مهرالدین مشید

کابل، افغانستان

 

پسامدرن یا مرحلۀ گذار مدرنیته اندیشۀ  خمارآلود در غرب و نشه آفرین در شرق

 

 

قسمت دوم

آیا پست مدرن جریانهای گوناگون اندیشه است که همواره به تاخیر می افتد و به جلوۀ تازه یی در ناکجا آبادها رخ مینمایاند، یا پله یی پس از مدرنیزم در ققس آهنینی زیر سلطۀ ماشین سرمایه داری و یا ابهامی گسترده تر از اینها ؟!

پست مدرنیزم به عنوان یک ادعای تاریخی :

حامیان پست مدرنیزم تاریخی استدلال میکنند که سازمانهای اجتماعی یا سیاسی و یا فرهنگی مدرنیته به شکل مدرنیته دگرگون شده اند  و حالا با جهان تازه یی روبر هستیم. بنابر این مدرنیته با پایان خود نزدیک میشود. این پایانی را شامل هر موضوع اجتماعی ، فرهنگی و هنری میدانند. این ادعا را بدون ادعای هنجاری یعنی اینکه مدرنیته خطا است و یا صواب  عنوان میکنند.

پست مدرنیزم روش شناختی ضد واقعیت گرا :

"پست مدرنیزم روش شناختی"  هرگونه معرفت قابلیت اعتماد نهایی را مردود میشمارد ؛ ازاین دیدگاه معرفت برای نمایش حقیقت و ماهیت واقعی و مستقل  وجود ندارد و تمایزات و تفاوتهای فلسفی سنتی میان واقعی و مثالی،   عینی و ذهنی،  واقعیت و نمود و داده و نظریه را مردود میشمارد.

اینگونه پست مدرنیزم مدعی است که معرفت نه به وسیلۀ رابطه اش با اعیان ، واقعیت ها و داده ها؛ بلکه به وسیلۀ رابط اش با منافع عملی ، دورنماهای مشترک ، نیازها و نحوۀ بیان انسانها اعتبار پیدا میکند  .  این دید را تلاشی برای تخریب کوشش های فلسفی برای توجیه واقع گرایی ها تلقی میدارند.

پست مدرنیزم روش شناختی  انتقادی :

این پست مدرنیزم هرگونه تحقیقات عقلانی را روی مفاهیمی چون حقیقیت ، عقلانیت و معنا منتفی میشمارد ، ازآنرو این پست مدرنیزم را روش شناختی سلبی نیز خوانده اند که تنها با کاستی ها و کمبودیها و به موضوع های مسأله آفرین میپردازد. بدون آنکه به صورت صریح گزینه ها و راۀ حلی را برای رفع دشواریهای اجتماعی و اقتصادی  ارایه کند .

حالا که بحث برسر انتقاد پست مدرنیست آمده است بیرابطه نخواهد بود تا طرح مسایل مهم برای تفکیک و تشخیص پست مدرنیزم از جمله  پنچ مضمون شامل چهار موضوع انتقادی حضور یا حاضر  بودن در برابر باز نمایی و ساختن ، منشا در برابر پدیده ها ، وحدت در مقابل کثرت و تعالی هنجار ها در مقابل درونی بودن آنها و  موضوع پنجم هم که روش ایجابی است(28) ، آنها را مورد بحث قرار دهیم .  پست مدرنیزم نوعی تحلیل از پدیده ها را از طریق غیریت سازنده مطرح میکند. یعنی با نفی اصل پدیده و پذیرش غیریت سازندۀ آن در چهار چوب رد  حضور ، منشآ ، وحدت و تعالی هنجار ها مفاهیم جدیدی را ارایه میکند ؛ .یعنی محصولات ابداع انسانی

حضور یعنی دریافت ادراک حسی را از آنرو در برابر بازنمایی و ساختن قرار میدهد که یقینی تر و قابل اعتمادتر از محتوا های ذهنی یی پنداشته شده اند. که در مرحلۀ بعدی به وسیلۀ اندیشه و یا زبان دستخوش تغییر ، باز نمایی و دگرگونی شده  اند . پست مدرنیزم این تفاوت را به انتقاد میگیرد و میگوید "حضور" بازنمایی را پیش فرض گرفته است و حتا در یافت حسی ، بی واسطه و شفاف را انکار میکند.

در حالیکه انکار حضور و جانشین کردن آن به گونۀ تحلیل بازنمایی بحث را به جای دیگری غیر از اصل چیز میکشاند. به گونۀ مثال یک پست مدرنیست از برگزاری سمیناری پیرامون تحول اندیشه ها تنها به تحلیل چگونگی اندیشه ها میپردازد که چگونه به وسیلۀ برگزارکننده گان سمینار به کار گرفته شده است . در این سیمینار اصطلاحاتی چون  اندیشه را حاضر نمیگیرند؛ بلکه اثرات آنرا که عبارت از تاریخ بازنمایی ها و استفاده های سیاسی از آنها است مورد بحث و مداقه قرار میدهد.

همینطور منشاَ را در برابر پدیده ها قرار میدهد و هرگونه تلاش برای دست یافتن به پشت پدیده ها و دریافت بنیاد های ان را مردود میشمارد، منکر بازگشت ،  به دست آوردن مجدد و یا حتا باز نمایی منشأ، سرچشمه و یا هر واقعیت عمیق تریکه  پشت پدیده موجود باشد، میباشد . نه تنها وجود آنرا به دیده شک میبیند ؛ بلکه آنرا انکار نیز میکند ؛  در حالیکه اکزیستنسیالیستها (طرفداران اصالت وجود و پیروان سارتر دانشمند فرانسه ) روانکاوها ، پدیده شناسها و مارکسیست ها کشف منشا را رسیدن به اصالت میدانند . پست  مدرنیزم  ترجیح میدهد با به سطح پدیده ها ببیند. بی توجهی نسبت به منشآ پدیده ها را تاکید داشته و شناخت سطحی پدیده ها را مورد تائید قرار میدهد و آنهاییرا مورد انتقاد قرار میدهد که به منشا پدیده ها چسپیده اند و از شناخت سطحی و ظاهری پدیده ها ابا میورزند .

پست مدرنیزم در همه فعالیت های فکری به یک گونه کثرت باور دارد و اذعان دارد،  آنچه را که دیگران واحد ، یک وجود ، منفرد و تام میپندارند . در واقع کثرت میباشد . پست مدرنیزم با تمایل ساختارگرایی عناصر فرهنگی ، کلمات ، معانی ، تجربه ها ، خود های انسانی ، جوامع گوناگون را ساختۀ  روابط و یا متاثر از عناصر دیگر میداند. استدلال میکند چون این روابط متکثر اند پس هر فرد مورد نظر نیز متکثر میباشد. از آنرو هر شخص خود های دارد تا یک خود .   به گونۀ مثال هرکس از خواندن یک متن یک نوع برداشت دارد که هیچکدام معانی کامل و حقیقی را به دست نمیدهد . انکار تعالی هنجار ها نیز در پست مدرنیزم قاطعیت دارد. با این دیدگاه  واژه هایی چون حیقیقت ، خوبی ، زیبایی . عقلانیت را هرگز مستقل و جدا از پیشامد هایی نمیداند  که این هنجار ها بر آنها حاکمیت و یا داوری دارند . به گونه مثال : ایدۀ عدالت در شرایط زمانی و مکانی خاصی به وجود آمده است که با بافت فکری و اجتماعی معین در خدمت منافع معینی  آفریده شده است  و یا به معنی دیگر ما هیچگاهی " خوب " را نمتوانیم به صورت کامل مستقل از چیز های تلقی کنیم که آنها نیز خوب اند؛ یعنی هرخوب به صد ها  خوب دیگر ارتباط دارد وبه همین گونه واژه های دیگرچون بد وغیره . 

این نگرش پست مدرنیست ها را وا میدارد که به ادعاهای هنجاری دیگران در چهار چوب طرح پیشامد های فکری ارایه شده از طرف آنها و قدرتی که همان ادعاهای هنجاری را ایجاد میکند ، پاسخ  بدهند . پست مدرنیست ها ادعا دارند که این دیدگاه آنها را آزادی عملی میدهد تا با تحلیل انتقادی  در همه ادعاهای هنجاری از جمله ادعاهای خود آنها شک را  روا دارند تا به یقین نایل آیند.

هدف ازطرح موضوع های نامبرده از طرف پست مدرنیست ها رسیدن به یک استراتیژی مشخص است ؛ البته با کاربرد پیچیده یی از چهار مضمون بالا که همانا کاربرد  غیریت سازنده در تحلیل هر موجودیت فرهنگی میباشد.

از دیدگاه پست مدرنیست ها هر آنچه که واحد فرهنگی به نظر میرسد ؛  اعم از ایده ها، معنا ها ، نظام های فلسفی ، سازمانهای اجتماعی و غیره وحدت ظاهری خود را طی پروسۀ فعالی پس از رد پذیرش سلسله مراتبی حفظ میکنند و سایر پدیده ها و یا واحد های دیگر وحدت خود را از طریق نمایش و یا پذیرش سلسلۀ مراتبی مییابند که در آن واحد مورد نظر " ممتاز" مورد توجه است که درین روند غیر به گونه یی بی اعتبار شده است یعنی در این روند از کاربرد استراتیژی غیریت سازنده اجتناب مینمایند .

