شایعه پردازیهای بی پایه
در مورد انحصار قدرت سیاسی توسط تاجکان
عالم
از مدتها بدین سوچی در داخل و چی دررسانه های بیرون مرزی بحث هایی در موردشئونزم وانحصار طلبی تاجکان بطور پیوسته به نشررسیده ومیرسد.
این ترمینولوژی جدیدسیاسی ،که ازمزارشریف درسال 1371خورشیدی به خورد مطبوعات داده شد وبعداَتوسط حلقه ای در کویته پاکستان تداوم یافت . رسالات و مقالات سیاسی زیادی پیرامون این موضوع توسط گروه سربلندکرده ازکویته پاکستان وتعداد دگری به نشر سپرده شده است.
مقالات روشنفکران اروپایی!؟بطور کامل نسخه برداری و کاپی کامل همان نشرات است و تنهابا پس و پیش کردن جملات، این تحلیل های سیاسی!؟ تکرارهمان مکررات است.
اما مصلحت اندیشی های سیاسی، همه را واداشت تا در برابر این اختراع سیاسی خاموش بمانند ویا خموشانه از کنار آن بگذرند.
ولی فوران جدید این کاپی گریها و باربار کشاندن آن به مطبوعات منحیث اختراع جدید وجدید ترهمه را وامیدارد تا در باره این مقوله جدید سیاسی ابراز نظر کنند و آن را به کندوکاو بگیرند.
بهانه اصلی این عقده کشایی های تاجک ستیزانه وپارسی ستیزانه به جنگ های بین التنظیمی در شهر کابل بر میگردد،که در زمان زمامداری آقای ربانی بوقوع پیوسته است.
گرچه هدف اصلی این بحث ها معلوم است و بیشتر به غرض کمرنگ شدن سنت انحصار قدرت سیاسی توسط گماشتگان قبیله گرایان راه اندازی شده و هدفی جز هر چه بیشتر پاشیده شدن اتحاد سیاسی اقوام واتنی ها دور نگهداشته شده از قدرت ومرجعیت سیاسی را در بر ندارد.امابرای ظاهر فریبی و انحراف اذهان عامه، رهبران و چهره های سیاسی، مورد کین و غضب دستگاههای تبلیغاتی قرار میگیرند، که مقبولیت اجتماعی ندارند واین تبلیغات در مورد آنهاشاه نزول هایی هم دارد.
اما در واقعیت تبلیغات متوجه دولت ربانی از این بابت گرم است، که تاجکان در آن زمان، گویاقدرت سیاسی را در انحصار داشتند و دیگران را از آن محروم ساخته بودند و بر خلاف جریان تاریخ به حق میراثی و مضبوط و شناخته شده دیگران دست برد، زده اند در برابر(تابوی مقدس) ناسپاسی کرده اند و به سنت انحصار قدرت سیاسی، احترام نگذاشته اند. بنابراین مستوجب اینهمه طعن ولعن اند.
نشخواراین تبلیغات افتراق انگیز توسط چهره های روشنفکر!؟ که دهل و نقاره، چپ بودن و دموکرات بودن شان رااذعان میکنند وسنگ عدالت ملی را بر سینه میکوبند ، مبین این حقیقت است که آنهادر تمام این ادعاهای بلند بالا جز به اتنی و قوم خود اصلاَ اعتقادی به حل مساله ملی ندارند .
اگر کمی به گذشته برگردیم، بعداز سقوط حاکمیت سیاسی حزب وطن و دست یابی رهبران جهادی!؟ به قدرت سیاسی و بخصوص بعد ازبه کرسی نشستن استاد ربانی در گوشه ای از امارت نیمه ویران شده شهرکابل، این تبلیغات توسط وابستگان کشورهایی خارجی ذیدخل در مسأله افغانستان از جمله وابستگان پاکستان وحلقات معلوم الحال وابسته به غرب در شهر مزارشریف آغاز و بدنبال آن عده ای ازین روشنفکران وابسته، گروه های فشار را تشکیل دادند، تا ذهنیت رهبران نظامی تازه به دوران رسیده را متوجه خطر از جانب تاجکها نمایند.
