نگارش: خلیل الرحمن حامد
افغانستان بی بابای ملت شد!
مرگ حق است وآدمی هرقدر عمربخورد آخرش مرگ هست، اگر چه این آدمی، پادشاه باشد ویا پادشاه بوده باشد واگرچه این آدمی چهل سال حکومت کرده باشد، غریب وبی چاره ومسکین باشد وبالاخره این آدمی درهرجا ودرهرکجا که باشد آخرین منزل مقصود وآخرین بسترخوابش همان مرگ هست. پروین اعتصامی شاعره شیرین زبان ایرانی ازمرگ وچشیدن این جام قضاء به این الفاظ وکلمات یاد آوری کرده است:
خاک دردیده بسی جان فرسا است سنگ برسیــــنه بسی سنگین است
بیند این بستر عبـــــــــــــرت گیرد هرکه را چشــــــم حقیقت بین است
هرکه باشی وزهرجــــــــا برسی آخــــــــرین منزل هستی این است
آدمی هرچه توانـــــــــــــــگر باشد چون بدین نقطه رسد مسکین است
محمد ظاهر شاه بعد ازچهل سال حکمروای، تقریبا سی سال بسربردن درتبعید وپنج سال زندگی درارگ ریاست جمهوری بنام حرم سرا وبلاخره ملقب به بابای ملت به عمر 93 سالگی درگذشت ودرکابل پایتخت افغانستان درتپه مرنجان درپهلوی پدرش نادر خان وهمسرش ملکه حمیراء به خاک سپرده شد.
ازلحاظ عقیده، دین وباورهای اسلامی وارزشهای دینی پشت مرده سخن گفتن جوازندارد ونه هم به مرگی کسی خوش شدن نه تنها یک امراسلامی بشمار نمی رود بلکه ازلحاظ عاطفه انسانی وبشری بدورمیباشد که همان ریختن قطره های اشک دراثردرگذشت یکی ازدوستان واقارب انسان این ادعارا به اثبات میرساند که نباید انسان به مرگی کسی خوش شود وشادی کند وآنرا جشن بگیرد. قلم فشان این سطور بدین باورهستم وازدین هم برداشتم همین است که هرکس دراین دنیا عملی را انجام میدهد مکافات ومجازات خوبی وبدی آنرا درجهانی ابدی می بیند. چنانچه خداوند درقرآن کریم به انسانها به طور عموم وبه مسلمانها به طورخصوص اعلان میدارد:
" تلک امه قد خلت لها ماکسبت ولکم ما کسبتم ولا تسئلون عما کانوا یعملون"([1] )
ترجمه: آن گروهی بودند که درگذشتند، آنچه انجام دادند نتیجه خوب وبدی آنرا می بینند وآنچه شما انجام دادید نتیجه خوب وبد آنرا هم می بینید وشما ازآنچه آنها انجام داده اند جوابگوی نمی باشید.
اما ازبرداشت دیگر دین این که ازاشتباهات دیگران درس گرفتن وآنهارا برای خود ودیگران تذ کاردادن اگرچه درهیچ مقام ومکان بزرگی هم انسان قرارنداشته باشد، ودرحد توان اشتباه خود را درست کردن وبه درستی امورخودرا انجام دادن نه تنها یک امردیگر دین هست بلکه برای منفعت عامه هم میباشد. خداوند لایزال درقرآن کریم به پیامبرخود چنان خطاب می کند که حکم آن به تمام امت اسلامی وپیروان پیامبرگرامی میباشد.
" وذکر فإن الذکری تنفع المومین"([2] )
ای پیامبر، به مومنان تذکر بده که این تذکر برای آنها سود مند است
پس همین جا هست که هرمسلمان وظیفه دارد تا درروشنی آنچه خود و دیگران انجام داده ازآن عبرت گیرد، آینده ایکه پیش رو دارد آنرا درست نموده خودرا به دین متعهد بسازد تا درچاه ضلالت وگمراهی نیفتد که ازآن خلاصی نمی باشد.
به همین دلیل یک مروری مختصری به زندگی چهل ساله زمام داری وحکم فرمای محمد ظاهرشاه داشته باشیم تا آینه عبرت برای هریکی ما چه ازقدرت بیرون هستیم ویا درقدرت باشیم، باشد وزندگی خودرا درروشنی آن اصلاح نموده برای مردم وکشورمان کمرخدمت را ببندیم وزندگی خودرا وقف خدمت به مردم بکنیم
محمد ظاهرشاه درسن 19 سالگی پس ازکشته شدن پدرخود بدست یک متعلم بنام عبدالخالق، قدرت را به وراثت برد که برای مدت چهل سال درکشور حکم فرمائی کرد.