بنابر این دیدگاه پست مدرنیست ها قادر میشوند تا در جوامعی دارای ساختار طبقاتی و قومی موفق به کشف گروههای ممتازی گردند که بدون نسبت دادن خود به گروههای کم امتیاز موقعیت خود را بایست به شیوه ها ی متفاوت در اندیشه ها، ادبیات ، قانون ، هنر و غیره به صورت فعال حفظ کنند و در ضمن گروههای کم امتیاز را فاقد صفات گروههای ممتاز نمایش بدهند.

در یک  نظام فلسفی ثنویتی مانند ثنویت میان " واقعیت " و"نمود " پدیده هاییرا که نظام ممتاز نمی شمارد  این پدیده ها میتوانند به عنوان نمودهای محض و به نحوی دست نخورده و به اصطلاح آرمانی یا برگزیده شد ه میتوانند حفظ شوند.  یک تحلیل گرمطلع در واقع به این نمودها که درظاهرمطرور گردیده و به حاشیه کشانده شده اند ، توجۀ بیشترمبذول میدارد.

پست مدرنیست در اکثر موارد به  نمود ها ی سرکوب و طرد  توجۀ بیشتر دارد و نقش معنای دومی و یا حاشیه یی  متن را برای شکل دادن مضمون ممتاز و بر گزیده تعیین کننده میداند .

پست مدرنیست ها با نوعی تحلیل از غیریت سازنده روند سرکوب و طرد را کاذب ، ناپایدار و غیر اخلاقی تلقی میکنند . شماری از آنها طرفدارازمیان برداشتن سرکوب وشماری هم طرفدارمتنوعتروانعطاف پذیرترآن میباشند .

شماری باور دارند که پست مدرنیست ها را میتوان طبقه بندی کرد و مقوله بندیهاییکه بتوانند بیانگر تنوع اندیشه های آنها باشند وجود ندارند ؛ ولی شماری دانشمندان چون عبدالکریم رشید یان (29) با توجه به مقوله های آنها که رد کننده یکدیگر نه ؛ بلکه یکدیگررامیپوشانند.چنین میگوید که مقوله های آنها دلالت بر اهداف معینی دارند و میتوان آنها را موسوم به نوشته های پست مدرن توضیح داد.

به بهانۀ نتیجه گیری

درپایان باید یاد آور شد که تحولات و دگرگونیهای اجتماعی ،سیاسی ، فرهنگی و تاریخی درجهان آنقدرمتنوع ، پیچیده و رنگارنگ است که حتا تجربه های تیوریک تاریخی و اجتماعی  یک کشور را نمیتوان در یک کشور دیگر که دارای  عین ویژه گیهای فرهنگی و تاریخی  باشد ، یکسان تطبیق کرد و کاپی آنرا دربست پذیرفت. چه رسد به اینکه تجربه های پژوهشی و علمی کشوری را با باری از خصوصیتهای گوناگون  تاریخی، اجتماعی و فرهنگی آن در کشور دومی به کار گرفت. ؛ زیرا که رویدادهای تاریخی و حوادث فرهنگی آنقدر متنوع و پیچیده است که حتا دو رویداد مشابه را در یک کشور به ندرت میتوان مشاهده کرد. این گوناگونیها ذهن استقرایی  فلاسفه و محققین را برای تعمیم بخشیدن حوادث به چالش کشیده است و از آنرو هرگونه پیش بینی قوانین تاریخی و جامعه شناسی را برای دانشمندان ناممکن گردانیده است.  ازآنرو شماری از دانشمندان به این باور رسیده اند که به جا خواهد بود، اگر رخدادهای فرهنگی و تاریخی هر کشور به صورت جداگانه مورد مطالعه قرار بگیرند تا راه های بیرون رفت مشخص و معین  از دشواریها برای آنها جستجو شده بتواند . گرچه دانشمندان روش شناختی فرضیه ها و طرحهای علمی را یگانه راه برای درک واقعی ظرفیتها و توانایی های فرهنگی و فکری کشورهای مختلف میدانند ؛ ولی این روش هرگزموفق به کشف نمونه هایی نگردیده است که بتواند مصداق کلی یی را برای کشورهای مختلف ارایه بدهد. اینگونه تلاشها نه تنها گره دشواریها را گشوده نتوانستته است ؛ بلکه بر حجم دشواریها دراین راستا نیز افزوده است.

بنابراین افکاری زیرعنوان مدرنیته ، مدرنیزم ، مدرن ، مدرنایزیشن وپست مدرن ویاپسامدرن که همه ازغرب به کشورهای شرقی سرازیر گردیده اند و در کشورهای غربی به تجربه گرفته شده اند . بایست هرچه دقیق مورد مطالعه قراربگیرند تا راه های ممکن را برای استفاده از اینگونه تجربه ها درکشورهای شرقی به ویژه اسلامی فراهم گردانید.

ازاینکه مبارزۀ منفی در برابر توسعه فناوری های  اطلاعاتی درشرایط رو به گسترش و روزافزون ارتباطات در جهان فعلی کاری عاقلان نیست ؛ زیرا که درشرایط کنونی تهاجم فرهنگی درعقب ارتش تا دندان مسلح نه ؛ بلکه از طریق نرم افزارهای ماهواره یی و امواج خیلی به ساده گی از در و دیوار وارد نزدیکترین محل زنده گی ما میشوند ؛ لذا به ساده گی ممکن نیست تا جلو ورود آنها را گرفت و از سویی هم ممانعت خود مقاومت منفی را افزایش میدهد . از آنرو لازم است تا با استفاده از شیوه های  خوب و مفید اندیشیدن راۀ اندیشیدن را برای زایش اندیشه های جدید هموارتر گردانید تا بتوان پس از سره  و ناسره کردن اندیشه های مختلف و به کارگیری درست آنها کوه و کتل های دشوار زنده گی را بهتر پیمود و به جاده های هموار و ساحل آرامش بخش آن گام گذاشت.  

ازهمین رو شماری از روشنفکران شرقی از یکسو نسبت به ورود مدرنیته ازغرب به شرق و ازسویی هم روند مدرنیزم در شرق  چندان خوشبین نیستند . علت آنرا پیچیده گی جامعۀ شرقی و بافتهای بغرنج سنتها در آن میخوانند ؛ زیرا که پذیرش مدرنیزم نفی کلی سنت را دارد که با پذیزش یکی دیگری را باید کنارگذاشت. درحالیکه این گزینش درشرق به ویژه درکشورهای اسلامی فاجعه بار و ویرانگر است . با توجه به این اصل متفکران مسلمانی چون شریعتی از گذشته ها بدینسو با طرح اصل" بازگشت به خویشتن "نگرش نقادانه با سنت را کلید حل دشواریهای کشورهای اسلامی میداند.  او روش محافظه کاران را برای حفظ دربست سنت به مثابۀ رشته های اعصاب جامعه مردود میشمرد و روش مارکسیستها را مبنی بر محو کلی سنتها در جامعه  به صورت شدید مورد نقد قرار داده است  ؛ درضمن با دیدی تند و نقادانه به سنت ها در جامعه نگریست و با بینش تازه یی زیرعنوان انقلاب محمدی و سنت پیامبر میگوید که شکل ظاهری سنتها را باید حفظ کرد ؛ ولی باقاطعیت انقلابی منحصر به فردی در پی دگرگونی محتوای آنها برآمد. او با چنین باوری شفاف نسبت به ایجابات جامعۀ شرقی به ویژه اسلامی راۀ جدیدی ازتفکر را بروی اندیشمندان شرقی باز کرد ؛ اوشناختن   و درک کردن " دینی"  و "تفکری"     را کلید اساسی حل مشکلات مردمان شرقی میدانست ؛  البته این شناختن را مطلق مطرح میکرد ، نه نسبی که منحصر به قشر روحانی و یا غیر روحانی باشد.

بنابر این باتوجه به ساختارهای دینی و اجتماعی کشورهای شرقی هرگز برای استقرار و ثباب پایه های مدرنیزم دراین کشورها نمیتوان امیدوار بود تا زمانیکه این روند در گسترۀ ایجابات جوامع شرقی جامۀ عملی نپوشد. ازآنچه گفته آمد آشکار میشود که روند مدرنیزم درشرق با توجه به طرح دانشمندان غربی وحامیان آنها  راۀ خود را به ترکستان نامرادیها خواهد پیمود و بر مصداق این بیت " ترسم نرسی به کعبۀ اعرابی   این را که تو میروی به ترکستان است" جز بر خاتمۀ مستورش بدو چیزی دیگری نمیتوان نثار کرد.

تاکید بر روند مدرنیزم درکشورهای اسلامی با دیدگاه ها و طرحهای صرف غربی آن نه تنها میتواند راۀ صواب را بپیماید ؛ بلکه با از هم پاشیده شدن شیرازه های سیاسی و اجتماعی نظام های سنتی  در کشورهای نامبرده  رویاهای مدرنیزم برای همیش ناتجربه شده باقی خواهند ماند.

برای رهایی از این بن بست بایست راۀ دراز و آسانی را جستجو کرد تا بتوان به منزل مقصود رسید. شاید شناخت ویژه گیهای تاریخی و فرهنگی کشورهای شرقی  با دید ی کالبد شگافانه و با دیدی خیلی دقیق و در ضمن نقادانه از جمله راه های باشد که بتوان آغوش سنتها را برای پذیرش روند مدرنیزم بازنمود . ازاین طریق میتوان ظاهر سنتها را حفظ کرد و درون آنها را به کاوش گرفت تا بالاخره به تدریج با ضربۀ کوچکی آنها را از هم پاشید و ممکن منطقی ترین  راه برای پیشرفت در حوزۀ های گوناگون درشرق جز این راۀ که راه سومی اش میتوان خواند ، راۀ دیگری را نمیتوان سراغ نمود. درغیر اینصورت درغرب که هنوز هم هنوزاست ، خمار"پست مدرنیستها"درآن  تا حال ناشکسته باقی مانده است ،  شرقی ها چگونه خواهند توانست تا  نشۀ هیاهو برانگیز آنرا به این زودیها بچشند. این درحالی است که کسالت دراز مستیها مدرنیزم برای آنها کشنده و برای ما همیشه نشه آور باقی خواهد ماند و بس.  

