهنگ انسان دوستی، تساهل، همپذیری، تفاهم، همکاری مشترک، مهرورزی و نظایر آن در بین مناسبات تنگ و سربسته قبیلوی مدنیت ستیز دیده نمی شوند و یا نهایت اندک می باشند. برخلاف، فرهنگ تنفر، خصم، خشونت، نفی یکدیگر، غارت، نژاد نگری، قبیله گرایی، تمدن ستیزی، زن ستیزی، تضاد طبقاتی  و... حتا کشتن در روابط  جامعه ارباب و رعیتی و فرهنگ تمدن گریز قبیلوی ما مسلط می باشند که مردم را از داشتن زندگانی مشترک مسالمت آمیز و محبت انگیز به سوی «رشد و غنای» کرامت انسان و انسانیت، ایجاد نهادهای وحدت ملی، دولت ملی، اقتصاد ملی، فرهنگ ملی و ملت سازی عصری محروم نموده اند.

به همین ارتباط  شوربختانه که قبل از همه میکانیزم و فرهنگ عیشره یی و قبیلوی در میان مردم بیچاره پشتون نهایت تنگ و بدوی بوده و می باشد. و از همین سبب است که آنقدر که خشونت ها، خصومت ها، تنش ها، دشمنی ها و حتا جنگ ها در میان قبایلی خود پشتون در مقابل یک دیگر شان نهایت حاد می باشند؛ آنگاه این چنین دشمنی نسبت به سایر ملیت ها و اقوام کشور ما کلا آنچنان تیره و فاجعه آفرین نمی باشد. زیرا دشمنی یک قبیله پشتون علیه قبیله دیگر پشتون مثلا به خاطر قتل، زمین، زن، آب و... سالیان طولانی و گاه چند نسل را در بر می گیرد. معمولا در جهت ختم جنگ دو قبیله یا دو خانواده و یا دو شخص پشتون تبار تلافی قضیه مورد نظر هردو جانب در ظاهر امر جهت آشتی و برقراری صلح هردو طرف منازعه به یک دیگر دختر می دهند. آنگاه صاحب مقتول که دختر را به عنوان «خون بها» گرفته است؛ آن وقت تمام اعضای خانواده بالای این دختر هرگونه اهانت، تعزیر و ظلم را روا می دارند. شب و روز انتقام خون ریخته شده فرد مقتول خودها را از این دختر سیه بخت و اسیر می گیرند. قبیله جانب مقابل نزاع که دختر را به خاطر جبران خون بها داده است، به شکلی از اشکال در صدد تداوم خشونت، دشمنی و انتقام دیگری می باشد.  

ولی در همین رابط خصومت های ملیتی، قومی، خشونت قبیله یی، تعصب مذهبی تک تباری از سوی زمامداران بیدادگر، طبقات حاکمه اجیر و خود محور پشتون تبار علیه اقوام تحت ستم و محروم تاریخ سه قرن اخیر یک «ستم ملی» فرسایشگر و تباه کننده در افغانستان بوده و هنوز می باشد که یک قسمت از «بحران هویت ملی» را آفریده است. در این صورت زمامداران حاکم و مستبد دولتی تک قبیلوی از هرگونه ظلم بالای «طبقات» استثمارگر و استثمارشونده اقوام محکوم کشور دریغ نمی کردند که یک ستم ملی علنی را به میراث گذاشتند. اما مضاف برآن به صورت عملی، هزاره ها مورد بیش ترین ستم ملی، خشونت طبقاتی، خصم مذهبی، حق کشی های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، خشونت هار شؤنیستی تک قومی، بردگی و... حتا نسل کشی ها از سوی حاکمان قبیله گرا، همفکران و همتباران اقتدارگرای شان قرار گرفته اند. حتا دهقانان، کسبه کاران و مردم عادی پشتون فریب زمامداران دولتی، اربابان قبایل و ملاهای درباری را خورند و در یک قیام و نبرد عمومی علیه هزاره ها اقدام نمودند که هر برگهء از تاریخ خونین کشور شهادت می دهد. اینجاست که طبقات تحت ستمکش و بیگناه پشتون بنا بر فقر سیاسی و فرهنگی خویش همواره فریب دستگاه مستبد و خود محور تک ملیتی و قبیلوی را خورده و بر ضد مردم هزاره تعصب هار ملیتی، قومی، قبیلوی، مذهبی، اجتماعی، سمتی و... سیاسی را تبارز دادند که نتایج آن به نفع اقتدارگرایان ضد ملی، خودکامه و مسلط در نظامی سیاسی- اجتماعی در افغانستان بوده و می باشد.

 آیا با این ترتیب از آغاز تا حال طبقات تحت ستم و غیر سیاسی پشتون ما، قربان سیاست های فاشیستی، طبقاتی، عظمت خواهی و اعمال ضد انسانی زمامداران مستبد دولتی انحصارگر، جلاد و طبقات حاکمه خویش در افغانستان نشده اند؟ همچنان تمام طبقات زیر استثمار و محکوم ملیت ها و اقوام محروم کشور ما تحت ستم و استثمار طبقاتی اربابان و خوانین خویش خرد خمیر نشده و هنوز هم نمی گردند؟ آیا «ستم ملی» از آغاز تا حال بالای ملیت ها و اقوام محروم تاریخ و تحت ستم کشور ما در ابعاد اتنیکی، قبیلوی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، جغرافیوی، روانی و... در افغانستان ادامه ندارد؟

 و اما این بار در عصر حاضر، هزاره ها و سایر تورک تباران و هموطنان محروم دیگر میهن ما توسط  قومگرایان مسلط در همه امور کشور در پوشش «مشارکت ملی»، «جامعه مدنی» و «تحقق دموکراسی» مورد حق کشی، تعصب، ستم، ترور شخصیت و حتا کشتارهای مرموز و مخفی قرار می گیرند؛ که زمینه های پایه گذاری همبستگی مذهبی، وحدت ملی، دولت سازی و ملت سازی عصری را بیش از پیش برای تمام مردم و اقوام تحت ستم و مظلوم افغانستان اعم از مسلمان و غیر مسلمان کشور ما ضربه پذیر می نمایند.

در این رابطه که در آستانه نهمین سال روز قتل عام و فاجعه دیگری ملی در قسمت مردم بامیان قرار داریم؛ و اینست که به سراغ احمد رشید ژورنالست و نویسنده پاکستانی می روم که نه تنها در مورد کشتارهای کنونی مردم هزاره تماس گرفته است، بلکه اصلا خصومت ها علیه نابودی هزاره ها را که اقلا از وقت عبدالرحمن به این سو در افغانستان جریان دارند، نشانی نموده که یک نمونهء را به طور ذیل بیان می کند:

« سرزمین هزاره، تا سال 1893 که توسط امیر عبدالرحمن خان پادشاه پشتون اشغال گردید، بصورت مطلق آزاد بود. امیر که مبتکر طرح هزاره ستیزی بود، هزاران هزاره راه نابود ساخت و هزاران دیگر را با تخریب خانه ها و مساجد، بکابل فرار کرد که بصفت کنیز و غلام زنده گی مشقت بار داشتند. موجودیت 3 و 4 ملیون هزاره، بزرگترین گروه مسلمان شیعه مذهب را در افغانستان تشکیل میدهد.» ( 1)

در کتب تاریخی محققین نامدار داخلی، خارجی و از جمله در کتاب احمد رشید، حکایت های مستند و آفتابی از دشمنی های تک ملیتی، قومی، قبیلوی و مذهبی در برابر مردم هزاره اند که حتا تاریخ گذشته، موجود و نسل کنونی شاهد قتل عام ها و نابودی هزاره های ستمکش و بی دفاع هزارستان در قلب پرتپش افغانستان فئودالی و قبیله سالاری می باشند.

به گفته نویسنده، تفکر و اعمال «هزاره ستیزی» در وجود عبدالرحمن و دولتمدارانش آنچنان شعله ور شده بودند که حتا پس از قتل عام هزاره ها، مساجد و امکان شان را نیز به خاک یکسان نمودند، اکثریت خوانین هزاره را با خانواده های کشتند و بقیه را به صورت دایمی زندانی ساختند و اراضی آنها را  دولت ضبط و آنرا برای برخی از پشتون های داخل و خارج افغانستان جهت مکافات جنگی وغیره توزیع نمود. تا اینکه حتا مردم هزاره از «زندگی کردن» در منازل و «عبادات در مساجد» در پیشگاه ذات اقدس الهی محروم گردیدند.