زندگی سلطنتی باعث شد که محمد ظاهرشاه درآن زمان به قدرت برسد ومردم افغانستان ازاحکام یک پسر بچه ایکه به اوضاع افغانستان درست بلد نبود پیروی کنند ومانند رمه وگوسفند این مردم را ظاهرشاه به هرطرفیکه میخواست سوق بدهد. متأسفانه حمله روس به افغانستان وکشت وخون کمونستان درکشور وبعد هم جنگهای ذات البینی دوره چهل ساله حکم فرمایی ظاهرشاه را یکی از دوره های طلای افغانستان معرفی کرد ومرد میکه درزمان زمامداری وی کلان شده بودند وبه سن بلوغ رسیده بودند همیشه از این دوره بنام بهترین دوران زندگی شان یاد می کنند. اما قشرهای تحصیل کرده درهمان دوره ودوره جهاد وفعلا بدین باورهستند که دوره ظاهرشاه یکی ازسیاه ترین دوره های تاریخ افغانستان بوده است که درآن مردم کاملا درتاریکی وجهل نگه داشته شدند وهیچ کاری چشم گیری برای رفاه افغانستا ن انجام داده نشد. برعلاوه همین قشر تحصیل کرده تمام نابسامانی هایکه بعد اززمامداری ظاهر شاه بوجود آمد منشأ ومبدأ آنرا بوی منسوب میدارند ومی گویند که دراثر بی خبری وبی اطلاعی وی ازاوضاع مشکلات دامنگیرافغانستان شد.
اگر دوره چهل ساله زندگی ظاهرشاه را بیک نگاه مختصرببینیم، فقط همین قدرمیتوانیم بیاد داشته باشیم که دراین دوره وی بجز ازخوشگزرانی، شکارواستفاده سوازقدرت دیگرکاری برای این کشورانجام نداده است. لیکین بهترخواهد بود که درروشنی آنچه تاریخ به ما آموزانده بعضی ازکارهاییکه که اقلا باید انجام میشد ونشد، ازآنها ذکربعمل آوریم تا باشد آنهاییکه بدون درنظرداشت حقایق تلخ تاریخی به این دوره دوره ای طلای مینامند وازآن به وصف خوب یاد می کنند وزمانیکه ازآن سخن بمیان می آورند دهان شان ازخوشحالی ترمی شود، درک کنند که همه ملت به این فکر نیست وهستند کسانیکه تاامروز زجردوره این چهل سال را می کشند وباج آنرا تا امروز می پردازند. بگونه مثال:
تعلیم وتربیه دریک کشور زیربنای تمام اموررا تشکیل میدهد که درزمان ظاهرشاه به آن توجه چندانی صورت نگرفته بود. درمناطق دوردست وولایات دورونزدیک برای تربیه وتعلیم اولاد مردم مکاتب وجود نداشت ومردمی که می خواستند اولادهای خودرا به مکتب ببرند مجبوربودند فرسنگ ها راه را بپیمایند واولاد خودرا به مکتب برسانند که این امر باعث می شد تا آنها هم از فرستادن فرزندان خود به مکتب خودداری کنند.
دیگر ازنشانه های تمدن دریک کشور سرک ها وشاه راه ها میباشد که به این امرهم درزمان زمامداری وی اگربگویم که هیچ توجه به آن نشده شاید گزاف گویی نباشد. کسانیکه ازولایات دوردست کشورهستند به خوبی آگاه اند که هیچ سرکی برای سهولت مردم درزمان زمامداری ظاهرشاه کشیده وبه بهره برداری سپرده نشده بود.
دریا های خروشانیکه که بالای دشت های لم یزرع کشور روان بود وهست هیچنوع اقدامی برای آبیاری ازآن دریا ها به زمین ها ودشت ها صورت نگرفت وتاهنوز کشورهای همسایه این آب ها را ملک خود می دانند و ازآنها به خوبی استفاده می کنند واگر حکومت فعلی اقدامی برای استفاده ازاین آب ها را نماید، مشکلی را برایش ایجاد می کنند تا درگیر این مشکل شود وازآب فراموش کند. مردم ما تا هنوز درافغانستان به زمین های للم تکیه می کنند که اگرفضل ورحمت خداوند نباشد وبرف وباران ازآسمان نیاید، مردم به ترک مسکن خود مجبورمی گردند که مثال های آنرا تا چهارسال قبل که برف وباران ازآمدن به زمین رخت کنده بود، دیدیم.