 

 

 پاورقها ومنابع  :

 

1-  این نقاش پس از پایان دادن" دیوید" و"اینگرس" به دوران ایده آلیزم درجهت ریالیزم تلاش کرد که آثار تلاشهای او را میتوان در تمام کارهای مدرن مشاهده کرد  . او در نقاشی از روشهای متداول استفاده میکرد و برای کشف یک رابطۀ حقیقی لزوم فدا کردن هزاران موضوع سطحی و ظاهری را لازم میدانست. از اینرو او را از پیش کسوتان شیوۀ ریالیزم درنقاشی میدانند.                                             

2-  از نقاشان معروف فرانسه است وی در فضاسازی آثار رومانتیک نقش بسزا داشت . واژۀ امپرسیونیزم درجهان هنرنقاشی بر اساس تابلویی از او به نام طلوع آفتاب به وجود آمد

3-  جكسن پولاك نقاش معروف امريكايي و از پيشگامان جنبش هيجان نمايي انتزاعي ( اكسپرسيونيزم انتزاعي ) به شمار ميرود. وي دشمن الكول بود و به نقاشي عشق ميورزيد . اين مكتب هنري درسال 1912 پس ازانتشارمجله " سواركارآبي " ایجاد شد كه ازپيشگامان اين مكتب واسيلي ، كاندينسكي ، پل كلهو و فرانس مارك درمونيخ بودند. اين شيوه نقاشي درنتيجه برخورد طيفهاي مختلف هنرمندان مهاجر در دوران جنگ اروپا درنيويارك به وجود آمد.

4-  ویرجینیاولف  ازمتفران ادبي اروپا بود و در ايجاد روايت ادبيات مدرنيستي نقش بسزا داشت. او باور داشت كه ادبيات مفهوم انتقاد از زنده گي را دارد.

5-  جمس جویس یک ریالیست روانکاو و نویسندۀ معروف قرن نزدهم بود که بعدها به مدرنیزم رو آورد . آثار او مروف به رمانهای روانشناسانه است . وی در آثار خود زنده گی طبقۀ اشراف بریتانیا را انعکاس داده است و به وجود بحران درجامعۀ امریکا نیز پرداخته است . این نویسنده را مرحلۀ اوج هنر رومان نویسی و پایان دورۀ اربی قرن نزدهم خوانده اند.

6-  ارنست همینگوی چون ویرجینیاولف درایجاد روایات ادبیا ت جدید هواخواۀ مدرنیستها بود و آثار وی بیانگراین ویژه گی افکار او میباشد.

7-   . آرتولد موئنبرگ  باور داشت كه ادبيات مفهوم انتقاد از زنده گي را دارد، با ادبيات انتقادي ميتوان زنده گي را دگرگون كرد و انديشه هاي ادبي خويش را در محور ديدگاه نامبرده ارايه نمود .

8-  استروينسكي  ( 1882- 1971) از موسيقيدانان معروف روسيه بود .  بانشر كتابهايي چون بالهاي پرنده آتشين و پتوشكا كارهاي خوبي را درعرصه موسيقي و هنر انجام داد.

9-  جان لاک فیلفسوف نامدار قرن هفدهم اروپا است . وی فلسفۀ سیاسی خود را در نقد آرای "هابز" ارایه کرد و او را پدر معنوی اندیشۀ حقوق بشر در دوران جدید میدانند . وی نسبت به انسان دیدگاۀ فردی دارد و چون هابز باور دارد که دولت تمایل برای در نور دیدن حاکمیت خود به بیرون از سرحداتش را دارد. وی که همواره ادعای حقیقت مطلق را دارد ، درسیاست به عدم تساهل باور دارد. به باوراو عدم تساهل  و قدرت طوری به هم گره خورده است که باعث به فساد کشاندن دولت میشوند. اندیشه ها ی او یکنوع گسست میان دین و دولت را نشان میدهد و اینرا گسست قطعی نسبت به اندیشه های دورۀ متاخرسده های میانه و آغازین عصرجدید و رهگشای بردباری و تحمل مذهبی در جامعۀ معاصر تلقی کرده اند. وی روح برادری ، عدالت و عشق را در سرشت انسان نهفته میبیند و چون" هابز"  عنصرمسلط دراندیشۀ انسانرا برای برانگیختن نیروهای انسانی داشتن قدرت عنوان مینماید.

10-   اسپینوزا یکی ازچهره های شگفت انگیز قرن هفدهم  درعرصۀ دانش بشری میباشد که با ایجاد یک روش تفکرعقلانی در حوزۀ اخلاقی به اوج شهرت خویش دست یافت  . تلاش اصلی او یک روش هندسی متعارف را در برداشت که شامل بیان قواعد کلی ، نمایش ، رهیافتها و گزاره های پیهم میباشد. اوتلاش کرد که با جاودانه سازی بخشی از تفکرسرشار از عشق برکت آفرین و  خردگرایانه به خدا نتیجه گیری اندیشه های خود را به پایان برساند. او معاصر دکارت ، و اینبروک و جان لاک بود . پس ازاو هیچ فیلسوفی راۀ او را ادامه نداد .

11-  کارناپ از جمله دانشمندان معروف آزمون گرای قرن بیستم میباشد. وی طرفدارنظریۀ علیت است به باور او رابطۀ  علی  قابل پیش بینی میباشد ؛ ولی این پیش بینی را بالقوه به اساس قوانین طبیعت میداند .

وی ضرورت را در رابطۀ علت و معلول رد میکند و میگوید : هیچ دلیلی وجود ندارد که ضرورت درونی در وقایع متواتر علت و معلولی  قابل مشاهده باشد. پس ازانتشارعقاید حلقۀ دانشمندانی چون شلیک ( بنیانگدار) ، نویرات  ، وایژمن وهانس  دانشمندان دیگری چون کارناپ وگودال نیز به این گروه پیوستند ."الفروج آیر"  درفاصلۀ سالهای  ( 1989-1910) با نوشتن کتابی زیرنام " زبان ، حقیقت ومنطق " این مکتب را به جهان انگیسی زبان معرفی نمود . این مکتب برسه اصل چون : تمایزمیان تحلیلق و ترکیبی  ،  اصل تحقیق پذیری وبرنهاد فروکاستی ونقش مشاهده بناشده است .

12-   جرمی بتنام حقوقدان و فیلسوف بریتانیایی است . وی گرچه حقوقدان بانفوذی بود ؛ باآنکه  هرگز به کارهای حقوقی نپرداخت ؛ ولی با نوشتن کتابهای از اصلاح  زندان ، تدوین قانون و گسترش حق رای دفاع نمود . آثاری درلیبرال کردن همجنس بازی از وی بجا مانده است . فایده گرایی و لذت گرایی را برای پیشرفت و رهنمونی اخلاق فردی و اجتماعی ضروری می پندارد. اندیشه های او دارای تاثیر گسترده در راستای قانونگذاری و پارلمان بود.  افکار او بر اندیشه ها ی فایده گرایی جان استوارت میل تاثیر زیاد به جا گذاشت.

13-   وبر چون مارکس باور داشت که نظام سرمایه داری به گونۀ بی سابقه یی سطح تسلط انسان برطبعیت افزایش داده است که حتا آفریننده گانش را به انسانیت زدایی تهدید مینماید ؛ ولی او با این نظر مارکس مخالف بود که از خود بیگانگی یک مرحلۀ گذاری در راۀ رهایی راستین انسان است. وی عدم تسلط کارگر بر وسایل کار در نظام سرمایه داری را ناشی از ویژه گی این نظام میداند و این ویژه گی سازمان صنعتی سرمایه داری را شاخص یک نظام سوسیالیستی نیزمیدانست. وی این مورد را خاص نمیدانست ؛ بلکه آنرا در جمیع عرصه های زنده گی شامل حال دانشمنندان ، مدیران ، جنگاوران و دیگران میدانست که همه بر وسایل کاری خود تسلط ندارند. وی به این تاکید دارد که انسان زمانی میتواند در یک سازمان اجتماعی شرکت کند که تمام آرزوها و خواستهای خود را قربان آن سازمان نگرداند.

14-    موسکا تمام جوامع بشری را از آغاز تا امروز به دو طبقۀ حاکم و محکوم تقسیم مینماید و طبقۀ حاکم را سامان یافته عنوان میکند و تاکید میدارد که آنها برای تداوم ، بقای قدرت خویش باید پیهم با شرایط عیارگردند و رمز موفقیت  را در سازمان یافتگی آنها میداند. وی میگوید حتمی نیست که نخبگان جامعه از جمع روشنفکران و بشردوستان باشد و قدرت داشتن را مقدم بر تلاش اخلاقی میداند . گرچه حکومت اتنخابی را طرفند آلود میخواند که رای دهنده گان به وسیلۀ کاندیدان به فریب کشانده میشوند ؛ بااینهم حکومت نماینده گان را تا زمانی میپذیرد که باعث سرنگونی نخبگان نگردد.

