محمد بشیر بغلا نی

 

 

بررسی برخی مسایل تاریخی جنجال برانگیز کشور

 

سخن در باره ی :

1ـ خط مرزی ديورند،   2ـ هويت،  3 ـ مليت،  4 ـ پروگرام درسی وزارت معارف بخاطرتقويه ی زبان پشتو،  5 ـ  زوال پشتونها (مقاله ی آقای انورالحق احدی) و 6 ـ حضورنظامی ايالات متحده ی امريکا و ناتو در افغانستان، می باشد.

اين مقاله نزدیک چهار ماه قبل دست نويس شده بود، ناراحتی قلبی تايپ و نشرآنرا به تأخير انداخت  اميد وارم بسيار کهنه نشده باشد. درآغاز خاطرنشان ميدا رم که من به آزادی، برابری حق و صيانت گوهر انسان باورمندم. وطن واحد وآزاد، حاکميت ملی، دموکراسی و عدالت اجتماعی ميخواهم و از همين ديدگاه به وطن و انسان آن و قضايا می نگرم.

 در اين مقاله روی سخن فقط متوجه زمامداران مستبد، حکام ظالم، محافل حاکمه ی ايام وآنهايی که ابزار بازی سياسی در دست خارجيها بودند و يا هستند، می باشد. و يادآوری می نمايم که :

  در مقالات پيش از تهاجم کشورکشايان و ناشی ازآن، زايش حوادث ناگوار وتغيير و تحولات جغرافيای تاريخی و روش دولتهای استبدادی را بيان کرده بودم و از نقش استعمارگران در خط کشی های مرزی جنوب، شمال و شمال غرب که سبب جدايی اقوام و مليتهای باشنده گرديده است، تذکر داده شده بود و نيز انگيزه ی بوجودآمدن دولتهای دست نشانده ی گذشته و موجود وحضورنظامی خارجيها  توضيحات داده شده بود. کنون بعضی بخشهايی اين نوشته هم با طرز بيان و حديث های تاريخی مقالات سابق آهنگ مشترک دارد. البته باچشم انداز تازه بيان می شود و پرسشهای نو مطرح می گردد.

      کشور ما تاريخ و تمدن بسيار کهن دارد. خصوصآتمدن شکوهمند خراسان زمين زياد مشهور است که توجه مهاجمين و استعمارگران شرق و غرب زمانه ها را جلب نموده بود. حضور بيگانگان واکنشهای شديد مردم را برانگيخته و اوضاع راآشفته، بی ثبات و خون آلود ساخته است و نيز از اراضی آن ميدان رقابتهای نظامی و عبورگاه به سرزمين های مجاور استفاده کرده اند. مردم از اثر فشار تهاجم نظامی بيگانگان و سلطه ي اقوام غالب در زمانه های مختلف مجبور به مهاجرت شده اند و در جاهايشان تازه واردان سکونت اختيار کرده اند. از همين رو جغرافيای تاريخی کشور خراسان شکسته و ميان دولتهای مجاور وقت تقسيم شده است.

    در وسط قرن18 قبايل « افغان يا پشتون » به نام ابدالی ها به صحنه ی سياسی آمد و دريک بخش خراسان دولت سازی کرد که ميان خود دچار درگيری فراوان بودند. جنگها، فتوحات و بدرفتاری شاهان و امرای قبايل در داستانها و روايات تاريخی بازتاب گسترده يافته است. وانگیزه ی تجاوز و کشت و خون و غارت نيروهای غالب و فرمانروايان زمانه ها جايز و با ستايش بيان شده است که درميان اخلاف شان موجب نشاط، غرور و افتخار گرديده و درميان مغلوبان و نسلهايشان يأس، کينه و عداوت ميراث باقی گذاشته است. از همين سبب چالش ها و تنازعات قومی و ملی ادامه يافته و مانع بوجود آمدن تفکر مساوات برادرانه ی اقوام و ملتها گرديده است و کما انگيزه ی اختلاف مرز، هويت، مسئله ملی ، زبان، مذهب، سياست و امراض برتری خواهی و خارجی پرستی، ميراث آلوده از گذشته ها است که ستيزه و بحران فعلی نتيجه ی آن می باشد.

    فشار سلطنت های مستبد کهنه ی فيودالی، مداخلات بيگانگان درکودتای26 سرطان 52، کودتای7 ثور 56 ، کودتای6  جدی 58، کودتای نافرجام16 حوت 68  تنی، دولت جنگجوی مجاهدين، رژيم متعصب قرون وسطايی طالبان و سرانجام سقوط دولت طالبان و القاعده به اشتراک نظاميان امريکا و نيروهای جهادی و دسانت کرزی با صلاحيت های شاهانه بر قصر سلطنتی کابل، همه رخداد های خونين بوده که مردم درآن دخالت نداشته اند و تراژيدی پيهم و دامنه دار را سبب شده است.

1ـ در باره ی خط مرزی ديورنـد :

تاريخ گواهی می دهد که پاکستان دولت تازه بنياد است. اگر هويت اسلامی و موجوديت خلقهای بلوچ و پشتون را از پيکر پاکستان جدا در نظر بگيريم هويت تباری و تاريخی اکثر باشنده گان آن به هند تعلق دارد و خط ديورند قبل از موجوديت پاکستان درجغرافيای جهان به ابتکار استعمار، ميان افغانستان موجود و هند برتانوی مرز کشيده شده است که انگيزه ی آن چنين است : در قرن 19 استعمارگران روس و انگليس بخاطر توسعه ی مستعمرات خود در نيم قاره ی هند، آسيای ميانه و قفقاز به رقابت و پيشروی پرداختند. روسها بر اوضاع آسيای ميانه و قفقاز و انگليس ها بر نيم قاره ی هند و اراضی افغانستان کنونی مسلط شدند. سرانجام استعمارگران بخاطر تداوم سياست خود در منطقه باهم به سازش رسيدند و از چهار طرف مرزهای افغانستان کنونی را خط کشی نموده ميان مستعمرات و قشون های خود « منطقه ی حايل » پذيرفتند. در نتيجه ی سياست شوم استعمارگران اراضی و تمام اقوام و مليتهای باشنده ی منطقه، بلوچ ها، پشتون ها، فارس ها، ترکمن ها، ازبک ها و تاجک ها و غيره را از پيکرشان جبراً جدا ساخته و همزمان جغرافيای زندگی مشترک مليتهای يادشده را شکستند و بر پايه ی هويتهای قومی کشورهای که درتاريخ سابقه نداشت، بوجود آوردند. و نيز زبان فارسی که در نيم قاره هند، آسيای ميانه، آسيای صغير و وطن ما معمول و زبان شهر و بازار، کتابت و مدرسه بود و با زبان استعمارگران توان رقابت داشت، از صحنه کنار زدند و عوض آن در مستعمرات خود، روسها زبان روسی و انگليس ها زبان انگليسی را، رايج نمودند. بنابر اين گفته می توانيم که با توجه به معاهدات «آمودريا، مرو، پنجده و ديورند » که عبدالرحمن خان آنهارا امضأ و سرحدات افغانستان پذيرفته بعداًً اميرحبيب الله خان و اخيراً شاه امان الله نيز آنها را تاييد کرده اند. که همه اين مرزها حلقات يک زنجير استعمار کهن است.

   سردار محمدنادرخان و برادرانش که در رکاب سلطانی امان الله خان، شاه اصلاح طلب، فرمان اجرا می کردند، در دوران امير حبيب الله کلکانی بیاری انگليس ها برخی قبايل دو طرف خط ديورند را  بخاطر دريافت غنايم و تصرف تاج و تخت کابل تحريک و ترغيب نموده و لشکر حشری قبايل را به جنگ کشاند و پيروز شد و بر مغلوبين افزون بر قتل و غارت و سرکوب، بدرفتاری زياد انجام داد و ميان مليت ها خصومت آفريد. ازاينکه وجاهت و پايه ی ملی و قومی نداشت، از جانب دولتمردان باوقار و ضد استعمار که همکاران نزديک و صادق شاه امان الله بودند، سزاوار جانشينی شاه اصلاح طلب پذيرفته نشد. نادرخان آنها را بنام مخالفين خود به بهانه های گو نا گون به شهادت رساند و با استبداد سلطنت کرد، بالاخره توسط عبدالخالق جوان دلاور استبدادستيز کشته شد. بعداً خانواده و اخلاف او با دو انگيزه ادعای پشتونستان خواهی را مطرح نموده اند :

1 ـ شاه امان الله در معاهده ی استقلال افغانستان در هشتم آگست 1919 در راولپندی، معاهده ی 21 مارچ 1905 پدرش اميرحبيب الله خان و معاهده ی 1893 ديورند پدرکلانش اميرعبدالرحمن خان را پذيرفته است. بخاطريکه اين پادشاهِ ضد استعمار را کمرنگ نشان دهد و خانواده ی خويش را بيشتر پررنگ و مردم دوست نمودار سازد ادعای « دا پشتونستان زمونژ » را نمودند و با برافراشتن بيرق پشتونستان در کابل، تجليل از روز پشتونستان، جشن پشتونستان و نامگذاری چوک پشتونستان، شور و هنگامه ی بسيار برپا نمودند که درحقيقت ادعای ارضی و الحاق طلبی ما ورای خط ديورند عليه پاکستان بود. در پی آن مارش ها و اعلان سفربری بسوی مرز پاکستان صورت گرفت. اما درآنسوی مرز هيچ سخن، خبر و رغبتی به اين هنگامه ها نبود !

