محمد بشير بغلانی

 

 

      پاسخ دفاعی به آوازه گران خبر ساز و خبر باز

 

       مداخلات خارجيها درکشور از ابتدا برتضاد های جامعه تأثير بد گذاشت که مصيبت و رويداد های بس خونين و دردانگيز در وطن ما جاری گرديده است. هنوزهم اهداف، عملکرد  ها، تبصره ها، داوريها و تبليغات، ناروا و جنگ افروز است. برخی اشخاص، گروه ها و دستگاه های خبررسانی، در پيوند با اهداف و سياست های بيگانگان، بحران را دامن ميزنند و صف بندی ها را بوجود می آورند و مردم زحمتکش کشور را به شکل دیگر در تقابل هم قرار ميدهند. البته ویژگی جامعه استبداد زده و جنگزده و عقب مانده است که ازآن اشخاص، گروه ها، حلقات متعدد قدرت طلب و تبارگرا و انتقام جو در کنار خارجيها در مخا لفت هم سرمی کشند و با فرهنگ خشونت پرور، روی صحنه می آيند و فقط هرآنچه که خود می گويند ويا ميدانند حقيقت است و بس. از زبان ديگر حقِيقت را نمي شنوند و نمی پذيرند. مرض تهمت بستن، منزوی ساختن ديگران و درصورت لازم سرکوب شان برای کسب و حفظ قدرت طور دايم درچنگ قوم و قبيله خاص از شاهان پيشين ميراث مانده است که اخلاف صدِيق شان با ترفندهای گونا گون ازآن پاسداری و دفاع می کنند. اما بيداری مليتهای ديگر چشم گيراست. نمی خواهند مثل گذشته برده وار درخدمت سروران برتری خواه قبيله باشند؛ بلکه می خواهند با حقوق مساوی برادروار در کنار هم در صلح و آرامش کامل زندگی نمايند. خواستی است انسانی و مشروع مخالف راسيسم. بنابراين، منبعد ادامه سیاست های مستبدانه و سرکوبگرانه پيشين درسرنوشت وطن و انسان آن قابل تحميل و تحمل نيست.

چون از راستای چنان سياست های غيرشفاف از امريکا از طريق تلويزيون به من اتهام بسته و زخم زبان زده، توهين وتحقير کرده اند؛ مجبورم که در دفاع از خود واکنش داشته باشم، و اينک با توضيح زير اتهام را رد و خوانندگان را به تفصيل از حقيقت آگاه مينمایم :

   هموطنان عزيز، اجازه می خواهم که قبل از بيان اصل مطلب سخن را با منظره تاريخی کشور، بسیار کوتاه بازنمايم.

 آريانای قديم ويا خراسان پرشکوه تاريخی که کوه های سربه فلک، منابع طبعی فراوان پرارزش و زندگی ساز، آبهای خروشان شيرين، هوای گوارا، اراضی حاصلخيز و چراگاه های بسيار مساعد داشته و کشورکنونی ما یک پارچه آن اراضی پهناور آفتابی بوده علاقه کشورکشا يان را جلب کرده بقول تاريخ نگاران، توسط بيگانگان تعيين مرز و به افغانستان نام گزاری شده و باشنده گان بومی آن در زير فشار مهاجمين بيجا ويا به حاشيه رانده شده اند. تنازعات مرزی و ملی کنونی و جداسازی تمام مليت ها و اقوام باشنده از پيکرشان نتيجه عمل مهاجمان و ميراث استعمار کهن است. وطن ما برعلاوه  داشتن ثروت طبعی زياد، بمثابه سکوی پرتاب ويا عبورگاه برنيم قاره هند، آسيای صغير، اراضی قفقاز، آسيای ميانه و کشور چين بوده است. و در دوران جنگ سرد با عين انگيزه ميدان کشمکش قدرت های بزرگ جهان بوده است و اوضاع  کنونی هم با همان انگیزه ها پيوند، دارد.

   بعداز پايان «جنگ سرد» ، انديشه خاورميانه بزرگ و لشکرکشيها در پوشش « دفاع از   دموکراسی و حقوق بشر»، اشغال نظامی افغانستان وعراق بغرض دستيابی و تصرف اربابی منطقه و دست بالا داشتن ِاستفاده از منابع طبعی آن می باشد. رژيم های دست نشانده، مبلغين، سخن سرايان و نهاد های ايجاد شده و شبکه های خبرپراگنی، همه ابزار بازی در راستای پياده سازی چنان يک هدف و آرايش دادن دموکراسی صادراتی می باشد.

 شبکه ها و دستگاه های خبررسانی قدرتهای بزرگ زياد نيرومند اند. می توانند با استفاده از تکنالوژی پيشرفته افکارعمومی را بسود اهداف خويش سمت و سو داده، سفيد را سياه و هر حقيقت را وارونه نشان دهند. بويژه برخی اشخاص و حلقات تبارگرا و پيروان راستين مدرسـه استبداد، عبدالرحمن خان و نادرخان و خانواده اش را، بمثابه وسيله در راستای رسيدن به اهداف مطلوب خود، دردست دارند و از آنها در رنگ دادن سياست خود طوطی وار بهره می گيرند.  برمی گرديم به اصل مطلب :

  شبکه تلويزيون جهانی آريانا افغانستان، دردو پروگرام  خود مرا مجرم، ناقض حقوق بشر ، جنايتکار ، وزيرعدليه دوران ببرک کارمل و فعلاً زندانی درهالند، براساس فيصله دادگاه بين المللی، معرفی و نشر کرده است. هرچند که يکبار به مشکل، دروقت نشر خبر در پروگراميکه گرداننده آن جناب شکيب علومی بود و بصورت زنده پخش می شد، ارتباط تلفونی برقرار نموده و با فرياد رسا حقيقت را بسيار مختصر توضيح و خبر را تکذيب نمودم. و افزودم که به اثبات خبريا سند ارايه شود ويا برای تلافی اين امر، که توهين و تحقیرانسان مجاز نیست و کرامت انسان از تعرض مصئون است، خبر اصلاح ويا پس گرفته شود. ورنه آسيب ديده حق دارد برای تثبيت موقف و بيگناهی خود ادعای افترا را درمراجع زيربط مطرح نمايد. ايشان شماره تلفونم را، به مقصد تفاهم بيشتر پس ازختم پروگرام، يادداشت نمودند که تاحال تماس برقرارنکرده و واکنش اقناعی نشان نداده اند. البته بعدها جناب محمدحسن اميری، گرداننده پروگرام چشم انداز که باراول عین خبررا نشرنموده بودند؛ تلفونی تماس گرفتند و با صميميت و رأفت  سخن گفتند. ميان ما تقريباً دو ساعت صحبت دوام کرد و بدون نتيجه گیری پايان يافت. جناب محمد حسن اميری وعده گذاشتند که بعداً صحبت را ادامه می دهيم، شما منتظر باشيد. زمان زياد گذشت، ايشان دوباره تماس نگرفتند و انتظار من بخاطری پايان يافت که نشرخبر ناخوبِ مورد بحث، بر ذهنيتها تأثيرسؤ و سایه گذاشته و سوالهای زيادی را در حول و حوش بوجود آورده است، ناگزيرام که بابيان حقايق ذهنيتها را روشن و رفع ابهام و اتهام نمايم.

     مردمان آگاه بهترميدانند که انسانها دارای حق برابر بوده و حيثيت حقوقی و کرامت انسانی بدون تمايز رنگ، جنس، نژاد و عقيده، يکسان قابل احترام است. بايد رفتار ميان انسانها با رعايت روح برادری و اصول پذيرفته شده بين المللی که دست آورد بشريت پيشرفته و متمدن است، باشد.  و هيچ شخصی قبل از صدور حکم قطعی و قانونی محکمه ی ذيصلاح مجرم شناخته نمی شود. وهيچ کس بخاطرداشتن عقيده ای مورد توهين و تحقير و ملامت قرار نمی گيرد. اين گفتار، همه ازجمله ارزشهای اعلاميه ی جهانی حقوق بشر است. اگر درمورد من پخش اين خبر، غيرارادی و اشتباه بود، اصلاح آن به گوينده آن آسان بود و هيچ پيامد بد نداشت. یا شايد گويندگان صلاحيت اصلاح خبررا نداشتند ويا نشرخبر آگاهانه به هدف تبليغ سياسی بوده است.؟؟  به تأسی ازحق انسانی وموازين حقوق ملی و بين المللی خبر پخش شده را جدأ تکذيب نموده محتوا و نيت پخش خبر را غرض آلود، توهين، تحقير و زيان مند به حيثيت و شخصيتم ميدانم. و ناشرين آنرا مفتری وعمل را مجرمانه می شمارم. و حقوقاً افترا مستلزم رسيده گی محکمه می باشد. چون موقف مهاجرت دارم، امکان ميسرنيست که درمراجع حقوقی محل سکونت پخش کننده گان خبر، حضورمی يافتم و ادعا را مشخص مطرح و اجراات لازمۀ دادگاه را متقاضی می شدم. بنابراين تا ميسر شدن فرصت مناسب، تعيين ِارزش جبران ضرر و اعاده حيثيت را در محضر دادگاه بخود محفوظ اعلام ميدارم و بدين وسيله مرجع ايکه بحيث مهاجر درحمايت شان قرار دارم و بويژه حاميان حقوق انسان و موازين بين المللی را آگاه می نمايم و برخورد منصفانه موظفين را آزمايش می کنم.

