انجنیر سخی ارزگانی
کلید بحران افغانستان در پاکستان؛ اما شاه کلید حل آن در غرب
آیا با منطق علمی از شناخت جوهر تاریخ و آزمون های ملموس روزگار خویش هنوزهم پی نمی بریم که «عوامل» هرگونه بحران در«بطن» میکانیزم اجتماعی، مادی، معنوی جامعه و بافتارهای قدرت سیاسی غیر عادلانه و ضد دموکراتیک در افغانستان «خوابیده» بوده و اکنون نیز چنین می باشند؟
مضاف بر آن، آیا بازهم باور نمی کنیم که بحران داخلی کشور ما بدون «انگیزه های» خارجی و پشتوانهء آن به تنهایی خود از بقا و گسترش و خدمت به استبداد محروم می ماند؟
آیا با آنهم قبول نداریم که به صورت «عمده» بحران فرسایشگر کنونی کشور ما، حال از «خارج» افغانستان مایه گرفته، تغذیه شده، و ادامه دارد؟
آیا بالاخیره باور نداریم که «کلید» بحران افغانستان در پاکستان؛ اما «شاه کلید» حل آن در غرب تحت سیادت ایالات متحده امریکا می باشد؟
زایش بستر بحران در افغانستان:
آیا درارتباط تداوم «بحران هویت ملی» دیرپای 300 ساله کشور ما و به ویژه از آغاز سلطنت شؤنیستی و جابرانهء امیرعبدالرحمن به بعد، وسایل «زایش بحران» دیگری با ویرانی ها، بی سرنوشتی ها، غصب دارایی ها، قتل ها، زن ستیزی ها، قومگرایی ها، اسارت ها، بردگی ها، کنیزی ها، کله منارها و نسل کشی های تعمدی مردم ما، توسط زمامداران دست نشانده و دولت های مستبد در این مرز و بوم «خونین» افغانستان صورت نگرفته است؟
اصلا بر اصول فلسفه و قانونمندی تکامل عنصر «زمان»؛ خلقت، هستی و نیستی یک «پدیده» در «جوهر» آن پدیده نهفته می باشد که در مرحله دومی عوامل برونی در آن نیز به نوبه خود تأثیر گذار می باشند. بنا بر همین دید است که بنیاد بحران کشور ما ذاتا در «درون» بافتار مادی، اجتماعی، معنوی جامعه و حاکمیت های خودکامهء تک قبیلوی، خاندانی ، فردی یک تبار مشخص و ایدولوژیکی در افغانستان می باشد. از همینجاست که ریخت و بافت، بقا و نزول، تداوم و سقوط نظام های دولتی ، اجتماعی و... افغانستان در «بطن» خودش قرار داشته و اکنون نیز چنین است.
مثلا اگر یک دولت خادم خلق الله باشد، این چنین دولت با حمایت آگاهانه و صادقانه مردم از اساس حفظ می گردند و دولت دوام پیدا می کند. زیرا که در این صورت، دولت تمثیل کنندهء خواست ها، اراده ها، نیازمندی ها و آرمان های مردم شان می باشد. این چنین دولت را «دولت ملی» گویند که دارای صبغهء «مستقل ملی» عادلانه و دموکراتیک می باشد.
اگر دولت پاسخ مثبت به نیازمندی ها، خواست ها و آرمان های مردم خود ندهد، بالای مردم خویش نیز ظلم کند؛ آنگاه این چنین دولت ضد ملی بوده، بقا نداشته و زود از بین خواهد رفت. و یا اینکه با بیدادگری بی پایان بر مردم و پشتوانه خارجی به عمر نکتبار خود چند مدت دیگری ادامه دهد. پس با این مثال به اثبات می رسد که قبل از همه بقا و نزول یک دولت به سیاست ها، برنامه ها، اهداف و عملکردهای درونی آن در ساختار و متن قانونمندی جامعه ارتباط دارد.