2 ـ بخاطر جلب حمايت و دريافت کمک مالی و تسليحاتی از اتحاد شوروی که هدف رسيدن به آبهای گرم خليج فارس و بحر هند و کنترول اوضاع کشورهای منطقه و محاصره ی کشور چين را بعد از بروز اختلاف برسر هژمونی داشت و دراين رابطه اراضی افغانستان عبورگاه مساعد تشخيص شده بود و دولت وقت افغانستان با طرح ادعای ارضی و الحاق طلبی به مٍثابه ی ابزار مناسب و قابل استفاده ی اهداف سياسی در مرکز توجه و مساعدت همه جانبه ی اتحاد شوروی قرار گرفت. روشنفکران وابسته به سياست های بيرونی ازآن باحرارت زياد حمايت ابراز و غوغا برپا و پايکوبی کرده اندکه کنون پاره ای به آن خيالات راغب و سرمست بوده و پا می فشارند. و حقيقت را ديده نمی توانند. و اگر حقيقت را درک هم کرده باشند نميتوانند به آن گردن بگذارند. بنابراين پس منظر، سوالهای زير بميان آمده است :

ـ با توجه به اين حقيقت تاريخی که تمام سرحدات کشور غير طبعی و توسط استعمار خط کشی شده است و در چهار طرف آن اقوام و مليتهای پارچه شده وجود دارد. اما از جمله ی تمامی سرحدات بصورت استثنا تنها ادعای ارضی يا الحاق طلبی ماورای ديورند، در نبود جنبش آزادی خواهی درآنجا با چه استدلال جايز، مترقی و غير شووينيستی می باشد ؟؟ !

ـ ادعای ارضی ماورای ديورند ابتدا از يکسو با علايق خانواده ی حکمران فيو دال و قبيله گرا و از سوی ديگر در پيوند با ستراتيژی منطقوی اتحاد شوروی مطرح گرديده بود که همه داعيه داران اصلی ناکام به تاريخ پيوسته اند. کنون ماهيت ملی مشروع و دموکراتيک ادعا و جهات عملی آن چگونه مطرح می باشد ؟

ـ اگر دعوای ارضی ماورای ديورند با انديشه ی قبيله گرايی والحاق طلبی گذشته و حال به ثمر برسد، توازن وترکيب قومی و ملی جامعه را زياد دگرگون می سازد. چنين تغيير به حقوق دموکراتيک اقوام و مليتهای ديگر آسيب نخواهد رساند ؟ و به مثابه ی واکنش، احساس و روان خفته ی الحاق طلبی را در اقوام و مليتهای ديگر بيدار و تحريک نخواهد کرد؟ چه تضمينی وجود داردکه بعداً پيامدهای بدفرجامی نداشته باشد.؟ عقلانيت، شجاعت و انسانی اين خواهد بود که واقعيت های تلخ را بپذيريم و اعلام بداريم که :

سرحدات افغانستان توسط استعمار کهن خط کشی گرديده و مردمان آن از چهارطرف پارچه شده اند. ما با هيچ طرف دعوای ارضی و الحاق طلبی نداريم. اما از جنبش های آزادی بخش ملی و ادعای خود مختاری خلق های منطقه و جهان که بقايای استعمار باشد حمايت می نماييم. بدينترتيب هيچ مرز و هيچ قومی استثنا قرار نمی گيرد.

دربحثها، بعضی از هموطن ها درپيوند با خط مرزی ديورند به « حق ملل درتعيين سرنوشت » استدلال می نمودند. بلی« حق ملل درتعيين سرنوشت خویش» رساله ای است که لنين درجون سال1916درباره آزادی ملل مستعمره و خصوصاً لهستان نوشته است. در همين رساله گفته شده است : « الحاق یعنی تجاوز به حقوق خودمختاری یک ملت و تعيین مرزهای یک دولت علیرغم اراده ی مردم » و « مخالف الحاق بودن یعنی طرفداری از حق خودمختاری کردن. » بعداز انقلاب اکتوبر 1917 محتوای اين رساله در مورد آزادی لهستان و اراضی مجاور آن پياده شد ولی در مورد سرزمین امارت بخـارا، خيـوه، ترکستان و ساير بخش های آسيای ميانه که همزمان مورد بحث بود، و حتا قفقاز تا فروپاشی اتحاد شوروی در قلمرو سياسی آن کشور باقی ماند. اگر دوستان به آن اصول باور دارند، بايد خلق های آنطرف ديورند با اراده ی مستقل خود ادعای خودمختاری ویا آزادی خواهی ملی را مطرح نمايند، بعداًً مردمان مترقی جهان با توجه به مضمون ترقی خواهانه ی جنبش وجيبه خواهند داشت که ازان حمايت نمايند. برای اينکه :

از لحاظ حقوقی تا زمانيکه دعوا رسماً مطرح نشده باشد، انگیزه بررسی و دا وری و حمايت پيرامون قضيه بوجود نمی آيد. بنابراين آنهاييکه ادعای ارضی را جايز و برحق می شمارند پرسيده می شود که ادعای آزادی خواهی و الحاق از جانب خلق پشتون ما ورای ديورند به افغانستان بصورت مستقيم در کدام زمان، در کجا، در کدام مرجع با چه محتوا مطرح شده است و نتيجه ی بررسی ها و داوری ها چه بوده است؟ و نيز آن عزيزانيکه اعتقاد دارند جريان مرز ديورند ماهيتاً با ساير مرزهای کشور تفاوت دارد؛ بايد اسناد و مدارک تاريخی ايکه اين تفاوت را بيان کند ارايه بدارند. افزون برآن، عزيزان ما که در نبود جنبش آزادی خواهی درآنسو تحت عنوان « حمايت از حق خوداراديت خلق های پشتون و بلوچ ماورای ديورند، در برنامه های خود موضعگيری فعال اعلان کرده و می کنند، بايد توجه فرمايند که چنين ادعا پايه ی واقعی و حقوقی ندارد و مداخله در امور کشورديگر و الحاق طلبی خواهد بود که افغانستان در پيوند با چنين ادعا فراوان قربانی داده و خساره ی سنگين ديده است.

تکرار احسن خواهد بود که گفته شود اگر با انديشه ی مترقی جنبش آزادی خواهی خلق های آنسوی مرز به پا خاست، حمايت ازآن لازم است. در غيرآن آنها که مثل گذشته طرفدار حفظ ارتباط سياسی، اقتصادی و فرهنگی و تدا وم زندگی مشترک در چارچوب جغرافيای موجود پاکستان باشند، نبايد در ادعا و درک و شناخت حقيقت و رعايت اصول جنبش مترقی مثل گذشته دچار اشتباه و گمراهی شد. و به منافع ملی بيشتر زيان رساند و عصبيتهای فرقه يی، قومی و ملی را تحريک کرد. اگر براساس اراده ی اشراف و خان های قبيله ي امتيازطلب معامله گر حرکتی بوجود آيد، فرجام آن هيچگاه به نفع خلق های زحمتکشی که آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی میخواهند، نخواهد بود. در اينصورت حمايت ازآن لازم نيست.

    2 ـ  در باره ی هويت  :

هويت ويژه گی است که شخص، خانواده، طايفه، قبيله، قوم و نژاد را از يکديگر متمايز نشان می دهد. انسان در بستر متحول طولانی تاريخ در سرزمين های جداگانه پابند سنن پسنديده ی خود و دارای روان، عواطف و ويژه گی ها و ميراث های بالنده ی تاريخی و هويت های متفاوت قومی و ملی و منطقوی و نژادی بوده و هست. بنابراين تابع هويت واحد قرار نگرفته است و داشتن هويت جداگانه ی ملی، نژادی، قومی ، مذهبی و فرهنگی را، افتخارات دوامدار، واسطه ی مشخص شناسايی و معرف خود پذيرفته است.