این افسانه سازی های استخباراتی و تبلیغاتی فقط یک هدف را دنبال میکرد وآن اینکه،اتحاد نیمه نظامی اتنی هاو اقوامی، که بار اول در پرتو این اتحاد از حاشیه تاریخ سیاسی افغانستان به متن آن راه یافته بودند و گویامسیر سنتی قدرت سیاسی تغییر یافته بود، از هم پاشیده شود و جریان شکل گیری قدرت سیاسی دوباره به روال گذشته باز گردد.
گروه ها و حلقات تشکیل شده بدون انتباه از تاریخ خونبار سیاسی و ملی، مدعی بودند، که در شمال خطر اساسی از جانب تاجکان است و به هر قیمت دولت ربانی باید قبل از همه سقوط داده شود. دراین مورد منظومه های به مطبوعات راه یافت، که همه خطر را از جانب تاجکان قریب الوقوع اعلام میکرد و برای دفع این{ غایله} هر چه زودتر باید آمادگی های نظامی اتخاذ میشد.
زیر تأثیر این جو سازی های سیاسی و تبلیغاتی، دری ستیزی و پارسی ستیزی،به مداخله مستقیم نمایندگی سیاسی پاکستان، در مزارشریف، تشنج بین گروهای نظامی تشکیل دهنده اتلاف بالا گرفت.
افسون این گروهای روشنفکرمآب، که در عقب آنها دستگاهای عریض و طویل جاسوسی خارجی قرار داشت، تأثیرات منفی را بر ذهن و تفکر رهبران نظامی فاقد تجربه سیاسی و کشور داری بجا گذاشت، که در غرب کابل منجر به برخورد بین حزب وحدت اسلامی و جمعیت اسلامی گردید وبعدا به ایجاد شورای هماهنگی انجامید. برخوردهای نظامی فصل خونین را در روابط اتنی ها و اقوامی بوجود آورد، که از هزاران سال در شمال کشور با هم زندگی و رنج مشترک داشتند.
برنده اصلی این بازیها از اول معلوم بود، در نتیجه این طرحهای داهیانه!؟همه ای این اتنی ها و اقوام به حاشیه قدرت سیاسی رانده شدند.
روشنفکران این اتنی ها ، که نتوانستند ویا نخواستند دست به تشکیل یک نهاد سیاسی بزنند، که بتواند رهبری و قیادت سیاسی این اتنی ها را در مبارزه سیاسی وکارزارهای دموکراتیک بعهده میگرفت، اهداف روشن سیاسی را برای آینده ی این جبهه و ائتلاف نظامی معین میکردند. برای حل اختلافات و منازعات ایجاد شده میان آنها راه های سیاسی و مسالمت آمیزرا جستجومیکرده اند و جبهه را از چوکات نظامی تا سطح جبهه سیاسی بین این نیروها ارتقا میدادند.
در عوض همه این روشنفکران هر کدام در کنار اتنی و قوم خود لمیده تا توانستند در تعمیق بحران افتراق وانقطابات خونین ملی نقش مخرب شان را ایفا کردند.
این در حالی بود ، که قوتهای نظامی علی الرغم موضع گیریهای، این پیش قراولان روشنفکر!؟ چند باردر وجود جبهات نظامی، مقاومت با النسبه منسجم نظامی را در دفاع از فرهنگ، تاریخ و هویت ملی خود ایجاد کردند، ولی این تلاشها در نبود یک جبهه سیاسی نیرومند، نتوانست به ثمر برسد. و به یک مقاومت پایدار عادلانه ملی مبدل گردد.
مسئولیت فاجعه تسلط طالبان، نسل کشی ها، قتل عام و تصفیه های هولناک قومی و نژادی توسط گروه طالبان، بیشتر متوجه روشنفکران ونخبه گان سیاسی است، که با بی مسئولیتی تمام در قبال این حوادث موضع گرفته بودند.
ارائه دوباره این مقالات مبنی بر افتراق بین این اتنی ها و اقوام باز هم در همان سمت و سویی در حرکت است، که بار اول به فاجعه بشری مبدل شد و دور دیگری ازفاجعه در راه است.
بر جسته ساختن اشتباهات جمعیت اسلامی و آقای ربانی وتقدیس و بی عیب دانستن دیگران در این مسأله و به این بهانه گرم کردن بازار تاجک ستیزی و دری ستیزی جز تکرارهمان سناریوی گذشته، نمیتواند پیامد دیگری داشته باشد.
