معرفي شاعر از قلم رحيم ابراهيم

حامد فاريابي - سيماي شهرت گريز

 

صور قلم . مجموعه ء اشعار حامد فاريابي

 

بسم الله الرحم الرحيم

 

حامد فاريابي

صُورِ قلم

( گزينه يي از اشعار )

 

به كوشش رحيم ابراهيم

 نوت : به ارتباط شرح خانواده پدري حامد فاريابي توضيحات مفصلتري ازطرف برادر آن مرحوم ارائه و همچنان عنوان نشر انترنتي « سيماي شهرت گريز - حامد فاريابي » انتخاب گرديد ، اميد است كه مورد پسند فرهنسالار محترم رحيم ابراهيم واقع گردد .

دكتورهمت فاريابي

 

تاشكينت اوزبيكستان

بهار------------- 1380  

 

افتخار دارم كه به مناسبت هفتمين سالگرد وفات مرحوم و مغفور حامد فاريابي آن باغبان سوخته جان گلستان شعر ، دسته گلي از چمنستان اشعارش را حضور ادب پروران و دلباختگان معنويت تقديم ميكنم و كار خويش را گلغنچه يي بر مزار پُرنورش ميشمارم كه رنگ وبوي ارادت واخلاص صادقانه ام را نسبت به آثار ماندگار او در برگ هاي خود دارد .

با اظهار سپاس از تمام كساني كه درين كار معنوي صميمانه همكاري كردند .

دكتور آريانا پيكار

 

اظهار شكران

خوشنود و مشعوفيم ازينكه قسمتي از اشعار پدر مرحوم مان حامد فاريابي به همت دكتور آريانا پيكار به چاپ ميرسد و خدمت علاقمندان تقديم ميگردد . اميدواريم كه روزي شاهد چاپ تمام ميراث ادبي آن مرحوم كه جزء ميراث معنوي جامعه بشري است ، بوده باشيم .

با سپاس بيكران ازتمام آن محترماني كه درين كار ارزنده و ماندگار سهم گرفته اند .

محمد اسلم حامدزاده

« به نمايندگي از فرزندان مرحوم حامد فاريابي »

 

آرزو هاي ناكام

اين كه روحش ترك كرده حامد است

خفته زير خاك بيجان   ،   لب خموش

عقده هاي آرزو بر سينه برد

تا اجل خاموش كردش از خروش

******

من همان مردم كه اندر زندگي

روح من در محبس تن رنج ديد

طفليم ناشاد رفت و جواني نامراد

دست از باغ مرادم گل نچيد

******

آه اگر ميشد سينه باز كرد

باكسي بنمود درد و داغها

باز ميكردم دل اين خاك را

مي نمودم از نهان ابلاغها

******

آه اگر ميشد كه سينه باز كرد

تاكه همچون لالهء صحرا ز داغ

تالب پر خنده تاول ناز كرد

گرم آتش ديد اين اخگر چراغ

******

رهگذر گر از مزارم بگذري

لحظه يي از بود من يادآوري

خويشي و بيگانه يكسو برنهي

رقتي بر قلب نا شاد آوري

******

زير خاك تيره خفته منتظر

از عظامم ناله ها آيد بيرون

رهگذر گر گوش محرم باشدت

يك دعاي خير ميخواهم كنون

حامد فاريابي

 

 مدتي اين مثنوي تآخير شد

 

مولوي

روزي به دفتر مركز مطالعات افغانستان ( ASC ) كه آدرس موقت مجلهء « چاووش » نشريهء انجمن فرهنگي ميرعليشير نوايي در شهر پشاور بود ، رفتم . محترم محمدظاهر بابري كارمند آن دفتر لفافه يي برايم دادند و گفتند : به آدرس مجله چاووش آمده است .ء لفافه را گشودم . نامهء پرازلطفي بود از دكتور آريانا پيكار .ء درآن نامه ضمن يادكرد نكات قابل تآملي در نشرات مجله چاووش پرسيده بودند كه : « آيا مجموعه يي از اشعار حامد فاريابي را چاپ كرده ايد يا خير ؟ وجه پولي ?ن چند ميشود و چگونه به دسترس تان گذاشته ميتوانم ؟ »

من در پاسخ ايشان قيمت تخميني چاپ كل آثار و گزينه يي از آثار را فرستادم . ايشان توسط فكس  آدرس پول چاپ گزينه را فرستادند .

بعداز دريافت وجه مذكور محترم كوهكن و من در خصوص تهيهء آثار او دست بكار شديم و نامه هايي به انجنير محمد اسلم حامد زاده ، دكتورس كريمه حامد زاده ، محترم محمد اسحاق شمسي ، محترم محمد اشرف شريفي و ديگر دوستان فرستاديم .

تا ماه سنبله 1379 هيچ اثري از مرحوم حامد فاريابي به دست ما قرار نگرفت . به ناچار تصميم گرفتم گزينه يي را كه خود برايم لطف كرده بود و باخود داشتم چاپ كنم .ء خوشبختانه در جريان ماه سنبله سه جلد از كتاب « نور شناور » يكي بعداز ديگري براي ما رسيد .ء كار حروفچيني مجموعه يي را كه داشتم همراه با اشعار آمده در نور شناور و « تذكرهء رنگين كمان شعر » ختم كردم عء از محترم انجنير غفار ريعان شمالي كه در پشاور آمده بودند تقاضا كردم كه پروف proof اول آنرا بخوانند عء ايشان گفتند كه تمام آثار حامد فاريابي را باخود آوردم .ء خوشي من بيش از حد شد و مسوليت بزرگي كه در برابرم بود ، انديشه مندم ساخت .

بعداز مشوره يي با كوهكن صاحب به اين قرار رسيدم كه از چاپ مجدد اشعار چاپ شده صرفنظر شود و از آنچه تا اكنون چاپ نشده است ، مجموعه يي فراهم گردد . وهم تصميم بر آن شد كه ازين امكان حد اكثر استفاده صورت گيرد و آرايش ظاهري كتاب آنقدرها مهم انگاشته نشود و اشعار بيشتر تقديم گردد .ء يعني كميت اشعار بر كيفيت چاپ بچربد .ء با اينكه از انتخاب اشعار چاپ شده صرفنظر شد مگر در چند مورد نتوانستم كه به قرار قبلي پابند باشم . عدولهاي اجباري داشتم .

كار انتخاب دربين انبوههء از مصروفيت هاي دست و پاگير به كندي تمام شد و حروفچيني آن هم به دوش خودم افتاد .ء چون اشعار او افزون بر روش خاص املايي كه داشت ، نقطه گذاري خاصي را هم ايجاب ميكرد .

در راه يابي اشعار درين دفتر

اول - به اشعاري كه مسايل عاطفي شاعر را بيان ميداشتند .

دوم - به اشعاري كه نكته هايي از زندگي خانوادگي او را احتوا ميكردند .

سوم - به اشعاري كه نكته هاي شهروندي و پيوند شهروندي داشتند .

چهارم - به اشعاري كه مسايل ميهني را تبارز ميدادند .

پنجم - به اشعاري كه درد هاي بشري در آنها ضجه ميكردند .

ششم - به اشعاري كه وسعت جهان بيني شاعر را تبارز ميدادند .

هفتم - به اشعاري كه اندوه اقشار محروم و مظلوم را فرياد ميكردند .

هشتم - به اشعاري كه از مظالم پرده برميداشتند .ء حق اوليت و اولويت داده شد.

عنوان مجموعه از غزل « سيرت معقول » گرفته شد . مطلع غزل چنين است :

اي صور قلم خيز كه تا نامه نويسيم ءءءءء حشر سخن انگيز كه هنگامه نويسيم

درين مجموعه دو نوع تصرف اجباري صورت گرفت :

اول - از بيم شلاق تكفير و تعذير يكي دو كلمه تغيير داده شد ، اميد كه عذرم معقول آيد .ء

دوم - درهنگام نقل اشعار ناخودآگاه كلماتي ازقلم مرحوم حامد فاريابي يا مي افتاده است ويا افزوده ميشده . به تعبير ديگر همعناني كامل سرعت بين ذهن و دست نبوده است . چندين بار متوجه اين نكته شده بودم . همچنان اشعاري كه دو نقل دارند . اين كار ناخودآگاه را در مواردي آشكار ميسازند . بادرنظرداشت اين نابساماني كه از ناخوب هنجاري عاطفي سرچشمه ميگيرد ، كلماتي افزودم يا كم كردم در چند مورد محدود . آن ابيات واقعيت هاي ناخوشآيند را باخود داشتند .

دشوارترين و پرمسوليت ترين بخش كار فرا رسيد : نوشتن يادداشتي درين مجموعه ، آنچنان يادداشتي كه حامد فاريابي و شعر او را اندكي معرفي كند . يادداشت هاي بدردبخوري از زندگاني او داشتم كه به سبب بدسترس نبودن ، از آنها استفاده كرده نتوانستم . با آنهم مطالبي به مدد اشعارش سرهم بندي شد تا مقدمه يي باشد براي كارهاي آينده و آيندگان . 

كاملانند در لباس حقير

سعدي

هنگامي در موسسه عالي تربيه معلم فارياب تدريس ميكردم ( 1358 ) براي يكي از محصلان وظيفه يي سپردم . او كار خانگي را تمام كرده آورد . در صفحه اول آن نوشته شده بود « رحيمه حامد زاده » از او پرسيدم حامد كيست ؟ اندكي معرفي كرد با لهجه شيرين هراتي . گفتند كه به تازگي از هرات آمده است . بعد از ديگران جويا شدم . بالآخره دريافتم كه « حامد فاريابي » يكي از سيما هاي برازندهء شعر ماست .

آشنايي حضوري حاصل نكرده ، از تآثير آوازه اش فكر ميكردم كه حامد فاريابي بايد مردي باشد بلند بالا . با سيماي پرصولت ، شسته و رفته و با ادا و اطوار و افاده ، مانند بعضي هاييكه ديده بودم .

مطابق به فرماني مدت دو سال از حريم مقدس تدريس جبرآ دور شدم . دوره مكلفيت را سپري كردم . تا سال 1361 اقبال آشنايي با وي نصيبم نشد .بعداز دوسال با داشتن همان تصوير پرداخته در تخيل و خودساخته در ذهن . در كتابخانه « ظهيرالدين فاريابي » ديدمش . برجاي ايستاده خشك شده انديشيدم كه چه تصوير دور از واقع از او در ذهن داشته ام . برخلاف آن تصوير ، حامد فاريابي را مرد صميمي ، زودجوش ، اندكي منفي تاب و خودماني تر از همگان يافتم . هميشه از داشتن تصور آنچناني و روبرو شدن با واقعيتي اينچنيني ، در عذاب روحي بودم . تا اينكه سعدي بزرگوار به كمكم رسيد و گفت :

كاملآنند در لباس حقيرءءءءء همچو لوءلوء كه در صدف باشد

اي كه در بند آب حيوانيءءءءء كوزه بگذار تا خزف باشد

بعدها در يكي از داستانهاي چخوف خواندم كه : « نام مردان بزرگ جدا از خودشان زندگي ميكند »

مخوفترين زندان ، زندان نام و شهرت است اين سياه چال خوش هوا ، افزون برآنكه رابطه ها و دوستي هاي انسان را محدود ميكند ، در نهاد صاحبش تخم بيگانگي ميكارد و او را « تافتهء جدا بافته » از اجتماع ميسازد .