بخاطر داريم که بعضی دولتهای قوی مثل اتحاد شوروی و يوگوسلاوی به زعم خود گويا با نيات نيک تلاش کردند که هويت سازی نمايند. اقوام و مليت های مختلف قلمرو سياسی زير فرمانشان را در يک هويت ادغام کنند. ديده شد که در فرصت های مناسب آن اقوام و مليتها به اصل خود باز گشته اند. در افغانستان تحميل هويت يک قوم بر اقوام ديگر بهتر از آن دو کشور نتيجه نخواهد داشت. بخصوص که تاريخ از رويدادهای تلخ پيشين و عملکردهای حکام قومگرا و نامتوازن بودن حقوق اقوام و مليتها در زندگی سياسی و اجتماعی حکايت های بد دارد. کنون مسئله ی مورد اختلاف هويت، قوميت و مليت به آن گذشته ها تعلق خاطر دارد. عده ای کوتاه نظر نمی خواهندکه واقعيت های تاريخی بيان و به آن تمکين و راه حل جستجو شود. و از طرح و گفتمان پيرامون مسئله سخت نگران، بيتاب و آشفته می شوند. عده ای ديگر طرح و بحث و ديالوگ سازنده ی سياسی راجايز می شمارند. و از اين طريق، رهيافت حل تضادهای مزمن بيدار سياسی و اجتماعی را در جهت پايه گذاری تحکيم وحدت ملی، حفظ وطن واحد و تأمين تساوی حقوق همه اقوام و مليت ها، مفيد و با اصول دموکراسی همسان می دانند. و نجات کشور را از معرض آسيب های سیاسی، اجتماعی و  فرهنگی شوؤينيست ها و اربابان جبار تاريخ ساز و مزدوران ايشان ممکن می پندارند. بنابراين در مسير حرکت بسوی اهداف مطلوب انسانی رعايت برادری و برابری اقوام و رفع بحران، موارد زير بر شمرده می شود که بايد بدون تب و تاب و عصبيت فکری و بدون اينکه واقعيت های تاريخی فراموش کرده شود به آن طوری برخورد و ابراز نظرگردد که قناعت فراهم نماید و به حل بحران رهکشا باشد و مدد رساند. مثلاً  :

1 ـ  واژه ی « افغان و پشتون » نام يک قوم است. اخيراً کشور به اين نام سجل شده است.

2 ـ  نشر پول رايج کشور بنام « افغانی » هويت يک قوم را بازتاب می دهد.

3 ـ  در ماده ی 20 قانون اساسی موجود « سرود ملی افغانستان به زبان پشتو » سجل شده است که برتری زبان يک قوم را نسبت به زبان مليت های ديگر افاده می کند.

4 ـ  بايد زعامت کشور ميراث دايمی قبايل پشتون و خصوصاً « ابدالی ها » باشد. برهمين اساس در کنفرانس « بن » انگليس و امريکا با زور و تقلب کاری و نيروی نظامی، کرزی را در رأس دولت افغانستان و پادشاه مخلوع گنهکار تاريخ را بحيث « بابای ملت » بر مردم تحميل نموده است.

5 ـ  در ماده 3 قانون اساسی صراحت يافته است که برهمه باشندگان افغانستان کلمه ی « افغان» اطلاق می شود.

منظره ی بالا نشان می دهد که اقوام و مليت های ديگر دراين وطن حضور ندارند. اگرحضور دارند دراين سرزمين حق شراکت ندارند. اگرحق شراکت دارند ؛ پس چرا کشور بنام یک قوم سجل شده است؟! وسایرمسايل هویت یک قوم رابازتاب میدهد.بنا براین میتوا ن موا رد، یاد شده را  حق تلفی، تبعيض، نابرابری ملی و برتری هويت قومی  گفت  يا خير ؟! چگونه و چه وقت همه اقوام و مليت ها باتساوی حقوق در وطن مشترک دارای هويت ملی و ميهنی یکسان خوا هند بود .؟ ! .

حقيقت اين است که سلاطين و محافل حاکمه ی « افغان يعنی پشتون » بر اقوام و مليت های باشنده ی وطن با تبعيض و استبداد، غصب اراضی مردم و بدرفتاری زياد حکمرانی و تاريخ سازی کرده اند که هنوز زخم های التهابی دردناک وجود دارد و روشنفکران عزيز اين قوم که مدعی عدالت اجتماعی هستند، تاحال فرصت نيافته ويا نخواسته اندکه آن گذشته های سياه را به نقد بگيرند وآينده ی فارغ از تبعيض و بیعدالتی را ترسيم نموده نشان دهند که آن رنج ها کاهش می يافت و به رفع علت اميد واری پيدا می شد و در ايجاد وحدت ملی مؤثر می بود. و اشخاص هم به مثابه ی زعمای دارای سيرت و تفکر انسانی مورد شناسايی و باور همه قرار می گرفتند. و روشنفکران اقوام و مليت های آسيب ديده و ناراض مجاب می شدند و باور می يافتند که ديگر تفکر استبدادی، تبعيض و تجاوز و نابرابری حقوق انسان پيرو، مدافع و ميراث خوار ندارد.  بايد همه توجه فرمايند که هدف از طرح سوالها و توضيحات مسايل به مقصد کمرنگ نشان دادن روشنفکران و ملامت ساختن مجموع قوم پشتون نيست . اشخاص، روشنفکران و نسل هاييکه در حوادث بد و خونين و تعميل استبداد سياسی دخيل نبوده اند و کنون مدافع وجانبدار نباشند مسئوليت ندارند. البته واکنش کوتاه نظرانه و بی ادبانه ودفاع ازآن همه حوادث بد و ناگوار و اتهام بستن معنا و پاسخ ديگر خواهد داشت.

       بار دیگر قابل توجه جدی می شمارم که مسایل یادشده بر پایه ی روایت تاریخ، مفهوم برتری ملیت و هویت یک قوم را افا ده میکند که عدم توجه و تداوم آن تحقیر و ناروايی در حق دیگران خواهد بود و براساس قوانین بین المللی بویژه کنوانسیون تبعیض، کسب ویا داشتن امتیاز برمبنای اصل و نسب، رنگ یا ریشه ملی و قومی تبعیض خوانده شده است. پس باید با نگاه انسانی و سعه ی صدر و مدارای فرهنگی و سیاسی در کنار هم دیگر به گفتگو نشست و راه حل مسئله را جست و جو نمود و همدیگر را قانع ساخت و مشترکاً هویتی را هم سازی نمود که برای همه قابل قبول و بالیدن باشد.

     3  ـ   در باره ی مسئله ی ملی :

    در افغانستان اقوام و مليتهای گوناگون، دارای خصوصیات جداگانه، مذاهب مختلف و اقتصاد عقب مانده و نامتجانس، زندگی می نمایند و اکثراً پیرو دین اسلام می باشند. برپایه ی روایت تاریخ می توان گفت که وجود مسئله ی ملی در کشور، نتیجه ی بدرفتاری امرأ، شاهان و زمام داران متعصب قبیله گرا می باشد، که بخاطرتداوم حاکمیت خود، در برابر دیگر اقوام و ملیتها برخورد نژادپرستانه و ظالمانه انجام داده اند و با زور تیغ و تازیانه و با تنزل فرهنگی و فساد  حکمرانی کرده و با سلب مالکیت مردم و توزیع آن به لشکر غالب خود خصومت آفریده اند.

     تاریخ در هیچ دوره ای محیط اجتماعی آرام و دولتی که فارغ از بحران و تنش بوده باشد بیاد و سراغ ندارد. تأثیر بدرفتاریها و فرهنگ تعصب و تبعیض زمامداران نگذاشت که سنن،آداب، و خون اقوام ساکن کشور باهم می آمیخت و ازآن نسل و تبار نو بوجود می آمد و زعامت های توانا ی ملی می رويیدکه به حیث خدمت گذار صادق وطن و انسان آن طرف باور همه اقوام و ملیتهای کشور می بود. کنون نبود زعامت ملی توانای سرتاسری، یکی از دشواری های جامعه می باشد. وجود تضاد ملی بر تمام  روشهای دولت، حلقات سیاسی و صف بندیهای جامعه به نحوی سایه ی سنگین دارد. آنهايی که دید باز دارند، باید به حل این معضل توجه مبذول دارند و نیز بر این واقعيت گردن بگذارند که به مردم جفای سخت صورت گرفته است. تا زمانیکه آن زخم های کهنه و نوِ دردناک درمان نشود، علت و اثر آن حقارتها و عملکرد های ناروا برطر ف و جبران نگردد ، ادعای و جود وحدت ملی، حاکمیت ملی مستقل، صلح پایدار، ثبات سیاسی و تأمین تساوی حقوق مليتها، دموکراسی واقعی، بیهوده و بی ثمر خواهد بود.

