محمد امین (فروتن)   

 

« سر نوشت  را از سر باید نوشت ! »

 

من ابتدأ قصد  نداشتم که در باره ء برخی از مسائلی که با بحران جامعه ء افغانستان ارتبا ط داشته است چیزی بصورت عاجل بنویسم و تنها به  یکی از نوشته هایم تحت عنوان " پشت صحنه یک سناریو ی تراژدیک و غم انگیز در افغانستان و مرور کوتاهی بر جبهه ملی افغانستان "  اکتفا کردم و  نوشته بودم و قول داده بودم که با توجه به اطلاعات و آگاهی های نا چیز خودم مسأ له چه باید کرد ؟ و پارادائیم ملت سازی و" بازگشت به خویشتن " را به آئنده و در یک فرصت دیگری موکول کرده بودم ، اما  اکنون  با توجه به خطیر بودن مسؤ لیت تاریخی خودم و به حرمت حقیقت مظلومانه ای  که هر روز  به پیش چشم مان و در پاهای ظلم و استبداد خونین قدرت های حاکم برجامعه ما  " ذبح شرعی  "  می شود  بر آن شدم تا به عنوان انجام یک وظیفه ء ناقابل که  در قبال دین خدا و سرنوشت مردم رنج کشیده افغانستان احساس می کنم  به دینوسیله به اطلاع مردم بی دست وپای افغانستان برسانم .  

حکایت می کنند که شخصی به دوست اش گفت :  شب ها از نیش پشه خوابی نداریم چه چاره کنیم ؟ دوست اش جواب داد ، هرشب هزار مرتبه فلان دعا را بخوان و بخواب ، شخص پرسید ؛ چاره ای دیگری نداری ؟ دوست اش جواب داد اگر این دعا وِورد اثری نکرد پشه ها را یکی ، یکی بگیر و مقداری پودر اره بر  چشمان شان بریز تا کور شود و نتوانند شما را پیدا کنند و نیش بزنند !  

