محمد اسحاق فایز
اثرات اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ
بر شعر معاصرما
بیست و پنج سال پیش از امروز در (6) جدی سال ،1358مردم افغانستان در حالی شاهد هجوم ارتش سرخ به سرزمین شان از زمین و هوا بودند که رژیم کودتائی خلق وپرچم ، با خیزش و قیام مردم افغانستان در کوشه و کنار کشور مواجه شده بود .
هرچند شیرازه ء حیات مردم افغانستان با کودتای ثور فروو ریخت ، ولی با اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ ،کاخ امیدواری مردم منهدم نشد واین روز سیاه مانندهر روزدیگری که درآن افغانستان به اشغال بیگانگان درآمده است، سر آغاز مصایب و بد بختی های بزرگی برای مردم ما گردید .
افغانستان پس از این روز همچنان با حوادث و رویداد های خونباری هم آغوش گشت که اثرات آن بر حیات سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی مردم ما در سراسر کشور شاید تا سالهای درازی همچنان بماند .
در بحث حاضر قصد من بررسی اثرات این پدیده ( اشغال افغانستان توسط شوروی وقت ) از لحاظ تاریخی نیست ، بلکه نیت دارم تا اثرات این رویدادها و نفس اشغال کشور توسط ارتش سرخ شوروی را برروند بخشی از فرهنگ کشور ما که شعر است ، پیگیری کنم .
نیک می دانیم که رویداد های بزرگ دنیا کم و بیش اثرات مثبت و منفی خودرا بر جوانب و عرصه های گوناگون حیات انسانها باقی می گذارد که شعر نیز نمی تواند به مثابه بخشی از فرهنگ جامعهء بشری از این اثر پذیری ها بی بهره بماند .
شعر افغانستان، با در نظر داشت رشد و گسترش جامعه سیاسی و فرهنگی کشور و دسترسی فرهنگیان ما به آ ثار شاعران معاصر ایرانی و سرازیر شدن آثار فرهنگی از ایران و سایر کشور ها ی دیگر به افغانستان از اوایل دهه سی روح تازةیافته بود. ظاهراً شعر افغانستان نیاز به یک حادثه داشت تا از اثر حدوث آن تکان یابد وروبه سوی رشد و اعتلا بگذارد .
دوکودتا در طی سالهای دهه پنجاه خورشیدی ، افغانستان را دچار تحولات عظیم سیاسی و اجتماعی کرد . در 26سرطان 1352 محمد داوود با کودتای سفیدش محمد ظاهر شاه، پسر کاکایش را از سلطنت بر انداخت .
با اوج گیری جنبش چپی در کشور که بیشتر به شورویها از لحاظ ایدئولوژیک بستگی داشت ، خطر مداخله شوروی ها در کشور محسوس تر می شد . داوود خان که در حلقه محاصره کمونست ها گرفتار آمده بود ، وقتی متوجه خطر شد که کار از کار گذشته بود . نیروهای طرفدار شوروی وقت در ارتش افغاننستان با کمک کا. جی. بی ، سر انجام نظام جمهموری داوود را سر نگون ساختند و در 7ثور 1357 افغانستان جمهوری دموکراتیک اعلان گردید .
این حادثه (کودتای ثور) و حوادث دیگری که با اشغال افغانستان در 6جدی 1358 به اوجش رسید ، تکانه عجیبی به شعر وادبیات افغانستان داد و توضیح خواهیم داد که آن را چگونه در جهت تکامل سوق داد و اثرات منفی آن کدام ها بودند.
بنده به این نظر هستم که می توان اثرات هجوم ارتش سرخ به افغانستان را در شعر افغانستان در بیست و پنج سال اخیر اینگونه بر شمر د:
- شعر مقاومت عرض اندام کرد
- تکانه شدیدی به شعر و ادبیات افغانستان داد
- روح حماسی را در شعر معاصر افغانستان دمید
اینک در زیر ، هر یک از این موارد و پارامتر های اثر گذار آن را به گونه جداگانه بررسی می کنیم .