حال برگردیم به افسانه انحصار قدرت سیاسی و حکومت تک قومی تاجکان؛
واقعیت امر اینست که بعد از سقوط حاکمیت سیاسی حزب وطن وتسلیم دهی قدرت سیاسی به انارشی جهادی، که ابتداقدرت بحضرت مجددی وبعداً به استاد ربانی واگذار شد، کشور ما هیچگاه شاهد دولت و مرجعیت سیاسی نبوده است ، که همزمان بر تعدادی از ولایات محدود افغانستان تسلط سیاسی و اداری داشته باشد.
در زمان اقتدار استاد ربانی، افغانستان به شاخه ها وجزایرمتعدد قدرت تقسیم شده بود، که بیشتر ولایات شمال در حیطه تسلط جنبش ملی- اسلامی افغانستان به رهبری جنرال عبدالرشید دوستم، ولایات شرقی افغانستان، توسط شورای جهادی مشرقی به رهبری حاجی عبدالقدیر، برخی از ولایات در جنوب افغانستان توسط مولوی حقانی، ولایات دیگر توسط برخی قومندانان جهادی و تنظیم های دیگر و مناطق هزاره نشین توسط حزب وحدت اسلامی و حرکت اسلامی اداره و رهبری میگردیدند.
تنها برخی ولایات به حکومت ربانی وفادار بودند، که توسط فرماندهان جمعیت اسلامی اداره میشدند.این مراکز وجزایر قدرت هیچگونه فرمانبری به دولت مرکزی نداشتندو صرف از تنظیم های مربوط دساتیر می پذیرفتند.
برخی از این مناطق تا سرحد دولت مستقل عمل میکردند، رهبر و رئیس نظامی منحیث زعیم رده اول سیاسی، رهبری امور را بدوش داشت،مسأله صدور فرامین عفو مجازات، مجازات اعدام، تقرر و عزل مأمورین بلند پایه لشکری و کشوری، ایجاد تشکیلات اداری و سیاسی، مصارف پولی به شمول چاب و نشر پول، داشتن آرم و پرچم جداگانه ، اردو وپولیس جداگانه و داشتن روابط سیاسی جداگانه با کشورهاو عقد قرار داد های خارجی ، همه و همه بیانگر مراکز جداگانه قدرت سیاسی از دولت آقای ربانی بوده است و همه ای این امیرنشین ها بطور جداگانه رهبری و اداره میشدند و یا به تعبیر دیگر دولت های جداگانه بودند.
سرنوشت شهر کابل منحیث مرکز اداری و سیاسی کشور بدتر ازین بود.
شهر کابل بطور جداگانه توسط ، جمعیت اسلامی، حزب اسلامی، وحدت اسلامی، اتحاد اسلامی، جنبش ملی اسلامی وگروهای متعددی که پیشوند و پسوند اسلامی داشتند اداره میشد، که بجز از مجرای تنظیمی، از هیچ مرجع دیگری فرمان نمیبردند .
در داخل کابینه بنام و فاقد صلاحیت دولت ربانی، قدرت بین تنظیم های هفتگانه و هشتگانه تقسیم شده بود، وهر تنظیم سهمیه خودش را به کابینه معرفی کرده بود که به هیچ صورت اکثریت آن تاجک نبودند.
بعدها هم، که دولت در مزار شریف تشکیل شد وضع دولت به همین منوال بود در آخرین کابینه ای آقای غفور زی، که در بامیان بر اثر توطئه برانداخته شد نیز تاجکان اکثریت نداشتند.
حال این مسأله مطرح میگردد، زمانیکه دولت مرکزی وجود نداشت که تمام کشور را اداره کند، چگونه انحصار قدرت سیاسی وجود داشت؟ انحصار قدرت سیاسی زمانی مقدور وممکن است، که دولت تسلط و اقتدارش را در تمام قلمروش اعمال کند، دولت متمرکز مرکزی، میتواند قدرت را در حیطه اقوام، اتنی هاو نزدیکان خود قرار بدهد، واز این طریق بر مرکز و محلات سلطه برقرار کند. در صورتی که تمام ادارات محلی، بدست فرماندهان محلی اداره و رهبری میشدند.
این ترمینو لوژی انحصار قدرت سیاسی، در کجای دولت آقای ربانی وجود داشت؟ باید به ترمینولوژیهای سیاسی برخورد دقیق داشت، یکی مدل اختراع میکند و دیگران به کاپی گری می پردازند، بدون اینکه به ماهیت انحصار قدرت سیاسی توجه داشته باشند.