        خاطرنشان می گردد که هيچگاه به زور انديشه ی قبيله گرايی و حمايت خارجی ها نمی توان حاکمیت ملی، ملت واحد، دولت و زعامت باوقار ساخت و نمی توان اقوام و ملیتهای مختلف را در یک قوم که هنوز پابند سنن حیات قبایلی قرون وسطايی می باشد، استحاله و ادغام کرد. داشتن تمدن، فرهنگ سیاسی بالا، پیشرفت مناسبات اقتصادی جامعه و باور به صیانت سرشت انسان و برابری حق او موجب آفرینش ملت،حاکمیت ملی و نظام  دموکراسی توسعه یافته  خواهد شد. به بیان دیگراعتنا به تاریخ، جغرافیا، اقتصاد، فرهنگ مشترک باشندگان بومی و دمساز شدن به خواست برحق همه گروه های سیاسی و اجتماعی که به آزادی، دموکراسی، همبستگی ملی و پیشرفت وطن باور داشته باشند، سهم گیری فعالشان درپروسه ی سازندگی جامعه ی مدرن تعيین کننده می باشد. لازم است به این حقیقت توجه شود. در رژیم موجود عناصر جهادی تندرو با ترکیب ناهمآهنگ قومی و فکری که حاکمیت سیاسی مذهب را میخواهند وگروپ راستگرای سلطنت طلب و خانواده ی پادشاه مخلوع و بدنام تاریخ و حلقه ی تنگ چندنفری قبلآ دارای سوابق وابستگی به یکی از مرکز اندیشه ی چپ جهانی و با گروه برتری خواه قومی وا بسته به خا رج با برخی چهره های تکنوکرات که تابیعت کشورهای امریکایی و اروپایی و کارت عضویت احزاب برسراقتدار کشور های یاد شده را در کیسه نهان دارند، تجمع نموده اند. مشکل خواهدبود که این آمیزه با دیدگاه و کرکتر متفاوت وپیوندهای ناهمسان خارجی که دارند بتوانند، در راستای دفاع از منافع ملی مردم افغانستان همسان گام بردارند و به صلح پايدار، تمثیل حاکمیت ملی و ایجاد جامعه ی دموکراتيک دست يابند.

      در پی گفتار بالا میخواهم به یک حقیقت دیگر اشاره نمایم. باوصف تداوم استبداد خشن قبیله سالاری درکشور، شخصیت های پاک نهاد و با استعداد و نویسنده گان توانا روییده اند که می شود  به آ نها زیاد توجه و امید داشت. اما آنها در بسترگرم مبارزه ی سیاسی سهم فعال نمی گیرند و بسیار محافظه کارانه در عقب دیگران کمرنگ نمایان می شوند. برداشت این است که استبداد لعنتی حس قیادت و طلایه داری شخص را میکشد و دنباله رو بارمی آورد. بخاطر داریم که و جود مسئله ی ملی در کشور بسیار سخت جان وتنش زا بود و برپیوند های ایديولوژیک وتشکیلات سیاسی چپ و راست تأثیر شکننده گذاشت و تلفات انسانی فراوان به همراه داشت و سبب اصلی جنگ برسر تقسیم قدرت بود و ملیتها برابری حقوق در زندگی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی میخواهند. باید این حق به صورت عادلانه در قانون طوری تسجیل شود که ضمانت اجرایی داشته باشد. ورنه تأمین صلح و وحدت ملی محال خوا هدبود. و راه حل مناسب مسئله ی ملی میتواند نظام خود مديريت انتخابی محلات در چار چوب کشور واحد باشد، بدین ترتیب استبداد سیاسی، شووينیزم، دکتاتوری فردی، انحصار قدرت در دست شخص، گروه و قوم معین وآقايی شان پايان خواهد يافت و جايش را دموکراسی خواهدگرفت.

    یادآوری لازم  است که خرد، فرهنگ سیاسی بالا و آینده نگری، موجودیت اختلاف نظر در جامعه را قابل تحمل، بحث و راه تکامل، اصلاح و پیشرفت می پذیرد. ولی اشخاص و گروه های متعصب که باآن موافقت ندارند، با قلب ماهیت آنرا منشأ خصومتها، نزاع ها، تجزیه ی کشور و راندن پشتون ها از صحنه سیاسی می پندارند. درحالیکه در نظام خودمدیرتی انتخابی محلات، همه ملیتها به حقوق مساوی در حیات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی می رسند و انگیزه ی اختلافات از میان می رود. دیگر اربابان مستبد و صاحبان اندیشه ی برتری خواه نمی توانند از قوم نجیب خود، در سرکوب ملیتهای دیگر مثل گذشته استفاده ی سوء و ابزاری نمایند. یادآوری میشود اگر کسی دیگر بخاطر حل واقعی مسئله ملی نظر بهتروپیشنهاد مناسب ارایه بدارد، باکمال میل و نگاه باز به آن توجه خواهد شد.

   روشنفکران پشتون تبار که گاهی از استبداد، بدرفتاریها و برخورد نابرابر زمامداران ومحافل حاکمه در حلقات بسیار تنگ، ناخشنودی و بیزاری ابرازکرده اند و از موضع دادخواهانه ی ملیتهای دیگر حمایت نشان می دادند، کنون که فرصت مناسب فرا رسیده است، می توانند حرف خود را آشکار بگویند. حیف است که اندیشه ی سالم انسانی شان بازتاب نداشته باشد و چهره هایشان ناشناخته بماند.

باید در همین زمان حرفهای روشن، رهکشا و زمینه ساز اتحاد ملی و روشنفکری را در مطبوعات بیان نمایند که فردا بيان آن ناوقت و بی تأثیر بوده و مشتری نخوا هد داشت.

    لا زم است که برهنه تر سخن گفته شود. براساس گواهی تاریخ بدرفتاری های نظامی و سیاسی اربابان و محافل حاکمه ی خدعه کار، تعصب پرور و مستبدخو علیه اقوام دیگر، در زمانه های معین بسیار نفرت انگیز بوده است. اما سکوت و سرپوش گذاشتن برخی روشنفکران مدعی دموکراسی به آن عملکردهای غیرانسانی قابل تعجب بوده، ناباوری و سوال بوجودآورده و در روند اتحاد واقعی میان روشنفکران اقوام گوناگون تأثیرسؤ گذاشته است. راه علاج، فقط در نشان دادن صدا قت، شفافیت اندیشه در گفتار وکردار و ازعان به برابری حقوقی انسانی همه ملیتها و نقد ناروای های صورت گرفته ی گذشته، میتواند باشد.

    4 ـ در باره ی استراتیژ ی تازه ی تعلیمی وزارت معارف :

اعلام استراتیژی جديد تعلیمی وزارت یادشده که هدف اصلی آن ملی ساختن زبان پشتو است، غوغا برپا کرده و واکنش های فراوان بوجود آورده است. نتیجه گیری ها این است که همه هنگامه سازان شاگرد مکتب شوو ينيسم تاريک قبیله می باشند. گفته می شود که اشخاص، دانشمندان و دست اندر کاران پشتوزبان حق دارند، برای رشد و انکشاف زبان مادری خود تلاش و کار باثمر نمایند. اما هیچ حق ندارند که با استفاده از مقام و قدرت دولتی زبان مادری اقوام و ملیتهای دیگر را در تنگنا قرار داده و واژه های پشتو را با زور و تزویر در زبان های ديگر بويژه در زبان فارسی دری داخل نمایند. زبان پشتو زبان خوب اما محدود مانده است،توان وامکان رقابت را ندارد که بزودی ها زبان سرتاسری کشور شود و درمکتب، مدرسه، شهر و بازار و گفتمان و کتابت رایج و بحيث زبان ملی نمودار گردد.     واژه های پشتو : لویه جرگه، پوهنتون، پوهنخی، سارنوال، ستره محکمه، شاروال، سارندوی واسم رتب ملکی و نظامی که فهرست آن طولانی است، در زبان فارسی دری از موقف دولتی اجباراً داخل ساخته شده است. درحالیکه در زبان فارسی دری وا ژه های گوارا فراوان وجود دارد. هرچند که کلیمات پشتو زیبا است. اما جای اصلی آن در زبان پشتو است. در زبان فارسی دری نامأنوس بوده جای مقبول ندارد. باید فهمیدکه مخالفت و بدبینی و داخل ساختن واژه پشتو در زبانهای دیگر، کمک به زبان پشتو نیست و زبان پشتو در رقابت ناسالم با زبان فارسی دری قرار داده می شود که به رشد و انکشاف زبان پشتو آسیب می رسد. زبان فارسی دری بسیار قدیم و زبان گفتمان و معا رف همه اقوام وملیتهای کشور است، بنابراین استراتیژی تعلمی تازه ی وزارت مربوطه ترفند سیاسی برای پیاده سازی پروگرام درسی پشتو بامصارف هنگفت اقتصادی و حمایت خاص سیاسی دولت، تجربه ی ناکام سلطنت های مستبد و قومگرای پیشین است که اربابان کنونی وزارت معارف ازجمله ی پیروان آنها می باشند. باید در برابر چنین اندیشه سازان که عمال بیگانه هم هستند واکنشهای دوام دار و سرتاسری نشان داده شود. لازم است که در رابطه با توضیح  بیشتر مطلب به قانون اساسی موجود نگاه کنیم.

