هادی میران
استاد محمد کریم خلیلی و بحران رهبری درجامعه هزاره
قمست پنجم)
اشاره
این نقد واره به منظور شناخت و تاثیرات عملکرد یک رهبر سیاسی در سرنوشت یک بخشی از جامعه افغانستان طرح گردیده است. شخصیت مورد نقد هنوز در اقتدار سیاسی است. هرگاه این نقدواره خلاف واقعیت دنبال گردیده باشد ، ایشان می تواند در دفاع از آنچه را که انجام داده است کارکردهای مثبت و سازنده اش را در معرض قضاوت افکار عامه بگذارد. نگارنده امیدوار است که این نقد واره انگیزه ی شود برای خیلی کسانی دگر تا از پیراهن تنگ تعلقات قومی بیرون بپرند و اعمال، رفتار و کارکردهای شخصیت های سیاسی ورهبران زنده ی این جامعه را به نقد بنشیند.
سالهای 1375 تا 1377 را میشود اوج اقتدار آقای خلیلی دانست. دراین سالها، حزب وحدت بازوی نیرومند اتلاف شمال درجنگ با طالبان محسوب میگردید وبه همین دلیل در مرکز معادلات وتعاملات سیاسی و همچنان در مرکز توجه افکار عامه و منابع بین المللی قرار داشت. البته سهم برجسته حزب وحدت دراین معادلات، بازتاب تلاش و خردمندی آقای خلیلی نبود؛ بلکه ره آورد تلاش ها وفداکاریهای مردمی بود که با نقد جان شان از این جریان حمایت میکردند و در برابر سهمگین ترین تهاجمات مخالفین، سینه سپر می ساختند. حمایت بدریغ توده های میلیونی مردم، سبب گردید که آقای خلیل در امواج خلسه آور پول و امکانات غیر قابل باور، گرفتار آید ودین دلش را در جاذبه های مقناطیسی دالر وقدرت گره بندد. پول و امکانات در دست رهبران بی سواد و بی کفایت درست مثلی خنجری تیزی میماند که در شب تاریک در دست کور و یا مست ازخود فرورفته ، قرار می گیرد. درچنین حالت بدون تردید این گونه رهبران به قاتلین آرزوهای مردم تبدیل میگردد.
چنانچه که درگذشته اشاره شد، جناب استاد خلیلی نه دانش و مهارت های یک مدیر ورهبر را درخود دارد و نه هم تا هنوز به تعهدات اخلاقی یک رهبر پابند بوده است. به همین دلیل ثروت و امکانات فراوانی که دراخیتار ایشان قرار گرفت، سبب گردید که جوهره ی شخصیت جناب ایشان از درون و بیرون در دو جهت متضاد تکا مل نماید. نماد ظاهری ایشان، یک رهبر اقتدار گرا، نرم خوی و باورمند را به نمایش می گذارد. اما نماد درونی شخصیت ایشان یک انسان کلاملا با معیارهای ماکیاولی را درمعرض دید قرار میدهد که حیله گری، نیرنگ بازی، ناجوان مردی، بد قولی، بی هدفی و عهد شکنی از الگوهای برجسته ای رفتاری ایشان به شمار می رود. این توسعه نا متوازن در شخصیت ایشان، در واقع، انگیزه پرداز بسیاری از مصیبت ها و پریشان روزگاریهای تلخ درجامعه فقیر هزاره بوده است.
تاثیرات منفی غفلت ورزی و پیامد خرد ستیزی ایشان، درزمینه های متفاوت قابل نگرش و پردازش اند که از آن جمله در قسمت قبلی این نبشته به تاثیرات منفی روانی آن اندکی پرداخته شد و دراین بخش تاثیرات منفی کار کردهای ایشان را از چشم انداز سیاسی به بحث می گیریم.
قبل ازاینکه وارد بحث اصلی شویم بصورت خیلی اختصار یک حزب و یا سازمان سیاسی را به تعریف می گیریم تا این مطلب بصورت خوبتر وبهتر قابل فهم گردد. برای یک حزب یا یک سازمان سیاسی تعاریف متفاوت وجود دارد. اما آنچه ماهیت و اهداف یک حزب سیاسی را شکل می بخشد، بستگی به سطح سواد مردم، تعاملات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی وفرهنگی جامعه دارد. درمتون سیاست وجامعه شناختی، فلسفه ایجاد یک حزب سیاسی را تبدیل مشارکت توده های مردم به به مشارکت مدنی، سهم مردم در تعریف منافع و مدیریت سیاسی، ثبات و توسعه اجتماعی، آموزش وترویج فرهنگ گفتمان و نقد پذیری، تعریف نیازمندیهای مردم، توسعه اقتصادی وتصمیم گیری بر اساس عقلانیت دانسته اند. با توجه به این تعریف میزان عمر یک حزب سیاسی با حد اوسط نیازمندیهای آن جامعه قابل سنجش می باشد ورهبر یک حزب سیاسی، درحقیقت آیینه پرداز یک تفکر سیاسی می باشد که دربستر یک حزب سیاسی پرورش یافته و بالنده میگردد. حزب وحدت با توجه به اساس نامه آن، یکی از احزاب مدرن افغانستان محسوب میگردید که بسیاری از ارزشهای دموکراتیک را متیوان در در اساسنامه آن ملاحظه کرد. تاکید بر انتخابات، تامین حقوق زنان فقر زدای و خیلی پدیده ها دگری که از بحث خارج است. حضور آقای خلیلی در اهرم رهبری این حزب، قبل ازهمه چیز، این جریان سیاسی را به یک پدیده ی عقیم، ناکارآمد، و بستر تشتت واختلافات و چند دسته گی تبدیل کرد که تنها جناب ایشان دربستر این حزب به مبلغ کلان و غیر قابل باور دست یافت وتنی چند ی هم از چترداران و شعر پردازان ایشان به کفش و کلاه رسیدند. اما سایر اقشار جامعه که درپای این حزب خو ن جگر افشانده بودند به د لیل بی کفایتی جناب رهبر، در گرداب یاس و نومیدی فرو رفتند و این حزب عملا به بستر معاملات و تامین حوایج جناب رهبر و ضد منافع مردم تبدیل گردید. چنانچه که قبلا اشاره رفت، سرمایه نقدینگی که ازاین بستر به جیب های حضرت رهبر سرازیر گردیده است بالغ بر هزار میلیون دالر می باشد. هزاره های فقیر و بی نوا که خطوط پیشانی شان، فقر ومصیبت را به نمایش میگذارند، به خیمه شب بازیهای کسی دل بسته بودند که خود درپرنیان سبز هزار میلیون دالر خواب خدای می دید و از آن جایگاه رفیع، مردم را مثل دستمالهای یک بار مصرف می پنداشت که بعد ازختم سرویس ، مستقیم وارد زباله دانی میشوند.