زنداني سياست و جنايت روزي از روزها رها شدني است اما زنداني نام هيچگاهي روي رهايي را نميبيند .

هرچه نامآورتر شود ، ميله ها فشرده تر ميشوند و ديوار ها ضخيم تر . همين سُكرِ مصيبت آور « را بيندر ناته تاگور » شاعر و فيلسوف بزرگ هند را به فرياد مي آورد كه : نام من از بهر من زندان شده است .

مگر نام حامد فاريابي نتوانسته بود كه قيد و بندي به او بسازد و اسير ميله هاي قفس كند و شاعر مشهور و مغرور و بيگانه از اصل نمايد . او هميشه خود را يك كارشناس امور زراعتي معرفي ميكرد و بس . ادعاي ديگري نداشت .

بعدازين تجربه تلخ ، هميشه به خود تلقين ميكنم كه از آوا تا سيما فرق بسياري هست .

هوشدار !

دوستي من و مرحوم حامد فاريابي روز تا روز استوارتر و محكمتر ميگرديد . از تصادف نيك ، حامد فاريابي در سالهاي 1341-1340 با پدر مرحوم زمينه مشترك كاري در ولسوالي قيصار داشته اند و دوستي بين آنان برقرار گرديده بوده است .اين الفت هم در تحكيم دوستي ما تآثير خوبي گذاشت .

اين دوستي و اعتماد سبب شد كه به نكته هاي دقيق و با اهميتي از زندگاني او كه اثرگذاري بارزي در شعرش دارند ، پي ببرم و او را تاحدي بشناسم و عوامل و ريشه هاي اساسي عكس العمل هاي احساساتي و بعضآ منفي تابي هاي او را دريابم و ايرادي به آن حالت ها نداشته باشم چون ديگران . زمانيكه در تدوين تذكرهء شعراي « رنگين كمان شعر » درسال 1369 همكاري نزديك با وي داشتم ، خوبتر دريافتمش و به انگيزه هاي بعضي از روابط اجتماعي او كه نزد اكثر دوستان باعث تعجب بود ، پي بردم .

 

من آنكه سر تاجور داشتم

 

خانواده پدري حامد فاريابي

عبدالموءمن حامد فاريابي فرزند ميرزا غلام دستگير معروف به « ميرزا مله » است .پدرش منحيث مآمور دولت وظايفي را در اطاق تجارت ميمنه به صفت محاسب و در سيستم خزانه داري آن زمان به صفت خزانه دار ايفا نموده است . بنابه روايت محترم صوفي نظرمحمد « چوبدره » او به صفت مسوءل گمرك نيز ايفاي وظيفه كرده است .عبدالموءمن فرزند اول خانواده بود كه در سال 1312 هجري در شهر ميمنه متولد شد . در هفت يا نُه سالگي مادرش را از دست داد . از مادر اصلي او سه فرزند به دنيا آمد - يك پسر و دو دختر .

پدرش سه بار ديگر ازدواج نمود و صاحب فرزندان زيادي شد .

بعداز مرگ مادر ، پدرش تكيه گاه او شد . از محتويات بعضي از اشعار برميآيد كه عبدالمومن مهر مادر را نيز به پدر گذاشته بود . پدرش نيز خاطر او را عزيز ميداشته است . تقريبآ هميشه با پدر زندگي ميكرده است .

پدرش درسال 1339 به رحمت ايزدي پيوست . در ميان اشعار حامد مرثيه يي در سوگ او هست .ازين مرثيه برميآيد كه هنگام وفات پدر در بالينش حضور نداشته است .

مرحوم ميرزا غلام دستگير ولد ميرزا قاسم كه خود فرزند شخص باسواد بود ، از تربيه فرزندان غافل نبوده است . همه آنها به اثر توجه او و بعداز وفاتش از اثر فداكاري مادران دوره ليسه را تمام نموده ، تعدادي هم از پوهنتون هاي داخل و خارج كشور فراغت حاصل كرده اند و مناصب مهم دولتي داشتند و دارند .

عبدالمومن تعليمات خود را از زواياي مدارس ديني آغاز كرده شامل مكتب متوسطه ميمنه گرديد . بعداز فراغت از سال 1328/1330 در ليسه عالي مسلكي زراعت كابل درس خواند و بعد شامل وظايف دولتي شد . تا اخير عمر در چوكات وزارت زراعت كار كرد .                                                          

حامد فاريابي داراي يازده برادر و سه خواهر آته داش و آنه داش « سكه و نا سكه » ميباشد .

اسامي برادران مرحوم عبدالمومن حامد به ترتيب سن قرار ذيل است :

حاجي عبدالغفار ، عبدالله شرر ، عبدالواحد ، حبيب الله ، حميد الله ، محمد كبير ، محمدانور اوچمس ، محمدآصف ، محمداشرف گمان ، امين الله و محمد اكبرهمت .

 

خانواده حامد فاريابي

حامد فاريابي يك بار تشكيل خانواده داد . همسر او از خويشاوندان نزديكش و خواهر محترم محمد اكبر ضاجر بود .

حامد فاريابي پنج دختر و يك پسر دارد . دو دخترش از موءسسه عالي تربيه معلم فارياب سند فراغت بدست آوردند . پسرش محمد اسلم حامد زاده از فاكولته زراعت پوهنتون كابل فارغ شده است . سه دختر ديگرش از انستيتوت دولتي طب بلخ فارغ شده ، به صفت دكتورس ايفاي وظيفه ميكنند . فرزند سوم او نظرمحمد نام داشته است كه در دو ماهگي وفات كرده ، شعر « زايچهء اشك آلود » اين نكته را آشكار ميكند .

 

  فاجعهء ظهور

از جمله مصيبت هاي بيشماري كه بشر با آن دست به گريبان بوده است ، يكي هم فاجعه ظهور است . مقصود من از تعبير بالايي اينست كه گهگاهي دربين جوامع بشري استعداد هايي ظهور ميكنند كه به مراتب ، بعضآ بينهايت بزرگتر از حجم و گسترهء زمان و مكان شانند .جامعه يي كه اين استعداد و نوادر در آنها ظهور نموده اند ، بنابر خاصيت همعنان سازي خويش ، ميخواهد كه « آنان » را همگام باخود داشته باشد . اما آن برترها ميخواهند كه جامعه را ، زندگي را ، به پيش سوق دهند و به راه هاي ناشناخته و نامكشوف هدايت كنند و از گنداب ايستايي و فلاكت نجاتش دهند .

اجتماع رخوت و ركود خويش را دوست دارد و از بدور افگندن « پوستين كهنه » در هراس است . آن استعداد هاي برتر ، بيهراس از گرما و سرما و « هفت خوانها » جامعه را به تعالي رهنمون ميشوند . جامعه را جان در « پوستين كهنه » است و آنان را در هودجي از نور . فاصله يي بزرگ به وسعت حفره هاي كهكشاني بين اين ايستايان و آن پويايان هست . دمهء جر خواب دره دوست اجتماع از توفان و الماسك ميهراسد و آنرا نصيبتي بزرگ ميداند و به جان ميخواهد كه با قرباني كردن آن « نماد هاي مصيبت ؟! » خودرا نجات دهد . به همين سبب با شلاق و ساتور و گيوتين و آتشزنه و ...هاي نا ...، بددين ، كافر ، انتي و ... به كشتن و بستن و آتش زدن و مثله كردن و وغيره ها ميپردازد و خودرا گويا از بلا ها - بعضآ بلا هاي آسماني نجات ميدهد و فروديني هاي حقير را واميدارد كه بر پيكر آن برتريني هاي عزيز پايكوبي كنند .

اين حالت در جوامع عقبمانده به همان شدت ماقبل بشري و تاريخي جريان دارد ، اما در جوامع پيشرفته ، در برابر اينگونه استعداد هاي طاغي ، خيلي ظريفانه عمل ميكنند . از آسايشگاه ها ، فراموشخانه ها ، توطيه هاي سكوت ، پروپاگند هاي تباه كن  ، مدالها ، افتخارنامه ها و ديگر شيوه هاييكه كمتر متوجه وحشتناك بودن آنها نسبت به گذشته ها ميشويم ، كار ميگيرند . در جوامع آزاد تر ، شرطهايي در برابر ظهور انديشه و ابراز نظر ها گذاشته ميشوند . حتي از قبل خريداري ميگردند . محدوده هاي دايره وي تعيين ميگردد كه تا آنان سير دوراني در آن داشته باشند .

درهمه مراحل مقصود جامعه بهره بردار آن است كه جانهاي خارق - به تعبير مولوي « دوزخ آشامان » - از او پيروي كنند . بلند پروازي ها را بگذارند . اگر نكنند ، وا به جان شان . به هزار و هزار و يك حيله ، سرها ، زير بالها ميشوند .

مفهومي بنام انسان انديشه مندِ آزاد در همه زمانه ها ، افسانه بوده است و خواهد بود .

حامد فاريابي نيز - در گستره و محدوده خويش - گرفتار اين فاجعه بود . ظهور او در جامعه يي صورت گرفت كه نود و هشت در صد بيسواد و قشري بود و آن دو در صد باسواد نيز با كتاب مخصوصآ با شعر ، ميانهء خوبي نداشتند . او با خون جگر چيزهايي آموخت و اندوخت و خواست كه آنها را در جهت ترقي و تعالي اجتماع بكار برد و به زعم خويش نقشي در ارتقاي آن داشته باشد . اما فاجعه اُشكُل شده با ريسمان خرافه و جهالت كه چنگال و دندان هيولايي داشت ، گفته هايش را « معما » انگاشت و با لبخند احمقمآبانه يي كه از رجز خوانيش در بستر مرگ منشآ ميگرفت ، آن قامت استوار انديشه را « معاف » دانست و اين اهليت را نداشت كه او را بشناسد ، كاستي هاي او را به راستي آوَرَد و يكديگر را در آغوشبفشارند و تكميل كنند . به تعبير ديگر ، اين اجتماع خفته در سايهء غرور جاهلانه ، « نه اهليت گفت » داشت و « نه اهليت شنفت » . به تعبير خود وي از بخت بد ، گرفتار « امام گمراه » شده بود . در نتيجه فاجعه يي به ظهور پيوست مثلث پيكر ، كه در يك رآس آن حامد فاريابي قرار داشت ، در رآس ديگرش شعر او جا گرفته بود و ما در برابر هر دو قرار داشتيم .

 

ما و حامد فاريابي

حامد فاريابي را شماري ميپذيرفتند و دسته يي نمي پذيرفتند . آنانيكه قبولش نداشتند ، بيشتر وضع ظاهري ، منفي تابي و در مواردي احساساتي بودنش را درنظر داشتند و با آنكاه به همين نكته ها تمامآ نفي ميكردند و شعر هايش را معما و حرافه مي انگاشتند .

آنانيكه ميپذيرفتند به اشعار ، تآثير و نقش او در روند ادبي زمانش نظر داشتند و موارد ديگر را ناديده ميگرفتند .

بايد گفت اين رد و قبول در همه زمانه ها بوده ، هست و ادامه دارد . هيچ پديده ، هيچ حادثه و هيچ شخصيتي تا كنون سراغ نشده است كه صد در صد مورد قبول همه بوده باشد . اگر روند اين پذيرفتن و نپذيرفتن در ممالك ديگر از تعقل و تفكر بهره ور گرديده ، باعث استواري قامت آن جامعه در گسترهء تاريخ و انديشه شده باشد ، در جامعه ما با كمال تآسف بر نعش گنديده  احساسات زانو زده ، شكم سير خورده است و با كله كامپوز بويناك به راه افتاده ، فضاي هستي و انديشه را مسموم و منفور گردانيده است . آن چنان مسموم و آن چنان منفور كه نظيره اش را در تاريخ كائنات هم نميتوان يافت .