این نویسنده خشونت، خصم و دشمنی قومی، قبیلوی، مذهبی، سیاسی و شخصی عبدالرحمن و دولتمدارانش را به خاطر غصب ملکیت، اسارت و نابودی قطعی مردم هزاره کاملا تأیید نموده و جلادیت و شؤنیست بودن وی و زمامداران دستگاه حاکمه اش را بار دیگر به اثبات می رساند که نقض کرامت و نقض حقوق بشر را مرتکب شده است. افزون برآن، عبدالرحمن و عمال شان نخستین کسان بودند که مردم بیگناه اهل سنت و جماعت و به خصوص قبایل غیر سیاسی پشتون را حتا به بصورت مسلحانه و اعلان «جهاد عمومی» به دشمنی، غارت، اسارت و قتل هزاره های اهل قبله مورد ترغیب و حمایت منظم نظامی، مادی، روانی و تبلیغ ملاهای درباری قرار دادند که متأسفانه این همان دشمنی «تک تباری» علیه مردم هزاره است که در تاریخ معتبر ملی و بین المللی ثبت گردیده که «اساس» آنرا عبدالرحمن با «شیوه نوینی» شؤنیستی و ضد انسانی در افغانستان گذاشت که تا هنوز ادامه دارد. اما ناگفته نباید گذاشت که قبایل پشتون هم بنا عقب ماندگی دینی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی خودها از تعصب مذهبی- ملیتی، قومی و قبیلوی علیه هزاره ها نیز عملا کار می گرفتند که شخصا امیر عبدالرحمن خود در ص 315 سراج التواریخ این خصومت مذهبی و قومی  پشتون های عادی را بر ضد هزاره ها اینگونه مورد تأیید و تصدیق قرار داده است:

« مردم افغان [پشتون] از تعصب مذهبی کمر به قتل هزاره بسته بودند، می بایست عداوت و خصمی خود را به روی روز می آوردند...» ( 2)

آیا با همین اعتراف شخص امیرعبدالرحمن، عملا دشمنی تک تباری اش علیه هزاره ها به اثبات نرسیده و حتا تا حال ادامه ندارد؟

هرچند که آمار نفوس کشور تا کنون به صورت دقیق واضح نگردیده که حتما در آن اغراض دولتمداران طبقاتی، قبیله سالار و اقتدارگرا در کار بوده اند و حتا هنوز هم می باشند. ولی با آنهم کلا آمارهای مراجع داخلی و خارجی؛ نفوس مردم هزاره را بین چهار و نیم و تا پنج ملیون نفر تخمین نموده اند.

اخراج مامورین غیر پشتون از ادارات دولتی توسط  طالبان:

این پژوهشگر دشمنی قومی، فرهنگی، ملیتی، زبانی ایدولوژیکی طالبان را بعد از غصب قدرت سیاسی در کابل در سال 1996 میلادی علیه ملیت ها و اقوام بومی تحت ستم مردم افغانستان در ادارات دولتی کشور اینگونه به تحلیل می گیرد:

« طالبان پس از اشغال کابل، مامورین ارشد و بلند پایه های ازبک، تاجیک و هزاره را از وزارتها که از  سال 1992 در پست های خود بودند، سبک دوش ساختند و عوض آنها پشتونها را که اهلیت داشتند و یا نداشتند، تعین نمودند این امر نه تنها امور را مغشوش تر گردانید، بلکه وزارتها را یکسره عاطل ساخت.» ( 3)

آیا این عمل طالبان ضد انسانی، ضد ملی و همچنان یک کنش شؤنیستی تازه یی آگاهانه در برابر اقوام و ملیت های غیر پشتون تبار در افغانستان نبودند؟

از نوشتار این نویسنده با صراحت درک می گردد که طالبان با دید سرمازده و منجمد تک ملیتی، قبیلوی، ایدولوژیکی و زبانی افراطگرانهء خویش با هدف «نابودی» سایر اقوام و یا به «بردگی کشیدن» آنها عملا دست به تصفیه ادارات دولتی از وجود مامورین غیر پشتون نیز بردند. تا توانستند اکثرا افراد بیسواد قومی خودها را در ادارات دولتی، اجتماعی و حتا نهادهای خارجی نصب کردند. این عمل تبعیض گرانهء طالبان مغایرت کامل به کرامت انسانی، ارزش های مثبت دینی، قوانین حقوق بشر ملی و بین المللی بود که بیانگر ماهئت شؤنیستی طالبان می باشد که تاریخ بشریت آنرا خوب به حافظه خود حفظ  نموده است.

هدف از اتحاد کمونیستان خلقی و اسلامیستان طالبی:

آیا یکی از اهداف حلقات ویژه یی اتحاد کمونیستهای خلقی قبیله گرا و اسلامیستهای طالبی غرض تأسیس حاکمیت هار شؤنیستی عریان و به اسارت گرفتن سایر اقوام در افغانستان نبود؟ آیا مطابق با ارشادات دینی، اعلامیه جهانی حقوق بشر، پیمان های حقوقی بین المللی و مصالح ملی تمام مردم افغانستان، «فاشیزم» و «شؤنیزم» قومی- قبیلوی مردود و منع نیستند؟

آیا انگیزه های اتحاد کمونیست های تک تباری با اسلامیست های وهابی قومی تازه به دوران رسیده طالبان با دو باور و اعتقاد متضاد خودها؛ فقط در وجه مشترک قومی و فرهنگ قبیلوی خویش غرض هژمونی خواهی بالای سایر ملیتی ها، اقوام و مردمان محکوم کشور با هم متحد نگردیدند؟ آیا طالبان بیسواد، کم سواد، خون آشام، خود فروخته، خشونتگر بدون دستیاری عملی خلقی ها، القاعده و حلقات خاص پاکستانی و... چه گونه امکان داشت که 90 در صد ولایات کشور را با یورش های نظامی خونین و نسل کشی های اقوام و مردم محکوم و محروم بومی کشور اشغال می نمودند؟

در این زمینه احمد رشید وانمود می سازد که نظامیان خلقی های پشتون تبار از آغاز با طالبان یکجا شده و به جنگ مردم غیر از خود و تباهی کشور شروع کردند:

« افسران خلقی پشتون از سال 1994 با قوای طالبان ضم گردیدند.» ( 4)

این نوشته احمد رشید با واقعیت ها و سنت های قومی و قبیلوی کلا مردم افغانستان و به خصوص در قسمت بافتار تنگ و بسته قبیلوی جامعه بیچارهء پشتون صدق می کند که هر کی به صورت غیر لازم هم به طرف ریشه خویش رفته و با ریزش خون و نابودی اقوام و ملیت های دیگر؛ به تقویت غیر حقوقی دولت، ملیت، قوم، قبیله و خانواده خود ها حتا تا سرحد قتل غارت و قتل عام دیگران می پردازند. به این صورت «فاشیزم» قومی- قبیلوی و «ستم ملی» بالای تمام اقوام محروم و تحت ستم میهن بی وارث ما مسلط  بوده و اکنون نیز حاکمیت سیاسی کشور به سمت سنت کهنه و ضد دموکراتیک روان است.

تاریخ خوب به حافظه دارد که نخبگان خودکامه، طبقات حاکمه، قبیله گرا و استثمارگر این تبار به خاطر تسلط مطلقه طبقاتی، کاذب تک ملیتی، قومی، قبیلوی و شخصی خودها بر دیگران با هر گونه اعمال ضد انسانی، ضد اسلامی و ضد ملی تا کنون دست برده و به خاطر کسب قدرت و ثرؤت هر جنایت و خیانت را پذیرفتند و حتا «قوم» خود را با «خانه» شان نیز با امضای معاهده دیورنگ برای هند برتانوی  فروخته اند. گاهی شاه مستبد تک تبار به خاطر تداوم قدرت شخصی خود «برادرش» را نابینا ساخت. زمانی هم سلطان وقت به نسبت انحصار حاکمیت حتا باعث قتل «پدرش» نیز گردید.