 مردمان واقع بين را که به آزادی، دموکراسی بيغش، برابری حق انسان و عدالت اجتماعی و منافع وطن، می انديشند، به حمايت از حقيقت فرا می خوانم. وظيفه ميهنی می شمارم که بگويم ضرورت زمان برای ايجاد همبستگی و اتحاد عمل و تبادل انديشه به گونه شفاف برای نجات وطن، بايد درک شود و با تلاش مشترک از حقيقت تصوير روشن ارايه و دفاع گردد تا نقاب های مدافعين دروغ پرداز دموکراسی و حقوق بشر و مستخدمين شان پاره شود؛ درغیرآن گمراهی و بهره کشی ناجايز ازکشور و هموطن ما توآم با توهين، تحقير و فجايع بيشتر و تبليغ دروغ ادامه خواهد يافت.

 دراينجا می خواهم بخاطر آگاهی بيشتر و داوری سالم خوانندگان، به سه مسئله، اول درباره جنگ سرد و تاثيرات بحران زای آن در افغانستان توضيحات بدهم که پايه اتهام به آن پيوند دارد.  دوم ، موقف و موضعگيری و سرگـذشت تلـخ سـازمان انقـلابی زحمتکشان افغانستان  « سازا » را که من عضويت آنرا داشتم و ضرورت ائتلاف در دولت با حزب دموکراتيک خلق افغانستان را بيان نمايم  و سوم، مسئله پناهندگی و اتهام نقض حقوق بشر را بررسی نموده سخن را با تبصره های لازمی  به پايان می رسانم و داوری را به خوانندگان ارجمند ميگذارم :

    1 ـــ  دربارۀ جنگ سرد :

     بحران افغانستان درنتيجه «جنگ سرد» با کودتای 26 سرطان سال 1352 هه ش که در حقيقت ابراز خصومت خانوادگی سردارمحمدداودخان برسر تقسيم قدرت بود، به دوام سلسله سلطنت های مطلقه ميراثی دوصدساله قبايل ابدالی پايان داد، نظام، جمهوری اعلام شد و  تعادل قوا را در منطقه برهم زد و بر کودتا های بعدی سرمشق شد. نشر پروگرام « خطاب به مردم » جمهوری سردارمحمد داودخان ملهم ازانديشه مسکو و التقاطی برای جلب حمايت بيشتر شوروی و گروه های طرفدارش در کشور بود، که در برابر آن راديکال های مذهبی ايستادگی کردند که شورش پنجشير، لغمان و کنر مثال آن است و اين شورشها از طرف دولت سرکوب شد، ولی آشفتگی را افزايش داد و بيشتر زعما، حاميان و دست اندرکاران اين شورشها به پاکستان گريختند و در حمايت مستقيم آی اس آی قرار گرفتند. محمدهاشم ميوندوال صدراعظم پيشين سلطنت با حلقه يارانش بنام اينکه تصمیم کودتا داشتند، دستگير و کشته شدند. بحران تشدید يافت و همچنان پلان اقدام کودتای جنرال ميراحمدشاه گرديزی افشا شد. موصوف با همه يارانش گرفتار و زندانی شد. بعد از کودتای7 ثور در زندان به امر امين کشته شدند. کودتای خونين7 ثور توسط گروه کوچک افسران نظامی جناح خلق حزب دموکراتيک خلق افغانستان، تحت رهبری حفيظ الله امين فاشيست، فاجعه آفرین بود، ولی آنرا انقلاب شکوهمند می خواندند.

عملکردهای تندروانه و بدرفتاريهای خونريز فاشيستی وعدم احترام به باورها و سنتهای مردم؛ و کشتار بسياری روشنفکران، زعمای سياسی، ملی  و فرهنگی بدون محاکمه، قيام های خود جوش قطعات نظامی و مردم را در برابر حزب و دولت وابسته به شوروی بصورت گسترده برانگيخت که قيام فرقه هرات، قطعه بالا حصار کابل، قيام مردم چنداول مثال آن است. رژيم کودتا اين قيام هارا بيرحمانه سرکوب نمود، اما در جاهای ديگر دامنه دارتر سرکشيد. و آی اس آی پاکستان راديکالهای فراری زمان سردار محمد داودخان را با پول، سلاح و مهمات نظامی اکمال نموده برای نفوذ در پيشاپيش قيام های خودانگيخته مردم، برضد دولتيکه خودرا درزير چتر اتومی شوروی مصئون و پايدار می ديد، توأم با صدور اسلام سياسی سنی، سوق داد و سوق و اداره نظامی و اکمالات دايمی آنها را فعالانه بدوش گرفت. و همچنان ايران نيز وسيعاً صدور اسلام سياسی شيعه را سازمان می داد. و دولت امين که درعين حال دچار تضادهای گروهی و جناحی در داخل خود بود و با اينکه قبلا يک قطعه نظامی شوروی که به هدف حمايت از دولت و مواظبت از امين در محل بود و باشش در اطراف تپه تاج بيک، بصورت سری اخذ موقع کرده بود، اما در تحت فشار روز افزون حوادث، دولت در سراشيب زوال قرار گرفت. شوروی ازبيم اينکه مبادا بنيادگراها در جوارش قدرت را بدست گيرند؛ به سرعت در افغانستان فراوان لشکر نظامی پياده کرد و در6 جدی سال1358 با کودتای خونين رژيم حفيظ الله امين را، با همکاری هردو جناح حزب به منظور بهبود اوضاع، سقوط داده و به زعامت ببرک کارمل در رهبری حزب و دولت و سياست تغيير آورد. ولی حضور نامعين زمانی ارتش سرخ بمثابه حامی رژيم درکشور به هدف تقرب و پيشروی بسوی اهداف استرتيژيک ديرين اتحادشوروی که رسيدن به بحرهند، محاصره چين و دسترسی به خليج فارس و کنترول کشورهای منطقه که از قبل در فهم و ذهنيتها وجود داشت و يکی از انگيزه های اساسی جنگ سرد بود، مثل اوضاع امروز افغانستان وعراق، اشغال تعريف و تلقی شد.

   مخالفين استرتيژی اتحادشوروی، درمقابل استراتيژی قبلی خودرا داشتند؛ می خواستند که از طريق پاکستان در اراضی افغانستان داخل شده درآن پايگاه نظامی تأسيس نمايند و ازآن  بمثابه تخته خيز به آسيای ميانه و سرزمينهای قفقاز و ماورای آن استفاده نموده بحران دامنه دار را برای سقوط شوروی سازمان دهند. بدين ترتيب تمام منابع طبعی مواد نفتی آسيای ميانه، افغانستان و خاور ميانه بدون رقيب در اختيارشان خواهد بود. با اين اهداف بنام دفاع از اسلام، جهاد و آزادی افغانستان برای شکست حريف خود فعالانه از طريق پاکستان درحمايت راديکال های مذهبی و شووينيزم قبيله و سلطنت طلبان قرار گرفتند. افغانستان ميدان جنگ و آزمايش جنگ افزار قدرتهای بزرگ رقيب يکديگر قرارگرفت. درنتيجه قشون سرخ از کشور خارج شد، بعدها شوروی فروپاشيد وعملکردهای جهان يک قطبی فاجعه آفرين نمايش دارد که در سخنهای بعدی با نيم نگاه ازآن گذرخواهيم نمود.