-                      در ماده 4 قانون اساسی از جمله ی اقوام باشنده ی کشور از 14 آن نامبرده شده است.

-                      درماده 20 قانون اساسی تسجیل سرود ملی به زبان پشتواست.

-                      درماده 22 قانون اساسی، اتباع افغانستان بدون تبعیض وامتیازدارای حقوق مساوی گفته شده است.

   در قانون اساسی صراحت یافته است که در کشور14 قوم دارای زبان جداگانه وجود دارد ولی تسجیل سرود ملی بزبان یکی آن از وجود تبعیض و امتیاز و نابرابری حقوق ملیتها گواهی می دهد. و این پرسش نیز بوجود آمده است که زبان پشتو نسبت به سایر زبان ها دارای کدام ویژه گی استثنايی بوده که سزاوار شناخته شده است که سرود ملی فقط به آن تسجیل شود ؟

             به توجه می رسانم که برخورد خصمانه به زبان پارسی دری جنگ با خرد و حقیقت است. تلاش برای منزوی ساختن آن و ملی ساختن سرتاسری زبان پشتو که باجهل و تعصب و تبعیض همراه و مشکل ساز است. باید بدانیم و بفهمم که کدام زبان دراین سرزمین از قدیم رایج و انکشاف یافته بوده و است و درآن آثار و کتب در همه بخشهای علوم  برای استفاده ی امروز و نسلهای فردا زیاد است. البته این حرف به این معنا نیست که درجهت رشد و تقویت زبان های دیگر کاری صورت نگیرد.

     5 ـ در باره ی مقاله ی « زوال پشتونها » :

     این مقاله را جناب داکترانورالحق احدی وزیرمالیه ی بااقتدار دولت آقای کرزی قبلآ به انگليسی نوشته و نشر کرده است و در نزدیکی هاجناب داکترسیداکبر زیوری آنرا به فارسی برگردان نموده در سایت خاوران نشرشده بود مطالعه کردم. اگرچه مقاله ایشان بررسی و نقد مفصل جداگا نه را میخواهد که در چارچوب این نبشته امکان آن میسر نیست. در اینجا چند مطلب آنرا اقتباس نموده بسیار کوتاه برآن مکث مینمایم. از قبل میگویم که انگیزه و فرآورد آن محدود و منحصر به آدرس نویسنده ی محترم در چشم انداز است. اگر بر پایه ی حرف نویسنده ی مقاله سخن و یا مثال توضیحی گفته شود، هدف نقد سیاست و افشای عملکرد ناروای اربابان و پادشاهان متعصبِ ناکارآمد و مستبد می باشد که به خاطر حفظ منافع و موقف خود، مزورانه از قوم مظلوم پشتون علیه اقوام و ملیتهای دیگر به مثابه ی سرنیزه و ابزار سرکوب بهره گرفته اند.

     آقای احدی فرموده است « ... اقلیتها باید هویت پشتونی دولت ( افغانی ) را بپذیرند... قوم پشتون را تخمین55 تا60 فیصد ... » بیان کرده است. حکام ظالم در مطبوعات سرکاری خود ازیک سو بخاطر اغراض سیاسی شووینستی و از سوی دیگر برای جلب توجه جامعه ی ملل و کشورهای کمک رسان، آمار و ارقام را دروغ گفته « اقلیت و اکثریت » اقوام و ملیتهای باشنده را بزعم خود تعيین و تثبیت نموده دوام دار تبلیغ میکردند و به تاییدآن هواخواهان، از « افغانستان کبیر » سخن می گفتندکه هدف الحاق ماورای خط« دیورند» و حساب اهالی آنسوی مرز بود. کنون امریکا که ولی نعمت شان است و در کشور و منطقه حضور سیاسی و نظامی دارد، از ادعای پیشین ظاهراً خاموشی اختیار کرده اند. اما محتوای مقاله نشان می دهد که به باورهای قبلی وفادار هستند.

  به بیان دیگر هرچند که ادعای« اکثریت و اقلیت» اقوام تثبیت نیست و اعتبار ندارد و در اصول  و              موازین بین المللی اقلیتها دارای حق حفظ هویت قومی، زبانی و مذهبی که از جمله ی« حقوق بشر» شناخته شده است می باشند. و قابل حمایت دولتهای متعهد به میثاقها و اعلامیه ی جهانی حقوق بشر هستند و صدور حکم آقای احدی که« اقلیتها باید هویت پشتونی دولت (افغانی) را بپذیرند.» خلاف  موازین بین المللی، دال بر وجود تعصب و تبعیض و عدم رعایت حقوق انسان است.

  در مورد ارقام تخمینی55  الا60%  نویسنده بقیه اقوام و ملیتهای غیرپشتون را40%  بیشتر نمی شمارد ؟!  چنین داوری بسیار بی انصافی و قلب حقیقت می باشد. تأثیرخود را بیرون از مرزها گذاشته است. چنانکه دیده می شود، امریکایی ها و سایرخارجی های که در کشور حضور و درگیری و سر و کار درازمدت دارند، آگاهی شان از تناسب و ترکیب ملی، سرشماری و سا بقه ی تاریخ کشور محدود و منحصر به دبستان آقای احدی، خلیل زاد و گروه یاران و تبلیغات سلاطین دروغ پرداز تبعیض پسند پیشین می باشد، که براساس همین دروغها همه بخشهای سناریوی کاری خودرا پایه گذاری نموده اند که کارشان بی ثمر و رو به شکست بوده و جنجال ها روز افزون. حتا در کنفرانس« بن» این محاسبه و برداشت دروغ اساس قرار گرفت که کرزی بدیل شخص دیگری به مثابه ی زعیم به مردم افغانستان بزور نظامی در رأس دولت آورده شد و کارهای بعدی با رنگ و آرایش فریبنده ادامه یافت که زیان و جفای آنرا مردم مظلوم به دوش می کشد. روشنفکران واقیعت بین و خردگرا وظیفه دارند که در تمام زمینه ها حقایق را به مردم جهان توضیح بدهند.

  آقای احدی گفته است: « ... هرزمانیکه پشتون ها تقاضای برتری زبان پشتو و هویت دولت پشتونی افغان را نمایند متهم به فاشیزم و سرکوب اقلیتها می شوند

در سرزمین ایکه اقوام و ملیتهای گوناگون تبار دارای سوابق تاریخی قدیم هستند و در برابر مهاجمین اشغالگر دفاع و مقاومت کرده اند، کنون همان مردمان بومی که اقليت گفته شده اند میزان بسیار بالا دارند و زبان فارسی دری که عمرآن بیشتر از هزار سال است و قرن ها قبل ازاینکه پشتونها در اراضی کنونی کشور ساکن و حضور سیاسی داشته باشند و بعداز اینکه در1747 در قندهار به حکمرانی رسیده اند، تا اوایل قرن بیست تنها زبان دانش آموزی مکتب و مدرسه، دبستان، خط و کتابت،حکمت و فلسفه، شعر و ادب عرفان سیاست و گفتمان در میان همه اقوام و مردمان باشنده ی آن بنام خراسان رایج بوده است.  زبان پشتو بسیار جوان است. اخیراً اقبال تحریر و کتابت یافته است و به قول مؤرخین داخلی و خارجی که درپایان این مقاله منابع معرفی خواهدشد، نخستین بار درقرن 19 واژه «افغانستان» بکار برده شده است. باید برای رشد و انکشاف زبان«پشتو» مساعی صورت گیرد اما نه به آن قیمت و یا شیوه ایکه به زبان های دیگرآسیب برسد و محدودیت ایجاد کند. بنابراین زبان پشتو با سایر زبان هاحق مساوی دارد، نه « حق برتری» و « تقاضای برتری زبان پشتو و تحمیل هویت پشتونی» و اجرای آن در هرشکلی که باشد نتیجه همان حدیث ایکه آقای احدی بیان کرده است« فاشیزم سرکوب گرانه » خواهد بود.

