چرا اين همه ماجراجويي ، نظاميگيري وسلطه خواهي ؟
)اسکاري)
نیروهای آمریکایی
به رغم حضور فعال در کشورهای مختلف جهان که معمولا اکثر شهروندان این کشورها نیز
با حضور آنان مخالف هستند ، نتوانستهاند درطول تاریخ خود به پیروزی دست یابند و
همیشه طرحهای توسعهطلبانه آنان با شکست مواجه شدهاست ، زیرا از پشتوانه مردمی
و یا استدلال منطقی برای ایجاد جنگ افروزیهای خود ارایه ننمودهاند. دراین راستا
میتوان به شکست نیروهای نظامی آمریکا در ویتنام اشاره کرد . طبق گزارش رسانههای
بینالمللی ، نیروهای این کشور در عراق و در افغانستان نیز درحال شکست قرار
گرفتهاند که حتی بعضی از دولتمردان این کشور به این امر اذعان نموده و خواستار
خروج آبرومندانه از این کشورها شدهاند. علت شکست نیروهای نظامی آمریکا را
میتوان بدین گونه بیان کرد که حضور نیروها و پایگاههای آمریکایی در تمام کشورها
ناخواسته میباشد و مردمان کشورهایی که پایگاههای نظامی در آنها مستقر هستند با
حضور آنان بشدت مخالف هستند. یکی دیگر از علل شکست مکرر نیروهای آمریکایی را
میتوان در بعد ماهیت اشغالگرانه حضوراین نیروها دانست . بدین ترتیب سربازان
آمریکایی انگیزه ای برای جنگیدن ندارند زیرا از مملکت خود دفاع نمیکنند، بلکه
در سرزمین دیگران و بهمنظور اشغال آن کشورها این نبردها صورت میگیرند که
سربازان آمریکایی به راحتی احساس خستگی و دلسردی میکنند.
از دیگر عوامل مهم این شکستها و ناکارایی نیروهای آمریکایی در جنگ هایی که خود
برای تامین منافع اقتصادی و سلطه بر دیگر کشورهای براه میاندازند، با شعارهایی
همچون هدف این جنگ افروزیها « ایجاد دموکراسی وحقوق بشردر کشورهای مختلف» صورت
میگیرد ، هیچ عقل سلیمی نمیتواند آنرا بپذیرد ، زیرا دموکراسی وحقوق بشربا
اعمال زور و کشتار مردم بیگناه محقق و میسر نمیشود و مضافا اینکه کلمه زور و
نظامیگیری خود مخالف دموکراسی و آزادی است. بنابراین اینامر برای سربازان
آمریکایی که اکثرا هم مزدور هستند تداعی میشود که به چه دلیل بایستی جان خود را
به خاطر بیاندازند ، تا دیگران آزادی داشته باشند ، زیرا حق ایجاد و انتخاب با
خود مردم است و نه با نیروی ثالث و به همین دلیل سربازان آمریکایی میدانند که
برای ایجاد دموکراسی نباید اسلحه بکار گرفته شود.
بطورمثال سوالی را که میتوان دراین راستا مطرح نمود این
است که « آیا چنانچه مردم عراق و یا افغانستان طی یک رفراندم عمومی خواستار خروج
نیروهای اشغالگربيگانه از کشورشان باشند» دولتمردان آمریکا به این خواسته مردم
احترام خواهند گذاشت و کشور عراق را ترک خواهند کرد ؟
تحلیلگران براین
عقیده هستند که تجربه نشان داده است که آمریکا پس از اشغال هر کشوری علاوه
براینکه از سایر کشورها برای کنترول اوضاع درخواست کمک نیرو و مالی مینماید، و
خود به اجرای طرحهای سلطه گرانه و چپاول اموال و دارایی کشورهای تحت اشغال
میپردازد که حتی بهغنای فرهنگی کشور اشغال شده هم رحم نمیکند ، از آن جمله
میتوان به تخریب و تخلیه موزيمهای عراق پس ازاشغال این کشور اشاره کرد.
به نظر میرسد که آمریکا و حامیان آن دیگر قادر به قانع کردن افکار عمومی با
استفاده از شعار ایجاد دموکراسی، توسعه و رفاه درکشورهای دیگر، نیستند، زیرا
تجربه نشان دادهاست که این کشور همیشه درصدد تامین منافع اقتصادی و نظامی خود
بوده و بخصوص پساز دوران جنگ سرد ، بهاین روش شدت بیشتری بخشیده است تا به
تواند هر جایی که صدای مخالفی با طرحهای سلطه گرانه آن وجود داشته باشد، آنرا
درنطفه خفه کند و بههمین دلیل هم مساله جنگهای پیشگرانه را مطرح میکند. اما
بارجوع به گذشته و تاریخ میتوان به این نتیجه رسید که هر قدرتی که در رسیدن
بهاهداف خود ، با نادیده گرفتن حقوق اولیه ملتها شدت عمل بیشتری در مقابله و
برخورد با آنها در پیش گرفته است ، به همان اندازه زودتر از هاله قدرت خارج
گردیده و در نزد مردم بیاعتبارتر شده است.
آمریکا برای حفظ سلطهخود ، دارای
۷۳۷پایگاه
نظامی در
۱۳۰کشور
جهان است . روزنامه یونانی زبان الفترو تیپیا در شماره اخیر خود مینویسد : البته
این تعداد شامل گزارش ساخت و احداث پایگاهها از سال ۲۰۰۵میلادی به بعد
نمیشوند و با احتساب پایگاههای جدید و یا در حال تاسیس ، در واقع تعداد
پایگاههای نظامی آمریکا در جهان ، به بیش از یک هزار واحد می رسد. هم اکنون
تعداد یک میلیون و
۱۴۰هزار
نظامی آمریکایی در این پایگاهها مستقر هستند. از این تعداد
۴۰۰هزارنفر
سرباز نیروی زمینی،
۳۱۰هزار
نفر نیروی دریایی،
۱۳۰هزار
نفر تفنگدار دریایی و
۳۰۰هزار
نفر جزء نیروی هوایی هستند که در این پایگاهها فعالیت دارند. بر اساس آماری که «
انجمن بینالمللی گرد آوری پایگاهها » که اخیرا تاسیس گردید و رسانههای
بینالمللی هم تا حدی از اخبار تشکیل این انجمن بینالمللی خودداری کردند،
پایگاههای آمریکایی هماکنون در
۱۳۰کشور
جهان و در مساحتی بالغ بر
۳میلیارد
هکتار مستقر هستند.
طبق آماری که این انجمن ارایه نموده است هم اکنون تعداد
۱۲۰هزارنظامی
آمریکایی در کشورهای اروپایی،
۲۰۰هزار
در خاورمیانه،
۹۰هزارنفر
سرباز در خاور دور و بقیه در سایر کشورهای جهان و بخصوص در آفریقا مستقر هستند.
این روزنامه بهنقلازگزارش انجمن بینالمللی گردآوری پایگاهها،مینویسد:
نیروهای نظامی آمریکا در کشورهای مختلفی که دارای پایگاه هستند، مرتکب جنایات
فراوانی شدهاند، که به عنوان نمونه میتوان به تعداد ۱۰۰هزار
مورد اقدام جنایتکارانه از سال ،۱۹۴۵یعنی
دو جنایت در هر روز، درکوريا اشاره کرد. رونالد سیبولان در اجلاسی که انجمن
بینالمللی گردآوری پایگاههای خارجی در اکوادور ، برگزار کرد گفت : به رغم اینکه
پایگاههای آمریکایی در کشور فیلیپین از سال
۱۹۹۲میلادی
برچیده شدهاند ، نظامیان آمریکایی که برای تعلیم سربازان داخلی به این کشوراعزام
میشوند، دختران فیلیپینی را برای تفریحهای غیراخلاقی خود مورد بهرهبرداری قرار
می دهند.
همچنین میتوان جنایاتی را که سربازان آمریکایی در عراق، افغانستان ، ایجاد
زندان ابوغریب و زندان گوانتانامو و زندان هاي بگرام وقندهاردرافغانستان برخورد
سربازان آمریکایی با زنان و کودکان در کشورهای مختلف و منجمله کشورهایی که به
اشغال در آوردهاند همچون عراق وافغانستان که باعث رسوایی و سر و صدا در تمام
رسانه های بینالمللی و حتی محافل خبری این کشور قرارگرفت را به فهرست اقدامات
جنایتکارانه نظامیان این کشور افزود.
نیروهای
آمریکایی به رغم حضور فعال در کشورهای مختلف جهان که معمولا اکثرمردمان این
کشورها نیز با حضور آنان مخالف هستند ، نتوانستهاند درطول تاریخ خود به پیروزی
دست یابند و همیشه طرحهای توسعهطلبانه آنان با شکست مواجه شدهاست ، زیرا از
پشتوانه مردمی و یا استدلال منطقی برای ایجاد جنگ افروزیهای خود ارایه
ننمودهاند.
دراین راستا میتوان به شکست نیروهای نظامی آمریکا در ویتنام
اشاره کرد . طبق گزارش رسانههای بینالمللی ، نیروهای این کشور در عراق و در
افغانستان نیز درحال شکست قرار گرفتهاند که حتی بعضی از دولتمردان این کشور به
این امر اذعان نموده و خواستار خروج آبرومندانه از این کشورها شدهاند.
روزنامه
اسپانیایی ال پریودیکو نوشت : بیشتر آمریکایی ها معتقدند که عواقب شکست در عراق
وافغانستان به مراتب فاجعه آمیزتر از ناکامی های گذشته کشورشان در ویتنام خواهد
بود.
به گزارش
این روزنامه ، جرج دبلیو بوش برای تحکیم برتری جویی جهانی آمریکا چشم به پیروزی
در عراق وافغانستان دوخته است ، مشاوران نو محافظه کار جنگ طلب وی از همان ابتدای
وقوع حادثه 11 سپتامبر 2001 بارها به بوش تاکیدکردند ، باید کلید گشایش درهای
نفوذ واشنگتن بر خاورمیانه را در کابل وبغداد بیابدو بوش به پیروی از همین جنگ
طلبان و به بهانه مبارزه ای نا محدود با تروریسم حمله به افغانستان وعراق را
آغازکرد. رئیس جمهور آمریکا در طرح اولیه جنگ،بر این گمان بود که پس از براندازی
صدام به سرعت می تواند در بغداد، دولتی موافق و مطابق با منافع آمریکاییان ایجاد
کند.
براساس این طرح بوش امیدار بودکه پس از عراق می تواند به
راحتی سیاستهایش را بر عربستان سعودی تحمیل کند و همچون گذشته ، وفاداری مقامات
این کشور نفت خیز عربی را متوجه خود کند. همچنین رئیس جمهور آمریکا تصمیم داشت ،
پس از این مرحله، کنترول بهای نفت را مطابق با طرح برتری جویی خود در دست گیرد و
بدین ترتیب کشورهای عربی خاورمیانه را مطیع و پیرو خود سازد.
ال پریودیکو با اشاره به اینکه بوش و همراهانش برای دستیابی به اهداف سلطه جویانه
خود از دروغ گویی و وارونه نشان دادن گزارش سرویس های اطلاعاتی برای راه اندازی
جنگ در عراق و اجرای طرح های از پیش تعیین شده خود در خاورمیانه کوتاهی نکردند
،خاطر نشان کرد، رئیس جمهور آمریکا در حقیقت برای ریشه کنی تروریسم ، جنگ برضد
عراق را به راه نیانداخت ،بلکه هدف اصلی وی از این جنگ کنترول نفت و متوقف ساختن
طرح های نفتی فرانسه، روسیه و چین در خاورمیانه بود. ال پریودیکو برتری جویی
آمریکا را حول دو محور جداگانه نظامی و اقتصادی دانست و نوشت:اگر چه آمریکا در
فراهم آورن نیروی جنگی نخستین قدرت نظامی در جهان به حساب می آید اما این واقعیت
را نباید فراموش کرد که این ابر قدرت نظامی برای خنثی سازی نیروهای مقاومت مردمی
،بارها با ناتوانی و ناکار آمدی بیشتری مواجه می شود. آمریکا دیگر قادر نیست
شهرکوچکی چون بغداد را تحت کنترول خود در آورد. این روزنامه همچنین با اشاره به
عواقب جبران ناپذیر جنگ در عراق نوشت این جنگ بیش از هر چیز موجب شد افزایش نفرت
مردم در خاورمیانه از آمریکا تا آنجایی افزایش یابد که سالیان سال نیز نتوان به
این احساس پایان داد.
آمریکا با وجود اینکه قدرتمند ترین کشور جهان از نظر میزان و حجم تجهیزات دفاعی و تهاجمی است اما در عین حال از یک روانشناسی ترس برخوردار است .یک اصل ثابت در سیاست خارجی و سیاست نظامی آمریکا توهم توطئه و ترس از دشمن وهمی و یا دشمن واقعی است.امریکا همواره با ایجاد دشمنان فرضی به دنبال اهدافی است که حداقل یکی از آن اهداف بحران زائئ و ایجاد جو بدبینی و سوء ظن و دامن زدن به مسابقه تسلیحاتی و فروش سلاحهای انبار شده آن کشور است .آمریکا تا کنون میلیاردها دالر سلاح به کشورهای مختلف فروخته و بهترین بازار فروش این سلاح ها در منطقه خلیج فارس است.در همین راستا کنگره آمریکا بزودی در خصوص تصمیم دولت بوش برای فروش 20 میلیارد دالر اسلحه به چند کشور عربی حاشیه خلیج فارس تصمیم گیری می کند. امارات متحده عربی درخواست خرید 288 راکت پاتریوت باک 3 و 2 و تجهیزات مربوطه آنها به ارزش 9 میلیارد دالر و کویت درخواست خرید 80 راکت پاتریوت باک 3 و 2 و تجهیزات مربوطه آنها به ارزش 1.36 میلیارد دالر نموده اند .منطقه خاورمیانه منطقه تناقض ها،تضادها، بدبینی ها، سوء ظن ها و تعارفات است . در همان حالی که کشورهای عربی در زیر یک سقف جلسه وحدت تشکیل می دهند در بیرون جلسه بدنبال مسلح کردن خود هستند اختلافات عربی – عربی و عربی و خارجي همواره بر جهان عرب سایه افکنده است. این سوتفاهمات زمینه لازم را برای بهره برداری آمریکا و حتی انگلستان و فرانسه از بازار این کشورها فراهم ساخته است.
برابر گزارش مرکز پژوهشهای بینالمللی کندی، آمریکا در حال حاضر 700 تا 800 پایگاه زمینی، دریایی، هوایی و جاسوسی در خارج از آمریکا دارد. بطور مشخص 737 پایگاه در 130 کشور خارجی قرار دارند که تعدادی از آنها اردوگاه هاي موقت هستند . تعداد مراکز و سوق واداره اردوي آمریکا در خاک آن کشور به 6000 می رسد . هم اکنون تعداد یک میلیون و ۱۴۰هزار نظامی آمریکایی در این پایگاهها مستقر هستند.از این تعداد ۴۰۰هزارنفر سرباز نیروی زمینی، ۳۱۰هزار نفر نیروی دریایی، ۱۳۰هزار نفر تفنگدار دریایی و ۳۰۰هزار نفر جزء نیروی هوایی هستند که در این پایگاهها فعالیت دارند.
هم اکنون تعداد ۱۲۰هزارنظامی آمریکایی در کشورهای اروپایی، ۲۰۰هزار در خاورمیانه، ۹۰هزارنفر سرباز در خاور دور و بقیه در سایر کشورهای جهان و بخصوص در آفریقا مستقر هستند.و تعداد 325 هزار نظامی آمریکا هم اکنون در خارج از آمریکا بسر می برند.
