چند سخن در باب ( سخن )

  دستگیر نایل

         ارسطو گفته است:« انسان، یک حیوان ناطق است.» یعنی برتری انسان از دیگر حیوانات ، در نطق(سخن گفتن ) آن است. یعنی نطق، خاصهء انسان است. سخن گفتن وبا آن، اندیشه ها، افکار وباور ها واحساسات، ودیگر حالات روانی خود را تبارز دادن، از شگفتی های هستی انسان است. سخن، به معنی قول وگفتار وانچه گفته ویا بیان شود، سخن گفته میشود. مولا نا گوید:

_ « خمش ای نا طقه بسیار گویم

سخن را پیش شاه فرد من، نه»

سخنوران وشاعران بزرگ زبان فارسی_ دری به سخن، ارزش فراوانی قایل شده وترکیب ها، واصطلا حات زیادی از این ودیعه که خداوند به انسان داده است، ساخته اند.  مانند: سخنور،سخن سنج، سخندان، سخنگو، سخن پرداز، سخن شنو،(گپ شنو) شیرین سخن، سخن محض،سخن چین، سخنران، سخن عشق، سخن دل سخن بیهوده سخن حق، سخن گشاده ودهها ترکیب دیگر.که در نثر ونظم، مورد استفاده قرار میگیرند. جامی در فضیلت سخن میگوید:

_ « بیشترین  نغمهء  باغ  سخن             هست نسیم چمن آرای « کن »

هست سخن، پرده کش رازها             زنده   کن   مردهء   آواز    ها

شهید بلخی هم در فضیلت سخن گفته است:

_ « سخن بهتر از نعمت و خوا سته          سخن بهتر از گنج آرا سته »

نظامی گنجوی، ابیات دل انگیزی در فضیلت ، ارزش ومقام سخن دارد که چند بیت آنرا با هم میخوانیم:

_جنبش اول  که  قلــــــم، بر گرفت            حرف نخسـتین زسخن، در گرفت

پردهء خلــــوت چـــــو بر انداختند              جلوت  اول،  به  سخن  سا ختند

چـــــون قلم آمد شـــــدن آغاز کرد              چشم جهان را به سخن، باز کرد

خط هر اندیشه که پــــــیوسته اند               بر پر مرغان  سخـــن، بسته ا ند

تا سخن است، از سخن آوازه باد              نام  نظامی، به ســــــخن ، تازه باد

و در برتری سخن منظوم از سخن منثور، گفته است:

_ « قافیه سنجان که سخن، بر کشند           گنج دو عا لم، به سخن در کشند

بلبل عرش  اند،  سخن  پروران             باز  چه  ما نند  به  آن  دیگران

پیش و پسی  بست  صفت  کبریا            پس  شعراء  آمد  و پیش،  انبیا

نا میرابودن و جاودانه زیستن فردوسی هم درآنست که تخم سخن را درکشتزار اندیشه ها وفرهنگ ما بذرکرده است:

_ « پی افگندم از نظم، کاخی بلند               که از باد و باران، نیا بد گزند

بسی رنج بردم در این سال سی            عجم، زنده کردم بد ین پارسی

نمیرم از این پس که من، زنده ام           که تخم سخن را، پراگنده ام »

     سخن، از لفظ ومعنی ساخته میشود.ومعنی، ما نند روح در تن لفظ است.بیتی در این معنی از صایب تبریزی:

_ « لفظ و معنی را به تیغ از یکد یگر نتوان برید

کیست صایب، تا کند جا نان و جان، از هم جدا»

ابزاری که سخن را بیان میکند، ( زبان ) است.که از راه « دهن» بیرون میشود.:

_ « بس کن و بیش مگو، گرچه دهان پرسخن است

زانکه این  حرف و دم و قا فیه هم، اغیار ا ند »

( مولا نا )

_ « محض حرف است که او را دهنی ساخته اند

در میان  نیست  دها نی، سخنی  ساخته اند»

( صایب تبریزی)

_  « گر واسطهء سخن نبودی            در وهم نیا مدی، دها نت

( سعدی )

 دو بیت دیگر از بیدل درباب سخن و زبان:

_ « زبان حیرت دیدار، سخن موهوم است

نفس در آیینه گیریم، تا سخن گوید »

_ « اهل سخن، غریب جهان حقیقت اند

با ید گریست، بر غم تنها یی زبان »

سخن پرداز: یعنی سخنور وسخنگو.کسیکه سخنرانی میکند واهداف ومرام کس دیگری را بیان میکند:

_ « کلک گوهر بار صایب، تا سخن پرداز شد

زنده رود تازه ای از اصفهان آمد پد ید »

( صا یب )

 دو بیت دیگر از صایب در همین معنی:

_ « دل مدام از خط وزلف یار، میگوید سخن       هر که سودایی شود، بســیار میگوید سخن

میشـــــــــود کوته به اندک روزگاری عمر او      هرکه صایب چون قلم، بسیار میگوید سخن

یعنی: کسیکه از خط وزلف یار بسیار سخن گفت، مانند قلم که از بسیار نوشتن رنگ خلاص میکند، عمر او هم زود به پایان می رسد.