15-   حلقۀ فرانکفورت متشکل از گروهی ازدانشمندان غربی است که نگاۀ نقادانه نسبت به مدرنیتۀ غربی داشتند. طرفدار درهم آمیختن سنتهای مارکس و بروکارل مارکس بودند و توجۀ زیاد به عامل فرهنگی درتحلیل مسایل جامعه داشتند . سلسلۀ این حلقه از"لوکاچ آغاز و به "التوسه " مرحلۀ گذار را سپری کرده است که به نام نیومارکسیزم یا مارکسیزم اروپایی  نیزخوانده شده است. و از"هانری " تا "لوفر" و"گورویچ " را نوعی از مارکسیزم مورد پذیرش شماری دانشمندان شرقی چون شریعتی نیز خوانده اند. این حلقه عقلانیت ابزاری غرب را به نقد گرفته اند و در نقد نظریه پردازان فرانکفورت دربارۀ عقل ابزاری به بن  بست رسیدن بخشی از پروژه های روشنفکری درآثار " همورکیهایمر" ، "آدرنو" و "هابز" انعکاس یافته است.

یادداشتهای بالاازسایدهای  انترنیتی  چون : 

Blogfa /post_67aspx. http://glaznaviyan

www.epistemlink.com

www.magivan.com

www.aftabir/article/art

http://fa.wikpedia.org/wdkj

www.mani.poesie.de/inkex.jsp

http://daneshnameh.roshd.ir/mavara.index.phn?page

/1612fal.htmhttp://www.mellimazhabi.org/articles

 

16-            صفحۀ   اول    http://www.aviny.com/Article/Azghadi/islam_01.aspx              

17-  صفحۀ اول                         www.persianblog.com/post/?weblog=fedrows.persinblog.com&

18-  همین ویب سایت              صفحۀ   دوم  

19-  صفحۀ  2    www.persianblog.com/post/?weblog=fedrows.eersianblog.com&post=6219469        

20  -   صفحۀ  5                        -2 aspxhttp://www.aviny.com/Article/Azghadi/islam_01

21-        صفحۀ  7                     -2 aspxhttp://www.aviny.com/Article/Azghadi/islam_01

22-  صفحۀ      3 www.persianblog.com/post/?weblog=fedrows.eersianblog.com&post=6219469       

  23 -   صفحۀ 4

 www.persianblog.com/post/?weblog=fedrows.eersianblog.com&post=6219469       

24-  صفحۀ  4  www.persianblog.com/post/?weblog=fedrows.eersianblog.com&post=6219469       

http://sharekherad.blogfa.com/post_20aspx    25-   صفحۀ  1

                 http://guestion2005.persianblog.com  26-    صفحۀ  1

dadabase.blogfa.com/post_9aspx 27-    صفحۀ  1

28-   عبدالکریم رشیدیان    ،   معنای پست مدرن چیست    ،   هفته نامۀ مشارکت ملی   ،   شمارۀ 0 21      

 29-               "           ،                     "                  ،               "                   ،  شمارۀ 211

 

 

+++++++++++++++++++++++++

 

قسمت اول

 

آیا پست مدرن جریانهای گوناگون اندیشه است که همواره به تاخیر می افتد و به جلوۀ تازه یی در ناکجا آبادها رخ مینمایاند، یا پله یی پس از مدرنیزم در قفس آهنینی زیر سلطۀ ماشین سرمایه داری و یا ابهامی گسترده تر از اینها ؟!

 

آری تنها اندیشه است که زیستن را معنا میدهد و انسانیت را به سوی کمال رهنمون و راۀ  رستگاری انسانرا روشن میسازد و چون چراغ هدایت بشری  زیستن را در قلمرو تفکرمعنا میبخشد. ازهمین رواست آنانکه خوب اندیشیده اند، زودتر باب رهایی را دق الباب کرده اند و در حوزه های گوناگون زنده گی به پیشرفتهای چشمگیری نایل آمده اند. حقا اندیشه این دراز راۀ ناپایان آدمی منزلی بس آسان و پیمودنی است  برای خردورزان و اندیشمندان و گاهی هم عبور ناپذیر و دشوارمینماید برای کوردلان و دشمنان آگاهی و تعقل. تنها اندیشه است که به مثابۀ ناب ترین و گزیدۀ ترین پیامدار رهایی و آزاده گی چون چراغی بر فراز راۀ دوستداران تفکر و یاران راستین عقلانیت جلوه گرمیشود، ذهن دراک آنها را پرورش میدهد ، اندیشه های آنها را از سیالیت بیشتری بهره مند میگرداند ، گره های کور تحجر را از برج و باروی اندیشۀ آنها میگشاید و پس از سره و ناسره کردن آگاهی داد را از بیداد و زیبا را از زشت  تفکیک و پرواز اندیشه را به ناکجا آبادهای دانش میسرمیسازد.

تنها اندیشه است که حد فاصل میان هستی و نیستی انسانرا مشخص مینماید و هرگونه شک وتردید را درمورد انسان به حیث موجودی آگاه و متفکر از میان برمیدارد. ازهمین رواست که کانت بنیاد گذار فلسفۀ تعقلی در اروپا پس از امام غزالی دانشمند نامدار جهان اسلام در قرن هفتم  توانست تا به نیروی اندیشه شک خود را به یقین برساند و پس از تفکر زیاد موفق به کشف خود گردد و بگوید : "چون می اندیشم پس هستم "در واقع او توانست تا هستن و بودن خویش را با اندیشه اثبات کند . آری اندیشه است که مرز میان خطا و صواب را آشکار مینماید؛ ولی با اینهم نمیتوان از کاستیهای اندیشه چشم پوشید و پای استدلال چوبین آنرا حلال جمیع مشکلات برشمرد؛ ولی  این گفته هرگز معنای اغماض از اعجاز اندیشه و به هیچ گرفتن تواناییهای آنرا ندارد .

دراین شکی نیست که تیوریهای جدید علمی به یاری اندیشه در حوزه های گوناگون اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی زنده گی انسانرا در معرض دگرگونیهای شگفت انگیزی قرارمیدهد و تحولات شایانی را در جهان به بار می آورند؛ ولی بنابر پیچیده گیهای جوامع بشری فرضیه های پدیدارشناسی و ساختارشکنی در ابعاد مختلف ویرانگرانه و سازندۀ آن نمیتوانند، به مثابۀ قالبهای پذیرفته شده در هر کشوری قابل تطبیق و حلال مشکلات آنها باشند ؛ زیرا که دشواریها در حوزه های مختلف در هر کشوری متفاوت است. از اینرو در اکثر موارد فرضیه های  علمی نمیتوانند ، مصداق کلی و الگوی جهان شمول برای تمام کشورهای جهان باشند. این بدان معنا نیست که کشورهای دیگر ازهمچو فرضیه ها  بهره گرفته نمیتوانند؛ بلکه هرکشوری میتواند از تیوریهای فرهنگی و فرضیه های علمی به ویژه درعرصه ها ی اجتماعی استفاده نماید. آنچه مهم است اینکه چگونه این تیوریها و فرضیه ها را درکشورهایی به کار گرفت که درشرایط خاص آن به وجود نیامده و در آنها چندان قابل تطبیق هم  نمیباشند. دانشمندان هرکشوری رسالت دارند تا بن بستها را از فراه راۀ تحول فکری دور سازند و با غنی ساختن و بالنده گردانیدن ریشه های  تازه،  زمینه های تطبیق آنها را درکشورخود پیدا کنند.

بزرگترین مشکل روشنفکر در جهان سوم پذیرش در بست همچو اندیشه ها و فرضیه ها میباشد که با پذیرش بدون قید و شرط آن به عوض برداشتن بار مشکلات از فرا راۀ مردمان خود به دشواریهای آنها نیز می افزایند. یکی از دلایل آشکار روشنفکران درشرق دنباله روی آنها از الگوهای غیرشرقی و پذیرش نمونه های تیپ تفکرغربی میباشد . متفکر شرقی حق دارد که به صورت مستقل بیندیشد و به یاری اندیشه به دنبال الگوهایی برود که با جوامع شرقی توافق و میل  سازگاری داشته باشند. اینگونه نمونه ها نه تنها دفع نمیشوند ؛ بلکه بدون هرگونه مقاومت زود پذیرفته هم میشوند.

ازآنجاکه بحث مدرن و غیرمدرن، مدرنیته، مدرنیشن، مدرنیزم و پست مدرن از جمله بحثهای اند که از دیار غرب وارد مشرق زمین گردیده اند و اینها در واقع تجربه های کشورهای غربی میباشند که درکشورهای آنها میتوانند ، مصداقهای عملی روشنی  داشته باشند. از اینرو این بحثها در کشورهای شرقی هنوز تا حدودی بیگانه تلقی شده اند. به هرحال این بیگانه نگری را نمیتوان دلیلی برای رد کلی ، نپذیرفتن و یا سلب حق اندیشیدن در اکناف واژه های نامبرده خواند؛ زیرا که جریان اندیشه در جهان امروز چون رود خروشانی است که نمیتوان جلو حرکت سریع آنرا گرفت، برعکس مقاومت بیشتر در برابر آن به میزان تخریب آن بیشتر می افزاید . بنابر این سینۀ تحمل و تدبر را بایست در برابر این رود خروشان آماج قرار داد تا بتوان امواج کشندۀ آنرا مهار کرد و امواج سازندۀ آنرا به کار گرفت؛ زیرا که ایجاد سد آهنین در برابر جریان بی بازگشت تفکر نه تنها بر قدرت ویرانگری آن می افزاید ؛ بلکه زمینه های استفادۀ درست از آن را نیز محو مینماید. با به جریان در آوردن اندیشه نه تنها از طغیان و انفجار آن جلوگیری به عمل می آید ؛ بلکه امکانات استفادۀ سالم برای بازسازی مادی و معنوی کشوری نیز فراهم میشود.