که از آن میان می توان به موارد زیر اشاره نمود:
116
هزار نظامی در اروپا
97 هزار
نظامی در آسیا غیر از خاورمیانه
40 هزار
نظامی در کورياي جنوبی
40 هزار
نظامی در جاپان
6 هزار
نظامی خاورمیانه که
3432 نفر
در قطر 1496 در بحرین
1000
نظامی در آسیای میانه
800
نظامی در
آفریقا
700نظامی
در گوانتانامو
413 نظامی در هیندوراس
147 نظامی
در
کانادا
491 نظامی در دیو گو گارسیا (اقیانوس هند(
200 نظامی
در
استرالیا
196 نظامی
در نظامی در سنگاپور
100 نفر
در فلیپین
113 نظامی
در
تایلند
600 هزار
نفر در دریا ها
1900
نظامی در جیبوتی
26 مرکز
در
آلمان
8 مرکز در
انگلستان
8 مرکز در
ایتالیا
9 مرکز در
جاپانو
پایگاههای مهم نظامی آمریکا
فرماندهی اروپا- اشتوتگارتك منطقه ای در حدود 13 میلیون مایل مربع را در 89 کشور از ناروي تا بالتیک مدیترانه بخشی از خاورمیانه تا کیپ گود هوپ در آفریقای جنوبی را تحت پوشش هوایی دریایی و زمینی دارد.
مرکز آموزشی اردوي هفتم و مرکز یکصد جزوتامهاي پشتیبانی در شهر Grafenwoehr آلمان.
مرکز تمرین در آب و هوای استوایی در شهر Fort Clayton پانامه از 1962 4. مرگز نیروی دریایی در اروپا و گوام که 100 میلیون مایل مربع را در برمی گیرد و شامل 200 کشتی و 250 هزار دریانورد است
مرکز هوایی نیروی دریایی در Keflavik, Iceland
مقر پشتیبانی دریایی در , Naples, Italy
مقر دریایی در اسپانیا تنگه جبل الطارق Rota, Spain
پایگاه عملیاتی نیروی دریایی در جاپان Sasebo, Japan این پایگاه مقر هفتم دریایی با 60 کشتی 350 جنگنده و 60 هزار پرسونل است.
پایگاه هواییSigonella Italy ایستگاه سیگونلا ویژه عملیات در مدیترانه است. این پایگاه مرکز استقرار 3100 نظامی و 800 غیر نظامی است که بیشتر به یگان هوایی شانزدهم و کشتي هاي جنگی سی و یک اختصاص دارد.
پایگاه هوایی توزلا در بوسنی Tuzla Air Base, Bosnia-Herzegovina
پایگاه هواییIncirlik در جنوب ترکیه مختص جزوتام سی و نهم رزمی هوایی است
پایگاه هوایی Kadena Air Base at Okinawa در جاپان
پایگاه هوایی Misawa Air Base در جاپان جزیره Honsyu مرکز قطعات سی و پنجم رزمی
پایگاه هوایی Yokota Air Force Base جاپان در 28 مایلی توکیو مقر قطعات ترانسپورتي 374
پایگاه هواییUSMC Air Station Iwakuni در 45 مایلی هیروشیما مرکز قطعات هوایی یک نیروی دریایی
پایگاه هوایی Kunsan Air Base در کورياي جنوبی 15 مایلی سئول مقر قطعات هشتم رزمی نیروی هوایی
پایگاه هوایی Osan Air Base کورياي جنوبی قطعات51 رزمی هوایی و جزوتام هفت هوایی
پایگاه هوایی Ramstein Air Base در آلمان قطعات ترانسپورتي هوایی هشتاد و ششم
پایگاه هوایی Taszar Air Base مجارستان وابسته به قطعات 406 ام
پایگاه هوایی در بگرام افغانستان
پایگاهها، سوق واداره و مراكز نظامی آمریکا در عراق.
آمریکا رسما در عراق پایگاه ندارد. پایگاه به مرکز نظامی ثابتی گفته می شود که بر اساس امضای قرارداد مقر با کشور صاحب خاک برای مدت طولانی مشخصی به امضا می رسد اینگونه پایگاهها معمولا برای مدتی بیشتر از 50 سال اجاره می شوند و ظرفیت های آنها از 30 هزار نفر به بالا است.
اما آمریکا بطور رسمی در عراق 55 مرکز مهم نظامی دارد که تعدادی از آنها به شرح ذیر است:
جزوتامهاي "بلد" یا اناکوندا در 68 مایلی بغداد در مساحتی در حدود 15 مایل مربع بیشتر به فعالیتهای هوایی مربوط می شود و در آن 130 هواپیما و 120 هلکوپتر نیز مستقر است .
الطلیل – 14 مایلی ناصریه مساحت 20 مایل مربع
الاسد – 120 مایلی بغداد تعداد 17 هزار نظامی
القیاره – در 50 مایلی جنوب شرق موصل
گمپ ویکتوری - نزدیک ميدان هواي بغداد مساحت 140 مایل مربع و ظرفیت 20 هزار سرباز
مرکزمارینز- نزدیک ميدان هواي موصل واقع است.
جزوتام کرکوک
جزوتام اربیل که هر کدام 14 هزار نظامی را در بر می گیرند.
آمريکا چند سال اخیر شديدا تلاش کرد تا پايگاهي را در يکي از کشورهاي آفريقايي داير نمايد مغرب- الجزاير- موريتاني - مالي – چاد - زامبيا ، اوگاندا و کنيا کانديدهاي مطرح اين پايگاه بودند اما آمريکا نتوانست هيچ کشور مهمی را به اين امر راضي نمايد. مرکز فرماندهي نيروهاي آمريکا براي آفريقا به اختصار آفريکام (Africom) نام دارد و فعلا مقر اين مرکز بطور موقت در اشتوتگارت آلمان قرار دارد. و قرار است که موافقتنامه این مقر با کشور جیبوتی در شاخ آفریقا نهایی شود. وزیر خارجه جیبوتی محمود علی یوسف نیاز اقتصادی و امنیتی را عامل موافت جیبوتی با پیشنهاد آمریکا عنوان نموده است .پيشتر مرکز فرماندهي نيروهاي آمريکا در خاورميانه و آسياي مرکزي (Centcom) و مرکز فرماندهي منطقه اوقيانوس آرام (Pacom) به طور مشترک مسئوليت قاره آفريقا را برعهده داشتند .آمريکا حدود ۱۰ درصد نفت مصرفي خود را از کشورهاي آفريقايي مانند نيجريه وارد مي کند و همچنين نگران افزايش نفوذ چين در آفريقا است. آمريکا همچنين نگران رشد تروريسم در کشورهاي بي ثبات آفريقايي مانند سومالي است. پنتاگون مي گويد حداقل يک سوم از حدود ۴۰۰ عضو مرکز فرماندهي جديد، ديپلمات ها و کارشناسان کمک هاي اقتصادي خواهند بود.
ناظران نظرات متفاوتي درباره تأسيس آفريکام دارند .برخي معتقدند که تأسيس اين مرکز فرصتي براي توجه بيشتر و موثرتر آمريکا به قاره آفريقا را بوجود آورده است.اگرچه تا کنون هيچ کشور آفريقايي ميزباني مقر مرکز فرماندهي جديد رابه طورنهایی نپذيرفته است اما آمریکا در بسیاری از کشورهای آفریقایی مستشاران نظامی و مراکز یا اردوگاه نظامی دارد از جمله آنها می توان به پایگاه موقت انتبه در اوگاندا و مرکز تان تان در مراکش و مراکزی در امارت متحده عربی و یمن اشاره نمود که بطور موقت به عنوان مسیر ترانزیت و آموزش مورد بهره برداری واقع می شوند اما در مورد انتبه این مرکز موقت که پانزده سال قبل فقط برای امداد رسانی به جنوب سودان دایر شده بود تا کنون در آنجا به عنوان مرکز ردیابی و جاسوسی در همه منطقه دریاچه های بزرگ بکار می رود.
11 سپتامبر، سالروز کودتای آمریکایی سال 1973 بر علیه داکتر سالوادور آلنده ، رئیس جمهور منتخب مردم شیلی است. این روز مصادف با واقعه انفجار برج های سازمان تجارت جهانی در نیویارک نیز هست، که اغلب تلاش ها بر این است که از اهمیت واقعه اول کاسته، بر اهمیت دومی بیافزایند.
گرچه در ایالات
متحده آمریکا تلاش رسانه های تجاری بر این است که ذکری از 11 سپتامبر « اصلی »
بعمل نیاید و چنین روز سیاهی را به فراموشی بسپارند، اما در نقاط دیگر، خارج از
آمریکا، ملل تحت ستم در آمریکای لاتین، آفریقا و آسیا چنین روزهایی را در حافظه
تاریخی خود می سپارند و آنها را فراموش نخواهند کرد.جهت مروری کوتاه ، تنها به
برخی از کودتاها و دخالت های نظامی امپریالیسم آمریکا، قبل از 11 سپتامبر 1973 و
یا بعد از آن ، اشاره ای تیتروار می کنیم:
- کودتای 1953 بر علیه دکتر مصدق نخست وزیر منتخب مردم ایران .
- در جولای 1954 دولت مردمی «جیکوب آربنز» در گواتمالا توسط آمریکا سرنگون شد.
- در سال 1956 امریکا در بحران کانال سوئز، مداخله کرد.
- در جولای سال 1958، نیروی دریایی اردوي امریكا لبنان را به اشغال خود در آورد.
- در سال 1959، امریکا به پانامه تجاوز نظامی کرد.
-در سال 1960، ایالات متحده در جنگ های داخلی لائوس مداخله نمود و تا سال 1963 در
لائوس حضور نظامی داشت.
-در اواخر سال 1960، امریکا با فرستادن 20 هزار سرباز، قسمت هایی از جمهوری
دومینیکن را اشغال کرد که تا سال 1965 ادامه داشت.
-در سال1960 امریكا جنگ ویتنام را شروع كرد.این جنگ طولانی ترین و پر هزینه ترین
جنگ امریكا بود كه تا سال 1975 بطول انجامید.
- کودتا بر علیه داکتر پاتریس لومومبا مبارز ضد استعماری کنگو در 14 سپتامبر 1960
توسط استعمارگران بلژیکی، با همکاری «سی آی ا» صورت گرفت.
- در سال 1964، امریکا با حمله مجدد به پانامه این کشور را اشغال کرد.
- در آگوست 1964، ایالات متحده به ویتنام شمالی حمله کرد و آنجا را اشغال نمود.
- در سال 1965، امریکا با مداخله در اندونزیا، در این کشور کودتا کرد و احمد
سوکارنو را از حکومت ساقط نمود، به جای او دیکتاتوری بنام سوهارتو را جایگزین
کرد.
- کمک های مالی- نظامی آمریکا به اسرائیلی ها در طی جنگهای اعراب و اسرائیل،
مابین سالهای 1967 تا 1973.
- در سال 1967، «سی آی ا» با مداخله سیاسی در امور یونان، در به روی کار آوردن
حکومت سرهنگان در این کشور کمک ارزنده ای نمود.
- در سال 1969، نیكسون ارتش امریكا را به كامبوج فرستاد.
- در سال 1971، امریکا از کودتای بولیوی حمایت و آنرا رهبری کرد.
- در 11سپتامبر سال 1973 دولت منتخب و مردمی سالوادور آلنده در شیلی، با كودتای
نظامی كه توسط سازمان سیا طراحی شده بود، سرنگون شد. در این کودتا داکتر آلنده
كشته و بیش از 30،000 نفر در خشونت های بعدی كشته و یا مفقود شدند.
- در سال 1973، امریکا با اجرای کودتای نظامی در اروگوئه، دولت این کشور را
سرنگون کرد.
- در سال 1974، با مداخله مستقیم سازمان سیا، امریکا علیه اسقف ماکاریوس در قبرس
کودتا و وی را سرنگون کرد.
- در سال 1976، امریکا با ارسال کمک به فرانسویان، آنان را برای سرکوب کردن قیام
مردم شابا در کشور زئیر کمک نمودند.
-در سال 1980، «سی آی ا» به نظامیان کورياي جنوبی جهت کودتای نظامی آنان کمک
نمود.
-در سپتامبر 1980 نیز امریکا، کودتای نظامی در ترکیه را رهبری کرد.
-در سال 1981، در زمان رونالد ریگن، با تحریكات آمریکا، ارتش عراق به ایران حمله
كرد و جنگ 8 ساله میان دو کشور درگرفت.
- در سال 1981، «سی آی ا» بهمراهی ارتش آمریکا، در حمایت از دولت دست نشانده خود
در ال سالوادور به مقابله با انقلابیون پرداختند. این جنگ تا سال 1992 ادامه
داشت.
- در سال 1981، «سی آی ا» با دادن کمک مالی و نظامی به كنتراها،از گروههای مسلح و
مخالف دولت ساندینیست نیکاراگوئه، از نیروهای ضد انقلابی کنتراها بشدت حمایت
کردند که این حمایت 9 سال بطول انجامید.
- درسپتامبر سال 1982 و در پی ترور بشیر جمایل رئیس جمهور دست نشانده امریكا در
لبنان، نیرو های امریکایی وارد لبنان شدند تا هم از منافع امریکا دفاع كنند و هم
از نیروی اشغالگران اسراییلی به رهبری آریل شارون دفاع و پشتیبانی شود. در همین
سال بیروت به اشغال نیروهای آمریكا در آمد و نیروهای سازمان آزادی
بخش
فلسطین از بیروت اخراج شدند.
- در اکتبر1983 ارتش آمریكا، گرانادا را به جهت روی کار آمدن دولت چپ گرا در آن
كشور، و البته به بهانه نجات چند دانشجوی امریكایی اشغال كردند. در صورتی كه
دانشجویان بعدها گفتند كه به كمكی احتیاج نداشتند. علت این حمله جلوگیری از قدرت
یافتن حکومت طرفدار شوروی و کوبا در گرانادا بود. بر لیست کودتاها و دخالت های
نظامی آمریکا در کشورهای جهان سوم، می توان بسیاری دیگر از کمک های مالی و نظامی
به دیکتاتوری های خشن جهان، برای استحکام وضعیتشان در مقابل جنبش های مردمی را
نیز اضافه نمود.
هنگامیکه «سالوادور آلنده» نامزد حزب سوسياليست شیلی و «ادوارد فری»، نامزد حزب
دموکرات مسیحی این کشور در انتخابات 1964 شیلی رودر رو قرار گرفتند، طبیعی بود که
آمریکا بدلیل منافع سرشار حیاتی که در شیلی داشت، به جانبداری از «فری» بپردازد.
از این رو سازمان
اطلاعاتی آمریکا، «سی.آی.ا»
CIA،
سریعا دست بکار شده و فعالیت های زیادی را بر علیه آلنده انجام داد. از این رهگذر
«فری» هزینه های انتخاباتی خود را تماما از «سی آی ا» دریافت نمود، تا اینکه موفق
شد، در این دوره مقام ریاست جمهوری را نصیب خود سازد. در انتخابات 1970، «سی آی
ا» با شیوه های تبلیغاتی از طریق جراید داخلی و بین المللی ، مبارزه بر علیه
کاندیداتوری داکتر آلنده را با شدت و حدت پیش می برد. با این حال آلنده در این
انتخابات بیشترین آرا را نسبت بدیگر نامزدهای انتخاباتی بدست آورد، اما چون
حدنصاب کافی نداشت، بناچار بر طبق قوانین انتخاباتی این کشور، کار انتخاب شدنش به
مجلس این کشور واگذار شد. بدیهیست که «سی آی ا» بار دیگر با تلاش فراوان و با
تکیه بر مطبوعات شیلی، قصد ممانعت از انتخاب آلنده را داشتند. در این مقطع با چاپ
حدود 700 مقاله و شیوع انواع اخبار نادرست پیرامون آلنده،«سی آی ا» در این زمینه
فعال بود.
