نویسنده    :     مهرالدین مشید

 

دشواریهای تجدد طلبی در شرق و بازتاب اندیشه های متفکران در فرازونشیب آن

 

قسمت اول

به جای آغازسخن

مردم ساکن درکشورما از چندین هزارسال به اینطرف در واحدهای گوناگون جغرافیایی با هندیها، ایرانیها و باشنده گان ماورالنهرهمزیستی داشته اند سرزمینی که این ملل و اقوام درآن زنده گی کرده اند. همواره تحت تاثیر حرکات تاریخی دستخوش تحول بوده اند و قدرت سیاسی به اقتضای غلبۀ اقوام به یگدیگر از دستی به دستی ،ازعشیره یی به عشیره یی و از قومی به قومی رسیده است .

این ترکیب ناهمگون نژادی ، قومی و زبانی تحت تاثیر پرخاشگریهای داخلی و خارجی باعث شده است که هرگز زمینۀ ارادی و آزادی مردمی دراین مرزوبوم  فراهم نگردیده است تا عناصرهمخون و همیاربتوانند واحدهای دلخواۀ جغرافیایی خود را تشکیل بدهند. درمیان کشمکش های مذهبی ، دینی ، فرهنگی و زبانی ملل و اقوام مغلوب نتوانسته اند تا دولت های مستقل را تشکیل بدهند، ناگزیر یوغ اسارت اقوام غالب رابه سر و دوش کشیده اند.

این کشوردرطول تاریخ در معبر تهاجم بزرگترین کشورگشایان جهان قرارگرفته است و درنتیجه فرهنگها و مدینت های گوناگون دراین سرزمین بایکدیگرملاقی شده اند. روشن است که دراین تلاقی فرهنگها دومدنیت ها ادیان و مذاهب مختلفی سایه افگنده و تحت تاثیرمستقیم آنها قرارداشته است. درسیراین حوادث ادیان و مذاهب غالب جایگاۀ خاص خود را درساختن فرهنگها و تمدنها دارا بوده اند و به گونۀ آنها را محک زده اند.

این گوناگونی فرهنگها اثرات ژرفی را بالای ساختارهای ملی و تاریخی  کشورهای منطقه به ویژه کشورما گذاشته است وهویت ملی وتاریخی این کشورها را رقم زده است . باید یاداور شد که گوناگونی هویت درقلمروهای جغرافیایی وسیع منطقه هرگزمجال نداده است تا هویت دینی وهویت تاریخی کشورهای منطقه به ویژه کشورما  درچهارچوبۀ یک هویت ملی واحد و باثبات تبلور یابد.

هنوز این سرزمین کوله بار تهاجم خارجی ها جنگهای خانمان سوز داخلی را ازشانه های زخمی به زمین نگذاشته بودند و از زیر بار فرازوفرود حوادث متلاطم گذشته قد راست نکرده بودند که پای دو ابرقدرت بریتانیا و روسیه درمنطقه به ویژه درکشورما بازشد. حدود ممالکی را که با موازین حقوق بین المللی نامنطبق بودند، تغییردادند و پس از چانه زنیها و تعیین حوزه های نفوذ دولت های پوشالی وتحت استعماری را درآن قلمروها ایجاد کردند. چنانچه اکثر دولتهای دور و نواح ما و حکومتهای حاکم در افغانستان درگذشته از اجزای مورد منازعۀ یکدیگرتشکیل شده اند و هر یک با دور دیدن نیروهای محوری قدرتمند داخلی و خارجی ب اارایۀ قباله های قدیمی کهنه ونو به جان هم افتاده اند و بحران های بزرگ سرحدی وقومی را دامن زده اند.

شرایط کنونی در کشور را چنان پیچیده گردانیده اند که سامان دادن یک جامعۀ آزاد و آباد بدون سامان دادن یک نظام جامع ، کارساز و امروزین درآن میسرشده نمیتواند و ساختار آن درچهارچوبۀ اندیشۀ عالی یی لازمی شمرد میشود تا بتواند پاسخگوی الزامات و خواستهای جهان جدید باشد. باتاسف که رویدادهای اضافه تر از دو دهۀ اخیر در زیر چتر فعالیت های نظامی و به گونه یی تحمیلی چنان عرصۀ اندیشیدن را برای شماری از روشنفکران و نواندیشان تنگ گردانیده است و شماری هم ناگزیر درگیر فعالیتهای سیاسی شده اند که نتوانسته اند قدم به قدم زمینه ساز پیشاهنگی تحول طلبان شوند.