اشاره شد كه در رد و قبول ما اكثرآ احساسات دخيل بوده است تا تعقل ، بنابر همين اصل تقليدي و احساساتي ، به راه نادرست رفته ، نتايج اسفباري بدست آورده ايم . هيچگاهي به اين فكر نبوده ايم كه انسان را خداوند به مشيّت ازلي خويش هست نموده است و با علم قديم خويش آدات و استعداد هاي خاصي هم به او داده . بنابراين هر انساني را با بيرون شدن از قشر خودپرستي ، بايد بپذيريم و درصورت نپذيرفتن و نفي او هم منافع خود را نبايد در نظر داشته باشيم . هر انسان را بايد به صفت يك واقعيت موجود و زنده قبول نماييم و حق بدهيم كه او آنچنانيكه آفريده شده است و هست ، بوده باشد . نه آنكه با جبر و خشونت و ظلم وادارش سازيم كه همه چيز را از نظر ما بنگرد و هرچه را كه ما با تكيه به احساسات و عصبيت ها ، حوب گفتيم ، حوب بگويد ، بد گفتيم بد بگويد بدون بكار بستن قدرت قضاوت تعقل و ادراك .

و باز هميشه به اين فكر بوده ايم كه واقعيت ها و حوادث گُديگك هاي كوكي در دست ما بوده باشند تا هر طوري كه دل ما ميخواهد با آن بازي كنيم . از پويايي ، گريزندگي ، سركشي ، طغيان و ابعاد واقعيت ها ، در هراس بوده ايم و با تمام توان منفي در برابر آن قيام كرده ايم . اينكه در برابر آنها روش مناسب و حساب شده گرفته نميتوانيم ، از همين هراس منشآ ميگيرد .

وقتيكه فشار نيروي واقعيت را بر خود احساس كرديم ، در قدم اول تمسخرش ميكنيم . ديديم كه از آن رو برنميتابد ، در دام توطيه و تهمت - تور هاي زبوني و دنائت - مي اندازيم . واقعيت با نيروي سرشاري كه دارد ، اين دام را ميدرد و ما با خشونت يك قدرتمند پكست خورده ، به مبارزه با آن ميپردازيم و چه جنايت هاي دهشتبار و وحشتزايي كه مرتكب نميشويم .

عيب ديگري هم داريم : بين شخصيت و استعداد ، فرقي نميگذاريم . اگر شحصيت كسي قبول خاطر ما نبود ، او و استعدادش را در تمام ابعاد رد ميكنيم ولو كه آن شحص برترين استعداد را داشته باشد . هرگاه شحصيت كسي را پسنديديم ، كانايي و كاليوگي او ، در نظر ما چكاد نبوغ است .

حكم تعقل و تفكر آنست كه شخصيت و استعداد را دو عنصر جداگانه پنداريم و در برابر استعداد ها احترام خاص خود را داشته باشيم تا خداي ناخواسته در شمار خود پرستان حقير در نياييم .

روش جامعه ايكه ما از عناصر سازندهء تنديسهء آن هستيم ، اگر جرآت اعتراف را داشته باشيم - با حامد فاريابي متكي بر همين اصل بود . به سبب خوش نخوردن مسايل شخصي و ذوقي او بر مذاق ما و ندانستن معنا و مفهوم شعر هاي او كه اكثرآ با دايرت المعارف روزنامه يي به شرح و ارزشيابي آن همت گماشتيم ، سر به سرش گذاشتيم ، آزارش داديم ، خيالبافش گفتيم ، معماپردازش خوانديم .

غرور بي جا و عقيم ما نگذاشت كه از دانش و تجربه ها و اندوخته هاي او استفاده بكنيم . فكري درباره چاپ آثارش نكرديم . امكانات چاپ قسمي آنها را كه يگانه آرزويش بود - باوجود داشتن امكانات فراوان - جستجو نكرديم . ازين نكته ترسيديم كه مبادا حرفي برضد ما داشته باشد و نيز حراس ما ازآن بود كه مبادا مشهورتر از ما گردد . در جاييكه « او » مطرح شد ، صريح يا زيركانه « من » را گذاشتيم .

فرزند آدم را يكي از خصوصيات بارز اينست كه قدر داشته هاي خود را كه مطابق به نيازمندي ها و استعدادش بدست آورده است نميداند و آرزوهاي داشته هاي ديگران را ميكند . زمانيكه داشته اش از دست رفت ، درميابد كه چه گوهري را از دست داده است . به بيان ديگر آنگاهي در جستجوي آرزو هاي موهوم ، در كوير زندگاني جل شده است .، قدر آب دَمِ دَرِ خود را ميداند . اما افسوس كه آن جويبار خشكيده است . و امكان آمدن آب رفته به جو ، هرگز و هرگز وجود ندارد .

ويژگيهاي فزيكي و اخلاقي حامد فاريابي

حامد فاريابي سري بزرگ پيشاني پهن و گشاده ، ابروان دور از هم ، چپمان ميشي روشن ، بيني نسبتآ بزرگ ، زنخي كوتاه ، و در مجموع چهره تركانه « توركانه » داشت . گردنش اندكي درازتر بود . قدش نزديك به يك متر و شصت سانتي بود . از اثر مريضي هاي دوران طفوليت ، استخوانهاي اطرافش ، استواري طبيعي خود را از دست داده بودند ، (  اندكي  )  . از اثر مشكلات بي حد و حصر زندگي ، پيري او زودتر آغاز شده بود .

هميشه كلاه پوست ميپوشيد . در چند سال اخير ، دستار ميبست . در پوشيدن لباس (( چه رسمي ، چه غير رسمي )) سهل انگار بود . به هيچگونه معياري درين رابطه ارزش نميداد .

ازنگاه اخلاقي مردي بود تورت گوي ، زودجوش ، پافشار به گفته خود ، زودقهر . اثرات منفي فقر در حركات ، گفتار و كردار او نمودار بود . از ظرافت لذت ميبرد ، اما خودش نكته هاي ظريف كمتر داشت . شتر كينه نبود . مسآله يي به نام حسادت را اگر بگوييم نميدانست ، مبالغه نكرده ايم .صد در صد ني - چون انسان موجودي « ظلوم و جهول » است - در فيصدي هاي خيلي بالا ميتوانيم خصوصيات بدگوي ، بد انديش و بد آموز نبودن را نيز به ويژگيهاي اخلاقي او بيفزاييم .

سيستم مطالعه حامد فاريابي  

حامد فاريابي شاعري بود كه بيشتر از هر كس ديگر مطالعه ميكرد . كتابخانه شخصي نداشت . بيشتر از كتابهاي دوستان و كتابخانه هاي عامه استفاده مينمود . در مطالعه او نظم خاصي مشاهده نميشد . هرچه به دستش ميآمد - ميخواند . جدول كلمات متقاطع روزنامه ها و مجلات را حل ميكرد . داستانهاي پوليسي ميخواند . داستانهاي نويسندگان بزرگ جهان را مطالعه ميكرد . مطالب علمي نشريه را به دقت مرور مينمود . ديوانهاي شعراي كلاسيك و مجموعه هاي شعري شاعران معاصر موءنسش بودند . روزنامه ها را از « با » ي بسم الله تا « تا » ي تمت از نظر ميگذرانيد . اين گستردگي مطالعه در اشعار او حضور خود را تثبيت كرده اند . ازهمين سبب بعضي از اشعار او دشوار فهم شده اند .

حامد فاريابي راجع به شاعران شهروندش نظرات دقيق و منصفانه داشت . شماري را شاعر نميدانست . شماري عاريه گير قدما بودند . دسته يي هنوز راه مشخص نداشتند . طايفه يي شاعر سياسي بودند . و گروهي هم نثر نويس خوب ونه شاعر .

درميان شاعران معاصر فارياب تنها به شهيد نجيب الله حسرت خالقي (( حسرت فاريابي در مطبوعات پشاور ))  ارادت داشت . در يادداشتي كه راجع به چند شاعر برايم داده بود ، كيفيت نعلق خاطر خود را راجع به او چنين بيان ميكند : « محترم حسرت خالقي ، اين شاعر و عالم گرانقدر فارياب است كه من سر تعظيم به پيشگاه دانش ، بيان و شعر او فرود ميآورم . الحق اگر اندكي از تندروي و تيزگامي موجوده خود درنگ گيرد و با توده ها همراهي و همگامي كند  ، نقش برجسته قدمهاي او پيكشان زياد خواهد يافت .غره ديماه 1364 روز جمعه » .

حامد فاريابي در محافل و مشاعره هاي ادبي و محافل مناسبتي دعوت ميشد تا شعر بخواند .  در محافل شعر ميخواند نه آنگونه كه محفلدار توقع داشت . سخن خود را ميگفت ، ديكته را قبول نميكرد . . بعضآ سخنان او مخالف روحيه مجلس ميشد . انتقاد ها و كنايه هاي ظريف او كار خود را ميكرد .

بعضآ در مشاعره ها شعر ميفرستاده است . شماري ازين اشعار فرستاده شده چاپ نشده اند . طور مثال شعر « زين زرين » در مشاعره ليسه حبيبيه به سبب لحن تند و عريانش و شعر « همراهان زوار »  در مشاعره ايكه از طرف روزنامه فارياب براه انداخته شده بود .

 

ماجرآ هاي سياسي حامد فاريابي

    حامد فاريابي ، ماجرا هاي سياسي هم داشته است . باري براي چند ساعتي به سبب سهمگيري در اعتصاب شاگردان زنداني شده در دورانيكه در ليسه زراعت كابل درس ميخوانده است . شعر « ناله زنداني » احتمالآ محصول همين چند ساعت است .

باري چند روز براي زندانيان فاريابي چون مرحومان رئيس نورمحمد محنتي ، مولوي علاوالدين ، محمدالله قريه دار و ..... كه به جرم فعاليت هاي سياسي و تآسيس حزب « نهضت دموكراتيك خراسان » در كابل تبعيد و زنداني شده بودند ، نامه ، كالا و غذا ميرسانيده . احتمال قوي است كه او يكي از اعضاي اين نهضت بوده باشد .چون در جواني و در زمان تعليم با اعضاي ارشد آن محشور بوده است .

زماني بعداز چاپ شعر « عليه طفيلي ها » كه در شماره (( 291 , 23 / 11 / 1363 )) روزنامه فارياب نشر شده بود ، جهت تحقيق به دفتر كنترول و نظارت كميته حزبي ولايت احضار شده بود .

قرار اظهار خودش ، در پاسخ انتقاد آنان گفته است كه : « شما از مسلك زراعت چيزي نميدانيد . يك متخصص زراعت بيايد و با من در زمينه طفيلي ها به سوال و جواب بپردازد . »

زندگي به سرنوشت تعدادي از اشعار حامد فاريابي ، تآثير تاراجگري خود را گذاشته است . دسته يي از آنها را به باد پناه داده است . خودش ميگفت : يك دفتر شعرم (( شامل اشعار سالهاي 1325 - 1329 و قسمآ 1363 )) در بغلان گم شد . بعدها پارچه هايي از آن اشعار ، به نام زين العابدين پرديس در روزنامه اتحاد در بغلان به نشر رسيد . (( اين ادعا را سبك شناسي ثبوت خواهد كرد )) شماري هم در هرات نابود گشته است . به تعبير خودش اين مقدار هم معجزه أسا بدست آمده  ، چون افراد امين هر كتاب قلمي را كه ميديدند ، با صاحب آن سر به نيست ميكردند .