 

 پست مدرن ویاپسامدرن

 

حال می پردازیم به اصل موضوع که همانا  پست مدرن ، یا پسامدرن و یا مرحلۀ گذار مدرنیته است تا حداقل برای شناخت مدرن از غیرمدرن و تشخیص و تفکیک این دو از یکدیگرحرفی را به پیش کشیده باشیم.

اینکه امر مدرن از غیر مدرن فرق شود. بحثی است پیچیده و بغرنج که تاحال سر کلافۀ آن طور شاید و باید گشوده نشده است. بسیار ابهاماتی در این مورد وجود دارند و این ابهامات درحال افزایش میباشند. هرگاه درغرب گرهی از این ابهام باز میشود ، درشرق ابهاماتی به آن افزوده میشود و تا هنوز به خوبی درک نشده است که آیا ریالیزم" گوستاوکوربه "(1)توانسته است سمبول نقاشی مدرن باشد و یا امپرسیونیزم" کلودمونه " (2) و یا اکسپرسیونیزم تجریدی "پولاک "(3) ، یا اینکه ادبیات مدرن از نوع روایات "ویرجینیاولف "(4) و" جیمزجویس (5)است و یا ازگفته های " ارنست همینگوی " (6)!؟آیا موسیقی جدید صداهای غیرهموزن " آرتولد موئنبرگ "(7) است و یا آثار "استروینسکی " (8)!؟و آیا تحمل و مدارا مظهرمذهب جدید قرن شانزدۀ اروپا است و یا ریشه در مذاهب و ادیان دیگر هم دارد!؟ و یا در حوزۀ شناخت ؛ آیامعرفت شناسی  جدیدمعرفت شناسی استقرایی  بیکنی است و یا شناخت قیاسی دکارتی !؟ آیا تجربه گرایی کلاسیک بریتانیایی و نگاۀ خشک مثبت گرایی ( پوزیتویستی ) نسبت به جهان جدید است و یا دیدگاههای رومانتیکی پیرامون جهان !؟

آیا دستگاۀ شناخت " جان لاک"(9) یا"بریکلی"و یا اسپینوزا(10)ویا روش انتقادی "کانت " کدام یک میتوانند مدرن تلقی شوند ، یا در حوزۀ "اپیستمولوزی " ( معرفت شناسی ) ، شکاکیت و نسبی گرایی جدید فرانسه یی ، یا اصالت تجربۀ بریتانیایی ، یا ایده آلیزم آلمانی و پرگماتیزم امریکایی کدام یک و یا اینکه مدرنیته شناخت صد درصد هستی را ممکن میشمارد و یا صددرصد ممتنع و پرسشهایی دیگری از این دست ، درحوزۀ تحقیقات علمی و شناخت پدیده ها ذهن انسان را به خود مشغول داشته است .

درحوزۀ مکاتب بزرگ اجتماعی ؛  چون فاشیزم ، استالینیزم و لیبرالیزم که هر سه به نحوی محصول مدرنیته اند ؛ البته با سیمای ها امپریالیستی کدام یک میتوانند مدرن باشند. درعرصۀ فلسفۀ سیاسی آیا اندیشۀ تمرکز قدرت "هابز" ( پایه گذارنظریۀ دولت مدرن که با فلسفۀ سیاسی خود به ترسیم خطوط اصلی سرشت صورت و قدرت دولت مدنی میپردازد)، یا تکثر قدرت و تفکیک قوای منتسکو، قرارداد اجتماعی روسو، لیرالیزم " جان لاک "  و سوسیالیزم " مارکس " کدام یک مدرن اند. 

 درحوزۀ اندیشه ها و ایده آلهای انسانی ؛  " یوتوپیا" یا ضد "یوتوپیا" ، ایده ئولوزی یا نفی ایده ئولوژی، دموکراسی یا توتالیتریزم، سرمایه داری بازار آزاد و یا سرمایه داری دولتی ، کاپیتالیزم یا سوسیالیزم ، اصالت فرد و یا اصالت جمع، عدالت خواهی و یا  برابری توزیعی و دفاع از نظم خودجوش، ناسیونالیزم و مفهوم دولت و ملت یا انترناسیونالیزم و جهانی شدن، اخلاق ستیزی و شخصی کردن ارزشها و یا اخلاق سازی غیر دینی ، اخلاق عملی کانت یا اخلاق پوزیتویستی کارناپ (11) ، خیر اخلاقی بنتام(12) و یا میل به ارجاع لذت و سود فردی و یا جمعی و یا تحویل اخلاق به عاطفه ، احساس شهود ، اخلاق تکاملی و یا تصورگرایی نانیهلیزم اخلاقی، اخلاق بر خاسته از روبنای ابزار تولیدی و یا نیروی وجدان روسویی . درحوزۀ تفکر جهانی ؛ جهانی سازی و غربی سازی یا پلورالیزم ، در حوزۀ حقوق ؛ حقوق وضعی و یا حقوق عرفی یا خرد ناب یا قرارداد، پوزیتویزم حقوقی نسبی گرایی و یا واقع گرایی برمبنای حقوق بشر کدامیک مدرن اند . پذیرش و یا رد کدام یکی از اینها باب ورود به مدرنیته را فراهم میسازد. هرقدر این بحث به درازا کشانده شود، ابهام در آن بیشتر و یقین در آن کمرنگتر میگردد و بر گرۀ مدرنیته در حوزههای گوناگون فکری افزوده میشود. هرگاه همۀ اینها را شامل مدرنیته سازیم در اینصورت مدرنیته نه گفت و گو ؛ بلکه پاسخی میگردد برای گفت و گوهای متناقض یعنی مفاهیم متذکره درسالهای طولانی جاگزین  تاریخ اندیشه  شده است .

دراین حال مدرنیته به مثابۀ بحرانی در پاسخ به بحران قبلی مطرح میشود؛ ولی مدرنیزم با وجود آبهام فراوانیکه درمفهوم خود دارد. به حیث یک ایده ئولوژی سختگیرانه درحال تبدیل شدن به تحجر اندیشی جدید است. از همین رواست که شماری از دانشمندان پایان ایده ئولوژی مدرنیته را در حدود 45 سال قبل پس از ایجاد جنبش " پساساختارگرایی " در فرانسه عنوان میکنند که فعالیت های پلورالیستی ( کثرت گرایانه ) نسبی گراییها، فیمینستها (طرفداران دفاع ازحقوق سیاسی و اقتصادی زن برای تامین عدالت در جامعه) ، جنبشهای محیط زیست و نقد مدرنیزم ادبی شالودۀ اندیشه های مدرنیته را متزلزل گردانیدند و افکار مدرنیزم را به گونۀ گرایش بنیادگرایانه به مثابۀ جستجوی اهدافی درناکجا آبادها به باد انتقاد گرفتند و افشا کردند. با ایجاد نیهلیزم از شکم مدرنیزم پروژۀ مدرنیته آسیب پذیرتر و حتا پایان یافته عنوان شد.  سلطۀ طبقاتی سرمایه داران که ازجمله نتایج محتوم صنعتی جدید بود که  عواقب ناگوار آن منجر به کالاپرستی ، دنیاگرایی ، خود بیگانگی ، سلطۀ پول و تبدیل شدن انسان به پرزۀ ماشین یا شی گشتگی انسان گردید.

گفت و گوهای مدرنیتۀ لیبرالی و سرمایه داری و تبدیل شدن  جامعۀ عقلانی مدرن به قفس آهنینی زیر سلطۀ سرمایه داران و ابزار شدن انسان و اسارت جدید او نقد دیگری بود که بار اول از طرف" مارکس وبر" (13) و"پاره ثووموسکا"(14)به عنوان اعترافات در غرب  مطرح شد. سپس حلقاتی چون حلقۀ فرانکفورت (15) شجاعانه تر به آن تاختند و بعدتر با پیدایش "جامعۀ مدرن  انومی " که سرگشتگیهای اخلاقی، درهم شکستن ارزشها و فقراخلاقی و معنوی مدرنیزم را در پی داشت ازجمله مشکلاتی بود که ازطرف جامعه شناسانی چون" دورکهیم " مطرح شد و پروسۀ نامبرده را پیشنهادات وی مبنی برتشکیل گروههای مدنی پیچیده ترگردانید . نقدها ی" هیگلی " های جوان و راست نسبت به جامعۀ مدرن سرمایه داری همراه با انحطاطهای بزرگ که گواۀ پایان یافتن عقل مدرن بود ، آسیب پذیری مدرنیته را آشکارتر گردانید . فلسفۀ اروپایی بعد از"هایدگر" به ویژه پس از"ویتگنشاین " به مثابۀ ابرهای پراگنده به تدریج بایکدیگر متصل شدند و عقلانیت ابزاری سرمایه داری فردگرایی لیبرال را نیز خدشه دار گردانید. از اینکه پست مدرنیزم روش شناسی بنیاد های معرفت مدرن غربی را مترلزل میخواند ، از اینرو وحدت وغایتی راهم در جهان سراغ نمیدارد.

ازهمین رواست برخی باور دارند که پست مدرنیزم جنبشی برضد اروپای مسیحی و فیودالی بود و آنرا مرحلۀ انکار مدرنیزم و اعلام پایان پروژۀ به بن بست کشیدن انسان خوانده اند.