کارآگاهان امور معتقدند که حزب وحدتی که جناب آقای خلیلی در رهبری آن قرار دارد، امروز عملا به یک جریان ناکارآمد و ضد منافع مردم تبدیل گردیده است که هر ازگاهی دراین بستر، منافع و آرزوهای مردم درمعرض معامله نقدی قرار داده میشود و فواید آن را حاجی نبی و تنی چندی از اعوان حضرت رهبر، در بازارهای لندن، کابل و آمارات عربی مدیریت وکارگردانی می نمایند.
همانگونه که اشاره رفت، سالهای بامیان برای جناب آقای خلیلی سالهای اقتدار، ثروت وسرمایه بود. در آن خجسته روزگاران، ایام به کام ایشان بود. گوشت و خون انسانهای فقیر، بصورت دالر تولید وبازتولید می گردید وهر روز حضرت رهبر را از ارزشهای انسان دوستی تهی گردانیده و آتش حرص و ارزش ستیزی را در وجود مبارک ایشان برافروخته تر و شعله ورتر می ساخت. پول وامکانات که دربامیان در اختیار ایشان قرار داشت به آسانی قابل تخمین نیست. اما وقتیکه بامیان به دست طالبان سقوط کرد، به نقل از منابع طالبان، پول نقد، امکانات نظامی، مواد لوجستکی و مواد ارتزاقی که بدست طالبان افتاده بودند، چندین برابر امکاناتی بودند که طالبان درمرکز فرماندهی شان، درقندهار دراختیار داشتند. اما سوال اصلی این جا است که در زمان اقتدار جناب آقای خلیلی در بامیان، چه مقدار از این امکانات درخدمت مردم وبرای مردم به مصرف می رسید. منابع نزدیک به ایشان می گویند که کمتر از 20% از مجموع این امکانات در جبهات جنگ و فعالیت های روزمره حزب به مصرف می رسید، درحالیکه سربازان آقای خلیلی برای نجات از گرسنگی، گاهی به غارت اموال مسافرین می پرداختند. باتوجه به این امکانات وسیع، آقای خلیلی هیچ گاهی راضی نگردید که شکم سربازان وقوماندانهایش را سیر نماید تا آنها حد اقل برای مردم ومسافرین مزاحمت ایجاد ننمایند. ایشان با این عمکردش ازیک طرف به سربازان وقوماندانهایش ستم وجفا روا میداشت واز جانب دگر، عملا فرصتی را برای آنها فراهم می آورد تا با دست بازتر وشدت عمل بیشتر به آزار و ازیت مردم بپردازند و درنهایت بر پیشانی این جامعه ننگ بنویسند. درحقیقت جناب ایشان مسول مستقیم بسیاری از مصیبت های اند که بر این این جامعه رفته است. بدون تردید اگر ایشان از کفایت و مدیریت یک رهبر متعهد، خردمند و بادانش بهره مند می بود، تلخ کامیهای محرومیت، به این شدت بر پیشانی این جامعه سنگینی نمی کرد.
شاهدان عینی و منابع نزدیک به آقای خلیلی معتقد اند که بامیان در اثر یک معامله پولی با آی اس آی، بدست طالبان سپرده شد. کسانی که دربامیان بوده اند میدانند که برای تصرف بامیان جنگی شدیدی صورت نگرفت. اگر قرار می بود دربرابر طالبان مقاومتی صورت می گرفت، حد اقل برای چندین سال امکانات مقاومت وجود داشت. بر اساس منبابع نزدیک به ایشان، درست یک هفته قبل از سقوط بامیان بدست طالبان، یک جنرال استخبارات ارتش پاکستان، به همراهی داکتر طالب، نماینده حزب و حدت در پاکستان توسط طیاره سازمان ملل وارد بامیان گردید و از خطوط مقدم جنگ نیز دیدن به عمل آورد. یک هفته بعد از دیدار این جنرال، بامیان بدون مقاومت جدی به دست طالبان سقوط کرد. برای اینکه این معامله در معرض شک و ظن مردم قرار نگیرد، آقای خلیلی حتی بانک نوت های افغانی اش را دست نزد و دربست دراختیار طالبان گذاشت. منابع معتبر می گویند که حجم این معامله به پیمانه ی بوده است که تمام امکانات به جا مانده، برای آقای خلیلی جبران شده است. این معامله در حالی صورت گرفت که درست یک سال بعد از آن، تحرکات ایشان در بامیان ویکاولنگ، مردم این دیار را درکام خوشنت های طالبان فرو بردند.
دروازه ی امارت آقای خلیلی در بامیان، استگاه تحقیر واهانت مردم بود. محافظین دست اول و سکرتر جناب رهبر که یکی تاکمر و دگری تا فرق سر در گرداب فساد اخلاقی فرو رفته بودند، از روز تا شام برای مردم دشنام واهانت تحویل میدادند. کسانی که از فاصله های دور برای دیدار جناب رهبر می آمدند، می بایست حد اقل دوماه را انتظار میکشیدند و درخلال این دوماه، هر روز اهانت های تلخ سکرتر و حواریون جناب رهبر را با چشم های بسته سر می کشیدند. آقای خلیلی خوب میدانیست که چتر داران و حواریون ایشان مبتکران فسادهای متنوع اخلاقی، دشنام پردازان مردم وننگ آفرینان جامعه اند اما بدلیل اینکه جناب خود ایشان منبع ومرجع ترویج این خصلت های رفتاری قرار داشت، از این رهگذر هیچ تشویشی دردلش ره نمی گشود و هیچ گرهی هم به ابرو نمی بست. در نفس های آخر اقتدار آقای خلیلی دربامیان، مردم کم کم به ناکار آمدی و فاجعه آفرینی اخلاق و الگوهای رفتاری ایشان و حواریون ایشان پی برده بودند. اما شرایط به گونه بود که مردم بی نوا در خطر دو نوع مرگ متفاوت قرار داشتند؛ مرگ در کام آتش تو سط طالبان و مرگ در کام دریا در طلااطم خرد ستیزی و مصیبت آفرینی استاد خلیلی. اما مردم مرگی از نوع دوم را ترجیح میدادند حد اقل راحت تر از نوع اول به نظر می رسید.