شعر مقاومت
شعر افغانستان تا سالهای قبل از کودتا های دهه پنجاه خورشیدی ، هرچند تحولات ادبی ایران از آغاز سده چهاردهم خورشیدی بر آن اثر گذاشته بود ، روال یکنواختی داشت . هرچند با اثر پذیری از شعر معاصر ایران آرام آرام شعر نیمایی و سپید در افغانستان حظور روبه رشدی داشت ولی این کار تنها در چنگال نیرومند چند چهره بارز و برجسته عرصه شعر کشور ما محدود ماند بود.
استاد واصف باختری ، بارق شفیعی ، سلیمان لایق، استاد خلیل الله خلیلی ، محمود فارانی و...آنهایی بودند که در پیشاپیش کاروان شعر معاصر افغانستان در سالهای پیش از کودتا ها در حرکت بودند .
درهمین سالها بود که در ایران ، شعر فارسی به چند چهره صاحب نام و نیرومند چون بهار ، نیما، نادر نادر پور ،فروغ فرخزاد، شهریار، سیمین ، سایه ، گدکنی ، سپهری ، اخوان و... دست یافته بود که تعدادی از این شاعران در ایران صاحب سبک وشیوه خاص خود بودند .
شعر افغانستان پس از کودتای ثور و بخصوص پس از اشغال افغانستان توسط اتحاد شوروی راه تحول گرفته .همانگونه که شعر باز تاب زنده گی انسان است ، در پیوند با رویدادها و حوادث درد بار و فاجعه آمیزجاری در کشور ما بی طرف نماند و باا نقطاب سیاسی و نظامی جامعه، شعر افغانستان نیز نظر به آرا و اندیشه های شاعران در موضع مختلف و چند گانه قرار گرفت .
عنصر مقاومت در شعر وادبیات معاصر ما پدیده تازه ای است ( اگر از چندمورد در نزد شاعرانی که به جنبش مشروطیت تعلق داشتند بگذریم )و از همین سبب تاهنوز در مورد ، تعریف واحدی از شعر مقاومت که همه آن را قبول کنند ارائه نشده است وچه بسا که که شاعران موجود در سنگر های جهاد ویا دیار غربت یکسره بر همه شاعرانی که در درون حاکمیت کمونستی می زیستند ولی به حاکمیت تعلق نداشتند ، خط بطلان می کشند وتنها خود را مستحق این عنوان می دانند وبس .
دراین بحث وقتی از شعر مقاومت یاد می کنم طبیعتاً شاعران وابسته به رژیم را که تعلقات سیاسی و ایدئولوژیک با رژیم داشتند از شمار آن بیرون می کنم واگر مجالی بود به ویژه گی های شعر شاعران کمونست هم اشاراتی خواهم کرد .
شعر مقاومت طوری که از نامش پیدا است علمدار طریقی بود که در آن ازاده گان این سرزمین برضد اشغال و بیداد رژیم که عمالش شبانه روز مغز آدم میخورد ، بپا ایستاده بودند .
شعر افغانستان از همین رهگذر در دودهة اخیر، ویژه گی بارزی یافت و شاعران مقاومت نظر به مکان زیست شان در داخل و در خارج ، به گونه های متفاوت به آن پرداختند .
در اینجا مقاومت برای آن آغاز شده بود تامردم در برابر اژدهای دوسری که جوخه جوخه آدم ها را می بلعید ، دست هارا یکی سازند . شب را نکوهش کنند و بر شب پرستان نهیب زنند که سر انجام در برابر تابش خورشید نا بود می شوید . مقاومت برای حق و حقیقت بود، آنی که در سرشت آدمی راه می یابد و منشأ زیبایی، راستی و عدا لت دارد .