کمپنی مخابراتی معروف
ITT،
که از منابع مس شیلی بهره مند می شد، تنها در یک مرحله 350000 دالر به رقیب
انتخاباتی آلنده کمک نمود. علیرغم این تمهیدات، آلنده در سوم نوامبر 1970 به
ریاست جمهوری شیلی برگزیده شد. سازمان«سی آی ا» 12 روز قبل از اعلام پیروزی
آلنده، به طرح ریزی کودتایی بر علیه او دست زد. آنها قصد داشتند که آلنده را
بربایند و به قتل برسانند. فرمانده ارتش، جنرال شنایدر ( که معروف بدفاع از قانون
اساسی بود)در مقابل این آدم ربایی مقاومت نمود که از سوی یکی از ماموران
شیلیایی«سی آی ا» مورد هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد. زمانیکه نقشه کودتا از
پرده بیرون افتاد، نظرات سویی را برعلیه عملیات دولت آمریکا در شیلی بر انگیخت،
تا جایی که کیسینچر وزیر امورخارجه وقت آمریکا دستور توقف عملیات کودتا بر علیه
آلنده در آن مقطع را صادر نمود. داکتر آلنده در همان سال اول ریاست جمهوری خود،
برنامه
La vía
chilena al socialismo، « راه شیلی بسوی سوسیالیسم» را اعلام نمود. این برنامه شامل
ملی کردن صنایع بزرگ، باضافه معادن مس و بانک های این کشور بود که عمدتا تحت نفوذ
و مالکیت آمریکا قرار داشتند. دولت آلنده در امر «ملی کردن» تنها به صنایع ،
معادن و بانک ها اکتفا ننمود، بلکه سیستم خدمات بهداشت و سیستم آموزش کشور را نیز
ملی اعلام نمود. حل مساله زمین و تملک دولتی بر زمین های بیش از 8 هکتار و
واگذاری آنان به دهقانان در دستور قرار گرفت.
برنامه شیر مجانی
برای شاگردان مکاتب،یکی دیگر از برنامه های فوری دولت بود. دولت همچنین تمامی
قیمت ها را تثبیت نمود، و در این حال به افزایش دستمزدها پرداخت. در همان سال اول
ریاست جمهور آلنده، رشد صنعتی نسبت به «تولید ناخالص ملی» 8.6 درصد افزایش پیدا
نمود، نرخ تورم از 34.9 درصد به 22.1 درصد کاهش پیدا کرد و نرخ بیکاری کاهش یافته
و به 3.8 درصد رسید.
روابط با
کوبا تقویت شدو فیدل کاسترو در یک دیدار طولانی و یکماهه از شیلی، تا جائیکه
توانست تجربیات کوبا را در اختیار شیلی قرار داد، که همین خود باعث نگرانی بیشتر
ابرقدرت شمالی از راه سوسیالیسم شیلی شد. مقامات كاخ سفيد که از اعمال آلنده به
وحشت افتاده بودند، شيلی را در محاصره اقتصادی قرار دادند و در عين حال در كنار
فشارهای اقتصادی، بر فشارهای سياسی و تبليغاتی خود بر ضد آلنده افزودند.
«سی
آی ا» از طرف شورای امنیت ملی آمریکا، ماموریت یافت تا بشکل محرمانه، مبلغ هفت
میلیون دالر را در اختیار مطبوعات مخالف دولت، ژورنالیست ها و نیز برخی از
NGO
ها قرار دهد، تا در میان مردم و برعلیه آلنده تبلیغ نمایند.
بازار
عمليات سری و حملات تبليغاتی و روانی «سی آی ا» در شیلی هر روز گسترده و گسترده
تر می شد، تا جائیکه زمينه های يك اعتصاب سراسری فراهم گشته و برنامه ريزيهای
لازم صورت گرفت. برای طراحان مشخص بود که در صورت موفقیت اعتصابات، می شد که
زمینه کودتا را فراهم کرد.در تاریخ اکتبر 1972 اولین رگه های اعتصابات «طرحریزی
شده» مشاهده شد. اولین اعتصابات بوسیله ترانسپورت داران صورت گرفت که بلافاصله
برخی صاحبان مشاغل کوچک و بسیاری از اتحادیه های کارگری فعال و سرشناس و بعضی
گروههای دانشجویی نیز به آن پیوستند.
اقتصاد شيلی به سيستم ترانزيتی و حمل و نقل وابسته است. از اين رو يك اعتصاب
منسجم در صنعت حمل و نقل می تواند هر دولتی را در شيلی سرنگون سازد. این اعتصابات
صدمات جدی به اقتصاد در حال پیشروی شیلی، وارد ساخت. در همین حال سیل دالرهای «سی
آی آ» به شیلی سرازیر می شد، همان دالرهایی که به کارفرمایان شیلیایی داده می شد
تا از اعتصاب رانندگان حمایت کنند.اینگونه بود که اعتصابات ترانزيتی و حمل و نقل
سراسری آغاز شد. بعد از گذشت چند روز شيلی عملاً فلج شده بود و همه چيز برای آغاز
يك كودتای نظامی موفقیت آمیز می
رفت که آماده شود. در 11 سپتامبر 1973 جت های جنگنده، كاخ
رياست جمهوری شيلی را بمباران كردند و كودتا چيان دست به قتل عام وسيع مردم و
افسران وفادار به آلنده زدند. تخمین زده می شود که حدود 30000 نفر کشته و یا
ناپدید گشته اند که تا این لحظه هنوز از سرنوشت ناپدیدشدگان اطلاعی در دست نيست.
آلنده توانست در برابر كودتاچيان شش ساعت مقاومت كند اما در نهايت چون حاضر نشد
خود را تسليم آنان نماید، به دست آنها كشته شد (برخی می گویند براینکه بدست
کودتاگران نیافتد خودکشی کرد.).در همان لحظات آخر، آلنده از رادیو برای مردم شیلی
نطقی به این مضمون انجام داد که در تاریخ بسیار معروف گشت. او به مردم گفت که عشق
عمیق او به شیلی و اعتقادش به آینده کشورش باعث می شود که پیشنهاد کودتاچیان به
او را که گفته بودند ترتیب خروجش از کشور را می دهند، نپذیرد و بماند و تا آخرین
لحظه از کشورش دفاع نماید. مردم شيلی معتقدند كه بمباران كاخ رياست جمهوری كه از
دقت تكنيكی بالايی برخوردار بود بوسيله يك تيم آكروجت آمريكايی انجام شده است.
يك سال پس از كودتا يك روزنامه آمريكايی فاش كرد:
«از مبلغ 8 ميليون دالری كه در شيلی به عملیات سری «سی آی ا» اختصاص داده شده
بود،بخش عمده ای از این پول در سالهای 1972 و 1973 برای فراهم آوردن زمينه های
اعتصاب در حمايت از اعتصابيون و كارگران ضد آلنده مورد استفاده قرار گرفت.» با
مرگ آلنده و اجرای موفق كودتا، قدرت به پینوشه واگذار شد. پینوشه به قلع و قمع
وسیع مخالفين پرداخت و دیکتاتوری او 25 سال به طول انجامید.
شايد کمتر کسي بداند که سوداگري اسلحه و مواد مخدر اولين و دومين شاخه بزرگ اقتصاد جهان امروز را تشکيل مي دهد: از ساليانه پنج تريليون دالر حجم کل تجارت جهاني حداقل 16 درصد آن (800 ميليارد دالر) به اسلحه تعلق دارد و 8 درصد (400 ميليارد دالر) به مواد مخدر. به عبارت ديگر، تقريباً روزي دو ميليارد دالر صرف اسلحه مي شود و روزي يک ميليارد دالر صرف مواد مخدر. اين در حالي است که اگر هر ساله فقط 40 ميليارد دالر صرف مبارزه با بيسوادي و فقرزدايي شود، پس از ده سال جهل و فقر ريشه کن شده و تمامي مردم دنيا از سواد و بهداشت و تغذيه کافي برخوردار خواهند شد.
اين سرمايه هاي عظيم از کجا مي آيد و چه کساني از گردش آن سود مي برند؟ چرا اين همه درباره ساير شاخه هاي اقتصاد سخن گفته مي شود ولي درباره اصلي ترين شاخه هاي اقتصاد جهاني (اسلحه و مواد مخدر) و نقش آن در توسعه يافتگي و عقب ماندگي ملت ها سخني در ميان نيست؟کمپني هاي تسليحاتي غرب بزرگ ترين توليدکنندگان کالايي به نام اسلحه هستند و دولت هاي بزرگ غربي مشتريان اصلي ايشان. در رأس اين گروه دولت ايالات متحده آمريکا جاي دارد که ساليانه بيش از 300 ميليارد دالر صرف امور نظامي خود مي کند. گرانقيمت ترين کالاي جهان هواپيماهاي نظامي و جنگنده هاي هوايي است. يک فروند بمب افکن ب. 2 دو ميليارد دالر و يک فروند جنگنده ف. 22 حدود 200 ميليون دالر قيمت دارد. بمب افکن ب 2 در جنگ يوگسلاوي با موفقيت آزمايش شد و در جنگ افغانستان نيز به کار گرفته شد. در اولين لحظات شروع جنگ افغانستان (7 اکتبر 2001 ) پنتاگون با مباهات اعلام کرد که اين هواپيماها مستقيماً از خاک ايالات متحده پرواز مي کنند و به مقر خود بازميگردند. چه کالايي از اين باارزش تر! و به اين دليل است که دولت آمريکا اعلام کرد که قصد دارد 40 فروند ديگر از اين بمب افکن ها را از کمپني سازنده آن (نورتروپ گرومن) خريداري کند.
بخش مهمي از برنامه ها و اقدامات کمپني هاي تسليحاتي دنياي معاصر براي افزايش فروش کالاهاي خود به اين مشتريان اصلي است و به اين دليل هر ساله مبالغ هنگفتي براي تأثيرگذاري بر دولت ها سرمايه گذاري مي شود. در سال هاي 1997 -1998 چهار کمپني درجه اوّل تسليحاتي ايالات متحده 34 ميليون دالر در انتخابات هزينه کردند و در انتخابات سال 2000 با صرف مبالغ بيشتر از جرج بوش و حزب جمهوري خواه حمايت نمودند. ويليام هارتنگ، پژوهشگر ارشد انستيتوت سياست جهاني، مي نويسد: «حمايت سازندگان اسلحه از جمهوري خواهان بي دليل نيست. از سال 1995 که جمهوري خواهان در کنگره قدرت يافتند هر ساله 5 تا 10 ميليارد دالر بيش از آن چه که دولت کلينتون تقاضا مي کرد بر بودجه پنتاگون افزودند.» علاوه بر دولت هاي بزرگ غربي، و در رأس ايشان ايالات متحده آمريکا، که مشتريان اصلي کمپني هاي تسليحاتي به شمار مي روند، ساير کشورها نيز در بازار جهاني اسلحه جايگاه مهمي دارند. اين اهميت به دو دليل است: اوّل، تنش و جنگ در مناطق استراتژيک جهان بر تقاضاي دولت هاي بزرگ غربي براي خريد اسلحه تأثير مستقيم مي گذارد و گاه آن را به شدت افزايش مي دهد. براي مثال، در ماجراي حمله صدام به کويت، دولت ايالات متحده آمريکا 60 ميليارد دالر صرف لشکرکشي موسوم به جنگ خليج فارس (1991) کرد و در جريان جنگ بالکان، آمريکا روزانه بين 40 تا 100 ميليون دالر خرج بمباران خاک يوگسلاوي نمود. اين حوادث براي کمپني هاي تسليحاتي دنياي غرب بسيار سودآور بود.
دوّم، فروش مستقيم اسلحه به کشورهاي توسعه نيافته نيز بخش مهمي از تجارت جهاني اسلحه را شامل مي شود. کمپني هاي تسليحاتي ايالات متحده آمريکا و بريتانيا اولين و دومين صادرکننده بزرگ اسلحه به کشورهاي جهان سوم هستند. ايالات متحده آمريکا 1/ 49 درصد بازار اسلحه جهان سوم را در اختيار دارد.
در سال 1999 فروش اسلحه آمريکا به اين کشورها 9 /12 ميليارد دالر بود که در سال 2000 رشد چشمگير کرد و به 6/ 18 ميليارد دالر رسيد.در سال 2000 بريتانيا دومين صادرکننده اسلحه به کشورهاي جهان سوم بود. کمپني هاي تسليحاتي اين کشور 19 درصد بازار اسلحه اين کشورها را در اختيار دارند. کمپني هاي فرانسوي سومين صادرکننده اسلحه به کشورهاي جهان سوم هستند و 4/ 12 درصد بازار فوق را در اختيار دارند : در طول سال هاي 1993 -2000 کمپني هاي تسليحاتي ايالات متحده آمريکا (4/ 78 ميليارد دالر) اولين، بريتانيا (2/ 37 ميليارد دالر) دومين، فرانسه (9/ 21 ميليارد دالر) سومين، روسيه (3/ 17 ميليارد دالر) چهارمين فروشنده اسلحه به کشورهاي در حال توسعه بودند.در دنياي توسعه نيافته، خاورميانه بزرگ ترين بازار اسلحه است و تا مدتي پيش، به تأثير از ماجراي حمله صدام به کويت، عربستان سعودي بزرگ ترين واردکننده اسلحه به شمار مي رفت. عربستان در سال هاي 1993 -1996، 9/ 31 ميليارد دالر، در سال 1998، 8/ 10 ميليارد دالر و در سال 1999، 1/ 6 ميليارد دالر اسلحه خريد. ولي در سال 2000 امارات متحده عربي به بزرگ ترين خريدار اسلحه بدل شد.
در اين سال امارات 4/ 7 ميليارد دالر اسلحه خريد که 4/ 6 ميليارد دالر آن بابت خريد 80 فروند جنگنده اف. 16 از کمپني لاکهيد مارتين بود. امارات متحده عربي طي سال هاي 1997 -2000 جمعاً 14 ميليارد دالر اسلحه خريداري کرد. به اين ترتيب، عربستان سعودي که زماني بزرگ ترين خريدار اسلحه در ميان کشورهاي در حال توسعه به شمار مي رفت جايگاه پيشين خود را از دست داد.منطقه خاوردور دومين بازار بزرگ اسلحه در جهان توسعه نيافته است و تايوان، با 6/ 2 ميليارد دالر در سال، بزرگ ترين واردکننده اسلحه در اين منطقه به شمار مي رود. سلاح هاي کوچک (مانند تفنگ) نيز بخش مهمي از تجارت جهاني اسلحه را دربرمي گيرد. در اين عرصه نيز کمپاني هاي تسليحاتي ايالات متحده و بريتانيا پيشتاز هستند و اولين و دومين صادرکننده سلاح هاي کوچک به شمار مي روند. طبق برآورد انستيتوت سياست جهاني، در دهه پاياني سده بيستم چهار ميليون نفر قرباني سلاح هاي کوچک شده اند که 80 درصد ايشان زن و کودک اند. يکي از اولين اقدامات دولت جرج بوش دوّم، پس از به قدرت رسيدن، مخالفت با محدوديت فروش سلاح هاي کوچک از سوي سازمان ملل بود.
آشنايي با ناتو
ناتو واژه مخفف نام انگليسي سازمان پيمان آتلانتيك شمالي (North Atlantic Treaty Organization) است كه در حال حاضر ۲۶ كشور از آمريكاي شمالي و اروپا عضو آن هستند .اعضاي ناتو(NATO) عبارتند از :بلژيك، بلغاريا، كانادا، جمهوري چك، دانمارك، استوني، فرانسه، آلمان، يونان، مجارستان، ايسلند، ايتاليا، لتوني، ليتواني، لوگزامبورگ، هالند، ناروي، لهستان، پرتگال، روماني، اسلواكي، اسلووني، اسپانيا، تركيه، انگليس و آمريكا عضو آن هستند.