افغانستان سرشار ازجنگلات طبیعی بود وهست که درزمان شاه هیچ نوع اقدامی برای سرسبزساختن تپه های کشور صورت نگرفت وهمچنان هیچ کاری برای نگه داری ومراقبت ازجنگل های موجوده کشور انجام داده نشد ودرختان آن تا به امروز به یغما برده می شود.
معادن ذخایر وثروتهای خدا دادیکه که درزیرخاک نهفته اند کما کان درزیرزمین مدفون هستند وهیچ نوع بهره ای کسانیکه دربالای آنها زندگی دارند ازآنها نمی برند. وکشورهای همسایه ما نه تنها ازمعادن موجود ه درکشورهای خود استفاده کردند ومی کنند بلکه ازمعادن کشور های همسایه خود هم بهره می برند وبه نحو ازانحا می خواهند ازآنها سود ببرند.
وبلاخره بطور عموم درزمان شاه هیچ کدام برنامه ای برای رشد اقتصادی درکشور صورت نگرفته وبرعکس درزمان شاه به نامهای مختلف ازمردم مالیه گرفته می شد وشاه برعرق ریزی مردم فقیروگرسنه افغانستان خوشگزرانی می کرد.
درساحه روابط خارجی باکشورهای همسایه بخصوص کشورهای اسلامی هیچ نوع رابطه ای برقرار نکرد وبرعکس تمام روابط خودرا با شوری سابق که عامل کشتار ملیون ها مسلمان وغاصب سرزمین های اسلامی آسای میانه بود، استوارکرد ودرپیروی ازپدرش که مجاهدین وآزادی خواهان آسیای میانه را سرکوب کرده بود وآنها را به روس تسلیم داده بود ازآن پیروی نمود ودرحقیقت، شاهراه تجاوز روس هارا به افغانستان افتتاح کرد.
بسیاری ازمردم باخبروبی خبر دوران سیاه این ملک را به دوران دموکراسی وآزادی مقایسه می کنند وادعا می کنند دوران حکم فرمایی ظاهر شاه یکی ازدوره های پرافتخار افغانستان هست. اگر ازیک طرف قضیه نسبت به چور، چپاول، باج گیری وستم رواداری به اتباع افغانستان اززمامداران قبلی افغانستان بشمول پدر ظاهر شاه دیده شود، شاید تاجای انصافا بگوییم که نسبت به دوره ها ی گذشته تاریک زمامداران سلفش، دوره ظاهر شاه ازآنها تاریکترنبود اما اگرازطرف دیگر به ادعای خود شاه دیده شود که همیشه خودرا بنیان گزار دموکراسی معرفی میکرد وخودرا مبین حقوق اساسی اتباع میدانست وبه قانون اساسی که درست بعد ازده سال حکم فرمای اش به افغانستان بخشید، دیده شود وخصوصا به فصل دوم که به پادشاه محترم اختصاص داده شده بود چیزهای عجیب وغریبی را درعصردموکراسی دراین قانون اساسی انسان می بیند. ازاین عجایب مذکور میتوان بطور خلاصه چند تای آنرا طورنمونه یادآوری کرد. سکه بنام پادشاه، خطبه بنام پادشاه، مصارف بنام پادشاه وبلاخره پاد شاه محترم غیرمسئول ( یعنی نعوذ با لله خدای مردم افغانستان) وواجب الاحترام می باشد. ([3] ) همین غیرمسئول بودن جناب شاه بود که هرچه خودش ودیگران به نامش انجام می دادند، هیچ کس چیزی گفته نمی توانست.
من نمی دانم به این عهد چگونه عهد طلای نام بگذاریم. عهدیکه رجال دین وکسانیکه درمخالفت با این نظام خواستند تا حکومت وقت را واداربسازند که ازپشتیبانی کمونستها دست بکشد وراه را برای افراد اوباش وخود خواه بازنکند این مردمان دین دار ودین پرور به ضرب شلاق وکتک پولیس ازمسجد پل خشتی رانده شدند.
ازدیگر کارنامه های این دوران هما نا نزدیکی افراد ملک وقریه دار مناطق مختلف افغانستان به خاندان سلطنتی بود که به نام پادشاه ازکوزه های مردم غریب روغن وازانبار های شان غله می ربودند ودرحقیقت درافغانستان درهرقریه یک پادشاه وجود داشت که بنام پادشاه کابل پادشاهی می کرد ومانند همین پادشاه مواخذه نمی شد وازهرنگاه مصئون ومأمون بود.