شعر مقاومت بربنیاد چنین اندیشة بر علم مبارزات برهنه پایان و گرسنه گانی رقم خورد که در انبوه باران و رگبار گلوله های توپ ومسلسل با صلابت و استواری و با قدم های مطمئن می رفتند تا عفریت شب و تجاوز را نابود کنند ،خون قلبها و تن هایشان بر زمین سرزمین شان می ریخت و شگوفه می زد و شعر مقاومت با این مرکب سرخ ، شرفنامه ملت مارا می نوشت .
شعر مقاومت افغانستان در چنین حال و هوایی تولد یافت ، نیرو گرفت و شاعران مقاومت با در نظر داشت وضعیت شان قلم برداشتند تا با روشنایی ستاره های خیال و باور های شان ضمیر تیره شب را روشن سازند و ظفرنامه ملتی را بنویسند که با دست های خالی و پاهای برهنه ، "... به پاسداری خواب جوانه ها رفتند" تا فرا رسیدن سپیده دم آزادی .
اگر از این کلیات بگذریم ، مقدور است که شعر مقاومت را به لحاظ موقعیت جغرافیایی شاعران افغانستانی، این گونه دسته بندی کنیم :
- شعر مقاومت در غربت
- شعر مقاومت در داخل کشور
حالا به بحث اصلی وارد شده اثرات تهاجم سرخ را بر شعر معاصر افغانستان بررسی می کنیم و درهمه موارد شواهد در خور شأن نیز ارایه می کنیم .
شعرمقاومت درغربت
الف: در پاکستان
پاکستان از سال هاي قبل روابط دوستانة خوبي با حکومت افغانستان نداشت. اين روابط در زمان جمهوريت محمد داوود خان، به تيره گي گراييد تا آنجا که دولت آن کشور تعدادي از ناراضيان دولت افغانستان را که عمدتاً به رده های رهبري نهضت اسلامي افغانستان منسوب بودند و از پيگرد رژيم داوود به آن کشور پناه برده بودند، حمايت کرد.
پس از آنکه در سال 1357 رژيم داوود از سوي کمونيست ها طي يک کودتاي نظامي ساقط شد و حزب دموکراتيک خلق افغانستان، در کشور قدرت را تصاحب کرد، وضعيت سياسي در افغانستان به يکباره گي دگرگوني پذيرفت و در نتيجه، پاکستاني ها احساس کردند که نقش اتحاد شوروي وقت در افغانستان بارز تر شده است.
اين هراس پاکستاني ها بيهوده نبود، زيرا با آنکه دست سازمان جاسوسي KGB در کودتاي کمونيست هادر افغانستان يقيني بود، روسها در شش جدي به افغانستان حمله نموده و آن را اشغال کردند. پاکستاني ها از مهاجران افغانستانی که از حملات وحشيانة روس ها به آن کشور پناه مي بردند به گرمي استقبال کردند. پاکستان به اين ترتيب طي چند سال آشيانه و سر پناه ميليون ها افغان آواره از سرزمين شان گرديد و با اين خيل آواره گان بخت برگشته، ناگزير، فرهنگي از اين سوي مرز به پاکستان کوچيد، پاکستاني که بخش هايی از آن با افغانستان از لحاظ فرهنگي اشتراکاتي گسترده نيز داشت.
سال هاي پر درد و اندوهي بود. هزاران انسان در آن سوي مرز در برابر اشغال گران صف آرايی می کردند وهزاران تن ديگر در داخل عليه اشغال گران جهاد می نمودند، وشهيد مي شدند و چه بسا که روزانه صدها مهاجر تازه وارد حديث در بدري، وفاجعة آمده بر وطن را به هموطنان کوچيده ديگر، بر لب مي آوردند و به اين ترتيب بر دل هاي مجروح آواره گان نمک مي پاشيدند.
در توفان مهيب و ويران گر انقلابي که تازه آغاز يافته بود، خيلي از فرهنگيان کشور، همراه با قافله هاي مهاجران ومجاهدان به آن سوی مرز شتافتند و در ديار غربت و آوارگي، به کار هاي فرهنگي آغاز نمودند.