    اگرشوروی برای حمايت از حزب جانبدارش در افغانستان لشکرکشی کرد، رقبای سياسی و مخالفين اهداف استراتيژيک شوروی، راديکالهای اسلامی را بنام مجاهدين و جهاد پول و سلاح وافر داد و تربيت نظامی در پاکستان می نمود و برضد شوروی و دولت افغانستان در جنگ سوق و اداره می کرد، که دگروال يوسف افسرآی اس آی و قومندان سوق و اداره جنگ افغانستان  در اثر خود « فاجعه قرن ما ... » به تفصيل مسايل را بيان کرده است. چون مؤلف در شروع کتاب تحت عنوان « چکيده هايی از متن کتاب » توضيحاتی داده داست که به آن توجه می نمایم : « من بحيث رئيس شعبه افغانی در آی اس آی نه تنها مسئوليت آموزش و تسليح مجاهدين را برعهده داشتم، بلکه عمليات ايشانرا در داخل افغانستان نيز پيريزی مينمودم ...  هدف من اين بود تا افغانستان را بحيث ويتنام شوروی ها درآورم  ...  افغانستان را بايد آهسته آهسته به آتش کشانيد  ...  ما درطی سال1983 تقريباً 10000 تن اسلحه و مهمات را تسليم شديم، درحاليکه اين مقدار درسال1987  به 65000 تن رسيد  ...  قسمت عمده و بيشترين اين اسلحه از چين، مصر و بعدها از اسرائيل سرا زیرمی شد  ...  يگانه ذریعه ايکه بر طبق آن تنظيمها و قومندانان را تحت اثر خود درآورده می توانستم و يا آنها را به خط السير مطلوب سوق داده می توانستم، همانا تخصيص ويا دريغ داشتن اکمالات و آموزش بود ... معهذا در يک دست علف بخاطر پيشکش داشتم و در دست ديگر چوب دنده بخاطر راندن يعنی دريغ داشتن از اسلحه را دارا بودم  ...  ما بغرض طرح اهداف خويش مصروف کاری بوديم که برمبنای آن فيصدی اسلحه برای هر تنظيم راتعيين می نموديم  ...  محک و معياريکه بروفق آن ما اين فيصدی های واقعبينانه را تدوين می کرديم کاملاً وابسته به شايستگی آنها درجنگ بود  ...  بنأ  ...  فيصدی تخصيص عمده ايکه درسال1987 به احزاب داده می شد از اينقرار بود : حکمتیار 18 ــ 20 فيصد، ربانی  18 ــ 19 فيصد، سياف 17 ــ 18 فيصد، خالص13 ــ 15 فيصد، نبی 13 ــ 15 فيصد، گيلانی 10 ــ11 فيصد و مجددی 3 ــ 5 فيصد ...  و به سال 1984 به تعداد بيست هزار مجاهدين از پروگرام آموزشی ما مستفيد شده اند. ما درسال1985 بتعداد 17700 و درسال 1986 به تعداد 19400 نفر را آموزش نظامی داده ايم  ... تا1987 يعنی درمدت زمان چهارسال دست کم 80000 هزارمجاهدين در پاکستان تربيه نظامی شده. درحاليکه تعداد بيشترازاين در خود افغانستان تحت چنين آموزش قرار گرفته اند ...  هدف ما نه تنها خروج شوروی ها از افغانستان بلکه طرد و مفرور ساختن کمونيستهای افغانی از کابل نيزبود. روی همين ملحوظ بود که کابل مشتعل و تباه می گرديد  ... اين بود سرمنزل مقصود ما و ده ها مطالب دلخراش کننده ديگر ... »

        خواجه بشيراحمد انصاری در کتاب افغانستان درآ تش نفت درص16 تا19 می گويد :

« ... سياست خارجی امريکا حکم می کرد که از مجاهدين در برابر رقيب نيرومند آن زمان يعنی اتحادشوروی بحيث پيادگان عرصه شطرنج استفاده شود. ارزانترين مهره در بازی شطرنج، پياده آن است که هرلحظه ميتوان برای داشتن موقعيتی بهتر آنرا قربانی نمود ... »

« ... با داخل شدن ارتش سرخ بخاک افغانستان سيل کمکهای نظامی بسوی مجاهدين جريان پيدا کرد باوجود آنکه پای منافع استرتيژيک امريکا بيشتراز هرکشور ديگر درآنجا دخيل بود ولی بازهم کمک هايکه صورت گرفت، بيشتر آنها از بانک های عربستان سعودی بصوب پاکستان سرازير ميشدند. ... »

« ... برژنسکی چرا پشيمان باشيم؟ آيا ازمن ميخواهيد بخاطر پلان عالی ايکه طرح نموديم و پای روسهارا موفقانه به افغانستان کشانديم پشيمان باشيم؟! روزيکه روسها وارد افغانستان شدند. من به رئيس جمهور کارتر نوشتم ما اکنون فرصت آنرا يافته ايم که به اتحاد جماهير شوروی هم ويتنامش را بدهيم . ما در مدت ده سال تمام روسها را در موقعيتی قرار داديم که خون شان بصورت مسلسل جاری بود ... » و می افزايد :

« کمکهای را که امريکا از ظهور تا زوال طالبان در اختياراين گروه گذاشته است به قول بعضی از پژوهشگران به سه مليارد دالرامريکايی رسيده است ... امريکا ازعروج تا نزول پديده طالبان هيچگاهی با آنها مخالفت جدی را درپيش نگرفت و از پامال نمودن حقوق بشر توسط آن گروه، سياست نسل کشی، تخريب آثار تاريخی مشترک بشر، توليد مواد مخدر ... اغماض نموده ...» افزوده است : « من تاهنوز حرفی صادق ترازسخن بينظيربوتو نشنيده ام که باری درلندن گفت» : « فکر روی کارآوردن طالبان ازانگليسها بود، مديريت آنرا امريکايی ها کردند، هزينه آنرا سعودی ها پرداختند و من اسباب آنرا فراهم آوردم و طرح را اجرا کردم » و درص87 کتاب بيان می کند : « ... جهاد افغانستان بزرگترين کشمکش مرحله جنگ سرد بود که بنفع امريکا و فروريزی اتحاد شوروی سابق انجاميد.» و همچنان می گويد : « کمپنی يونيکال در تعيين آقای حامد کرزی درپست رياست دوره انتقالی حکومت افغانستان نقش اساسی بازی کرده است ».

  همچنان پترفرانسن دراثرخود بنام «11سپتامبرــ ترجمه ياشارآدی باتمش ــ چرا راه را برای هواپيماربايان بازگذاشتند؟ » درصفحه112 و113 چنين نگاشته است:« درطول دوران جنگ افغانستان، اسامه بن لادن برای گلبدين حکمتيار کمک مالی جمع آوری می کرد، حکمتيار فاشيست که مورد تاييد امريکاييان بود ... درسالهای86 ــ1985 جنگ وارد مرحله حساس و تعيين کننده ای شد. رونالدريگان رئيس جمهور وقت امريکا فرمان شماره 166 را بر افزايش حمايت مجاهدين صادر کرد ... به طور دايم سالانه 65 هزار تن اسلحه و مهمات به مجاهدين ارسال کردند ... اين نقل و انتقال بی وقفه به اعزام ماموران سازمان سيا و متخصصين نظامی  مقر فرماندهی عالی اداره جاسوسی ارتش پاکستانISI درراولپندی برای تقویت کارزارنظامی در افغانستان بود. در همين دوره ويليام کازه رئيس وقت سازمان سيا ، کنگره امريکا را برای مجهزکردن مجاهدين به موشکهای پيشرفته استنگر به منظور هدف قراردادن جنگنده های روسی متقاعد ساخت. و از سوی ديگر سازمان سيا توافقنامه ای را با سرويسهای سری بريتانيايی و پاکستانی در مورد هدف قراردادن جناح ضربه پذير اتحادشوروی، ازبکستان و تاجیکستان به امضاء رساند ... حکمتيار واحدهای کوچکی رابه تاجيکستان اعزام کرد که روستاهای اين جمهوری را مورد هدف قرار دهد. کازه و ضياألحق سفر محرمانه از پاکستان به افغانستان برای بازديد از واحدهای حکمتیارداشتند. افزون براين به آی اس آی پيشنهاد کرد تا مبالغ جديدی را برای حمايت مالی و تشديد بيش ازپيش سربازگيری ازبين بنيادگرايان اسلامی در اقصانقاط جهان اختصاص دهد. دربين سال 1982 تا 1992 بيش از35 هزار نفر افراطی مسلمان از43 کشور مختلف در کنار مجاهدين برای جهادغسل شهادت کردند. و ده ها هزار داوطلب ديگر نيز برای آموزش در مدارس مذهبی در طول مرزهای افغانستان به پاکستان سفر کردند. اسامه بن لادن از بين اين طلبه ها در هماهنگی کامل با ايالات متحده امريکا سربازگيری می کرد. مرکز مطالعات دفاعی بريتانيا می نويسد : « اسامه بن لادن از سال1998 اقدام به پيريزی تشکيلات و شبکه القاعده کرد. به فاصله زمانی کوتاه هسته هايی را در بيست/ سی کشور جهان : الجزاير، مراکش، ترکيه، مصر، سوريه، ازبکستان، تاجيکستان، آزربايجان، لبنان، عربستان سعودی، کويت، اندونزی، کنيا، تانزانيا، اوگاندا، اتيوپی، تونس، بحرين، يمن، بوسنی، مناطق اشغالی فلسطين و در آستان سين کيانگ چين و پاکستان تشکيل داد. بدينترتيب اسامه بن لادن جنگجويان خودرا در بالکان و در قفقاز وارد صحنه کرد. ازقضا تمام  اين کشورها جزو مناطقی هستند که ايالات متحده استراتيژی بی ثباتی، جدايی طلبی را برای آنها برنامه ريزی کرده است ...».