نکته دگری که در سازه های تفکر وتخیل ایشان به عنوان یک رهبر سیاسی خیلی جالب و قابل تامل است این است که ایشان دررویارویی باحوادث کلان و غیر منتظره، بجای توسل به تعقل وتفکر وخرد ورزی، معمولا از فال وطالع بینی بعنوان یک راهبرد و رویکرد درتعامل باحوادث سیاسی استفاده میکرد. منابع نزدیک به ایشان می گویند که درست یک ماه قبل از سقوط بامیان بدست طالبان، فالگیر معروف یکاولنگ، سرنوشت حضرت رهبر را خوانده بود و توصیه کرده بود که درمصاف با طالبان از نبرد بپرهیزد. می گویند که در بسیاری از مواقع اضطراری، یکی از نزدیکان ایشان به فالگیر مراجعه میکرد و جناب ایشان درست همان چیزی را انجام میداد که در صفحه رمل فالگیر ظاهر میگردید. فاجعه بالاتر از این نمیشود که سرنوشت و اراده یک ملت در اکتشافا ت فال و چرخش رمل یک فالگیر، تعریف و تعین گردد. مدیریت ورهبری دانش، استعداد، شهامت وخرد ورزی است. اما وقتیکه کف شناسی، فال وتعبیر خواب جای این صفات را می گیرند، هیچ تردیدی وجود ندارد که آن جامعه درکام هیولای مصیبت سقو ط میکند.
امکانات گسترده ء که در اختیار جناب آقای خلیلی قرار داشت وهنوزهم دارد، اگر با تعقل و خرد ورزی به مصرف می رسید، اولا بسیاری از ذخمهای این مردم مرهم می گرفت و فراتر از آن می توانست که یک بستر سالم و سازنده سیاسی را بنیان بگذارد که در آن استعداد های خوبتر و بهتری به رشد و بالنده گی بنشینند. جناب ایشان خوب میداند که مرگ سیاسی کم کم دستار ودامن ایشان را به نوازش گرفته است . اما انچه را که حیات سیاسی ایشان به جامعه هزاره تقدیم کرده است وبرای سالهای سال به یاد گار می گذارد، مصیبت های تلخی اند که برای سالها بر تقدیر وپیشانی این جامعه سنگینی خواهند کرد. دست آوردهای ایشان درعرصه ی سیاسی برای این جامعه، جز شکست، چند دسته گی، تحقیر اراده مردم، به فساد کشانیدن بستر فعالیت های سیاسی مردم، سرکوب و سرخورده ساختن استعداد های جوان جامعه، تولید وبازتولید ثروت وسرمایه از خون و گوشت فرزندان این جامعه، چیزی دگری نمی تواند باشد.
ادامه دارد.
************************
درجهان معاصر، کمتر ممالکی را می توان یافت که مثل افغانستان درون و بیرون متفاوت ، نا همسان و ناهمگون داشته باشند. نمایه های بیرونی افغانستان، ظاهرا این منطقه را درکسوت واعتبار یک کشور واحد درتعامل باسایر کشورها به نمایش میگذارد. اما نمایه های درونی آن، تجزیه قومی، عدم خویشاوندی ملی ، تعصب مفرط قومی و ازهم گریزی را درمعرض دید قرار میدهد. ازهمین رو است که احزاب سیاسی درافغانستان، عمدتا در بستر منافغ ، داده ها وسنت های قومی زایش و پرورش می یابند که درواقع چند دستگی و جدا افتاده گیهای قومی را باخط درشتر به تصویر میکشند. به دلیل همین چند دستگی و جدا افتاده گی ها، بحران رهبری درافغانستان را به صورت یکدست و یک پارچه و یا به تعریف دگر، در گستره ملی نمیتوان به نقد و تحلیل گرفت ؛ برای اینکه احزاب و رهبری فرا قومی که مبتنی برتوافق ملی باشد درافغانستان وجود نداشته و ندارد. لذا مناسب ترین تیئوری که می تواند بحران رهبری درافغانستان را تعریف نماید، تیئوری قومی است. به این معنی که اول می بایست بحران رهبری را درسطح اقوام تعریف وتحلیل کرد و در فاز بعدی این پدیده را درمقیاس گسترده و درتعامل با اقوام دگر به بررسی گرفت. دراین نبشته که عمدتا از مناظر جامعه شناختی به آن پرداخته میشود، نقش استاد محمد کریم خلیلی و بحران رهبری درجامعه هزاره را به بررسی می گیریم.
آمار و ارقامی که دراین سه دهه از جمعییت هزاره ها درافغانستان، ارایه گردیده اند خیلی متفاوت بوده اند که به دلیل عدم سرشماری دقیق هنوز هم رقم اصلی آن معلوم نیست. مولوی یونس خالص یکی از رهبران فقید جهادی، درسال 1990 در پیشاور، جمعیت هزاره ها را درافغانستان، نزدیک به صد هزار، اعلان کرد( 1). گلبدین حکمتیار رهبرحزب اسلامی، دریک مصاحبه اش با روزنامه مسلم چاپ پاکستان، جمعیت هزاره ها را بیش از دوصد هزار دانسته بود(2). آخرین ارقامی که ارایه گردیده است جمعیت هزاره ها را بالغ بر بیست فی صد از نفوذ افغانستان تخمین زده است. اما قراین وشواهد محکمی وجود دارد که جمعیت هزاره ها را خیلی بیتشر از آنچه نشان میدهد که تاهنوز تخمین زده شده است. فراموش نکنیم که هزاره ها درسه گته گوری مذهبی، تقسیم میشوند که عبارت اند از هزاره های شیعه جعفری، سنی حنفی، وشیعه اسماعیلی. اما صرف نظر ازارقامی که ارایه گردیده اند، نقش دینامیک هزاره ها درساختار کلی افغانستان قابل انکار نیست.
بحران رهبری درجامعه هزاره مثل سایر جوامع قومی درافغانستان، یکی از چاش های عمده دانسته میشود که مسیر تکامل و تحول دراین جامعه را هر ازگاهی به بنبست مواجه ساخته و جامعه را در معرض آشفته گی و نابسامانیهای سیاسی قرار میدهد. حضور استاد محمد کریم خلیلی، درهرم رهبری هزاره ها، یکی ازاین چالش ها و رخداد های ناخوشایند محسوب میگردد که از یک طرف جریان تکامل وتحول را دراین جامعه به بنبست مواجه ساخته است و از جانب دگر، سهم هزاره ها را در استفاده از فرصت های پیش آمده، محدود ومحصور کرده است. البته این تعامل چیزی نیست که تنها برای جامعه هزاره ناخوشایند باشد. اگر افغانستان را باتمام قامت شکسته وریخته اش درشکل و شمایل یک اندام زنده تصورکنیم، نقش هزاره ها درتعامل با تمام اعضا و اجزای این اندام قابل نگرش وپردازش می باشد.