موجودیت فضای آشفته ازگذشته تا امروز تحول طلبان راستین را ازمتن حوادث به حاشیه رانده است و تا کورکردن مجاری تنفس سیاسی در کشوربه پیش رفته اند. درنتیجۀ این حوادث افکار و اندیشه ها در چهارچوبه های تنگ دیدگاههای ایده ئولوژیک درطیف های چپ و راست اسیر گردیده اند و جهان بینی ها، بالنده گیها و پویایی های خویش را از دست داده اند. درحالیکه هراندیشه یی با از دست دادن پویایی خود به رکود میگراید. تنها همانهایی پویا و پایا مانده اند که در زمان و مکان شناوراند و اجازه میدهند که در برخورد با حقایق تازه و جاری محک بخورند. با حفظ قبض و بسط به صورت بالقوه و بالفضل درفراز و فرود حوادث به پیش روند.

سیر تحولات جامعۀ بشری نشان میدهد که ارایه کردن و استوار کردن الزامی شیوههای اداره و پیشرفت یک جامعه بر پیشگویی های فیلسوف مابانه و کاهنانه این و یا آن ایده ئولوژی نه تنها فراهم شده نمیتواند؛ بلکه  خردگرایی را نیز به بند میکشد، خودمختاری و اندیشه ورزی مستقل  انسان را زیانمند میسازد و مانع پیشرفت یک جامعه میگردد. درحالیکه مشروعیت دولت ها زمانی تامین میشود که زشتی ها و زیبایی های رفتار و اندیشه های آنها از پرویزن داوری و نقد آزاد توده های مردم بگذرد و د ربرابر مراجع فوق قوۀ محریه پاسخگو باشند.

حالاکه شرایط جهانی شدن بیشتر ازهر زمانی چهره مینمایاند، با توسعۀ تکنالوژی انترنیت مرزهای بخشی ازجهان شیشه یی گردیده است . مرزبندی میان اندیشه ها از بین رفته است . سرعت انتقال آگاهی ها و تجارب تازه به تازه ملتها هیکل تفکر را دگرگون کرده است . درچنین فضای باز دیگر زمینه یی برای پخش و اشاعۀ اندیشه های دگمی باقی نمانده است . باید از یادنبرد که گشودن باب خردگرایی سازنده وپشت پازدن به افکاردگمی مفهوم بی توجهی به ارزش های تمدن چند هزارسالۀ ما نبوده است؛ بلکه غنای این ارزشها میباشد.

یکی ازعوامل مهم شکست روشنفکر چپ و یاراست درکشور کم گرفتن این ارزشها بوده است که خطرهای بزرگی را در پی  داشته است . امید پس ازاین روشنفکر ما درچنین گستره ها ازتکرارهمچو اشتباه ها پرهیز نمایند. ارزشهای هزاران سالۀ ملی ، تاریخی و دینی کشور را پاسداری نماید. تا حق انسانی خود را برای ارجگذاری به این ارزشها به وجه مناسب ادا کند.

ویژه گیهای تحولات فکری و اجتماعی درشرق

تجارب تاریخی سیر تحول افکار در جامعۀ بشری به اثبات رسانیده است که هیچگاهی اندیشۀ تجدد و دگراندیشی در یک جامعه جان نمیگیرد و چهره نمی نمایاند تا زمانیکه افکار نوخواهانه ریشه در فرهنگ چندین هزارسالۀ یک کشور نداشته باشد و مایه های نیرومندی را در اعماق فرهنگ اصیل آن دارا نباشد. دراینصورت است که میتوان عناصر جدید فرهنگی را از منابع مختلفی اخذ و در سیمای تجدد درعرض و طول کشوری به بار و برگ نشاند ،  به معنای تجدد از لحاظ تاریخی تحقق عملی بخشید و آنرا در گستره های گوناگون حیاتی به کار برد ، با توجه به پیشرفتهای علمی معاصر به سوی تکامل گام گذاشت تا تحولات سودمند را در بستر ترقی به استقبال گرفت. اینکه چگونه میتوان پیوند ناگسستنی تکامل و ترقی میان  جوامع شرقی و جوامع غربی را کشف کرد و برای گزینش آنها دست یازید. بحثی است تاریخی – اجتماعی که به تلاشهای  مستمرمتفکران نیاز دارد تا ابعاد مختلف تکامل و ترقی را در بسترتحولات فکری به کاوش بگیرند و اثرگذاری پدیده ها ی فکری را در بعد فرهنگی به ویژه سنت ها در برابر تجدد کشف و تحلیل نمایند. 

