حسین ورسی              

                                  

            

پایان سال جهانی مولانا جلال الدین محمد بلخی

 

در لحظاتی که این سطور رقم می خورد ، یک روز به ختم سال ۲۰۰۷ مسیحی مانده است. بنا به تقاضای کشور ترکیه ، یونسکو سال ۲۰۰۷ مسیحی را " سال مولانا " نامگذاری نمود. مولانا به عنوان ابرمرد اندیشه و فرهنگ ، غرب و عمدتاً امریکا رادر نوردید. فلم سازان ، مودلیران ، نویسنده گان از اشعار مولانا سود جستند . پو ستر های مولانای بلخ ، توام با گزینش برخی از اشعار وی ، در رستورانت ها ، کافه ها ، روی میز های قهوه نوشی ، مغازه ها و خانه ها جایگاه ویژه ای را به خود اختصاص داده بود. اندیشه های مولانا پس از هشتصد سال از مکان های دیجتالی مدرن امریکا گرفته تا کلبه های روستایی آن کشور راهش را باز کرده است. چنانچه یکی از آمار های رسمی امور فرهنگی امریکا اعلام داشت که اشعار مولانا در سال ۲۰۰۷ مسیحی در مقام نخست قرار گرفته است.  در همین راستا بین کشور ترکیه وایران بر سر اینکه مولانا " ترکی " است ویا  "ایرانی " بحث ها ی تندی در گرفت که هر کدام برای اثبات مدعای شان مقالات و نوشته های متعددی را بدست نشر سپردندو محافل گوناگون بزرگداشت مولانا را سامان بخشیدند.

 اما مولانا در زادگاه اصلی خویش مانند گذشته ناشناخته ماند.  " بلخ " که روزگاری نه تنها به " مادر شهرها " معروف بود ، بلکه در گذرگاه تمدن ، اندیشه و فرهنگ پربار ما به عنوان زاد گاه اندیشمندان ، شاعران ، عارفان وسخنورانی بود که درخشش اندیشه های شان در فراسوی خراسان وقت ، پرتو افگنی داشت. اگر دقیقی بلخی هزار بیت شاهنامه را نمی سرود ، شاید ما امروز شاهنامه ای فردوسی را نمی داشتیم. اثری که پس از ایلیاد و اودیسه ای هومر ، کمدی الهی دانته ، درامه های شکسپیر ، به عنوان چهارمین اثر ماندگار جهانی شناخته شده است. گذشته از آن اگر حماسه ای جاویدان شهنامه نمی بود ما در واقع باگسست وانقطاع تاریخی و فرهنگی گذشته ای خود مواجه می بودیم. اما فردوسی خود اذعان دارد که شهنامه ای دقیقی بلخی آغاز گر ومحرک بنیادی من در سرایش این کتاب بزرگ است. رابعه ای بلخی به عنوان یک زن مسلمان و شرقی عصیان می کند و از عشق دلداده اش سخن می گوید واز این طریق به ریش منکران آزادی و عشق می خندد. نباید عصیانگری این دختر فخیم و آزاده ای بلخ از چشم تاریخ پوشیده بماند و اوست که عشق را بر دیوار " حمام خون " جاودانه می سازد. ابن السینا بلخی ، این عالم ودانشمند جهانشمول ، که برای حفظ جان اش از خشم اربابان مستبد ، پیوسته در سفر می بود ، از بلخ سر بر آورد و به حد در طبابت پیشروی نمود که تا آخر قرن ۱۸ مسیحی ، اثار وی جزء کتب درسی دانشگاه های اروپا بود. ناصر خسرو بلخی ، آن سخنور توانا ، آن ابر مرد که به درک رستگاری انسان رسیده بود واز مال و مقام دنیا برید و رفت تا معنویت آدمی را در جایگاهش باز گرداند. از یاد مان نرود در آن روزگاری که شیخ ومفتی برای تداوم اقتدار شان با استفاده ای دروغین از نام دین هرکی را باب طبع نمیدیدند ، به حکم فتوا از راه شان برمی داشتند ، مذهب اسماعیلی در واقع پاسخی بسیار جدی در برابر تحجر مذهبی زمان خود بود که با شیوه های جدید ، علیه دستگاه مستبد حاکم مقابله می کرد. ناصر خسرو بلخی آن مرد اندیشه وخرد که از سوی خلفای فاطمی لقب  "حجت خراسان " را گرفته بود ، به فرهنگ وزبانش حرمت می گذاشت چون عقابی دردره ای " یمگان " بدخشان مسکن گزید و با شعر و سخن اش نقاب از چهره ای استبداد گری مذهبی برمیداشت. عارفانی چون ابراهم ادهم بلخی ، ابو شکور بلخی ، شقیق بلخی ودیگران از سرزمین بلخ برخاستند و اندیشه های ماند گاری از خود بجا گذاشتند.