آیا مردم ما تا کنون شاهد یک دولت مستقل ملی و دموکراتیک در افغانستان بوده که بر مبنای اراده دل انگیزانه، خواست های ضروری و آرمان های مدنی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و روانی تمام افراد، اقشار، اقوام و مردمان آن تشکیل شده باشد؟
پس در این رابطه گفته می توانم که از جمله بحران های کشور، یکی هم «معاهده» نوار مزری خط دیورند را عبدالرحمن در ازای تخت پادشاهی با انگلیس ها با امضاء رساند و به تعقیب آن «بازی های سیاسی» زمامداران کشور ما در زمینه، انگیزه اصلی دشمنی میان افغانستان و پاکستان می باشد. یعنی زمامداران بی کفایت، مستبد و دولت های خود محور ما، «زایشگران» بستر اصلی شدید ترین بحران ها حد اقل طی 150 سال اخیر افغانستان می باشند.
وقتی که با گواهی و شهادت تاریخ، افغانستان به عنوان «مادر بحران» کنونی می باشد که آغازگر بحران، رشد دهنده بحران و ادامه دهنده بحران حکام مستبد کشور ما و آنهم با حمایت اجانب بوده و است. پس قبل از همه، علاج و مداوای این بحران هم از «بطن» جامعه افغانستان با یک آگاهی اجتماعی لازم و «تفکر» طراز نوین مستقل ملی- دموکراتیک باید صورت بگیرند. با این نگرش شاعر شهیر و پرآوازه افغانستان آقای داکتر عبدالسمیع حامد که گوید:
گر جهنم ساختم فردوس هم میسازمت ای وطن میسازمت آخر خودم میسازمت
آنقدر هایی که میگویند تنبل نیستم با تفنگ گر شکستم با قلم میسازمت
متأسفانه که در شرایط کنون بنا بر نبود یک «تفکر» فرازمند مستقل فراملی و عدم یک «ستراتژی» ملی و دموکراتیک در ساختار دولت جمهوری اسلامی افغانستان و ضمنا «مداخلات» همه جانبه برخی از حلقات خارجی در امور کشور ما اند که امیدواری های قبلی را به یأس و ناامیدی های ممتد مبدل نموده اند. بازهم منطق، زور، تفنگ، ترور، بدخواهی، ارتشاء، گروه گرایی، قومگرایی، بیگانه پرستی، زن ستیزی، تمامیتخواهی، ویرانگری، تمدن ستیزی و... در کشور ما ادامه دارند.
جایگاه خرد، قلم، عقلانیت، مشارکت عادلانه مستقل ملی اقوام تحت ستم و تفکر طرازنوین عصر تا هنوز در جامعه به صورت مؤثر معلوم نبوده و یا کاملا مغلوب استبداد نوین و تازه به دوران رسیده می باشند؛ و همچنان هستی تفنگ، زن ستیزان، مافیای قدرت انحصاری نوین و منطق قانون گریزان همهء آنها را در قفس ها با غل زنجیر بسته اند.
آیا تا هنوز هم باور نداریم که افغانستان در بطن خود همواره شاهد «زایشگر» بحران های متعدد در جامعه بوده و اکنون نیز چنین است؟
آیا در این صورت کدام یکی از دولت های افغانستان تا حال دارای «صبغهء» عادلانه مستقل ملی، مدنی و دموکراتیک مبتنی بر خواست ها، اراده ها و آرمان های مردم ما بوده است؟
آیا دولت های خودکامه و غیر ملی- دموکراتیک افغانستان همواره عامل «پیدایش» بی سرنوشتی ها، فقر ها، ویرانی ها، محکومیت ها، جبرها، قتل ها، کله منارها، نسل کشی ها و... بحران ها در بطن جامعه ما نبوده اند؟
پیدایش بحران میان افغانستان و پاکستان:
در این راستا، اصلا پس منظر بحران میان افغانستان و پاکستان در ارتباط معضله نوار مرزی خط دیورند و تشکیل دولت به نام پاکستان از بدنهء هندوستان می باشد. از آن وقت به بعد بحران خط دیورند به مثابه یک «سرطان خبیثه» در میان خلق های تحت ستم و محروم افغانستان و پاکستان باقی مانده که هیچ یکی از دولتمداران هردو کشور جهت حل اساسی و صادقانه آن تلاش نورزیده است. بلکه همواره هردو درگیر بحران، مانورها و بازی های سیاسی مقطعی را جهت سرپوش گذاشتن به بحران های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و...در داخل کشورهای شان استفاده برده و از سقوط موقتی شان از اثر «خشم» توفانزا و برحق توده ها جلوگیری نموده اند.