ناتو سازماني است كه در دوران پس از جنگ جهاني دوم براي اجراي پيمان آتلانتيك شمالي در سال ۱۹۴۹ تشكيل شد. در سال هاي اوليه بعد از جنگ جهاني دوم و در واكنش به توسعه طلبي هاي شوروي سابق در كشورهاي اروپاي شرقي و مركزي در ماه مارس سال ۱۹۴۸ پنج كشور انگليس، فرانسه، بلژيك، هلند و لوكزامبورگ با امضاي معاهده بروكسل اتحاديه دفاع جمعي را تشكيل دادند.
سپس آنها از كشورهاي دانمارك، ايسلند، ايتاليا، ناروي و پرتگال دعوت به پيوستن به اين فرايند كردند. دو ماه بعد با پيوستن كانادا و آمريكا به اين جمع در چهارم آوريل سال ۱۹۴۹ پيمان آتلانتيك شمالي در واشنگتن به امضا رسيد و سازمان ناتو تشكيل شد. قلب پيمان ناتو ماده پنج آن است كه در آن كشورهاي امضا كننده توافق كرده اند حمله نظامي عليه يك يا چند كشور عضو در اروپا يا آمريكاي شمالي را به عنوان حمله به تمامي كشورهاي عضو تلقي كنند و به مقابله آن برخيزند .
طبق ماده ۹ پيمان آتلانتيك شمالي براي سازمان ناتو يك ساختار متمركز متشكل از نهادهاي نظامي و مدني در نظر گرفته شده است. در رأس ناتو شوراي آتلانتيك شمالي متشكل از وزراي كشورهاي عضو قرار دارد كه حداقل هر دو سال يك بار تشكيل جلسه مي دهد. اين شورا بالاترين مرجع تصميم گيري در پيمان ناتو است و تصميمات آن به اتفاق آرا اتخاذ مي شود.
از آنجا كه ناتو براي مقابله با تهديدات نظامي شوروي سابق و پيمان ورشو تأسيس شده بود براي اين سازمان يك سيستم كامل فرماندهي نظامي براي جنگ هاي احتمالي در نظر گرفته شده كه متشكل از رؤساي ستادهاي ارتش كشورهاي عضو و سه سرفرماندهي شامل فرماندهي اروپايي، فرماندهي اقيانوس اطلس و فرماندهي انگليس است .مقر ناتو ابتدا در فرانسه قرار داشت اما پس از آن كه جنرال دوگل سال ۱۹۶۶ در اعتراض به سيطره آمريكا بر اين سازمان از فرماندهي نظامي ناتو خارج شد به بروكسل منتقل شد.
آمريكا در چارچوب پيمان ناتو حدود ۳۰۰ هزار نيروي نظامي و تعدادي از كلاهك هاي هسته اي خود را براي مقابله با تهديدات شوروي در آلمان غربي و ساير كشورهاي اروپاي غربي مستقر كرد كه پس از فروپاشي شوروي و پايان جنگ سرد كه موجوديت پيمان ناتو به عنوان يك سازمان نظامي را زير سؤال مي برد به تدريج در صدد انتقال آنها به ساير مناطق برآمده است .اگرچه فروپاشي شوروي و وحدت آلمان در سال ۱۹۹۰ موجب شد كه نقش نظامي ناتو زير سؤال برود اما اعضاي اين سازمان با تمركز بر ناتو به عنوان يك سازمان سياسي متولي حفظ ثبات بين المللي در اروپا در صدد گسترش آن نيز برآمده اند.
پس از تشكيل ناتو در سال ۱۹۴۹ با عضويت ۱۲ كشور به مرور كشورهاي عضو آن افزايش يافته است. يونان و تركيه در سال ۱۹۵۲، آلمان در سال ۱۹۵۵، اسپانيا در سال ۱۹۸۲ و جمهوري چك، مجارستان و لهستان در سال ۱۹۹۹ به ناتو پيوسته اند .همچنين در آخرين مرحله گسترش اين سازمان به شرق در سال 2004 با پيوستن كشورهاي بلغاريا، استوني، لتوني، ليتواني، روماني، اسلواكي و اسلووني تعداد اعضاي ناتو به ۲۶ كشور افزايش يافته است .علاوه بر اين ناتو اكنون در چارچوب جنگ عليه تروريسم در صدد ايفاي نقش در ساير مناطق جهان از جمله افغانستان و عراق برآمده است. تأكيد بيانيه هفدهمين اجلاس سران ناتو در استانبول بر اعزام تعداد بيشتري نيروي نظامي به افغانستان و آموزش نيروهاي نظامي عراق توسط ناتو بيانگر تمايلات جديد ناتو است.
زندگي نامه جرج واكر بوش
جورج واكر بوش چهل و سومين رئيسجمهور ايالات متحده آمريكاست كه در سال 2000 براي نخستين بار انتخاب شد . در انتخابات رياستجمهوري سال 2004 براي دومين بار به عنوان رئيسجمهور انتخاب شد.
بوش از سال 1995 تا 2000 ميلادي به عنوان چهل و ششمين والي ايالت تگزاس حكومت ميكرد. او بزرگترين پسر رئيسحمهور اسبق آمريكا، جرج هربرت واكر بوش، است .بوش پس از تمام شدن درسش در كالج در شركت نفتي خانوادگيشان مشغول به كار شد. پس از آن مدتي به صورت شريكي مالك تيم بيسبال «تگزاس رنجرز» بود و سپس در انتخابات ايالت تگزاس شركت كرد و انتخاب شد.
در انتخابات رياست جمهوري آمريكا از طرف حزب جمهوريخواه كانديدا شد و در رقابتي نزديك و فشرده با «الگور» كانديداي حزب دموكرات پيروز شد. اما پيروزي او در انتخابات سبب شد تعداد زيادي از حاميان خود را از دست بدهد .او به عنوان رئيسجمهور در سال 2001 ميلادي قانوني را تصويب كرد كه براساس آن ميزان دريافت ماليات در آمريكا 1.35 تريليون دالر كاهش يافت. بوش در اكتبر سال 2001 پس از حادثه 11 سپتامبر مسئله جنگ عليه تروريسم در جهان را مطرح كرد .با همين بهانه بوش دستور حمله به افغانستان را داد. بهانه او براي اين حمله غلبه بر نيروهاي طالبان، نابود كردن القاعده و دستگيري اسامهبنلادن بود.
در سال 2003 بوش جنگ ديگري را آغاز كرد و دستور حمله نظامي به عراق را داد. جنگي كه بهانهاش سرپيچي عراق از قطعنامه 1441 شوراي امنيت و دفاع از آمريكا بود .در ميانه جنگ با عراق، بوش كه خود را "رئيسجمهور جنگ" ناميده است، براي دومين بار در انتخابات رياست جمهوري آمريكا انتخاب شد. بعد از انتخاب مجدد، آمار انتقادات از بوش باز هم افزايش يافت .موسسه نظرسنجي گالوپ؛ پس از حادثه 11 سپتامبر ، اعلام كرد 90 درصد مردم آمريكا حامي جرج بوش هستند. (آماري كه تا آن زمان بينظير بود (.اما اين ميزان محبوبيت طي رياست جمهوري او به شدت كاهش يافت به گونهاي كه همين موسسه پس از انتخابات سال 2004 محبوبيت بوش را 24 درصد اعلام كرد ).كمترين ميزان محبوبيت براي رئيسجمهور در آمريكا طي 35 سال(.
بوش ششم جولاي سال 1946 در كانتيكت آمريكا به دنيا آمد. او نخستين فرزند از ميان پنج فرزند جرج هربرت واكر بوش و باربارا بوش بود. تنها خواهر او دوروتي در سن سه سالگي در سال 1953 به دليل بيماري لوسمي درگذشت .چندي پيش كتابي در آمريكا چاپ شد كه نويسنده آن معتقد است مرگ خواهر، تاثير منفي زيادي بر روحيه جرج گذاشت و عامل بسياري از رفتارهاي ناهنجار او در بزرگسالي شد . پدربزرگ بوش سناتور بود و پدرش در فاصله سالهاي 1989 تا 1993 رئيسجمهور آمريكا .بوش پس از اتمام تحصيلات در آكادمي فيليپس در ايالت ماساچوست همانند پدرش تحصيلات دانشگاهي خود را در ييل گذراند و ليسانس تاريخ گرفت.
در ماه مي سال 1968 با بالا گرفتن آتش جنگ ويتنام او در امتحانات گارد ملي هوايي آمريكا شركت كرد و قبول شد .در اين امتحانات تنها توانست 25 درصد از امتحان كتبي استعدادهاي پيلوتي را كسب كند كه پايينترين امتياز براي قبولي بود .در سال 1970 جرج بوش براي تحصيل در دانشگاه حقوق تگزاس تقاضا داد كه رد شد. در سال 1973 از خدمت نظام زودتر از زمان معمول مرخص شد تا در فاکولته تجارت هاروارد تحصيل كند. همان جايي كه در سال 1977 با سند فوقليسانس از آن فارغالتحصيل شد .جرج بوش در اين دوره زندگي خود به نوشيدن الكول روي آورد و حتي يك بار در سن 30 سالگي به جرم رانندگي تحت تاثير الكول دستگير و به پرداخت 150 دالر جريمه محكوم شد . لايسنس دريوري اش هم به مدت دو سال معلق شد.
در سال 1977 با همسرش لورا ولش آشنا شد كه در آن زمان معلم بود. آنها پس از مدتي ازدواج كردند و جرج بوش پيروي از كليساي خانوادگيشان را رها كرد و به كليساي همسرش پيوست .بوش كه رياست جمهوريش را با حمايت 50 درصدي مردم آغاز كرده بود، پس از حادثه 11 سپتامبر توانست به محبوبيتي 90 درصد در ميان مردم آمريكا دست پيدا كند. اما اين محبوبيت چندان طولاني نبود .دليل عمده اين كاهش محبوبيت هم سياست خارجي بوش بود. او به خاطر نحوه اداره جنگ عراق با انتقادات زيادي مواجه شد . نحوه مواجهه با توفان كاترينا و فعاليتهاي اندكي كه براي بازسازي مناطق توفانزده شد، هم دليل ديگري براي اين اتفاق بود. كنترول مكالمات مردم بدون نياز به حكم با نام جنگ عليه ترور، فاجعه زندانهاي ابوغريب و گوانتانامو از ديگر دلايل اين كاهش محبوبيت بودند . آمريکا تا ماه اكتبر سال 2007 ميلادي بيش از 455 ميليارد دالر در جنگ عراق هزينه کرد. همچنين بيش از 3830 نظامي امريکايي و بيش 73 هزار غير نظامي عراقي تا اين تاريخ در اين جنگ کشته شدند.
بلافاصله پس از رويداد ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ جهان وارد شرايط جديدي شد كه آمريكا مدعي رهبري آن بود.
طي چند سال گذشته امريكا ابتدا با رهبري ائتلاف جهاني ضدتروريسم به افغانستان حمله كرد و سپس با بي توجهي به سازمان ملل و افكار عمومي جهاني عراق را مورد تهاجم قرار داد .اكنون در ششمين سالگرد حادثه ۱۱ سپتامبر هم بن لادن رهبر القاعده و هم صدام رئيس جمهور سابق عراق كه علي القاعده بايد جزو اهداف اصلي آمريكا مي بودند، زنده هستند. اكنون اين پرسش مطرح است كه آيا اقدامات سياسي نظامي امريكا در سراسر جهان طي دو سال گذشته صرفا متاثر از حادثه ۱۱ سپتامبر و در تلافي آن بوده يا از آبشخورهاي ديگري سرچشمه مي گيرد . براي فهم سياست خارجي جديد آمريكا و سير قدرت اين كشور در طول تاريخ لازم نيست كه مباحث مطرح شده در مجله سياست خارجي آمريكا يا حلقه هاي سياسي را دنبال كنيم. استراتژي كلان در حال ظهور سياست خارجي آمريكا را به آساني مي توان از اظهارات پرزيدنت بوش و مقامات ارشد دولت او فهميد . طبق گفته بوش كه به جهان اعلام كرده ايالات متحده يك جنگ بي پايان عليه بدكاران را آغاز كرده، استراتژي كلان سياست خارجي آن كشور يك دستور كاري است كه با وضوح اخلاقي مشخص شده است. وضوح اخلاقي او درباره محور شرارت و هشدار او درباره اين كه شما يا با آمريكا هستيد يا با تروريست ها بيانگر يك رهيافت اعلام نشده براي استفاده از قدرت آمريكاست.
استراتژي كلان آمريكا كه توسط دولت بوش تدوين شده فراتر از جنگ عليه تروريسم است و هدف آن محك زدن سياست خارجي و نظامي آمريكا در جهان تك قطبي است. آنطوري كه مقامات ارشد آمريكايي توضيح داده اند، ايالات متحده قصد دارد سياست هاي خود را براي جلوگيري از ظهور يك رقيب احتمالي دنبال كند .بوش در يك سخنراني مهم سياست خارجي در وست پوينت در ماه ژوئن سال ۲۰۰۲ با كنارنهادن رهيافت واقع گرايي سنتي به امور امنيتي امريكا يك دستور كار برتري طلبانه و نو امپرياليستي درخصوص امنيت بين المللي را تشريح كرد. او در اين سخنراني تصريح كرد كه ايالات متحده آمريكا ديگر نه تنها به ائتلاف قدرت هاي بزرگ براي تضمين امنيت جمعي توجه ندارد، بلكه با حفظ "توانمنديهاي نظامي آمريكاي فراي هرگونه چالش" از ظهور هرگونه رقيب جهاني نيز جلوگيري خواهد كرد. بنابراين مشخص مي شود كه مهمترين چيزها درباره سياست هاي اصلي دولت بوش در اظهارات مقامات آن نهفته است كه تمامي ويژگي ها و ابعاد سياست جديد خارجي و نظامي آمريكا را به خوبي بيان مي كنند.
به عنوان بخشي از خانه تكاني در حال انجام در دستگاه سياست خارجي دولت بوش، وزارت دفاع امريكا در اوايل سال ۲۰۰۲ تعطيلي موسسه حفظ صلح نظامي (PKI) را اعلام كرد. اين مؤسسه با ۲۰۰هزار دالر بودجه عملياتي تنها مؤسسه دولتي آمريكا بود كه به مطالعه چگونگي تضمين صلح در دولتهاي شكست خورده يا شرايط پس از جنگ اختصاص داشت. بوش در يك نطق انتخاباتي در سال۱۹۹۹ با رد نقش آمريكا در عمليات حفظ صلح اعلام كرد "اين توان يا خواسته ما نيست ."ناظران نزديك در داخل و خارج پنتاگون اعلام كردند كه اعلام تعطيلي موسسه حفظ صلح بيانگر اهانت رامسفلد وزير دفاع و ساير تندروها به جناح مخالف آرام - جناح ليبرال بين الملل گرا - روابط بين المللي بود.تصميم دولت بوش براي بي توجهي به امضاي معاهده تاسيس ديوان بين المللي جنايي توسط دولت كلينتون نيز به يك مسئله جهاني تبديل شد . اظهارات جان بولتون، معاون سابق كنترول تسليحات وزارت امور خارجه آمريكا و نماينده فعلي اين كشور در سازمان ملل مبني بر اين كه امضاي نامه مخالفت با اساسنامه ديوان جنايي بين المللي " شادترين لحظه خدمت دولتي من بود" بيش از پيش انگيزه ايدئولوژيكي نبرد دولت آمريكا بر چند موانع چندجانبه گرايي بر سر راه قدرت اين كشور را نشان مي دهد .همچنين زماني كه دولت بوش مخالفت خود را با پروتكل كيوتو در زمينه تغييرات آب و هوا اعلام كرد تصميم اين كشور براي تحت الشعاع قراردادن تمامي اقداماتي كه هدف آن ايجاد الگوهاي بين المللي در مورد مصرف سوخت هاي فسيلي است. از طريق عوض كردن روبرت واتسون، رئيس موجه مجمع بين الدولي تغيير آب و هوا به منظور تحت تاثيرقراردادن اعتبار اين مجمع آشكار شد.