دراین رابطه دانشمندان نظریه های متفاوتی دارند که با وجود کمی اختلاف درشاخه ها دراصول یک گونه اند. فریدون آدمیت (1)اندیشمند ایرانی درپیوند معنای تاریخی ترقی با مغربزمین چنین نوشته است : ترقی به مفهوم تاریخی پدیدۀ عظیم و سازنده ترین عناصرتمدن غربی است و برخورد مشرق و مغرب ازمظاهرهمان پدیدۀ تاریخی است ...فکرترقی در عصر روشنایی ریشۀ رواقی داشت ، یعنی ازعقل وطبعیت برمیخاست. مذهب اصالت تحقیقی با اصالت علم ، فکر ترقی را دربستر تازه یی انداخت – هوشمندانی به جستجوی قانون ترقی برآمدند و آنرا بر فرض علمی نهادند. ترقی دراصول نوبه مثابۀ بنیاد جامعه شناسی پذیرفته شد و با فرض تحول در زیست شناسی (بیولوژی ) پیوستگی یافت ... میدانیم مفهوم" تغییر" مانند"تحول " به خودی خود دلالت برکمال ندارد، ممکن است تکاملی باشد یا نباشد ؛ اما ترقی حکایت از تغییر تکاملی میکند. (2)

این طرز دید تحول و یا تغییر را به مفهوم مطلق آن میپذیرد که حرکت آنرا در دو بعد صعودی و نزولی تشریح میکند که خود این دو واژه نمیتواند به تنهایی پیشرفت را دریک جامعه ضمانت کند؛ ولی این ویژه گی را منحصربه کلمۀ ترقی ارایه کرده است ، تکامل رامنحصر به علم بیولوژی میداند و نه شامل حوزه های اجتماعی .

اینکه چگونه کشوری میتواند به رشد و ترقی گام بر دارد، این مرحلۀ گذار را سپری کند ، پس ازعبور از پیچ و خمهای دشوار به منزل مقصود راه پیدا کند و برای گشودن گره ها دیدگاههای مختلفی وجود دارد و هر یک با توجه به محورهای تحلیلی خاص خود درین رابطه حرفی دارند.   چنانچه شماری ازمتخصصین به این باور اند که از دیدگاۀ فلسفی مشکل جهان سوم به ویژه کشورهای شرقی این است که پیچ و خم حتا گرههای کور اندیشۀ سنتی را مانعی برای گذار به جهان جدید میدانند و تا زمانیکه کانالهای ارتباطات عقلی با بزرگراه های تکامل جهانی وصل نگردد. برمصداق حرف " خرما خرما گفتن " دهان شیرین نمیشود.