می بینیم که داستان روشنفکران و چیز فهمان جامعه و کشور ما نیز از همین جنس است . زیرا از سالهاست که هر چه نسخه تجویز می کنند و دعا ، همه آن از همین جنس" پشه ای" اند که به قول شاعر " تا نوشدارو آید سهراب مرده باشد " ابتدا باید علل و موانع موجود در راه قانون گرائی ، جامعه مدنی ، پیشرفت و فرایند  ملت سازی را با دیگر  پیچیده گی های  بحران تشخیص داد و سپس  درآ ئینه آن راه حل های عالمانه و منطقی را جستجو نمود که تمامی از ما پس از چند سال بخصوص بعد از تشکیل کنفرانس تاریخی " بن " گمان می کردیم که گفتمان دموکراتیک و عدالت خواهانه به یک گفتمان غالب در عرصه ء سیاسی و اجتماعی تبدیل شده است ، لذا روی همین محاسبه نیز تصؤر می شد که طرفداران اندیشه های تمامیت خواه و ضد عدالت و دموکراسی یا با و جود در اختیار داشتن قدرت ظاهری سیاسی شرمگینانه خود را  در عقب روند دموکراتیک پنهان می کنند و تنها در عمل با مخالفت با هواداران عدالت و آزادی اقدام می نمایند ویا بصورت محافل و گروهک های بی اهمیت در جامعه امروزی به حیات خویش ادامه میدهند ، اما واقیعت این است که مدتی است مصادیق اندیشه ها و افکار آن گفتمان شکست خورده و غیر دموکراتیک آنقدر مشاهده می شوند که دیگر نه میتوان آنهارا بی اهمیت و بی تأثیر قلمداد کرد و نگران اوج گیری دوباره آن حرکت های شکست خورده ضد دموکراسی و آزادی نبود . قدعلم کردن دوباره گفتمان های غیر دموکراتیک در میان صاحبان قدرت مستعجل جامعه ما تعجب آور نبوده و نیست . آنچه نگران کننده و شگفت انگیز است رشد فرهنگ خشونت و جنگ طلبی زیر نام عدالت و دموکراسی در میان مخالفان و منتقدان حکومت است .   وقتی بحث از  بحران در جامعه ما پیش می آید ، اغلب محققان و جامعه شناسان کشور ما با رویکرد های خاص سیاسی و اجتماعی به تحلیل بحران و فاجعه می پردازند . بنا بر همین اصل است که در راه تعیین" هدف " و استراتیژیی ملی دچار توهمات گوناگونی می گردند .وبدون تردید هر نهاد و تشکلی که برای اجرای  این استراتیژی و این هدف بزرگ بوجود می آید باید بصورت روشن وواضیح راه برون رفت از بحران را با عرضه وارائیه فورمول های مشخص و علمی بدون هرگونه ابهام و اغما ض ارائیه کنند .باید این حقیقت را نیز از نظر دور نداشت که اکثریتی از ما که می پنداریم راه حل بحران را تنها ما درک کرده ایم ! کاملأ بی معنی خواهد بود که عده ای از برجسته ترین متفکران و جامعه شناسان باساس فورمول های بسیار پیشرفته از بهترین و آسایش بخش ترین تاکتیک ها  سخن بگویند ، بدون آنکه  تمامی ابعاد بحران در جامعه ما را درک و تحلیل کرده باشند . باز هم کاملأ بی معنی وپوچ  خواهد بود که قبل از اینکه همین  نخبه گان و روشنفکران یک جامعه و ملت از سرنوشت ، هویت ، شخصیت و جوهر و خواسته های اولیه و ثنویه یک ملت آگاهی داشته باشند راه حل ها و روش های اخلاقی و احکامی برای حیات و بقای عمومی یک جامعه جنگزده تعیین کنند .آنچه  که واضیح است و از راه حل های پیشنهادی اکثریت دانشمندان و نخبه گان سیاسی جامعه افغان نیز  معلوم می شود نتوانسته اند تمامی ابعاد لازم بحران را که دامنگیر جامعه ما شده است با میتود های علمی و اکادمیک جامعه شناسی معاصر  مورد مطالعه قرار دهند بنابراین  با توجه به همین میتود های  ناقص ، یکجانبه و فاقد یک مضمون روشن از بررسی اوضاع است که در کار زار سیاسی و اجتماعی ملت ما " کارِ" تمامی نخبه گان و تحلیلگران جامعه افغان  را  " زار" ساخته است . وتا هنوز هم  بدور  یک دائره بیمارسیاسی و اقتصادی حرکت می کنیم .بدون تردید اگر ما بحران کنونی را که بصورت زنجیری و گام به گام که در بطن بحرانهای دیگر بوجود آمده است به کمک و یاریی میتود های  علمی و فلسفی تحلیل نه کنیم و تنها به  یک نگاه مقطعی  برای ریشه کن ساختن میکروب ها و پرازیت ها ی که تمامی بدنه ء جامعه و ملت مارا گرفته است بسنده کنیم ، هرچند بصورت ظاهری ومصنوعی به نتائجی هم  برسیم  و در یک بخشی از تاریخ درد های قسمتی  از توده ها را نیز تسکین بخشد ، باز هم  یک راه حل دروغین است  که  به کمک چشم  البته نه  عقل به منصه ظهور رسیده است . من بر این باورم که اگر خواسته باشیم راه حل منطقی و معقول برای هر حادثه تاریخی و اجتماعی پیدا کنیم باید به کمک یک نقد سازنده  و کارساز و بدور از پلیدی ها ی  این زمان  که در دا و دریغا ! بر هزاران آلوده گی ها ی نفرت انگیز قومی و قبیلوی آغشته  گردیده اند تمامی تاریخ جامعه  ما نرا از نو مرور کنیم . زیرا بدون یک نقد سالم و سازنده و بدون انجام یک جراحی عمیق اجتماعی و تاریخی هرگز به نتیجه مطلوب و مطمئن نخواهیم رسید . که فرار و در بدری و ازین سوراخ به آن سوراخ گریختن و سایه ء مرگ را بر سر خویش دیدن نوعی زجر کُشی و مرگ تدریجی است هرچند اینگونه تغییر موضع گرفتن ها  درد های ما نرا در یک مقطعی از تاریخ درمان مصنوعی کرده باشند . روشنفکران و جامعه شناسان ما وقتی بیماری تاریخی ملت ما را تشخیص می کنند ، باید جغرافیای این بیماری را نیز در نظر بگیرند و با ید با یک دید عالمانه ومنطقی نخستین هسته گذاری های جغرافیاوی آنرا نیزدریابند ، زیرا چنانچه قبلأ اشاره کرده ام ،" بحرانها" نیزهمچون" تمدن ها "  و فرهنگ ها دارای  هویت های  محلی و جهانی اند و انسان ها با  حرکت ونگاه های  باز اندیشانه ء خویش از آن ها آگاهی حاصل می کنند . مبدأ ، منشأ ، علت ، چگونگی و چرائی بحران ها در جوامع مفروض بشری را در می یابند و چنین مسا ئلی چه از نظر تئوری و چه از نظر عملی ، چه در نظر متفکران و اندیشمندان آگاه زمان و چه از نظر توده های نا آگاه مردم از اهمیت خاصی برخوردار می گردد .بخش عظیمی از توده های مردم خود را در معرض انهدام و نابودی و ویرانی و مرگ و نیستی تدریجی می بینند نظم و عادات روزمره زندگی آنان از هم می گسلد و قدرت ساز گاری معهود شان از هم فرو می پاشد ؛ گروه بزرگی از مردم زیر ضربات چنین بحران ها ی هولناکی چون خسی در گرداب از زندگی هر نوع ثبات و ساز گار ی خود را از دست می دهند ؛ حتی مردم عادی جامعه ، کوچه و خیابان  نیز نسبت به چنین  بحرانها ی هراس انگیز بی اعتنا نه می مانند و پیوسته ازخود می پرسند که چرا چنین شد ؟ و مسؤل این همه رویداد ها کیستند؟ و علت آن چیست ؟ آیا راه نجاتی است ؟ ازاینجا به کجا خواهیم رفت ؟ چه بلای بر سر من ، خانواده ، جامعه ، قبیله و از همه مهمتر به روز گار کشور من آمده است ؟  که بدون تردید پاسُخ  این نوع پرسش ها بر دوش اندیشمندان ، رهبران جامعه ،و روشنفکران معاصر  سنگینی می کند ؛ چه بسیار اند کسانی که هیچگونه اعتنائی به چنین مسا ئلی ندارند ، مگر آنکه خود به چنین سر نوشتی گرفتار آیند . وتنها در چنین روز های سخت بحرانی است که ضرورت باز اندیشی و باز نگری در باره چگونگی و چاره جوئی سائر  مسا ئل درد ناک مرحله  گذار تاریخی قوت می گیرد .این بدان معنی است که میتوان انتظار داشت تعمق و تفکر  در باره ء مبدأ و منشأ ، علت و چگونگی و چرائی سرنوشت ، انسان ، جامعه وبشریت ناگهان به ذهن تمامی اندیش مندان و متفکران خطور میکنند . گفتیم  در راستای بحران شناسی باید جغرافیای حوادث را نیز دریافت و دید که منشأ بحران درکجاست و محو و ریشه کن ساختن آن چه ابزاری را لازم دارد ؟  این سوال از آنجا و بخاطری مطرح گردید که هسته های اولیه برخی از رسوبات بحرانها ی اجتماعی و اقتصادی در یک جغرافیا و تاریخ دیگری قرار دارند . اگر روشنفکران و اندیشمندان یک جامعه برای ریشه کن ساختن و محو رسوبات چنین یک بیماریی مهلک   تنها در مرز های جغرافیاوی و تاریخی جامعه خود اقداماتی را به عمل می آورند ، هرچند در مرز های خاص یک جامعه از رسوبات و تأ ثیرات آن کاسته شود و یا هم بکلی نا بود گردد یک معالجه مقطعی ، کاذب  و مصنوعی دانسته می شود ، زیرا هسته های اولیه آن در بیرون از مرز ها ی تاریخی و جغرافیاوی نه تنها از میان نرفته است بلکه به مثابه یک " هیپنو پید یای " مزمن و هولناک از آن سوی مرز ها روح و روان ما را تسخیر میکنند و به یاری وهمکاریی  سائر موجودات و پرازیت های سیاسی از تمامی اصالت ها و ارزش ها خلع وتهی  می کنند . چنانچه در همین سه دهه قبل در دهات و شهر های کوچک ما انسان های خوب ودانشمند ی بودند که « خودشان  بودند » نه می گویم ما در یک جامعه ء مرفه ، مترقی  و عادلانه زندگی میکردیم و لی میتوان گفت که « اصیل » بودیم  به گفته ء دانشمندی اصالت غیر از مترقی بودن است ! و نه می خواهم توجیه کنم که گویا از هر جهت زندگی مطلوبی داشتیم ؛ خیر ! در انسانیت متوقف  و درعین حال ما اصیل بودیم  ، وبا توقف در انسانیت قدرت انتخاب مستقلی را داشتینم و از سلیقه ء مستقلی برخوردار بودیم واین   یکی از ویژه گی های آن  دوره محسوب میشود . شگفت انگیز است اکنون نیز بسیاری نسخه های که به خاطر حل بحران و بازگشت به خویشتن  در جامعه افغان از سوی بهترین متفکران وروشنفکران در جامعه ء ما ارائیه می گردد ، علی الرغم تمامی تلاشها ی نخبه گان و روشنفکران جامعه ما ترجمه ارزش های از یک فرهنگ بیگانه محسوب میشود . همین روشنفکرانی که بر مبنای افکار چپ و یا  ناسیونالیستی و حتی مذهبی   خشک می اندیشند و همیشه شعار می دهند که نباید از بیگانه ها تقلید کرد و روی پا های خود باید با ستیم وبه خود مان برگردیم بازهم بدون تحلیل عمیق از اوضاع جامعه  و جهان بخصوص شرائط تاریخی و عمومی کشور افغانستان مقلد بیگانه گان اند ؛ زیرا از یکسو خود با اجرای روش های افراطی و در برخی زمینه ها  با بکار گیریی رویه تفریطی تمامی نهاد ها و ساختار های فرهنگی ، سیاسی و اقتصادی جامعه افغانی را  منهدم ساخته اند و از سوی دیگر همین اکنون نیز برای اجرای مأ موریت باقی مانده شان به بهانه های واهی و به " یک قُل،  دو قُل " بازی کردن ها با همان شیوه های بار ها آزموده شده با غرب و غرب زده گی مخالفت می کنند .! واقیعت عینی و جالبی که از این گونه برخورد های  نا همگون  در برابر تکامل تاریخی جامعه ء افغانی بدست می آید و در فرایند حرکت جامعه ما به مشاهده میرسد  تضاد عمیق و بزرگی است که نباید نادیده نگریسته شود زیرا اگر روشنفکرانی که در برابر تاریخ و سرنوشت  ملتها احساس مسؤ لیت میکنند چنین تضاد را کشف  و تحلیل نکنند و در برابرش به یک نتیجه گیری علمی و عملی نرسند بازیچه ء حوادث روزگار شده اند ، اگر احساس کنند که در چه و چگونه تضادی به سر میبرند و در برابر آن تصمیم بگیرند و سپس برویت همان فورمول بندی های جامعه شناختی به مرحله ء انتخاب برسند و انتخاب کنند ، آنجا ست که میتوانند  به عنوان انسان های که تقدیر تاریخی خود را شناخته اند و در قلمرو چنین مقدرات اجتماعی و تاریخی نقش روشنفکرانه ای را نیز ایفا می کنند ، اگر نه ، کور و نا آگاه بازیچه ء تقدیری خواهند بود که نویسنده گان سر نوشت  انسان و جامعه و ملت ها آنرا می نویسند و آن نویسنده گان ، نویسنده گانی هستند که زر و زور را امروز در جامعه تصاحب کرده اند .