از اینگونه واقعات و شواهد تلخ تاریخی به ویژه در افغانستان به اثبات رسیده اند که حکام خودکامه و خود فروخته به خاطر تحکیم و تداوم قدرت طبقاتی و فرعونی خویش بالای گرده های مردم نه ارزش سرزمین مقدس، نه ناموس، نه حق برحق ملیت و قوم، نه حق اقارب، نه حق خانواده، نه حق مصالح ملی و حتا نه حق خدا، نه حق پدر و نه حق فرزند را هم نمی شناختند. بلکه همه و همه را در طول تاریخ تا کنون قربانی قدرت سیاسی و شخصی خودها نمودند و حال نیز اخلاف و میراث داران شان هم در کشور ما در نقاب های مشارکت ملی، حقوق بشر و دموکراسی چنین اعمال غیر انسانی را می نمایند. پس عملا ثابت گردیده است که زمامداران مستبد، شؤنیست و خود فروخته از آغاز تا حال دشمنان «شماره یک» تمام اقوام  و مردمان کشور اعم از مسلمان و غیر مسلمان افغانستان بوده و می باشند.

احمد رشید در این بخش از کتاب خویش اظهار می دارد که طالبان، خلقی های پشتون تبار را که دارای تحصیلات و تجارب مسلکی بودند در خدمت جنگی خویش گرفتند، چنین شرح می دهد:

« به افراد مسلکی و فنی و سربازان تربیه دیده که از بقایای اردوی کمونیست های در کنار طالبان قرار دارند، بصورت منظم معاش تادیه میگردد، آنها شامل تانکیست ها، توپچی ها، پیلوت ها، میخانیک های پشتون اند که بصورت مزد بیگر در خدمت نظامی طالبان پذیرفته شده اند.» ( 5)

جالب اینست که خلقی های کمونیست پشتون تبار قبل از قدرت و در زمان حاکمیت سیاسی خویش شعارهای تحقق رسالت رهبری پرولتاریا و دهقانان را در قدرت سیاسی کشور، رفع استثمار فرد از فرد، نفی فاشیزم قومی، نابودی طبقات حاکمه، حق تعیین سرنوشت ملیت ها تا سرحد استقلال ملی شان و... تحقق دموکراسی برای ترقی، وحدت ملی، آبادی و تأسیس یک افغانستان دموکراتیک را می دادند؛ این چطور شد که این حلقات خاص خلقی ها خود را شریک اعمال و ماشین نسل کشی و شؤنیستی طالبان نمودند؟ آیا در اینجا به اثبات نمی رسد که دین، انسانیت، اندیشه، شعارها، مصالح ملی و همه ابزارهای مادی، معنوی و اجتماعی در خدمت تحقق حاکمیت شؤنیستی- قبیلوی، طبقاتی و فردی در کشور به کار گرفته می شوند؟ آیا با همین گونه بافتار تنگ قومی و فرهنگ قبیلوی مسلط در کشور، چگونه امکان دارد که پایه های «وحدت ملی» را به نفع بسترسازی نهادهای «دولت سازی» و «ملت سازی» عصری ایجاد و نهادینه سازیم؟ آیا این خلقی های دیگر اندیش چه پاسخی در برابر مردم و داوری تاریخ افغانستان دارند؟

تاراج اموال مردم توسط طالبان:

 در این بخش از کتاب احمد رشید دزدی و خیانت دیگری طالبان مسلمان نما را اینگونه می خوانیم:

« در زمستان 1998- 99، چندین واقعه دزدی و چور و چپاول توسط جنگجویان طالبان صورت گرفت. تکرار این واقعات و رهزنی ها، عدم امنیت و انضباط  ناشی از اوضاع  خراب اقتصادی را انعکاس می دهد.» ( 6)

طالبان در ایام اشغال شهر قندهار در سال 1994 میلادی، شعارهای جمع آوری اسلحه، تأمین امنیت و انفاذ شریعت را می دادند. بعد از اینکه قدرت خویش را از قندهار تا کابل و سایر ولایات کشور تحکیم بخیشید؛ آنگاه دست به غارت دارایی و نوامیس ملی مردم بی دفاع و تحت ستم کشور بردند. در این زمینه مردم نه تنها شاهد بحران سیاسی تباه کنندهء کشور بودند، بلکه شاهد بی خانمانی، بیکاری و سقوط نهادهای اقتصادی تمام افراد جامعه اعم از طبقات حاکمه و محکوم کشور نیز گردیدند. آیا طالبان با حامیان خود، عامل رکود اوضاع بنیادهای تولیدات اقتصاد زراعتی، صنعتی، مالداری، تجارتی و... در افغانستان نشدند؟ آیا طالبان با بهانه تأمین امنیت و جمع آوری اسلحه؛ آنگاه نسل کشی ها را در شمالی، مزارشریف، تخارستان، خلاصه در تمام ولایات شمال، ولایات غربی، هزارستان و به خصوص در بامیان باستان عملی نکردند؟ آیا طالبان، عملا دین خدا و مذاهب اهل سنت را به بازی سیاسی و فردی خودها نگرفتند؟

تصفیه نژادی و تخریب شهر باستانی بامیان ذریعه طالبان:

 

زین کار جاهــلانه شـد اسلام در شـگـفـــت     کاری که کرد لشکر جهل و جــنون جـنگ

هــرگــز کسی بچـشـم  حـقـــارت تــرا ندید     ای طالـب، ای کـتــاب جـنــایت بنـــام  تــو

«بیرنگ کوهدامنی»

 

آیا اشغال خونین شهر، ویرانی مجسمه های بودا و قتل عام مردم بامیان بنا بر ماهیئت تمدن ستیزی، عقده های تاریخی، شؤنیستی، تجدد ستیزی، تعصبات قومی، قبیلوی- مذهبی و... فرهنگی طالبان به صورت خاص علیه هزاره ها صورت نگرفتند؟ اگر خصومت ویژه یی طالبان علیه هزاره ها درست نیست؛ پس طالبان بعد از قتل عام مردمان تاجیک، اوزبیک، تورکمن و به خصوص هزاره ها؛ برای چه در مساجد، نمازهای جماعت و حتا از طریق مصاحبات در روزنامه ها فتوا صادر کردند که:«هزاره ها یا به امارت اسلامی باج بدهند، یا از کشور خارج شوند، یا مسلمان گردند و یا اینکه همه در افغانستان کشته شوند!» ؟

طالبان بعد از نسل کشی مردمان تاجیک، اوزبیک، تورکمن و به ویژه هزاره ها در مزارشریف در هشتم ماه اگست 1998؛ اینبار به تاریخ 13 سپتبمر 1998 میلادی با خون ریزی تمام شهر باستانی بامیان را اشغال نمودند که در این مدرک توجه شما خوانندگان با احساس، با درد، انسان دوست، ترقیخواه، مدنیت طلب و غم شریک مردم افغانستان را جلب می نمایم:

« با آنهم بعد از چندین هفته، کشتار در بامیان صورت گرفت. در یک قریه، نزدیک بامیان 50 مرد معمر که بنا بر کبر سن نتوانسته بودند، فرار نمایند، توسط طالبان تیر باران شدند.» ( 7)

همه خوب می دانند که افراد سال خورده بار دوش خانواده و جامعه می باشند و هیچ کاری از توان آنها نمی آیند. اما در منطق سیاسی، بدوی، قومی و قبیلوی طالبان، زنده ماندن اشخاص سال خورده هزاره هم مجاز نبود که حتا آنان را نیز با خشونت، خصم قومی، فرهنگ قبیلوی و تعصب مذهبی خویش تیرباران کردند. اگر این انگیزه های تیرباران آنها نبودند، پس چه عوامل موجب شد که طالبان به نسل کشی هزاره ها به صورت خاص عملا دست بردند؟

آیا تیرباران افراد سالمند و کهنسال در بامیان دلالت به خصومت ویژه ای تک ملیتی، قومی، قبیلوی، مذهبی، ایدولوژیکی طالبان علیه مردم تحت ستم و محروم هزاره نمی کرد؟

گزارش حقوق بشر سازمان ملل در مورد قتل عام مردم هزاره بامیان توسط طالبان چنین می نگارد:

« در گزارش اخیر سازمان ملل راجع به حقوق بشر در افغانستان آمده است که در شیخعلی و علی خان در وادی غوربند بیش از یک هزار نفر از اهالی قتل عام شده اند، اجساد در کوچه ها افتاده بود و تعدادی از آنان در مقابل درب منازل شان، بدین معنا که شاید طالبان درب های منازل را کوفته و کسانی  را که درب ها را باز می کردند، می کشتند.