اما قبل از اینکه به نقش پسیف و بازدارنده استاد محمد کریم خلیلی، در رهبری جامعه هزاره پرداخته شود، بهتر خواهد بود که تعریف هرچند مختصر از پدیده رهبری ارائه گردد تابا دید علمی تر وعقلانی تر به این پدیده نگرسته شده و مورد بازاندیشی قرار گیرد. پدیده رهبری درجهان معاصر، یکی از مفاهیم بسیار پیچیده وچند بعدی است که ازچشم اندازهای متفاوت بدان پرداخته ونگرسته شده است. فرهنگ، سنت، تفاوت و تحولات زمانی، شرایط و مقتضیات زمانی ومکانی در زمره عواملی اند که این پدیده را پیچیده وچند بعدی می سازد. درادبیات سیاسی و جامعه شناختی واژه مدیریت ورهبری، درپیوند همدیگر به کار برده شده است. به گونه ی که درخیلی از موارد تفکیک این دو مفهوم از همدیگر، دشوار می نماید. پدید ی مدیریت ورهبری، عمدتا در روند صنعتی شدن درغرب، درمحافل اکادمیک مورد دقت و توجه قرار گرفت که به تدریج به یکی از مباحث داغ و پراهمیت تبدیل گردید. بسیاری از صاحب نظرانی که دراین زمینه به تحقیق و پژوهش پردادخته اند، این پدیده را به دو گونه ی متفاوت تقسیم کرده اند که یکی رهبری کاریزماتیک، و دگری مدیریت ورهبری میباشد. رهبری کاریزماتیک به کسانی اطلاق میگردد که باخصوصیات انفرادی و کشیش و جاذبه ی شخصیتی که دارند، پیروانی بسیاری را به خود می کشانند و درزمینه های متفاوت اعمال نفوز مینمایند. این کیشش و جاذبه به حدی قوی و نیرومند است که پیروان، بسیاری از آرمانهای نا برآورده شده شان را دروجود رهبر قرائت میکنند وحضور رهبر را وسیله صعود به آرمانهای انکارشده شان تصور می نمایند(3).
درتاریخ معاصر به نمونه های فراوانی میتوان اشاره کرد که دراعتبار وکسوت رهبران کاریزماتیک، نقش دینامیک در آرایش وپیرایش نظم وقیافه ی جهان معاصر ایفا کرده اند. درافغانستان، از شهید احمدشا مسعود و شیهد عبدالعلی مزاری، می توان به عنوان رهبران کاریزماتیک نام برد که قدرت اعمال نفوذ شان، در بسیج های مردمی فراتر ازحد معمول بوده اند. اما مدیرت و رهبری، عمدتا با ویژه گی های قرار دادی تعریف میگردد که درآن شخص مدیر و رهبر بر اساس قرارداد وتعین مسولیت و با داشتن دانش و تجارب بهتر از دگران، یک سازمان یا اداره را هدایت ورهبری میکند. صفاتی که یک مدیر و رهبر شایسته را از دگران ممتاز ومتفاوت می نماید، شناخت او از منافع ومصالح سازمان، شهامت و جسارت لازم درتامین منافع سازمان وشناخت و قدرت مهار ساختن تنش های احتمالی میباشد (4).
باتوجه به این تعریف مختصر، از پدیده رهبر ومدیریت ورهبری، استاد محمد کریم خلیلی نه صفات، خصوصیات و ویژه گیهای یک رهبر کاریزماتیک را دارا می باشد که بدون مناسبات پولی قدرت اعمال نفوذ را داشته باشد و نه هم دانش، مهارت، شناخت وصداقت یک مدیر و ریس را دارا می باشد که برای ادره و رهبری یک سازمان ازاهم مهمات دانسته میشود. برای اینکه مدیرت درواقع فرایند به کارگیری دقیق و موثر تمام منابع موجود می باشد که برای دستیابی به اهداف از قبل تعین وتعریف شده سازمانی به کار گرفته میشود. البته این اهداف در بستر اصول ، معیار وارزشهای مورد قبول تعریف وتدوین میگردد (5). لذا انتظار یک مدیرت استراتژیک ازایشان به همان اندازه غیر منتطقی به نظر می رسد که کسی از آهنگر انتظار زرگری داشته باشد. به باور بسیاری از کارآگاهان سیاسی ، حضور استاد محمد کریم خلیلی، درهرم رهبری هزاره ها، ازاتفاقات ناگوار و نامبارکی محسوب میگردد که هرازچند گاهی شرایط سایسی ـ اجتماعی برحسب تصادف برسرنوشت یک جامعه تحمیل می نماید. اما جوامع خوشبخت معمولا خیلی زود از شر این گونه رهبران تصادفی خودرا راحت می سازند ویا هم خود رهبران این شهامت وصداقت را دارند که آرزوها وآرمانهای یک جامعه را دربسترخوا منافع شخصی به بازی نمیگیرند و رسوا نمی رقصند. درافغانستان متاسفانه همه چیزوارونه اند. رهبران و مدیران جامعه که الزاما باید رهگشایان و چراغ پردازان جامعه باشند، عمدتا به ذالو های می مانند که بر رگهای مردم نشسته اند وازشریان خون بی نواترین انسانها تغذیه گردیده وثروت می اندوزند. به همین دلیل است که حضور تصادفی واتفاقی استاد محمد کریم خلیلی درهرم رهبری هزاره ها، ازیک طرف دشواریها و مصیبت های بی شماری را بر این جامعه آسیب پذیر تحمیل کرده است وازجانب دگر، جریان رشد و پویایی این جامعه مستعد را به سمت توسعه وتکامل به چالش کشیده ست.
ازآنجایکه جناب ایشان، فاقد خصوصیات و ویژه گی های یک رهبر واقعی می باشد، هیچ گاهی نتوانسته است کمترین صداقت وشهامت را در تعامل با سرنوشت و منافع مردم درمعرض دید بگذارد. حضورایشان در معاونت ریاسمت جمهوری، بیشتر وسیله ی برای توجیه و مشروعیت بخشیدن به نظام حاکم تعبیر وتفسیر گردیده است تا نمایندگی از منافع و ارداه ی مردمی که درامتداد رنجها و مصیبت هایش برای ایشان پسوند استاد ورهبرعنایت فرموده اند.