زندگاني رسمي حامد فاريابي ، زندگاني يك مآمور پائين رتبه دولتي بود . با معاش ناكافي ثابت و مصارف بيش و بيشتر از معاش . اين مسئله هميشه رنجش داده است . به تعبير ديگر اين كارمند دولت عمري را در رنج و ناداري و قرض سپري كرد .

دشوارترين سالهاي زندگاني او چند سال اخير حياتش بود . از اثر يك پرخاش ظاهرآ جزئي و آني بين او و همسرش خط فاصل شرعي افتاد . فرزندان بنابر سائقهء ازلي ، بيشتر به مادر تمايل نشان دادند .مرديكه در دوران طفوليت از مهر مادري محروم شده بود ، در دوران پيري و سالهاي اخير زندگي و مريضي از غمخواري همسر بي بهره شد . اين حادثه ضربهء هولناك روحي و جسمي بر روح آشفته و پيكرهء ناتوانش وارد كرد . جريان پرشتاب نابودي فزيكي او را سرسام آور ساخت و در « بستر سياه » مريضي افگند .

من در تابستان 1370 در شهر شبرغان آمدم . از جريان دو - سه سال اخير زندگي او بي خبر بودم . راجع به وضع صحي مرحوم حامد فاريابي در سالهاي اخير حياتش از محترم دكتور گل احمد تانيش ( قاضي زاده ) كه چندگاهي رئيس صحت عامه ولايت فارياب بودند ، جوياي معلومات شدم . ايشان لطف نموده يادداشت زيرين را از شهر اتك ايالت پنجاب پاكستان برايم فرستادند : (( تاريخ دقيق عمليات و تداوي مرحوم حامد فاريابي در خاطرم نيست . وي مصاب به آفت غدهء پروستات Prostat بود از همين سبب آفت طرق بولي نزدش ايجاد گرديده بود . عمليات پروستاتيكتومي Prostatictomy بر وي اجرآ شد . همراه با آن عمل سيستوستومي Cystostomy تطبيق شد . تا هنگام مرگ اين عمليه با وي بود .

بايد گفت كه اين مرض به تنهايي سبب مرگ شده نميتواند . موجوديت اين بيماري در سن پيري حالت مريض را وخيم تر ساخته از شفايابي درست جلوگيري ميكند . بنآ يكي از عاملهاي مرگ بيماران مسن ميشود » .

محترم دكتور عبدالعلي حليم كه ايشان هم مدتي رئيس رياست صحت عامه ولايت فارياب بودند ، ضمن گفتگويي در منزل شان در شهر اتك گفتند كه حامد فاريابي در اتاق شماره هفت شفاخانه شهر ميمنه بستر بود . در يكي از ماه هاي زمستان 1372 عمليات شد . عامل عمدهء مرگ مرحومي برانشيت بود . با وجود توصيه هاي جدي ما از كشيدن سگرت خودداري نميكرد .

كار هاي اداري حامد فاريابي

با اتكآ به تاريخ و جاي سروده شدن اشعار ميتوان گفت كه حامد فاريابي بعداز فراغت از ليسه مسلكي زراعت كابل در چوكات مديريت زراعت بغلان تعيين بست شد . حداقل تا سال 1339 در آنجا بود احتمالآ در دو دوره . مدتي در ولايت فارياب ايفاي وظيفه نمود . از آنجا به كابل تبديل شد . چندين سال در آنجا بود . در سالهاي 1353 و1354 در جلال آباد بوده است . اين سالها به گفته خود وي دوران سربازي اش بوده است . مسئله يي درينجا پيدا ميشود كه حامد درين سالها چهل و چهل و يك ، يك ساله بود . مطابق به قانون مكلفيت عسكري افغانستان درين سن بايد از هردو دوره خدمت معاف ميبود * . در شعر « زنداني سياست » اشاره به بدرفتاري رئيس خود دارد . مخاطب اين شعر پسر نوزادش « محمد اسلم » است . بعدآ به هرات ميآيد . تا اواخر 1357 در رياست زراعت آن ولايت است . دوباره به فارياب تبديل ميشود و تا آخر عمر چهارده سرطان 1373 در رياست زراعت فارياب در مديريت حفاظه نباتات كار ميكند .

* درينجا ميتواند سوء معلومات بوجود آمده باشد . در سالهاييكه حامد فاريابي در جلال ?باد « در گمرك » براي خدمت مآموريت تبديل شده بود ، دوره سربازي اش نبود .همت

 

ظهور مطبوعاتي فاريابي

اولين شعر حامد فاريابي (( ساكت ميمندي ، حامد فاريابيان )) در سال 1325 در جريده ستوري در ميمنه چاپ شد . درست در زمانيكه حامد فاريابي سيزده ساله بود . از آن تاريخ ببعد اشعار او بيشتر در نشرات ولايات به چاپ ميرسيد . در زمان حياتش اضافه تر از صد پارچه شعر از او به نشر ميرسد . اين تعداد بسيارتر از شعر چاپ شدهء هر شاعر ديگر در زمان حياتش ميباشد . چهار پارچه شعر او در تذكرهء رنگين كمان شعر آمده است . بعداز مرگش ، رياست اطلاعات و كلتور فارياب مجموعه يي از اشعار او را بنام « نور شناور » به چاپ رسانيده است كه در آن چهل و هشت پارچه شعر آمده است . اين مجموعه ، مرحومي قبل از وفات ترتيب داده بود بعضي از اشعار او دوبار نيز چاپ شده است .

در مجموعهء « صور قلم »  (  ) عنوان شعر حامد گنجانيده شد كه چند عنوان آن در گزينه نور شناور و نشريه « فارياب » به چاپ رسيده است .

حامد فاريابي در روند شناخت

حامد فاريابي در زمان حياتش چندين بار در مطبوعات معرفي شد و درباره زندگي نامه اش معلومات روزنامه يي به خوانندگان تقديم گرديد . به چند مورد اشاره ميكنم :ء

ـ در يكي از شماره هاي جريده « كلي » در زمان مديريت مرحوم علام نبي صميم در سال 1347 . اين معرفي خشم حامد را برانگيخته است و از غلام نبي صميم آزرده شده ، چون در آنجا تعبير « ديوانه اوضاع » آمده بود .

ـ در روزنامه فارياب ((  چند بار در سالهاي مختلف )) .

ـ در تذكرهء رنگين كمان شعر (( كتابي كه در مورد 121 تن از شاعران ولايت فارياب معلومات ميدهد .

ـ در شماره هاي اول و دوم نشريهء ارمغان به مديريت انجنير سردار رحمان اوغلي در سال 1373 .

ـ از طريق راديوي ولايتي فارياب .

ـ بعداز مرگش نيز سوانح او در جريده فارياب نشر شد وهم در گزينه نور شناور زندگي نامه او درج است .

 

زشت يا زيباست حامد بر بشر تحويل شد

 

حامد فاريابي

حامد فاريابي آثار منظومش را خود تدوين كرده است و در تدوين اين آثار ، دو روش بكار برده :

يكي روش الفبائي : اين ميتود تنها « در جلد اول ادبيات حامد » رعايت شده است . 

دوم روش تاريخوار : بقيه آثارش را به اين روش مُدَوَن كرده است . به اين روش هم خيلي دقيق بوده ، يعني روز ، ماه و سال را درنظر داشته است . اين روش علمي تر روشيست كه در ترتيب آثار ، چونكه درين ميتود روند تكاملي موضوعي و شكلي آثار از يك سو و جريان تكاملي افكار از سوي ديگر بخوبي مطالعه و بررسي شده ميتواند . با آنكه آثارش را به ترتيب تاريخ ايجاد تدوين كرده ، مگر از ميتود الفبائي هم غافل نبوده  . به اين معني كه در خاتمهء هر شعر به كدام رديف مربوط بودن آن را مينويسد .

فهرست آثار منظوم حامد فاريابي ، آنگونه كه خود وي تدوين نموده ، قرار آتيست :

  ?ـ ادبيات حامد جلد اول : از (( 1325 - 1 / 7 / 1347 )) اين اثر دربرگيرندهء دو صد و پانزده غزل ميباشد كه در سي حرف تدوين شده اند و 2608 بيت دارد . تعدادي ازين غزل ها تاريخ ندارند . رساله « رسوا گر » در اخير اين جلد آمده است .

?ـ ادبيات حامد جلد دوم : (( 1 / 7 / 1346 - 1369 )) « 1372 » اين اثر نيز دربرگيرندهء غزلهاست و 362 غزل دارد كه 4009 بيت ميشوند . اين جلد به ترتيب تاريخ ايجاد اشعار آماده شده است . در آخر اين دفتر ورفهايي  هم افزوده شده است . و در آنها ، فهرست كلي مجموعه درج است . از برهمي و ناموزوني خط و جدول نمودار است كه اين فهرست در بستر بيماري شايد اندكي پيش از وفات آماده گرديده است . اين فهرست در شانزده صفحه است . آخرين غزل اين مجموعه « جزاء بوسه » نام دارد كه در تاريخ (( 23 / 4 / 1372 )) سروده شده . اين غزل را آخرين شعر حامد فاريابي ميتوان حساب كرد . اين هردو مجموعه { 577 } غزل دارند كه { 6617 } بيت ميشوند .

? ـ ادبيات حامد جلد سوم (( قصايد اوزبيكي و دري )) در آغاز اين دفتر مينويسد : « بخش قصايد دري و اوزبيكي با يك پيشگفتار » اما در متن پيشگفتار وجود ندارد . قصد نوشته آنرا داشته ، مگر عملي نشده است . بعضي ازين قصايد دو تاريخ دارند ، مثلآ قصيده « آغاز سخن » كه هم تاريخ ( 1329 ) را دارد وهم تاريخ ( 1362 ) را . اين مسئله ميرساند كه حامد فاريابي سروده هايش را بازنگري ميكرده است . در مجموعه يي كه در دست داريد ، تاريخ اولي درنظر گرفته شد . اين دفتر پنجاه و شش قصيده دارد كه جمعآ ( 2248 ) بيت ميشوند . تاريخ ايجاد اولين قصيده ( 26 / 9 / 1329 ) و از آخرين آن ( 18 / 8 / 1368 ) است . يكي ازين قصايد اوزبيكي است كه بيست و يك بيت دارد . انديشه هاي سياسي - اجتماعي حامد فاريابي درين آثار نسبتآ منظمتر انعكاس يافته است .