در عصر حاکمیت استبدادی، انحصاری، قبیلوی و فاشیزم خاندانی آل یحیی سیاست برآن بود که تشکیل «ریاست مستقل سرحدات و قبایل» را نه به خاطر رفع بنیادی بحران خط دیورند، بل به سبب حفظ و تداوم حاکمیت سلطنتی و خاندانی بود که بازی های سیاسی را به راه انداخت. سران قبایلی مثل خان عبدالغفارخان، خان عبدالولی خان، خان عبدالصمد خان و... از آن سوی خط دیورند توسط زمامداران افغانستان مورد حمایت اقتصادی، سیاسی وغیره قرار می گرفتند. در همین رابطه هم در زمان صدارت محمد داؤد خان، منطقه مرزی خط دیورند را به نام «پشتونستان» نام گذاری گردید.
همه خوب می دانند که عامل اصلی بحران خط دیورند، عبدالرحمن خان بود که در ازای مقام پادشاهی افغانستان آنرا به وجود آورد؛ ولی تداوم آن بازهم از سوی دولتمدران افغانستان و پاکستان با پشتوانه قدرت های شرق و غرب در منطقه تا کنون ادامه دارد.
به هر صورت، زمامداران ما با پشتوانهء هند و شوروی سابق در عوض اینکه به «حل» ریشه یی بحران خط دیورند اقدام می کردند، برعکس از «سران» و افراد قبیلوی پشتون در آن سوی خط دیورند هرگونه حمایت نمودند. مراکز تعلیمی خاص در افغانستان برای فرزندان قبایل خط دیورند تأسیس شدند. در قدم اول شمولیت این چنین کسان در دانشکده های نظامی، طبی، انجنیری، حقوق، اقتصاد و... افغانستان واجب الاجرا بود. بورس های تحصیلی در کشورهای غربی به این دانشجویان فرزندان قبایلی خط دیورند تعلق می گرفتند. و خیلی از امتیازات دیگری قبایل آن سوی مرز را مستفید می گرداندند. در حالی که در بدخشان، فراه، بامیان، نورستان، ارزگان، جوزجان، دایکندی، سمنگان، بغلان، پروان، غور، هلمند، اندخوی، فراه، زابل، کنر، پروان و... سایر نقاط کشور شدیدا به قلت مکتب، امور بهداشتی، زراعتی، کار، خانه، غذا، لباس وغیره مبتلا بودند که از کمک های حاکمیت شاهی ظاهر خانی افغانستان محروم بودند.
حتا محمد ظاهر خان و خاندانش، حق تحصیل فرزندان پشتون افغانستان را غصب می کردند و آنرا برای فرزندان آن سوی خط دیورند می داند که مامورین آن وقت شاهد این چنین حق تلفی ها و خیانت های عصر شاهی می باشند.
این گونه بازی های سیاسی و کینه توزی دولتمداران مستبد و خود محور افغانستان از آن روز ببعد اذهان مقامات پاکستانی را به خود مشغول نموده و تخریش کردند. تا اینکه نوبت انتقام گیری از آن، پس از کودتای هفت ثور حفیظ الله امین و بعدا تجاوز نظامی شوروی به افغانستان برای دولتمداران پاکستانی و حامیان غرب شان کاملا مساعد گردید.
کلید بحران افغانستان در پاکستان:
مقامات پاکستانی از سال های 1978- 1992 میلادی در رابطه با رقابت های منفی شرق وغرب در افغانستان و قربانی کردن سرنوشت مردم ما برای منافع غارتگران اجانب؛ از طریق مسلح نمودن مجاهدین ضربات جبران ناپذیر اقتصادی، نظامی، سیاسی، اجتماعی، طبیعی، روانی و... را به مردمان آسیب رسیده و محروم افغانستان وارد آورند.
در عصر حکومت مجاهدین، بازهم پاکستان با حمایت علنی از حزب اسلامی حکمتیار بود که در اثر راکت بارن ها هزاران هزار افراد ملکی جان باختند و شهر کابل را توسط تمام دست نشاندگان خود ویران نمود.