مفهوم پست مدرن با سیمای ناکجا آبادی اش چنان پیچیده مینماید که ازآن کلافۀ سردر گمی تعبیرشده است و سرنخ آن هنوز طور شاید و باید به کلک اندیشه باز نشده است. ازهمین رواست که دانشمندان ازآن تفسیرهای گوناگونی ارایه داده اند . "حسن رحیم پورازغدی " (16) پست مدرن را از جهت ابهام و کشدار بودن آن به اکاردیومی تشبه کرده است که پیوست کوتاه و بلند میشود و با آن موزیکهای متنوع  میتوان نواخت و یا نویسندۀ دیگری  ذهن یک پست مدرن را همانند چوب جادویی"کلوپاترا" میخواند که به هرچیز اثابت کند بلافاصله آن چیز را پست مدرن میسازد و یا ازآن گسترۀ بی بازگشتی تعریف کرده اند که چون نظر بودا "مرزی میان ظلمت و نور" تماشای آخرین مرز روشنایی آن  ممکن و پا گذاشتن درمحدودۀ روشنایی آن  امکان هر نوع بازگشت را از بین میبرد. به تعبیری دیگر پست مدرن را به مثابۀ ورطۀ چالشهای بی انتها چون تابویی میتوان خواند که به دور از حریم آن هر گونه تلاش وصلت خواهانه مجاز و داخل شدن درحریم آن ممنوع پنداشته میشود .

 

پس ازایینمه ابهامات ؟!

 

با آن همه ابهاماتیکه درتعریف مدرنیته وجود دارد. از شاخص های آن در اثار کلاسیک مدرنیته چون : رنسانس ، انقلاب صنعتی ، اومانیزم ، اصلاحات مذهبی پروتستانیزم ، لیبرالیزم ، روشنفکری و نقد سنت محافظه کاران کلیسایی نمیتوان انکارکرد که در دو دستۀ علمی و معرفتی چون : عقلگرایی و علم گرایی ، استقرا و تجربه ، شکاکیت در الاهیات مسیحی و عقل ابزاری ، تکنالوژی و ماشینیزم ، شهرنشینی و تقسیم کار، تفکیک نهادهای بوروکراسی  و فردگرایی ، اومانیزم ( انسان گرای و انسان دوستی ) و آزادی ، سکولریزم ،و دموکراسی لیبرال ، سرمایه داری و بازار آزاد ، ترقی وت وسعۀ مادی وغیره ؛ البته همۀ اینها در تعارض آشکار و صریح با فرهنگ مسیحی ، وارد حوزه های گوناگون فرهنگ و تمدن غرب گردیدند و آنرا متحول گردانیدند.

مولفه های نامبرده در دو نقطه یکی تعریف عقل یعنی توانایی و حدود شناخت انسان و دیگری تعریف انسان یعنی حقوق و کرامت او متمرکز گردیده اند ؛ البته به هدف کشف دو بارۀ قدرت عقل انسان و حقوق او که نظریه پرداز آن مدرنیته به دنبال آنها میباشند.

بنابر این پست مدرنیزم را دنیای  پاسخها نه ؛ بلکه دنیای پرسشهای ابهام آلود  پایان ناپذیرمیخوانند . پست مدرنیزم در شماری ازنوشته ها به گونه های پسامدرنیزم ، پسا نوگرایی و پسین نوگرایی نیزآمده است که پسا از واژۀ انگلیسی " post" یعنی عبورکردن  گرفته شده است ؛ ولی شماری از دانشمندان مدرنیزم را مفهوم کامل نوگرایی نمیدانند ؛ از اینرو کاربرد پسانوگرایی را با پسا مدرنیزم در تناقض میبینند.

 

 

 شماری ازدانشمندان چون "ژاک دریدا")(17) شاگرد نهضت ساختارگرایی و اندیشه های پسا ساختارگرایی میشل فوکو و پدید آورندۀ ساختارشکنی که تیوری وی درفلسفه پست مدرن و نقد ادبی تاثیر فراوان داشت. وی ازعرصۀ پدیدار شناسی به ساختارگرایی و ساختارشکنی نزدیک شد) باور دارد که پسا(post ) را از جعل دو واژۀ "difference" به معنای تفاوت و تمایز و "deference" به معنای  تواضع ، تمکین ، تسلیم ، تن در دادن و پوست عوض کردن نیز معناکرده است که تعبیر نامبرده میتواند کلیدی برای تحقیق های پیچان در زمینۀ پست باشد ؛ یعنی در این روند جریان دگرگونیهای رنگارنگ همواره به تاخیرمی افتند و به جلوۀ تازه یی خود را مینمایانند. بنابر این دراصل معنایی در کار نیست ؛ زیرا که کوشش برای یافتن آن پس از عبور از مرزهای زبان شناسی  ممکن میباشد . ازهمین رو مفهوم  "post " در پیشوند مدرنیزم با گذشته گره خورده است و شماری از آن پله یی پس از مدرنیزم تفسیرکرده اند. شماری اندیشمندان طراز اول اندیشۀ پسامدرن، این مفهوم را به شکل ضد و نقیض یعنی به گونۀ پره دوکسی به کاربرده اند . چنانچه "ژان فرانسوالیوتار"(18)میگوید: " یک اثر زمانی مدرن است که ابتدا پسامدرن باشد . لیوتار اصطلاح پسا مدرن را برای مشخص کردن پله یی از تکامل فرهنگ به کاربرده است . وی این واژه را از دانشمند ان امریکایی وام گرفته است که آنها پسا مدرنیزم را در دایره  های  برایند مدرنیزم ، تکامل مدرنیزم ، ضد مدرنیزم ، فرا مدرنیزم و امیزه یی ازهمه مطرح کرده اند .

باتوجه به اندیشه های گوناگون نظریه پردازان پست مدرن این سخن لیوتار را که گفته است : " پسا مدرنیزم در واقع مدرنیزم جمع بحرانهایش میباشد " .این حرف اندیشه های گوناگون در این مورد را اسیب پذیر و شکننده مینمایاند؛ درحالیکه مدرنیزم با آن همه پرسشهای پی درپی اش در تاریکی ترین لحظات چراغ  امیدی را در ذهن انسان روشن  میکرد ، آخر باب سرگردانیها ی امید پاسخ یافتن برای رسیدن را دق الباب مینمود و انسانرا برای فهمیدن این حرف : تا بدانجا رسید دانش من           که بدانم همی که نادانم    یاری میرساند.

با این تعبیر پست مدرنیزم نادانیها را در قلۀ آگاهی های خویش میبیند و به قولی پسا مدرنیزم کاریکاتور مدرنیزم تلقی شده است که انرژی بیشتر برای از دست دادن انرژی را دارد. ازهمین جا است که گفته اند : "هنر پسا مدرن همان هنر مدرن است ؛ اما آنجا که هنرمدرن به حد خود رسیده باشد" ؛ پست مدرنیزم به استقبال این حرف  : گر به پرواز و گر از سعی پریدن رفتم        رفتم اما همه جا تا نرسیدن رفتم ، میشتابد و هیچگاهی ازسرگردانی و لالهانی انسان نمی کاهد و هرگز او را برای رسیدن به ناکجا آباد های نا تجربه شده یاری نمیکند. بااینهم انسان در وادی سرگشتۀ شناخت پست مدرنیزم بر مصداق این شعر بیدل : حیرتم آیینۀ تحقیق نیست        اینقدر دانم که چیزی دیده ام

حداقل میتواند اندکی درنگ نماید و بر سکوی یافته های خویش تمکین نماید و ناکجا آباد آنرا به تماشا بگیرد .

 

فرایند پست مدرن شدن ذهن به تعبیری دیگر

 

شماری هم فرایند پست مدرن شدن ذهن را یک پیشامد گشتالتی(19) به مثابۀ اشراق ناگهانی در نتیجۀ یک باز تعریف فراگیر از تمام گسترۀ ییکه در منظرۀ فرد قرار گرفته است، میدانند ؛ البته به مثابۀ منظره ییکه بقایا و خاطره های گذشته را در خود جا داده باشد و در یک تفسیر جدید  قابل دریافت باشند و تفسیرحال را نیز انعکاس و ارایه بدهد و در ضمن آیندۀ محتمل و درحال وقوع شامل همه باورها را در یک  رخداد"گشتالتی"  به صورت شگفت انگیز در یک لحظه به نمایش بگذارد و قابل درک بسازد. گشتالتی ها این حادثه را "بینش " خوانده اند که  درعرفان شرقی ، اشراق خوانده شده است .

ذهنیت پست مدرن در یک طرز تلقی برخاسته از موقعیت جامعه شناسانه نه فلسفی گرایانه  که فرد به عنوان جوهر و اساس ( subject) درآن قرار دارد، درحد یک شی سقوط میکند. گویا موقعیتی پیدا مینماید که خود را محصول رسانه یی مییابد که هرگز برخود کنترول ندارد . پس ازاین او دیگر برخود نه تنها کنترولی ندارد؛ بلکه زنجیرۀ علت و معلول را از هم گسیخته میبیند و به او طوری تفهیم میشود که زنجیرۀ دال و مدلول هم با سرنوشت مشابۀ از هم پاشیده است و دسترسی به واقعیت را نیز حتا ازدست داده است.