این نظرگرههای افکار قشری و سنتی را مانعی برای رسیدن به ترقی میداند و به این تاکید دارد تا زمانیکه این گرهها باز نگردند و اندیشه های نوخواهانه درجامعه نهادینه نشوند ناممکن است که کشوری به سوی پیشرفت گام بگذارد. داکترمحمد جواد طباطبایی (3)دراین رابطه میگوید: "باید این نکتۀ اساسی را از نظر دور نداشت که اندیشه بی سنت و درغیاب آن امری ممتنع است . چنانکه درنزد اقوامی که پشتوانه یی ازسنت اندیشیدن هرگز بوجود نیامده است ، تاریخ آن دستخوش وقفه وتعطیل شده است . تاریخ افریقا و همۀ اقوام اولیه تا آغازسدۀ حاضر، به تتع اندیشۀ تاریخ عدمی است و ازاین میان اگر تنها چین توانسته است ، ازخواب زمستانی دراز آهنگ خود بیدارشود، به دلیل پیوندی است که با اندیشه و عقلانیت غربی آغازکرده است. " ازاین طرز دید برمییاید که در درون هر جامعه به نحوی مایه های اصلی رشد و پیشرفت وجود دارد . این رسالت نخبگان جامعه است تا آن مایه ها را چون حکاکان بازیابی نمایند و صیقل کنند . به ویژه در دوران معاصراساس هر تمدن بر اندیشۀ عقلانی استوار است و این امر جز از راۀ سنتی زاینده و زنده و درتحولی پیوسته با درنظر داشت تجدید نظر در مبانی آن از راۀ دیگری  ممکن نیست و این درصورتی است که باید به الزامات دوران جدید توجه مزید گردد. (4)ازهمین رواست که تکامل را با همه پیچیده گیها یا تسلط برمحیط و یا تطابق به آنرا یک میل میدانند و نه یک قانون و از اینرو به آینده تعمیم نمییابد. ازهمین رو فرضیه های فلاسفه ، مورخین و جامعه شناسان پیرامون تحولات تاریخی جامعه ها و افکار درست از آب بیرون نیامده اند و پس از رویدادهای جدید و ناهمگون باطل شده اند ؛ زیرا که درهرمرحله یی ازتاریخ حوادثی رخ میدهد که با حوادث گذشته متفاوت بوده است و این گوناگونی رویدادها هرگونه پیشداوریهای علمی را درعرصۀ تحولات اجتماعی ناممکن گردانیده است .

داکترعبدالکریم سروش(5)نویسندۀ مشهور ایرانی تحول را عنصری جهت دارمیخواند که نمیتوان آنرا از روی گذشتۀ آنها بدست آورد و تکامل را روند میداند. دراین مورد نوشته است :" وقوع تکامل مانند دویدن دونده یی است که به صورت دایم به سرعت خود می افزاید و یا جمعیت کشوریکه رشد مداوم داشته باشد؛ اما هیچکدام از اینها قانون نیست ؛ بلکه روند هستند. یعنی یک تحول جهت دارد و آیندۀ تحول های جهت دار را نمیتوان از روی گذشتۀ آنها بدست آورد. دوندۀ با پا ممکن است با ازدیاد سرعت ازپا درآید و بادکنکی (پوقانه ) که حجمش مستمر بیشترمیشود، ممکن است درنقطۀ خاصی بشکافد و میل تکاملی آن نیزممکن است روزی به پایان برسد . نمیگوییم به صورت لازم چنین میشود، میگوییم دلیلی در دست نیست که چنین نشود". وی به گونه یی تکامل را پایان پذیر ارایه میکند و در واقع برای تکامل ظرفیت خاصی را قایل است که روزی این ظرفیت پر میشود و ازهم میترکد و آنرا ازجهتی قانون نمیداند که به اساس گذشتۀ آن نمیتوان آیندۀ آنرا سنجید ؛ زیرا که ازنگاۀ علمی زمانی قانونیت دریک پدیدۀ احتماعی جاری میشود وحیثیت علمی را به خود میگیرد که بتوان آیندۀ آنرا بنا بر شباهتهای رویدادهای گذشتۀ آن پیشبینی کرد.