چنين است مشت نمونه خروار،تأثيرات جنگ سرد در سرنوشت کشورومردم ما که بشريت درآن درگيربوده است. بايد گفت که عمل وعکس العمل، يکسان نتيجه زيانبار به وطن و مردم افغانستان داشته است. مرتکبين آن، امريکا و شوروی بشمول متحدين شان، مساوی گنهکاراند و جناح های مخالف يکديگر يعنی حزب برسراقتدار و جناح های رقيب آن بنام گروه های مجاهدين، سلطنت طلبان، افغان ملت و برتری خواها ن که خود را وارث و پاسدار حاکميت های استبدادی و شووينستی سلطنت های مستبد قبيله ميداند، بشمول پيروان پيکن همه فعال و ابزاربازی سياسی دردست انقطاب جهانی بودند، مسئول اند. و تاحال تمام جوانب درگير ازعملکرد خود درمقابل تاريخ و مردم افغانستان پاسخ نداده اند. براين مبنا حقوقاً می توانيم بگوييم، کسانيکه درهرنقطه ی ازجهان براساس قطب بندی که وجود داشت موضعگيری فعال در جنگ افغانستان، چه از طريق ارسال اسلحه و  پول وچه از طريق تبليغات و نشرات به نحوی مؤثر عمل کرده باشد ويا پادرميانی در تشديد، توسعه، تحريک و ادامه جنگ حمايت ومساعدت داشته باشد، عملکردش مجرمانه بوده و قابل تعقيب عدلی می باشد.

 بقول شاعر :      گرحکم شود که مست گيرند        درشهرهرآنچه هست گيرند.

 

    دراينجا لازم می بينم که رواياتی را بعداز پايان جنگ سرد نيز بيان کنم .

در کتاب ( افغانستان الگوی دموکراسی امريکايی از تحميل تروريسم تا صدور دموکراسی ) نگارش :  و. آييژ ،  در صفحات 37 و 40 تا 46 چنين آمده است :

« ... به قول يک نشريه فرانسوی که بعداً برخی مقامات امريکايی نيزآنرا تاييد کردند، قبل از11 سپتامبر2001 م پلان حمله و لشکرکشی به افغانستان دروزارت دفاع امريکا تهييه شده بود، حادثه11 سپتامبر به هيچ صورت عامل تجاوز به افغانستان نيست ... امريکا بعداز جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی متوجه شد که سرمايه ميليتاريستی اش ضربه ميخورد ... سرمايه ميليتاريستی امريکا که کالای نظامی توليدی اش بازار نمی يافت. کارخانه های بزرگ توليد اسلحه ازکار می افتاد ... توليد سلاح و بازار فروش جديد بوجود آيد و سربازان بيشتری بکار گرفته شود. ايجاد دشمن فرضی را تا سرحد يک هيولای خطرناک جهان خوار تبليغ کردند ... يک نويسنده روز نامه گاردين بنام خانم ارونداتی چند هفته پس از11 سپتامبر2001 نوشت : اگر اسامه بن لادن وجود هم نميداشت امريکا بايد چنين کسی را اختراع ميکرد. سياست پردازان امريکايی و متحدينشان اين بار موجودی را به عنوان دشمن خطرناک بشريت در اذهان داخل کردند که نه جمهوريتی دارد و نه سلطنتی، نه ديکتاتوراست و نه کمونيست نه ارتشی دارد ونه پايگاه ويا حتا کشور ثابتی دارد، و اين بار به هيچيک مکتب سياسی ــ اقتصادی حريف سرمايه داری نمی گنجد ... بنام تروريسم ... وحشت آفرينتر ... تاسيس پايگاه نظامی و فروش اسلحه امريکايی پهنه جهان را احتوا کند، در تقابل اين دشمن فرضی انواع اسلحه مدهش بفروش برسد. و هرمخالفی در هر گوشه جهان اعم از نيروی آزاديخواه ويا دولتهای ملی به اين لکه آلوده شده سرکوب شوند ... امريکايی ها با تشديد ترس از بنياد گرايی با خواب های ديرينه شان ... ايجاد پايگاه های نظامی در پاکستان، کشورهای خليج، درکشور های آسيايی مرکزی و در افغانستان دست يافتند و زير نام مبارزه با بنيادگرايی اسلامی با تروريسم انواع اسلحه شانرا به نمايش بگذارند و برايش بازار فروش بيابند و صدها هزار امريکايی را که در معرض خطر بيکاری بودند به کشتن مردم بيگناه منطقه بويژه عراق و افغانستان بگمارند و معاش و مصرف شانرا هم از منابع خود همين قربانيان تعيين کنند ... »

  2ـــ  درباره سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان :

 در وسط سال 1347 هه ش « محفل انتظار » بوجود آمد و درسال1348 سازمان  س،ا،ز،ا يا سازا ازهمين محفل، تأسيس يافت. مؤسس و رهبر آن در هردو مرحله شادروان محمد طاهر بدخشی شهيد بود.  سرنوشت من از بدو تأسس به این سازمان گره خورده است و من عضو دفتر سياسی آن بودم. سازا براساس دو اصل مرامی خود : ( 1 ــ  سياست عدم دنباله روی  و  2 ــ  حل اصولی عادلانه و دموکراتيک مسئله ملی ) با تمام احزاب و سازمانهای چپ کشور تفاوت داشت. لازم است که در زير آنرا توضيح نمايم :

  الف ــ سياست عدم دنباله روی : اين سازمان باتوجه بويژه گيها و باورهای متفاوت جامعه سنتی استبدادزده و عقب مانده فيودالی که دارای ترکيب ملی نامتجانس و متضاد بود، وابستگی « ترندی » و دنباله روی کورکورانه از مسکو و پيکن را که برسر هژمونی جنبشهای چپ جهانی ميانشان اختلاف بود و هردو مرز مشترک به وطن ما داشتند، به زيان منافع ملی کشور می دانست؛ از وابستگی به آنها پرهيزکرد. روشن است که وابستگی بخارج و تأثير مداخلات دوامدار خارجی های دور و نزديک غرض آلود و خونريز و ويرانگر بوده و موجب تفرقه جنبش روشنفکری، تشديد تضادهای قومی، مذهبی و آوارگی مردم از کشور گرديده است که انديشه و موضعگيری سياست مستقل ملی و دموکراتيک  س،ا،ز،ا  را برحق نشان ميدهد.

   ب ــ حل اصولی عادلانه و دموکراتيک مسئله ملی :  اين مسئله در کشور ما ريشه کهن و پيچيده دارد. کشورما کثيرالمله است. مليتهای باشنده آن هرکدام دارای زبان و خصوصيات ملی و تاريخی جداگانه می باشند. و از1747 م بدينسو تنها چند خانواده از شاخه قبايل ابدالی با انحصار قدرت بصورت ميراثی و با استبداد خشن قبيله پادشاهی کرده اند. اقوام و مليت های ديگر در زندگی سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور سهم و نقش چندانی نداشته اند. اين نابرابری ميان مليت ها و اقوام «تضاد»های خونباری راسبب شده و مانع جوش خوردن مليت ها بسوی وحدت ملی و پروسه ملت سازی گرديده است. تأمين تساوی حقوق مليت ها با پذيرش دموکراسی شفاف و ايجاد نظام فدرال در چارچوب کشور واحد ميسرشده ميتواند.