و آن تضاد این است که ما به عنوان انسان های که در این لحظه ای از تاریخ و در این گوشه ای از جغرافیا زاده شده ایم و زندگی می کنیم و می اندیشیم ، از یکسو با توده های از مردم مان و تاریخ مان و فرهنگ مان و مذهب مان و گذشته مان و شرائط خاص تاریخی ، اجتماعی و فرهنگی ای که در آن قرار داریم ، مرتبط هستیم و مجمو عه اینها ما را بنام یک ملت واحد و به یک مذهب به نام اسلام و به یک تاریخ گذشته و یک سنت خاص و فرهنگ ویژه پیوند می دهد ، و از طرفی همین نسل جوانی که تازه راه پیشرفت را می پیمایند و در صف معینی از روشنفکران قرار دارد و چون پس از چندین سال است که با  علوم و فرهنگ ، هنر  و تحصیلات بصورت بسته بندی شده ای که  از غرب میرسد عادت کرده اند ، و قضاوت های  روشنفکرانه شان نیز ما نند غذا های کنسرو شده ، پخته و ساخته شده از بیرون به او میرسد و این جماعت روشنفکران جوان فقط آنرا نیم گرم کرده و بدون چشیدن ذائقه و مزه آنرا می بلعند و همین عوامل سبب می گردد که اورا به آنچه که روح قرن بیست ویکم خوانده می شود وصل می کند ، روحی که صد در صد غربی است و زائیده تاریخ ، مشکلات ، تضاد ها و مبارزات نظام طبقاتی غرب است . و چون همین روح غربی حاکم بر سر نوشت جامعه ء افغانی شده است ، امروز خود بخود خصوصیات فکری و اعتقادی و حتی ذوقی وهنری اش نیز بر جامعه ما تحمیل می کند . و آنچه را که تنها زائیده فرهنگ غربی است از کانال های بیست وچها ر ساعته تلویزیونی با مهارت و زرنگی به گوش های نسل جوان ما میرسانند . چنا نچه همین چند روز قبل برنامه ای  بنام     " اپریل فول " که حتی فرهنگ غربی را نیز به ابتذال و رسوائی کشانده است با یک هزینه گزاف از قلب شهر کابل از سوی یک شبکه تلویزیونی که به کمک ماهواره در اقصای عالم به مشاهده میرسد به نشر رسید . بنا بر این از یکطرف ما ریشه در عمق فرهنگ شرق و اسلام و تاریخ خود ما داریم و از طرف دیگر شاخه های نیازمندی های ما به طرف بارانی که از غرب می بارد دراز شده است که هیچگونه رابطه و تناسبی این دو باهم ندارند این است که ما درختی شده ایم که از شاخه به غرب و از ریشه به شرق وصل هستیم و در میان این دو انتخاب ، انتخاب برای ما مشکل است ، وبه همین دلیل ، خود آگاهی و تحلیل این تضاد بیش از هر زمان دیگری برای ما حائز اهمیت است . بنا براین ما باید مطابق تضاد ی که به آن اشاره گردید و ما در آن گرفتار یم تصمیم خاصی اتخاذ کنیم و چون روشنفکر جامعه و تمدن غربی و یا حتی سائر جوامع روبه انکشاف هرگز دچار چنین تضاد نشده و تصمیمی را نیز نگرفته اند این است که خود ما باید کشف کنیم وراه حل نشان دهیم و نقش استثنائی  به عنوان روشنفکر جامعه افغانی را ایفا کنیم و این حد فاصلی است که روشنفکر جامعه ء افغانی را از روشنفکر امروز جهان یعنی روشنفکری که قالب های روشنفکری را از فرهنگ غرب می گیرد جدا می کند و اگر یک روشنفکر افغان در این قالب های صادراتی جهانی که به عنوان یک الگوی روشنفکری در جهان ارائه می شود تبلؤر پیدا کند روشنفکری است که نه میتواند کوچکترین نقشی را در جامعه ء افغانی ایفا کند ، البته بدون شک که یک تحصیل کرده است و همچنان دانشمند نیز میباشد اما کسی که به عنوان یک عضو فعال جامعه  خود آگاهی پیدا کرده باشد و بتواند یک نقش پیامبرانه ای در نسل خودش و در عصر مربوط به وی و جامعه خودش بازی کند بدون شک از این نعمت خدا داد محروم دانسته می شود.فردی خواهد بود، بیگانه  و نا پخته و نا آشنا با شرائط اجتماعی ای که در آن زندگی میکند وریشه های که جامعه و ملت اش از آن ریشه ها غذا می گیرد . واضیح است که در این صورت از یکسو به لحاظ فرهنگ ،  مذهب و معنویتی که داریم نیاز به آفتاب شرق احساس میکنیم و از سوی دیگربه دلیل تلاش های علمی و تخنیکی  نظام  بورژوازی غربی و مادی که فرهنگ امروز ما را می سازد و این امر ما را در مسیر و استانه ء ضرورت های شدیدی قرار داده که یکی از آنها شناخت علمی و دقیق سیستم  حاکم بر سرنوشت ملت ما است ،  نه شناخت سطحی و دروغین و قضاوت های صادراتی و  مصرفی فرهنگ غرب را ، چنانچه کالا های صنعتی را همان طوری که ساخته شده است مصرف می کنیم . بر خلاف بسیاری از روشنفکرانی که فقط شعار سر می دهند پیروی مثبت از غرب را نفی نه می کنم بلکه معتقدم آنچه که اکنون به نام تقلید از غرب مطرح است تقلید کاذب و دروغین از فرهنگ غربی دانسته می شود تقلیدی است که غرب ما را دعوت میکند که به آن  شکل از آن تقلید کنیم نه تقلیدی که خود ما برای رسیدن به آنچه که غرب بدان رسیده ا نتخاب کرده باشیم و از مسیری برویم که آن مسیر را غرب برای رسیدن به حالش تعقیب کرده است !. چنا نچه دیده میشود در مسیر حرکت ملت ها دو نوع تقلید وجود دارد ، تقلید کورکورانه و نوکر منشانه به مانند تقلید نوکر وارباب یعنی هر آنچه را که ارباب لازم ببیند نوکر بدون هرگونه تفکر و اندیشه ای آن را بی چون وچرا تقلید میکند ، خصوصیات این نوع تقلید را ارباب تعیین کرده و نوکر مکلف به اطاعت می باشد ، نوع دیگر تقلید نیز در علم جامعه شناسی وجود دارد آن این است که مقلد هرگز نه می گوید بی آنکه قدرت استقلال علمی پیدا کرده باشد و قبل از آنکه به مرحله ای از بی نیازی برسد دنیا و تمدن معاصر را نفی کند ، نه ! چنین دعوتی ، دعوت به اجرای یک عمل ارتجاعی و نادیده گرفتن واقیعت های موجود است که در برابر مان قرار دارند و خود را بر ما تحمیل می کند . !   

من به این باور هستم که ما با تقلید  آگاهانه و انتخابی خود باید فن آقا شدن را با موزیم که ببینیم این آقا که حال بر کرسی اربابیت نشسته است از چه مسیری و با چه عملی و با کدام جهان بینی ای و با چه گذشته ای به اربابی رسیده است و بعد ما باید آن مسیر را ، آن شرائط را در بستر علت ها و معلول های معین تاریخی و سیاسی جامعه خود  تعقیب کنیم ! که این نوع تقلید دوم ضد تقلید نوع اول دانسته می شود زیرا تقلید نوع دوم ما را از نوکر بودن ، ضعیف بودن و تحت تأ ثیر بودن نجات می دهد و ما را به سطح یک ارباب ارتقأ می دهد ، و اینجاست که  مشروعیت قدرت اربابی را به عنوان  نخستین پایه یک نظام مشروع مردم سالار و توحیدی بکار برده می شود  و بدون تردید این نوع متابعت و تقلید ، از جنس تقلید مترقی و منطقی نامیده می شود  ، این درست همان شیوه های است که در نظام تربیتی و خانواده گی میان معلم  و شاگرد ، فرزند و پدر نیز به ملاحظه میرسد ، این نوع تقلید درست ، سازنده  و ضروری میباشد و اگراز انجام چنین تقلید عادلانه و منطقی سر زده شود  جامعه انسانی و توده های از مردم برای همیشه جاهل باقی می مانند . اما تقلید نوکر مآبانه و میمون وار ، تقلیدی است که هرچه ما مقلد تر باشیم ، بیشتر به عنوان مصرف کننده گان غربی و بورژوازی می مانیم که تحت تأ ثیر غرب و نژاد دست دوم شرقی و نژاد همیشه نیاز مند به جهان غرب و سپس به شکلی در می آییم که اصولأ او را به عنوان نژاد برتر ، فرهنگش را به عنوان فرهنگ بالاتر ، قضاوت و بینیش و زندگی و اخلاقش را به عنوان خصوصیات برتر از خود ، می پذیریم ، وقتی ساکنان این کره خاکی فرقی نه می کند افغان و ترک و هندی و پاکستانی پذیرفت و قبول کرد که غربی نژاد برتر است و بهتر می اندیشد ، زندگی ذلت بار خودش را برای همیشه تضمین کرده اند . و هر آنچه که به عنوان رسوبات و تولیدات فرهنگی از این نژاد برتر سر میزند بطور مطلق و بدون چون وچرا برتر نامیده می شود که با تأ سف  برای عده ء کثیری از درس خوانده های جوامع  و ملت ها به شمول " شبه روشنفکران " افغان قابل تقلید دانسته می شوند . زیرا در این نوع تعامل و مرا وده فرهنگی ملا ک ارزیابی  انتصاب به نژاد برتر است ، نه عقل و نه حقوق شهروندی و نه هم پاسخگوئی به نیاز ها ودرد ها ی ازستمدیده گان!  