بررسی اجساد نشان می دهد که زنان، مردان و بچه ها به گلوله کشته شده اند و دختران خرد سال با لت و کوب به قتل رسیده اند. در قصبه های اطراف بامیان همچنین قتل ها صورت گرفته است.

بر طبق گواهی دیگر در حدود 800 نفر که قسمت اعظم آنها غیر نظامی بوده اند به روز 13  14 سپتامبر در هزاره جات به قتل رسانیده شده اند.» ( 8)

این را همه می دانند که جلادان تاریخ هر قدر که خون خوار و آدمکش هم بودند؛ به کشتن و قتل عام اطفال دست نمی بردند و به آنان رحم می  نمودند. و اگر هم عده یی این چنین قتل را در مورد کودکان به کار برده باشد؛ زیاد تر به طرف عصر بدوی و جهالت نزدیک تر بودند. اما در این عصر تمدن نوین، کمپیوتر و انترنت، طالبان به قصد نابودی مردم هزاره حتا اطفال آنها را نیز به قتل رساندند و بالای اجساد شان پایکوبی کردند. آیا این کشتار اطفال بدست طالبان، دلالت بر جلاد بودن، وحشت، شؤنیست بودن ویژهء و دشمنی تک قومی، قبیلوی، فرهنگی و خشونت طالبان و همکاران شان در برابر مردم هزاره در کشور نمی کردند؟ آیا این گونه نسل کشی مغایر حقوق انسان، اصول اسلامی، اعلامیه حقوق بشر، تعهدات حقوقی جهانی و سایر نهادهای مدنی حقوقی مقبول بین المللی نبوده و نمی باشد؟ پس چرا تا کنون دولتمداران جمهوری اسلامی افغانستان و مؤسسات حقوق بین المللی، عاملین این جنایات ضد بشری را به محاکم ملی و بین المللی مورد محاکمه و مجازات قانونی قرار ندادند و هنوز هم نمی دهند؟ آیا اینها در برابر قربانیان این چنین فاجعه های ملی، مردمان غرب، کابل، شمالی، مرکزی، مزارشریف و سایر نقاط  کشور و تاریخ بشریت چه پاسخی خواهند داشت؟

اثبات ماهیئت تمدن ستیزی طالبان در انفجار مجسمه های بودای بامیان:

از گذشته های خیلی دور به این سو برخی از جهان گشایان خارجی وارد بامیان باستان شدند که از نابودی مجسمه های بامیان یا صرف نظر کردند و یا تعداد از آنها به تخریب بودا توفیق نیافت. با گواهی تاریخ یک قسمت از بدنه مجسمه بودا به حکم خانم امیر دوست محمد خان محمد زایی صدمه دید. و بعد هم در عصر امیر عبدالرحمن خان بارکزایی نیز تلاشی در جهت معدوم کردن قطعی مجسمه های صورت گرفت که توفیق کامل حاصل نگردید. ولی با آنهم خسارات در مجسمه ها وارد گردیدند.

طالبان قبل از همه با صفات انسداد فکری و ماهیئت تمدن ستیزی خودها و همچنان با پیروی از اسلاف خرد ستیز خویش اقدام به نابودی مجسمه های بودهای بامیان نمودند. تمدن ستیزی طالبان یک اصل دیگری از ماهئیت طالبان تاریک اندیش است که یک بخش از ویرانی مجسمه های بودای بامیان توسط طالبان، در این کتاب اینگونه انعکاس یافته است:

« در یک واقعه تراژیک دیگر در 18 سبتمبر، طالبان توسط انفجار دینامت روی مجسمهء بودای خورد را به هوا پراندند و بر چات پیکره با راکت فیر کردند و قسمت های نازک و نقاشی نفیس آنرا تخریب نمودند.» ( 9)

انفجار مجسه های بودای بامیان به ادامه سیاست ها و کنش های تمدن ستیزی، انسان ستیزی، زن ستیزی و ضد ملی از شؤنیزم و حکام مستبد قبیلوی گذشته به طالبان میراث مانده و طالبان هم با خاصیت ضد مدنی، ضد ملی و نژادپرستانه خودها به نابودی این آثار تاریخی ملکیت جهان بشریت پرداختند. با انفجار مجسمه های بودای بامیان باستان بود که این قسمت از «ثرؤت تاریخی» جهان صدمه دید و عالم بشریت و به خصوص بودیست های گیتی را به سوگ ویژه ای فرو بردند.

احمد رشید با گواهی تاریخ، تحقیق و چشم دید خویش عملا اعتراف می کند که طالبان بر علیه شیعیان از دشمنی مذهبی خودها نیز کار گرفتند؛ و همچنین ضدیت و خصم جنون انگیز شؤنیستی خویش را در نقاب دین و مذهب بر ضد هزاره ها عملی نمودند:

« پروگرام شیعه ستیزی طالبان، اسلام را بدنام ساخته و وحدت مملکت را برباد داده است. برای بار اول در تاریخ افغانستان دین بصفت آله قتاله در دست متعصبین و افراطیون قرار گرفته، در دسته بندی ها، فرقه گرایی ها، تجرید سازی ها و خون ریزی ها، از آن استفاده شده است.» ( 10)

آیا دشمنی طالبان علیه پیروان مذهب شیعه به معنای دشمنی بر ضد تمام مذاهب و نقض عریان کثرتگرایی و به خصوص نادیده گرفتن پلورالیزم مذهبی در افغانستان نبوده و نیست؟

در اینکه احمد رشید با بی خبری خویش از تاریخ افغانستان می نگارد که : «برای بار اول در تاریخ افغانستان دین بصفت آله قتاله در دست متعصبین و افراطیون قرار گرفته»، یک اشتباه محض می باشد. زیرا اوراق تاریخ  اقلا در 300 سال اخیر افغانستان شهادت می دهند که حکام مستبد قبیله گرا، طبقات سمتگر، خوانین غارتگر و بیگانه پرست و ملاهای درباری شان همواره با عزت و ارزش های دین مبین اسلام بازی نموده و از دین به مثابه یک «حربه» استفاده سیاسی برده که یکی از نمونه های برجسته آن عبدالرحمن خان می باشد. در مورد اینکه عبدالرحمن از دین جهت تحمیق کردن و فریب مردم مظلوم و بیگناه اهل سنت و به خصوص از عدم آگاهی سیاسی، مذهبی و فرهنگی پشتون های بیچاره در جنگ، تاراج و نابودی هزاره ها بهره جویی سیاسی و شخصی برده است، جای تأمل خردمندانه و منطقی می باشد. شادروان ملا فیض محمد کاتب هزاره پدر تاریخ افغانستان، در این مورد فرمان تکفیر مردم هزاره را که عبدالرحمن صادر نموده اند، آنرا چنین می نگارد:

« این قوم ذلیل شدند و مردم هزاره نه مسلمانند و نه قرآن را قبول دارند و چند نفر ملا و مجتهد دارد و بدون از کلمات کفر و رفض، دیگر چیزی بر زبان نمی رانند.» ( 11)

قبل از این فتوای تکفیر مردم هزاره؛ امیرعبدالرحمن بارکزایی در یک فرمان رسمی خود، قوم هزاره را مسلمان و پیرو قرآن اعلام کرده بود که نویسنده پرآوازهء کشور ما آقای دای فولادی در این زمینه از قول سراج التواریخ، چنین نقل می کند:

«شما مردم (هزاره) را مسلمان و پیرو قرآن و امت پیغمیرآخرالزمان می دانم.» ( 12)

عبدالرحمن به خاطر تحکیم و تداوم سلطه حاکمیت شؤنیستی، طبقاتی، استبدادی و بیگانه پرستی خویش، دین اسلام و سنت نبوی را وسیله قرار داد و مردم هزاره را «کافر» اعلان کرد که آنگاه خشم همه اهل سنت غیر سیاسی کشور را در تاراج، اسارت و جنگ فرسایشگر علیه هزاره ها تحریک نمود که این خود یک ضربه بزرگ به مردم افغانستان، اسلام و به خصوص به پیروان مظلوم اهل سنت و کل مردم کشور ما بود.