? ـ ترانه هاي جديد (( جزء دوم جلد اول ، مجموعه ادبيات )) : اين دفتر شامل اشعاري است كه در قالب چار پاره سروده شده اند . اولين آن « ترانهء عشاق » است كه تاريخ هفت ثور ( 1333 ) را دارد و آخرين آن « راه رشد سريع « ميباشد كه تاريخ ( 11 / 10 / 1364 ) زمان ايجادش است . ( 129 ) پارچه - 2446 - بيت در آن هست . در آغازين صفحهء اين دفتر ، دو بند زيرين را ميخوانيم :

كاش بودي صفحه وش بنمودني ءءءءء اين جگر يعني كنام داغها

در شهادتگاه  عيني  واشدي  ءءءءء  تا عيان ديدي  زبان ابلاغها

******

چون نسوزم آتشست اين گفته ها ءءءءء كسوت ِ تعبير پوشيده زشعر

نارسا اظهار رنج است اين پيام ءءءءء گر دلي سوزد به تحقيقش زمهر

  ? ـ جلد چهارم ، قسمت اول جلد سوم ادبيات حامد فاريابي (( مثنويها ، مثلث ِ ادبي ، مخمسات ، مسدسات ، ترجيع بندها ، تركيب بندها ، مستهزاد )) شامل چهل و سه قطعه و ( 2763 ) بيت است . جمع ابيات با مجموع ابيات هر نوع سر نميخورد . نميدانم رقم جمع ابيات بر كدام معيار است .

? ـ اشعار سياه : اين اثر در فهرست خود ترتيب دادهء وي آمده است متكي به آن فهرست كه در اخير جلد دوم ادبيات حامد فاريابي آمده است ، ( 127 ) پارچه شعر و ( 1711 ) بيت داشته . دفتر ديگري هست با پوش سياه كه نقل دوم قصايد ، مثنويات ... ميباشد . اثر مستقلي نيست ، صرف يكي - دو پارچه افزونتر دارد . در آغاز اين دفتر كه كاپي دوم تعدادي از اشعار است ميخوانيم :

قسمت اول يادداشتهاي حامد فاريابي ، جلد دوم ، جزء دوم ، چكامه هاي 1329 - 1360 و چكامه هاي بعداز سال 1360 تا سال ...

? ـ رسالهء رسواگر : اين اثر طولانيترين قصيده زبان فارسي ـ دري است كه چهارصد و شصت و هشت بيت دارد . موضوع اثر ، بيان به بيراهه كشانيده شدن دختري به وسيلهء مادرش و تولد فرزندي نامشروع و كشتن آن فرزند توسط مادر دختر و جنجالهاي ايجاد شده در بين خانواده ها از اثر اين واقعه است . از آهنگ پرشتاب قصيده معلوم ميشود كه در كوتاه مدت ايجاد شده است .و كار بعدي به آن صورت نگرفته . تاريخ و جاي انشاد قصيده هم معلوم نيست .شاعر قصدآ نخواسته كه نوك نخي بدهد . يك صفحه يادداشت هم دارد . ضميمه دفتر اول است .

? ـ سحر گاه خونين : اين اثر را در شمار اثر هاي مستقل نياورده است . در تدوين او شامل مثنويها در جلد چهارم است . مگر با درنظرداشت موضوع و موضع تاريخي و خصوصيات داستاني ، ميتوان اثر جداگانه اش شمرد . اين مثنوي ( 268 ) بيت دارد . و بر وزن شاهنامه در عقرب ( 1346 ( سروده شده است . موضوع آن : فرستادن شكايتنامه مردم قندهار از مظالم گرگين به شاه حسين صفوي و اعتنا نكردن شاه مذكور به آن شكايتنامه كه توسط ميرويس هوتكي به اصفهان برده شده بود :

بنام ميرويس هوتكي ، حملهء محمود هوتكي به اصفهان و گذاشتن شاه حسين صفوي تاج شاهي ايران را بر فرق محمود هوتكي است .

حامد فاريابي افزون بر اين دفتر هاي شعري ، رساله هاي منثور هم دارد به اين هيئت و شمار:

? ـ خاكشناسي : اثري بوده است در شناخت خاك ، وزارت زراعت از وي گرفته بوده است .

?ـ ميترولوژي : اين اثر هم تسليم وزارت زراعت شده است .

? ـ زهر شناسي : اين اثر در سال ???? تسليم وزارت دفاع شده است .

? ـ رنگهاي ادبي : اين رساله پيرامون خصوصيات موضوعي اشعار با درنظرداشت مفاهيم رنگ ها و مطابقت موضوع شعر با مفهوم رنگ ، ترتيب داده شده است . احتمال قوي است كه اين اثر در نزد محترم الحاج محمد كاظم اميني بوده باشد .

? ـ « بيست غزل مولوي » : اين رساله تبديل بيست غزل مولوي به نثر همراه با متن غزلهاست . اين اثر نزد نگارنده است .

? ـ مقدمه يي بر ادبيات كلاسيك : اين مبحث ، در مقدمه يي گزينه يي از اشعارش كه به خواهش من ، تهيه كرده بود ، آمده است . اين اثر هم نزد نگارنده محفوظ است . جهت نمودن نمونه يي از آثار منثور و سنخ فكري او ، درين دفتر آورده شد .

? ـ يادداشتهايي در زمينه فنون ادبي : اين يادداشت ها را جهت رهنمايي شاعران جوان تدوين كرده بوده . احتمالآ اين اثر نيز نزد محترم الحاج محمد كاظم اميني هست .

? ـ رنگين كمان شعر : اين اثر تآليف جمعي است . موءلفان آن محمد اسلم گذار ، رحيم ابراهيم ، حامد فاريابي ، تاشقين بهايي ، محمد كاظم اميني و شايق وصال اند . درين تذكره شرح حال و نمونه كلام « يكصد وبيست ويك » تن از شاعران فارياب آمده است .

افزون بر اينها ، بنابر اظهار خود مرحوم حامد فاريابي مقالتي از او در رابطه به گرسنگي توسط يكي از ارگانهاي سازمان ملل به انگليسي ترجمه شده و در ايتاليا به نشر رسيده است .

باري هم مرحوم گفته بود كه شماري از قصايد مشاعره بزرگ و هزارساله زبان فارسي ـ دري را كه با اين بيت عنصري

« عنبر است آن حلقه گشته زلف او يا چنبر است ؟ ءءءءء چنبر است آري وليكن ، چنبر اندر عنبر است

شروع شده است و تا روزگار ما ادامه دارد ، جمع آوري نموده است . نميدانم كه اين مجموعه است ياخير؟ قصيده او درين مشاعره « رهبر تربيت ، چهار دال » نام دارد كه در تذكره « رنگين كمان شعر » منتشره رياست اطلاعات و كلتور فارياب سال سيزده شصت ونه آمده است .

به اينترتيب مرحوم عبدالموءمن حامد فاريابي « شش» دفتر شعر ، « دو » رساله منظوم و « هشت » رساله منثور از خود به يادگار گذاشت و سهم با ارزشي در گنجينه عالم بشريت افزود .

تعداد مجموعي اشعار حامد فاريابي در جاها و سالهاي مختلف به كميت هاي دگرگون قيد شده است :

????? « دوازده هزار » بيت در مصاحبه يي كه در شماره دوم ماهنامه ارمغان ( فقط دو شماره به مديريت انجنير سردار رحمان اوغلي نشر شد ) با محترم آلتين تاش ( محمد كاظم اميني ) داشته است .

????? « هژده هزار » بيت در جريان يك صحبت در سال سيزده شصت وپنج .

????? « بيست هزار » بيت در تذكره ( رنگين كمان شعر ) .

????? « شانزده هزار و هشتصد و شصت و دو » بيت در آخرين احصائيه يي كه در آخر ( جلد دوم ادبيات حامد ) آورده . اين رقم نيز دقيق نيست چون بعضي از اشعار از شمار افتاده اند . و نيز در مجموع يك دفتر شعر ، در رقميكه نوشته است و رقميكه از شماره دوباره آن بدست ميآيد ، تفاوت است .

گفته ميتوانيم كه حامد فاريابي نزديك به هفده هزار بيت ايجاد كرده است .

حامد فاريابي در عنوان گذاري اشعارش نيز روش خاص خود را دارد . در سروده هايش افزون بر عنوان اصلي ، عنوان فرعي نيز ميگذارد . در انتخاب عنوان بيشتر به محتواي كلي شعر نظر دارد تا بر يك كلمه ويا يك تركيب زيبا . اين دقت ، در گزينش عناوين دفتر هاي شعري بكار گرفته نشده است . در مجموعه « صور قلم » هردو عنوان آورده شد .

 

نارسا اظهار رنج است اين پيام

 حامد فاريابي شعر خود را  « آتش دل بر كاغذ » « نارسا اظهار رنج »  و ..... توصيف و تعريف مينمايد . خوشبختانه درين تعبير ها هيچگونه مفاخره و مبالغه وجود ندارد . سروده هاي او چيزي جز اين مفاهيم و بيان آنها نيست . شعرش زندگاني و آيينه حيات اوست و حيات او برهه يي از زمانه يي .

شعر حامد قاعده ها و استثنا آتي دارد . اين هردو عنصر در موضوع و شكل شعر او وجود دارد و تنشي بين شان هست . اما چون قاعده عامتر است و توانا تر ، بنآ غالبتر از استثنآ ميباشد . با وجود قهاري و جباري قاعده ، حامد فاريابي ، ضابطه گريزي هايي به نفع استثنآ دارد كه درخور توجه است . اين ضابطه گريزي ها ، شعر او را از سيطره خشن قاعده هاي كهن كشيده ، سيماي خاصي به آن داده است . سيماي تقريبآ منحصر به آفريده هاي او ، درست و راست همسان زندگيش .

ضابطه گريزي هاي حامد فاريابي سه گونه دارد :

يك - رابطه گريزي موضوعي :

 اين گريز او برازنده ترين كارش در عرصه شاعري است .

حامد شاعريست زميني و همنفس با زمين و زمان . شاعر ماورآ يي نيست . چون شاعريست زميني ، بنآ محبوب و معشوق و دردها و الم هاي او هم زمينيست . شاعر زمانيست ، بنآ همه موضوعات زماني در شعر او حضور دارند . او نه « برج عاج » ي دارد كه به آن پناه برده باشد ، نه گوشه عزلت و اعتكافي را صاحب بوده كه در آن به مراقبه و مكاشفه نشسته باشد و خوارق عادات و كرامات به ظهور رسانيده بود ، و نه هم « نظركرده « اييست كه در يك شب به صفت شاعري لاهوتي برتر از زمين و زمان سر برآورده باشد ، و نه هم محبوب خيالي دارد كه ناز و ادا و جور و ظلم موهوم و خيالي او را با نيروي تخيل تجسم بخشد . تنها در هنگام ايجاد حمديه ها و نعتيه ها و شعر هاي عرفاني ، پيوند او از آب و خاك بريده ميشود . در ديگر موارد او با زمين ، با اجتماع و درد هاي اجتماع و با نبض زمان زندگي ميكند ، نفس ميكشد و رنج ميبرد . به تعبير خودش « اديب اجتماعي » است ، از همين رو به « سفارش اجتماعي » بيشتر توجه دارد . اين مسائل يكي از خصوصيات بارز شعر و سبك اوست .