سخن شیرین: یعنی سخن نغز، پر معنی وزیبا.گفتن دربیت های زیر از سعدی:

_ « شیرین تر از این سخن نبا شد           الی    دهن   شکر    فشا نت»

_ « وه کدامت زین همه شیرین تر است            خنده،  یا   رفتار،  یا   لب، یا  سخن ؟»

_ « در هیچ بوستان، چو تو سروی نیا مد ست

     بادام چشم، و پسته  دها ن، و شکر سخن »

_  « سخن لطیف سعدی، نه سخن که  قند مصری

      خجل است از این حلا وت، که تو درکلام، داری»

سخن دری: یعنی، سخنی که با زبان دری فارسی، گفته شود. یعنی سخن شیرین وفصیح وروان :

_ « هزار بلبل دستای سرای عاشق را          بباید از تو، سخن گفتن دری آموخت

( سعدی)

_ « شکر شکن شوند همه طوطیان هند        زین قند پارسی که به بنگا له می رود

( حافظ )

قند پارسی، یعنی سخن پارسی، و زبان فارسی.سعدی شیرازی جایگاه سخن را بدانجا میکشد که میگوید:

_ « در میچکد زمنطق ســـعدی، بجای شعر

گر سیم داشتی، بنوشتی به زر، سخن»

سخن و معنی: سخن کشتی ومعنی همچو دریا

                                درآء زو تر، که تا کشتی برانیم ( مولوی )

سخن بیمعنی: یعنی بیهوده گویی، پریشان گویی وتیز زبا نی:

_ « سخن شد داغ دل چون شمع، از آتش زبا نی ها

معانی مرد، در دوران  ما، از سکــــــــته خوا نی ها

( بیدل )

سکته خوانی،یعنی نادرست خواندن جمله، غلط خواندن، سخن بیمعنی وبیهوده گفتن یعنی معنی درعصر ما ازبیهوده خوانی ها وحرف نادرست گفتن ها، رخت بسته است.گاهی بجای دهن و زبان ، لعل افزار بیان سخن بکار برده شده است.در بیتی از بیدل:

_ « سخن زلعل تو گوهر آراء، نگه زچشم تو، باده پیما

صبا ززلف تو، رشته بر پا، چمن زروی تو،گل بدامن

یعنی سخنی که از لب ودهان تو می برآید، مانند گوهر است ونگاه چشم تو آدم را مست میکند وچمن از بهار حسن تو گل بدامن شده است.گاهی ( حرف) هم به معنی سخن بکار برده شده است:

_ « به حرف آمدی و، زخم کهنه ام، نو شد

به حیرتم چه نمک بود، گفتــــــگوی ترا

( بیدل )

سخن عشق وسخن دل : عا شقا نه سخن گفتن وابراز عشق ومحبت کردن.یعنی سخن عشق، با زبان، بیان نمیشود:

_   سخن عشق، نه آنســــت که آید به زبان

سا قیا می ده کوتاه کن این گفت و شنود

( حا فظ)

_ « جو بشنوی سخن اهل دل، مگو که خطا ست

سخن شناس نه ای، جان من خطا اینجاست»

( حا فظ)

سخن گشاده: یعنی، سخن بی پرده روشن، باز وآشکا را:

_« گفتم که: بگو« سخن گشاده   

      گفتا که: رسید، آن فلا نی » ( مولا نا )

سخن حق واز بهر حق گفتن: یعنی، سخن خدا را گفتن، از توحید سخن گفتن، حقیقت را بیان کردن.

_« سخن کز بهر حق گویی، چه عبرانی، چه سریا نی

مکان کز بهر دین جویی، چه جا بلسا، چه جا بلقا»

( سنا یی)

یعنی سخن خدا، زبان مخصوص ندارد.وبا هر زبان میتوان انرا بیان کرد وگفت.همانطور که دین خدا، مکان معین ندارد.وبه هرجا (در شرق وغرب، در دیر وکعبه وصومعه و بتخا نه ) میتوان انرا جستجو کرد و یا فت.

_________( هالند_ مارچ 2007 )

 

 


بالا
 
بازگشت