این کاپی گریهای ناشیا نه میتواند، به کمرنگ شدن واقعی انحصار قدرت سیاسی در افغانستان، که نکبتهای بی شماری را به جامعه ما تحویل داده است و بحران کنونی یکی از پیامد های بیشمار آن است، بیانجامد.
این مترادف سازی های آگاهانه انحصار قدرت سیاسی، تبلیغات پلان شده ای است، که بار مسئولیت اعمال کنندگان انحصار قدرت سیاسی در افغانستان را کاهش میدهد وازخیانت ملی مجریان ان میکاهد.
باید توجه داشت؛ که انحصار قدرت سیاسی، بدون دولت مرکزی و داشتن سلطه سراسری بر تمام قلمروش حرف میان تهی و توخالی است، که هیچگاهی واقعیت پیدا نخواهد کرد.
اگرانحصار قدرت را، در هرجریزه قدرت، ولایات و ادارات محلی مدنظر بگیریم دراین صورت در ولایات تحت تسلط دولت آقای ربانی ممکن است مسولین این ارگانها منسوب به جمعیت اسلامی بوده باشند، که به هیچ صورت همه ی آنها تاجک نبوده اند.
ولی به موازات آن اداره امور در بیشتر ولایات شمال در تسلط جنبش ملی – اسلامی افغانستان، درمناطق هزاره نشین بدست حزب وحدت اسلامی و حرکت اسلامی، ولایات شرقی جنوبی و برخی ولایات درحومه شهر کابل بدست نیروهای حکمتیار، خالص و سیاف قرار داشت،که در تمام این ولایات، محلات و مناطق قدرت سیاسی و اداری بنوعی درانحصارسیاسی یک اتنی و قوم قرار داشت و هیچ گونه مشارکت ملی اتنکی و قومی و حتی محلی در آنها به مشاهده نمیرسید. در این ولایات و محلات بنابر عقب ماندگی های فرهنگی و سیاسی، انحصار قدرت سیاسی پررنگ و شدیدتر از مناطقی بود که جمعیت اسلامی در آنها حاکم بود.
بنابراین همه دراین انحصار قدرت شریک و سهیم بوده و در بخش تاجکان این انحصار قدرت محلی بوده، نه اتنیکی و قومی.
مسأله دیگر در این مقالات این است، که نویسند ه گان محترم، میخواهند بار مسئولیت جنگ های میان تنظیمی را بدوش دولت آقای ربانی و از این طریق آگاهانه بدوش اتنی تاجک بیاندازد.
حقیقت مسلم آن است، که این جنگها با الوسیله استعمار انگلیس و آمریکا و پادوهای منطقوی آنها و عناصر وابسته به دستگاههای جاسوسی این کشورها و ازجمله دستگاه جاسوسی پاکستان از گذشته های دور طراحی و سازماندهی شده بود.
آغاز گر دور دیگر جنگها بعد از انارشی جهادی آقای حکمتیار بود، که بتدریج دامنه ا ی آن وسیع شد و با ایجاد شورای هماهنگی دامنه ی این مخاصمات به شمال کشور کشانیده شد.
دراین درگیری ها دولت آقای ربانی، بدون اینکه موضع تهاجمی داشته باشد، در موضع دفاعی بوده است.
ولی آنچه مسئولیت اساسی را متوجه همه جوانب میسازد اینست،که همه احزاب ، تنظیم ها و حلقات روشنفکری مربوط به آنها، با بی مسئولیتی تمام در برابر سرنوشت سیاسی اقوام و اتنی های عمل کردند، که با اتحاد سیاسی میتوانستند شامل متن تاریخ سیاسی افغانستان شوند و نظام عادلانه و دموکراتیک ملی را ایجاد کنند. این سبک و سنگین کردن مسئولیت ها، بیشتر از اینکه به تشدید مخاصمات آگاهانه بیانجامد و گرهی دیگری بر مشکلات موجود بیافزاید، هیچ مشکل را حل کرده نمیتواندو سبب خواهد شد بحران اعتماد بین اتنی های با هم برادر را بیشتر ازین عمیق تر خواهد ساخت.
نویسنده گان محترم درین گیرودار تبلیغاتی بیشتر به فاجعه در غرب کابل اشاره میکنند و مسئولیت آنرا هم به گردن اتنی تاجک وانحصار قدرت سیاسی توسط آن تعبیر و تفسیر میکنند.