او بوستاني از شعر ايجاد كرده است كه در آن همه گونه موضوعات به تفرج آمده اند . دروازه باغ خود را بروي شماري از موضوعات خاكريز نكرده است و به هر موضوعي كه قدم در بوستان او ميگذارد ، « خوش آمدي ! صفا آوردي ! » ميگويد و از رواق منظر چشم ، آشيانه يي به او ميسازد و به قدر توان به اعزاز و اكرامش مي پردازد . در بوستان شعري او  انسان با آرزو ها ، همت ، ذلت ، جهد ، علم جويي ، گرسنگي ، انسان و انسانيت كشي ، كيهانوردي ، سازندگي و ويرانگري ، به تعبير ديگر با دوران دايمي در محور هاي به نهايت خوبي و بي نهايت بدي هايش ، زن با جلوه هاي مادري ، همسري ، دلبري و اغواگري ها و معمايي خلقت بودنش ، وطن با تاريخ ، عظمت ، ذلت ، تباهي و اسارتش ، سرباز با جانبازي و افسر با مسئوليت حراستي و شهيد با جاوداني كارنامه هايش ، قانون اساسي با بي اساسيش ، ملت با گرسنگي ، دربدري و ترانه سفربري اش ، شاه با عامل تفرقه بودن و صدراعظم با ادعاي مافوق ملت و قانون بودنش ، وكيل با خوب آلودگي هايش ، شورآ با « از جوش افتاده شوربا » ييش رئيس با خُدعه و نيرنگ و با شرمنده از الف بودنش ، سكرتر با محبوبه اجباري دفتر بودنش ، ترافيك با « آژير خطر » ش ، مآمور با ماموم بودنش ، سياست با عوامفريبي هايش ، آيدلوژي با به جنگ اندازي هايش ، جاسوس با هيله ها و نيرنگ هايش ، علم با قدرت اعجاب انگيزش از يكسو و از سوي ديگر با منفي جنبه هايش ، تمدن با مفهوم دگرگون شده و جلوه هاي فريبنده و كاذب و اسير كننده اش ، معلم با وارث پيغمبر بودنش ، قلم با مسئوليت عظيمش در برابر انسان و صلح جهان ، شاعر با دردها ، ناله ها و غم ها ، آرزوها و پيشگامي هايش ، عابد با عبا و قباي شيطانيش ، صنعتگر با عرق جبينش ، دهقان با نعمت آوري و قرضهايش ، چوپان با شب زنده داري هايش ، كارگر با رنج و عذاب فرساينده اش ، محتكر با انبار هاي غله اش ، گندم با سرنوشت غم انگيزش از اوج پاك تا حضيض خاك ، طبيعت با باد و باران و برف و بهار و مهرگانش ، كودك با ترانه ها و رنجها ، بستر هاي سياه « ؟ » ، نامشروعيت جبري و رگبار طعنه هاي اطرافيانش ، عشق با با شرح ناپذيرش ، عاشق با ناله ، زاري ، هجران ، دردها و غمهايش ، معشوق با غرور و بلندپروازي هايش ، رسوم با قرباني هاي مظلومش ، خرابات با سيماي ظاهرآ شاد و جنده هاي مجبورش ، سرنوشت با خطوط تيره و مبهمش ، زندگي با جلوه هاي بوقلموني و طاووسيش ، اتوم با ويرانگري هايش ، هيروشيما با پيكره سوخته اش ، قهرمان علم و دانش با با كارنامه هاي پرافتخارش ، پرستو با پيك بشارت بودنش ، سگرت با آتش قبوليش ، فرزند با جان مدار و جان پيوندش ، همسر با غمها و رنجها و غمشريكي ها و محور خانواده بودنش و ..... و حامد با دردها ، رنجها ، يافته ها ، عصيانها « نه » گفتنها ، خوشبيني ها ، بدبيني ها ، عشقها ـ طبيعي و غيرطبيعي ـ دوستي ها ، نفرتها و در يك سخن با تمام ابعاد خوب و بدش ، ميزباني ايشان را بدوش دارد .

كيفيت گلگشت اينهمه موضوعات در گلستان فكري و شعري حامد فاريابي ، توانائي يا ناتواني او در پذيرائي ازين همه جامه زيبان و بالابلندان لطيف ، مغرور ، بي نهايت گريزپا و تباه كن دامهاي بد دوام انديشه ، بحثي است موكول شده تا چاپ همه آثارش و ارزيابي آنها توسط خبرگان نقد ادبي ( منتقدين باصلاحيت شعر ) مگر حضور اين همه مهمان طناز ، رقيب و رشكين ، هر مهمانداري را سراسيمه نميكند .

دو - رابطه گريزي شكلي :

حامد فاريابي تقريبآ تمام اشعار خود را در قالب هاي عروضي ايجاد كرده است . با اين هم نوعي گريز از قيد و بست اوزان عروضي و تلاش آزاد شدن از بند قيافه ، در اشعار او ملاحظه ميشود . اشكال شعري بكار گرفته اش را از دو نگاه ميتوان مطالعه كرد :

الف ) اشكال شعري مشترك : به كارگيري اشكال كهن ( عروضي )  بدون دخل و تصرف .

ب ) دستكاري در اشكال شعري عروضي و انواع آن : دستكاري هاي او درين بخش تقريبآ به بيست شكل و نوع تبارز يافته است . عناصر تحميل شده عبارت اند از : شكستن افاعيل ، تغيير قيافه ، پيروي نكردن از تعداد مصرع هاي معياري و ثابت . درين شكست و بست ، ترانه ها كه اشكال و اوزان و افاعيل متفاوتي دارند ، شامل ساخته نشد . غزل هايي هم دارد كه مصارع اول در يك وزن و مصارع دوم در وزني ديگر است .

او با افاعيل ، مصارع و قيافه روش « نزديك نيا بدم يآيد * دور نرو گرگ ميخورد » را دارد . نه ميتواند كه آنها را به دور اندازد و نه ميتواند كه زنجير هاي آنها را ، در دست و پاي انديشه و تخيل خود قبول كند . زماني حامد آنان را ميشكند و فرصتي هم آنها دست و پاي انديشه حامد را در بند ميكشند .

سه - ضابطه گريزي واژگاني :

حامد فاريابي به تعبير خودش ، « عاريه گير و جابه جا كننده مفاهيم قدمآ » در سيستم واژگاني خود نيست . ميخواهد مفهوم و انديشه خطور كرده در ذهنش را با كلمات خود بيان كند .  « لباس رسمي » واژگان در نزد او « مطرود » است . اين ضابطه گريزي را ميتوان در چند ساحه مشاهده و مطالعه كرد :

الف ) ايجاد تركيبهاي جديد : درين خصوص ، بي گمان از برازندگان است . او براي بيان مفاهيم و مضامين نسج يافته اش در ذهن ، تركيبات خاص ـ معدودي نارسا ـ مي آفريند و انديشه اش را به مدد آن تركيبها كه خودي تر اند ، طور دلخواه اظهار ميدارد . به تعبير ديگر ، انديشه اش عاريتي نيست كه با كلمات عاريتي ، در حال و هواي عاريتي تبارز كند . مضمون و مفهوم از خود وي است ، بايد با كلمات و تركيبات خودي و در حال و هواي خودي تبارز كند ، ولو كه جلوه نامقبول به ديگران داشته باشد .

ب ) به كارگيري كلمات دخيل فرنگي : اشاره شد كه حامد در بند لباس رسمي كلمات نيست ، از همين سبب در بكارگيري كلمات فرنگي با جرآت دست مييازد . كار حامد درين ساحه ك عينه كار شاعران ادبيات دوره روشنگري از جمله محمود طرزي نيست . آنان در مدح پديده هاي تخنيكي شعر ميسرودند و « ادب در فن » ميآفريدند . حامد « ورود » كلمات و اصطلاحات دخيل از زبانها فرنگي را ، در سيستم واژگاني شعرش ، اجازه ميدهد . بعضآ با كلمات فارسي و عربي آميخته ، تركيبهاي جديد ميسازد و از « رد و قبول » ديگران واهمه ندارد .

ج ) به كارگيري شماري از كلمات با تلفظ عاميانه يا با تلفظ تركي « توركي » چغتايي  ( اوزبيكي ، زبان مادريش ) : راه پيمودهء حامد درين پهنه ، مورد قبول ديگران از جمله قدمآ پرستان نيست و نخواهد بود . او مفهوم دريافته اش را فداي اعراب كلمات نميكند ، بلكه بر اعراب كلمات مفهوم و خواسته اش را تحميل مينمايد . اين روش شايد منحصر به شعر او باقي بماند .

همچنان شماري از كلمات عربي و فارسي را با تآثيري كه سيستم دستگاه صوتي زبان تركي « توركي » در تلفظ آنها گذارده است ، در شعر ميآورد . اين پديده نزد ناآشنايان به اين زبان ، نامآنوس است و تعقيد معنوي و لفظي ايجاد ميكند .

د ) استفاده از فورمولهاي علوم تجربي : حامد براي بيان مفاهيم نسج يافته در ذهنش از فورمولهاي علوم تجربي نيز استفاده ميكند . اين استفاده بگونهء اشاره يي است . شعر هاييكه اينگونه اشاره به آنها آمده اند ، در نزد آناني با اين فورمولها آشنا نيستند ، مبهم و نارسا جلوه ميكند .

ه ) به كارگيري لغات شاذ ا نامآنوس : حامد در اشعار خود عمدي ويا غيرعمدي يا از اثر فشار قافيه تعدادي كلمات آورده است كه يافتن معناي آنها بعضآ با فرهنگ ها نيز ناممكن است . همچنان بكارگيري لغاتي به معناي كهن يا به معناي غير معهود يكي ديگر از ويژگي هاي كار اوست .

ز ) به كارگيري اصطلاحات اداري : حامد كارمند دولت بود ، از همين سبب شماري از اصطلا?ات اداري را در شعر خود آورده است . اين اصطلاحات براي غيراهل ، مشكلاتي براي درك معناي شعر ايجاد ميكند .

موارد ( ج ) و ( ه ) خيلي اندك است . با وجود اين اندك بودن اشارتي به آنها شد تا خواننده اشعار حامد آگاهي قبلي داشته باشد و از سر تقصير بگذرد .

اگر قرار بر اين باشد كه درباره محتوآ و شكل شعر حامد فاريابي در چند سطر اظهار نظر بكنيم ، اين خطوط برجسته توجه ما را به خود جلب ميكند :

 

از نگاه محتوآ :

 

· مخالف بودن با دستگاه حكومتي ظالم و شاريده اركان -1

·  داشتن حس وطندوستي پرشور -2

·  تمناي وحدت طلبي - 3

·   آرزوي ارتقآ جويي - 4

·  استواري در ظلم ستيزي- 5

·  باجرآت در ريآ ستيزي - 6

·   دشمن بودن با بدهنجاري هاي اخلاقي - 7

·  هوشدار دهي در برابر مظاهر فريبنده- 8

·    ترنم هميشگي تشويق به علم جويي و دانش آموزي - 9

 

از نگاه شكل :

·  ايجاد شده در اوزان عروضي و ( اندك ) نيمايي -1

·  ايجاد شده در افاعيل شكسته - 2

·  داشتن انواع جديد شعر در افاعيل شكسته - 3

·   برخورداري از پشتيوانهء قوي تركيب آفريني  - 4

·  داشتن كلمات دخيل فرنگي - 5

·  داشتن اصطلاحات و فورمولهاي علوم تجربي  - 6

از وراي اين پديده ها حامد فاريابي را چنين مي يابيم :

·   قوي دل در بيان يافته ها -1

·   شهرت گريز - 2

·  معترف به آنچه در دلش بوده - 3

·  داشتن ساحهء ديد وسيع - 4

·  متنفر از وضع نابسامان زمان - 5

·    داشتن احترام به دانشمندان و خادمان بشري - 6

·   داشتن توانائي طرح موضوعي و استنتاج از آن -7

از تركيب اين عناصر ، سبك حامد بوجود آمده است . سبكي كه عناصر مكتب وقوع ، هندي و تركستاني يا خراساني را با خود دارد .