منابع
1ـ مصاحبه مولوی یونس خالص رهبر شاخه حزب اسلامی خالص با روزمانه انگلیسی زبان فرانتیر پوست چاپ پیشاور تاریخ 26 /2/1990
2 ـ مصاحبه گلبدین حکمتیار با روزنامه مسلم چاپ اسلام آباد 8/11/1989
3 – http://www.joshuaproject.net/peopctry.php?rog3=AF&rop3=103743 13/10/2007
4- Moqueist, Louise (2005). Ledarskap i vardagsarbetet. Filosofiska fakulteten Linköpings Universitet.
5-- Thylefors, Engela (2004) Ledarskap i vård och omsorg och utbildning. Falkenberg, Natur och kultur
6- www.daneshnameh.roshd.ir 13/ 10/2007
**************************
قسمت دوم
همان طوری که درآغاز این مبحث اشاره رفت، مدیریت ورهبری یک بحث دراز دامن و پیچیده است که ازمناظر متفاوت قابل نگرش و پرداخت می باشد. درمورد رهبری ومدیریت ، درقسمت اول این نبشته اختصارا اشاره رفت. اما بد نیست که برای درک وفهم بهتر این موضوع، به نکات بیشتری پرداخته شود. در زمینه ی مدیرت ورهبری، دو دیدگاه ویا دوشیوه متفاوت از همدیگر، بیشتر ازهمه مطرح بوده و از تیئوری درعمل تجربه شده اند. این دو شیوه عبارت اند از اتو کراسی و دموکراسی.
ازچشم انداز اتوکراسی، یابه تعریف دگر، اخیتار باوری، شخص رهبر یا مدیر باتوجه به استعداد ذاتی، دانش، تجارب و شناختی که از شرایط متفاوت زیستی دارد، اهداف واسترارتیژی سازمان را طرح، تعریف و تدوین نموده خصلت ها، کارکترها و ارزشهای درونی سازمان را نیز تعریف می نماید. اما رهبری با شیوه ونمادهای دموکراتیک، درتقابل با معیارهای اتوکراسی قرار دارد. رهبری و مدیریت بر مبنای ارزشها ونمادهای دموکراتیک، قبل از همه چیز دربستر تعامل واندیشه های مردم سالاری قابل تحلیل وتفسیراند. مدیرت و رهبری به شیوه دموکراتیک، شرایطی را فراهم می آورد که درآن تمام اعضای یک سازمان حق اعمال نظر دارند و اهداف واستراتیژی سازمان با استفاده از دانش و تجارب تمام اعضاء تعریف وتدوین میگردد(1). اما فراتر از این دوشیوه، یک سلسله خوصوصیات و وِیژه گیهای مهمی نیز هستند که دانستن و داشتن آن برای یک رهبر، الزامی دانسته میشود. این ویژه گیها ضمن اینکه امکان اعمال نفوذ را چند برابرمی سازد، درتامین اهداف و تعمیل برنامه های سازمان سهم دینامیک دارند.
فشرده ی این خصوصیات عبارت اند از:
یک رهبر باید فعال وانگیزنده باشد
یک رهبر باید شهامت وصداقت داشته باشد
یک رهبر باید پابند اصول و معیارهای ارزشی باشد
یک رهبر باید عنصر اعتماد را درخود پرورش داده باشد
یک رهبر باید آشنا با منافع سازمان باشد
یک رهبر باید استعداد شناخت و کنترول تنش را داشته باشد
علاوه براینها،وخیلی خصلت ها و کاراکترهای دگری که ذکر آنها در این مبحث نمی گنجد، از ویژه گیهای مهمی اند که داشتن و تسلط برآنها، موفقیت و محبوبیت یک رهبر را تامین وتضمین می نماید. این ویژه گیها یک رهبر را قادر می سازد که سازمان را درمسیر تعین شده وتعریف شده هدایت نموده واعضای سازمان را وابسته ودلبسته به اهداف وآرمانهای آن نهگدارد(2).
باتوجه به این تعریف و وِیژه گیها که می بایست شخصیت والگوهای رفتاری یک رهبر با آن آراسته و پیراسته باشد، آقای خلیلی هیچ کدام از این معیارها و ویژه گیها را نتوانسته است که در هنجار، کردار والگوهای رفتاری خود، درمعرض دید بگذارد. اما آنچه را که ایشان تا هنوز درمعرض دید وقضاوت همه گان قرار داده اند دقیقا خلاف این وِِِیژه گیهای بوده اند که به آنها اشاره شد. صداقت وتعهد به عنوان دوعنصر مهم درشخصیت و رفتار یک رهبر ، هیچ گاهی درشخصیت و رفتار آقای خلیلی تبلور وتجلی نداشته اند. اما به جای این دوعنصر، دروغ و فریب دو عنصر بسیار فعال وبرجسته ای اند که بخشی از الگوهای رفتاری وکاراکترهای اخلاقی ایشان را شکل می بخشند. به همین دلیل است که ایشان بیشترینه درکسوت یک دلال هوسهای شخصی از دروغ بازار سیاست سر بیرون آورده و ازاین بازار مبالغ هنگفتی را نیز کمایی کرده است. حضور تصادفی ایشان درهرم رهبری هزاره ها، فرصتی مناسبی را برای ایشان فراهم آورد که با استفاده از آن به سرمایه های باد آورده و غیر قابل باور دست یابد. سوای از آثار گرانبهای عتیقه که ایشان درمدت حضور خود دربامیان، از آنجا بدست آورد، (دراین مورد بعدا پرداخته میشود) سرمایه نقدینگی ایشان را بالغ بر یک هزار میلیون دالر امریکایی تخمین زده اند؛ مبلغی که از آدرس فقیر ترین مردم به جیب ایشان ریخته و به حساب ایشان وارز شده اند. این پول کلان، درکابل، اروپا و دوبی درگردش اند. اما اینکه درامد حاصل از گردش این پول چه مقدار است هنوز مشخص نیست(3).