باید اذعان کرد ، که بدون هیچگونه تردیدی، فاجعه در غرب کابل یا هر گوشه دیگر مورد نکوهش و نفرین است.
ولی در تمام مناطق و توسط همه گروه های مسلح مربوط به احزاب وتنظیم ها، این جنایات تکان دهنده و هولناک صورت گرفته است که نباید یکی بسیار برجسته و دیگری مسکوت گذاشته شود. در درون شهر کابل وبیرون از آن چنان جنایات تکان دهنده و هولناک صورت گرفته است که به قلم آوردن آن کاری است مشکل.
آیا نویسنده گان محترم از کله منارها، میخ کوبیدن ها و سوزاندن دسته جمعی در کانتینرهای فلزی توسط گروهای مسلح اطلاع ندارند؟
آیا چپاول ، غارت و قتل عام همه گانی در غرب و جنوب شهر مزار شریف فراموش شده است؟
چپاول و قتل عام در سمنگان، تاشقرغان ،بغلان و چندین مرحله ای شهر قندوز میتواند فراموش گردد؟
آیا تاجکان به جرم سنی و تاجک بودن از بامیان اخراج نشدند؟ و صدها مسأله دیگر، که هیچ تاجکی این جنایات هولناک و تکان دهنده را بنابر مصلحت های سیاسی، به خورد مطبوعات و رسانه ها نداده است.
آخر همه ما شاهد حوادث خونین برخوردهای قومی و اتنیکی بوده ایم و همه ازآن آگاهی داریم. اختراع کنندگان انحصار قدرت سیاسی چرا یکروز بنابرحکم وجدانشان از همه این جنایات بشمول غرب کابل چیزی به قلم نمیدهند؟ و مسببین همه مورد مأخذه مطبوعات قرار نمیگیرند؟
چرا با بغض و کین مصروف پاشیدن تخم نفاق و تعمیق زخم های ناسوری هستیم،که مشتعل شدن دوباره آن به نفع هیچ کسی نیست؟
یک مورد دیگرهم ارائه مقالات عریض و طویل بر علیه جبهه ملی است.آنهم به این دلیل که، چرا یک تاجک به طور موقت رهبری آن را بدوش دارد.
این قلم جدا به این باوراست که جبهه ملی با آنکه برنامه صریح و روشن سیاسی ندارد و هیچگونه بدیل سیاسی رژیم دست نشانده را ارائه نکرده است و بدینصورت نمیتواند یک آپوزسیون جدی در برابر رژیم وابسته حامد کرزی باشد، قرار گرفتن بسیاری از چهرها و رهبرانی که در مقاطع مختلف زمانی بعوض ایستادگی بر منافع ملی، دست به معامله گریهای سود جویانه سیاسی زده و این امر آنها را فاقد مقبولیت اجتماعی گردانیده است، عدم تقوای سیاسی، اخلاقی و اجتماعی و عدم پایبندی به ارزشهای سیاسی و عقیدتی در بسیاری از رهبران جبهه، این جبهه را فاقد پایگاه اجتماعی نیرومند ساخته است.
ولی جبهه ملی مانند سایر تشکیلات سیاسی(بیش از صد حزب و چندین جبهه) مطابق تمام موازین پذیرفته شده و طبق قانون، حق ایجاد و فعالیت را دارد.
اما چرا جبهه ملی تنها بلافصله بعد از تشکیل مورد خشم رژیم قرار گرفت و فعالیت آن بدستور کشورهای خارجی نسبت داده شد. این از جانب رژیمی عنوان میگردد، که امر و نهی درین رژیم بدست مشاورین آمریکایی و انگلیسی است و رژیم بالای نیزه های عساکر آمریکایی و ناتو نفس میکشد، مشروعیت دهنده سیاسی نظام هم افزارهای سیاسی آمریکایی و انگیلسی مانند شورای امنیت و...است. موازی به آن دولت پاکستان عکس العمل شدید در برابر ایجاد آن ابراز داشت ، گروهای قبیله گرا پیرامون آن دست به تبلیغات گسترده زدند. ودر واکنش به آن بفوریت حلقات مربوط به پاکستان و انگلیس و آمریکا، در دو مرکز یکی برهبری کرزی نهاد جبهه گونه جمهوری را بوجود آورد و دیگری جمعیت اصلاح !؟ را سروسامان داد. تا اگر یکی نتوانست ، ریزرف دیگری آمادگی تاج پوشی را داشته باشد.