 متأ سفانه برخی از روشنفکران و زمامداران کشور ما هر چند با نیت خوب وقتی از خارج برگشتند برای اجرای اصلاحات عمیق اجتماعی و فرهنگی  از شیوه های  متابعت کورکورانه از فرهنگ غربی  استفاده کردند و از منبر قدرت اعلام داشتند و فرمان دادند  که ای مردم ! شما از یک راه حل بیشتر ندارید و آن اینکه  از" فرق تا سر" با ید از فرهنگ غرب متابعت کنید ! ، این دعوتی بود که امثال شان در دیگر کشور های اسلامی نیزهمزمان چنین نسخه ها را مورد آزمائیش قرار می دادند !بهترین نمونه ء این نوع اصلاحات اجتماعی و سیا سی که در تاریخ سیاسی ملت ما از جنس" اصلاحات ناکام فرهنگی " دانسته می شوند  دوره ء  کوتاه  امارت و سلطنت  اعلیحضرت امان الله خان غازی بوده که با  بازگشت از یک مسافرت طولانی به اروپا  طی یک فرمان سلطنتی به مردم فقیر جامعه ما اعلام گردیدند .البته صدور اینگونه فرمان های فرنگی مآبی ها و تقلید ها خود زمینه ساز  دعوت گروه های متحجر و تاریک اندیشی گردید که مردم را در میان حصاری از تعصب و عقب مانده گی و نفی زندگی مدرن امروزی  نگاه می داشتند . بنا براین هردو شعار و حاملان آن با اینکه ضد هم بودند ، هر دو به نفع استعمار آن روز بودند ، که مها جمان ویرانگر فرنگی مآب ، مأ موران نقابدار ی که نقاب تمدن و تجدد ، علم و پیشرفت را بر چهره داشتند و در برابر آن مدافعان محافظه کار و مقاؤمتگر ، مأ موران ارتجاع بودند و در زیر نقاب دین ، تقدس و اخلاق و معنویت از کهنه پرستی و تحجر پاسدار میکردند .زمامداران عجول فرنگ رفته ها و پیروان  " طریقت و خانقاه    " در برابر هم ا یستادند و جنگی را آغاز کردند که تنها نتیجه اش اغفال اذهان ازمبارزات انقلابی و ضد استعماری بود ، جنگی که اگر  هر کدام پیروز می گردید مردم شکست خورده بود . 

در اینجا لازم میدانم به گروهی از روشنفکران و چیز فهمان افغان  نیز اشاره ای  کنم که راه نهادینه سازیی اصلاحات ساختاری  در جامعه را به عنوان تنها گزینه ای ممکن در اجندای سیاسی خویش قرار داده اند . این گروه به این خود آگاهی رسیده اند که هم ضرورت تغذیه از ریشه های شرقی و هویت دینی  در جامعه ما احساس کنند و هم ضرورت انتخاب در برابر غرب و واقیعت های عینی جامعه  افغانی را ! وقتی دیدند که علی الرغم گذشت پنج سال و اندی از نظام جدید ی که پس از سقوط رژیم قرون ؤسطی ای طالبان سر کار آمده است و جهان به اصطلاح متمدن غرب نیز با سرا زیر کردن ده ها ملیارد دالر کمک به کشور  جنگ زده افغانستان و اعزام چندین هزار نیرو اعم از سر بازان نظامی برای مقابله با تروریزم و چندین صد تن رضا کاران افغان تبار که در کسوت متخصصان و کار شناسان امور مدیریتی و اداری با مشروعیت بی نظیر جهانی و بین المللی که از حمایت شورای امنیت سازمان ملل متحد و منشور این سازمان برخوردار است هیچگونه تأ ثیری دربهبود وضعیت عمومی مردم افغانستان به مشاهده نه میرسد . لذا در پرتو  این وضعیت تار وتاریک  جامعه ما پاسخ به این سوال که چه باید کرد ؟  را در یک ارزیابی عمیق تاریخی و اجتماعی  با لاخص سرگذشت جامعه و ملت ما پس از حادثه دلخراش  یازدهم سپتامبر را نقا دانه  در می یا بند . و در پرتو اینگونه  ارزیابی  به این نتیجه رسیده اند که متأ سفانه " سرنوشت را از سر باید نوشت !" و یک  "بازگشت راستین به خویشتن" را شعار و توشه راه خویش قرار داد ه اند ، این گروه در راستای ضرورت  انتخاب در برابر نیروهای خارجی به مثابه یک واقیعت تلخ از یکسو و مؤ فقیت ظاهری  تمدن امروزی جهان از سوی دیگر به این نتیجه رسیده اند و راه میانه ای را در پیش ملت افغان نهاده اند و آن راه در یک کلمه و یک شعار  این است که : ما باید بر پایه های فرهنگی خود و برمبنی آزادی واقعی و آگاهانه  اراده انسانی  فرد ، فردی از ما  آگاهانه و مستقل و نه به شکل قهر آمیز بلکه   به شکل ملت و مردمی که می شناسند و بر اساس نیاز های خود شان " انتخاب " میکنند ،  حضور خویش  را تثبیت کنیم  . یعنی هرگز تقلید میمون وار نکنیم بلکه همیشه انتخاب کنیم و کشور و جامعه ء ما را از طریقی که دیگران را به مرحله پیشرفت و تمدن رسانده اند رهنمائی و رهبری کنیم . که بدون شک این نه تقلید است و نه نفی مطلق تقلید  ، بلکه یک تقلید خود آگاهانه ء انتخاب کن مترقی است که هر انسان و هر ملتی  در جهان معاصر از پیشرفت ها تقلید می کنند البته بخاطری که پیشرفت و تکامل کنند ، نه اینکه همواره مقلد باقی بمانند . زیرا در برابر غرب مهاجم نه باید چشم ها را بست و نه هم باید بدان خیره ماند ، بلکه باید دید و درست دید . اگر بسوی او اقبال کنیم و خود را تسلیم اراده آنها سازیم  بدون شک که در دامش افتاده ایم و به کامش ! واگر با او توجه نکنیم و مشغول شعار دادن های واهی و خیالی باشیم نه تنها بازهم در دام بد ترین نوع ارتجاع و تحجر که سلاح زنگ زده   و ریزرف  همین غرب قدرتمند  است افتاده ایم  بلکه جامعه  ، تمدن ، مفا خر تاریخی ، هنری ، فرهنگی جامعه مدنی  و از همه مهمتر اینکه  مردم بی پناه  خویش را نیز نا آگاهانه به کام مرگ می اندازیم . واقیعت تلخ و درد ناک  حضور نظامی نیروها ی خارجی را که همین اکنون در کشور ما قرار دارند به هرحال باید بپذیریم و این واقیعت غیر قابل باور رانیز نباید انکار کرد که نخستین جوانه های  این حضور تلخ در بستر تاریخ گذشته و خونین کشور ما سر بر داشته اند . 

   مؤ لفه های مهم  بحران افغانستان  و فرائند " باز گشت به خویشتن !              

  ملت سازی مدرن به مفهوم( نئو ناسیونالیته) اصطلاح جدیدی است که آخیرأ در جها ن معاصر ظهور یافته است اما ملت افغان مفهوم کهنی است که سابقه ء دیرینه دارد ،  مواد وعناصر تشکیل دهنده جامعه افغانی بسی متنوع و متکثر بوده  روی همین علت نیز نه میتوان افغان و افغانیت را به مفهوم نژادی و یا قومی تقلیل داد به طوری که به تدریج تمائز های قومی سابق رنگ باخته وبه صورت فعال افغانیت مفهوم فراتر از یک قوم و نژاد یافته است ، بویژه پس از ظهور وورود دین اسلام به افغانستان و تکیه بر عامل وحدت ایمانی و اعتقادی ، تفکیک و تمائیز های قومی و نژادی به شدت تحت تأ ثیر دیانت جدید قرار گرفتند . روی همین دلیل است که  کلیمه افغان تمامی افراد و قبائلی که در این سرزمین زندگی میکردند در نوع نظم کار کرد گرایانه و بر اساس اصول و مبانی  ویژه ،  تاریخ حیات اجتماعی خود را شکل داده اند ، ودر کنار تعارضها و شگافهای طبقاتی ، سیاسی ، فرقه ای یا حمله و هجوم های قبیله ای که مؤ جب ظهور وسقوط حکومت ها هم می گردید ، بقأ وو حدت خود را به عنوان یک مجموعه در طول چندین صد سال حفظ کرده اند و به جز سه اصل یعنی " انطباق گرائی اجتماعی  " " مشروعیت گرائی جمعی "  و " جهت گرائی اجتماعی "  اصل " ادغام پذیری اجتماعی "  موجب شده است که فرایند ادغام نژادی ، قومی ، زبانی و ....تا حدود زیاد و ممکنی افغانستان را به نوعی " دیگ جوشان " تبدیل کرده و ردیابی نژادی ، قومی را دشوار و نا ممکن می ساخت ، ترکیب اقوام وقبائل مختلف به گونه ای که گاه در یک عشیره و طائفه تیره های مختلف جمع شده و گرایشهای اولیه آنان نیز تغیراتی بسیار کرده  نمونه ها ی از همین واقیعت محسوب میگردید . اگر امروز تکیه بر اید یولوژی ها و گرائش های نژادی در جهان  یک افسانه است افسانه بودن آن در افغانستان  با هزاران فاکت تاریخی و و اقیعت های اجتماعی عیان تر از هر جای دیگر است . وجود تنوع محلی ، قومی ، زبانی و تفاؤت در آداب و رسوم خرده فرهنگها ی محلی و منطقه ای افغانستان هیچگاه به این مفهوم نبوده است که ما با ملتهای جدا و دارای تقدیر وتاریخ جدا گانه رو برو بوده ایم . کثرت در عین وحدت و وحدت در عین کثرت یکی از اصول پایدار حیات اجتماعی افغانستان بوده است . کثرتی که گاه در « مورفولوژی » ظاهری ساکنان افغانستان قابل روئت است .