وازهمه بد تر اینکه هرکس درهرکجا به خاطر اهانت به خاندان پادشاه محاکمه می شد وهیچ کس حق نداشت پرسان کند که به چه جرم. زمانیکه عبدالخالق بخاطر انتقام هزارها مردم بی گناه ازپدر ظاهر شاه انتقام گرفت او ویارانش را با اعضای فاملیشان که هیچ ارتباطی به قضیه قتل نادرشاه نداشتند محاکه کردند، بستند، کشتند، وازهمه بدتر عبدالخالق را درقرن بیستم دموکراتهای غربزده وداعیان دموکراسی برخلاف تمام نورمها ومعیارهای انسانی واسلامی زنده قطعه قطعه نمودند تا که دیگران ازاین وحشت پند بگیرند وپادشاه جوان بستر حکمفرمای خودرا برای چهل سال درکشورافغانستان هموارکند.
گذشته ازاین، دردوران جهاد که تمام دنیا ی اسلام وکفر برای همدردی با مردم افغانستان همنوا شدند، تجاوز قشون سرخ را برکشور تقبیح کردند، به مجاهدین کمک نمودند واززخمی های مجاهدین درشفاخانه ها وازمهاجرین درکمپها سوزان دیدن کردند اما شاه که واقعا واجب الاحترام وغیرمسئول بودن خودرا به اثبات رساند که اومسئول نیست ویک بار هم بخاطر تسکین دل مردم زجردیده کشورش به یک کمپ ویا یک شفاخانه درپاکستان وایران سرنزد وازیک بیوه زن ویتیم این کشور سراغی نکرد وبه خوش گزرانی های خود که درافغانستان درچهل سال انجام داده بود درتبعید به آنها ادامه داد. اما زمانیکه طالبان مزاررا اشغال کردند برای آنها اشغال این شهررا تبریک گفت وفکرمی کنم همین جا بود که خواب بابای ملت شدن را برای خود دیده بود.
این ها همه شمه ای ازدوران سیاه وتاریک زمامداری ظاهرشاه است که برای رفاه وآسایش رعیتی که چهل سال برگردنها ی آنها سواربود، عملی انجام نداد، آنهارا درتاریکی وجهل کامل نگه داشت وبه نام آرامی وآسودگی حکومت کرد ومردم عامه هم به نام این که درزمان ظاهر شاه آرامی بود خوش هستند. برعکس ظاهرشاه دراین دوره چهل ساله خود به یک زندگی ازبی خبری ازخود وملت خود بسربرد که تمام عمر چهل ساله حکمفرمایی او درگزیدن نزهت گاه ها، باغ ها واقامت گاه های زمستانی وتابستانی وهمنشینان وهم مشربان وخوش گزرانی خلاصه می شود. درهرولایتی ازافغانستان که انسان سفرکند یک دوباغ ازظاهرشاه میباشد که بنام آن بود وگویا این که این را ازپدرخود به میراث برده باشد. اگرچه مردم این ولایت ها از اساسی ترین رنگ وبوی زندگی محروم بوده باشند اما قدم جناب شاه آن جا را برای خوشگزرانی خود منورمی ساخت.
با این همه حقایقیکه ازهیچ کس پوشیده نیست وباهمه این بی کاره گری هایکه شاه ازخود نشان داده بود یک باردیگرتاریخ مسخ شد، حقایق پوشانده شد، چهره ها دست بکارشدند ودرقرن بیست ویکم هم خورشید بخت و اقبال پادشاه یک باردیگر طلوع کرد ودرقانون اساسی 1382 که براساس تمام نورمها ومعیارهای بین المللی روز تسوید وتدوین گردیده بود، لقب بابای ملت به این پادشاه بی کاره وبی چاره بخشیده شد تااز امتیازات آن مادام العمربرخوردارگردد وبرخوردارهم گردید.
حالا که دیگر شاه نیست واز این دنیا با تمام لقب های افتخاری که داشت به دار بقاء رحلت کرده است، زمامداران فعلی امور باید بدانند که به هرنام ونشانی که به مردم حکمفرمایی کنند آخرین بسترشان همین مرگ هست وبا فرارسیدن این مرگ تمام اعمال انسان درترازوی عدالت که درآن هیچ نوع زوروتزویر نمی باشد انداخته شده، ازخوب وبد آن جواب گو می باشد.
افغانستان که امروز بی با بای ملت شده منتظر خواهد ماند که تااین لقب را باز برای چه کسی دیگری به پاس خدمات چهل ساله اش اعطاء کنند وآن بابای دیگر هم تا مادام العمر ازامتیازهای مادی ومعنوی این لقب برخوردار گردد.
[1] - قرآن کریم: سوره بقره، آیه 141
[2] - قرآن کریم: سوره الذاریات، آیه 55
[3] - رجوع شود به قانون اساسی سال 1343