در جای دیگر عبدالرحمن در پوشش دین اسلام و مذهب حنفی، فرمان تکفیر و نابودی هزاره ها را اینگونه صادر نموده است:

« بارها حکم داده و فرستاده شده است که زمان زمستان قریب گردیده و مردم هزارهء مکارهء کفره، بسیار فریبنده و غدارند، تا سعی دارند در اتمام کار آن طایفهء نابکار کوشیده، نگذارید که نامی از ایشان در ملک باقی ماند، و هر که اطاعت کرد امان دهند و اسلحهء ایشان گرفته، زجر و توبیخ بسیار نمایند و هر که از اطاعت سرباز زده، گردن افراز بغاوت باشد، در قتل و تاراج ایشان مضایقه روا ندارند.» ( 13)

شاه دست نشانده و غدار طی فرمان رسمی به عمال خود اکیدا حکم می دهد که اگر هر هزاره اطاعت دولت را می نماید، اورا خلع سلاح نموده و برعلاوه، وی را هرچه بیشتر شکنجه، عذاب و زنده کش کنید. و اگر هر کی اطاعت دولت را نکرد به قتل برسانید و خلاصه به هر صورت عبدالرحمن تأکید نمود که «نامی» از هزاره ها در افغانستان باقی نماند.

عبدالرحمن در جای دگیر بازهم با بازی گرفتن دین محمدی، تمام مردم اهل سنت و جماعت غیر سیاسی کشور را این بار در «جنگ مذهبی» هم علیه مردم هزاره تحریک و تشویق نمود که در سراج التواریخ چنین نگاشته شده است:

« و در خلال این حال، هزار تن از مردم کوهستان کابل به جهاد هزاره برخواسته بودند، به سرکردگی فقیر محمد خان و تیمورشاخان وارد «بامیان» شده، نزد کرنیل محمد عمرخان، اقامت گزیدند و همچنین هزار تن دیگر، به سرکردگی عبدالکریم خان و امیر محمد خان، وارد آنجا شدند و علاه بر این هفتصد تن سواره و پیاده، از مردم «خان آباد، قطغن» در آنجا پیشتر رسیده، مقام داشتند.» ( 14)

با این فتوای مذهبی و فرمان رسمی عبدالرحمن و دولتش بودند که حتا عده ای از مردمان غیر پشتون سنی مذهب هم بنا بر بی خبری از دین و همچنان با فقر سیاسی- فرهنگی خودها فریب دولتمداران ستمگر و حفاشان شب پرست را خوردند؛ و آنگاه بی رحمانه به تاراج، اسارت زنان و فرزندان و حتا قتل عام مردم هزاره اهل قبله مشترک خود اقدام کردند. آیا عبدالرحمن و عمالش با چنین سیاست و عمل خویش از دین ناب محمدی و مذهب حنفی استفاده سیاسی، طبقاتی، شؤنیستی، خاندانی و شخصی نکرده است؟ آیا مردم کشور ما، به خصوص پیروان اهل سنت و جماعت و از آنهم خاص تر طبقات محکوم و بیچاره پشتون ما؛ اعمال ضد انسانی، ضد اسلامی و ضد ملی عبدالرحمن و همکاران شان را در مورد نسل کشی هزاره ها خواهند بخشید.

آقای بصیر احمد دولت آبادی به بازی گرفتن دین اسلام را از سوی عبدالرحمن خون آشام و حواریونش در اعلان «جهاد» علیه هزاره ها در سراسر افغانستان با رویت سراج التواریخ این چنین نوشته است:

«... آتش حرب به شدت شعله ور گشته، طناب جنگ دراز گردیده تا که حضرت والا به فتوای علمای ملت و فضلای پایهء سریر سلطنت، اشتهار کفر طوایف مذکورهء هزاره را صادر فرمود، از تمامت افغانستان و ترکستان لشکر گسیل داشته، از بن برداشتن بنیاد هزاره را  همت گماشت.» ( 15)

این فتوای ملاهای مسلمان نما و حکم دولت خون آشام وقت به صورت عریان نشان می دهند که: «از بين برداشتن بنیاد هزاره»، هدف اصلی عبدالرحمن و همکارانش بود که 62 در صد مردم هزاره را نابود کردند. آیا افشاء کردن این عمل ضد انسانی عبدالرحمن و دولتمدارانش بیانگر ماهئیت طبقاتی، شؤنیستی، قبیلوی و بدوی دولتمداران وقت نمی باشد؟

آیا ملیت ها و اقوام غیر پشتون سنی مذهب فریب فرمان غدارانه دولت شؤنیستی، دست نشانده و اعلان جهاد ملاهای درباری و شخص عبدالرحمن را علیه قلع و قمع و نابودی هزاره های مسلمان و اهل قبله نخورند؟

وقتی که یزید فرمان قتل یک عده از مسلمین را صادر و امضای آن را توسط امام ابوحنیفه بزرگوار پیشوای مذهبی اهل سنت مطالبه نمود؛ آنگاه این امام مؤمن، دوراندیش، انسان دوست و مسلمان صادق از امضای فرمان یزید مستبد سرباز زد. در این مورد دانشمند فرزانه و نویسندهء طرازنوین افغانستان آقای دای فولادی در مورد موضع گیری حضرت امام ابوحنیفه (رح) در برابر استبداد یزیدی چنین می نگارد:

«جامعه در هر زمان به امام ابوحنیفه( رح) ضرورت دارد که برای رد کردن مقام میرمنشی و افسر خزانه، در جواب یزید، یکی از اولیان حکومت، بگوید که:

« اگر یزید بگوید که دروازه های مسجد را بشمارم، چنین نخواهم کرد چه جایی که فرمان قتل مسلمانی را صادر نموده و بگوید در آن مهر و تصدیق نمایم.» ( 16)

آیا مبنی بر این سند امام ابوحنیفه، او ضد قتل و انسان کشی و به خصوص ضد کشتار مسلمانان نبود؟ پس چرا یک عده از دولتمداران آگاهانه و برخی از مردمان اهل سنت غیر آگاهانه به تاراج و قتل هزاره های اهل قبله خلاف اصل انسانی، اوامر دینی و امام ابوحنیفه دست بردند؟

در جای دیگر آقای دای فولادی در کتاب خویش در مورد دستور امام ابوحنیفه (رح) در مورد اهل قبله ( پیروان مالکی، شافعی، حنفی، حنبلی، جعفری، اسماعیلی و سایر فرقه های مذهبی مسلمانان) اینگونه نقل قول می نماید:

« امام اعظم [ امام ابوحنیفه اعظم کابلی ]: « لانکفر احدا من اهل القبله.» ( یعنی هیچکسی از اهل قبله را کافر نمی دانیم) » ( 17)

آیا صدور فرامین رسمی عبدالرحمن و فتاوی مذهبی ملاهای درباری وی در جهت تکفیر و قتل عام مردم هزاره مغایر حقوق انسانیت، اصول اسلامی و دستورات امام ابوحنیفه (رح) نبوده است؟

شاعر شهیر و نویسنده جوان کشور آقای محمد عزیزی هزاره تبار شیعه مذهب به دفاع از حریم انسانیت، دین اسلام، امام ابوحنیفه اعظم کابلی پیشوای بزرگ پیروان شریف مذهب حنفی و تحقق وحدت ملی در افغانستان علیه مستبدین دولتی، دلالان مذهبی و قاتلان مردم چنین سروده است:

کجا «ابوحنیفه»  ز تکفیر دم  زده است ؟       قلم گرفته و بر قتل ما  رقم  زده است ؟

بیا  و  پیرو  شرع  « امام اعظم»  باش !       و زخم پیکر اسلام را  تو مرهم  باش !