دانشمند ایرانی فریدون آدمیت (6) تفکر علمی را اصلی برای پیشرفت و ترقی میداند و اهرم جهش های تاریخی آنرا وابسته به نیروهای انگیزندۀ آن تلقی میدارد و برخورد بنیادهای کهن اجتماعی را با فرهنگ ها و مدنیتهای پیشرفته زمینه سازترقی دریک کشورحساب میکند. برای دریافت مبانی و علل هرتحول تاریخی تامل و دقت را حتمی میشمارد .دراین رابطه نوشته است : " عناصراصلی اندیشۀ تغییر و ترقی اجتماعی را میتوان به صورت فشرده چنین آورد . عناصریکه هیأت واحد مرکبی را تشکیل میدهند، جامعه ازدولت متمایز است ، رابطۀ فرد و دولت برپایۀ حق و تکلیف تغییرمییابد، مفهوم رعیت جایش را به مفهوم ملت خالی میکند و دیانت درسیاست دخالت ندارد... اما درمشرقزمین فکرترقی به عنوان ایده ئولوژی اجتماعی درنیمۀ دوم قرن نوزدهم درایران ، ترکیه عثمانی و جاپان آشکارگردید و اهرم جهش تاریخی تازه یی را ساخت . گرچه نیروی انگیختن آن درسه کشور یکسان نبود... بنابراین حقیقت تاریخ تحول فکری و اجتماعی مشرقزمین منحنی است که در زمان ما درهمه کشورهای مشرق مورد مطالعه و استقرا واقع شده است . کشورهاییکه بنیادهای کهن اجتماعی آنها در برخورد با فرهنگ و مدنیت غرب دگرگون بافته است . دامنۀ اینگونه مطالعات همچنان گسترش وتنوع مییابد. دراین عرصه مورخ و متفکر سیاسی و جامعه شناسی باید به صورت متفق درجستجوی حقایق و یافتن مبانی وعلل آن تحول تاریخی به تامل بپردازد...  دراثر توسعۀ سریع کشورهای اروپایی و بازمانده گی ملل مشرق درقرن 19 برخی به این نتیجه رسیده اند که ملل اروپا فقط ازراۀ " تفکر علمی " درست به آن درجه ازتمدن وتوانگری رسیده اند".  گذشته ازکشورهای اسلامی ، درچین قبل ازمائونیزگروهی ازروشنفکران باور داشتند که کلید نیکبختی فردا در شناسایی علوم یعنی بدست آوردن تجارب علمی اروپا است .

درهند سرسید احمدخان بهادرناتوانی مسلمانان درشرق را عدم گرایش آنها به تمدن و دانش غرب میدانست و درتفسیرخود از انجیل و قرآن کوشش داشت تا درمحتوای این دوکتاب آسمانی یکنوع هماهنگی و یگانگی بجوید ؛ ولی دراین کارتوفیق مزید نیافت و اندیشه های وی دنبال نشد . درحالیکه هدف او به تفسیر امروز برقراری گفتگو میان ادیان بود؛ زیرا که درآنزمان بزرگترین مشکل این بود که هیچکسی به راۀ حل ها نمی پرداخت و راۀ حل عملی یی را پیشکش نمی کردند که چگونه میتوان با یاری ازشناسایی علمی  میتوان اوضاع  و احوال کشوری را دگرگون کرد؟ به نقش واقعی عالم دراین ماجرا اشاره نمی نمودند.

سیدجمال الدین افغان تنها کسی است که به این پرسش کمی پرداخته است وتحت اندیشه های او بود که میرزا آقا خان کرمانی دراین راستا گامهایی گذاشت . وی باوجود تاثیرپذیری ازافکارسید عقل و دین را ناسازگار میدانست و افزونی علم وحکمت را باعث ضعف قوۀ دینی میشمارد؛ درحالیکه سید و یاران وی باورداشتند که روشنفکران و برگزیده گان جامعه میتوانند مذهب را سنگر استواری درمبارزه باخرافات قراربدهند. وی رسالت اهل قلم را رسالت مذهبی میداند و دراین راه توسل جستن به " مهدی گری " راهم خلاف نخوانده است . سید چنان به رسالت دانشمندان دراسلام باور دارد که وی (7) طی سخنرانی خود در دارالفنون استانبول گفت :" رسالت عالم  و فیلسوف مذهبی ازنظر کارآیی و شرافت شبۀ به نقش پیامبران است " . وی تحت تاثیرعقاید شیخیه معتقد است که برای تغذیۀ یک ملت یک پیامبر برای قرن های قرن کافی است ؛ درحالیکه نیاز یک ملت به یک عالم و فیلسوف درهرلحظه است تا با ایجاد اصلاحات و بازآفرینی در دین بشریت را به سوی رستگار ونجات سو ق بدهد. 

سید  (8) جوابیکه به مقالۀ زمان میدهد، نوشته است : "مذهب اسلام مخالف فکرعلمی نیست شاید همۀ ادیان هریک به نحوی ازعلم و پیشرفت علمی جلوگیری میکنند.   تا روزیکه بشریت موجود باشد ، جنگ میان احکام مذهبی و آزاداندیشی ادامه داشته باشد". این حرف او متوجۀ کسانی است که بنابرعدم آگاهی ازاحکام اصلی دینی به یژه اسلام دربرابر پیشرفت های علمی سد میشوند و در برابرعلم قرار میگیرند.