اين فرهنگيان در محدوده تنظيم ها غالباً به تأسيس جرايد ومجلات همت گماشتند که نگاشته هاي شان را در آن چاپ مي کردند ومعلوم است که بيشترينه مطالب اين نشريه ها در حول جهاد و آزادي وطن ،کشانيدن مردم به سوي جهاد و مقاومت مي چرخيد.
با برگ گرداني صفحات نشريات چاپ شده در پاکستان، روشن مي گردد که شاعراني چون جلال فرهيخته، استاد آينه، وحيد مژده، مستقيم سمنگاني، عبدالحي شبگير، عبدالأحد تارشي، نايل لاجوردين شهري، سخيداد فايز، محمد حنيف حنيف بلخي ، قیوم ملکزاد و ديگران شعرهاي شان را در آن ها چاپ کرده اند که محتواي بيشترينة اين اشعار را جهاد ومقاومت و به پا ايستادن در برابر اشغال و دشمن اشغال گرو پرده برداری از جنایات دشمن اشغالگر را در بر مي گرفت.
البته قافله سالار سخن وشعر معاصر افغانستان استاد خليل الله خليلي نيز که در مهاجرت مي زيست، به خيل مهاجران افغانستان در پاکستان پيوسته بود و حضور اين قافله سالار شعر و ادب افغانستان براي همه شاعراني که در کنارش مي زيستند قوت قلبي بود و چه بسا که استاد شاعران آواره شده به پاکستان را دلداري مي داد و آنان را در کار نگارش، تشويق مي کرد.
شاعران مقاومت در پاکستان خود دليل مي آورند: در روزگاري که دشمن خون آشام وسفاکي قريه ها و روستاهاي وطن را روزانه هزارها بار بمباران مي کرد و به کشتار بي رحمانة مردم افغانستان مي پرداخت، ما شاعران مقاومت از روي وظيفه و مسؤوليت هاي مان دردها و مصايب بي شمار مردم در چنگال بلا و مصيبت سرزمين خود را بازگو مي کرديم.
شايد اين آفرينش گران درست نيز گفته اند، به هر صورت پيگيري ومطالعه اشعار مقاومت نشان مي دهد که شاعران مقاومت در پاکستان کار آفرينش را ادامه دادند و در اشعار شان، از مجاهدين به عنوان سپاهيان اسلام و آزادي خواه نام برده و کارنامه هاي آنان را در اشعارشان جاويدانه کردند.
تهييج وتحريک وتشجيع مجاهدين و حاميان آن ها در داخل کشور، روح اصلي اشعار اين دسته شاعران را تشکيل مي دهد. زيرا آنان مي کوشيدند به اين ترتيب، مردم را در راستاي جهاد و بيرون راندن اشغال گران، تشويق کنند تا روند پيروزي بر آنان تسريع شود.
شعر اين دوره و در پاکستان، بنا بر دلايل مختلف که به پاره اي از آنها در بالا اشاره شد، بيشترينه روحية خشونت گرا و احساسات برانگيزی دارد. بسياري از شاعران مقاومت در پاکستان، هنگام سوژه يابي و آغاز سرايش به عنصر شعريت توجه چنداني نداشتند. آنها همچنين مدعي اند که براي جامعة اشغال شدة افغانستان که بيشترين باشندگان آن از نعمت سواد محروم بودند و يا آناني هم که از سواد بهره يي داشتند از ظرافت هاي شعري وبلاغت آگاهي نداشتند، توجه به شعريت چندان معقول به نظر نمي رسيد. از همين روي آنان کوشيده اند که حرف خود را بگويند و ناگزير شعر اين سخنوران به سخنان زيبا ومنظومی انجاميد که قبل از هر چيز به رسالت و وظيفه شعر توجه شده بود تا به پرورش مضمون وتيل و به کارگيري عناصري که مي تواند شعر را به شعريت نزديک سازد.