قدرت نفتي سياسي در شكل دهي سياست آمريكا در يك يادداشت شركت اگزان موبيل كه به خارج درزكرده و در آن قبلا از كاخ سفيد خواسته شده بود" اكنون مي توان واتسون را به درخواست آمريكا عوض كرد" آشكار شد.
چنين جزئياتي، تغييرات بنيادي در گفتمان سياسي رياست جمهوري بوش را نشان مي دهد. آنچه براي تيم سياست خارجي بوش مهم است آينده قدرت آمريكاست .تندروها و محافظه كاران آمريكايي كه اكنون بر دولت آمريكا سيطره دارند قصد دارند به منظور تبديل قرن بيست و يكم به قرن جديد آمريكا استراتژي مداخله جهاني آمريكا را دچار يك تنظيم مجدد اساسي كنند. آنها معتقدند كه استراتژي هاي قديمي واقع گرايي و بين الملل گرايي ليبرال كه به ترتيب در قرن بيستم موجب برتري آمريكا شد اكنون در دوراني كه قدرت آمريكا با هيچ ابرقدرت ديگري مواجه نيست از مد افتاده و كارايي ندارد.
واقع گرايي - همراه با سياست هاي موازنه قوا، ائتلاف قدرت هاي بزرگ، بازدارندگي و سدبندي - ديگر در يك جهان تك قطبي كه خصيصه آن عدم توازن قوا از جنبه هاي مختلف بين آمريكا و ساير كشورهاي جهان است، كارآيي ندارد. همچنين استراتژي هاي روشنفكرانه ويلسون و روزولت براي ايجاد اتحادهاي اقتصادي و سياسي زير سيطره آمريكا نيز از بسياري جهات منسوخ شده و با ساختار قدرت جهاني عصر حاضر همخواني ندارد.
همينطور است استراتژي هاي ژئوپلتيكال ليبرال همچون سياست هاي گسترش دمكراسي و مداخله گرايي انساني دهه ۱۹۹۰ كه بر نظام هاي فراگير و قاعده مند تصريح مي كرد. از نظر تيم سياست خارجي بوش، آمريكا اكنون بايد قدرت را بدون مانع همكاران، متحدين و مقررات - و بدون عذرخواهي از وضعيت امپرياليستي خود اعمال كند. آنچه لازم است يك استراتژي كلان برتري جويانه است.
هيچ كشوري از چنين قدرت بلامنازع - اقتصادي نظامي، تكنولوژيك، ديپلماتيك و فرهنگي - در چنان قلمروي برخوردار نيست. آمريكا بايد خود را از عقده قدرت خود - قصور ليبرال و ابهام درباره برتري خود - خلاص كند و با شدت يك استراتژي كلان نوامپرياليستي را دنبال كند. عناصر اين استراتژي نوامپرياليستي مداخله بين المللي بنيان خود را در دو واقعيت غيرقابل ترديد مناسبات بين المللي پس از جنگ سرد يعني عمق قدرت آمريكا و فقدان مدعيان رقيب رهبري جهان برخوردار از يك قدرت نظامي مي يابد. نوامپرياليست ها معتقدند كه اگر كسي ابتدا به منافع ملي و امنيت ملي آمريكا و سپس درباره هدف هرگونه استراتژي كلان فكر كند بايد طرفدار آن باشد تا قدرت آمريكا تا آن حد كه چارلز كروتامر، تحليلگر نو محافظه كار آن را "جنبش تك قطبي" ناميده عمق پيدا كند.
از دهه ۱۸۸۰ آمريكا جاه طلبي هاي استيلاطلبانه براي شكل دهي به چگونگي نظام هاي سياسي و اقتصادي بين المللي داشته است. امريكا در ابتدا اين امر را به عنوان يك شريك عمده بريتانياي كبير و سپس با اتكاي به خويش به عنوان يك قدرت نظامي و تكنولوژيك جهاني با نقش رهبري كه در شكست قدرت هاي محور و تنظيم يك نسخه ايدئولوژيك از چارچوب مناسبات بين المللي كاپيتاليستي تحت مديريت يك نظام چندجانبه تحت مديريت آمريكا، انجام مي داد .كشورهاي سرمايه داري صنعتي آمريكا را به عنوان يك سلطه جويي بي خطر تلقي مي كردند كه يك نظام اقتصادي را مديريت مي كند كه در پرتو آن تمامي بازيگران عمده از جمله كشورهاي محور سابق بهره مند مي شوند و يك چتر نظامي فراهم كرده كه امنيت را براي آنها بدون هيچگونه هزينه مالي تامين نموده است . اما رقابت ايدئولوژيك و نظامي جنگ سرد قلمرو جغرافيايي سيطره آمريكا را محدود كرد. اگرچه سياست هاي شطرنجي ابرقدرت هاي رقيب آن دوران را توصيف مي كرد، اما هنوز نسخه هاي برجسته اي از چندجانبه گرايي، همكاري بين المللي و مقررات بين المللي كه توسط معماران نظام مديريت جهاني سازمان ملل متحد تنظيم شده بود نيز تا حد زيادي بر شكل دهي گفتمان رسمي امور جهاني مؤثر بود.
سفيدها تحت رهبري استيلاجويانه آمريكا و سرخ هاي تحت نفوذ امپرياليستي اتحاد جماهير شوروي امور جهاني را به شدت در سياستهاي موازنه قوا نگه مي داشتند. موازنه قواي دو قطبي آمريكا را تحت كنترل داشت و انگيزه هاي يكجانبه خواهي و مداخله جويانه آن را مهار مي كرد و در عين حال اين كشور را به اتكا بر "قدرت نرم" كمك و ديپلماسي براي حفظ وفاداري به آن نظام متعهد مي كرد . از دهه ۱۹۸۰ به موازات اين كه آمريكا استمرار تضعيف قدرت شوروي و اعتبار رقيب سوسياليستي را احساس كرد، موانع واقع گرايانه سياسي قدرت آمريكا نيز سست شد. در همان زمان، دولت ريگان - كه از يك روند شديد راستگرايي در ايجاد وحدت بين ضدسوسياليست ها، ميليتاريست هاي امنيت ملي، محافظه كاران اجتماعي، ايدئولوگ هاي بازار و نو محافظه كاران برخوردار بود - يك تهاجم نظامي و ايدئولوژيك آغاز كرد.
اظهارات قاطع او مبني بر اين كه هيچ جايگزيني براي "دمكراسي هاي بازار آزاد" وجود ندارد، حركت او از استراتژي "سدبندي" به استراتژي "بازپس راني" و برنامه جديد نظامي او سير قدرت جهاني دولت بوش را پيش بيني و رهبري كرد. اگرچه نظامي گري دولت بوش بار ديگر موجب مخالفت بين المللي شبيه مخالفت هاي دوران جنگ ويتنام عليه رهبري امريكا شد (و سخن از امپرياليسم آمريكا به ميان آورد) اما تشديد حمايت از ليبراليسم اقتصادي و سياسي نوع آمريكايي در واقع نفوذ استيلاطلبانه آمريكا را تقويت كرد . پايان جنگ سرد سياست خارجي آمريكا را بدون يك ميراث مشخص رها كرد. در وضعيت فقدان هسته مركزي ضدكمونيستي سياست خارجي، هيچ جناح سياسي - اعم از چپ، ليبرال، ميانه رو، محافظه كار و راست - نمي توانست مشتاقانه يك نسخه جديد براي مداخلات جهاني آمريكا تنظيم كند.
ايده نظم نوين جهاني دولت بوش پدر كه با تمسخر راست ها مواجه شد و سياستهاي چندجانبه گرايي جسورانه و مشاركت استراتژيك بين المللي گرايي دولتهاي كلينتون را موجب شد. جناح چپ به شدت تمركز خود را بر سياست هاي ارتجاعي مخالف اجماع محافظه كاران نئوليبرال در خصوص تجارت آزاد معطوف كرد و در عين حال ضمن حمايت از اجماع ليبرال هاي ميانه بر مداخله گرايي انساني به انتقاد از آن پرداخت .راست ها اگرچه تا حد زيادي ديدگاه خود را بر سياستهاي ارتجاعي عليه ليبراليسم مد نظر دولت كلينتون معطوف كردند و اگرچه تا حد زيادي از هسته ضدكمونيسم بي بهره بودند، اما واكنش آنها در عوض پيشنهاد يك نسخه جديد براي سياست خارجي و نظامي آمريكا بود . مسئله اختلافي و هشداردهنده در مورد استراتژي كلان جديد آمريكا سه عنصر ماهيتا متفاوت سياست خارجي و سياست نظامي آمريكا يعني ضدچندجانبه گرايي تهاجمي، جنگ طلبي و مطلق گرايي اخلاقي است. جمع اين سه عنصر اكنون در واژه ضدتروريسم نمود يافته كه به جاي هسته ضدكمونيسم به عنوان يك اصل محوري سازمان دهنده و وحدت بخش استراتژي جديد آمريكا عمل مي كند.
يك سياست خارجي شكل دهي شده توسط عنصر ضدتروريسم همچون سياست خارجي قبلي آمريكا كه بر محور ضدكمونيسم بنا شده بود يك اجماع دوحزبي را تضمين مي كند و طنين عمومي دارد.
اين سياست منطقي را براي اتحادهاي استراتژيك با شركاي ناخوشايند (از اسرائيل گرفته تا عربستان سعودي) فراهم مي كند، افزايش بودجه هاي نظامي را توجيه مي نمايد و يك منطق تهاجمي براي يك جنگ بي پايان عليه شرارت را عرضه مي دارد .در چارچوب واقع گرايي جديد در حال ظهور در واشنگتن، اكنون تمركز به ائتلاف و اتحاد سودآور با قدرت هاي كوچك منطقه اي همچون پاكستان و قدرت هاي بزرگ دست دوم همچون روسيه متمركز شده است.
خطر حكومت جهاني، صلح بانان كلاه آبي، چندجانبه گرايي و مقررات و معاهدات بين المللي هميشه در صدر دستور كارهاي جناح راست آمريكا قرار داشته است. در دولت ريگان، اين دستور كار ضدچندجانبه گرايي به صورت برق آسا به طور تهديدآميز از سوي كاخ سفيد مطرح شد . محروم شدن جناح راست امريكا از عنصر ضدكمونيسم كه به عنوان يك ايده همه نيروهاي اين جناح را در كنار هم نگه مي داشت، راست توده اي در اواسط دهه ۱۹۹۰ دريافت كه حملات عليه سازمان ملل و تمامي اشكال مديريت جهاني اعم از اقتصادي و فرهنگي بيش از هر چيز امنيت آمريكا را تضمين مي كند. كنگره امريكا در آن دوران كه اكثريت نمايندگان آن را جمهوريخواهان تشكيل مي داد با رد نظريه چندجانبه گرايي جسورانه مادلين آلبرايت وزير امور خارجه قبلي، به فردگرايي آمريكايي ها روي آورد و همزمان اقداماتي عليه دولت بزرگ و براي يكجانبه گرايي آمريكا انجام داد.
تيم اطراف جورج دبليوبوش با فاصله گرفتن از بين الملل گرايي و محافظه كاري معتدل دولت بوش پدر، به تدريج حملات خود را عليه تعدادي از معاهدات و كنوانسيون هاي بين المللي كه مانع از آزادي عمل آمريكا در جهان مي شد، آغاز كردند و در عين حال تاكيد داشتند كه انتصاب مقامات آمريكايي در مؤسسه ها و كميسيون هاي وابسته به سازمان به نفع منافع آمريكاست.منتقدين حملات مختلف عليه ابزارهاي چندجانبه گرايي اعم از پروتكل تغيير آب و هوا، كنوانسيون تجارت تسليحات، يا هرگونه اقدام ديگر براي ايجاد مقررات و الگوهاي بين المللي معتقد بود كه با اين اقدامات در بلندمدت منافع آمريكا و امنيت ملي اين كشور نه تنها تقويت نخواهد شد، بلكه تضعيف هم خواهد شد. همانطوري كه يك ناظر هوشمند چندجانبه گرايي متذكر شده گسترش شبكه رژيم ها و معاهدات بين المللي همچون تلاش هاي لي لي پوت براي دستگيري گاليور محسوب مي شود .حتي مي توان گفت هشداردهنده ترين مسئله درخصوص تاثيرات مختلفي كه ممكن است از حمله آمريكا بر اين اقدامات چندجانبه بين المللي عايد شود، فروپاشي كامل كل چارچوب چندجانبه گرايي عصر پس از جنگ جهاني دوم و قراردادن امور جهاني در يك دنياي هابزي است كه دليلي بر جريان قدرت وجود ندارد.
نسخه اي كه قبلا در قرن بيستم توسط فرانكلين روزولت و ودرو ويلسون رؤساي جمهور سابق امريكا براي ايجاد يك چارچوب بين الدولي به منظور پيشگيري از جنگ، تقويت صلح و رفاه و جلوگيري از لگدمال شدن حقوق تدوين شده بود، توسط دولت بوش در زباله داني تاريخ افكنده شد. دولت آمريكا با اطمينان از برتري نظامي خود، معتقد است كه مي تواند به تمامي تهديدات امنيتي پاسخ دهد.صرف نظر از اين كه آمريكا به عنوان يك ژاندارم جهاني قادر باشد تنها به تهديدات نظامي امنيت خود پاسخ دهد، اما ترديدي نيست كه بي توجهي دولت بوش به چند جانبه گرايي، جهان را از سازوكارهاي بين المللي براي پاسخگويي به موضوعات امنيتي غيرسنتي همچون منازعات بر سر منابع، ظهور بيماريهاي مسري، جنايت هاي بين المللي و تخريب محيط زيست محروم كرده است. تندروهايي همچون دونالد رامسفلد، پل ولفوويتز، ريچارد پرل و ريچارد چني يك برداشت بسيار سنتي از امنيت ملي دارند كه نه تنها جايي براي گنجاندن تهديدات مربوط به "امنيت بشر" در آن وجود ندارد، بلكه توجه به طرح هايي براي اشكال مختلف مديريت جهاني به منظور مقابله با اين تهديدات غيرسنتي بسيار واقعي را نيز مجاز نمي داند.
به طور تعجب آ وري از زمان پايان جنگ سرد، نفوذ پنتاگون افزايش يافته و در عين حال كنترل وزارت امور خارجه بر سياست خارجي آمريكا به طور مدام كاهش يافته است . در دهه ۱۹۹۰، سياست اقتصادي خارجي بر ديپلماسي سنتي فائق آمد و بالضروره يك جايگاه محوري به وزارتخانه هاي بازرگاني و خزانه داري در امور بين الملل آمريكا اعطا شد . در حالي كه حجم وزارت امور خارجه و آژانس كمك بين المللي آن كوچك شد، اما قدرت و مسئوليت هاي فرماندهي منطقه اي پنتاگون در چارچوب برنامه هاي آموزشي، مانورهاي نظامي مشترك و گسترش حضور نظامي امريكا در سراسر جهان به ويژه در افريقا، امريكاي لاتين و اورآسيا تقويت شد .اين وضعيت به مدت يك دهه با دو جنگ پس از جنگ سرد كه آغاز آن استقرار گسترده نظاميان آمريكايي در جنگ خليج فارس و پايان آن بمباران يوگسلاوي بود، مشخص مي شود.