   اما شووينيزم قبيله بخاطر بقای سيطره خود به آن مخالف بوده و کنون هم مخالف است و می خواهد که کار دولت و ملت سازی، بايد در هويت يک قوم گویا اکثریت! و به زعامت خانواده های اشراف قبيله سالار درحمايت و وابستگی به خارجيها، باشد، که مليتهای جفاديده ازآن ناراض و بيزارند. هرچند که سلا طين در گذشته شيادانه به نمايندگی تمام اقوام و قبايل پشتون تظاهر و از نيروی آنها در سرکوب ديگر مليتها استفاده کرده اند، ولی واقعيت اين است که سلاطين به بخش اعظم خلق پشتون هم جفا کرده اند. در اوضاع کنونی هم بعضی قلمزنان کوتاه بين ِظاهرفريب و استخدام شده بدون واقعبينی تاريخی از بيان انگيزه های بميان آمدن مسئله ملی و راه حل عادلانه و دموکراتيک آن که باور به دموکراسی  واقعی است؛ انکار می کنند و در نقش تابوت کشان استبداد برآن سرپوش ميگذارند. و به توجه آن ارباب منشاني که در مورد ملت و هويت ملی انديشه دارند، می رسانم که، در مقاله تحت عنوان « بررسی برخی مسايل جنجال برانگيزکشور» که در سايت آريايی قبلاً نشر شده است و درآن در باره هويت ملی ومسئله ملی و چند مطلب ديگر توضيحات مفصل داده شده است، به جواب شان کافی و شافی می شمارم.

  سازا بخاطر،طرحها باورهای سیاسی خود درزمان سلطنت محمدظاهرخان و رياست جمهوری سردار محمدداودخان بدون موجب مورد بدبينی زیاد اربابان اقتدارداخلی ونگرانی همسا يهای شمالي وشما ل غرب  قرار داشت. محمد طاهر بدخشی رهبر سازا و مولانا بحرالدين باعث کدر بالا و پيشقدم سازا همراه با تعدادی فعالين سرشناس سازا بشمول اينجانب چندين باربه بها نه های گوناگون گرفتارزندانی و بيرحمانه شکنجه ودرسلولهای مجرد، دربسته بامشقت نگاه داری ودر دادگاه ملکی محا کمه وباری دردادگاه نظامی دوران سرداد محمد داودخان بامطا لبه ای مجات«سنگين ازدادگاه»  محاکمه شده ايم که داستان آ ن طولانیست.دروقت ديگر خواهم گفت.

 سازا بعد از کودتای هفت ثور توسط حلقه فاشيستی «امين» جناح خلق حزب دموکراتيک خلق افغانستان سرکوب شد. رهبران و درحدود سه هزار کدر شناخته شده اش به شمول محمدطاهربدخشی برسری آرمانشان جام شهادت نوشيدند. و تعداد بيشتر در زندان درانتظارمرگ بسرمیيبردند و چرخشی که بعداز واژگونی رژيم امين در اوضاع کشور توام با نرمش درشيوه مديريت به ميان آمد و با درک بيشتر اهداف استراتيژيک طرفين جنگ سرد درمنطقه و شدت روزافزون جنگ درداخل کشور، سرانجام باهمه تلفات به اين نتيجه رسيد که بديل حزب دموکراتيک افغانستان، راديکال های مذهبی و طالبان متعصب نسل کش و مستخدمين اجنبی ميباشد که با انديشه تاريک استبدادی قرون وسطايی سبب شدت ادامه جنگ و خونريزی بيشتر و نابودی انسان خواهد شد. وطن ويران و مردم آواره ميشوند و کشوراز کاروان تمدن و پيشرفت عقب خواهد ماند. بنابراين بخاطر توجه به سرنوشت کشور، بقای سازمان، حيات کدرها، متحدين و انسان وطن و جستجوی راه پايان جنگ در شرايط مشخص و برای شکستن انحصار قدرت حزب حکمران  براساس «پروتکول» که جوهر آن در زير بيان ميشود، ائتلاف با دولت را پذيرفت :

   ــ  خروج قوای بيگانه از کشور،

   ــ  تأمين صلح و آرامش،

   ــ  مساعد ساختن زمينه برای بازگشت مليونها نفرمهاجر به خانه و کا شانه شان،

   ــ  آماده ساختن شرايط برای برگزاری انتخابات همگانی و آزاد،

   ــ  تأسيس و تشکيل حکومت با قاعده وسيع و

   ــ  حل عادلانه تمام مسايل حاد اجتماعی و سياسی کشور بشمول حل مسئله ملی.

 بر پايه اين اصول با دولت ائتلاف صورت گرفت. عملی است سياسی، انسانی و دموکراتيک.  بدينترتيب کرسی های که سهم س،ا،ز،ا تعيين گرديده بود در يکی ازآن بحيث وزيرعدليه پيشنهاد و مقرر گرديدم. مدتی دراين پست باحفظ موقف سازمانی و دفاع از اصول و باورهای س،ا،ز،ا مستقلانه، در چارچوب قانون نافذ کشور، وظيفه اجرا کرده ام و حاضرم از دوران کارم  در پيشگاه مردم وطنم درهرجايکه خواسته باشند و حتا در دادگاه بين المللی پاسخ بگویم.

     در1990 م  س،ا،ز،ا بخاطر فراگيرشدن بيشتر، برپايه اتحاد با ساير نيروهای سياسی و هماهنگ شدن به اوضاع جديد جهان  طرح پروگرام « نهضت دموکراسی افغانستان ـ ندا » را آماده ساخت که دران اعلاميه جهانی حقوق بشر، جزء لاينفک آن بيان يافته بود که، در حمل سال 1369 هه ش مطابق به مارچ 1990 م ، در شماره پانزدهم جريده «ميهن»، نشريه مرکزی «سازا» بخاطر نظرخواهی به جامعه پيشکش گرديد. بعد ازچندی در پلينوم وسيع  سازا طرح «ندا» بغرض بحث و بررسی و تصويب ارايه گردید؛ اما اکثر اشتراک کننده گان پلينوم به آن رأی مخالف ابراز نمودند. من با اکثريت اعضای دفتر سياسی در دفاع  و حمايت از طرح «ندا» ازعضويت سازمان استعفا نموده از جلسه خارج شديم. درپی آن تعدادی قابل توجه کادرها از سازا فاصله گرفت.

   3 ـــ  درباره هنگامه سازی و ادعای نقض حقوق بشر درهالند :

داستان اين بخش بسيار دراز است. ولی نهايت فشرده سرگذشت خود را با ملا حظه پرونده که دردست است بیان می گردد.