اکثردانشمندان باور دارند سید جمال الدین افغان یکی ازمهمترین متفکر اسلامی درقرن 19 بود که بانوشتن آثارماندگاری در راستای نهضت تجدد خواهی ، راه های مبارزه بااستعمار را به نحوی که میخواسته است ، ارایه داده است .با تمسک جستن به آثاراین مرد متفکر و مصلح بزرگ قرن 19 میتوان دراین راه به موفقیت هایی نایل آمد؛ زیرا که مطالعۀ آثار او به مثابۀ کلیدی است که قفل های رکود فکری را میگشاید ودستیابی به اندیشه های شفاف  به تجددخواهی را فراهم میگرداند.

دشواریهای تجددخواهی درشرق

پس از رونما شدن تحولات بزرگ اقتصادی و سیاسی دراروپا و تهاجم وسیع کشورهای اروپایی به ویژه بریتانیا به کشورهای شرقی نظامهای سیاسی ، اقتصادی واجتماعی آسیایی درمعرض دگرگونی قرارگرفتند. این دگرگونی ها به تدریج همه عرصه های زنده گی مردمان شرقی را درنوردید. بااینکه مقاومت ها مخالفت های درازمدت کشورهای آسیایی در برابر استعمار غرب لحظه یی هم آنرا نگذاشت که نفس آرام بکشد و درگیریهای دوامدار مهاجمین غربی به شرق دراکثر موارد مانع برآورده شدن اهداف سیاسی و اقتصادی آنها گردید؛ ولی با آنهم توانستند که دربعضی کشورها چون نیم قارۀ هند درحدود سه قرن حکمروایی کنند و داراییهای این سرزمین را به چپاول ببرند.

قافله سالاراین تهاجم برهند کمپنی هند شرقی بود. ازهمان آغاز تهاجم مردمان نیم قاره باتوجه به ماهیت استعمار در برابر این تهاجم ایستادند . ازهمین رو بود که بریتانیا در طول حکمروایی خود در نیم قاره به صورت دوامدار در برابرقیام های مردمان این سرزمین قرار گرفت. با وجود مقاومت پیگیراین مردم دربرابراستعمار بریتانیا به تدریج فرهنگ و اقتصاد آن  کشور درسرزمین نیم قاره به نحوی حاکم گردید . سرزمین نیم قاره به مثابۀ مرکزبسیج نیروهای بریتانیایی بود که ازآن به حیث سکوی خیزی به ضد کشورهای دیگراستفاده کرد.باتاسف که کشورماهم درطول تاریخ ازطریق نیم قارۀ هند و وارثین بریتانیایی آن مورد تجاوز دوامدار قرارگرفته است .

مقاومت پایدارمردمان شرقی دربرابر تجاوز استعمارگران روحیۀ ستیزه جویی را درکشورهای شرقی بالابرد و به تدریج باعث تاسیس جنبش های بزرگ ازادی خواهانه درمنطقه گردید. با آنکه جنبش های شرقی استعمار را نفی میکردند؛ ولی بایکنوع حرکت بازگشت به خویشتنی درچهارچوبه های دیدگاههای انتقادی و بازنگرانه فرهنگ خودی  وادار به شناخت عناصر گوناگون فرهنگ غرب  گردیدند. گزاف نخواهد بود اگرگفته شود که شرقیها از این تهاجم انتباه گرفتند. این انتباه تحولات بزرگ فکری رادرمنطقه ایجاد کرد که بعد ها زمینه سازتوسعۀ سیاسی و اقتصادی درشماری ازکشورهای شرقی گردید.

مقاومت و مقابلۀ پیگیرکشورهای شرقی در واقع رشد و تکامل اقتصادی و طبقات اجتماعی آنها را نیزدرپی داشت ؛ ولی این حرکت  بسیارتدریجی بود.