سياست زده گي، شعار پردازي و برهنه گويي از همان روي ترويج يافت. اين ويژگي در شعر تعداد زيادي از شاعران مقاومت در پاکستان ديده مي شود والبته چند شاعر مقاومت در پاکستان افزون بر اين موارد، به ساخت، درون مايه و جوانب شعريت درشعرهاي شان توجه کردند. من در شعر شاعراني چون لاجوردين شهري، عبدالأحد تارشي و وحيد مژده، جلوه هاي خوب و زيادي از "شعر" وشعريت را مي بينم ولي شاعراني چون فرهيخته، شبگير، مستقيم، آينه قیوم ملکزاد وحنيف بلخي و... تا آخر شعار دادند وبرهنه سخن گفتند و در نتيجه شعر های شان نتوانست در آن سال ها به شعريت نزديک تر گردد.
بهار است، سال نو شده و مردم افغانستان آیا در زيربار مصيبت جنگ و اشغال، بهاري مي توانست داشته باشد؟ عبدالأحد تارشي وقتي با نسيم بهار وطنش در درونش گفتگو دارد مي گويد:
از ازدحام دود جگر در فضاي خاک
راه تو بسته گشته وحيراني اي نسيم
بوي کباب از تو رسد در مشام خاک
عطر کدام سينة برياني اي نسيم
در پيچ وتاب بود که؟ از زخم دل که تو
ز آن صحنه نم رسيده و پيچاني اي نسيم
شعر تو آسمانی و رنگين بود مگر
مداح جنگ ارتش ايماني اي نسيم
مي بينيد که در شعر بهاريه نیز تارشي به توصيف «ارتش ايمان» مي پردازد:
با خامه يي ز نور سحر نگهت بهار
صورت گرجهاد دليراني اي نسيم
همين شاعر که ايشان را از چهره هاي برازنده شعر مقاومت افغانستان در پاکستان مي دانم، نامه منظومي دارد که به "راجيوگاندي" صدر اعظم وقت هندوستان (که به وسيلة يک تروريست کشته شد) خطاب شده است. راجيو گاندي باري از پيروزي مجاهدين در افغانستان وسقوط حکومت کمونيست ها اظهار نگراني کرده بود.او گفته بودکه اين کار مي تواند براي دنيا خطراتي در پي داشته باشد.
تارشي در نامة منظومش نوشته است:
شنیدم من که شيطان زاده، راجيو
مسلمان دشمن روس آشنا ديو
سخن ها گفته ضد لشکر دين
ز روي خبث باطن و زره کين
نموده شور و وايلا وفرياد
که گر افغانستان گرديد آزاد
ثبات منطقه برباد گردد
دگرگوني در آن ايجاد گردد
اجل گيرد رة هندوستان را
بگوبد مرگ درب هندوان را
الي آخر
مي بينيد که اين نمونه ها هيچگونه نمادي از مظاهر شعريت را ندارند. برهنه گويي هايي اند که به مشکل مي توان آن را در يک دفتر شعر به عنوان يک پارچه شعر فراهم کرد.
نمونة ديگر از تارشي، در رثاي ضياء الحق:
شرار آه يتيمان ما چو تير شهاب
به سرعت است روان سوي آن فضاي حزين
که دست حذر شياطين روس وهند فگند
ز روي کين وجنايت طياره ات به زمين
در همين جا:
خلاصه ملت مظلوم ما به دجلة خون
فگنده است هزاران هزار قلب وجگر
سپرده است به طوفان اشک تا که برد
هزار سينة زخمي هزار ديدة تر
به سر زمين به خون غرقة بهاولپور
که تا به ماتم تو محشري به پا سازند
الي آخر
البته خدمت دوستان عرض کرده ام که تارشي شاعر خوبي است و کارهايي از او مانده است که قابل تأمل و دقت است.