درچنین حالی ناچارانه خود را یک پست مدرن معرفی میکند تا بتواند به دور از ریا اندیشه های خود را درهر رشته یی ارایه بدارد که بازگو کنندۀ واقعیتهای جامعه شناسی و جامعه زیستی او باشد. البته  به امید اینکه برای ابراز واقعیت از دست رفته در شکل نه محتوا به عنوان یگانه شخص برای بیان واقعیت باقی بماند. به این تعبیر که همه دروغ میگویند و تنها او است که واقعیت را بیان مینماید ؛ به این تعبیر که  واقعیت نهایی به عنوان معیار سنجش واقعیت در دست نیست . انسان پست مدرن فکرمیکند که او واقعیتی را آشکار کرده است که در دست نیست . بدین گونه یک پست مدرن میخواهد نشان بدهد که قصد فریب دادن را با علم کردن طومار بلندی از ارزشها درقالب فرارویت ندارد . با این تعبیر پست مدرن را تلاشی خوانده اند، برای به کارگیری تمامی امکانات ممکن برای بیان حقیقت ؛ حقیقتی که در واقعیت وجود ندارد. برای توجیۀ این مطلب شاید به قول "نیچه " بسنده کرده باشند که میگوید : "به تعداد چشمها نگاه و به تعداد نگاه ها واقعیت وجود دارد". به زعم پست مدرن ها  واقعیت ممکن است ، به شکل بینهایت تظاهر نماید ، آنهم در وضعیتی که تمامی صور آن بایکدیگر به لحاظ ارزشی هم قیمت و هم بها اند . این هم بهایی را دلیلی برای نبود واقعیت ذکرکرده اند. 

 

گوناگونی نظریه پردازان  پست مدرنیزم در گسترۀ اندیشه های کانت 

 

برای روشن شدن  شناخت شناسی مدرنیته دانشمندان دو جریان"بیکنی " و "دکارتی " را بدیلهای شناخت شناسی ( استمولوژی ) قرون وسطایی دانسته اند. جریانهای نامبرده درشکل دهی اندیشه های کانت بنیادگذار پوزیتویزم ( اثبات گرایی و اثبات نگری ) تکاملی تاثیر بسزا نمود. در واقع عقلگرایی دکارتی و تجربه گرایی بیکن ، هیوم و جان لاک  و سپس تلفیق اندیشه های این دو بدست کانت راه های گوناگون و نتایج متضاد را به بار اورد ؛ ولی همۀ آنها در نفی الاهیات مسیحی و ارزشهای کلیسا موضع مشترک داشتند.

آنچه بعدتر جاگزین این اندیشه گردید ، نوعی تجربه گرایی توام با محتوای شکاکیت بود که امروز بخش اعظم جهان مدرن غرب را تحت سیطرۀ خویش قرارداده است. (20)

ازهمین رودانشمندان باور دارند ، با آنکه کانت علم را در غرب برای همیشه از واقعیت جدا کرد و ادراکات انسان را تنها ذهنیات او خواند؛ ولی اندیشه ها ی او چنان درحوزه های فلسفه ، کلام ، اخلاق ، عرفان ، سیاست و حقوق درغرب تاثیر وارد کرد که با انتقاد قراردادن اندیشه های او بسیاری تحولات درحوزه های نامبرده درغرب را باید در ترازوی نقد گذاشت. شماری اندیشمندان اندیشه های کانت را به مثابۀ بنیانگذار مدرنیته درغرب مورد انتقاد قرارداده اند . معرفت شناسی او را که از شاخص های برجستۀ مدرنیته است که با حاکم گردانیدن مقولات دوازده گانه خویش برهمه چیز نه تنها مشکل شناخت را حل نکرد ؛ بلکه راۀ شناخت را نیزمسدود کرد و به آن مشکل بیشتر افزود. کانت که متاثر از اندیشه ها ی دکارت و بیکن است که اولی عقل را خودکفا و کافی میداند و منکراعتبار شناخت حسی است و دومی تجربه گرا و با مطلق دانستن شناخت حسی منکر شناخت حضوری و بدیهیات است. (21)

هردو دیدگاه با وجود نواقض و کمبودیهاییکه دارند، دراندیشه های کانت انعکاس یافته اند ؛ درحالیکه ادراک حسی ابتدایی ترین نوع درک بوده و در حوزۀ  خود معتبراست ، فقدان هر حس به فقدان بخشی از آگاهی ها می انجامد و محسوسات را نمیتوان بدون یاری حس و عقل درک کرد. از سویی هم تجربه و احساس منشأ علم نمیشوند . دراینصورت  تمام علوم تجربی غیر قابل توجیه میشوند ، به صورت منطقی فرو می پاشید و هیچ قانون علمی هم نخواهیم داشت.

 

درحالیکه خطا پذیری حس امر تجربه شده یی است و علوم غیر تجربی شناخت خود را ازحس  نمیگیرند . تجربه و استقرا  در حوزه محسوسات مفید اند اما نمیتوانند مستغی  از عقل باشند و خطا پذیر اند ؛ البته این خطا پیذیری مخدود به زمان و مکان و متآثر از شرایط بدنی و روحی اند ؛ ولی با  این هم هر کدام در حوزه خود قابل قدر میباشند.

به همین گونه ادراک عقلی هم که منشأ اساسی ترین معرفتهای بشری اند ، دارای  ارزش بنیادین  است و بدون عقل هیچ چیز قابل درک نیست.  از همین رو  بدون عقل دین هم قابل درک نیست و حتا امور تعبدی هم به شناخت عقلی ضرورت دارند .

از انچه گفته آمد آشکار میشود که حس و عقل هر دو ارکان مهم شناخت اند؛ ولی باید به حدود شناخت هردو توجه داشت که اعتبا ر گزاره های عقلی محتاج به استدلال مبنی بر اعتبار گزاره های عقلی بی نیاز از استدلال چون ؛ امتناع تناقض ،امتناع انفکاک معلول از علت تامه ، اصل هوهویه ، حملی اولی........ اولیات و جدانیات ، میباشد.

اعتبار گزاره های بدیهی عقلی چون من هستم ؛ میترسم و شک دارم را که یقینی اند ذاتی و یا ناشی از شناخت شهودی اند که خطا ناپذیر تلقی شده اند ؛ زیرا که واسطۀ در کار نیست مگر آنکه خطا در تفسیر ان ها صورت بگیرد.

کانت  همۀ اینها را به گونه یی با یکدیگر تلفیق کرد.  وی با به کار گیری راه های مختلف با نتایج متضاد برای نفی الاهیات مسیحی و ارزشهای کلیسا مبادرت کرد.

کانت دریافت که تنها با معقولات اولیه ( برگرفته از محسوسات علم به وجود نمی اید؛ ولی معقولات  دومی  شامل مفاهیم فلسفی و منطقی را به صورت کامل ذهنی و جز ساختمان ذاتی ذهن دانست ؛  در حالیکه منتقدین اندیشه هایش خطای او را در همین دانسته اند ؛ زیرا که نه  ذهن پیش ساخته یی دارد و نه هم همه معقولات در ذهن صد در صد و به کلی  بیرابطه به خارج اند . او نمیتواند تعریفی درست از زمان ومکان بدهد در عین حال علم را در ظرف زمان ارزیالی میکند ؛  در حالیکه علم با وجود وفوع اش در زمان خاص و مبادی و مقدمات امور زمانی اش بازهم گرفتار زمان نیست . یعنی زمان ظرف علم  است نه قید علم علاوه بر این زمان حالت جسم است نه مفهوم صرف ذهنی

بنابر این چگونه میتوان پذیرفت که معقولات ذهنی کانت صد در صد ذهنی و در عین حال منطبق بر اشیایی خارجی اند . این ارتباط و انطباق را چگونه میتوان میان امور ذهنی محض که به نظر او منشآ خارجی ندارند، با واقعیت های خارجی  پیدا کرد و چگونگی ارتباط میان عالم و معلوم را چطور میتوان کشف کرد . از سویی هم باور او مبنی بر وجود" مادۀ علم"  در خارج از ذهن به حیث علیت تاثیر و منشائیت ماده خارجی برای مفهوم ذهنی و سپس ترکیب او با مفاهیم ذهنی  نقض بر معقولاتی است که وی بر آنها دست یافته است .

علیت در دستگاه فکری او تنها صورت ذهنی دارد و این تفکر شکاکیت افراطی و سوفیزم خطرناک را درقبال دارد ؛ زیرا که بدون پذیرش علیت اثبات واقیعت جهان ناممکن است ، در حالیکه علت تصویر ذهنی ما از جهان معلول وجود خود جهان است و  بدون موجودیت جهان چگونه تصویر ذهنی آن ممکن میباشد . پس به اینصورت چگونه میتوان علیت را صرف تصویر ذهنی دانست و با توسل به آن جهان واقعی را اثبات کرد.  از همین رو کانت با افکار خود علم را برای همیش از واقیت جدا کرد و تمام ادراکات انسانرا ذهنیات او خواند، در واقع سوفیزم جدیدی را وارد حوزۀ تفکر در پوشش مدرنیته نمود.

پس از کانت نه تنها اندیشده های او در حوزه مدرنیته دستخوش تحولات زیاد گردید و دانشمندان زیادی آرای موافق و مخالف خود را پیرامون مدرنیته ابراز کردند، پست مدرنیته یا پسا مدرنیزم  که پروسه تاخیر برای جریان مدرنیزم نیز خوانده شده است ،  از اندیشه های کانت به نحوی اثر پذیر گردیده اند.

با توجه به وسعت اندیشه های کانت که حوزه های فلسفی گوناگون  تعقلی و تجربی را در استخدام اندیشۀ خویش در آورده بود .  شماری از دانشمندان اینرا دلیل اختلاف و عدم توافق میان بسیاری نویسنده گان موسوم به پست مدرنیزم ارزیابی کرده اند و حتا بعضی از پست مدرنیست ها داشتن هرگونه نظریۀ خاص دراین مورد را نیز انکار میکنند . گوناگونی نظریه ها در حوزه پست مدرنیزم حتا فکر تلخیص را هم در آن مورد نفی میکند . با اینهم  در حوزه پست مدرنیزم مسایلی وجود دارد که پست مدرنیست ها را از یکدیگر متمایز میسازد.