بیا و وسعت دل را چو دشت  و دریا  کن       چقدر خشم  و تعصب  کمی  مدارا  کن

ز یک دیار ز یک سرزمین ز یک خاکیم       ز عشق دلبر یک آب و خاک دل چاکیم

آیا عبدالرحمن و پیروانش و با اسلام نمایان خویش چرا از دین، سنت نبوی و دستور امام ابوحنیفه (رح) تا کنون به خاطر ملحوظات حاکمیت طبقاتی، سیاسی، قومی، قبیلوی و فردی خودها علیه نابودی پیروان شیعه و به خصوص بر ضد هزاره ها بهره جسته اند؟ آیا خداوند متعال کثرتگرایی دینی و مذهبی را برای تمام بشریت اعم از مسلمان و غیر مسلمان مجاز ندانسته است؟

فلهذا، با نقل قول از مدارک معتبر فوق ثابت گردید که برای نخستین بار طالبان از دین استفاده سیاسی وغیره نبردند، بلکه اقلا از عصر امیرعبدالرحمن خان تا کنون از دین محمدی و تمام مذاهب بهره جویی سیاسی، طبقاتی و شخصی در افغانستان صورت گرفته اند. و اگر مردم ما با منطق علم از دین، جهان، جامعه، تاریخ خود آگاه نگردند، بعد از این هم دکانداران دین، مستبدین دولتی، اربابان استثمارگر و... نژاد پرستان و قبیله گرایان از دین استفاده سیاسی  و شخصی خواهند برد.

این پژوهشگر، دشمنی های قومی- مذهبی را یک بستر طولانی در برگه خونین از تاریخ افغانستان مورد ارزیابی قرارداده و یک مکثی مؤجز را در این زمینه می نماید:

«دشمنی و عداوت فرقه یی در بین پشتون های سنی و هزاره های شیعه مذهب، تاریخ دراز دارد، ولی طالبان، برخلاف روحیه واقعی اسلام با منافق خواندن تمام شیعه ها، این دشمنی را حاد تر و بدتر گردانید.» ( 18)

این گفتار خردمندانه و عبرت انگیز این نویسنده به خوبی می رساند که خصومت نژادی و مذهبی و برنامه نابودی هزاره ها از سوی طالبان ناشی از تفکر برتری جویی های قومی- قبیلوی، کارنامه ها و میراث حکام مستبد گذشته و به ویژه از عصر خونبار عبدالرحمن خانی و اسلافش ببعد در افغانستان می باشد. پس خشونت تباری، غصب مالکیت بومیان، ضدیدت و دشمنی طالبان با پیروی از خفاشان متحجر رهبران قومی، قبیلوی، فکری، ایدیولوژیکی و نظامی پیشینه های شان در برابر اقوام غیر از خود شان و به ویژه علیه هزاره ها مانند آفتاب روشن می باشد.

آیا دشمنی آگاهانه، هدفمند و سازمان یافته طالبان علیه اقوام تحت ستم و به خصوص بر ضد هزاره ها به معنای «دشمن سازی» برای مردم بیچاره، دهاقین، کارگران، کسبه کاران و... طبقات تحت ستم پشتون نمی باشد؟ آیا سیاست ها و عملکردهای طالبان از آغاز تا حال باعث بدنامی و تجرید مردم مهمان نواز و شریف پشتون در عرصه ملی و بین المللی نگردیده اند؟ آیا دشمنی با هزاره ها به معنای دشمنی بر ضد همهء ملیت ها و اقوام افغانستان نمی باشد؟ آیا دشمنی علیه مردمان کشور ما به معنای دشمنی در برابر تمام ملت های جهان کنونی نمی باشد؟

نسل کشی مردم یکاولنگ بدست طالبان:

مزن  بر سر ناتوان دست زور     که  روزی  بپایش  درافتی چو مور

«سعدی»

آیا مردم کشور ما و تاریخ بشریت نسل کشی مردم یکاولنگ را که توسط طالبان هزاره ستیز به صورت تعمدی و آگاهانه صورت گرفتند؛ فراموش خواهند کرد؟

 چرا دولتمداران کنونی افغانستان و نهادهای حقوقی بین المللی، قاتلین تمام مردم کشور و به خصوص قاتلان مردم مزارشریف، ولایات شمال، غرب، بامیان، شمالی و یکاولنگ را مورد محاکمه و مجازات قانونی ملی و بین المللی قرار نداده و نمی دهند؟

 آیا ریزش خون و نسل کشی های این ملیت ها و اقوام بی وارث و محروم تاریخ کشور که توسط آدمکشان وقت صورت گرفته اند؛ چرا به خاطر مصلحت اندیشی های زیانبار قدرتمداران حاکم در افغانستان به هدر می روند و تا کنون بدان عطف توجه انسانی، حقوقی و قانونی نگردیده اند و هنوزهم نمی شوند؟

زمانیکه طالبان با خون ریزی و کشتارها مرکز شهر بامیان را اشغال نمودند؛ آن وقت بود که بازهم با جنون ددمنشانه خویش دست به نسل کشی مردم غیر نظامی در یکاولنگ بردند که شمهء از آن را از نوشتهء فرزانه دانشمند، متدین، انسان دوست، ملی و نویسنده طرازنوین افغانستان آقای بشیر احمد انصاری در مقاله وی تحت عنوان: «زخم خونین یکاولنگ؛ گل سرخی بر سینهء عاشورا» و آنهم از نقل قول محترمه خانم ثریا بهاء پژوهشگر، ادیب و نویسنده باهم می خوانیم :

« یکاولنگ یکبار دیگر ویران گشت و فرزندانش در شطی از خون غلطیدند، فریاد بینوایان بیگناه آن همراه با بوی خون و باروت به هم آمیخت و در هوا پیچید و خون سرخ بر روی برف سفید تابلو هولناک از حکایت ستمدیدگانی را ترسیم نمود که از قرنها بدینسو از تبعیضی مضاعف رنج می بردند. دشمنان افغانستان توانستند یکاولنگ را ویران و جغرافیایش را به زمین سوخته مبدل نمایند ولی نتوانستند هویت پایدارش را از هستی ساقط سازند.» ( 19)

با ادامه آن در جای دیگر نگارش واقعیت گرانهء جناب انصاری از فاجعه دردناک ملی و فراموش ناشدنی شهر بامیان و یکاولنگ توسط خانم بهاء این چنین نقل شده است:

« در آن روز، اجساد کشته شدگان را یخ زده بود و مرده ها به اشکال مختلفی خشک شده بودند. راست کردن دست و پای کشته شدگان کار آسانی نبود. از شدت رگبار، در دهان برخی از این کشته شدگان دندانی نمانده بود و در اثنای انتقال دادن به گورستان از زخمهای برخی دیگر سرگلوله مسلسل به زمین می ریخت.» ( 20)

آیا این کنش های آگاهانه «طالبان هزاره ستیز» بدون همکاری عملی برخی از خلقی ها، کوچی ها، خودکامگان قومی، القاعده، حلقات پاکستانی، عربستان سعودی، امارات متحده عرب و... غرب تحت رهبری دسته های خاص امریکایی و انگلیسی امکان پذیر بودند؟

پژوهشگر و نویسنده چیره دست کشور ما آقای نبی زاده دولتمداران جمهوری اسلامی و جامعه جهانی را مورد انتقاد قرار داده که تا کنون جبران خسارات و تلافات مادی عصر خون آشامان و تروریستان طالبی را در بامیان و سایر ولایات افغانستان ننموده اند:

«اینک پس از نو سال سرنگونی حکومت وحشت و جهالت، دیده میشود که زمین های سوخته همانگونه سوخته باقی مانده اند و پرنده های سوخته پر- آشیانی برای برگشت ندارند.  هزاران نفر از باشندگان این مناطق با از دست دادن خانه و منبع معیشت خود، از روی جبر راهی شهر های دور و نزدیک در داخل و خارج کشور شدند. چنانچه در بالا گفته شد، این همه ویرانی و جنایت را طالبان آفریدند. اما با این جنایت تا کنون چگونه از سوی دوست و دشمن برخورد شد، قابل یک بررسی کوتاه است. طالبان نه تنها در بامیان، بلکه در نقاط دیگری از کشور نیز که در برابر آنها مقاومت شدیدی شده بود، به چنین ویرانگری ها دست زدند که میتوان از قتل عام و  زمین سوخته در یکاولنگ - شمال کابل– مزار شریف – هرات - هزار باغ و خواجه غار، در ولایت تخار نام برد.» ( 21)