     آ قای احدی چنین می فرمایند:« ... پشتونها معتقد اند که اکثریت را در افغانستان تشکیل می دهند،  دولتها بوسیله ی پشتونها تشکیل شده، افغانستان تنها دولت پشتونی در جهان است. اقلیتها باید هویت پشتونی را بپذیرند ... ». در جغرافیای تاریخی خراسان قبل از تشکیل دولت پشتونها، دولتهای مقتدر مثل طاهریها، صفاریها، سامانی ها، غزنویها، غوریها، خوارزم شاهیان و تیموریهای هرات و جود داشت. زبان شهر و با زار، دفتر، تجارت، آموزش مدرسه، دبستان، مردم و دربار، فارسی دری بود، هیچکدام این سلاطین و امرا این سرزمین را بنام قوم خود سجل و هو یت ملی خودرا بدیگران تحمیل نکرده است. بعد از 1747 یک قرن دیگر امرا و پادشاهان پشتون بنام پادشاهان خراسان معرفی و شناخته شده اند. با چنین پس منظر می تو انیم ادعا و اندیشه ی آقای احدی را ازیکسو کتمان و جعل تاریخ حقیقی وطن و از سوی دیگر افراط گرايی قومی عقب افتاده بشماریم.

      به بیان دیگر تلاش دراین جهت که «  اقلیتها هویت پشتونی را پذیرا شوند !!!» تبعیض نژادی و استبداد قرون وسطايی را بیان می کند و خلاف عدالت اجتماعی و حقوق بشر است. در قواعد بین المللی آزادی عقیده و حفظ هویت قومی، ملی و مذهبی، از جمله ی حقوق بشر پذیرفته شده است و در نظام دمو کراسی باید جلوه ی روشن و زیبا داشته باشد. در اسلوب دموکراسی مسئله ی «  اقلیت و اکثریت » معمول است. اگر دموکراسی واقعی حکومت مردم است. پس در تمام مورد به حل مشکل ویا سازماندهی کار جامعه، دریافت نظریات مردم امر حتمی و شیوه ی اعلا و شفاف دموکراسی است. در صورتیکه پیرامون مسئله ی مورد بحث هیچ راه گفتمان، اصلاح، تعدیل، تغيير و توافق باقی نماند، برای برون رفت از وضع، مسئله ی « اقلیت و اکثریت» و تصمم گیری براساس آن ناگزیر لازم می گردد. روش دموکراتيک است خواهی نخواهی در عمل با دشواری و نوسان همراه می باشد، ولی بهتر ازآن است که « اقلیت» در باره ی « اکثریت» تصمیم اتخاذ کند. اما به هیچ وجه این معنارا نخواهد داشت که اکثریت کاملاًحق به جانب است و اشتباه نمی کند. دراین جا ادعای اکثریت حقیقت ندارد و از جانب دیگر این ادعا از طرف خلق مظلوم پشتون مطرح نشده است. تنها اندیشه ی مشتی سیاست باز متعصب و معامله گر وابسته به خارجی ها است. چنین ادعا معنای استبداد و دکتاتوری گويا بر اقلیت را نیز در خود نهفته دارد. و اگر ازطرف خلق پشتون مطرح شود راه حل دموکراتیک آن ایجاد نظام خود مديريتی انتخابی محلات خواهد بود. نقل قول هایی که از آقای احدی صورت گرفته است، ازآن میتوان فهمید که واژه افغانستان را مساوی پشتون  می دانند. به تایید حرفشان  در پایان این نبشته منابع تاریخی آنرا بیان خواهم کرد.

     آ قای احدی فرموده اند: « دولت درانی، پشتونها را نسبت به سایر رعایای خود از امتیازات برخور دار کرده بود. مالیات پشتونها کمتر از سایرین بود، قبایل آنها بزرگترین دریافت کننده گان زمینهای  بخش دولتی بودند و آنها اولین کسانی بودند که از بودجه و هزینه های دولتی برخوردار می شدند. خلاصه ... پشتونها از برتری سیستماتیک و نهادینه شده  نظام سیاسی و اقتصادی در افغانستان برخوردار بودند ... ».

   جنابشان تا حدودی حقایق را بیان کرده اند. در اینجا به تکمیل نظریات شان افزوده میشود. دولتهای قبایلی درمجموع تبارگرا بودند، با اقوام و ملیتهای دیگرتعصب و تبعیض روا می داشتند و با برخی قبیله های خود بر سر تقسم قدرت کشمکش های خونین داشتند. بخصوص شاخه ی  غلزایی را بیگانه می دا نستند، سعی میکردند که دایم آنهارا پرا کنده نگاه دارند و درجنگ ها و بویژه در سرکوب اقوام دیگر بیشتر از غلزایی ها استفاده  شده است. با همین ملاحظه قندهار رشدکرد، پکتیا عقب ماند.

    روایتهای تاریخی روشن بیان شده است که امیرنشین های مستقل شمال هندوکش در جنگ سرکوب و تابع ساخته شده اند. مردمان هزاره و تاجک تبار مرکز و شمال کابل با بیرحمی و بدرفتاری زیاد سرکوب شده اند. شکست اسحاق خان ابدالی در شمال و فرار او به ماورای آمو مردمان بلخ، فاریاب و سمنگان و جاهای دیگر بنام حامی او آزار و مجازات دیدند. لشکر فاتح بنام غنیمت و پاداش صاحب زمین شدند و سکونت اختیار کرده اند. قبایل جنوب از پرداخت مالیه وخدمت زیربیرق معاف بودند. افزون برآن معاش مستمری دریافت می کردند. جنگلات دولت که دارايی عامه بود رایگان در استفاده ی ايشان قرار گرفت. زمین ها و علفچرهای مغلوبین شمال، شمال غرب و قسمت های مرکزی به فرامین پادشاهان و امرا به ناقلین جنوب توزیع گردیده است. مردم بومی از شهرها به کوه پایه ها رانده شده اند ویا از کشور فرار کرده اند ویا به دهقان تازه اسکان شده هاتبدیل شدند. هدف اسکان سازی زیاد از یک سو قبایل جنگجو را از مراکز تجمع شان که دایم برای دولتها و حامیان خارجی شان درد سر و مزاحمت ایجاد میکردند، پراکنده می ساخت که سبب کاهش شورشها میگردید، ازسوی دیگر پایه های دولت مرکزی را در اراضی فتح شده و میان اقوام مغلوب که نگرانی از قیامها و شورشهای آینده آنها وجود داشت، تقویه و تحکیم می کرد و از جهت دیگر دیوار فزیکی از قبايل در مناطق مرزی شمال و شمال غرب بوجود می آورد که مانع برقراری روابط مردمانیکه در اثرخط کشی های مرزی استعماری جبراً از پیکر هم جداساخته شده بودند، میگردید. سخن کوتاه اینکه اقوام سرکوب شده که امروز اقلیت خوانده می شوند، مالیه میدادند وظیفه عسکری را اجرا میکردند ولی حق نداشتند که در پستهای کلیدی یا افسرنظامی، سفیر و وزیر درمرکز و والی، قاضی و قومندان، رئيس وغیره درمحلات خود باشند.

        اقای احدی چنین فرموده اند: « عروج طالبان خوش بینی را در میان پشتونها دامن زده است ... اقلیت ها با ماهیت افغانی (پشتونی ) دولت مخالفت مینمایند ... »

آقای احدی، شما راست گفته اید، طالبان زمانیکه بر او ضاع کشور دست یافتند، مورد حمایت بسیاری روشنفکران چپ و راست قوم گرا، در داخل و خارج، قرار گرفتند. طالبها به شیوه های گوناگون تصفیه قومی را سازمان دادند. مردم را مجبور به مهاجرت می نمودند، تجلیل نوروز باستانی را که «عید عجم» بود، ممنوع اعلام کردند. در بلخ اعلام نمودند که اگرکسی هویت افغانی پشتونی را قبول ندارد، تاجکها، ازبکها، ترکمنها به کشور های مجا ور که تبار شان است و شیعه ها به ایران و هزاره ها به گورستان بروند. در شمال کابل افزون بر فجایع انسانی، زمین سوخته نيز به جا گذا شتند. در بامیان هیکل بودا را تخریب نمودند و ده ها فاجعه ی دیگر آفریده اند. روشن است که در زمان طالبان آقای احدی و هم دبستانان شان و بسا چهره های دیگر نسبت به عملکرد های ناروای طالبان وا کنش نشان نداده اند. کنون جوهر گفتار شان با اندیشه ی طالبان مغایرت ندارد. و خارجی هایی که در کشور همه کاره و سیاست ساز هستند، داوری و عملکرد های شان ملهم از اندیشه های کوتاه نظرانه و برتری خواهانه قوم گراها می باشد.

       در توضیحات بالا روشن شده است که انگیزه ی همه کشمکش ها و تنازعات و ادامه ی بحران میان اقوام و ملیتها و گرایش های سیاسی چپ و راست برسر تساوی حق، احراز قدرت، اختلاف هویت، تسجیل کشور بنام یک قوم، وجود تعصب ملی، زبانی و ادعای مرزی که منبعث از تجا وز و سیاست استعمار قدیم و جدید و عملکرد سلاطین مستبد قبیله گرا و شووينیست های وابسته به خارج بوده و می باشد.   