من درسال1998 در کشور هالند درخواست پناهندگی سياسی سپردم. درهمين سال پناهجويان افغان، حزبی وغيرحزبی از استبداد و وحشت آفرينی رژيم طالبان به ستوه آمده ناگزير به ترک کشورشان ميشدند وبخشی ازان به کشورهالند می آمدند، این وضع به دولت هالند نگرانی بارآورد و در جستجوی راه های جلوگيری از آمدن مهاجر، فعا ل شد و از مسئله ادعای نقض حقوق بشر و مجرم جنگ بمثابه ابزار فشار و نشاندادن ترس و تهديد، بخاطريکه مهاجر افغان مجبور به فرار شود، استفاده کردند. در پی آن دولت ميزبان از دولت طالبان در کابل و سفير طالبان دراسلام اباد و آی اس آی پاکستان و گروه حزب اسلامی حکمتيار به زعامت ... و بشمول ... درهالند مقيم بودند فعلاً يکی آن در کابل درپست حساس وزارت مطبوعات  و ديگری آن نطاق در امريکا است و گروه چپ ديگر که خصومت تريندی با حزب دموکراتيک خلق افغانستان داشت و ازقبل درهالند ساکن شده بودند و همه متحدين دوران جهاد بودند، از آنها درباره يکتعداد اشخاص و نقض حقوق بشر گزارش دريافت کرد. همين گزارش مشکوک و مغرضانه و جعل، سند قرار گرفت. چنين وانمود شد کسيکه در دولت موقف داشته و برضد شوروی واکنش نداشته کمونيست و وابسته بوده است و بدون دليل، سند و شهود فقط با تعصب و روان، دوران جنگ سرد بسياری پناهجويان را براساس ( ماده 1F کنوانسيون 1951 ناقض حقوق بشر و مسئول خواندند ) و مهاجرينی که اعضای حزب ويا غيرحزبی ولی همه کارمند دولت بودند، بنام اينکه دولت افغانستان مجرم و گنهکار است و کارمندان دولت نيز گنهکار و ناقض حقوق بشرحساب می شوند، اتهام نسبت داده شد و با برخورد درشت و تحقير آميز ازتعيين سرنوشت شان خودداری گرديد. تحت تأثيراين فشار و برخورد تعداد زياد کشور هالند را ترک گفتند و نيز آمدن مهاجرين افغان قطع گرديد. و تاحال دراين مدت ده سال يک تعداد با خانواده ها در کمپ ها بدون سرنوشت با تحديد ازادی و هفته وار، مقيد به حاضری پوليس وتحت شکنجه روانی می باشند. و برای اطفال و فرزندانشان شرايط لازم درس، تعليم بسيار تنگ و اندک بوده و تحصيل ميسر نيست این حالت خلاف معاهدات و کنوانسيونها  است.   دولت هالند ازآغاز براساس راپور يادشده بنام ناقضين حقوق بشر، توانست پرونده سازی نمايد، اما از نبود عناصر مجرمانه، سندمعتبر و شهود بيطرف نميتواند اين پرونده ها را بخاطر رسيدگی به داد گه زيصلاح ارجاع نمايد ونيز مجبور است به اين پروندها راه فرجام حقوقی ومنطقی بيابد. آنهايی  که راپور دروغ داده اند،خودراکمرنگ ساخته وبه دولت هالند  که درگذشته شهرت نيک داشت بسيار آسيب رسانده اند.همه آگاهان ميدانند که دولت ها لند نسبت به همه کشورهای آروپائي بدون تشخيص جرم وبي ارتباط دربکار برد ماده 1Fـ ازحد زیاد استفاده وشتاب کرده است.

. مثلا :  درآغاز مقامات کشورهالند براساس راپور مرا در دومسئله زير مورد سوال قرارداد :

   الف ــ  سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان ( س،ا،ز،ا ) يا (سـازا) : که « دارای سمتگيری مائويستی بود، در سالهای1980 يک حکومت ائتلافی را با حزب دموکراتيک خلق افغانستان بوجود آورد و گويا که يک مبارزه راديکال محاسبه قاطع با تمام قدرت های اسلامی و غير سوسياليستی در داخل افغانستان را به راه انداخته بودند ... » پاسخ داده شد که :

   انسان در انتخاب عقيده آزاد است. داشتن سمتگيری معين فکری ولومائويستی باشد، جرم تلقی نمی شود. معلومات و راپور وزارت خارجه هالند و داوری نسبت به انگيزه ائتلاف بسيار بدبينانه و دروغ است. ” سازا “ برخلاف ساير سازمانها و احزاب چپ سياسی افغانستان که عده ای به ترند مسکو وعده ای به ترند پيکن منسوب و وابسته بودند؛ وابستگی ترندی را با توجه به شرايط مشخص کشور به زيان منافع ملی می دانست و بنابراين « اصل عدم دنباله روی » را بمثابه اصل محوری در سمتگيری فکری وعملکرد سياسی برگزيد؛ اين اصل س،ا،ز،ا را ازهمه سازمانهای منسوب به جنبش چپ متمايز می ساخت، حقيقتی است آشکار که ادعای سمتگيری مائويستی و نسبت اتهام منتفی می گردد.

   ب ــ درمورد ادعای ائتلاف در جهت « ... يک مبارزه راديکال. محاسبه قاطع با تمام قدرتهای اسلامی وغيرسوسياليستی در داخل افغانستان ... » :

     ”سازا“ چنانکه از نامش پيدا است، سازمانی بوده ُملَهَم از انديشه های چپ با سمتگيری سوسياليستی واما برخورد آن با دين و بويژه در شرايط خاص افغانستان با دين اسلام نه تنها خصمانه نبوده بلکه به اين باور بوده است که درجامعه کثيرالمله نامتجانس افغانستان دين اسلام دين اکثريت قاطبه مردم بوده که گروه ها ومليت های مختلف کشوررا باهم پيوند ميدهد. دين اسلام با پايه نزولی و جنبه های عبادتي که دارد، مجموعه ای از معارف، اخلاقيات، سنن و قوانين را طی يک و نيم هزار سال در جامعه استوار نگهداشته است که فرهنگ مردم را تشکيل ميدهد. همه مناسبات سياسی، حقوقی، فردی و اجتماعی کشورصرف نظرازتعلقات اتنيکی آنها از ارزشهای اسلامی رنگ و بو و مايه گرفته است. و ازاينرو نفی و خصومت با دين اسلام درحقيقت نفی و خصومت به فرهنگ و معتقدات مردم افغانستان است. به هرصورت سازا درحاليکه هميشه بر اعتقادات مردم بويژه به دين اسلام حرمت گذاشته است و به اين باور بوده است که به تأسی از ارزشهای عام والای انسانی و به تأسی از ارزشهای اعلاميه جهانی حقوق بشر، انسانها در امرانتخاب و بيان افکار و اعتقادات خود آزاد اند و از اينرو دين که باوروشکلی و افکار انسانی است؛ نبايد برديگری که نمی خواهد معتقد بدان باشد تحميل گردد و بخصوص به کارابزار سياست و دولت تبديل و از طريق مکانيزم دولتی جبراً به انسانها قبولانده شود.

 دربرابرجواب من مقامات مسئول کشورهالند ادعای اولی خودرا کنارگذاشت و ادعای مجدد را برپايه اطلاع مطرح کرد که فشرده محتوای آن چنين است : « وزارت عدليه صلاحيت تحقيق، تعقيب و رسيدگی قضايای جرمی را درمحاکم و ارگانهای حراست حقوق دارا بود و نيز وزيرعدليه فرمان صدها حکم اعدام را امضأ و صادر کرده است ... »

 پاسخ داده شد که حدود صلاحيت وزيرعدليه در قانون نا فذ وقت پيشبينی شده است. اين ادعا کاملا غلط و بی اساس است و با قوانين ملی درتعارض قراردارد متأ سفم که مرا قا تل ميشماريد ومقتول وجود خارجی ندارد.واگر دولت هالند بتواند از جمله اي «صد ها فرمان صدورحکم اعدام که بالای من ادعاکرده است»یکي انرا باب نمونه نشان دهد؛مسؤليت بقيه ی صد هارا بدوش ميگيرم؛چنين ادعا،گفتاروپندار را باطل ودروغ اعلام ميدارم  وبه قول مولانای بلخ ميگويم:  

چون قلم در دست غداری بود ـــ لاجرم منصوربرداری بود.

     اجراأت شفاف چنين است که اول مقامات بايد مصرحات قوانين ملی را درنظربگيرند وحدود صلا حیت قانونی وزيرعدليه را بفهمندوبعد ابرز نظرنمایند.برطبق قوانين کشور ارگانهای زير :