درست است که در طول تاریخ  بویژه در طی سه دهه گذشته ، بی نظمی در کنار نظم ، تضاد در کنار وحدت ، پویائی در کنار ایستائی و ستیزه ها و جنگهای گوناگونی در افغانستان وجود داشته است ، اما این تضاد ها عمد تأ از سوی دشمنان وطن در قالب های خونین قدرت خواهی  و ثروت اندوزی بر فرزندان این مرز بوم تحمیل گشته است که زما م داران و حاکمان ما می توانستند با تشکیل یک دولت مقتدر و  عادلانه ملی  چهار چوب ها و بدنه  اصلی آن یعنی وحدت ملی را نگهدارند . با دریغ فرا وان که در مواجهه با مسأ له ملی این فرصت نیز دستخوش تزلزل و نابودی قرار داده شد و با یک بینیش شوونیستی یا ناسیونالیسم عظمت طلبانه و گاه باستانی و ارکائستی برخی زمامداران جامعه ما،این پارادائیم نیزاز بیخ و بن  ریشه کن گردید به طوری که در نهایت ملیت و حل مسأ له  ملی همچون یک تناقض و پارادکس جلوه گر می شود . بر پایه همین گرائش شوونیسم قومی ، فرهنگ قومی به جای فرهنگ ملی می نشیند و همچون یک واحد مستقل از فرهنگ افغانی جلوه گر می شود ، در این گرائش کوشیده می شود تا پیوند فرهنگ اقوام و مردم مناطق مختلف افغانستان با یکد یگر  با فرهنگ افغانستان بزرگ منقطع شده و به صورت ادامه یا زایئده ای از فرهنگ ملت های همجوار در آید و یا حد اقل با تحریف تاریخ همچون واحد های" درون ذات" و "جدا سر" معرفی شوند ، این گرائیش تلاش می ورزد تا پیوند ها و وجوه مشترک و متصل کننده فرهنگی اقوام مختلف افغانی را کم رنگ کرده وبه تدریج محو نماید . البته هواداران این گرائیش شوونیسم قومی ، تک گرائی قومی را منبع مشروعیت  اقتدار گرائی سیاسی  دانسته وبه عنوان تنها مدل  پذیرفته  شده  و تلاش برای به قدرت رساندن آن می کنند . نزدیکترین نتیجه چنین مدل قدرت سیاسی ، سر کوب اقوام دیگر و تصفیه همه ارگانهای حکومتی از وجود عناصر نا مطلوب است . تک گرائی آمرانه و اقتدار آمیز سیاسی در تجربه نشان داد که با واقیعت های جامعه افغانی ساز گاری ندارد . هر چند که آمریت و سرکوب تنها علیه اقوام کوچک اعمال نه می گردد بلکه یکسان تمامی افغانان شرافتمند آزادی خواهی را در بر می گیرند  . در برابر این مدل وشیوه حکومتی و سیاسی ، تجزیه طلبی و استقلال خواهی قومی قرار دارد که صورت افراطی و تغلیظ شده فدرالیسم و تکثر گرائی حکومتی نامیده می شود  . اعمال گرائیش افراطی نخست ،  در عرصه فرهنگی نه ممکن است و نه هم مفید ، چرا که آداب ، رسوم ، سنتهای قومی ، گویش و زبان مادری ، فرهنگ فولکلوریک محلی و منطقه ای را نه تنها نمی توان به سادگی و به نحو اجباری از میان برد ، بلکه در صورت امکان چنین چیزی به نفع رشد و بالندگی فرهنگی افغانستان نبوده ونیست . فرهنگ افغانی در طول تاریخ با همین تنوع و تعامل چند جانبه فرهنگهای قومی بوده است که غنا و ژرفا یافته وبر جذابیتهای میناتوری خود – همچون طبیعت رنگین و زیبا و متنوع خویش افزوده است . در عرصه سیاسی نیز حفظ تداؤم افغانیت را نه میتوان و نباید با اقتدار گرائی و سرکوب تضمین کرد همان طوری که یاد آوری گردید توجه به عنصر اراده ء زیست مشترک در میان همه اقوام و پیروان مذاهب در افغانستان یک ضرورت است . گرائش تقابلی و تخریبی اقتدار – سرکوب و استقلال از یکسو و به پیش کشیدن داعیه تجزیه طلبی که روی دیگر سکه ای از ناسیونالیزم افراطی محسوب میشود به اثبات میر ساند که هیچ یکی از دو گرائیش افراطی فوق ؛ بر خلاف مدعای خود ، نه میتوانند پایه ای مستحکم و پایداری را در عرصه فرهنگی و سیاسی برای یک ملیت یا قومیت خاصی بنا کنند . همچنانکه واقیعت های تاریخی ، اجتماعی و منطقه ای و جهانی نیز نشان می دهد که مد لهای پلورالیسم حکومتی یا سیستمهای فدرالی برای تنظیم رابطه صحیح و سود مند به حال کشور های چون افغانستان نیست و برخلاف کشور هایی با شرائط به کلی دگرگون در اینجا به چهارچوبهای وحدت ملی ، استقلال و تمامیت ارضی آسیب می رساند . البته پدیده "واگرائی سیاسی" و تحرکات تجزیه طلبانه و مخل به تمامیت ارضی و وحدت افغانستان در قرن بیست و یکم کمتر معلول خواست خود سری های اقوام و مردم مناطق اطراف کشور بوده است بلکه عمدتأ محصول سه عامل دولتهای اقتدار گرا و سرکوب داخلی ، سیاست های بین المللی و نخبه گان منطقه ای خواهان محسوب میشود . البته از میان این سه عامل نیز ، عامل اول نقش زمینه ساز را ایفا کرده و برای گرائیش های افراطی قومی ، محیط مساعد می ساخته است . ستم مضاعف از نظر فرهنگی ، اقتصادی ، اجتماعی بر مردمانی که در مناطق حاشیه ای افغانستان زندگی می کنند و سیاست های " زمین سوخته " رژیم از ترس طمع ورزی همسایه گان نیز آنرا تقویت کرده ، ممنوعیت و سرکوب هرگونه تظاهر قومی در زبان ، لباس و ایجاد بد بینی و بی اعتمادی مفرط میان ملیت های باهم برادر از جمله عواملی بوده که احساس پیوستگی و همبستگی در میان اقوام مختلف افغانستان را تضعیف کرده و علاوه بر شگاف میان دولت – ملت که بر بستر استبداد خود کامه وجود داشت و شگافهای طبقاتی  ناشی از بی عدالتی در سیستم باز توزیع منابع ، شگافهای قومی را نیز به وجود  آورد . اکنون ما با آسانی وسادگی  احساس می کنیم که تمامی نیروهای ادراک ملی و کیفیت ملت سازی مدرن که تنها منبع تعیین سرنوشت و تقدیر ملت ما محسوب میشوند با سرشت نظام حاکم و انارشیست کنونی گره زده شده است .من اکیدأ بر این باور هستم وقتی فرد ، فردی از شهر وندان کشور افغانستان به میزانی که به این مسأ له مهم و حیاتی توجه کنند میتوانند در تعیین سرنوشت ملی خویش نیز سهم بگیرند ، مگر شرط لازم برای رسیدن به این هدف مقدس فدا کاری و دید گاه  انسانی و جهانی نسبت به تمامی شهروندانی است که در قلمرو یک جغرافیای مشترک ملی زندگی می کنند . کاملأ بی معنی خواهد بود که قبل از اینکه سرشت ،  هویت ، مشخصات و جوهر خواسته های انسان شناخته شود مکتبی ، راه و روش و اید یولوژی و چهار چوب اخلاقی و احکامی برای زندگی آن تعیین کرد  و بطور ثابت احکامی صادر گردد  . بلکه فلسفه تاریخ ، داستان جا بجا سازی اقوام ، ارزش های خلق شده و نیاز های ملی در تاریخ زندگی مشترک با دیگر اقوام باید صریح و روشن  تثبیت و تشخیص گردد . با تأ سف فراوان که پس از سال ها جنگ وخونریزی در کشور ما همین  مسأ له پیچیده  وبغرنج نیز  که در بستر آن یک دولت ملی باید مشروعیت می یافت از روزانه های خطرناکی  مطرح گردید و راه حل های کاذب و صادراتی به آن تجویز شد  . روی همین دلیل است که هرکس و هر نهادی از قدرت دست مایه ها ی مادی خویش را به دروغ سرمایه های ملی تلقی می کنند . این روند در حالی ادامه دارد که برخی از ستون های قدرت مستعجل  حاکم کنونی و بازمانده گان   دوران جنگ سرد که منجر به آغاز مقاؤمت  مسلحانه و جهاد   در برابر قدرت  اشغالگر روس گردیده بود صاحبان و وارثان  ملیارد ها دالر شده اند و برخی از همین قدرت های حاکم آنرا هر  روز  بر صیقل مقدسات و ارزشهای دینی  پا لایش می دهد نه تنها  آن ذخائر مادی را در زمره منافع ملی می شمارند بلکه با زحمت کشیدن پالایئش و تقدس زائی این سرمایه های به باد آورده هرگونه دست درازی به آن را تجاؤزبه حریم خدا می دانند !  