   مولانا در سرزمین دانش پرور بلخ زاده میشود وپدرش بهاولد که مشهور به سلطان العلما است ، در شگوفایی ذهن مولانا نقش بسیار مهم دارد. بهاولد ، عالم ، خطیب ، نویسنده و مدرس بزرگی است که علمای مشهور همان زمان در پای صحبت های وی می نشستند ودر موارد مختلفی از او حل مشکل می کردند. در آنوقت ها چنین نبود که دولت ویا دستگاهای قدرت لقب علمی به اشخاص اعطا نمایند. فقط توانایی ، آگاهی وتبحر در علوم سبب میشد تا جامعه ونخبه گان فکری و علمی نه از روی یک پروگرام از پیش آماده شده ، بلکه به شکل طبیعی ، علما ودانشمندان را " لقب " میدادند. ارزش این لقب گذاری در آن بود که این لقب ها در کنار نام آنها جاودانه میشدند. مانند شیخ الرئیس ابوسینای بلخی ، سلطان العلما وغیره. روشن است که القاب عطیه شده از سوی دولتها که اکثراً روی غرضمندی های سیاسی طرح میشود و با رفتن شخص  لقب اش نیز از خاطره ها محو می گردد. سلطان العلما در شکل گیری اندیشه های مولانا با آن استعداد فطری اش ، نقش بسیار مهم داشته است. این بدان معنا نباید باشد که مولانا تا به سن ۱۲ سالگی از زادگاهش بلخ بامی ، چیزی فرانگرفته است. صحبت های آتشین پدر مولانا در منابیر وخطبه ها ، رفت وبرگشت علمای مشهور و تلمذی برخی از آنها در پای بحثهای پدروی ، مکاتبه با علمای خراسان وبغداد از سوی سلطان العلما وکشانیدن روح این بحثها ومکاتبه ها در مجالس ، طبیعتاً در ذهن خلاق مولانا بی اثر نبوده است. اینکه بعدها برخورد مولانا با شمس ، اورا دگرگون می نماید ویکباره به همه چیز آتش می زند ، عمامه بر میدارد واز رفتن به منبر ابا میورزد ، مایه های از قبل در ذهن و اندیشه ای مولانا وجود داشت ویا به تعبیر دیگر مولانا آتشفشانی بود که شمس با نور افگنی خویش مجرای این آتشفشان در حال انفجار را ، باز نمود.

 اما در باروری شعله های سرکش اندیشه های مولانا ، نمیشود که از تربیت و آموزش مولانا در زاد گاهش به وسیله ای سلطان ا لعلما یکسره طفره رفت. گرچه مولانا با آن اندیشه های بلندش که امروز پس از هشت قرن شرق و غرب را تسخیر کرده است ، به مکان مشخصی تعلق ندارد حتی در دوران  سرگشتگی و انحطاط معنوی جوامع مدرن ، این اندیشه های بلند ووارسته ای مولانا است که به سراغ وامانده ها می آید تا روح های منزوی شده  آنها را از حصار " خود بیگانگی " نجات بدهد. پس به تعلقیت نژادی ویامکانی مولانا فخر فروختن شاید مضحکه ای بیش نباشد.