در اشعار حامد فاريابي حضور معنوي اين سخنپردازان طبق اشارهء خودش بصورت آشكار و سايه وار مشهود و محسوس است :

از قدماي ادب فارسي ـ دري : عمر خيام ، سنايي غزنوي ، مولانا ، سعدي ، حافظ ، جامي ، عرفي شيرازي ، بيدل و واقف لاهوري .

از معاصران ـ سخنپردازان شهروند : الحاج محمد يحيي نادم قيصاري ، ابولخير خيري ، سيد احمد بينا ، محمد رحيم شيدآ ، غلام نبي صميم ، متين اندخويي ، خداينظر عابر ، حيدر قريشي ، سيف الملوك تابع ، محمد كاظم اميني .

سخنپردازان هم ميهن : صوفي عبدالحق بيتاب ، نديم كابلي ، صوفي غلام نبي عشقري ، صابر هروي ، زيب النسآ مخفي بدخشي ، فروزي پنجشيري ، حبيب الله ممنون ، مژده بغلاني ، زين العابدين پرديس بغلاني ، رنجور بدخشي ، فيضي كابلي، عبدالحق غزنوي ، استاد خليلي، محمد حسين رفعت بلخي ، واصف باختري.

سخنپردازان همزبان : محمد حسين شهريار ، اميري فيروزكوهي ، باستاني پاريزي ، فروغ فرخزاد ، از نويسندگان محمد حجازي ، جواد فاضل .

اشعار حامد فاريابي به ترتيبي كه خود در خاتمه اشعار قيد كرده است ، در جاهاي ذيل ايجاد شده اند :

اول ( ميمنه

دوم ( جلال آباد

سوم ( شبرغان ، كابل ، بغلان ، قيصار ، اشكمش قطغن ، غزني ، پروان ، هرات .

آخرين سخن ما در باره اين شاعري كه نامش عبدالموءمن ، تخلصش حامد فاريابي فرزند ميرزا غلام دستگير و نواسه ميرزا قاسم بود و :

·   درسال سيزده دوازده در تكلي خانه شهر ميمنه زاده شد

·  در سال سيزده بيست مادرش را از دست داد

·  تعليمات خويش را از مدرسه شروع كرد

·  در سال سيزده بيست شامل مكتب متوسطه ابوعبيد در شهر ميمنه شد

·  در سالسيزده بيست وهفت از آن متوسطه فارغ گرديد

· در سال سيزده بيست وهشت غرض ادامهء تحصيلات مسلكي شامل ليسه عالي زراعت كابل شد

·   در سالسيزده سي از آن ليسه فراغت حاصل كرد

·  در سال سيزده سي ونه پدرش را از دست داد

·  مدت سي وچهار سال در مربوطات وزارت زراعت وظيفه اجرآ نمود

·  شش دفتر شعر ( نزديك به هفده هزار بيت ) ، دو رساله منظوم و هشت رساله منثور ايجاد كرد

·   در اشعارش هميشه درد مردم را فرياد كرد و رنجهاي خويش را بيان داشت

·  بعداز عمري زندگي مشقت بار و آميخته به فقر درسال سيزده هفتاد وسه درشهر ميمنه ديده ازجهان فروبست .

از يك درامه اوزبيكي است به اينگونه :

جواهر سقله گن دينگيز ايدي او ءءءءء هنر فن بابيده تينگسيز ايدي او

او صنعت يورتي نينگ شونقاري ايردي ءءءءء او ايل نينگ افتخاري ، آري ، ايردي

ايدي قلميش دلي پاك هم اوزي پاك ءءءءء دلي پاك هم تيلي پاك هم سوزي پاك

كونگول بولسه اگر هر قنچه كيم پاك ءءءءء بولور او شونچه جر كوپراق المناك

اجل كوكسوني پاره پاره قيلميش ءءءءء اچين مي بغري ني صد پاره قيلميش

يتيلگونچه ينه اول سينگري زاد

و صنعت بابيده بولگونچه استاد

قوياش يوز ييلچه نور ساچماغي لازم

بهار يوز كره گل آچماغي لازم

 

ترجمه:

 

او درياي ذخّار بود و يگانه در فن هنر ، او عقاب سرزمين صنعت و افتخار ملت خويش بود .

دلش پاك بود و گفتار و كردارش پاكتر از آن ، قلب به هر اندازه كه منزه بوده باشد ، گفتار و كردار به همان پيمانه پاك است .

اجل سينه اش را پاره پاره كرد و شوكران مرگ جگرش را از هم دريد .

تا قامت افراختن انساني مانند او و استاد شدنش در صنعت و ادب ، آفتاب بايد صد سال نور افشاني كند و بهار صد بار گل افشاني كند .

 

 

حامد فاریابی - سیمای شهرت گریز

 

اشعار حامد

بسم الله الرحمن الرحيم

چكامهء آغاز سخن

۲۶/۹/۱۳۲۹ تا ۱/۱۱/۱۳۶۳

به نام پاك تو يزدان دانا

خدای عالَم و آدم ، توانا

سر آغاز همه گفت و عمل ها

بود شانيده جاويدان به دنيا

تو جاویدی و نام تو بقآ بخش

 از آن توحيد ميماند مجلی

تو كاغازت نه پيدا و نه انجام

 بشر را واقف از دنيا و عقبی

ترا علم لدُن ، پايا موءبد

 به جز ذات تو فانی جمله اشيا

تو میدانی ز جبری اختياری

 به تو محدود مختاری و منها

به توحيد تو مختوم اند جمله

 بدانها و ندانها ما و منها

خرد گر اوج گير دانش آيد

به پروای تو بندد بال و پر ها

زصد مجهول هستی وا كند راز

 مقابل تازه يابد صد معمی

به جز تسليم لاريبيش نماند

 زجهل خودشناسی بعد افشا

چو وهم ودانش خلق اند مخلوق

 زخالق نيست برتر خلق حاشا

كسی با فلسفه جويد وجودت

كسی از سفسطه خواهد مدارا

جواب من«چه بودم»هاسكوت است

 به پيش(انت ربی رب الاعلی)

توكل پاسخ چون است آتی

گريز از نهی و افعل فی التبرا

جبين را سايش اعجاز اخلاص

 بود آسايش از فرسايش لا

چو نقش واژگون مُهر معكوس

 كژانديشی شود ازسجده خوانا

به تعبيد عبادت ره سپردن

 ز تبعيد است رد و امر قربا

زهر عضو بدن كار يه آور

 خدا و خلق را شایان و زيبا

زشمس آموختن فيض آفرينی

 به جسم و جان ك اين درهمهجا

چو ميغ اشك صفا بخش آفريدن

 فزودن آب حيوان بهر احيا

خزان وش در خزابه بار بستن

 بهاران دگر را نعمت افزا

ز جود تو وجودم دانشی يافت

 به شكر اين عطا خواهد خود اعطا

بده بگذار بار بر گرفته

 به دوش بار بر سُتّوار بر پا

مدد كن تا سخن بِه بار باشد

كه به ياری ۱ بشر را دارم انشا

صدف خالی ز نيسان گهر زا

خذف بيهوده ده افزايد به دريا

نهد تا زنده نامم ذكر خيری

 محيا در زمانه بعد امحا

كرم كن تا شود كار صوابی

 زمن آيينه ماند نور پاشا

ز بَدّوَم آمدن بوده نه مختار

 به اكراهم مبر ناكام پير را

بده توفيق اعمالم رضا ياب

 كه باشد نَورَهانم مال ارضا

چو بگشايم سفر بر دِه بُنه را

 نمانم خَوّی ۲ پيچِ رد ز مروا

ره آوردم رهين لطف اقبال

 اگر نبود به لطف خود ببخشا

بهشت و نابهشتم بر تو هشته

 رضا را نارضا ، بيخود غوغا

رجامندم بهين نامی بماند

 پس از تجزيهء كُلَم به اجزا

پس از رحلت تودانی عاقبت را

 چو با عافيتم خواندی در آنجا

كه باشم شامل رحمت از امروز

 به پيش نسلها حامد به فردا

۱ ـ حرف « ی » سبك خوانده ميشود : آن سانی كه بعضی از ابيات فرخی را بايد خواند در چند جای دیگر هم بايد اينگونه تلفظ رعايت گردد .

۲ ـ خَوّی ( بروزن نِی ) عرق معنا ميدهد .

 

 

ناتوانی ها
(
مخمس بر غزل بيدل ع ) ۲۸ /۴ /۱۳۲۸
حامد بيدل
هرچه بنويسم زهستی شرح انشای تو ام ۱
محو استدلال رازم تا به سودای تو ام زآنچه می بينم به عالم درتمنای تو ام
افكند يارب سر افتاده در پای تو ام دست و پا گمكرده ذوق تماشای تو ام

درطريق عشق كردم ترك هستی يك قلم ۲
وضع مشتاقان بود عاری ز اجلال و حشم «خانمان پرداز الفت راچه هستی؟ كو عدم؟
زندگی و مرگ يك سانند در سير قدم هر كجا مژگان كشايم گرد صحرای تو ام

هست كيف مستمندی ناتوانی های من ۳
عالَم اعجاز دارد سر گراني های من «كيست گردد مانع مطلق عنانيهای من»
ز ورق بی باد بان باشد رواني های من « موج بی پروای توفان خيز دريای تو ام »

درمقام دوستخواهی حرف سوزوسازنيست ۴
غير از خود رفتن اينجا ناله و آواز نيست « در جهان عشق فرقی در نياز و ناز نيست
مذهب عشاق را فكر تفاوت راز نيست هر قدر مجنون خويشم محو ليلای تو ام »

مات سامان حياتم در بيابان جنون ۵
از خرد بيگانه باشم در تحير گاه چون «میشگافم پرده هستی تو میآيی برون »
تا شود عقلم به حل اين معما رهنمون نقش نامت بسته ام يعنی معمای تو ام»

دوش ره بردم به بزم خلوت پير مغان ۶
فيض ها بردم زر از صحبت صاحبدلان «ميشنيدم پيش ازين بيدل نوای قدسيان
گوش ميدادم چوحامدازمقام خاكيان اين زمان محو كلام حيرت انشای تو ام »

تحفه العشّاق


۱۳۲۸/۱۲/۷

صد عاشق غمديده به پيش تو ذليل است
اين قول مرا نخوت كبر و كبر تو دليل است
بويی ز وفا نيست چو دنيای دنی را
اين خسنِ دوروزه همه چون موج رحيل است
آواره ء صحرای تمنا شدم ای شو خ
چون كاه كه پيچيده به توفان سهيل ا ست
اقبال بده هد يه ء نقد گهر ا شك
هر چند كه ا ين تحفه ز عشاق قليل ا ست
مشكل نبود لطف به پهلو ی تو كل
ا ين بار گنه نيست كه بر دوش ثقيل ا ست
ر خســـــار عرقناك تو شد آفت جانم
اندر صـــدد قتل من ابروی قتيل اســت
جز من كه تواند كه شو د صـــا بر بيداد
آنكـــس كه ز آتش نكــنــد باك خليل است
جانـــم تو ستانی و دهد بوســه حــيـا تم
ضـــرب المثل ريـــش به پيوند ســبيل است
دفتر نبود كافـــی تــحرير غــم عشــق
كا ين قـصـه ء پرغصه بسی دور وطويل است
باشـــد كه دهد يا د تو از ســوختن مــن
از مــن به شــب بزم تو پروانه وكيل اســـت
دوری بكــن از نا كس و هــمــراز كسان شــو
تاكی ســــروكار تــــو با افــراد رذيل است
خــوانند اگـرم پســـت رقيـــبان نبود عـيب
نزد تو چــــرا حامد ازين خيـــل و قبيل اســت