در اینگونه شرائطی است که بحران  فقر ، گرسنه گی ، بی عدالتی  ، بیکاری بر عموم جامعه ومردم مستولی می گردد . به همین دلیل است که پرازیت های سیاسی و برخی از  کتله های بیمار  جامعه افغانی که خود را وارثان حقیقی این سرزمین می خوانند ، آرام ، آرام  در کسوت یک اپوزسیون مسلح  و شبه مذهبی   دست به مبارزه و نابودیی تمامی نهاد های مدنی و فرهنگی زدند  و بسیاری از  مردم بی گناهی را  به شمول کودکان و زنان افغانستان به شهادت رساند ند که تا هنوز هم  این رشته ای از جنایت در سرزمین ما ادامه دارد تا  سر انجام به اجرای  یک صلح کاذب و توافق مقطعی برسند تا با  استفاده از« سیاست چانه وفشار» برخی از همکاران شانرا واداربه یک « مصالحه مسلحانه » نمایند ؛ حالأ به این سوال میرسیم که چگونه جنایت و جنایتکاری اساس و بنیاد برای مشروعیت سیاسی  و ملی دانسته می شود .  بدون شک اگرمعیار مشارکت سیاسی در سرنوشت ملتها اجرای جنایت علیه شهروندان بی گناه بوده باشد گروه های مافیایی و آدم کُش وتمامی  کسانی که  دست های شان به خون بی گناهان آغشته است  از اعتبارو مشروعیت خاصی  بر خوردار اند . ! و به روشنی دیده میشود  که کارد به استخوان دشمن رسیده است . زیرا اکنون دیگر کسانی را به میدان می فرستند که نه اهل نظام و انتظام اند و نه اهل علم و قلم ، تنها در سر بریدن ها و کشتار های بی گناهان تجربه دارند !!  اگر نه ، با تأ سیس نظام عادلانه سیاسی و اجتماعی و اخلاقی ساختن قلمرو سیاست بدون هرگونه انتقام گیری ها و تعصبات نباید به کسی امتیاز داد و تن به معاملات رسوایی داد .راستی چه شده است که امروز آزموده شده ترین نیروها ی جامعه افغانی هوس بازگشت را کرده اند ؟ درست در همین موقیعت است که باید « چراغ سبز » را خاموش کرد و یک گفتمان صادقانه ای  را با شاخص های واقعی و بنیادی درامرملت سازی آغاز کرد .                                                                                             

نگارنده این یادداشت قبلأ در روزنامه وزین آرمان ملی چاپ کابل و برخی صفحاتی از شبکه جهانی انترنیت  زیر عنوان «آسیب شناسی بحران در کشور و تعارض دموکراسی و خصوصی سازی در افغانستان »   به بحران بزرگ تاریخی ، سیاسی و اقتصادی در افغانستان  که به عنوان یک واقیعت انکار ناپذیر بر دل ودماغ مردم فقیر ما نشسته است یا د آوری کرده وخاطر نشان ساخته  بودم ، که  " عدم تساوی حقوق و امکانات " سلب آزادی های مدنی ، نبود عدالت اجتماعی و اقتصادی یکی از آنعده عواملی بشمار میرود که بحرانات اجتماعی و ناهنجاری های سیاسی غیر قابل جبران و پرهزینه ای را ایجاد کرده اند . لذا کسانی که به مسأ له ملت و دولت می اندیشند باید بدانند که قلمرو و جوهره ء مسائل مربوط به فلسفه سیاسی و نظام اجتماعی در محدوده ملی و فرا ملی مستلزم تحول عمیق در نگرش و رویکرد ی است که با بینش انسان های تحول طلب ارتباط دارد و آن رویکرد و نگرش باور های فلسفی انسان ها نسبت به هستی و کائنات است  که انسان این "مخلوق خدا گونه " در  بستر آن به منزلت جانشنی خدا رسیده و تمدن ها ی بزرگی را در کره ء زمین بوجود آورده است . همین جا است که تمامی فعالان سیاسی و مبارزان اجتماعی جامعه ما در لحظه ء دشواری قرار دارند و آنهم رسالتی است بزرگتر از همه رسالت ها که باید مواضع شانرا دربرابر شناخت از مسؤلیت تاریخی انسان در هستی بصورت روشن وواضیح بیان کنند . زیرا کاملأ بی معنی خواهد بود که قبل از اینکه سرشت ، هویت ، مشخصات و شخصیت و جوهرو خواسته ها و نیازمندی های فطری و طبیعی انسان را به مثابه " جانشین و خلیفه خدا " در زمین شناخته شود ، مکتبی ، راه وروش وایدیولوژی برای زندگی او معین نماید . بدون شک در زمره ء مطرح ترین اقشاری از جامعه وجود یک جریان بنیاد گرا واقیعت غیر قابل انکاری است که هوا داران این حرکت اگرچه از مفاهیم دموکراتیک در خطابه ها و سخنرانیها بهره می گیرد اما در اندیشه و هم درعمل ضدیت خود را با گفتمان دموکراتیک حتی قرائت مردم سالار از اسلام تصریح کرده و اعلام میدارد . چیزی که از روند کنونی این گفتمان  به خوبی نشان داده شد این حقیقت است که برداشت بنیاد گرائی دینی و ضد قرائت انسان سالار ی اسلامی تنها به مخالفان حکومت تعلق ندارد بلکه جریان درونی و پوشیده در داخل حکومت نیز مانع اصلی اصلاحات  بنیادی دانسته میشود . فرق میان آن مخالفین مسلح و تابلودارکه از بیرون کشور ماشه های تفنگ را بسوی هرگونه مظاهر تمدن و فرهنگ و معنویت جامعه گرفته اند با شبهه هواداران حکومت یا  " سیاست بازان  شتر مرغی " در این است که گروه اول یعنی مخالفان مسلح حکومت همان الگو های سابق دگماتیزم مذهبی یا بنیاد گرائی دینی را که در بیرون از مرز ها با همان ویژه گی های عتیقه از سازمان های مسخ شده ء شبه نظامی مانند جمیعت العلمأی اسلام  پاکستان  ، جیش محمد ، سپاه صحابه وغیره سازمان های وابسته با القاعده و سازمان استخباراتی ارتش پاکستان یعنی " آی –اِس – آی " الگو می گیرند در حالیکه جریان بنیاد گرائی دینی داخل حکومت یکجا با  با ناسیونالیست های رومانتیک ،" تکنوکرات های یخ زده  " و چپ گرایان بی درد  دیروزی  جامعه با  تظاهر بر قانون ،  جامعه مدنی و دموکراسی در بلند ترین مراکز قدرت و قانونگذاری مانند پارلمان و دولت در راه پیشرفت و تکامل جامعه سنگ اندازی می کنند و بجای اجرای اصلاحات عمیق و ساختاری مشغول سیاست بازی های تشکیلاتی می شوند . ازاینکه اکثر حامیان حکومتی  جریان بنیاد گرائی مذهبی با اندیشه های منسوخ ِ مأ قبل تاریخ می اندیشند  لذا  از ارائیه راه حل معقول ، منطقی و دموکراتیک تؤام با ارزش های اسلامی مبتنی بر اجتهاد پویا و دینامیک معذور هستند لذا با توجه به فضای سیاسی – فرهنگی حاکم بر جامعه گفتمان قوم گرایانه را با تمامی ویژه گی های آن در قالب و پوشش مقدس ترین عناوین توجیه می کنند و دنباله رو برخی از ناسیونالیست های افراطی ، قوم گرا و " چپ گرایان راست اندیش "باقی می مانند و گام به گام آنها قدم می گذارند ! لذا وظیفه نقد چنین  دیدگاه های بنیادگرایانه بیش از وظیفه و رسالت دیگر برعهده روشنفکران و نو اندیشان دینی است و آنها باید  جهاد گسترده  فکری را در این زمینه تدارک کنند ، تا ازیکسو در فرایند کنونی جامعه و جهان و در راستای بازگشت و رونق مجدد جهانی ادیان با ایجاد مجموعه ای از وفاداری های دینی فراملی نقش ایفا کنند .  واز سوی دیگر در تعیین سرنوشت تاریخی ملت بزرگ افغانستان رول سازنده ای را ایفا خواهند کرد