 چه تدبیر ای مسلمان که من خود را نمیدانم          نه ترسا نه یهودیم من نه گبرم نه مسلمانم

  نه شرقیم نه غربیم نه بریم نه بحریم                     نه از کان طبیعیم نه ازافلاک گردانم

  نه از هندم نه از چینم نه از بلغار وسقسینم         نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم

 مکانم لا مکان باشد نشانم بی نشان باشد         نه تن باشم نه جان باشم که من از جان جانانم

  در این شعر مولانا نه تنها  از لامکانی و عدم وا بستگی نژادی خود حرف میزند ، بلکه مرزهای ملی ، قومی ، محلی ، وطنی و دینی را نیز در می نوردد ، خود را حتی به شرق وغرب وابسته نمیداند وبا این طرح میخواهد بگوید که او به هیچ مرز مکانی ، نژادی و ملی معتقد نیست. بلکه متعلق به " جان جانان " ویا به تعبیر دیگر جانانی که به انسان به عنوان سرفصل همه ای مخلوقات جان داده ، متعلق است. یعنی مولانا خود را متعلق به انسانیت میداند و هر مرزی که جدایی در ارکان جامعه ای انسانی بار آورد ، آن را نپذیرفته و منتفی می شمارد.

   جدل ما در این نیست که کشور های ترکیه وایران چرا دعوای تعلقیت مولانا را در سال جهانی مولانا براه انداختند و از افعانستان واز بلخ باستان به عنوان زادگاه اصلی مولانا یاد نکردند. این به خاطر اهمیت ندارد که نام مولانا در ادبیات فارسی - دری همیشه با بلخ عجین بوده وپیوسته این بحر اندیشه وخرد را " مولانا جلال الدین محمد بلخی " گفته اند نه مولانای ترکی ویا مولانای ایرانی. اینکه بنام " رومی " در غرب مشهور گردیده است به دلیل تسلط بیزانس شرقی واقامت طولانی ووفات مولانا در قونیه است که بیشتر از سوی فرهنگیان ترکیه اشاعه داده شده و در برخی مواقع فرهنگیان وپژوهشگرانی ایرانی وافغانستانی ، اگاهانه ویا ناآگاهانه در نوشته های شان " رومی " را تکرار کرده اند.