ستاره ها ، شعر زیبائی از تارشی است . اینک لطف حال این شعر تارشی را نیز ببینید . چون این شعر بسیار بلند است ناگزیر فقط دو بند اول و دوم انجام آ ن را می آورم و بس :
ستاره ها بنویسید در دل شبها
که ملتی به دل شام تیره دگران
هزار مهر درخشان سرنوشت ، نوشت
زلوح باورشان لفظ برده بودن را
زدود و معنی آن را پلید و زشت نوشت
زچشمم زنده گی شان حلول دوزخ را
برون کشید و در آ ن رویش بهشت، نوشت
به شوره زار ترین دشت بایر تاریخ
حضور مقدم گل را به حرف کشت ، نوشت
زآفتاب خود اما طلوع را نزدود
برای خویشتن اما سرود غم بسرود
***
ستاره ها بنویسید در دل شبها
که ملتی همة اشکهای ذلت را
غرور و مستی شور آفرین توفان داد
به موج های شده سنگ از فسون اسارت
خروش دادو تپش دادوخشم و طغیان داد
و سوی ساحل آزاده گی زبند غلامی
شتاب جریان داد
ولی به اشک خودش ماند پایبند چو گرداب
و بهر خویش
خروش موج خودش گشت و خشم سنگدلیهای صخرة خود نیز
سرش به سنگ زدو سنگ نیز خودش بود
خودش غریق و خودش نیز موج سرکش سیلاب
بر یخت آب حیاتش میان سینه مرداب
جلال فرهيخته چهره ديگری از شاعران مقاومت در پاکستان است. شعرهاي او نيز در نشريه هاي چاپ شده درميان آوارگان افغانستان در پاکستان، تصوير مشابهي از اين بررسي دارند.
در همان بهار، جلال فرهيخته سروده است:
آمد بهار و ميهنم آتشفشان هنوز
رزمد به خون خفته چو شير ژيان هنوز
بيداد روس سوخت گلستان ميهنم
کامد بهار هشتم وسوزد چنان هنوز
ابناي قندهار و هرات ستيزه جو
يورش برند برسپه ملحدان هنوز
داد مصاف داده به ناورد پنجشير
تا زد به روس بيشتر و بي امان هنوز
���
رزم آوران جان بکف ـ اي مجاهدان
باشيد هوشيار تر از پيش هان هنوز
الي آخر
در شعر "سنگر بغلان" از جلال فرهيخته:
وه چه دلبري دارد خوب منظر بغلان
جان و دل کند واله حسن دلبر بغلان
صد هزار ماني را ساحر است ارژنگش
چون بهار مي آيد در سراسر بغلان
در مصاف اسلامي در جهاد با باطل
لطف ايزدي دايم باد ياور بغلان
در «سلام به توي اي مجاهد»، شعر ديگري از جلال فرهيخته خواهيم خواند که چگونه او مجاهد را مي ستايد. البته در نفس اين کار ايرادي نيست ولي شيوة بيان و در آمد شاعر به اين کار چشم گير نيست:
مجاهدا نثار تو سلام ما
درود بر تو اي يل همام ما
تو مفخر جهان و آدميتي
تو مظهر صلابت وقوام ما
زعزم تست لرزه بر قصور ظلم
ز رزم تست شهره گشته نام ما
زشاهکارهاي تست در مصاف
شکوه ما، جلال ما، مقام ما
الي آخر
من مي دانم که خوانندة اين مختصر مي داند که اين غزلواره چقدر از بابت نگرش شاعرانه و پردازش شاعرانه بي بهره است.
همين جلال فرهيخته مرثيه ای براي جنرال ضياء الحق دارد. اين مرثيه با نمونه هايی که در بالا آورديم متفاوت تر است.