 

درمورد پست مدرن نظریه های گوناگونی وجود دارد . ازجمع نظریه های اندیشمندان آشکار میشود که بحث بر سر پست مدرن چنان بحثی به اصطلاح کشدار و پر ابهام است که پرداختن به آن بیشتربه پیچیده گی آن می افزاید.

پست مدرن باهمه هنجارشکنی ها و دشواریهایش چه آنر انتیجۀ شکست مدرنیزم و نه مرحله یی پس از گذار از مدرنیته و یا مرحله یی به گونۀ دیگر بدانیم ، باید اشاره کرد که مدرنیته هر زمانیکه وارد یک اجتماع میشود ، برای نهادینه کردن آرمانهایش به اصطکاک روبرو میشود . درنتیجه به یکنوع گسست مواجه میگردد. این گسست غیرقابل بازگشت نسبت به سنت ، سبب میشود که ناگزیر چیزهایی ازآن درجامعه باقی بماند . آنچه که ازآن برجای میماند ، مولفه های پست مدرنیته خوانده شده است. این مولفه های بازمانده از دوران گسست مدرنیته به مثابۀ پیش برندۀ واقعی پارامترها یاعامل های موثررشد و توسعۀ اجتماعی عرض اندام میکنند . ازهمین رو است که مدرنیته را مرحلۀ عبور نه ؛ بلکه فاصله یی میخوانند که تنها رشد و تکامل را در چهارچوب ارزشهای خود برمیتابد.(22) ارزشهاییکه درپهلوی نهادینه شدن آنها در وجود فردی و اجتماعی بتوانند به صورت متعادلی پاسخگوی نیازهای فردی و اجتماعی درسیطرۀ تحت قلمرو خویش باشند ؛ البته حالتی که زیرساخت های ناآگاهانۀ بشری چندان تمایلی به درهم  ریختن و فروپاشی  آن ندارند.

درکشورهاییکه زمینۀ موفقیت نسبی مدرنیته موجود و نهادینه شدن آن ممکن بود . کمترین سهمی ازتجربه پست مدرن را از خود به جا مانده اند ؛ به گونۀ مثال شماری از کشورهای اروپایی چون بریتانیا ، فرانسه وآلمان  را میتوان یادآور شد . شماری باور دارند که پست مدرن از اروپا به امریکا دامن گسترده است. به قول" پودریا"(23) متفکرغربی که درکتاب خود زیرعنوان " امریکا امریکا " بحث کرده نوشته است : "اروپایی هابیشترتحت تاثیرتماشا ی امریکا پست مدرنیته را مطرح کردند و در واقع با تاثیرپذیری از امریکا به این بحث پرداختند  . از آنرو اروپاییها پست مدرن را طورشاید و باید تجربه نکردند.

ازآنرو دانشمندان پست مدرنیته را نمونۀ امریکایی میدانند. هر زمانیکه پست مدرن با نمونۀ امریکایی آن وارد کشورهای جهان سوم گردیده است ؛  بنابر نبود موفقیت مدرنیته به شکست روبرو شده است. علت آن دلیل نو پا بودن جامعه و یا مواجهۀ آن با سنت نبوده است  ؛ بلکه علت نفی ارزشهای آنرا رد آگاهانه و با قوت از طرف جهان سوم میدانند . تا به یک پست مدرن و خودجوش وخود خواسته نایل آیند . پست مدرنیته نمونۀ جهان سومی هم درکشورهای جهان سوم  بنابر نبود پیش زمینه های لازم فرهنگی  ، علمی ، اقتصادی ، نبود ظرفیتها ی روانشناسی  در افراد و ناهماهنگی مولفه های جامعه شناسی با معیارها و روشهای سنتی ، نتوانست نهادینه شود ؛ ولی پست مدرن با زرق و برقی که داشت ، به دور راندن آن از جهان سوم آنقدرها ساده نبود و این حالت منتج به ایجاد فضای پست مدرن تحمیلی و ناآگاهانه درجهان سوم گردید که به شکل خیلی ضعیف و ناچارانه باقیماند و مولفه های آن تنها روی دست روشنفکرانی برای خلق آثارهیری باقیماند. این زمانی است که روشنفکر نه مجال بازگشت به سنت و نه فرصت پیش رفتن به آرمانهای مدرنیته را داشتند و  ناچار در خلای فکری باقیماندند.

ازهمین رواست که" فدرس شارول "(24)  باوردارد که:" ایران پیش از گذار از مرحلۀ مدرنیته به پست مدرنیته دست یافته است". وی دلیل وجود فضای خاص درهر منطقه را تاثیرات دوران پیشا مدرن و یا پست مدرنیته میداند که درهرمنطقه ویژه گی خود را دارد.

بنابرهمین ویژه گی است که " استادملکیان" (25) جهان بینی سنتی را نسبت به جهان بینی مدرن آرامش بخش و شادی آفرین میخواند و حتا از این هم پا را فراتر گذاشته و میگوید : " روشنفکر دینی را امری پارادوکسیکال یعنی تناقض بردار میداند  و ملتزم بودن یک روشنفکر دینی را به جمیع لوازم مدرنیته بیدینی عنوان میکند و برای تفکیک روشنفکر دینی از روشنفکر غیردینی ، روشنفکر معنوی یا نو اندیش راعنوان میکند  وپست مدرنیزم را در حد پی بردن به نقایص اجتماعی پذیرفته است.

شماری از دانشمندان نسبت به پست مدرن لحن ملایم تری دارند . از اینکه پست مدرنیزم  غربی به گونۀ اعتراضی و کشدار و واکنشی نسبت به دنیای ماشینی و مدرن است که شکل دیکتاتوری را به خود گرفته است و از سویی هم حرکت های ساختارشکنانه ویرانگرانه اند. هرگاه مورد تقلید قرار بگیرند ؛ چون تجربه های دیگران اند ، نتایج سودمندی را به بار نمی آورند . این بدان معنا نیست که پست مدرنیزم را به صورت کلی نفی کرد و آنرا در بست مردود خواند ؛ زیرا که حرکتهای ساختارشکن از جمله پست مدرنیزم صرف نظر از روش های علمی ، فرهنگی و اجتماعی آنها زمینه را برای دستیابی به اهداف متعالی فراهم میسازد و بعید نیست که انسانی ترین روشها را که با فطرت و سرشت آدمی سر و کار دارد مدنظرقرارمیدهد. از آنرو"مهدی دهقانی  (26) نویسندۀ ایرانی میگوید : " نگاۀ سطحی به ساختارشکنی های جوامع بیگانه با جلوه های فریبنده و پر زرق و برق آنها بدون در نظرگیری درونمایه های فرهنگی و بومی آن ملل نمی تواند اطلاعات کامل را از آنچه واقع شده است ، درانظار بیننده متجلی کند"  . بااین تعبیر پست مدرن در هر مرحله یی با باورها و اعتقادات آن جامعه شکل میگیرد. بنابر این باورها هرنظام و ایده ئولوژی حرکتهای موزون و خودجوش خویش را میطلبد . از آنرو به مسخره گرفتن باورها و اعتقادات دیگران به هر نحوی که باشند ، نباید آنها را نقطۀ مقابل پست مدرنیزم تلقی کرد. گفتنی است که نویسنده گانی در ایران چون مرحوم "علی شریعتی " در زمان خود به ساختارشکنیهای دست یازید که امروز آنها پست مدرنیزم خوانده میشوند. یعنی هر نظام فکری دارای ویژه گیهای ساختار شکنانه میباشد که به وسیلۀ تلاش های اندیشمندان آن نظام فکری متجلی میشوند.

اینگونه بینش پست مدرنیزم را از مطلقیت و انحصار بیرون میکند. هرکشوری میتواند با توجه به باورها و اعتقاداتش به پست مدرنیزم دست یابد و این دورۀ گذار را به نحوی طی کند تا باشد که پس ازتجربۀ لازم برای عبور از این مرحله  خود را از عقب کاروان تجدد به پیش بکشد .

شماری ازدانشمندان باور دارند که هدف اصلی مدرنیزم سیطره یافتن برقلمرو ادبیات میباشد و بیشتر درحوزۀ ادبیات به صورت چشمگیرتر تجلی پیدا کرده است . باتوجه به اثار نظریه پردازان مدرنیزم چون" دریدا" ، "لاکان" و"فوکو"میگویند که اینها اندیشه ها ی خود را در قالب ادبیات ویژه به صورت فلسفی ارایه نموده اند . یعنی پست مدرنیته را اندیشه های ادبی یی میدانند که به شکل فلسفی پرداخته شده اند  و هدف از آنرا کشاندن طبقۀ متوسط به خصو ص در شرق را به محور اندیشه هایی میدانند که گویا گفتنی یی برای دنیای جهانی شدۀ امروزی داشته باشند. چنانچه " گل آراحمزه " (27)دانشمند ایرانی دراین زمینه نوشته است : " این فلسفه گرایی ادبیاتی درقالب مدرنیزم به جز آماده کردن طبقۀ متوسط و تحصیلکرده برای قبول اندیشه های دنیای رو به جهانی شدن چیزدیگری نمیباشد" . یعنی از اینطریق به آنها تفهیم  میشود که آنها در صورت نداشتن اینگونه اندیشه های مدرنیستی شنونده یی برای حرفهای خود نخواهند داشت.

 

 


بالا
 
بازگشت