  بحث در این است مولانای بلخ در زادگاه اصلی خویش ، در سالی که بنام او  مسمی گردید ، از بعد فرهنگی در افغانستان تعریف نگردید. مولانای بلخ این ابر انسان فرهنگ وخرد ، در افغانستان بنا بر پالیسی های مرز طلب ، فرهنگ گریز و غفلت های عامدانه ، اندیشه هایش همانطور ناگفته وناشناخته باقی ماند. در سال که گذشت مولانا چهره ای جهانی داشت یعنی شرق وغرب سیمای معنوی خودرا در آیینه ای  "خرد " مولانا میدیدند و دنیای دیجیتالی از آخرین دست آورد ها برای معرفی اندیشه های مولانا استفاده نمود. در حوزه ای فرهنگی ما کشورهای ایران وتاجیکستان و هم در کشور ترکیه همآیش های فرهنگی ازقبیل محافل تبیین وتفسیر اشعار مولانا ، مثنوی خوانی ، سیمینار ها ، کنفرانس ها ، مصاحبه های متداوم با صاحب نظران فرهنگی ، ادبی وعرفانی سازمان دادند. در کشور ترکیه با راه اندازی رقص سماع ، پوشیدن لباس های عصر مولانا ونمایش های متعددی از رواج آن زمان میان صوفیان ، طریقت مولویه را معرفی کردند. دهها اثر درباره ای زنده گانی ، اندیشه وشعر مولانای بلخ به زبانهای زنده ای دنیا از چاپ برامدند. اما در کشور ما که دولتمردان ما گویا به آزادی مطبو عات وگشایش فرهنگی می بالند برعکس ، سال مولانا را با سکوت گذشتاندند ، ووزارت اطلاعات و فرهنگ شاد و " خرم " به کرسی وزارت ، هیچ حرکتی در جهت شناسایی ومقام فرهنگی واندیشوی مولانا انجام نداد. در حالیکه افغانستان به عنوان زادگاه مولانا با توجه به امکانات مادی دولتی میتوانست که کنگره ای جهانی مولانا را در بلخ ویا کابل بمنابت هشتصدو مین سال تولد مولانا وسال جهانی مولانا برگزار نماید ودانشمندان را از سراسر جهان فرامی خواند تا پژوهش های علمی و تحقیقی شان را در زمینه به کنگره ارائه میداشت و به مقصد احترام به شخصیت عرفانی ، ادبی و جهانی مولانا ، محل زاد گاه مولانا را - که اکنون خرابه ای بیش نیست - به گونه ای مجلل به سبک معماری عصر مولانا ، اعمار میکردند. بدون شک اگر طرح کنگره ای جهانی مولانا در افغانستان ریخته می شد کشورهای ایران وترکیه به دلیل تنش شان در این زمینه از تدویر این کنگره در افغانستان استقبال می کردند. اما در کشور ما بدبختانه هیچگاهی فرصت شناسی وجودنداشته فقط هرچه بوده فرصت سوزی بوده وبس. اما از این هم غافل نیستیم که اعمال این گونه اهمالها تا حدودی زیادی آگاهانه و از روی عمد اجرا میشود. چون گسترده گی فرهنگ روشنگرانه به سود آنهایی نیست که با فرهنگ سنتی قبیلوی زنده گی میکنند وتداوم این سنت میتواند جامعه را در جهل نگهدارد وحاکمیت بر یک جامعه ای جهل زده وسنتی با حربه ای فرهنگ کهنه بسی آسان تر می نماید تا یک جامعه ای خرد گرا وعقلانی که بدون شک مولانا ها پیش کسوتی این چنین جوامع رادر دست دارند. چون این مولانا است که بر سر مقلد فریاد میکشد که با عقل خود زنده گی نما ! نه عقل دیگری! مولانا در عین زمان که به آزادی فردی اعتقاد دارد ، با هرگونه تقلید به مخالفت بر می خیزد چون تقلید را ناشی از جهل میداند فقط انسان جاهل ونرسیده به عقل کلی مقلد میشود وبرای اینکه از تقلید رهید باید به آگاهی رسید و پیوستن به آگاهی است که دامن تقلید را برمی چیند. مولانا خوب میداند که در جوامع شرقی یکی از عوامل نارسایی شان تقلید کورکورانه از دستگاههای قدرت است. برای اینکه برج وباروی این دستگاه ها در هم بریزد به جامعه توصیه می کند که از تقلید پرهیز نماید وجامعه هم تاوقتی که به آگاهی نرسد اطاعت از همان دم ودستگاه خواهد داشت فقط بارقه ای آگاهی است که آتش به خرمن دستگاه قدرت می زند. مولانا می گوید:

               از پی تقلید و از رایات نفس                      پانهاده برجمال پیر عقل

             دستشان کژ ، پایشان کژ ، چشم کژ          مهرشان کژ ، صلح شان کژ ، خشم کژ

  در دفتر اول مثنوی میگوید :

                               مر مرا تقلید شان برباد داد      که دوصد لعنت بر این تقلید باد

             