اين پارچه لااقل اگرچه همان ويژ ه گي هاي بالايي را دارد ولي از لحاظ پرداخت و زبان، قوت و استحکام خوبي دارد. ببينم:
باز اين چه رستخيز عظيم است وانقلاب
کز هيبتش زمين و زمان دارد اضطراب
باز اين چه محشر است به پا گشته در جهان
کز وي سياه پوش شده جمله شيخ و شاب
بي نفخ صور گشته قيامت به پا مگر
کانجم خموش گشته و قنديل آفتاب
از چشم پير و کودک وبرنا سرشک خون
جاري است دجله، دجله به هر سوي بي حساب
ميدان کربلاست تو گویي جهان کنون
پور حسين را شده پيکر در آن کباب
اي آسمان خون گري اندر شهادتش
وي آفتاب روي نهان کن دگر متاب
این مرثیه خواننده را به یاد ترجیح بند معروف محتشم کاشانی می اندازد که در رثای حضرت امام حسین (رض) سروده بود .
وحيده مژده يکي ديگر از برازنده گان اين دوره در پاکستان زیرعنوان «اي همرکاب صبح دم وهمره بهار» ترکيب بندي دارد که از قوت ولطف بيشتري برخوردار است. اين ترکيب بند چنين آغاز مي شود:
بطحي تو مقصدي و تو راهي تو راهبر
پا در رکاب سوي تو ايم اندرين سفر
توفيق اگر رفيق رة اين طريق شد
شوق تو داد قدرت جولان به پال و پر
پشت عدو زيورش شير جبل شکست
لات وعزي شکست ومنات وهبل شکت
اي استوار در ره ميل زمانه ها
از باستان زمان زجلالت نشانه ها
عنقا شکار طبع تو مايل به خاک ني
پائين تر از گذار برت دام و دانه ها
باز آو ديده را به تماشاي نور بر
اي گرد گام مقدم خورشيداي سحر!
اين دژ استوار ز ادوار بس کهن
دارد به ما زيورش غارتگران سخن
ترشد بسي به خون تجاوز گر اين زمين
سرداده سروران به ره حفظ اين وطن
بودي اگر حلاوت وحدت به کام ها
اين ره نبود اين همه دشوارگام ها
هشدار هم وطن که ستمکاره دشمنان
دارند هزار حيله ونيرنگ در نهان
از بهر مصلحت همه يارند و در عمل
هر يک در اين تلاش که گيرد زما عنان
برکام هاي پرعطش تشنگان ببار
اي همرکاب صبح دم وهمرة بهار
در ترکيب بند آقاي مژده ما بندهاي آن را کوتاه تر کرديم تا از تفصيل در مطلب اجتناب شود. ولي گمان مي کنم که خواننده خواهد توانست ببيند، در کدام نمونه ها قوت وجاذبه وجلوة يک شعر خوب ديده مي شود.
در اين نمونه ها که ارايه شد، نشانه هايي از ستايش نيروي مجاهدان ديده مي شود. وطن دوستي، آزادي طلبي، استقامت و تداوم نبرد براي رهايي کشور مسايلي اند که در آنها به گونة بارزي بازتاب يافته است.
عبدالحي شبگير از شاعراني است که بيش از همه در شعار پردازي و برهنه گويي ونظم نويسي مشهور است. شبگير حتي از دادن دشنام وتوهين نمودن دشمنان خود در قالب کلمات و واژه ها احتراز نکرده است.