آقای حامد کرزی و با تعداد از اعضای کابینه خویش در مدت این شش سال، دو مرتبه از شهر باستانی بامیان دیدن نمودند. و هر دو بار از شهر سوخته، ویرانی ها و نسل کشی های که توسط طالبان در این ولایت به طور عمدی و آگاهانه صورت گرفته بودند، در ظاهر اشک تمساخ ریختاندند و فریاد برآوردند. مضاف برآن، آقای کرزی از فقر فرسایشگر، بی سرپناهی، بیکاری، بی سرنوشتی تأثیرانگیز مردم بامیان شکایات فراوانی نمود و در ظاهر امر قلب های خونین این مردم را با وعده های کمک خویش مرهم گذاری نمود. آنگاه رییس جمهور به صورت علنی اعتراف نمود که بیش ترین «کشتارها و خسارات» به مردم هزاره جات و به این ولایت بامیان رسیده اند. و در ضمن آقای کرزی اعتراف نمود که در دوران جهاد هم به مردم هزاره یا هرگز کمک نشده و یا اینکه کمترین مساعدت در اینجا صورت گرفته است. زیرا که هزاره جات از دست رسی کمک های بین المللی کاملا محروم بودند. بعد هم رییس دولت تعهد سپرد که به زود ترین فرصت جبران آنر را در بامیان خواهد نمود.

 آیا این چنین برخورد در ظاهر دلسوزانه و ترحم انگیز آقای حامد کرزی یک «رشوت شفایی و ذهنی» برای آرامش خاطرات خونین مردم هزاره نبود که آنها را تا امروز در انتظار کمک و اعمار مجدد مناطق شان گذاشته است؟

 از آن روز تا حال قریب مدت شش سال می گذرد که متأسفانه کلا هزارستان و به خصوص ولایات باستانی بامیان، دایکندی و سایر مناطق آن فراموش دولتمداران کشور ما و جامعه جهانی گردیده اند. با آنهم که امنیت کاملا توسط خود مردم در در این مناطق تأمین گردیده اند، ولی از کمک های لازم تا حال محروم می باشند. آیا این یک تبعیض عریان و نیرنگ جدید در مورد مردم محکوم و تحت ستم هزارستان این قلب ویرانه و مستحق به کمک افغانستان نمی باشد؟

 

گپ اخیر:

آیا خائنین ملی، زن ستیزان، دست نشاندگان اجانب، جنایت کاران، تطاولگران دارایی مردم، ویرانگران مدنیت، جانیان جنگی، خریداران دختر و زن، غاصبین زمین مردم، دختر و زن فروشان، عاملین نسل کشی ، فسادگران اداری، سردمداران ازدواج های اجباری، چاقاقبران، تولید کنندگان تریاک، عاملین فجایع ملی، ستیزشگران کرامت انسان و انسانیت، تروریستان طالبی، بانیان انتحارکنندگان، تخطی کنندگان قوانین ملی و بین المللی قبول شده و... بالاخیره «تمام ناقضین حقوق بشر» در افغانستان قابل محاکمه و مجازات قانونی ملی و بین المللی به صورت عاجل نمی باشند؟

تمام دولتمداران اجیر، مستبدین دربار، اربابان استثمارگر، تاراجگران ثرؤت ملی و نظایر دست اندرکاران جنایت کار امور افغانستان با کلیه سیاست های بدوی، طایفوی، قبیلوی، قومی، خاندانی و شخصی خودها از آغاز تولد افغانستان تا کنون از جمله «ناقضین حقوق بشر» می باشند. اگر از گذشته های این چنین ناقضین حقوق انسان و عوامل آن فهم و شناخت علمی و لازم حاصل نگردند؛ خیلی دشوار خواهد بود که انگیزه های نقض حقوق بشر و عاملین نسل کشی ها و بحران سرطانی کنونی کشور ما مورد تحقیق، داوری، شناسایی همه جانبه و مقبول قرار گیرند. و آنگاه بدون بستر آگاهی از جوهر تاریخ و گذشته ها؛ و شناخت اوضاع کنونی، طرح مبارزات همه جانبه سیاسی، حقوقی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، روانی، قانونی و...  جهت تحقق عادلانه ساختن سیاست جامعه و نظام مردم سالاری به حکم خواب و خیال خواهد بود. امیدوارم روزی نصیب مردم افغانستان گردد که تمامی ناقضین حقوق بشر و آدمکشان از سه صد سال به این طرف به دادگاه قانونی مردم، ملی و بین المللی کشانده شوند و عدالت انتقالی عملی و تضمین گردد.

تا کنون باورها، جزمگرایی ها، سیاست ها، عملکردهای آگاهانه طالبان در افغانستان نشانگر آن می باشند که با برهنه ترین وجه «کرامت انسانی» و «حقوق بشر» توسط آنها مورد نقض وسیع قرار گرفته اند و هنوز با شدت ادامه دارند.

پس به این صورت اگر دست اندرکاران دولت موجود، قوای حافظ صلح آیساف، ناتو، انگلیس، امریکا و خلاصه و این نیروهای 37 کشورهای جهان مستقر در کشور ما به تأمین امنیت، صلح پایدار، تمامیت ارضی، استقلال کشور، توسعه نهادهای مدنی و تحقق دموکراسی در افغانستان وفادار و صادق هستند؛ باید طالبان، تمام مجرمین جنگی، مافیای داخلی و خارجی و خلاصه همهء ناقضین حقوق بشر و آدمکشان را به سویه ملی و بین المللی مورد محاکمه و مجازات قانونی قرار دهند؛ تا «عدالت انتقالی» از این ناحیه هم در کشور پایه بگیرد، قانون تدریجا تطبیق گردد، تنش های قومی کم رنگ گردیده و به طرف زوال برود، نژاد پرستی تدریجا جایش را به «ملت واحد» واگذار شود، بحران چند قرنه «هویت ملی» کاهش و تدریجا نابود گردد و... بالاخیره حاکمیت قانون و فرهنگ قانون در تمام نقاط کشور نهادینه و تحقق یابند. آنگاه است که حقوق بشر به صورت عملی در تمام مناسبات جامعه رعایت خواهد شد.

اما تا جائیکه تا حال عملا به مشاهده رسیده است؛ از یک طرف حلقات خاص، نژادگرایان و قبیله گرایان غاصب دولتی با انواع گوناگون به تروریستان طالبی و اربابان همتباران شان امتیاز غیر حقوقی داده و با نحوی از انحاء آنها را مورد حمایت قرار می دهند. از جانب دیگر برخی از حلقات خود محور جامعه جهانی با شیوه های گوناگون از راه سازش مذلتبار با طالبان، القاعده و کلیه جلادان و ناقضین حقوق بشر پیش آمده و بحران افغانستان را به خاطر تحقق اهداف یک جانبه اقتصادی، نظامی، سیاسی و فرهنگی استعمارگران جهانی و منطقه و همقطاران شان در این قاره آسیا ادامه می دهند.

 پس هم حلقات خود محور جانب «داخلی و هم خارجی» به خاطر بهره برداری غاصبانه خودها، عامل احیای مجدد طالبان، تولید تریاک، قاچاق، فساد اداری، فقر اقتصادی، ناامنی، فاشیزم جدید، دزدان سازمان یافته، مافیا و... ناقضین حقوق بشر در افغانستان می باشند. و این یک عامل بزرگ دیگری است که پیش زمینه رشد جامعه مدنی، همبستگی ملی، دولت سازی، ملت سازی و تحقق دموکراسی را بیش از پیش ضربه پذیر نموده اند که آینده مردم و افغانستان را به کام تروریزم بین المللی و حلقات هار شؤنیستی و افراطگران مذهبی فرو می برند.