لذا چنین نتیجه می گیریم که تصویر وجودی انسان ، تعریف فلسفی و همچنین عینیت او در تاریخ و جامعه ، همه اموری اند که قبل از صدور حکم و ایدیولوژی و راه هدایت و رستگاری تبیین باید گردد  بدون شک تفکر و اندیشه های دینی اسلامی با اینکه انسان را تا خدا بی نهایت دور کرده است ، فاصله خداوند تا انسان را بکلی از میان برداشته و او را تنها موجودی در خلقت معرفی می کند که دارای روح خدا است و مسؤلیت امانت  خداوند بزرگ را بر عهده دارد بر مبنای همین دید و فلسفه است که به قول قران پاک  " خدا وند از رگ گردن به انسان  نزدیکتر است "(سوره ق آیه 16)  شرائط اجتماعی افغانستان  و اوضاع کنونی جهانی  نیز به ما حکم میکند و تجربه ای که از تلاطم و تب وتاب اجتماعی وسیاسی که به صورت دگرگونی های اساسی تمامی صورت های روابط انسانی ، بنیاد های اقتصادی ، نهاد های اجتماعی و نیز طغیان ها و انقلاب های سیاسی مشاهده می کنیم حاصل برخورد نا مناسب    گذشته ما با جایگاه تاریخی و فلسفی انسان است ، اگر بپذیریم که وضع نا بسا مان کنونی کشور ما مجموعه ای از تجارب گذشته ما است لذا تنها طریقه دریافت ، حقیقت مشاهده دقیق نمود ها و وقایع ، تجربه و تحلیل صحیح و نتیجه گیری منظم و سالم از این نمود ها و حوادث است . همان طور که  انسان عاقل از یک حادثه ، استنتا جات گرانبها میکند و اشتباهی را بار دیگر تکرار نه میکند  ابلهان یک خطأ و اشتباه را بار ها تکرار میکنند زیرا از قدرت تحلیل و ارزیابی عاجزاند و تمامی اعمال شان مبتنی بر احساسات و غرائز کور و واکنش های بی خردانه تن پرور و روان پرور است . همانطوریک جریان با شعور اجتماعی ، با تحلیل  علمی و منطقی و نقادانه  گذشته خود ، مسیر آینده انسان و جامعه  را بر مبا دی محکم تری مستقر میسازد ، که تفاؤت اساسی میان انسان های با شعور ،  معتقد و آگاه از قوانین طبیعت و کائینات ، و انسان های بی شعور و بی خبر از راز و رمز هستی و طبیعت این است که برای  اولی حتی تجارب دیگران کافی است ولی جماعت دیگری از  تجربه ها و اندوخته های  خود نیزنه میتوانند استفاده کنند ، چگونه می توان با فقدان اطلاعات فلسفی و  شناخت از هویت اصلی  وتوحیدی  انسان  یا آشنا ئی چند مطلب ساده و محدود بدون آنکه آن آشنائی کامل شود حقیقت را فهمید ؟  ما نه میتوانیم و نباید توقع داشته با شیم که همه شهروندان جامعه افغانی به اسلوب عرفانی و توحیدی آشنا باشند که چنین آرمانی در جهان خُرم و درخشان آینده جامه عمل خواهد پوشید ، ولی میتوانیم و باید توقع داشته باشیم که در  حرکت اجتماعی و سیاسی ما بطور نسبی ، مغز های متفکری موجود باشد که بتوانندتمامی جریان وحرکت رامطابق با اسلوب جهان بینی علمی و توحیدی (همانا نواندیشان دینی) اداره کنند  ، مغزی باشد که درست با ندیشند تا قوای فعال و نیرومند اجتماعی آن تفکر و اندیشه را به معرض اجرا بگذارند . که به منظور ایجاد این مغز متفکر ، دلسوز و متعهد با منافع ملی با دید گاه انسانی ، تهیه یک هسته قوی از افراد با مطالعه ، ورزیده ، با تجربه ، دقیق و بی تعصبی لازم است و لازمه اینکار بیش و پیش از همه وجود  دید گاه انسانی و معنوی   افرادی  است که با دور افگندن رویه خشونت آمیز وتعصب انگیز  در برابر تمامی تمامی  شهروندان جامعه   و حتی مخالفان و دشمنان شان اصول زرین و پر مهر فلسفه ء عدم خشونت را  به مثابه وجدان جمعی در وجود فرد ، فردی از شهروندان و احادی از  جامعه وملت  نهادینه کنند . ای چه بسا جریانات اجتماعی و افراد مصلح  که در عین داشتن نیت صحیح و شوق وافر برای ترقی و تکامل ، در اثر عدم درک درست قوانین تاریخ و نداشتن برنامه و استراتیژی عمل به نیروهای عقب گرا و ارتجاعی تبدیل گشته اند  کمک به تحول تاریخ نباید بطور نا آگاهانه و بدون شعور لازم و بدون درنظر داشت شرائط محیط انجام گیرد . در یک برنامه و استراتیژی صحیح ، سازش و ستیزه ، نرمی و سختی ، تندی و کندی ، آرامش و شورش ، خشم ومحبت ، دشنام وستائش هریک جای دارند . اگر ما شنیده ایم که نباید با " وضع موجود سازش کرد یعنی آنکه نباید آنرا لایزال ، ابدی ، بدون اشتباه دانست ، نباید آنرا پذیرفت و بدان تابع شد ؛ بلکه باید دانست که آینده بهتری ممکن است وبر سر راه ما قرار دارد ، هرگز منظور وهدف این نیست که در برنامه و استراتیژی مبارزه اصلاح طلبانه نباید تند و کند ، سخت و آرام حرکت کرد ، به جلو و عقب رفت ،  زیرا سازشکار کسی است که در موقع لزوم یک روش قطعیت را از دست می دهد  و تا مرز شکست تاریخی از ملایمت و مدارا کار می گیرد . اصلاح طلب راستین و مؤمن  باید ردای خود خواهی را وعینک سیاه بد بینی را از مقابل چشم کار و قضاوت خود دور کند ، که این کار آسانی نیست مگر آنکه شخص اصلاح طلب پس از مطالعه دقیق احوال نفس و نوامیس اجتماعی و دریافت علل و موجبات این تفکر و قضاوت کج دار ومریز بکوشد تا بر آنها غلبه حاصل کند وخود را تجدید تربیت نماید . اسلوب یک اندیشه صحیح آنست که نخست شخص بکوشد تا قضاوت خودرا از هر گونه احساسات شخصی و سوابق ذهنی مبری کند و به قول " دکارت " با یک شک دستوری و اصولی وارد موضوع شود و در کلیه داوری های گذشته خود تردید نماید . 