بار دیگر پاکستان در ارتباط سابقه خط دیورند و ضمن جنایات خویش در سه دهه اخیر به نوبه خود «عامل بحران» دیگری در کشور ما گردید که یکی هم همین پدیده تروریزم ( طالبان، القاعده، حزب اسلامی حکمتیار و سایر تمدن ستیزان)؛ از سال 1994 به اینسو بوده که به صورت عریان آن ها را بر ضد مردم ما تربیه، تسلیح و به افغانستان فرستاد که تا کنون آنها را مورد حمایت تسلیحاتی، تروریستی، اقتصادی، اطلاعاتی، تربیوی، تخنیکی و... قرار می دهد.
این گونه شواهد، خود تثبیت کننده آن اند که پاکستان از 1978 تا به حال از طریق احزاب هفتگانه مجاهدین و بعد توسط تروریستان طالبی، القاعده، حزب اسلامی و... در ایجاد و تداوم بخش از بحران کشور ما «نقش» بس بزرگ را بازی نموده است. پس از همین نکته به خوبی ملاحظه می گردد که «کلید» بحران افغانستان در پاکستان می باشد.
پس معلوم است که با توجه در رابطه خط دیورند، طی سی سال اخیر «کلید بحران» کنونی افغانستان در پاکستان خلق گردید و حال هم بحران را از طریق تروریستان طالبی، القاعده، حزب اسلامی حکمتیار، دموکراسی مأبان، تمدن ستیزان نکتایی دار و... طرفداران پاکستان با شدت در کشور ما ادامه می دهد تا افغانستان را از تشکیل یک دولت مقتدر مستقل ملی و دموکراتیک به طور دایم محروم سازند.
اکنون پاکستان با حمایت خویش از تروریزم، قبل از همه «خون پشتون» ما را توسط «طالب پشتون» ما به خاک مقدس افغانستان و آنهم در منطقه پشتون تبار به نفع زمامداران پاکستانی می ریزاند. طالب پشتون به حکم استخبارات پاکساتان با «حلال» کردن معلم پشتون تبار در مقابل چشمان فرزندان پشتون در ولایت پشتون «افتخار» می کند.
استخبارات پاکستان یک عده از جوانان بیسواد پشتون را از هردو طرف مرز خط دیورند می خرد و آنها را جهت عملیات تروریستی و انتحاری در افغانستان و به خصوص در ولایات جنوب کشور ما می فرستد و بازار «انسان کشی» پشتون و غیر پشتون کشور ما و قوای خارجی ناتو را به نفع خود گرم نگه میدارد. زمامداران پاکستانی، «مناطق پشتون نشین» را در افغانستان و پاکستان نه تنها به عنوان پایگاه و پرورشگاه تروریستان طالبی، القاعده، حزب اسلامی و سایر آدم کشان مبدل نموده اند، بلکه افغانستان را به بزرگ ترین «مرکز» کشت خشخاش، تولید مواد مخدره، تجارت تریاک، آدم ربایی، گردن بریدن ها و نظایر آن نیز تبدیل کرده اند.
آیا بازهم نمی پذیریم که پاکستانی ها، فرزند پشتون را توسط فرزند دیگر پشتون در خانهء پشتون به قتل می رسانند؟ آیا کشتن پشتون به معنای کشتن تمام اقوام افغانستان نیست؟ آیا کشتن اقوام افغانستان به معنای کشتن تمام ملت های جهان نمی باشد؟
زمانیکه طالبان پشتون تبار بی خبر از بشریت، دین، جهان، خرد، عقلانیت، مدنیت و مصالح ملی مردم افغانستان؛ آنگاه معلمین پشتون، روحانیون پشتون، مامورین پشتون، پولیس امنیتی، ارتش ملی، خبرنگاران، انجنیران مسلمان خارجی و... بالاخیره قوای ناتو را در افغانستان «گردن» می زنند و بعد سخنگوی طالبان آنرا به تمام «افتخار» فاشیستی خویش بازگو می کند؛ آیا این چنین عملکردهای ضد انسانی و ضد اسلامی طالبان باعث «بدنامی» ساکنین بیگناه پشتون های هردو طرف نوارمرزی خط دیورند نگردیده است؟
وقتی که زمامداران پاکستان که به این صورت فرزندان ناآگاه و نوجوانان پشتون های افغانستان و آن سوی مرز خط دیورند پشتون تبار را تربیت، تسلیح از طریق عملیات انتحاری در کشور ما به قربانگاه می برند؛ آیا این عملکرد دولت پاکستان به معنای از بین بردن فرزندان تمام اقوام افغانستان و جهان بشریت نمی باشند؟
آیا پاکستان بدون سیاست و حمایت غرب این چنین بحران را در جهت تحقق اهداف شوم و حامیان منطقویی و جهانی خویش در افغانستان به وجود آورده می توانست؟
آیا بازهم قبول نداریم که «کلید» بحران افغانستان در دست زمامداران مدارس دینی، استخبارات و دولتمداران پاکستانی که حامی تروریزم طالبی، القاعده، حزب اسلامی و... در پاکستان هستند، می باشد؟
پاکستان باید با صداقت خود، این کلید بحران افغانستان را به میدان آورده تا با همکاری غرب، جامعه جهانی و کشور افغانستان در حل بحران کشور ما مساعی مشترک و اساسی صورت گیرند. در غیر آن روزی خواهد رسید که این آتش فشان ها دامنگیر پاکستان و سایر نقاط منطقه و جهان خواهند گردید.