  پیام مولانا در عرصه های حیات اجتماعی پیام استعاری ونمادین است . مولانا همیشه به ریشه ها توجه دارد. مولانا می داند که فقط یک جامعه وقتی دست از تقلید می گیرد و به دستگاهای قدرت واستبداد زمان خود تمکین نمیکند که با نور آگاهی وخرد روشن گردد. مولانا به حدی دقیق است که بلافاصله  تحقیق وتقلید را از هم جدا میکند وتحقیق را دارای سوز و گداز ولی تقلید را کهنه آموزی می داند :

                  از مقلد تا محقق فرق ها ست      کاین چو داوود است وان دیگر صداست

                        منبع گفتاراین ، سوزی بود           وان مقلد کهنه آموزی بود

   در افغانستان اگر فرهنگ واندیشه ای خرد ورزی مولانا گسترش پیداکند ، طبیعتاً بازار تقلید گرایی ومقلد پروری کساد میشود و تقلید را نباید به مفهوم محدود ورایج آن در نظر بگیریم ، اگر به آن بعد گسترده بدهیم ودر تمام زمینه ها از پیشوایان دولتی گرفته تا تیکه داران دینی تعمیم داده شود ، در آن صورت گسترش اندیشه های مولانا ها ، نه به سود قدرت است ونه به سود تیکه داران ، هردو به گونه های مختلف تلاش می نمایند تا در باره ای این ابر اندیشه های پیشکسوت فرهنگ ما سکوت اختیار  شود وحتی در تداوم این سکوت از معاملات مادی پنهانی  ابا نمیورزند. ورنه وزارت فرهنگ ما با این بی مهری ونسبت به مولانا و سال جهانی او بر خورد نمیکرد. طبعاً فرهنگیان درباری که دست در آخور " فرهنگ ستیزان " دارند نمیتوانند از داوری تاریخ فرهنگ وادبیات ما در امان باقی بمانند.  این گونه اهمالگری فرهنگی بارمسئولیت آنها را به مراتب ازفرهنگ ستیزان دم ودستگاه قدرت ، سنگین تر می سازد.

  برای حسن ختام این یادداشت وپایان سال جهانی مولانا غزلی نسبتاً تخلیص شده ای از وی را می آورم. چون محوری ترین اندیشه در تمام آثار مولانا " عشق " است واین خود پویایی ای عرفان مولانا را میرساند او حضور تمام کاینات ودستگاه هستی را بر خاسته از عشق میداند. طرح محوری اندیشه ای عشق در نزد مولانا پیام نمادین به آدمی است که نسبت به هستی خویش باید عشق بورزد و به این درک برسد که فنا شدن در عشق از نو هستی یافتن است.

                                      حیلت رها کن عاشقا ، دیوانه شو ، دیوانه شو

                                        وندر دل آتش در آ ، پروانه شو ، پروانه شو

                                     هم خویش را بیگانه کن ، هم خانه را ویرانه کن

                                   آنگاه بیا باعاشقان ، هم خانه شو  ، هم خانه شو

                                  روسینه را چون سینه ها ،هفت آب شو از کینه ها

                                   وانگه شراب عشق را ، پیمانه شو ، پیمانه شو

                                 باید که جمله جان شوی ،  تا لایق جانان شوی

                               چون سوی مستان میروی ، مستانه شو ، مستانه شو

                                 آن گوشوار شاهدان ، همصحبتی عارض شده

                                 آن گوش و عارض بایدت ، در دانه دردانه شو

                                  گوید سلیمان مر ترا ، بشنو زبان طیر را

                               دانیکه مرغ از تو رمد ، رو دانه شو ، رو دانه شو

                               قفلی بود میل و هوا ، بنهاده در دلهای ما

                             خواهی گشایی قفل را ، دندانه شو ، دندانه شو

                            یک مدتی در کان بودی ، یک مدتی حیوان بدی

                           یک مدتی چون جان بدی ، جانانه شو ، جانانه شو

                          چون جان توشد در هوا ، زافسانه ی شیرین ما

                        فانی شود چون عاشقان ، افسانه شو ، افسانه شو

 


بالا
 
بازگشت