بحث بر سر این بود که چگونه میتوانیم  فرصت های را که پس از حوادث دلخراش یازدهم سپتامبر بالاخص بعد از  برگزاریی کنفرانس بن که در نتیجه آن اداره ای  بصورت مؤقت و عاجل  برای  سروسامان بخشیدن به وضع آشفته ء افغانستان بوجود آمد و  در نتیجه یک اجماع جهانی و منطقوی ملیار د ها دالر کمک به خاطر اعمار وباز سازیی عمومی و ساختاری افغانستان سرازیر گردید با گذشت پنج سال و چند ماهی هیچگونه تأ ثیری در وضعیت عمومی مردم ستمدیده افغانستان به مشاهده نه میرسد ! سوال اساسی و مهمی که اکنون در روشنائی جریانات آخیر به ذهن هر میهن دوست وآزادی خواهی خطور میکند این است که آیا به باور اکثریتی از دولت مردان رده بالای کنونی  مسأله  فروپاشی رژیم طالبان و القاعده کار درستی بوده است ؟ یا اینکه اکثریتی از  این جماعت  شبه زمامداران حاکم بر سرنوشت افغانستان در اندیشیدن و مایه های فکری و باور های عقیدتی با گروه متحجر طالبان وجوهات مشترک  اظهر من الشمس دارند و تنها مصلحت های گوناگون دنیوی و مادی و غریزه های ثروت و قدرت است که این  گروه شبه حاکم بر سرنوشت افغانستان  در عرض یک شب  به دموکرات های مودل جدید مبد ل گشتند ؟ شکی نیست که در میان این جماعت نیز روشنفکران وچیزفهمانی  جود دارند که علی الرغم درک این حقیقت باز هم حضور خود را در مشارکت به قدرت  کاذب و مصنوعی که به جز چند دالر و یورو  و دیگر امتیازات مادی  چیزی نیست ، مسأ له خدمت به مردم فقیرراعنوان میکنند و این موقع را فرصت برای حضوردرصف خدمتگذاران مردم و وطن  عنوان می نمایند .!و بدین سان می بینیم که روشنفکر جوانی که سراپا از حق پرستی و عدالت خواهی و عشق به مردم و میهن و نیاز های متعالی و آرمانهای انسانی بر افروخته بود و میگداخت پس ازآنکه "چراغ سبز " را دریافت ، آرام شد و عاقل و بیدرد و واقیعت گرا و اهل حساب و معامله و مصلحت ! وقتی پس از یک تشریفات لازم و مختصر در کنارکوچکی  از قدرت قرار می گیرد در جستجوی توجیه منطقی و علمی اشتباهات و جنایات  دیگران می شود  و تنها به یک خوشبختی یی کاذبی دسترسی پیدا میکند و کرسی ای که شرف خود و ملت اش را در زیر آن مدفون است  به دست می آورد . ! و این گونه" روشنفکران گل خانه ای" اند که وقتی از نزداش راجع به این همه بدبختی های اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی ای که مردم ما دچار آن شده اند و جوانان این سرزمین ازنبود یک برنامه اقتصادی واجتماعی علمی  برای غلبه بر بحران بیکاری و ده ها عامل دیگر،  گروه ، گروه در دامن تروریسم جهانی و یاهم اعتیاد به مواد مخدر می افتند پرسیده شود با ضرب زبانی های مبهم و مجهولی   دشمنان خارجی را مقصر این حالت می دانند . و این در حالی است که واهمه و دغدغه مادی و غریزه ء قدرت وشهرت وجوداش را از ایمان و اخلاص تهی کرده و بجایش تنها دشمن ، دشمن  را زمزمه می کنند . متأ سفانه  واقیعت غیر ازاین است و تجربه نشان داده که  هر گاه زمینه های درونی  برای سقوط یک سازمان ، دولت و حکومت مهیا نه شده باشد ، نیرومند ترین دشمنان نیز نه میتوانند که از بیرون انهدام و فروریزیی یک حرکت و یک  نظام  را فراهم  آورده و سازماندهی کنند . تجربه همین چند دهه و چند رژیم نزد همه ء ما وشما وجود دارد که چگونه رژیم ها ی سیاسی واجتماعی  در داخل افغانستان و بزرگترین تشکیلات سیاسی و اجتماعی که از سوابق تاریخی و مدنی برخوردار بودند  یکی پی دیگری منهدم گشتند  ، البته بدون هرگونه تردید عوامل خارجی نیز در انهدام و فروریزیی یک نظام وتشکیلات  سیاسی و اجتماعی در یک جامعه نقش عمده ای را دارد . اما اکنون جای آن است که یکبار دیگر بصورت مجمل راه حل بحران افغانستان را با  این نیت که تمامی روشنفکران و تحول طلبان صدای مردم ستمدیده افغانستان  را برای یک تغییر بنیادی و ساختاری این سیستم حاکم بر جامعه را  شنیده اند و در تلاش اند تا این سیستم و این  نظام را به هر وسیله مشروع و نا مشروع منهدم سازند . البته ما در پیشروی خود بیش از دو روش واسلوب  برای  انهدام و نو سازی  در جامعه نداریم . نخستین روش وتاکتیکی که درنزد عده ای از خشونت پروران و ساده اندیشان  وجود دارد بازگشت به خشونت و جنگ است که هیچگونه تضمینی وجود ندارد این رهیا فت سیاسی برای حل بحران کشور،   ملت ما را دوباره بسوی خانه جنگی  خانمانسوز  و انهدام بزرگترین مفاخر هنری و تمدنی جامعه وملت ما نگرداند ، درحالیکه  تاهنوز هم صدای توپ و تفنگ ازمناره های مساجد و مزرعه های میهن ما بلند میگردد . و جوانان بی گناه این وطن را به فجیع ترین شکل  به شهادت میرسانند و جوقه ، جوقه به کشتار گاه های صحرائی می برند . و سر می بُرند ، و بجای ذوب آهن  ذ ؤ ب آدم میکنند ، صنعت آدم ربائی و باج گیری از همه صنعت ها بیشتر پیشرفت کرده است وجالب آنجاست که همین وسیله باج گیری  نیز بیش از هرجر یان دیگری بصورت دقیق دستخوش سلیقه های فردی و برخاسته از حال وروحیه  مناسبات قبیلوی و خانوادگی برخوردار است .  معامله ء آخیر گروگان گیریی سه تن از ژورنالیستان که دو تن آن دارای حق شهروندی افغانستان  و یکی از آنها دارای تابعیت ایتالیا را بودند در طی یک معامله ظاهرأ پنهانی  تنها ژورنالیست ایتالوی به سلامتی به خانواده اش الحاق یافت اما دوتن دیگر را به نحو فجیعی سر بُریدند و به شهادت رساند . اما از پشت صحنه این معامله ء بی شرمانه ظاهر گردید که از جمله صدهاتن اسیرانی که نزد نیروهای امنیتی در افغانستان بازداشت به سر می بردند ،  شش تن آن که یکی از آنها با شخص ملا دادلله نسبت  خونی داشت در لست رهایی برای انجام این معامله ننگین پیشنهاد شده بودند . حقیقتی که از اجرای این سناریو هویدا گردید این است که پایان این راه به کجا می انجامد ؟ و راستی هم دیدیم که  سر رشته ء این مسیر بازهم در دستان خونینی قرار دارد که به خاطر رسید ن به اغراض فاشستی و ضد انسانی شان از انجام خونین ترین جنایات دریغ نه میکنند . اما گروه دیگری از روشنفکران و چیز فهمان این خانهء ویران ،  پس از بسیار جستجو و تلاش و اندیشه و تأ ملات دشوار و عمیقی به این نتیجه رسیده  اند که این کلبه ی مُحقر اما غنی  بنام افغانستان را که  تنها میراث  مشترک و کهن ما و نیاکان و گذشته   ما به حساب می آید با درک این مسأ له که در تاریخ حد اقل سه دهه  جنگ وویرانی  ، تمامی شالوده ها ی سیاسی و تاریخی کشورما به عنوان یک ملت کهن و باستانی از میان رفته است با نهادینه سازیی اصلاحات عمیق و ساختاری بازسازی کنیم ، اکنون این مسأ له اساسی که چندین مرتبه به آن اشاره کرده ام اینست که نخست باید با ایجاد  اراده جمعی و مکانیزم شورائی بر بستر یک  استراتیژیی دراز مدت سیاسی  برآورد صحیح و صادقانه   نیازمندی های  اصلی و ضروری جامعه و مردم خود را کشف و بازبینی  کنیم و از منبر همان تشکیلات عادلانه ملی یکباردیگر جامعه ء جهانی  را به کمک فرا خوانیم .  که مردم ما برای چگونه زندگی کردن نیاز به تسوید و تصویب قوانین پیچیده اقتصادی و سیاسی ندارند زیرا توده های وسیعی از کشور افغانستان میراث داران مفاخر و شخصیت های بزرگی اند که وقتی سید جمال الدین " افغان" در  " کلوژدو فرانس " سخنرانی کرد و از اسلام در آن حد متعالی که او می فهمید سخن گفت " ارنست رنان " کسی که محکوم و ملعون شده از طرف کلیسا ی وقت  ، از معنای مذهب شده بود دچار شگفتی شد و سپس این اعتراف مشهور اش را به زبان آورد که اسلام دین انسان است و من اکنون فهمیدم که ارزش هر مذهبی به ارزش شعور و احساس پیروان آن مذهب بستگی دارد . بنابر این در یک جمله نخست باید ملت را به معنای واقعی کلمه ایجاد کنیم ، سپس برای نگهداریی جغرافیای این  ملت  که افغانستان نامیده میشود ، مکانیزمی بنام  دولت را متناسب به روح و روان این ملت بزرگ و تاریخی مطابق با ارزش های قرن بیست ویکم بوجود آوریم.

این کار ممکن نیست مگر به تلاش و جد وجهد  یک ارده ملی و جهانی که برخاسته از پارادایم وحدت اساسی انسان و تمامی موجوداتی که زندگی میکنند باشد . هر چند در طبیعت و جامعه قوه و نیروی جذب و دفع و گسستن بصورت فراوان وجود دارد اما زندگی و حیات جوامع بشری  بویژه در قرن بیست ویکم بر اساس محبت و جذب و پیوند ادامه می یابد . زیرا انسان با نابود ساختن زندگی نه می کند اقلأ علاقه به خویش و قبیله و قوم و زبان ما را ناگزیر می سازد که به دیگران نیز احترام داشته باشیم . بدین ترتیب روشن است که اگر همان قاعده نا درست و مکانیزم معیوبی را که  از کنفرانس تاریخی " بن "  مشروعیت یافته  و  تشکیل حکومت های مؤقت ، انتقالی و انتخابی ملاک و معیارحرکت های اشتباه آمیز ما قرار گرفته است بازهم روی همان استناد ها ی باطل و مشروعیت های ساخته گی و وارداتی تأ کید کنیم و هرگونه   بنای را بر  جدار های فرسوده آن کنفرانس اعمار سازیم ماسوا از اینکه به مردم فقیر و بینوای افغانستان یکبار دیگر  امید های کاذب و مصنوعی ای  ترزیق کنیم ،  هیچگونه نتیجه ای به بار نخواهد آورد . 

یا هو

 


بالا
 
بازگشت