       اگر ما واقعاً نسل آ گاه وطن و مردم دوست هستیم، میخواهیم که حقبین و سرافراز تاریخ باشیم، فرهنگ سیاسی، خرد، فراست و مساعی ما باید در جست وجوی رهیافت پایان جنگ و زندگی مسالمت آمیز برادرانه و با حق مساوی درآینده ی وطن مشترک باشد. دراین صورت به حقیقت تلخ تاریخ تمکین نمایيم و انسانی به انديشیم ، درمی یابیم که این همه مسایل مورد اختلاف پایه ی نزولی و قداست ندارد که راه حل نداشته باشد. میتواند قابل بازنگری، تغیير و اصلاح باشد و با این شیوه که گویا قوم اکثریت صاحب اصلی وطن است!! و دایم دارای حق حاکیمیت باشد! و اقلیتها فقط تکلیف اطاعت دارند!!؟ و هویت اکثریت را بپذیرند!!، نگاه دموکراتیک نبوده و با اصول حقوق بشر هم سان نیست و به آن شیوه نمی توان وطن را نگاهداشت ویا از تندباد حوادث بد زمان بیرون کشید. اگر با چشم انداز انسانی به حقیقت و قضایا نگاه شود؛ علت بازدارنده ی اتحاد رفع می گردد، و پیامدآن مجاب ناراضیان و پایان جنگ و بحران می باشد.   

   6 ـ  در باره ی حضور نظامی آمریکا و ناتو :

          بعداز پایان جنگ دوم جهانی هژمونی بریتانیا در منطقه رو به افول نهاد و ایالات متحده امریکا که در منطقه قبلاً حضور نداشت، توانست بزودی جای بریتانیا را پر کند. در دوران جنگ سرد اهمیت ژئوپولتیکی افغانستان بحیث سکوی بسیار بلند برای استفاده ی نظامی و رقابت علیه اتحاد شوروی و رسیدن به آسیای میانه در مرکز توجه امریکا بود. از همین رو افغانستان همواره میدان رقابت ابرقدرتها قرارگرفت. پس از فروپاشی اتحادشوروی و پایان جنگ سرد امریکا توانست بالواسطه در افغانستان حضور داشته باشد و اخیراًً به عنوان مبارزه با تروریزم در ا فغانستان لشکر پیاده کرد و دولت دست نشانده ی تحت کنترول خودرا بوجود آورد. اراضی افغانستان بخاطریکه در مرز میان خاور میانه، آسیای جنوبی و آسیای مرکزی واقع شده و همجوار با کشورهای آسیای مرکزی، ایران، پاکستان و چین است، برای امریکا اهمیت آن بمرا تب بیشتر از گذشته ها است.

      آمریکا بعداز سرکوب طالبان در کنفرانس«بن» آگاهانه اشتراک جانبداران دموکراسی و نظام سکولار ر اکه بالقوه در جامعه و خارج از کشورحضور داشتند، مانع گردید و این نیروها را ناراض ساخت و با بوجودآوردن دولت موجود با ترکیب معین، زمینه ساز تداوم بحران گردید و زمینه ی پایه گذاری پروسه ی دموکراسی تخریب شد. دولت کابل بسیار بی کفایت است و در باطن اراده ی آزاد ندارد و برداشت ها چنین است که حضور لشکر امریکا و ناتو با لشکرکشی  اتحادشوری ماهیتاً تفاوت ندارد.

    اگر براستی حمایت امریکا و ناتو از مردم افغانستان بخاطر دموکراسی، دفاع از حقوق بشر و مقابله با « تروریزم بین المللی» باشد. چرا کشورهای همسايه ی افغانستان دراین کار زار حضور و نقش ندارند.؟! عدم علاقه و اختلاف شان بر سر چیست ؟ در پشت پرده برگزاری کنفرانس شانکای واکنش در برابرحضور نظا می امریکا و متحد ینش در افغانستان تلقی شده است. بنابراین اوضاع کنونی افغانستان نسبت به دوران جنگ سرد و حضور لشکر شوروی و بعدازآن بسیار پیچیده بوده برای امریکا مشکل سازاست. مثلاً :

  1ـ  وجود کشور چین دارای قوای بشری بالای یک میلیارد و صنایع پیشرفته و قدرت اقتصادی

با رشد فزاینده و سلاح اتمی.

  2ـ  وجود کشور روسیه، وارث اصلی اتحادشوروی دارای اقتدار سیاسی و نظامی و اتمی و اقتصادی رو به رشد،تأثیرات معین در منطقه و همسو در مسايل جهانی باچین و مخالف حضور نظامی امریکا در آسیا و خاور میانه.

  3ـ  وجود دولت جمهوری اسلامی ایران، اسلام گرای ستیزه جو، متعصب ، شیعه،  دارای منابع نفت و گاز فراوان و لشکر جنگ دیده ی قوی مخالف امریکا.

  4ـ  وجود کشور پاکستان انکشاف یافته، دارای قدرت نظامی اتمی که منازعات سرحدی دیرین با افغانستان دارد و مخالف حضور امریکا در منطقه.

  5 ـ  وجود کشور هند دارای قوای بشری بیشتر از یک ملیارد و اقتصاد رو به رشد، خودکفأ وسلاح اتمی، علاقمند حضور قوی در افغانستان وآسیای میانه در رقابت با پاکستان و ناراض از حضور نظا می امریکا و ناتو.

    کشورهای یادشده خصوصاً چین، هند و پاکستان همه مصرف کننده ی نفت و گاز ایران، خاورمیانه و علاقمند مواد خام کشورهای منطقه می باشند. و نیز می خواهند در بازار این کشورها کالا و مواد مصرفی تولیدات خودرا عرضه نمایند. حضور نظا می و سیاسی امریکا و ناتو به معنی تصاحب هژمونی منطقه و در مجموع دست بالا داشتن بر کنترول تمام منابع انرژی منطقه و عرضه ی سایر مواد مصرفی مورد تقاضای بازار. این مسایل با منافع کشورهای یاد شده کاملاً ناسازگار است.

   امریکا بنام مبارزه با تروریزم حضورنظامی خودرا تعبیر و تفسیر میکند. اما افکار عمومی جها ن را قانع ساخته نتوانسته است. موضع گيری امریکا با کشورهای چین، روسیه، ایران و هند، در را بطه ی مبارزه با تروریزم، هم سان نمی باشد. به استثنای ظاهرسازی پاکستان، کشورهای نامبرده در مبارزه با تروریزم به گونه ی برون مرزی سهم نگرفته ناظرمانده اند وکنفرانس شانکای تدابیراحتیاطی دفاعی و نیز مفهوم شکل گیری قطب بندی جدید را بیان میکند. بنابراین محال است که امریکا با حضور نظامی خود و ناتو بتواند بر پایه ی اهداف اصلی ایکه درمنطقه دارد و با حفظ دولت دست نشانده، کشورهای مورد نظر را قانع و همیار بسازد.

       به بیان دیگر اگر حضور نظامی غرب واقعاً برای مبارزه با ترریزم بین المللی و بنیادگرایی در افغانستان ضرورت حتمی باشد، پس نباید این حضور، به قوای نظامی امریکا و ناتو که هنوز اهداف  دیرینه، اخلاق و روان دوران جنگ سرد را ترک نکرده اند؛ محدود بماند. باید کشور های دیگر راغب و قانع ساخته شوند که در کنار دیگران در مبارزه برضد تروریزم سهم فعال بگیرند. مشروط براینکه سوق و اداره ی همه قوتهای نظامی تحت امر و قومانده سازمان ملل متحد و شورای امنیت باشد. امریکا به چنین کاری تن نخواهد داد، مگر آنکه فشار جنگ فرسایشی و افکار جهانیان مجبورش سازد.

      اوضاع نشان می دهد که کشورهای اروپایی با امریکا در مسئله ی افغانستان همسويی نظر کامل ندارند. در بسامورد کج دار و مریز عمل می کنند و نمی خواهند که در وضع کنونی و درازمدت بار سیاسی، اقتصادی و تلفات انسانی جنگ را بدوش بکشند. بنابراین اتحادشان لرزان و شکنند به نظر می رسد و زمان ضرورت ادامه ی مصرف رژیم کرزی را برای حامیانش روبه پایان نشان میدهد.