شاه کلید حل بحران افغانستان در غرب:
مقامات پاکستانی پس از واقعه یازده سپتمبر 2001 میلادی توافق خویش در حمایت از امریکا در سرکوبی رژیم شؤنیستی و تروریستی طالبان ظاهرا اعلام نمود. و در همین رابطه از امریکا و غرب باج و خراج های فراوانی را نیز به دست آورند.
از آن روز تا حال پاکستان به صورت علنی، دولتمداران افغانستان و جامعه جهانی را فریب داده و با توافق ظاهری خود با غرب و هم به صورت بسیار حساب شده و دقیق تروریستان طالبی، القاعده، حزب اسلامی و... را جهت«تداوم» بحران و تخریب افغانستان مورد حمایت قرار داده و می دهند.
هر بار که دولت افغانستان در مورد حل تروریزم، قاچاق، تأمین امنیت افغانستان و... با پاکستان مذاکره نموده؛ نه تنها کوچک ترین کمکی در زمنیه کاهش ناامنی و حملات طالبان و همفکران شان در افغانستان صورت نگرفته است، بلکه هر بار بیشتر دست تروریستان را در کشتار مردم ما دراز تر نموده که تا کنون هزاران افراد ملکی ، نظامی و خارجی را به قتل رسانیده اند.
جلسه نمایشی از طرف آقای بوش میان آقای کرزی و آقای مشرف در امریکا یک فریب بوده است. و بعد هم جلسات توسط جامعه جهانی در اروپا، در ترکیه و هم اکنون ملاقات وزیر خارجه آقای داکتر سپنتا و با وزیر خارجه پاکستان در جلسه گروه هشت در اخیر ماه می 2007 میلادی در آلمان و...صرف «وقت کشی» دیگری بوده که با چند مصاحبات در ظاهر امیدوار کننده، قضیه به خاموشی می رود.
آیا این چنین مانورهای کذایی و نادیده انگاشتن جنایات پاکستان از طریق طالبان، القاعده، حزب اسلامی حکمتیار و... در افغانستان از سوی غرب یک نوع «حمایت» غیر مستقیم از سیاست و عملکردهای ددمنشانهء زمامداران پاکستانی نمی باشد؟
این را همه خوب می داند که پاکستان، تحت حمایت غرب می باشد و بدون غربی ها و به خصوص ایالات متحده امریکا و انگلیس هیچ کاری را در امور منطقه به تنهایی کرده نمی تواند. یعنی گرداننده اصلی سیاست پاکستان در امور کشور ما، همین غرب می باشد.
وقتی که غرب تحت رهبری امریکا به صورت دقیق ناظر مداخلات ظالمانه و ضد انسانی زمامداران پاکستان در امور افغانستان می باشد و پاکستان تا کنون تمام موازین بین المللی را در قسمت افغانستان زیر پا نموده و هنوز هم می نماید؛ پس چرا تا حال پاکستان را از حمایت تروریزم در رابطه با کشتارهای مردم ما که خلاف ارزش های انسانی، حقوق بین المللی و ضد مصالح ملی تمام منطقه و موازین جهانی و بشری می باشند، به صورت جدی منع نکرده و هنوز هم نمی کند؟
در ضمن دولت افغانستان هم تحت «ارادهء کامل» جامعه جهانی و به خصوص امریکا و انگلیس می باشد. یعنی زمامداران افغانستان بدون خواست جامعه جهانی هم در امر تأمین امنیت، استقرار صلح، مبارزه با کشت خشخاش، تولید مواد مخدره، قاچاق، طالبان، القاعده، حزب اسلامی، فساد اداری و... تا هنوز کدام کاری موثر را کرده نتوانسته و یا نمی تواند. پس از این نکته به خوبی درک می گردد که اکنون «تداوم » بحران افغانستان در دست جامعه جهانی تحت رهبری امریکا و انگلیس می باشد که باید در زمینه جدا تجدد نظر نمایند.