ایشان به دلیل فقدان دانش، مهارت رهبری، وتعهد هیچ گاهی خصلت انگیزنده گی و رفتار آفریننده و هدایت کننده نداشته است. فراتر ازآن هیچ گاهی در راستای باورهای مردمی و منفعت مردم قدم برنداشته است که بتواند گره گشای معضلات و نابه هنجاریهای جامعه باشد. اضرار وامراض را که رفتار وکردار ایشان بر جامعه هزاره تحمیل کرده اند، درواقع این جامعه را برای سالهای سال از روند تکامل وتحول مثبت باز داشته است. همانگونه که رهبران آگاه و دلسوز، درنگرش وباورهای مردم تغیر وتحول مثبت ایجاد می نمایند، به همان اندازه رهبران بی سواد و بی تعهد، استعداد تحول وتکامل جامعه را قربانی علایق شخصی وروسپیگریهای سیاسی خود می نمایند(4). کارشناسان امور و حتی کسانی که سالها در کنار ایشان به چتربانی پرداخته اند، معتقد اند که دست آورد آقای خلیلی درکسوت یک رهبر، چیزی جر تحقیر اراده مردم و پیش فروش فرصت های استراتیژیک این مردم نبوده اند. درحالیکه ایشان می توانست با استفاده از فرصت های پیش آمده و آدرس سیاسی این مردم، خدمات ارزنده وبزرگی را به انجام برساند که بستر بسیاری از تحولات مثبت درجامعه قرار گرفته و زمینه تکامل وتحول را درسطح ملی فراهم نماید. اضرار که از رفتار وکردار ایشان بر جامعه هزاره تحمیل شده اند درواقع کمتر از اضراری نیست که حکمتیار و ملا عمر بر جامعه پشتون تحمیل کرده اند. اما متاسفانه تحت تاثیر علایق و گرایشهای قومی، تاهنوز کسی حاضر نشده است که عمق وپنهای این اضرار را درجامعه پشتون، تحلیل وارزیابی نماید. همانگونه که ملا عمر و حکمتیار با توسل و استفاده از شگردها وترفند های متفاوت، توانستند ازجامعه پشتون برای ویرانی وعقب گرایی آن جامعه سر باز بگیرند، استاد محمد کریم خلیلی با استفاده از شگردها و نمایش نامه های عاطفی، احساسات وعواطف مردم را برانگیخته و ازاین برانگیخته گی حضور نامبارکش را به عنوان رهبر تمدید کرده و جامعه هزاره را درپریشانی روانی دچار کرده است. ملا عمر حد اقل این صفت برتر را دارد که از جنگ مایه های همرزمانش ثروت وسرمایه دست و پا نکرده است.
واقعیت این است که درحیات سیاسی هزاره ها، استاد محمد کریم خلیلی، ناگوارترین و فاجعه انگیزترین حادثه ای است که چرخش وارونه ی زمان برسرنوشت این مردم تحمیل کرده است. ظاهرا قیافه حق به جانب ایشان و ترفند وشگردهای که در تعامل بامردم ازآن استفاده میکند، ازایشان یک آدم آرام وظاهرا دلسوز به نمایش میگذارد. اما واقعیت این است که دوستی، رفاقت، مردم و علایق مردم دربستر منافغ شخصی ایشان، مانند یک دستمال کاغذی میماند که کاربرد یک بار مصرف را دارد. به باور این قلم وخیلی کسانی که از ایشان شناخت دقیق دارند، تبعات اضرار وصدمات جدی که ایشان بر منافغ وآرزوهای مردم وارد کرده اند، خیلی عمق وپهنای بیشتر از آن دارد که دراین مختصر ذکرش رفت. البته روشن ساختن این واقعیت با عمق وپهنای طبیعی اش مستلزم دقت و تحقیق و دست رسی به ا سناد ومدارک بیشتر است که بتواند ابعاد مختلف خیانت و روسپیگری های ایشان را درمعرض دید مردم بگذارد. هزار میلیون دالر، مبلغی کمی نیست. اگر این مبلغ بصورت برنامه ریزی شده برای توسعه جامعه هزاره به مصرف می رسید، بدون تردید این جامعه امروز در وضعیت خیلی بهتری قرار میداشت و فرایند این وضعیت تاثیر مثبت درسرنوشت تمام افغانستان به جا میگذاشت. اقوام فغانستان علی الرغم تمام ازهم گریزی و جدا افتاده گیهایش، متاثر از سرنوشت همدیگر اند. به همان اندازه که جامعه باسواد، آگاه وعاری ازتعصب پشتون، برای توسعه وتکامل افغانستان مهم است، به همان اندازه فرایند فقر زدایی و ایجاد اشتغال در جامعه هزاره ، روند تکامل وتحول را در سطح ملی درافغانستان سرعت می بخشد.
منابع:
1- Boethius, Siv Boalt (2003) Ledarskap, grupper och organisationer i ett psykoanalytiskt perspektiv I Ledning för alla? Scand Book AB, Smedjebaken.
2- Moqueist, Louise (2005). Ledarskap i vardagsarbetet. Filosofiska fakulteten Linköpings Universitet.
3ـ به نقل از منابع نزدیک به آقای خلیلی وهمچنان صحبت خصوصی حاجی نبی برادر آقای خلیلی
4- Thylefors, Engela (2004) Ledarskap i vård och omsorg och utbildning. Falkenberg, Natur och kultur
**************
بخش سوم
چنانچه که درقسمت اول این نبشته اشاره رفت، مردم افغانستان هنوز این اقبال را رانیافته اند که درکسوت یک ملت همبسته وهمگرا عرض قامت نمایند. افغانستان جامعه بسته و متکثر قومی اند که به همین دلیل احزاب ورهبران سیاسی دراین کشور، بیشتر نمادهای قومی تعبیر میگردند که درتعاملات ومناسبات سیاسی ـ اجتماعی، علایق ومنافع قومی را به نمایش می گذارند. همانگونه که تعامل این نماد ها دریک بستر منطقی، امنیت را درجامعه تامین میکند، عدم تعامل این نمادها مصیبت های سنگینی را برمردم این سرزمین تحمیل کرده اند. اغلب رهبران وجریانهای سیاسی تلاش ورزیده اند که چهره، اندام و تفکر فرا قوی ازخود درمعرض دید بگذارند اما واقعیت این است که اکثرا رهبران وجریانهای سیاسی دراین کشور، نماد وسمبل های قومی بوده اند که از خواستگا و پایگاه مشخص قومی وارد تعاملات سیاسی شده اند.