 سخن آخیر :

  جنگ در تاریخ جامعه ی انسانی همواره وجود داشته است. انگیزه ی اصلی آن چپا ول و غارت هستی مردمان مظلوم و تحت اثر نگهداشتن آنهابوده است. مدعیان تفکر دموکراسی پرزرق و برق حلقات حاکم کشورهای اروپایی و امریکايی که خود را مدافع حقوق بشر می دانند، تاحال نتوانسته اند، آن عادات و رویاهای گذشته را کاملاً ترک نمایند. و از طریق دولتهای دست نشانده و صدور سرمایه، اهداف و منفعت پیشین را به دست می آورند. و بعضاً براساس تفسیر نظامی تاریخ جنگ را واسطه ی رسیدن به اهداف غایی و سیادت دایمی خود انتخاب کرده و بکار می گیرند، خون می ریزند، ویران می کنند و بسیار بیباکانه جفاهای دیگر روا می دارند و تراژيدی می آفرینند. این عملکرد ها را نقض حقوق بشر نمی شمارند. حقیقت این است که بعد از پایان جنگ سرد، اخلاق و قوانین بین المللی بسیار کم جان و کم اثرشده است. متجاوزین و زورگویان تابع هیچ اصول و موازین نیستند.

اربابان زورگوی جهان از طریق های گوناگون و رسانه های خبری خود بسیار تلاش کردند و می کنند که افکار مردمان جهان را در مورد لشکرکشی در افغانستان و عراق برای مهار تروریزیم، ایجاد دموکراسی و دفاع از حقوق بشر قانع سازند. تاحال موفق نشده اند؛ مردمان آگاه جهان به استثنای سقوط رژیم طالبان، این شعارها را پوشش برای دست یافتن به منابع انرژی و اهداف دیرین و هژمونی در منطقه میشمارند و نیز رهبری این دولتها را دست آموز و مجری اهداف و سیاست بیگانگان میدانند. با چنین فهم کشورهای همسایه و منطقه از حضور نظامیان امریکا ناراض و نگران اوضاع هستند و عملکردهای انتحاری را واکنش می شمارند. طبعی است که آزادی و صیانت نفس انسان و حقوق مشروع  او به مخاطره افتاد، فریادها و واکنشهای شورانگیز، خون آلود و آزادیخواهانه برپا می شود و تا زمانیکه علت ها برطرف نشود، چالش ها و ستیزه ها کاهش و پایان نخواهد یافت. زمانی شکست تروریزم و بنيادگرايی را شاهد خواهيم بود که صادقانه به سوی ایجاد دموکراسی شفاف، دفاع از حقوق انسان و عدالت اجتماعی گام برداشته شود.

   قابل توجه این است که در قرن 21 زندگی میکنیم. دیگر یک گروه محدود یا یک حزب و چند گروه و یا شخص بنام پادشاه یا ارباب مطلق العنان و با انحصار قدرت نمی تواند دوام دار، سرور و سردار مردم باشد. زمان اجازه نمی دهد که رژیم دست نشانده  با حامیان خارجی خود از بالا با ترفند، برای مردم سناریوسازی و قانون گذاری نموده آنرا پیاده کنند. دیگر تلاش خودمحوری گروهی و قومی بیهوده خواهد بود. برعکس باید اجازه داد، قانون اساسی، پروگرامها و سناریوهای  کارآمد را مردمان آگاه و نسل جوان و روشنفکران با همه خانواده های سیاسی مشترکاً بسازند.آزادی، وحدت ملی، حاکمیت ملی، پلورالیزم سیاسی و دموکراسی شفاف، آرمان و احتیاج جامعه ی ماست، اگر نمایش سالم پیدا کند یگانه سلاح شکست تروریزم و بنیاد گرايی خواهد بود.

  هموطنان عزيز و آگاه! چنانچه که ميدانيم و می بينيم نزدیک به صد حزب سیاسی در کشور وجود دارد که هرکدام دارای پروگرام زيبا، جذاب و اکثراً دارای محتويات مشابه می باشند و شايدهم در وجدان اعضای اين احزاب عشق وطن دوستی زياد وجود داشته باشد. اما در اوضاع کنونی هيچکدام نتوانسته اند گوشه ای از اهداف خود را درعمل پياده نمايند که در بهبود زندگی مردم قابل لمس باشد. برعکس حضورشان بيشتر دموکراسی وارد شده از بيرون و دولت دست نشانده را آرا یش می دهد. دراين مرحله کار باثمر اين خواهد بود که برای نجات وطن، مردم و صلح دایمی متحد شد و راه اتحاد فراگروهی و فراقومی را در یک پروگرام یافت. و بدیل سیاسی توانای ممثل حاکمیت ملی و دموکراسی مورد توجه جهانیان را ساخت.

      ای آزاده مردان و زنان هموطن؛ در روزگار پیشین بسامهاجمین غدار از شرق و غرب، برمیهن تو یورش آوردند و سیطره پهن کردند. هرچند که کشتند، غارت کردند و ویران ساختند غرور انسانی ات آقایی و بندگی بیگانگان را نه پذیرفت؛ به پاخاست، زنجیر اسارت را درهم شکست که تاریخ فرایند آنرا گواهی می دهد. کنون حیف است که فریفته ی تصورات کاذب شوی و خاموش بمانی. زمان به نفع تو است، کمک آنرا دریاب، سزاوار تو نیست که اسیر دام و دانه و قفس اجنبی باشی. حسرت این است که تو در گروه های کوچک حزبی و قومی در تقابل، خلاف « بنی آدم اعضا ی یک پیکر اند.» قرار  داری و زیان آن بوطن و مردم رسیده است. اختلاف را کنار بگذار، به آینده توجه داشته باش، اتحاد کن به پا خیز، فریاد آزادی و رستاخیز انسان سالاری را سرکن و سیاهی صبح کاذب را پاره نما که در پی آن صبح صادق می دمد و هورخش آزادی پرتو می افگند. میتوانی راه سازندگی عدالت اجتماعی و محیط انسانی را بیابی.

   امیدوارم که این نبشته را با نگاه معلمانه مطالعه فرمایند و منت گذارند !  ـ  

  2 جون2007

منابع :

   1 ـ  افغانستان درمسير تاريخ، انتشارات  جمهوری، جلد اول ص 9 ،  310 ، 597 ، 598 ، 690  ،       691 ،  728  و   774 .

  2 ـ  افغانستان درپنج قرن اخير تاليف ميرمحمدصديق فرهنگ، ج اول ص 17  و  20 .

 3 ـ تاریخ احمدشاهی تالیف محمودالحسینی ابن ابراهم الجامی جلد اول ودوم ناشر محمد یوسف نظری در چندین جا خصوصاً در ص 61-62-63  از ملک خراسان و طايفه ازبک و افغان نامبرده شده است.

  4  ـ کتاب افغانان جای فرهنگ و نژاد گزارش سلطنت کابل اثر مونت استوارت الفنستون.

انگليس ترجمه ی  محمدآصف فکرت ص105 و 155 درباره ی نام گذاری افغانستان

ـ حق ملل در تعیين سرنوشت خویش تألیف لنین ص 11،  18 ، 19 

6 ـ  افغانستان در مسیر تاریخ جلد دوم در مورد استبداد نادرخان                                          

  7ـ تا ریخ سیاسی افغانستان تألیف سیدمهدی فرخ ص60  الی 66                                                                                       

 8 ـ تاریخ زبان در افغانستان نگارش نجیب مایل هروی صفحات 52 -82 -85 -100و 106                                                                            

 9 ـ حقوق بشر تالیف لیالوین ترجمه ی محمدجعفرپو ینده ص67 -68                                    

 10ـ دموکراسی چیست؟ از انتشارات یونسکو اثر دیوید بیتهام و کوین بویل، ترجمه ی شهرام نقش تبریزی ص 132

11 ـ رشد فیودالیزم وتشکیل دولت افغانها. اثر پرفیسور ایگور میخایلویچ ریسنر ترجمه سید احمد آزادمنش نشرشده در فصلنامه علمی و فرهنگی بنام آمو نشريه ی  انستیتوت شرق شناسی جمهوری تاجکستان ص85 الی 150

12ـ  تاریخ مقام تاجکان در تاریخ افغانستان تالیف حقنظرنظروف ص 48- 50 -60- 70-

72 و 73 و پیرامون مسئله ی ملی در افغانستان ص 151

13 ـ جغرافیای تاریخی خراسان تالیف میرغلام محمد غبار از ص  1 تا 27  وص 161 و162

 15 ـ  کتاب خاطرات ظفرحسن بیک افغانستان ازسلطنت امیرحبیبب الله خان تاصدارت سردارهاشم خان ترجمه و تحشیه فضل الرحمن فاضل ص63

 17ـ  قانون اساسی افغانستان مواد یاد شده در بالا 

 18ـ  اعلامیه جهانی حقوق بشرخصوصاً مقدمه و ماده 1-2 -3

19 ـ تاریخ تحلیلی افغانستان تألیف و ترجمه عبدالحمید محتاط ص144 تاص154

 

 

 


بالا
 
بازگشت