داکتر حسین آریانپور  (9) جامعه شناس ایرانی میگوید : "جامعه های اروپایی به برکت تکامل اقتصادی و رشد طبقات اجتماعی به انقلابها وتحولات مهمی مواجه شدند...  پس ازپشت سرگذاشتن مراحل گوناگون به مرحلۀ سرمایه داری و یا به تعبیری جامعه داری رسیدند؛ ولی جامعه ما مراحل تکامل را با این نظم وسرعت نگذرانید...  بنابر علل گوناگون اقلیمی ، نژادی ، اقتصادی ، زبانی ، دینی ونابرابریهای فرهنگی ناشی از کوچیدن ها و تاختن ها به خشونت اخلاقی ،انزواطلبی و همستیزی کشانیده شدند.  به سبب مداخلۀ استبداد آمیز زمامداران در همه حوزههای حیاتی ازجمله درفعالیت های تولیدی و همچنان ازاثرهجومهای مخرب پیاپی تکامل عمومی اجتماعات ایرانی بارها دچار توقف شد. حتا سیر قهقرایی پیمود". گرچه وی دیدگاۀ خود را درمورد جامعۀ ایران ارایه کرده است ؛ هرگاه نظر او را به گونۀ استقرایی درمورد جوامع شرقی بپذیریم . درمورد تمام جامعه های شرقی میتواند مصداق روشنی داشته باشد؛ زیرا که این جوامع درفرود وفراز همچو حوادث دست وپا زده اند .

وی باتوجه به تخفیف تهاجم های مخرب والهامگیری ازتمدن اروپایی حرکت درصنایع ایران را موجه میپندارد ؛ ولی از اثر مداخلۀ مستبدانۀ حکومتها و مزاحمت های عمیق امپریالیزم اروپایی رشد صنایع وآهنگ پیشرفت درآن  کشور کند ارزیابی میکند. او این طرح رامنحصر به ایران نمیداند ؛ بلکه آنراشامل حوزۀ بزرگ فرهنگی وتمدنی میداند که پس ازتقسیم بندیهای جغرافیایی جدید مرزهای کشورهای آنها محدود گردیده است . هرگاه دراینگونه موارد با مرزبندیهای محدود جغرافیایی فعلی اکتفا شود، دراکثرتحلیل ها پای استدلالها را چوبین تر مییابیم .

 

تفاوت اثرگذاری فرهنگی  در شرق وغرب نظر به ساختارهای قدرت درآنها

 بحث پیرامون ویژه گی های عام تاریخی و فرهنگی هیچگاهی مرزبندیهای فعلی جغرافیایی را محدود نگردانیده است ؛ بلکه ما را برای تحلیل روشنترحوادث تاریخی گذشته یاری میرساند. البته این بدان معنا نیست که ما ویژه گی های عام را مستثنی ازآن بدانیم ؛ بلکه مرزبندیهای فعلی که تا حدودی پاسخگوی مشکلات کشورها است ، ازنظردورنگهداشته شوند . درحالیکه آنها قابل یادآوری میباشند. به گونۀ مثال دانشمندان برای مقایسۀ ساختارهای قدرت درگذشته تفاوتهای اساسی میان فیودالیزم اروپایی و استبداد شرقی را روشن کرده اند. دراین نگرش استبداد شرقی به صورت عام نظامی ارزیابی شده است که از بسا جهات با فیودالیزم غربی تفاوتهایی داشته است . باپذیرش تفاوتهای استبداد شیوۀ شرقی این پدیدۀ شوم درتمام این کشورها ویژه گی منحصربه فردی را داشته است . 

نظام فیودالی غربی ازطرف طبقۀ خاص ، مستقل وموروثی ونهادهایی اداره میشدند که سرپرستی املاک غیرمنقول را داشتند ؛ ولی نظامهای شرقی دراکثر موارد از جانب دیوانسالارهای موروثی یا زمامداران موروثی اداره میشدند و هیچگاهی مالکان  خصوصی مجال رقابت را با آنها نداشتند.

این ویژه گی های استبداد شرقی بوده که علمای اروپایی را وادار به تحقیق دراین باره کرده است . "دیویدهیوم " (10)دانشمند غربی این نظرماکیاولی رامورد تایید و تحسین قرارمیدهد که گفته است : " یک پادشاه میتواند به دو گونه بالای مردم خود حکومت کند. یا شیوۀ پادشاهان شرقی را اختیارکند و قدرتش را تا آنجا گسترش بدهد که هیچ امتیازی را بر رعایای خود بپذیرد؛ مگرآن امتیازات که ازطرف شاه به گونۀ ثروت موروثی وشرافت موروثی برای رعیت داده شده باشد و یا درنوع غربی آن که پادشاه حاکمیت خود را نرمتر وانعطاف پذیرتر اعمال نماید .