باتوجه به این واقعیت، آقای خلیلی نیز مثل سایر رهبران سیاسی به عنوان نماد بخش وسیعی از جامعه هزاره، وارد مناسبات وتعاملات سیاسی شده است. ایشان مسولیت داشته است که درتمام زمینه ها و مناسبت های لازم با استفاده از گزینه های ممکن و منطقی، منافع و مصالح این جامعه را تامین نموده و از آن حراست وصیانت نماید. اما ایشان به دلیل فقدان خصلت های رهبری و تعهد مدیریت هیچ گاهی چنین چیزی را درعمل به انجام نرسانده است. لذا آنچه را که ایشان به عنوان نماد این جامعه برای این جامعه تقدیم کرده است، بیشتر سیاه بختی و حقارت های تلخی اند که در پیشانی مردم سنگینی میکنند. تاثیرات منفی حضور ایشان دراهرم رهبری هزاره ها، از چشم اندازهای متفاوت و از زاویه های گوناگون قابل نگرش و پردازش است که درقسمت های بعدی به آن پرداخته خواهد شد. اما دراین قسمت و قسمت بعدی، به کارکرد ایشان از دو منظر متفاوت معاونت ریاست جمهوری و رهبری حزب وحدت، پرداخته میشود. ایشان از سال 1373 به این طرف، دراهرم یک جریان نیرومند سیاسی هزاره ها قرار گرفته که دریک برش زمانی، امکانات وسیعی را نیز دراخیتار داشته است. با استفاده عقلانی ازاین امکانات و با مدیریت کاربردی واستراتژیک، می توانست که منبع و مرجع خدمات برزگ وارزشمندی برای جامعه فقر زده ومصیبت رسیده ی هزاره قرار بیگیرد و زمینه تحول، تغیر و تکامل را دراین جامعه فراهم نماید. اما ایشان به دلیل فقدان اخلاق وتعهد رهبری وفراتر ازآن به دلیل عدم صلاحیت فکری و استعداد کاری نه تنها که به هیچ اقدام مثبتی نیاندیشده است بلکه با تمام توان، نخبه گان فکری این جامعه را تحقیر کرده و عزت مردم را درمعرض معامله قرار داده است.
اما به دلیل استعداد هنری که دربازیهای دراماتیک دارد، توانسته است که در مقاطع مختلف احساسات یک عده را به گونه ای بر انگیزد و از این برانگیخته گی حضور مصیبت بارش را در مناسبات سیاسی به عنوان نماد این مردم تمدید نماید. خسارات وضایعات گسترده ی که حضورایشان به عنوان نماد این مردم، درزمینه های متفاوت بر زندگی این مردم وارد آورده است، خیلی بیشتر ازآن است که دراین مختصر به نقد کشیده شود. اما آنچه که عجالتا از روایات و منابع معتبر بر می آید، باز تاب این واقعیت است که ایشان تا کنون هیچ گونه تعهد وتقیدی دربرابر منافع و مصالح مردم از خود به نمایش نگذاشته است که شاید روزی خود ایشان نیز این شهامت را به مصرف برساند و این واقعیت را به اعتراف بنشیند . امادقت و تامل در کارنامه های ایشان به عنوا رهبر ونماد بخشی از این جامعه، این گمانه را به واقعیت تبدیل میکند که مردم در جلوه گاه منافع ایشان مانند گوسفندانی بوده اند که به سادگی ذبح شده و سفره ایشان را رنگین کرده اند. آگاهان امور معتقدند که دست آورد وفراورده های کاری ایشان برای مردم، مجموعه ای از مصیتهای تلخ و روان پریشیهای ناگواری اند که تا مدت ها مثل رخت سیاه بر سر در خانه های مردم آویزان خواهند ماند. تعهد و تقید ایشان به منافع ومصالح مردم، فقط دربستر منافع وعلایق شخصی ایشان می تواند قابل تحلیل وتفسیر باشد که تامل درگفتار و کردا ر ایشان این واقعیت را بخوبی روشن میکند. کسانی که با ایشان درتماس نزدیک قرار داشته اند بر این باور اند که الگوهای رفتاری و قواعد کاری ایشان تابع هیچ معیار منطقی قرار ندارد و آنچه که در مرکز تمایلات ایشان ازهمیت برخوردار اند ترایشدن نوعی شخصیت کاذب و تامین علایق و منافع شخصی می باشند. به همین دلیل است که ایشان همواره تلاش ورزیده است که ذلیل ترین ومطیع ترین افراد و اشخاص این جامعه را به استخدام درآورد که هم بتوانند برای ایشان مدیحه سرای کنند وهم مانند پرزه های ماشین برای منافع ایشان کار برد داشته باشند. به همین ملحوظ ، تاهنوز مواردی دردست نیست که ایشان برای نخبه گان فکری این جامعه شرایط وزمینه کاری فراهم آورده باشد ویا به نظرات و تفکر آنها ارج و بها گذاشته باشد.
اما حضور ایشان دردولت آقای کرزی ونقش ایشان به عنوان معاون ریس جمهور، بحثی دگری است که درقسمت بعدی به آن پرداخته خواهد شد.
****************
( قمست چهارم)
هادی میران: کارشناس ارشد مدیریت ورهبری.
پیوسته به گذشته، دراین قسمت قرار بود که حضور جناب آقای خلیلی در معاونت ریاست جمهوری، مورد تامل ودقت قرار گرفته و کارکرد ایشان مورد نقد قرار گیرد. اما بدلیل عدم اسناد ومدارک معتبر در این زمینه، این موضوع در بخش های آخر این نبشته، مورد دقت قرار خواهد گرفت. دراین قسمت وقسمت های بعدی تاثیرات منفی جناب ایشان در زمینه های روانی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اخلاقی و اقتصادی مورد دقت قرار میگیرد.
تاثیرات روانی
جامعه افغانستان که درامتداد تاریخ مصیبت دیده اند، درکل یک جامعه روان پریشان و روان خسته است. این روان پریشانیها، درواقع مجموعه ای از تلخ کامیها و تلخ نگاریهای اند که دریک بستر تاریخی پالش و پرورش یافته و امروز در اشکال وابعاد متفاوت بر رفتار، کردار، افکار و سرنوشت مردم سایه گسترده اند. گزینه های خشونت پرور وخشونت آفرین برای حل معضلات اجتماعی وسیاسی، درواقع فرایند یک نوع روان پریشی مفرط است که امروز در مناسبات اجتماعی مردم افغانستان، جایگاه و پایگاه گسترده داشته و دراشکال وابعاد مختلف به نمایش گذاشته میشود.
روان پریشی یا سرخورده گی روحی دریک جامعه، درشیوه های متفاوت فرصت تبلور وتبارز می یابند که در حقیقت یکی از امراضهای بسیار خطرناک و کشنده و فراتر از آن به عنوان یک مانع خیلی جدی درمسیر توسعه و تکامل جامعه دانسته میشود. به همان گونه که یک فرد روان بیمار تحت تاثیر روانی بیماری، قدرت تخیل و آرزو آفرینی اش را از دست داده و درپرتگاه نا امیدی سقوط میکند، یک جامعه ی روان بیمار نیز به تدریج در گرداب فقر تخیل و ناامیدی سقوط میکند و انگیزندگی و آفرینندگی اش را از دست میدهد.