چين جبين


۱۳۲۸

چو جولان ميكنی جانم به تمكين اين چنين امشـب

گذشـت از طارم گر د ون مباهات زمين امـشب

به اميدی كه افــشاند صبا گيــــسوی همبـسته

ز مشكش كام ميگيرد غــزال مــشك چين امشب

شده عــمــری كه دل تنگم ز بيم تندی خـو يـت
به مـهــرت انتظارم من بِبَر چين از جبين امـــشب
نـهـال تازه رس بود م كـنـون بی آب ، بر بــــادم
طـــراوت ده تن پژمــان ز لعل دلنـــشين امــــشب
به عيش ونوش خود كامی شدی مصروف ای صياد
فــرامــوشت به دامــی شـد تن صيد غمين امشب
به ســان چنگ در بزمت اگر مــحـرم نيم چــون نی
ز مـحــرو می توا سنجم به آواز حــزيــن امــشــب
رخ خرشــيد تابانت چـــو شــــبنـــم از گلستانــهـــا
به يك پــرتـو ربود از من هــمــه دنيا و دين امــشب
به چـــشم حــق نگر بنـگر كه از چشمم دهد یادت
چــو دستـــت را حـنا بستــی نگار نازنين امــشــب
ز تــخــت وصــلــت شــاهــی به خاك ذلــت افتادم
به افـــسون برد اهـــريمن ز انگـشتم نگين امشب
بـه غير بــی خبر گــشتی تــو يــك انياز جــاويــدان
مـرا از خـود جـدا كردی هميــشه بــاورين امــشب
به مـــحنت گرچه محشورم به خاطر های درد آگند
به كامــم تـلـخ گرديده به جــاويـد انگبين امــشــب
رياضـت ميكشــد مـا را عنان ســـوی جـنـون دايــم
به اين محنت شـــدم حـامد ازين باعث قرين امشب

يغما
۱۳۲۸/۳/۱۴
ای فلك ما را عجب بی يار و تنها ساختی

 از فراق نو جوان افسرده شيدا ساختی
در طريق مسطلب خود بو پويان تا رسد

مرگ را چون سد راه او مهيا ساختی
يك قلم بی رحم گشتی بی محابا تاختی

سرو قدش را ز تابوت روان جا ساختی
سيد ابراهيم نهال بوستان زندگی

 نا اميدش از جوان ماندن به دنيا ساختی
ز آسمان يك اختر تابنده را دادی افول

 خاك را پُر داغ حسرت از سويدا ساختی
چشم روشنبين اورا خيره ساختی درمزار

 دوستان را در فراقش ماتم انشا ساختی
تا ببردی از برم آن سيد دانای من

اين سر آواره ام را غرق سودا ساختی
چرخ كجرو من گناه خود نميدانم هنوز

 تا چرا از سينهء من جای غمها ساختی
شام روشن تار كردی از محاق ماهتاب

 نجم روشن را ز ابر تيره مآوا ساختی
در دل من آتش غم زين فراق افروختی

 كورم آخر در جوانی چشم بينا ساختی
مرده را با صور محشر زنده ميسازی ولی

 ای خدا ! حشری ز مرگش بر سر ما ساختی
سر جماعت بود در بين كلاس مدرسه

 در مقام آخرش از جمله پس پا ساختی
سينه اش پرگنج دانش همچنان سربسته رفت

 منصرف از خدمتش با عزم والا ساختی
تا به محشر ماند ارمان نطر بر روی او

 زين سلوكت ای اجل در دم دو بالا ساختی
درجوانی فرصت يكخندهء خوش را نيافت

 قلبش از داغ پدر حسرت تولا ساختی
بردی اندر زندگانی والدينش را ز سر

 هر الم كز تو رسيدی آشكار ساختی
ديده درخون شدغريق وناله برلب زدگره

بسمل پر كنده سيرت آخر از ما ساختی
از جوانان معاصر كس نديدم مثل او

 نامرادش عاقبت بر ميل اعدا ساختی
وا دريغ از نامرادی های مرگ نو جوان

 خانهء بيداد برپا تا كجا ها ساختی
هر كجا بردی جوانی را در آغاز شباب

 هيچ ميدانی جهان بر باد يغما ساختی
ای فلك آخر ازين خانه خرابیها بترس

عقده های انتقامی بيش هر جا ساختی

نيست ممكن شرح بيداد تاكردن رقم

ای بسا خاك گذر كز چشم شهلا ساختی
ای خدا كار رضای تست نی كار فلك

 آمدن از بهر رفتن كار دنيا ساختی
صبرايوبی عطاكن واپسينان را به غم

چون رضای تست ما را نيز ارضآ ساختی
هاتغم ازغيبی گفت حامد بتاريخ وفات

 يافتی ( گر از غمش ) يك ( بود ) تنها ساختی

شكايت ها
۱۳۲۷/۲/۲۶
حاضر مجلس چو ميباشی تمنا ميكنم

 سربه بالاكن كه رخسارت تماشا ميكنم
در حضورت عرض حال قلب شیدا ميكنم

 يعنی ازيك راز پنهان پرده بالا ميكنم
از ترحم گر نپرسی با تهور نزد تو

 از شكايت های هجران دفتری وا ميكنم
در بيابان جدائی همچونی دارم خروش

 دردل شب ها به يادت شوروغوغا ميكنم
عمر ها شد بسمل مژگان صيد انداز تو

 بيم مردن هر زمان از برق ايما ميكنم
چون به شب در غربت هجر تو بيدل ميشوم

 با اميدِ روز وصلت دل تسلی ميكنم
تا بيابم حلقه آسار تبهء در بانيت

 تا قيام صبح هرشب پشت در جا ميكنم
گر شبی افتد گذارت بر در غمخانه ام

جان فدای مقدمت ای سرو رعنا ميكنم
عشوه هايت گر چنين طاقت گدازی ها كند

 ظالما آخر ز دستت ترك دنيا ميكنم
تا به عرض مدعايم يار من گردد نسيم

در گذرگاه تو خانه چون زليخا ميكنم
اشك ميريزم به بالين خود اندر شام غم

 ياد صبح وصل تو ای يار رعنا ميكنم
رنج ها ب ردم كه ديدم اين بساط محرمی

 ساعتی در محفل وصلت اگر جا ميكنم
اين گرانبارم سبك شد از مدار دوستان

 قدردانی از كمال جهد » برنا « ميكنم
دست نامحرم چه حاصل ار به دامانت كشم

 ديده نامحرم نباشد گر به رخ وا ميكنم
بزم ما خاص وقوفت از نه فته حال من

 خوش به كام ديده خودراخود دلاساميكنم
گر نيارم جان برون از تن درين بزم نشاط

عمر ها اين خاطره خاطر مدارا ميكنم
در بساط محرميت از دل حامد رجا

گر قبول دوست باشد شكر اعطا ميكنم

خریدار

۱۳۲۷/۵/۱۸

درين ميهن يكی ياری ندیدم

به جز رنج و الم كاری نديدم
به دل جز گر د ادباری نديدم

 ز عيش و كام آثاری نديدم
به كهساران چو فرهاد جفاكش

 ز شيرين الفتان ياری نديدم
حقيقت پروران را همچومنصور

 مقام سر يه جز داری نديدم
به جای انتظار برده در عشق

 به سر جز چشم خونباری نديدم
به گاه جلوه و حين تبسم

 انيس گل به جز خاری نديدم
به دل زدن يشتر خونبار غم را

 به فَسّاد عمل عاری نديدم
روان كاهی زغم ديدم دگرهيچ

 روان درمان ز دلداری ندیدم
به دام آرزو پنهان چه افسون

 رهايی از گرف تاری نديدم
يكی از خودگذر وارسته بی را

 به سود توده كرداری نديدم
همه لاف وطن خواهی زند نيك

 عملياری به ايثاری نديدم
خرد از جلوه های عشق برباد

 جز ين بيهوده كرداری نديدم
خروش طبع را در مدح دلدار

 شنيدم ليك پيكاری ندیدم
چه بودی صله گير وصل بودی

 به جز هجران گرفتاری نديدم
بساط دهر جُستم غير حامد

 به اين ذلت خريداری نديد

 

حاصل جدائی
خاك راه عشقت شد جسم خاكسار من

 كی رسد به دامانت دلبرا غبار من
در دلم نباشد هيچ غير سوز هجرانت

 حاصل جدائی هاچشم اشكبارمن
داغ در جگر دارم لاله سان ز حرمانت

 زين سخن گواه من قلب داغدارمن
كم مكن زمن ایدوست لطف ومهربانی را

 تا زتو به جا ماند بر خود اعتبار من
كی رود ز دامانت داغ خون پس از قتلم

 نيست از مقام عشق يك زمان فرارمن
يك دمی نظر فرما سوی دام گيسويت

 بيخبر چه ها كردی با دل فگار من
صبركی شود رامش گر كنی فرار از وی

 ز این بزه ملامت نيست قبلهء قرار من
شورمن فضا پيما،اشك من دُرخاك است

 آه و ناله بی مقدار گويی از شمار من
آبرويم ار ريزد بر بساط توهينت

 مهر و قهر تو باشد تاج افتخار من
در مقام استغنا فَرَ ازين سخن دارم

 بندهء شهِ عشقم شاه من نگار من

۱۳۲۵/۸/۱۰

خجالت

به سلسله مشاعره جريده ستوری

تا از رخ زيبا ی تو گردید خبر گل
دارد ز خجالت عرق شبنم تر گل
تا سرو قدت جلوه نما گشت به گلزار
پژمرد و بيفسرد چو بنمود نظر گل
حقاَ كه چورخسارتودلكش نشود هيچ
هرشاخ به صد رنگ دهد جلوه اگر گل
چون ديد ترا بر در گلزار فرو ريخت
از خجلت رخسار تو از شاخ شجر گل
بی چاره چه سازد كه تو از ناز نيايی
شد منتظر مقدمت هر شام وسحر گل
گردی كه در افتاد به خاك از كف پايت
برداشت به برگش ز سر رهگذر گل
حامد ز كجا تاب جمال تو تواند
پاشيد زياد تو چنين خاك بر سر گل

 

آرزو های ناكام

اين كه روحش ترك كرده حامداست

خفته زير خاك بيجان ، لب خموش

عقده های آرزو بر سينه برد

تا اجل خاموش كردش از خروش

******

من همان مردم كه اندر زندگی

روح من در محبس تن رنج ديد

طفليم ناشاد رفت وجوانی نامراد

دست از باغ مرادم گل نچيد

******

آه اگر ميشد سينه باز كرد

باكسی بنمود درد و داغها

باز ميكردم دل اين خاك را

می نمودم از نهان ابلاغها

******

آه اگر ميشد كه سينه باز كرد

تاكه همچون لالهء صحرا ز داغ

تالب پر خنده تاول ناز كرد

گرم آتش ديد اين اخگر چراغ

******

رهگذر گر از مزارم بگذری

لحظه يی از بود من يادآوری

خويشی وبيگانه يكسو برنهی

رقتی بر قلب نا شاد آوری

******

زير خاك تيره خفته منتظر

از عظامم ناله ها آيد بيرون

رهگذر گر گوش محرم باشدت

يك دعای خير ميخواهم كنون

حامد فاريابی

 


بالا
 
بازگشت