وقتی که «ادامه» بحران های اخیر کشور ما با سیاست های اشتباه آمیز و یا تعمدی غرب به رهبری امریکا مربوط می گردد؛ دقیقا که «شاه کلید» حل بحران افغانستان نیز قبل از همه در دست غرب می باشد. اگر غرب و جامعه جهانی به طور صادقانه، عادلانه و انسان دوستانه خواسته باشند؛ که پیش از همه بحران خط دیورند، تروریزم، تجارت مواد مخدره، امنیت و... را در میان افغانستان و پاکستان به صورت اساسی حل نمایند. آنگاه دشمنی پاکستان نسبت به افغانستان به یک «دوستی» دوامدار و خدشه ناپذیر مبدل خواهد شد. به این ترتیب، این دوستی نه تنها میان افغانستان و پاکستان به نفع خلق های هردو کشور مفید خواهد بود، بلکه ضامن صلح و ثبات کشورهای منطقه و جهان نیز خواهد گردید.
حال که «شاه کلید» حل بحران افغانستان هم اکنون به صورت عمده در دست غرب می باشد؛ پس موارد ذیل جهت حد اقل «کاهش» بحران افغانستان برای غرب، جامعه جهانی و دولتمداران افغانستان پیشنهاد می گردند؛ تا با عملی نمودن آنها پیش زمینه های تأمین امنیت، نابودی کشت کوکنار، قاچاق، همپذیری قومی، ایجاد جامعه مدنی، حاکمیت مستقل ملی، حل اساسی حقوق اقوام در حاکمیت سیاسی کشور، تساوی حقوق زنان با مردان و... بالاخیره تحقق نظام دموکراسی مستقل ملی برای یک افغانستان تجزیه ناپذیر، آباد و مترقی عملا مساعد گردند:
1- قبل از همه، غرب و جامعه جهانی باید از قدرت و نفوذ خویش بالای افغانستان و پاکستان فشار وارد سازند تا «بحران» خط مرزی دیورند به صورت اساسی حل و فصل گردد. زیرا، بدون حل بنیادی بحران خط دیورند؛ هیچگاهی معضله تروریزم، کشت کوکنار، قاچاق و سایر مسایل وابسته آن قابل نخواهند بود.
2- غرب و جامعه جهانی و دولتمداران ما باید یک «ستراتژی فراگیر» و سازنده ملی را مطابق با خواست و اراده مردم ما در قبال حل بحران افغانستان طرح و عملا روی دست گیرند.
3- غرب باید بالای پاکستان فشار وارد نماید تا ریشه های تروریزم و افراط گرایی مذهبی را باید از مدارس پاکستانی از بین ببرد. همچنان دولت های افغانستان و پاکستان مؤظف گردند که پشتوانهء اسلام نما ها و دکانداران دینی را از جوامع و هردو کشور زدوده و به گورستان ها بسپارند؛ تا هم دین «آزاد» گردد و هم «جامعه ما» از اسارت نقاب پوشان دینی نجات یابد.
4- غرب و دولتمداران افغانستان باید برنامه سازنده «ستراتژی مستقل ملی» را در ارتباط انکشاف زیربنای امور اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، هنری، سیاسی، ورزشی، طبیعی، نظامی، مسلکی، روستایی، تسریع بازسازی و... با کمک های جامعه جهانی تدوین و مطابق اراده و نیازمندی های مردم ما در محک آزمایش قرار دهند.
5- کاستی های قانون اساسی موجود اصلاح و از جمله «نظام» پارلمانی و ادارات خودگردان کشوری مبتنی بر خواست ها و اراده مردم در متن قانون گنجانیده و عملی گردد.