درقرنهای بعدی مونتسکووهگل(11) ازجمله فلاسفه اروپایی بودند که شرق برای آنها جذابیت یافت وشیفتۀ فرهنگ و ویژه گیهای آن شدند. تفاوتهاییرا که "دیویدهیوم" و"ماکیاولی" بین نظامهای شرق وغرب قایل بودند، پذیرفتند. این دو تحلیل های خود را فراتر بردند و تفاوتهای نظامهای شرق وغرب را بر بنیاد فرهنگی آنها توجیه کردند. مونتسکو باو رداشت که جامعه های شرقی برخلاف غربی هرگزمحدودیت ، واسطه وممنوعیتی برای حاکمان خود قایل نیستند. ایجاد رعب و ترس در وجود رعایابا ازطرف شاهان شرقی را وسیلۀ ممهی برای بقای قدرت آنها ارزیابی کرده است . هیگل عقیده داشت که جهان شرقی درقیاس با جهان جرمنی درمرتبۀ تاریخی پایینتری ازشعور به آزادی قرارداشتند. تحلیل اوهم در رابطه به رشد درجوامع شرقی برمبنای اثرگذاری ژرف فرهنگی درآن  بود که در روزگار اوشرق درحال تقریباً رکود فرهنگی به سرمیبرد.

مارکس و انگلس (12)که جانشینان هگل بودند. اثرگذاری فرهنگ را برچهارچوبهای سیاسی به صورت کل درشرق پذیرفتند.  ارنست مندل (13) هم دراثرخود به نام "شکل گیری اندیشۀ اقتصادی کارل مارکس " دیوان سالاری شگرف آوربزرگ شرق را علتی برای به وجود نیامدن طبقات مستقل درجوامع شرقی میداند. "کارل ویتفوگل" (14)دانشمند دیگرغربی  درکتاب بحث انگیزخود زیرنام" استبدادشرقی " بااستفاده ازآموزشهای انگلس درمورد"آبیاری برای ایجاد دولت های آبی" نوشته است : حکومتی که به خاطر امتیارات بیش ازحد نظارت و کنترول نامحدود بر امورحیاتی جامعه دارد، باداشتن قدرت مطلقه به نیروی برتر از جامعه مبدل میشود. وی درضمن ادعا دارد که مارکس و انگلس ازموضوعات دیوانسالاری عدول کرده اند تا از اتهام انارشیست ها مبنی براینکه طبقۀ حاکم دیوانی میتواند، ازدرون یک اقتصاد متمرکز سوسیالیستی سربیرون کند، درامان بماند. زیرا که تجربه اتحاد شوروی سابق نشان داد که چگونه یک طبقۀ ثروتمند از درون نظام اقتصاد متمرکز آن کشورسربرآورد. این به گونه یی نشاندهندۀ اثرات فرهنگی درجامعۀ آنروز شوروی میباشد.

ماکس وبر (15) درکتاب معروف خودبه نام " اقتصادوجامعه " ازدیدگاۀ جامعه شناسی شرح مفصلی ازسیادت وسلطۀ سیاسی درگذشته وحال  درشرق وغرب پرداخته است و به نظامهایی درکشورهای شرقی چون مصر در زمان فراعنه و روم و درزمان یسوعیها در پاراگوانه اشاره میکند و توضیح میدارد که چگونه دراین کشورها استبداد یک چهره داشته است .  فرعونها و یسوعها چگونه با ستم بالای مردمان فرمان میراندند و به خواست مردم هرگز تن نمیدادند.

ازآنچه گفته آمد برمی آید که استبداد شرقی چنان نظامهای ستم پرور را بالای مردمان این کشورها درعصر بیداری ملتها درغرب تحمیل کرده بودند که بسیار دیر ازخواب زمستانی بیدارشدند .  استبداد شرقی به مثابۀ روبنای فرهنگی نقش تعیین کننده را درساختار نظامهای خود مختار و دیکتاتوری شرق داشته است که درشماری ازکشورهای شرقی هنوزهم اثرات آن محسوس است .

 

 


بالا
 
بازگشت