در اين عصر جديد، ارتش آمريكا آزادي جديدي براي عمل بدون ترس از واكنش شوروي يافت و در عين حال تا حد زيادي از واكنش ضدمداخله گرايي در داخل اين كشور نيز مصون بود. در واقع، در اين دوران ترقي خواهان و ليبرال ها نيز جزو حاميان تقويت ارتش آمريكا به ويژه در موارد مداخله انساني مورد ادعاي آن بودند . از اين بستر، ميليتاريست هاي امنيت ملي كنترل سياست خارجي و سياست نظامي دولت بوش را در اختيار گرفتند. چشم اندازهاي استراتژيك تغيير دكترين ها، افزايش شديد بودجه هاي نظامي و دفاع ملي، بي اعتنايي به سنت گرايان و حاميان قدرت - نرم - كه همگي در "استراتژي امنيت ملي" آمريكا انتشار يافته در سپتامبر سال ۲۰۰۲ خلاصه شده - عناصر ظهور يك جنگ طلبي جديد در دولت آمريكا را تشكيل مي دهد. دولت آمريكا با سرمست شدن از برتري نظامي خود، ذخاير گسترده انديشه استراتژيك درباره توازن - قوا و ترتيبات امنيتي مشترك را پشت گوش گذاشت.به جاي توسل به واقعگرايي سياسي كه خصيصه استراتژي سازي سياست خارجي محافظه كاران بود، در اين دوران دولت آمريكا به سياست سركشي يا اعمال قدرت نظامي محض بدون آن كه با مانع قواعد، معاهدات يا ائتلاف هاي بين المللي مواجه شود، روي آورد.
آمريكا براي شروع حملات انجام اقدامات سياسي و تهاجمات خود هنوز نياز به شركايي براي افزايش اعتبار و ايجاد زمينه براي انجام عمليات لجستيكي را تاييد مي كند. اما اين چنين همكاري هايي ائتلاف هاي موقتي خواهي نخواهي است و نه اتحادهاي پايدار همچون ناتو. بعلاوه در اين موارد اين دولت آمريكاست كه هميشه ماموريت ها را مشخص و رهبري خواهد كرد .در روزهاي اوليه حملات هوايي عليه افغانستان، دونالد رامسفلد وزير دفاع آمريكا با كنارگذاشتن ملاحظات ديپلماتيك از جايگاه يك جنگ طلب قاطع چنين گفت: ماموريت بايد ائتلاف را مشخص كند و نه ائتلاف ماموريت را. اگر غير از اين باشد ماموريت به پايين ترين مخرج مشترك نزول خواهد كرد و ما نمي توانيم آن را تحميل كنيم.تغييرات دكترين ها نيز به طور منطقي از اين محور قدرت پيروي كرد. مقامات پنتاگون به جاي توسل به آنچه دكترين نظامي تهديد - محور مي نامند، اكنون به سمت يك رهيافت "توانايي - محور "حركت مي كنند .دكترين نظامي آمريكا، به جاي مشخص كردن تهديدات واقعي و قريب الوقوع براي امنيت ملي آن كشور، اكنون بدنبال برتري دائمي نظامي است كه به آمريكا توان شكست هرگونه حمله قابل تصور را بدهد. البته استراتژي فرار كه تضمين كننده برتري نظامي آمريكاست، به طور كامل دست پخت دولت بوش نيست، بلكه اين استراتژي از اوايل دهه ۱۹۹۰ كه استراتژيست ها و لابي هاي مجتمع هاي نظامي
به دنبال يك تهديد جديد براي جايگزيني اتحاد شوروي بودند، تدوين شده است . اين چيزي است كه يك تحليلگر آژانس اطلاعات دفاعي آن را به عنوان رهيافت "مجموع همه ترس ها " توصيف كرده است. پنتاگون براي تضمين اين برتري بي پايان نظامي نيازمند - و گيرنده - مقدار زيادي پول است .بالاترين ميزان افزايش بودجه نظامي از زمان ريگن به بعد در دوران بوش بوده كه بخش عمده آن به سيستم هاي قديمي جنگ سنتي اختصاص يافت و مقدار زيادي نيز براي تغيير سيستم هاي جديد شامل دفاع ملي موشكي، كه براي تضمين برتري نظامي امريكا در آينده طراحي شد، اختصاص يافته است.بوش در حمايت از دكترين برتري، در يكي از سخنراني هاي خود در وست پوينت با اظهار اين كه آمريكا دكترين هاي كهنه سدبندي و بازدارندگي را به نفع پيشدستي به كار نهاده، جامعه بين المللي را دچار شوك كرد. امريكا ديگر منتظر نخواهد ماند تا مورد حمله قرار گيرد بلكه در تجاوزات آينده با حملات ابتدايي خود نه تنها عليه شبكه هاي تروريستي بلكه عليه كشورها پيشدستي خواهد كرد .ريچارد فالك هشدار داده كه امريكا مدعي "يك حقي براي بي توجهي به مقررات دست و پاگير و حقوقي كه بتدريج در طي قرون شكل گرفته است" مي باشد. جفت همراه اين دكترين جديد پيشدستي، دكترين جديد هسته اي دولت امريكاست.
دكترين جديد نظامي امريكا با رد تمامي اقداماتي كه طي نيم قرن گذشته براي جلوگيري از گسترش سلاح هاي هسته اي انجام شده، پيشنهاد مي كند تا امريكا در صورتي كه توسط اين كشور مشخص شود كه پنج كشور غيرهسته اي مشغول ساخت سلاح هاي بيولوژيك، شيميايي و هسته اي هستند، استفاده از سلاح هسته اي عليه آنان را مورد توجه قرار دهد، در عين حال، امريكا براي خود يك زرادخانه از سلاح هاي هسته اي متعارف تهيه خواهد كرد. اين همه آن چيزي است كه دولت امريكا آن را سياست "ضد گسترش سلاح هاي هسته اي" مي نامد .جنگ طلبي امريكا رقبا را تحمل نمي كند، جنگ حمله اول را اعتبار مي بخشد و استراتژي هاي پيشگيري از جنگ و چارچوب هاي مذاكراتي را ناديده مي انگارد . جنگ طلبي ابتكار عمل را نه به ديپلمات ها بلكه به تجار اسلحه مي دهد.
جيمي كارتر عصر بوش را بدترين دوران رياست جمهوري تاريخ آمريكا توصيف كرد .رئيسجمهور سابق آمريكا در ادامه اظهارات خويش در جمع رسانههاي آمريكايي و خارجي عملكرد توني بلر نخست وزير بريتانيا در حمايت كامل از سياستهاي بوش را محكوم كرد .كارتر خطاب به روزنامه آركانزاس دموكرات گازت گفت: تصور ميكنم به دليل مخالفتهاي جهاني با آمريكا، اين دولت(دولت بوش) بدترين دولت تاريخ آمريكاست.
او افزود: ارزشهاي پايهاي ملت آمريكا در دوران دولتهاي بوش پدر، رونالد ريگن و ريچارد نيكسون بنا بر سياستهاي آن دولتها تغيير پيدا كرده بودند. اما روند تغييرات در دولت كنوني بيش از گذشته محسوس است و اين آن چيزي است كه من را بيش از هر چيز ديگري آشفته ميسازد .عملكرد دولت بوش را به دليل آغاز و فرجام نبرد عليه عراق افراطي توصيف كرد. كارتر گفت: اكنون سياستي را بر مبناي حمله پيشگيرانه ترسيم كردهايم كه حتي اگر كشوري نيز به طور مستقيم امنيت ما را تهديد نكرد بتوانيم به آن حمله كنيم و نظام حاكم بر آن كشور را تغيير دهيم. اگر هم قصد تغيير نظامي در كشوري را داريم توجيهاش را نيز اينگونه بيان ميكنيم كه ممكن است آن كشور در آينده براي ما خطري ايجاد كند .كارتر نيز توني بلر نخست وزيرقبلي بريتانيا را مورد انتقاد قرار داد. زماني كه از كارتر پرسيده شد، چه ديدگاهي درباره حمايت بلر از رييس جمهوري كنوني آمريكا دارد، او پاسخ داد:حمايت بلر كوركورانه، وفادارانه و به ظاهر متملقانه و چاپلوسانه بود .بدترين نوع حمايت بريتانيا از بوش كه از مشورت سياسي ضعيف و بيمارگونهاي بهره ميبرد، در زمان جنگ عراق صورت گرفت، فاجعهاي را براي دنيا به بار آورد.
درضمن جيمي كارتر با انتقاد از ديك چني، معاون رئيسجمهوري آمريكا، بهعنوان يك نظامياي كه از خدمت سربازي خود سر باز زدهاست، گفت: چني يك فاجعه براي كشور ما به شمار ميرود كه به اعتقاد من بسيار هم بر جرج بوش رئيسجمهوري آمريكا و تصميماتش تأثيرگذار بوده است .وي تأكيد كرد: امروز شاهد آن هستيم كه اصول كنوانسيون ژنو شامل زندانيان زندانهاي ابوغريب و گوانتانامو نميشود و اين زندانيان بدون هيچ اتهام مشخصي شكنجه ميشوند .كارتر جرج بوش را كه منكر اعمال شكنجه شده بود دروغگو خواند.
همچنان کارتر، با بیان اینکه عملکرد دولت کنونی آمریکا در زمینه حقوق بشر "شرمآور" است، گفت: این مایه شرم مردم آمریکاست که دولتشان اصولی را که در اواخر دهه 1970 در کانون توجه جهانیان قرار داشت نادیده میگیرد .وي بار دیگر با تأکید براینکه ما در زمینه حقوق بشر مشکلات بسیار جدی داریم، تصریح کرد: ما میدانیم که در شرایط کنونی دولت آمریکا افراد را بدون آنکه اتهامی علیه آنها وجود داشته باشد چندین سال زندانی میکند .کاخ سفید و کنگره به تراژدی نقض حقوق بشر که به بهانه حفظ امنیت صورت می گیرد بیتوجه هستند .وی با این یادآوری که در آینده تاریخ از بازداشتگاههای آمریکا در گوانتانامو و درعراق به عنوان مکانهایی که در آنها حقوق بشر نقض شدهاست یاد میکند، ادامه داد، دولت آمریکا به بهانه تأمین امنیت، حقوق مدنی دیگران را نادیده میگیرد .باید تاریخچه نقض حقوق بشر در گذشته را به خاطر آورد و افکار عمومی آمریکا نیز باید دیدگاه خود را تغییر دهد تا از تکرار موارد نقض حقوق بشر جلوگیری شود.
براي بسياري از كهنه سربازان و رهبران جنگ سرد، فروپاشي شوروي در اوائل دهه 1990 لحظه خوشايندي بود. اما براي زبيگنيو برژينسكي چهره شناخته شده آن دوران، اين اتفاق باعث نگراني است.
او در سال 1993 در كتاب «خارج از كنترول» با نگراني اين پرسش را مطرح كرد كه با فروپاشي شوروي چه چيز جايگزين سالها رقابت دو ابرقدرت ميشود؟ او در اين كتاب نوشت كه آمريكاي مصرفگرا و رو به انحطاط از هرج و مرج رو به رشد در دنيا پا پس ميكشد و به كناري ميرود.در سال 1997 او در كتاب «شطرنج بزرگ» از فقدان يك ژئواستراتژي جديد در آمريكا گلايه كرد و برنامه خود را براي حفظ برتري و سلطه آمريكا مطرح كرد. در سال 2004 و در كتاب «انتخاب» هم او باز همين موضع را تكرار نمود .برژينسكي در كتاب جديدش به نام «فرصت ديگر» كه در 234 صفحه منتشر شده، در اقدامي كم سابقه سه رييس جمهور اخير آمريكا را مورد ارزيابي قرار داده است. مبناي ارزيابي اين سه رييس جمهور تأثير آنها بر سياست خارجي آمريكا از زمان سقوط ديوار برلين تاكنون بوده است. اما در اين ارزيابي برژينسكي نكته مثبت چنداني نيافته است .اين ديپلمات و استاد دانشگاه كه در دولت جيمي كارتر مشاور امنيت ملي او بود، يك واقعگراي سنتي در عرصه سياست آمريكا و در اردوگاه سياست خارجي حزب دموكرات است.
او در اين كتاب گفته است كه هيچ رييس جمهوري در سالهاي اخير نتوانسته برنامه مناسبي براي پيشبرد منافع آمريكا و برطرف كردن مناقشات قومي، مذهبي و اقتصادي جهان ارائه كند .در اين كتاب كه در واشنگتن آن را گزارشي از كار روساي جمهور آمريكا ميخوانند، بوش پدر بالاترين نمره را كسب كرده و به خاطر مديريت خوب روزهاي فروپاشي شوروي، اتحاد دو آلمان و جنگ اول خليج فارس، نمره ب گرفته است، اما از نظر برژينسكي، بوش پدر از ديدگاه استراتژيك كافي برخوردار نبوده و به همين دليل نتوانسته از موفقيتهايش براي متحول كردن روسيه يا آرام كردن خاورميانه استفاده كند.بيل كلينتون هم به خاطر گسترش ناتو و مداخله در جنگ بالكان نمره خوبي دريافت كرده اما به خاطر اين عقيده سادهانگارانه كه جهاني شدن به تنهايي همه مشكلات دنيا را حل ميكند، كلينتون از نظر برژينسكي رهبر كاملي نيست. به همين دليل او از ديپلمات كهنه كار آمريكايي نمره ج گرفته است. كساني كه از مواضع سالهاي اخير برژينسكي به ويژه در مخالفت با جنگ عراق آگاه هستند تعجب نميكنند كه او به جورج بوش رييس جمهور كنوني پايينترين نمره را داده باشد .او در اين كتاب فصل مربوط به جورج بوش را فاجعهبارترين دوران تاريخ رهبري آمريكا نامگذاري كرده و دوران كاري بوش را با پايينترين نمره ممكن ارزيابي كرده است. لحن كلام بوش در اين فصل از كتاب به طور كامل تغيير كرده و از نوشتار ديپلماتيك به طعنه و كاريكاتور تغيير شكل داده است . او بوش را يك مذهبي تندرو با دغدغه خير و شر توصيف كرده كه فقط ترس و وحشت را تبليغ ميكند و با تكيه و تاكيد بيمارگونه بر اين موضوعات قصد راي گرفتن دارد. بوش در اين كتاب به به راه انداختن اسلام ترسي و استفاده از دموكراسي به عنوان ابزاري براي مطيع كردن ديگران و بهانهاي براي استفاده از زور متهم شده است .برژينسكي در اين كتاب مينويسد، آمريكا بايد خود را طرفدار عزت عمومي و همگاني بشر نشان دهد، عزتي كه هم دموكراسي و هم آزادي را در بربگيرد و همزمان به گوناگوني و تنوع فرهنگي هم احترام بگذارد .اينها موضوعاتي است كه بارها در سالهاي اخير در سخنرانيهاي بوش تكرار شده اما در عمل هيچ نشاني از آن در سياستهاي اجرايي اين دولت ديده نشده است.
همچنين آمريکاييها در يک نظرسنجي جورج بوش را به عنوان بدترين چهره سال 2006 ميلادي برگزيدند.
روزنامه هاندلز بلات گزارش داد، رييس جمهور آمريکا در فهرست مردان بد پيش از اسامه بن لادن، رهبر القاعده قرار گرفت و عنوان اول را در اين فهرست از آن خود کرد.در اين نظرسنجي که به سفارش خبرگزاري آسوشيتدپرس و پايگاه خبري اي.او.ال نيوز (AOL News) و با جامعه آماري 1004 نفري انجام شد، 25 درصد پرسششوندگان بوش را "مرد بد 2006" خواندند.در پاسخ به اين پرسش که چه کسي پس از شريرترين فرد سال 2006 قرار ميگيرد، اسامه بن لادن جايگاه دوم را به خود اختصاص داد. پس از او صدام، ديکتاتور مخلوع عراق قرار گرفت.بوش به دليل خشونت مداوم در عراق در عرصه داخلي آمريکا زير فشار است تا طرح جديد را در قبال عراق ارايه کند. يکي از گزينههاي محتمل براي رييس جمهور آمريکا افزايش تعداد سربازان اين کشور در عراق است، اما اين اقدام نيز در عرصه سياست داخلي اين کشور جنجال برانگيز شده است.