تلویزیون آریانای افغانستان، که مصارف مالی و برنامه های آن توسط سی آی ای و وزارت خارجه آمریکا تمویل و به پیش برده میشود. به سخنگوی این جبهات و علیه جبهه ملی موضع گرفته و مصروف تحکیم مواضع نوکران و نور چشمی های سرمایه سالاری غرب و امریکا میباشد.
درین گیرودار تبلیغاتی چهرهای روشنفکری، که به حلقات به اصطلاح چپ تعلق خاطرتشکیلاتی و سیاسی دارند،با همان شیوه های تبلیغات آریانای افغانستان دست به پروپاگند علیه جبهه ملی زده ومیزنند، که تبانی تبلیغاتی بین قبیله گرایان و غرب گراها و گماشتگان استخباراتی و حلقه های سربلند کرده از چپ دراین مسأله، شک وتردیدها را در موردمنابع واحد این کارزار تبلیغاتی افزایش میدهد.
بیشتر این تبلیغات طوری سمت دهی میگردد،که گویا این جبهه مربوط تاجکان است و بدین لحاظ سزاوار هرگونه نکوهش.
در حالیکه یک دید گذ را به تشکیلات این جبهه میرساند، که جبهه ملی، تمام اتنی ها و قومیت های افغانستان را در بر می گیرد.
این تبلیغات در حالی صورت میگیرد، که این روشنفکران برای یک بار هم اتحاد سیاسی رهبران اتنی خود را با حکمتیار، سیاف، طالبان وکرزی و در دنباله روی کامل از سیاست ها وعملکرهای امریکا، انگلیس و پاکستان محکوم نکرده اند.
ما عادت کرده ایم در هر تشکیلات، که رهبران انتی و قومیت خود ما شرکت نکرد باید به آن نفرین بفرستیم.
اگر اصطلاح دموکرات و ملی در جبهه ملی مسأله عاریتی است، این مسأله در مورد تمام تشکیلات و نهادهای سیاسی گذشته و موجود در کشورصادق است.
باعلاوه کردن یک متر پیشوند دموکراتیک در نام سازمانهای به اصطلاح چپی چیزی از انحصار قدرت سیاسی توسط این گروه هانکاست.
با عنوان کردن مفاهیم ملی ، میهنی و اسلامی و پیشوندهای عریض و طویل در کنار نام احزاب، هیچگاهی به آرمانهای ملی و میهنی تمکین نشد، چرا ما با بغض و تعصب یکی را میبینیم و از کنار دیگران با چشم بسته میگذریم.
این قلم جدا به این باور است، که همه رهبرانی، که بابی مسئولیتی تمام درعقب انتی ها و اقوام خزیده و از تجارت و معامله گریهای سیاسی با قدرت های استعمارگر و ایادی منطقوی آنها قربانی ها و خونهای ریخته شده انتی ها و اقوام شانرا درپای استعمارگران و نوکران داخلی آنها میریزند و هر روز با معامله گریهای سودجویانه سیاسی و مالی مصروف زر اندوزی و پر کردن کیسه ها و چپاول دارایی های عامه اند،به هیچوجه سزاوار انتساب به این انتی و آن قوم نیستند و بدتر از دشمنان سوگند خورده این اقوام و انتی ها ، ضربات زیان بار مضاعفی را بر فرهنگ، تاریخ، هویت ملی و تاریخی این اقوام وارد میکنند و حساب آنها،از نیروهایی که طرفدار حل عادلانه ملی اند، بکلی جداست. و نباید اشتباهات، خیانت ها و معامله گریهای سیاسی آنها به حساب اتنی وقومیت آنها معامله گردد.
پیشنهاد میگردد، برای سمتدهی مبارزه عادلانه و دموکراتیک ملی و ایجاد اتحاد سیاسی. بین این اتنی ها، یک نهاد مسئول، مشترک با تعداد مساوی از هر انتی و تبار ایجاد گردد، تا از یک جانب رسالت مبارزه سیاسی هدفمند را عهده دارشود و از جانب دیگر بتواند در رفع تشنجات و بحران های ایجاد شده در روابط این اتنی ها و اقوام مساعدت بعمل آورد.