از منظر روان شناختی در رهبری ومدیریت، رهبران جامعه، روح سالم، وجدان آگاه و بیدار جامعه تعبیر می گردند. رهبران سالم ومتعهد، به دلیل خصلت های انگیزنده و تحول آفرین که دارند، قبل ازهمه چیز برای یک جامعه، امید وانگیزه ی پویندگی ، تکامل آفرینی، و تحول پذیری را ایجاد میکنند. این انگیزه و شعله های امید، زمانیکه که از اراده و وجدان یک رهبر، در وجدان و کردار جمعی تبلور وتجلی می یابند، درحقیقت پویایی، تکامل جویی وسلامت آن جامعه را به نمایش می گذارد(1). ازاین چشم اندز، روان بیماری، تشتت و پراگنده گی افکار یک جامعه، درواقع بازتاب روز مره گی، خرد ستیزی و علف چرانی رهبران آن جامعه اند. با توجه به این واقعیت، سهم آقای خلیلی در نشرو پخش روان بیماری وپریشان انگاری در جامعه هزاره، خیلی بیشتر وپردامنه تر از کسانی دگری اند که بصورت مستقیم از آدرس متعارف، درنشر و زرع این ویروس نامریی سهم داشته اند.
بر اساس داده های که از تجارب معلمین ایرانی درمدارس ایران بدست آمده اند، گراف استعداد وحجم تلاش دانش آموزان هزاره را درخیلی موارد بیشتر از دانش آموزان ایرانی دانسته اند(2). ممکن است که این واقعیت برای خیلی ها جالب و حتی قابل پذیرش نباشد، اما واقعیت این است که در سخت کوشی و تحول پذیری هزاره ها، جای هیچ تردیدی وجود ندارد. اما جناب آقای خلیلی به عنوان نماد این مردم در بستر مناسبات سیاسی، شرایطی را بر این مردم تحمیل کرده است که درآن تمام انرژی، استعداد و خلاقیت ذهنی این مردم به جای اینکه درجهت توسعه، تکامل و تحول پذیری به مصرف رسیده و به کار گرفته شود، در اضطراب ، افسرده گی، دلمرده گی، و ناامیدی به مصرف می رسد. تحمیل این شرایط کشنده و مرگ ریز، که در حقیقت تولید رفتار وهنجارهای دشمن پرور جناب آقای خلیلی می باشد، حد اقل در امتداد یک نسل، این جامعه مستعد را از مسیر تکامل وتحول منحرف کرده و درعوض، انگیزه های نیرومند تکامل وتحول را دراین جامعه، به یاس، نومیدی و افسرده گیهای عارضه مند تبدیل کرده است.
از منظر روان شناختی، اضطراب و نومیدی در کوتاه مدتی به "دیپریشن" تکامل یافته و درنهایت سلامت روانی جامعه را به عارضه های خیلی جدی دچار می سازد. اضطراب و افسردگی قبل از هرچیز، انگیزه های زیستن را دریک جامعه به نهلیسم تبدیل میکند(3). تحت تاثیر این تعامل، ساخت و سوز بیولوژیک، ازحالت نورمال خارج گردیده و هنجارهای رفتاری تحت تاثیر این حالت، ثبات و روند منطقی اش را از دست میدهد. چنانچه که قبلا اشاره شد، این وضعیت، در نخستین مرحله ی اثر گذاری، استعداد، تحول و تکامل پذیری را به رکود می کشاند. این بیماری اگر درمراحل نخست مورد علاج قرار نگیرد، شکل تکامل یافته ی آن، در تعارضات سنگین اجتماعی تبلور وتجلی می یابد. این بیماری دریک صورت قابل علاج ودرمان است که مرجع تولید و ترویج آن تغیر شکل وماهیت یافته و عملا به مرجع تولید وانتشار امید، انگیزندگی و مسرت آفرینی تبدیل گردد.
لذا با توجه به این فاکتور روانی، جناب آقای خلیلی تمام امید، انگیزندگی، فاکتورهای آرزو آفرینی، و روح زنده ی جامعه را درسایه خواسته های نفسی، شخصی، آرزوهای انفرادی و در گدازش و پردازش طفلانه خود، تبدیل به یاس، اضطراب، افسرده گی وخود زنی کرده است. این امراض کشنده زمانی قابل علاج ودرمان اند که جناب ایشان در خلوت عاشقانه و عارفانه ی ثروت وسرمایه اش محمل گزیند و بیشر ازاین مرجع و منبع ترویج وانتشار یاس واضطراب برای این مردم بی دست وپا قرار نگیرد.
چنانچه که قبلا اشاره رفت، جامعه ی که گرفتار افسردگی و سرخوردگی روانی میگردد، درمراحل نخست، انگیزه های تحول وتکامل درآن جامعه سرد وخاموش گردیده ودرعوض، خود بد بینی، بی اعتمادی وتشتت آفرینی وارد شریانهای عصبی جامعه میگردند. درجنگهای مدرن معمولا این قاعده به عنوان نرم افزار کارآمد، برای تضعیف ونابودی دشمن به کار گرفته میشود. این استراتیژی بر این فرضیه استوار است که زایل کردن امید و آرزو در ذهن و رو ان یک جامعه، عملا زمینه های سقوط و ازهم گسیختگی آن جامعه را
فراهم می نماید(4). آتش افروختن درخرمن آرزوهای مردم، عملا جامعه را از مسیر تحول وتکامل منحرف نموده و به رکود مواجه می سازد. یک جامعه راکد در حقیقت به یک پیکر بی روح می ماند که بعد از مدتی ازهم متلاشی میشود.
جناب آقای خلیلی شاید از این تعامل روانی سر درنیاورد، اما واقعیت این است که اعمال، کردار، و اخلاق رفتاری ایشان، زننده تر، ویرانگر تر، و مصیبت آورتر از آتش پردازی و روان سوزی دشمنان متعارف این مردم اند. شاید جناب آقای خلیلی به عمق این فاجعه متوجه نشده باشد که جوانه های آرزو، امید و استعداد این مردم، درسایه سنگین حضور ایشان، به خاکستر سیاه تبدیل گردیده اند که در واقع جناب ایشان شعله پرداز هنرمند این شعله پردازی و آتش افروزی است..........
منابع:
1- Tomas Mullern, Annelie Elofsson(2006). Den karismatiska chefen. Studentlitteratur.
2- سینمار دبیران مدرسه های مشهد. سال 1376 خورشیدی
3- Kenneth Sundh & Pärivi Turunen (2000). Social Mobilisering. Falköping.
4- جزوه درسی درعلوم اجتماعی دانشگاه گوتمبورگ سویدن. سال 2006