همچنان هارولد پینتر نویسنده نامدار انگلیسی و برنده جایزه نوبل ادبیات 2005 دولت جورج بوش را خطرناکتر از حکومت نازیها در آلمان دانست . هارولد پینتر (Harold Pinter) دولت جورج بوش را خطرناکترین دولت ایالات متحده تا امروز و حتی خطرناکتر از حکومت نازی آلمان دانست . وی در اظهارنظری انتقادی سیستم قضایی آمریکا را به آزادسازی تروریستها و همکاری با آنها متهم کرد .پینتر - نمایشنامهنویس، شاعر و نویسنده - در سال 1930 در انگلیس متولد شد و در سال 2005 جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد. از نمایشنامههای او میتوان به "جشن تولد" و "اتاق" اشاره کرد. او اخیراً در نمایشنامهها و دیگر آثارش بیشتر به مسائل سیاسی پرداختهاست.ازطرف ديگر روانشناسان دانشگاهي در كاليفرنيا ميزان هوش رييس جمهور فعلي آمريكا را بررسي و نتيجهگيري كردهاند فقط يك نفر از روساي جمهور آمريكا از جورج بوش كودنتر بوده است .ديان كيت سيمونتون، روانشناس دانشگاه كاليفرنيا اعلام كرد: جورج بوش قطعا به اندازه كافي براي رييس جمهور آمريكا شدن هوش و استعداد داشته است . وي با اين حال هوش او را مورد ترديد قرار داده و با روش هيستريومتريك مشخص كرده است كه هر يك از روساي جمهور آمريكا چه ميزان ضريب هوشي داشتهاند .اين روانشناس براي اين كار به بررسي شخصيت و بيوگرافي تمام روساي جمهور آمريكا در 110 سال اخير پرداخته است.
سيمونتون ضريب هوشي رييس جمهور كنوني آمريكا را ميان 111.1و 138.5 ميداند .اين روانشناس گفت: اين ميزان ضريب هوشي تقريبا معادل با متوسط ضريب هوشي يك فارغ التحصيل كالج است. بيل كلينتون، رييس جمهور سابق آمريكا ضريب هوشي برابر با 136 تا 159 داشته، ضريب هوشي رونالد ريگن ميان 118 تا 142 و باهوشترين رييس جمهور آمريكا هم كوئينسي آدامز بوده است. او كه در سالها 1825 تا 1829حكومت را در دست داشته، ضريب هوشي برابر با 165 تا 175 داشته است .زماني كه صداقت و تجربه ملاك باشد، بوش ضعفهاي بزرگي دارد. او در اين مقولات هيچ امتيازي ندارد. كلينتون و جان اف. كندي 82 امتياز را در اين مقولات دارند، لينكلن 95 و توماس جفرسن 99.1 امتياز دارند.بنا به گفته اين روانشناس، بدترين شاخصهاي هوشي بوش هم سطح با برخي از تروريستهاست. سيمونتون ادعا ميكند كه فقط بن لادن ميتواند كودنتر از بوش باشد .در 110 سال گذشته فقط يك رييس جمهور در آمريكا بوده كه ضريب هوشي كمتري نسبت به بوش داشته است. او وارن هاردينگ است كه در سالهاي 1921 تا 1923 مدت اندكي را بر مسند قدرت در كاخ سفيد تكيه زد و امروز به عنوان رييس جمهوري شكستخورده در نظر گرفته ميشود.
همچنان سالها بعد از آنكه افلاطون كتاب جمهوري را نوشت و نام خود را در تاريخ فلسفه ثبت كرد، ژان ژاك روسو كتابي در باب قرار داد اجتماعي نوشت كه ماندگار شد و چندي بعد الگوي انقلابيون فرانسه شد.
اما شايد هيچ يك از اين دو و حتي طراحان فرانسوي اولين منشور حقوق بشر و شهروند فرانسه مصوب 1789گمان نميبردند كه در اوايل قرن بيست و يكم ،فردي در مقام رييس جمهور آمريكا با زير پا گذاشتن تمامي مباني دمكراتيك خود را مدعي گسترش دمكراسي در جهان معرفي كند،آن هم فردي كه پيش از آنكه به رياست جمهوري برسد، داراي پيشينه سياسي نبود و صرفا با اتكا به نام پدر و كمك برادر به كاخ سفيد راه يافته بود،فردي كه حتي در سوابق خدمتي اش در ارتش آمريكا و در هنگامه جنگ خونين ويتنام هم شك و ترديد وجود دارد . اين فرد حتي پيشينيه مطلوب انتخاباتي نيز ندارد و در دور اول رياست جمهوري اش صرفا با راي دادگاه به كاخ رياست جمهوري را ه يافت. واقعه 11سپتامبر اما همه چيز را موقتا به نفع جورج دبليو بوش تغيير داد و مدعي شد القاعده خاك ايالات متحده را مود حمله قرارداده (ادعايي كه تا به امروز ثابت نشده است). با اين ادعا جورج بوش،دست به عملي زد كه در تاريخ معاصر سابقه نداشته است: تعرض به خاك كشوري ديگر و زير پا گذاشتن تماميت ارضي آن،اما اين تنها مقدمهاي بود بر جنگ و تعرضي خونين تر وغير متعارفتر؛ حمله به عراق،حمله به يك سرزمين تاريخي تنها به بهانههايي واهي نظير حمايت صدام از بن لادن و گسترش زير زميني كارخانجات سازنده تسليحات كشتار جمعي و بسط و توسعه دمكراسي در خاورميانه، بهانههايي كه امروز با ثابت شدن خلاف آنها؛ صورت ادعا به خود گرفتهاند.
از ميان همه اين بهانه؛ ادعاي بسط و توسعه دمكراسي در خاورميانه از تمامي ادعاهاي پيش گفته بحث بر انگيز تر مينمايد،بحث بر انگيزتر ازآن رو كه همچنان جورج بوش وهمراهان نو محافظه كارش آن را به غلط مبناي سياست خارجي آمريكا قرار داده اند .بسط و توسعه دمكراسي در خاورميانه ادعايي است بس بزرگ كه حتي بزرگترين فلاسفه و روشنفكران نيز نظر خود را درباره آن ابراز نميدارند، فلاسفه و روشنفكراني كه وظيفه تبيين روش زندگي مناسب براي مردم را به عهده دارند كه فرا خور اين وظيفه ميتوانند در زمينه سياست و نحوه اداره دنيا نيز اظهار نظر كنند. اما به نظر ميرسد جورج بوش،اين سياست را در راس امور مهم سياست خارجي آمريكا قرار داده باشد. جورج بوش كه بنا بر آنچه رسانهها نشان دادهاند و بنا به سخناني كه از وي به صورت تصويري نقل كردهاند، همچنان عاجز از تفكيك مكاتب سياسي نظير كمونيسم،نازيسم و فاشيسم است و آنگونه كه از سخنانش برميآيد تفاوتي براي اين مكاتب قايل نيست و آنها را در يك ظرف جاي ميدهد. او حتي ابايي از اين ندارد كه عراقيهاي ناراضي را در مقام جانشينان كمونيستها،نازيها و فاشيستها قرار دهد. گويي تصور ميكند كه همه مكاتب جهانشمول هستند وبه راحتي ميتوان همه نوع ديدگاهي را در هر نقطه از جهان به مردم تحميل كرد. شايد به همين خاطر است كه او ميپندارد؛ دمكراسي كالايي است كه ميتوان آن را بدون هيچ گونه دخل و تصرفي به ساير نقاط جهان صادر كرد .
به عبارت ديگر دمكراسي در نظر بوش مفهومي است كه نبايد آن را با فرهنگ ساير ملل جهان تطابق داد و جوامع گوناگون بايد آنرا در قالب آمريكايياش پذيرا شوند .بوش معتقد به تحميل دمكراسي است و نه عرضه آن در قالب مفهومي كه جوامع پذيراي آن شوند. او تصور ميكند كه ميتواند با اشغال و كشتار، نهال دمكراسي در كشورهاي ديگر بكارد و لابد آن را با خون مردم آبياري كند .در يك كلام ميتوان گفت اين تفكر بوش (اگر شود آنرا تفكر ناميد) در تعارض كامل با تفكر فلاسفهاي مانند ولتر قرار دارد كه ميگفت: حاضرم هر آنچه دارم در راه آزادانه سخن گفتن مخالفانم بدهم . اين به آن معناست كه حاضرم در كنار مخالفانم به طور مسالمت آميز به زندگي ادامه دهم .در يك كلام بي جنگ و خون ريزي و با استفاده از ابزار مجادله كلامي.
ازجانب ديگرميخاييل گورباچف از جنگي که سرمداران آمريکايي به بهانه مبارزه با تروريسم به راه انداختهاند، انتقاد کرد .رييس جمهور اتحاد جماهير شوروي سابق گفت: اين قابل پذيرش نيست که آمريکا مشکلات را به نام تمام جهان حل کند .بر اساس گزارش روزنامه اسلوبودنا دالماچيا گورباچف هفتاد و پنجمين جشن تولد خود و بيستمين سالگرد سياست پرستروئيکا اتحاد جماهير شوروي سابق را در اين شهر ساحلي کروات جشن گرفت . گورباچف با 120 مهمان از بوداپست به اسپليت پرواز کرد و از آنجا با زرهپوش به پريموستن رفت تا به دعوت يکي از سازمانهاي مجارستاني براي دومين بار در سال جاري تولد خود را جشن بگيرد. گورباچف متولد دوم مارچ 1931 ميلادي است . گورباچف 75 ساله در پريموستن توضيح داد که آمريکاييها در به راه انداختن جنگ عليه تروريسم، متحدانشان را عصباني کردهاند . وي همچنين تصريح کرد که از جانب طرف آمريکايي کوششي شديد در حال انجام است تا جهان را متقاعد کند جهان اسلام تهديد محسوب ميشود.
رييس جمهور شوروي سابق تصريح کرد که خود چنين اعتقادي ندارد و درباره سياست جورج بوش، رييس جمهور آمريکا عليه عراق، افغانستان و ايران گفت: بمباران کردن به رسيدن به راه حل منجر نميشود. تنها امکان، ايجاد مشاركت بينالمللي است.
مشاور مطبوعاتي سابق كاخ سفيد جورج بوش رييس جمهوري آمريكا و ديك چني معاون رييس جمهوري را در انجام تلاشهايي جهت انحراف اذهان عمومي از نقش كاخ سفيد در افشاي نام يك مامور سيا(سازمان اطلاعات آمريكا) مقصر قلمداد كرد .به گزارش آسوشيتد پرس، در بخشي از كتابي كه در19 نوامبر از سوي اسكات مك كللان انتشار يافته است، او به خاطر ميآورد كه در سال 2003 و در جريان كنفرانسي به خبرنگاران گفته بود: كارل روو و لوييس اسكوتر ليبي مشاوران كاخ سفيد در افشاي نام والري پالمه مامور سيا دست نداشتهاند .مك كللان در ادامه مينويسد:تنها يك مشكل وجود داشت و آن اين بود كه اظهارات من منطبق با واقعيت نبودند، من ناآگاهانه اطلاعاتي دروغين به خبرنگاران منتقل كردم.پنج نفر از مقامات ارشد دولت نيز در اين ميان دخيل بودند: روو، معاون رييس جمهوري ، رييس دفتر رييس جمهوري و خود رييس جمهوري. در آن زمان رياست دفتر يا رياست بخش كاركنان كاخ سفيد را اندرو كارد به عهده داشت. اين بخش از نوشتههاي مك كللان كه در وب سايت ناشر امور دولتي انتشار يافته، ابهامات و پرسشهاي جديدي را نسبت به مساله افشاي نام مامور سيا و اين كه جورج بوش و ديك چني معاون وي تا چه اندازه از اين مساله اطلاع داشتند، مطرح ميكند. مك كللان خود سالها وظيفه پاسخ به اين پرسشها را عهده دار بود.اما اكنون خود وي سبب طرح پرسشهاي جديدي شده است.پرسشهايي كه پاسخ به آنها دشوار به نظر ميرسد .دانا پرينو سخنگوي كاخ سفيد با اشاره به نوشتههاي مشاور مطبوعاتي سابق كاخ سفيد و در واكنش به ادعاهاي وي گفته است: مشخص نيست كه منظور مك كللان در اين بخش از نوشتههايش چيست؟ رييس جمهوري هيچگاه از سخنگويانش نخواسته و نخواهد خواست كه اطلاعات دروغ را منتقل كنند.
اما والري پالمه مامور سابق سيا كه افشاي نامش جنجالي را برپاكرده در اظهاراتي كاملا مغاير با سخنگوي كاخ سفيد گفته است: من از اين مساله كه مشاور مطبوعاتي كاخ سفيد، تاييد كرده است كه ماموريت يافته بود تا به خبرنگاران دروغ بگويد بسيار خشمگين شدهام. حتي بدتر از آن و شوكه كننده تر از آن اين است اسكات مك كللان گفته است نه تنها كارل روو و ااسكوتر ليبي به وي گفتهاند كه دروغ بگويد، بلكه ديك چني معاون رييس جمهوري آمريكا، آندرو كارد رييس دفتر رياست جمهوري و جورج بوش رييس جمهوري نيز به مك لين دستور دادهاند تا بيانيهاي گمراه انتشار دهد .افشای نام والري پالمه به دوره آغاز جنگ عراق مربوط می شود.پس از آنکه نام والری پالمه، از ماموران سابق سيا، به نشریات درز کرد، بازرسان اف بی آی - پلیس فدرال آمریکا - تحقیقات خود را برای شناسایی عامل یا عاملان این اقدام آغاز کردند و لیبی نیز از جمله کسانی بود که مورد سئوال قرار گرفت . اسكوتر لیبی مشاور ارشد ديك چني معاون رييس جمهوري آمريكا در ماه مارس 2007 به خاطر مخفی نگه داشتن هويت فردی که نام والري پليم را افشا کرده بود مجرم شناخته شد و قاضی دادگاه در روز 5 ژوئن مجازات او را تعیین کرد .جوزف ويلسون همسر خانم پلیم که زمانی دیپلمات بود در آستانه جنگ عراق طی مقاله ای در نشریه نیویورک تایمز برخی ادعاهای دولت بوش در مورد فعالیت های رژیم صدام حسین را زیر سئوال برده بود .اظهارات ویلسون به ادعای کاخ سفيد در مورد تلاش صدام حسين برای ساخت جنگافزارهای اتمی و خرید اورانیوم از آفريقا مربوط می شد.پس از انتشار این مقاله، نام همسر ویلسون، که مامور سیا بود، از سوی مقام های کاخ سفید در مصاحبه های غیررسمی با خبرنگاران فاش شد و این اتهام را در پی آورد که کاخ سفید در صدد انتقام جویی از این دیپلمات سابق برآمده است. علیرغم محاکمه لوئیس لیبی، تاکنون کسی در ارتباط با افشای نام این مامور سابق سیا مجرم شناخته نشده است.
ماجراي 11 سپتامبر
حوادث 11 سپتامبر حملات انتحاري و تروريستي بود كه با هماهنگي كامل ميان عناصر تروريست در اين روز در سال 2001 به وقوع پيوست .صبح 11 سپتامبر 19 نفر، كه بنا به گفته منابع غربي اعضاي القاعده بودند و يا با اين گروه در ارتباط بودند؛ چهار طياره تجارتي را ربودند و پيلوتي هر يك از اين طياره ها را بر عهده گرفتند . ربايندگان با قصد قبلي دو طياره (يونايتد ايرلاينز پرواز شماره 175 و آمريكن ايرلاينز پرواز شماره 11) را به دو برج تجارت جهاني كوبيدند )برج اول ساعت 8:46:30 مورد اصابت قرار گرفت و طياره دوم ساعت 9:02:59 برج دوم را مورد هدف قرار داد.( هر يك از اين طياره ها به دو برج شماره يك و دو تجارت جهاني برخورد كردند . مدت كوتاهي پس از اين حادثه، هر دو برج فروريختند (برج اول پس از 102 دقيقه و برج دوم پس از 56 دقيقه) و خساراتي نيز به ساختمانهايي كه اطراف اين دو برج بود؛ وارد آمد.