 1 ــ  محکمه اختصاصی انقلابی،

 2 ــ  سارنوال اختصاصی انقلابی،

 3 ــ  محکمه نظامی و

 4 ــ  سارنوال نظامی

      ارگانهای جدا و مستقل از وزارت عدليه بود که مستقيماً تحت اثر شورای انقلابی و رئيس جمهورعمل می کردند. برخی ارگانهای وزارت های داخله وامنيت دولتی وظيفه کشف وتعقيب را اجرامی نمودند که درتمام دولتها معمول است و بمن که وزيرعدليه بودم، عملکرد ارگانهای يادشده هيچ ارتباط وظيفوی و اداری به وزارت عدليه نداشت. و اما درباره صدور حکم اعدام، بايد گفت که درهیچ زمانی وزيرعدليه صلاحيت صدورحکم و امضای فرمان اعدام را دارا نبوده است و پروسيجر رايج اعدام در هفت قانون اساسی از دوران شاه اما ن الله تا دوران رئيس جمهورکرزی، يکسان پيش بينی شده است. يعنی که شخص به حکم نهايی محاکم به اعدام محکوم گرديد، بعد ازمنظوری پادشاه يا رئيس جمهوروقت، حکم اعدام تطبيق ميگرديده است. تنها در اصول اساسی دوران ببرک کارمل، منظوری حکم اعدام بعد ازحکم نهايی محکمه به صلاحيت هیئت رئیسه شورای انقلابی، تعلق داشت. البته که حفيظ الله امين فاشست دردوران اقتدار خود، ده ها هزار روشنفکر و زعمای ملی مخالف خودرا بدون تحقيق و محاکمه به شهادت رسانيده است. بنابراين توضيح نسبت اتهام صدور فرمان اعدام براساس راپورجعل بمن افسانه است. شگفت اين است که همه بيخبران ازحقيقت، راپور دروغ، مغرضانه و چرکين را حقيقت پذيرفته اند ! چون سايه تعصب دوران جنگ سرد برذهنيتها هنوز باقی است و ملاحظات سياسی که در افغانستان و منطقه دارند، حقيقت را ديده نمی توانند. ازآن ديدگاه به برخی عناصر پاپوش ميدوزند که مصروف باشند ويا تسليم شوند ؟! به هرصورت مقامات هالندی در برابرجواب با سکوت ازموضع خودعقب نشينی کردند ولی آهنگ تازه ديگر را نواختند مثلا :  ادعا کردند که درافغانستان به مقابل رژيم وابسته به شوروی جنگ ادامه داشته، حقوق بشر نقض شده و جرايم جنگی صورت گرفته، رژیم مجرم است. بحيث وزيرعدليه واکنش نداريد، براساس ماده 1F کنوانسيون 1951 مسئول می باشيد.

پاسخ گفته شد که : برداشت شما از حوادث افغانستان و مواد کنوانسيون و بکاربرد آن کاملا نادرست است. ماده 1F کنوانسيون 1951 چنين می گويد : « شخصيکه شايستگی حمايت بین المللی را ندارد :

      الف -  وی جرمی راعليه صلح، جنايت جنگی يا جنايت عليه بشريت، طوريکه دراسناد بين المللی قيد و تثبيت شده است مرتکب شده باشد.

      ب ــ  وی جنايت جدی غيرسياسی را خارج کشوريکه پناهندگی درخواست کرده قبل از ورود به آن کشورمرتکب شده باشد.

      ج ــ  وی به ارتکاب عملی خلاف اهداف و پرنسيب های ملل متحد گنهکارباشد.

    برداشت مقامات هالندی ازماده يادشده کنوانسيون انتزاعي است. مجرميت  رژيم وواکنش وزيردراین ماده صراحت ندارد و اتهام ايکه بمن نسبت داده شده است اين ماده  به آن هيچ پيوند منطقی ندارد وافزون برآن پاسيخ این است.

  1 ــ عکس العمل سازا درپروسه ائتلاف که هدف انسانی وسياسی روشن دارد و من دران شامل هستم دربالا بيان شده است.بایدعمل صا يب تلقی شود.

    2 ــ  جنگ افغانستان تحت تأثيرجنگ سرد آغاز و دوام يافته و ملل متحد، درزمانيکه رژيم در قدرت بود و بعداز سقوط آن، رژیم را مجرم اعلان نکرده است. بنابراين اعلام مجرميت رژيم بدون فيصله شورای امنيت ملل متحد، از جانب هيچ دولت ديگر صايب نيست و اعتبار ندارد.

   3 ــ ازنگاه حقوقی، جرم مظهر اراده است تا زمانيکه اراده جرمی درچارچوب وجدان شخص محبوس باشد، مستقيماً ويا بالواسطه در فعل پياده نشده باشد، جرم وجود خارجی ندارد و قطعاً قابل بحث نمی باشد. پس سوال اين است،اين معترض درکجا و چگونه جرم رامرتکيب

گرديده ام، نتيجه عمل مجرمانه چيست وبه کدام بند  ماده 1F درتنا قض ميباشدکه ناقض حقوق    بشر شناخته شوم ؟؟!

اگر قرينه قطعی  و سند مجرمانه معتبروشهود بيطرف داريد، ارا يه نماييد که دليل مشروعيت مجازات پذيرفته شود؟ درغيرآن طرح قضيه افترا و به ماده 1F بی ارتباط بوده مستلزم طرح ، بحث و تعقيب عدلی نمی باشد وبايد بحقيقت اعتنأ وگردن گداشته شود.

  4 ــ در جنگ افغانستان، انقطاب جهانی درگيری داشته، خون فراوان ريخته، وطن ويران و مردم تلف و آواره شده و نقض حقوق بشر صورت گرفته است؛ هرکسيکه مرتکب عمل مجرمانه شده با شد، امر وعمل شخصی فاعل است که مستوجب تعقيب عدلی و مجازات می باشد؛ نه همه کارمندان رژيم.

  5 ــ  باری ازمقامات پرسيدم  ما يلم بدانم که هدف اصلی محاکمه ی مجرم براساس قانون است ويا برعکس محاکمه ی قانون، بدون ارتباط به جرم و قضيه ؟ تاحال اتهام منسوبه بامواد کنوانسيون همآ هنکی نيافته است وعملکرد، محاکمه کنوانسيون معنا دارد، تامحاکمه ی مجرم!  « راپور جعل توام با گمان » نمی تواند حقيقت را زايل نمايد و اسباب حکم برملامتی در دادگاه وجرم تلقی شود وباتو جه به حالات که دربالا  توضيح داده شد، حدس وگمان مثبت مطابق ماده 203 و 204 کنوانسيون1951 به نفع پناهجو قابل تطبيق است.برمبنای استد لال فوق داد گاه مدني کشورهالند دومرا تب صحت ادعای مقامات هالندی را نپذيرفته است.جواب سکوت بود.

      شايد پخش خبر تلويزيونی ازامريکا ناشی ازفرايند يادشده واردکردن فشاربه پناجوبخاطر انصراف ازدرخواست پناهندگی ویا جستجوی دست آويزبرای برون رفت ازبن بست باشد وازگردانندگان پرو گرام شبکه ای تلويزیون آریانا افغانستان امريکای ازعقب، هم چوابزار استيفاده مينمايند وگرداننده گان همچو مدعی العموم های جانا نه وتازه نفس! بدون صلا حیت حقوقی برای دلچسپ ساختن پروگرام خود وجلب کمک مالی چنان بي مسؤليت، بلند نعره ميکشند که گوش فلک را کرساخته اند.  دراين صورت سوال اين است که مقامات هالندی  براساس کدام ماده قانون و با حکم کدام دادگاه ذيصلاح اقدام به افشای راز پرونده پناه جو وبالواسطه به نشر خبر دروغ برمجرميت قبل ازحکم محکمه کرده اند؟ اگر مقامات هالندی بيخبراند، اينک به اطلاع شان ميرسانم و واکنش قانونی را در برابر رسانه خبری امريکايی بخصوص سخنگويان آن که درهالند حلقه ای همفکران وروابط تنگا تنگ دارند، ازجمله يکی ازآنها که درتلويزيون امريکا نطاق است،امتحان ميکنم.

 در باره تمايل اعلام نامطلوب بودن پناهجو هرچندکه تاحال من با این قانون مشکلی ندارم ولی ازقبل خاطرنشان ميدارم که:

   ـــ   قانون « 2000 » اتباع خارجی هالند،فقط تا زیا نه است دردست وزیرمربوطه و در ماهيت خودبا کانوانسيون 1951 هماهنگی ندارد.

   ـــ  قانون هيچگاه به ماقبل رجعت نمی کند، درخواست پناهندگی در جنوری سال 1998  اريه شده است و قانون موردنظر دو سال بعد به انفاذ رسيده ،استناد به آن واردنيست. 

  ـــ  مقامات هالندی بايد در مورد مهاجرين موازين بين المللی را توام با قوانين ملی نافذ زمان مراجعه مهاجرمورد توجه قرار دهند.

  ـــ  برخورد مقامات هالند با تعميل فشار بر اخراج، مخالف ماده 32 و 33  ضميمه نمبر 2 کنوانسيون 1951 میباشد.

  ـــ  نمايندگی منطقوی کميساری عالی ملل متحد برای پناهندگان در اروپا،عنوان دولت هالند نامه مفصل مورخ 14  نوامبر 2007  نگاشته است ودرآن طرز برخورد واستيفاده مقا مات هالند درباره ای پناجویان افغا ن را ازماده 1F کنوا نسیون 1951  براساس گذارش فيبروری2000 تاييد نکرده به نقد گرفته است وبرپایه دلایل معین ازوزيرعدليه تقاضای تجدیدنظرنموده است. ماهيت مکتوب، برد اتهام منسوبه وزارت عدليه کا فيست.