 اکنون متأسفانه که یک تعداد مقامات عالی رتبه جامعه جهانی به خصوص امریکا، انگلیس، آلمان، ایتالیا، سازمان ملل متحد و... حاضر شدند که در دولت کنونی افغانستان، مقامات کلیدی را برای طالبان، آقای حکمتیار و سایر «دموکراسی ستیزان» عملا بسپارند. در این صورت، حلقات ویژهء آزمند و استعمارگر جامعه جهانی با اجیران خویش با اشکال دیگری باعث وابستگی کشور ما به خارج، ویرانی، عدم مشارکت ملی- دموکراتیک نخبگان ملی مردمان تحت ستم در حاکمیت و... کشور ما گردیده که پایگاه های نظامی همهء آنها در افغانستان استحکام خواهند یافت. دلیل آوردن یک برخی از حلقات دولت کابل و جامعه جهانی اینست که اگر طالبان و آقای حکمتیار، قانون اساسی افغانستان را قبول کنند؛ آنگاه با آنها آشتی نموده که مناصب کلیدی دولتی را نیز برای شان خواهند بخشید.

 پرسش مهم اینست که طالبان تسلیم شده، ناقضین حقوق بشر سه دههء اخیر، حلقات خاص قومگرا و همقطاران شان نیز قانون اساسی، اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق های بین المللی را قبول کرده اند؛ آیا اینها خود تا کنون بدان عملا پابند می باشند؟ آگر قانون اساسی را رعایت نموده اند؛ پس از کجا این فساد اداری، غارت دارایی مردم، قومگرایی و صد ها جنایت دیگری در درون دولت لانه نموده اند؟ آیا این بحران کنونی بخش عمده آن ناشی از وجود همین ناقضین حقوق بشر، تطاولگران دارای مردم، قاتلان مردم و دموکراسی ستیزان در کرسی های «کلیدی» دولت جمهوری اسلامی افغانستان نمی باشند؟

آیا باز هم با آوردن بقیه طالبان و سایر تمدن ستیزان در حاکمیت سیاسی کشور، زمینه های هرگونه نقض حقوق بشر، تباهی تمام اقوام اعم از پشتون و غیر پشتون، بربادی کشور، مبادله کردن دختر به سگ، سنگسار کردن، زن ستیزی، دست و پا قطع کردن، ازدواج اجباری دختران، حلال کردن معلمین مکاتب، گردن زدن روزنامه نگاران، گروگان گیری زنان و مردان خارجی، اختطاف زنان و کودکان کشور، ازدواج با دختران صغیر، فروش زنان شوهردار، استبداد طبقاتی، شؤنیزم قبیلوی، فردی، وطن فروشی و... نسل کشی ها در نقاب های تحقق « مشارکت ملی»، ایجاد «وحدت ملی» «جامعه مدنی» و «دموکراسی» در افغانستان پایه نخواهند گرفت؟

حضرت ابولامعانی بیدل در مورد پند و عبرت حوادث تاریخ و روزگار اجتماعی جامعه چنین داد سخن می زند:

عبرت آفات دهر از خواب بیدارت نکرد      بی خبر در سایهء این کهنه  دیواری هنوز

آیا یادآوری از اوراق خونبار تاریخ، فجایع انسانی- ملی کشور و افشاء عاملین آن به حکم حد اقل عبرت گیری از گذشته های تاریخ به نفع ارج گذاری به حریم انسان و انسانیت، حقوق بشر و مصالح ملی تمام مردم افغانستان نمی باشد؟

در اخیر به ارواح پاک تمام شهیدان گلگون کفن مردم شرق، غرب، شمال، مرکز و جنوب  افغانستان و به خصوص شهدای مردم مزار شریف، ولایات شمال، مرکز شهر بامیان، ولسوالی یکاولنگ، شمالی و سایر نقاط افغانستان مثله شده دعا و درود می فرستم. و همچنان با تقدیم این پیام شاعر فرزانه، اطاله کلام را پایان می دهم:

تا کی از جور و ستم شکوه و فریاد کنید     سعی   برهم   زدن  منشاء   بیداد  کنید

دست ما،  دامن  تان باد  جوانان وطن !     که از این ذلت و خواری همه آزاد کنید

خانه مان کرده تباه تا  شود آباد  خودش     خانهء  ظلم  و  ستم  یکسره  برباد  کنید

ای  جوانان ، ستم  مرتجعین چند  کشید      تا به کی  رحم  بر این دسته  شیاد  کنید

«کریم نزیهی»

چهارشنبه 21 سنبله 1386 خورشيدی برابر با 12 سپتمبر2007 ميلادی/ آلمان

------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

1- ص 103 « طالبان، اسلام، نفت و بازی بزرگ نو در آسیای میانه»، مؤلف: احمد رشید، ترجمه: عبدالودود ظفری، تاریخ چاپ ماه می 2001 کالفرونیا – امریکا.

2- ص 135 «هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت»، مولف: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول: 1385 شمسی.

3- ص 149 « طالبان، اسلام، نفت و بازی بزرگ نو در آسیای میانه»، مؤلف: احمد رشید، ترجمه: عبدالودود ظفری، تاریخ چاپ ماه می 2001 کالفرونیا – امریکا.

4- ص 152 « طالبان، اسلام، نفت و بازی بزرگ نو در آسیای میانه»، مؤلف: احمد رشید، ترجمه: عبدالودود ظفری، تاریخ چاپ ماه می 2001 کالفرونیا – امریکا

5- ص 148 « طالبان، اسلام، نفت و بازی بزرگ نو در آسیای میانه»، مؤلف: احمد رشید، ترجمه: عبدالودود ظفری، تاریخ چاپ ماه می 2001 کالفرونیا – امریکا.

6- ص 153 « طالبان، اسلام، نفت و بازی بزرگ نو در آسیای میانه»، مؤلف: احمد رشید، ترجمه: عبدالودود ظفری، تاریخ چاپ ماه می 2001 کالفرونیا – امریکا.

7- 114 « طالبان، اسلام، نفت و بازی بزرگ نو در آسیای میانه»، مؤلف: احمد رشید، ترجمه: عبدالودود ظفری، تاریخ چاپ ماه می 2001 کالفرونیا – امریکا.

8- ص 69 « صراط» ماهنامهء عقیدتی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی سال تأسیس 1377

9- ص 115« طالبان، اسلام، نفت و بازی بزرگ نو در آسیای میانه»، مؤلف: احمد رشید، ترجمه: عبدالودود ظفری، تاریخ چاپ ماه می 2001 کالفرونیا – امریکا.

10- ص 122 « طالبان، اسلام، نفت و بازی بزرگ نو در آسیای میانه»، مؤلف: احمد رشید، ترجمه: عبدالودود ظفری، تاریخ چاپ ماه می 2001 کالفرونیا – امریکا.

11- ص 262 «سراج التواریخ»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، چاپ اول: 1372

12- ص 336««قلمرو استبدا»، مؤلف: دای فولادی، چاپ دوم: میزان 1382، نشربنیاد انکشاف مدنی.

13- صفحات 275- 276«سراج التواریخ»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، چاپ اول: 1372

14- ص 268«سراج التواریخ»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، چاپ اول: 1372

15- صفحات 104 – 105 «هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت»، مؤلف: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول: 1385 شمسی، ناشر: ابتکار دانش.

16- ص 157 «قلمرو استبدا»، مؤلف: دای فولادی، چاپ دوم: میزان 1382، نشربنیاد انکشاف مدنی.

17- ص 337 «قلمرو استبدا»، مؤلف: دای فولادی، چاپ دوم: میزان 1382، نشربنیاد انکشاف مدنی.

18- ص 103 « طالبان، اسلام، نفت و بازی بزرگ نو در آسیای میانه»، مؤلف: احمد رشید، ترجمه: عبدالودود ظفری، تاریخ چاپ ماه می 2001 کالفرونیا – امریکا.ا

19- (منبع: سایت سرنوشت /28 دلو 1385 مطابق 16 فبروری 2007 م)

20- (منبع: سایت سرنوشت /28 دلو 1385 مطابق 16 فبروری 2007 م)

21- منبع: سایت «کاتب هزاره» ، مقاله محمد عوض نبی زاد: «یاد وبود از نهمین سا لروز قتل عام در بامیا ن بوسیلهء طالبان»، سه شنبه 13 سنبله 1386 خورشيدی برابر با 4 سپتمبر2007 ميلادی.

 

 


بالا
 
بازگشت