ربايندگان پرواز سوم نيز طياره آمريكن ايرلاينز پرواز شماره 77 را به يكي از اضلاع ساختمان پنتاگون (مقر وزارت دفاع آمريكا) واقع در آرلينگتون كاونتي در ايلات ويرجينيا كوبيدند. در نزديكي واشنگتن دي سي نيز مسافران و خدمه طياره چهارم )يونايتد ايرلاينز پرواز 93) تلاش كردند كنترول مجدد طياره را از ربايندگان باز پس گيرند، اما اين طياره در زميني واقع درنزديكي شهر كوچك شاكسويل در ايالت پنسيلوانيا سقوط كرد. در حوادث 11 سپتامبر 2001 علاوه بر 19 رباينده اين چهار طياره ، 2.974 نفر نيز جان باختند. يكي ديگر از قربانيان نيز به دليل مشکل ريوي درگذشت و 24 نفر هم بر اثر وقايع 11 سپتامبر 2001مفقود شدند.
اما از حملات هولناك 11 سپتامبر در آمريكا 6 سال گذشت و در تمام اين مدت جورج بوش، رئيس جمهوري آمريكا بوده است .اين واقعه كه در همان روزهاي نخست رياست جمهوري بوش روي داد، محور و كانون توجيهكننده همه سياستها و اقدامات اين دولت قرار گرفت .اكنون نام 11 سپتامبر با دولت بوش غيرقابل تفكيك است. ديويد هندرسون از اقتصاددانان آمريكايي كه در سياست خارجي هم متخصص است در سالگرد اين واقعه ، سياستها و اقدامات دولت بوش را از روز نخست بعد از اين واقعه بررسي كرده است .در يكي از كتابهايم با نام« تصميمات بزرگ در كار و زندگي» نوشتهام كه هنگام ساختن خانه، مهمترين اشتباهات از همان روز نخست روي ميدهد.
دليل اين گفته هم روشن است. در روز نخست تصميماتي اتخاذ ميشود كه بر همه تصميمات و اتفاقات روزهاي بعد تاثير ميگذارد .اگر از همان گام نخست مكان نادرستي براي بناكردن خانه انتخاب شود همه كارهاي بعدي براي ساخت خانه به هدر ميرود. اين اصل براي هر رويدادي صادق است. در ابتداي هر طرحي تصميماتي اتخاذ ميشود كه مسير راه را رقم ميزند و اگر اين تصميمات اشتباه باشد كل مسير به خطا ميرود.
بوش هم در روز نخست بعد از 11سپتامبر اولين اشتباه را مرتكب شد. او در مراسم بازديد و حضور در صنف درسي در فلوريدا بود كه دستيارش خبر حمله را كنار گوش او زمزمه كرد . او ابتدا خوب عمل كرد و سعي داشت تا با حفظ آرامش درباره گام بعدي و حركتي كه بايد نشان دهد تصميم بگيرد، اما سخناني كه در انتهاي آن روز گفت اولين اشتباهش بود . او گفت: امروز صبح آزادي توسط يك دشمن بدون چهره و بزدل مورد حمله قرار گرفت و ما از آزادي دفاع ميكنيم. اينكه چطور به چنين نتيجهاي رسيده را هيچ وقت براي مردم آمريكا توضيح نداد. او هيچ گاه براي اين سخنانش سندي ارائه نكرد و هيچ گاه هم آن را رد نكرد . اما اگر آمريكا به خاطر آزادبودنش مورد حمله قرار گرفته بود دو گزينه پيش روي دولت اين كشور در پاسخ به اين حملات وجود داشت؛يكي اينكه آزادي را از خود سلب كند تا ديگر مورد حمله قرار نگيرد و ديگر اينكه به كساني كه ميخواهند دوباره دست به چنين حملهاي بزنند حمله كند. اما اگر اين حمله دليل ديگري دارد كه دارد، بايد دليل ديگر را دريافت.
وزارت دفاع آمريكا در سال 1997 دليل ديگر و واقعيتر اين حمله را بيان كرده كه البته اين دليل هيچ ربطي هم به آزادي در آمريكا ندارد. دليل اين حملات سياستهاي مداخله جويانه دولت آمريكا در خارج بوده است. تخليل گران دفتر علوم دفاعي پنتاگون در سال 1997، يعني چهار سال قبل از وقوع حملات 11 سپتامبر در گزارشي درباره واكنش وزارت دفاع به تهديدات فراملي نوشته است: آمريكا به عنوان يك قدرت جهاني گاه با درخواست مداخله و واكنش و استقرار نيرو در سراسر جهان رو به رو ميشود . موقعيت آمريكا در جهان گاه انجام حمله را از سوي اين كشور اجتناب ناپذير ميكند. اطلاعات تاريخي نشان ميدهد كه ميان حضور آمريكا در صحنهها و اتفاقات بينالمللي و افزايش حملات تروريستي عليه اين كشور ارتباط مستقيم وجود دارد.
اين عبارات كاملا روشن است و در اسناد وزارت دفاع آمريكا وجود دارد. چرا ارتش جمهوريخواه ايرلند در انگليس بمب ميگذاشت؟ چرا آنها در كانادا يا بنگلادش بمبگذاري نميكردند؟ پرسيدن اين سؤال درست مانند جواب دادن آن است . آنها در مكاني بمبگذاري ميكردند كه ميدانستند در مسير تصميم گيريها درباره آينده و شرايط آنها تاثيرگذار است. آمريكا اگر ميخواهد از وقوع اقدامات تروريستي عليه مردم كشورش جلوگيري كند بايد از مداخله در امور ديگر كشورها بپرهيزد.
اينكه هدف حمله كنندگان 11 سپتامبر حمله به آزادي در آمريكا بوده استدلال كاملا غيرمنطقياي است . چطور كساني براي حمله به آزادي در كشوري ديگري حاضر به خودكشي و انجام حمله انتحاري ميشوند؟ اما استدلال دوم كه عوامل حمله انتحاري در اعتراض به مداخله دولت آمريكا در امور داخلي ديگر كشورها جان خود را به خطر انداخته باشند استدلال منطقيتري است. چرا اين تروريستها كشورهاي آزاد ديگر را مورد حمله قرار ندادهاند و تنها آمريكا را هدف گرفته اند؟ بوش فرصت فكر كردن درباره اين استدلالها را نداشت.
مردم آمريكا منتظر بودند كه او كاري كند و كشوري را در انتقام اين حمله هدف قرار دهد. حملات 11 سپتامبر روز سهشنبه اتفاق افتاد و بوش و مشاورانش شنبه هفته بعد در كمپ ديويد استراتژي حمله به افغانستان را بررسي ميكردند . بن لادن به عنوان طراح اين حملات معرفي شده بود و مكان او هم در افغانستان تحت كنترول طالبان بود. دولت بوش ابتدا به طالبان فرصت داد تا داوطلبانه بن لادن را تحويل دهند، ولي طالبان درخواست ارائه سند مبني بر نقش بن لادن در اين حملات را داشت .
دولت بوش نه چنين سندي را به طالبان ارائه كرد و نه هنوز آن را به مردم آمريكا نشان داده است. مقامات آمريكايي اما در آن زمان در سخنرانيها و مصاحبههاي خود تاكيد ميكردند كه بدون شك بن لادن طراح اين حملات بوده است . بعد از اين حملات، چندين مجموعه تحقيقات گسترده از سوي چند نهاد در آمريكا انجام شد. سازمانهاي اطلاعاتي از يك سو و نيروهاي امنيتي از سوي ديگر تا ماهها مشغول انجام اين تحقيقات بودند.
بخشي از اين اطلاعات محرمانه است و تا مدتها منتشر نميشود. اما اكنون كه شش سال از آن زمان ميگذرد هيچ اطلاعات مهم و حساسي از آن تحقيقات هنوز منتشر نشده و به اطلاع مردم آمريكا نرسيده است . اينكه دلايل بوش براي حمله به افغانستان چقدر درست و محكم بوده تنها يك سوي ماجراست. سوي ديگر اين سكه آن است كه اين حمله تا چه اندازه موفقيتآميز بوده است .بوش از همان روزهاي نخست شعار دستگيري بنلادن زنده يا مرده را ميداد. اما هنوز در اين مورد هيچ پيشرفتي صورت نگرفته است.
به جاي دستگيري بنلادن در اين شش سال بوش تنها دو جنگ ناتمام در كارنامه خود به جا گذاشته كه هردوي آنها به باتلاقي دامنگير براي نظاميان اين كشور تبديل شده است .اقداماتي كه در اين شش سال عمر دولت بوش انجام شده، هيچ كمكي به تحقق اهداف اعلام شده اين دولت مانند برقراري دمكراسي و گستراندن آزادي نكرده است. بسياري از آمريكاييها به ويژه در طبقه نخبه اين كشور، اقدامات و سياستهاي بوش را بعد از 11 سپتامبر باعث بيآبرويي كشورشان ميدانند.
با
گذشت شش سال از جنگ افغانستان و ۵ سال از جنگ عراق در حالى كه نظاميان
ايالات متحده در هيچ كدام نتيجه مثبتى نگرفته است افكار عمومى آمريكا را به اين
باور رسانده كه زمان تلاش ملى براى قطع كمك هاى مالى به خزانه جنگى نومحافظه
كاران فرارسيده است. از اين رو آنها نهادهاى تصميم گير اين كشور را زير انتقادها
و پرسش هاى تند در باره مصرف بودجه اين كشور براى جنگ قرارداده اند. روزى نيست كه
در رسانه ها و يا تريبون كنگره سخنى از نفى و سرزنش كاخ سفيد كه هنوز بر ادامه
هردو جنگ پرهزينه اصرار دارد به ميان نيايد.
آمارهاى منتشره از پولى كه دولت بوش تاكنون در دو جنگ هدر داده براى مردم آمريكا
گيج كننده است. بويژه اگر دراين جدول ها و نمودارها نشان داده شود كه با اين
پول ها چه بخشى از مشكلات حاد صحت و درمان يا تأمين اجتماعى مردم آمريكا حل
مى شد. مسأله اى كه امروز در دخل و خرج جنگ به يك گناه نابخشودنى در كارنامه
دولتمردان آمريكا تبديل شده اين است كه اغلب مصرف پروژه هاى بزرگ امنيتى ـ نظامى
آمريكا از محل درآمدهاى مالياتى تأمين مى شود.
به همين دليل نمايندگان كنگره دائماً از اين تمثيل براى نقد بوش بهره
مى گيرند كه او هزينه جنگ را از جيب مردم آمريكا پرداخت كرده است.
در سال ۲۰۰۲
بوش براى جنگ در عراق و افغانستان ۸۰۴ ميليارد دالر را از كنگره دريافت كرد، اما
رقيبان دموكرات او محاسبه كرده اند كه خرج واقعى به ۱/۶
تريليون دالر مى رسد.
جنگ عراق بر اساس پيشگويى هاى نظامى آمريكا مى بايست كوتاه مدت و كم خرج باشد.
اما در نشست مطبوعاتى كه اخيراً در واشنگتن برگزار شد، رهبر حزب دموكرات در كنگره
آمريكا خاطر نشان كرد كه پيش از آغاز جنگ در ماه مارچ سال ،۲۰۰۳ رئيس جمهور جورج
بوش به كنگره آمريكا گفته بود كه خرچ جنگ از ۵۰ تا ۶۰ ميليارد دالر را در بر
مى گيرد .
وى اين چنين به
ياد آورد كه مشاور وقت رئيس جمهور در امور مالى «لورنس لندسى» پيشگويى كرده بود
كه هزينه جنگ خيلى گرانتر، در حدود ۲۰۰ ميليارد دالر خواهد شد. و در نتيجه او
براى اين تخمين و محاسبه اش از كار بر كنار شد .
رهبر
اكثريت دموكرات هاى كنگره مى افزايد: امروز گزارشات خود بيانگر اين واقعيت است كه
هزينه حقيقى اين جنگ حتى از حدس هاى لندسى هم به مراتب بيشتر خواهد بود، در عمل
۱۰ مرتبه گرانتر از آن چيزى كه لندسى پيش بينى مى كرد.اما علت اعتراض آمريكايى ها
به مسأله مهمترى برمى گردد آنها مى گويند: ما بايد براى تأمين امنيت مردم آمريكا
هر نرخى را كه باشد پرداخت كنيم. اما غير قابل قبول است كه جنگ زندگى و آينده ما
را امن تر نمى كند. با ادامه جنگ ضريب امنيت مردم نيز پايين مى آيد.
بر حسب نظر سنجى هاى تازه، هر خانواده آمريكايى - باتعداد چهار نفر- براى تأمين
مصارف دو جنگ در افغانستان و عراق تا سال ۲۰۰۸ کم ازكم ۰۰۰ ۲۱ دالرهزينه مى كنند.
حال با يك حساب تقريبي عمق فاجعه آشكار مى شود، اگر جنگ ده سال ديگر طول بكشد طبق
برآورد هاى اين گزارش هر خانواده آمريكايى بايد ۰۰۰ ۴۶ هزار دالر به مصرف برساند
. رهبر ديگر دموكرات ها سناتور هرى ريد اظهار مى دارد كه دموكرات ها از گزارش
نظر سنجى ها همچون مداركى براى محدود كردن امكانات بوش در عراق استفاده خواهند
كرد.
در عين حال او افزود كه مصارف جنگ روز به روز افزايش مى يابند و با سرعتى حتى بيشتر از آن چه كه تا حال تخمين زده شده است به پيش مى رود و روند صعودى مى يابد .بر طبق اظهارات تحليل گران اگر بوش به ادامه نقشه هاى جنگى خويش ادامه دهد و كنگره شمار سربازان اردو را كاهش ندهد خرج عمومى اين جنگ براى ۱۰سال آينده از ۵ / ۳ تريليون دالر هم فراتر مى رود.
دموكرات ها مى گويند اين بار در تصميم شان براى تغيير در برنامه و بودجه جنگ مصمم هستند. هرى ريد تأكيد مى كند كه علاقه منديم سياست ها را در عراق تغيير دهيم و تضمين كنيم كه اين فاجعه ادامه نيابد. ما به حيث بخش قانون گذارى حكومت تمام كوشش مان را به خرج داده، به رئيس جمهور و مردم كشور نشان خواهيم داد كه دراين جنگ فقط رئيس جمهور تعيين كننده نيست. اما گروه ديگرى از كارشناسان در نقد مصارف جنگ بر عوارض آن در سياست هاى منطقه اى بوش مى پردازند. آنها معتقدند كه دولت آمريكا علاوه بر مردم اين كشور هزينه هاى نظامى گرى خويش را بر دوش دولت ها و نظام هاى سياسى منطقه بويژه دول عربى - نفتى منطقه سرريز كرده است.
دانيلا مارك حيم، تحليلگر مركز پژوهشى «Heritage Fundation» بر اين عقيده است كه درصورتى كه دولتمردان آمريكا در تأمين مصارفات جنگ از محل ماليات و خزانه اين كشور دچار مضيقه شوند تلاش خواهند كرد پاى كشورهاى اروپايى و عربى را به ميان بكشند. و اين نكته شايد تفسير سياست نوين بوش و رايس باشد كه براى ادامه جنگ در عراق و افغانستان اين بار از الگويى به نام مشاركت شركا سخن رانده اند.
منابع مورد استفاده:راه توده ،همشهري ، ابرار،تجاوزولشکرکشي هاي آمريکا، جهان بسوي قرن بيست يک ،علل وانگيزه هاي فروپاشي شوروي وجنگ درافغانستان .درتهيه آماروارقام اين مقاله ازمنابع خبري وتحليلي استفاده شده است.