  تبصره های لازمی :

 ــ  مساعی ملل متحد در رابطه حل قضيه افغانستان و صلح پايدار با انديشه کناررفتن طبعی داکترنجيب الله از راس قدرت و ايجاد دولت با قاعده وسيع همراه بود که بسيار بااهميت و حلال مشکل ارزيابی شده بود. اما گرايشهای گروهی و قومی درحزب که منشأ آن « تضـاد ملی »  و مداخلات خارجی ها بود، به جريان آسيب رساند و بسرعت سقوط دولت نجيب الله را سبب گرديد. پروژه صلح ملل متحد ناکام ماند و راديکالهای اسلامی قدرت دولتی را تسليم شدند و جنگ های ميان گروهی مجاهدين برسر تقسيم قدرت با حمايت پاکستان، ایران، کشورهای عربی، امريکا و القاعده به شدت بيشتر ادامه يافت. فراوان خون ريخت، مردم آواره و کشور ویران گردید.

 ــ  بار ديگر نقش لخضر ابراهيمی به حيث نماینده فوق العاده سازمان ملل متحد، در کنفرانس انتصابی محدود، يکجانبه «بن» که همه اشتراک کنند گان از گروه های راستگرا و سلطنت خواهان مرتجع و سوسیال شووينيست ها انتصابی بوده اند. و نيز روان فاتحانه امريکا در کنفرانس مسلط بود و به ديگرانديشان عمداً فرصت اشتراک را ميسر نساختند و دولت افغانستان را به زعامت حامد کرزی بميان آوردند که تاحال نتيجه  کار دولت دست نشانده تراژيدی بيشمار است.

 ــ  اگرکنفرانس بن ايجاد، دولت کرزی و حضور نظامی امريکا و ناتو و برگشت شاه مخلوع و بدنام و گنهکار تاريخ را سبب نمی گرديد؛ راه برای پروژۀ اشغال عراق به سرعتیکه صورت گرفت هموار و عملی نبود. اگرچه مردم شريف عراق درمخالفت با صدام ديکتاتور  حق بجانب بودند ولی با توجه به اهداف استراتيژيک  مهاجمين  زيان پلنگ بيگانه بيشتر ازگرگ عراقي بود.

 ــ  کنون که جهان يک قطبی است، چهره ها و مهره های بازی از جهات مختلف جديداً با همایش هايی درخارج و داخل همه همسو بنام «اصلاح رژيم» در راستای سياست امريکا خودرا نمايش ميدهند. چون از ابتدا خشت اول کج گذاشته شده است اصلاح آن محال است و  بقول سعدی :    خواجه در فکرنقش ایوان است   ــ   خانه از پايبست ويران است

 ــ  راه علاج :  بايد نظام از بنياد بسود منافع مردم افغانستان باایجادحاکمیت ملی واقعی، دموکراسی بيغش و توجه بيشتر به تامين تساوی حقوق ملیت ها و نظام پارلمانی با اشتراک همه نيروهای سياسی و در هماهنگی کامل با ارزشهای اعلامیه جهانی حقوق بشر در تحت نظر و حمايت مستقيم سازمان ملل متحد تغييرکند. اربابان تاريخ ساز جهان که چشم به بهره کشی منابع طبعی کشورما بخصوص نفت آسيای مرکزی و خاور میانه دوخته اند. اين تغييررا نمی پذيرند. پس اختلاف و رقابت ميان کشورهای منطقه وغرب به صورت روز افزون اد امه خواهد يافت که پيامد آن ايجاد پيمانهای نظامی جديد و رويارويی خونين و تباهی انسا آن را درآینده سبب خواهد شد.

 ــ  در داخل افغانستان قطب بندی سخت جان مشهود است، يکطرف مجاهدين و طرف دیگر تکنوکرات ها و شووينيزم قبيله سعی می کنند که يکديگر را از ميدان خارج سازند. با تأسف که هردو جناح برخی روشنفکران را برپايۀ تضاد قومی بدنبال خود کشانده اند. دراین مبارزه شووينيزم که حامی بين المللی دارد، به تدريج غالب خواهدشد که دراينصورت استبداد و نسل کشی عبدالرحمن خان و نادرخان و خانواده اش بارديگر تکرارخواهد شد.توانايی رقابت    مجاهدين با انديشه حاکمیت سياسی مذهب وسوابق جنگ های ميان گروهی وتجربه عدم کفایت مدیریت ،روبه کاهش ديده مي شود.اگر روشنفکران جانبدار دموکراسی وعدالت اجتماعی نتوانند متحد شوند و بحيث نيروی بديل فراگيرسياسی خودرا مطرح نمايند اشتباه بزرگ تاریخی را سبب خواهند شد.          

درفرجام گفته می شود که :

ژورناليزم مسلک زيبا و پاکيزه است. شخصی که ازاين موقف قد بالا می کند و بمثابه تحليلگر حقوقی، سیاسی ویا خبررسان درعقب تريبون ظاهر می شود باید با وجدان خود تصفیه حساب کرده باشد که با رعايت احترام بمقام انسان، بيطرفانه با عفت کلام، ادب، فرهنگ عالی و با رياليزم سخن ميگويد و بر پايه وجود سند معتبر و شهود بيطرف مسايل را مطرح می نمايد و ذهنیت ها را به حقيقت آشنا می کند که به بيراهه کشانده نشود. چنين شيوه کار درجه فضيلت و گوهر شخصيت گوينده را بلورين نشان ميدهد و سخن اثرگذار می باشد. اگر مطلب هرقدر با اهميت و جدی باشد ولی باعصبيت، درشت زبانی و ناسنجيده با بی انصافی از موقف مدعی بيان و ادعا شود وهمزمان بحيث قاضی حکم صادرکند، از ارزش سخن می کاهد و خبر، رنگ خصومت ويا تبليغا سياسی مفهوم پيدا می کند و گوينده صاحب غرض و مفتری و استخدام شده نمایان میگردد. از جنابان اتش نفسيکه خودرا مدعی قرارداده اند، پرسيده می شود که، ازکجا و کدام مقام صلا حيت دريافت کرده اند که مجرم جنگ و ناقض حقوق بشر را دنبال کنند وهمزمان می توانند با صلاحيت پوليس، مدعی العموم  و قاضی دادگاه بين المللی وازمعرفی ادرس وتليفون انها در رسانه ها سخن بگويند ورقبای خودرا تهديد و تحقيرنمایند،  توجه نمايند که چنين آتش نفسی اشخاص غيرمسئول! موقف بيطرفی نهادهای حقوقی بين المللی را مورد سوال و در سايه قرارميدهد ؟؟!!

                            

   منابع :

  

1 ــ  اعلاميه جهانی حقوق بشر.

2 ــ  کنوانسيون 1951 م ، ماده 146، 32 و33  ضميمه نمبر 2  کنوانسيون  1951 م .

3 ــ  فاجعه قرن ما، مؤلف محمديوسف جنرال پاکستانی قومندان سوق و اداره جنگ در افغانستان.  در آغاز کتاب تحت عنوان چکيده هايی از متن کتاب.

4 ــ  افغانستان در آتش نفت تأليف خواجه بشيراحمد انصاری، صفحات65،68،69،87،110.

5 ــ 11 سپتامبر، چرا راه را برای هواپيماربايان باز گذاشتند، اثر پتر فرانسن، ترجمه ياشارآدی باتمش.

6 ــ  قانون اتباع خارجی هالند  2000 م  ماده 67.

7 ــ  پشت پرده افغانستان، دیه گ کوردووز و سليک اس. هاريسون ترجمه اسدالله شفا يی.

8 ــ  در کتاب افغانستان الگوی دموکراسی امريکايي، از تحميل تروريسم تا صدور دموکراسی

نگارش  و. آييژ ،  از ص37 تا  ص 46.

9 ــ  مکتوب مورخ 14 نوامبر 2007 م  نمايندگی منطقوی کميساری عالی ملل متحد برای پناهندگان «UNHCR» ، به عنوانی دولت هالند.

10 ــ  ميهن ، « نشريه مرکزی سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان » ، شماره 15 مارچ 1990 م.

 


بالا
 
بازگشت