6- مشارکت ملی بر معیار نفوس اقوام ساکن در کشور از صادق ترین، مسؤل ترین، مسلکی ترین، مبتکر ترین، عادلانه ترین و دموکراتیک شخصیت های اقوام مربوطه کشور به صورت قانونی و عملی تشکیل شود.
7- کمک های خارجی باید در «انحصار» دولت افغانستان قرار گیرد تا بر اساس اولویت ها و نیازمندهای جامعه به مصرف رسند.
8- جامعه جهانی و غرب باید تعهدات قبلی خویش را در قبال تسریع بازسازی و نوسازی افغانستان عملی نماید تا وضع اقتصادی و اجتماعی مردم بهبود یابد. و اعتماد مردم نسبت به دولت و قوای ناتو حاصل گردد. در ضمن «فرهنگ» اقتصاد مواد مخدره نیز ارزش و کاربرد خود را از دست دهد.
سخن آخر:
هرچند که افغانستان «مادر اصلی» بحران های کشور ما شمرده می شود. و حال تداوم انگیزه های یک بخش از بحران کشور ما به مسأله خط دیورند، تقویت تروریستان طالبی، القاعده، حزب اسلامی، تجارت مواد مخدره، قومگرایان تازه به دوران رسیده و... در داخل پاکستان نهفته اند.
از سوی دیگر، دولت های افغانستان و پاکستان در قدم اول مورد حمایت غرب و به خصوص ایالات متحده امریکا و انگلیس قرار دارند و بالای هردو دولت نفوذ بس تعیین کننده دارند.
اگر غرب به صورت قطعی و صادقانه خواسته باشد که بحران وارده میان افغانستان و پاکستان حل گردد. قبل از همه مسأله خط دیورند را بین هردو کشور حل نماید. و بعد ریشه های تروریزم را در درون پاکستان و افغانستان نیز از بین بردارد.
پس وقتی که مسأله خط دیورند به صورت همه جانبه حل گردد؛ آنگاه کدام انگیزهء برای پاکستان باقی نمی ماند که تروریستان طالبی، القاعده، حزب اسلام و... به عنوان وسیله فشار و امتیازگیری بالای افغانستان وارد آورد. به این حال، پاکستان دوست و یک همسایه خوبی برای آینده افغانستان خواهد بود.
در ضمن بنا بر همین ستراتژی نادرست غرب و نبود یک برنامهء سازنده فراملی از سوی زمامداران در کشور ما بوده که دولت در جریان این شش سال ممثل اراده، خواست و آرمان مردم افغانستان شده نتوانسته است. و اگر است، پس چرا این چنین ارتشاء، فساد اداری، افزایش تهاجمات و عملیات انتحاری طالبان، بیکاری، افزایش بی اعتمادمی مردم از مقامات دولتی و ناتو، گسترش ناامنی و هزاران ناهنجاری ها و مصائب دیگر دامنگیر جمهوری اسلامی افغانستان و مردم ما می باشند؟ اگر غرب با ناقضین حقوق بشر، افراد غیر مسلکی، بیسواد، قومگرایان و نظایر آن حاکمیت های ائتلافی زیانبار را تشکیل نمی داد؛ آیا دامنه بحران کشور ما تا این مرحله گسترش می یافت؟
پس لازم است که جهان غرب در عوض سیاست های استعماری و غارتگرانهء خودها، به منافع مردم افغانستان به صورت عادلانه، قانونی و دموکراتیک ارج بگذارد. با یک ستراتژی انسانی، فراکشوری، فرابین المللی و مساویانه در قبال افغانستان از سوی جامعه جهانی و متحدان شان عملی گردد که منافع کشورهای کمک کننده و افغانستان به صورت عادلانه تحقق یابند.
پس به اثبات رسید که «شاه کلید» حل بحران افغانستان اکنون در زیر نگین و قدرت یکه تاز غرب و جامعه جهانی و آنهم تحت رهبری ایالات متحده امریکا و انگلیس می باشد که باید به سود افغانستان، منطقه، غرب و تمام انسان های جهان تغییر مثبت و اساسی نمایند.
***
یکشنبه 13 جوزا 1386 خورشیدی برابر با 3 جون 2007 میلادی / آلمان