به چند نمونه از نگاشته هاي شبگير توجه کنيد، نمونة اول در پارچه يي زير عنوان"دلالان استعمار":
پس اين پرده بازي هاي بسيار
اگر باشد شکي نيست
به شکل ديگري مزدور تزار
اگر باشد شکي نيست
زجمع نوکران کهنه و نو
در اين گونه تک و دو
به اين چوکي يکي چاکر سزاور
اگر باشد شکي نيست
ز دلالان استعمار يک تن
به نام صلح کردن
به قصد کشتن ملت دگر بار
اگر باشد شکي نيست
شبگير در سروده ديگري زير عنوان "مشهد آزاده گان"، به مناسبت قيام مردم هرات در 24 حوت 58، وقتی از آن روز ياد مي کند، مردم و قرباني هاي آنان مورد نظرش است، ببينيد:
کافر ستيز وبت شکن وقهرمان هرات
چون پنجشير سنگر جنگاوران هرات
در راه سربلندي و آزادي وطن
داري مقام ومنزلت جاودان هرات
اي سرزمين خون وقيام وثبات وعزم
اي مرد خيز مشهد آزادگان هرات
خوشنود باد روح به خون خفتگان تو
چندين هزار کودک و پير و جوان هرات
مشت تو ودهان تجاوز گران خوش است
شمشير تو و گردن آدم کشان هرات
به نمونة بارز ديگر از شعر شبگير توجه کنيد:
بگوييد اين پيام آن ديو خون آشام نامي را
که دوش ما ندارد طاقت بار غلامي را
نشد شيرين دهان آن سگان بيشتر از تو
توهم اي گربه خواهي برد داغ تلخکامي را
ز احوال «ترک» تا «ببرک» مزدور معلوم است
که مزدوران ندارند ارزش والا مقامي را
خران تو که با طوق اسارت ناز مي کردند
بگور نيستي بردند فخر بي لگامي را
نمونه هاي بسياري از اين گونه نظم هاي تلخ و پر دشنام شبگير موجود است که در آن به جلوه هاي شعر و شيريني آن توجه نکرده است. در همة اين موارد، شعريت قرباني هدف شده است و از اين روي تعادل و توازن ميان همه عناصري که سخن شاعر را به شعر قرابت مي بخشد، برهم خورده است وکلام اين بزرگواران به شعار و برهنه گويي وسياست زده گي گراييده است. از يکي از شاعران بزرگ ديگر مقاومت در پاکستان دو نمونه مي آورم. اين آدم بزرگ که باري تا حال شايد بيش از ده کتاب نوشته است، مولوي محمد حنيف حنيف بلخي است. کلام مولوي حنيف بلخي، مقدار زيادي با نمونه هايي که در بالا آورديم، تفاوت دارد. قوت و سچگي در سخنان بلخي موجود است. با آن که شعار گرايي ومظاهري از سياست زده گي را در کلام اونیز مي توان يافت، ولي کوشيده است که حرفش را با رعايت حال و هواي دشمن و دوست بگويد. در غزل "حماسة شهدا" از حنيف بلخي:
ما که دامان کفن چون لاله خونين کرده ايم
اقتدا بر سنت مردان پيشين کرده ايم
رهبر ماهست ارشاد خداوند و رسول
ما جهاد حق به روي اين فرامين کرده ايم
در بهار آرزو از رشحة باران خون
دامن تاريخ ملک خويش رنگين کرده ايم
و در آخر اين غزل:
از فراز افتخار برج و باروي وطن
بيرق الحاد را با زور پايين کرده ايم
در غزل ديگري حنيف بلخي، وصف مجاهدان، وطنش را مي کند:
آنکه دل وقف نگاه نرگس مخمور اوست
دين وخاک ومشرب آزاده گي منظور اوست
آنکه فرق وگردن فرعون عهدما شکست
ضربه هاي مرگ آهنگ عصاي طور اوست
آنکه مي لرزيد برج سومنات از نعره اش
اين يل تاريخ ساز از دودمان و پور اوست
گر نيستان عدو پامال آتش گشته است
از نواي شعله خيز سينة رنجور اوست
مثنوي کوتاه "آهنگر" از مولوي" حنيف بلخي" است. اين مثنوي را تا پايان مي آورم:
صبحگاهي مرد با زيب وفري
شد به درب دکة آهنگري
گفت اي حداد، اي استاد فن
بازوي تو بازوي آهن شکن
کار تو با کوره و با آتش است
ساعدت اندر پي تاب وکش است
کسب تو در زندگي معراج تست
آبرو و اعتبار و تاج تست
اين بود بس افتخار بي مثال
کاسبان را دوست دارد ذوالجلال
بيل مي سازي به مرد کشت کار
تيشه مي سازي براي قطع خار
من نگويم اي جوان اي گرد مرد
آهنت را کوب گرم و يا که سرد
هرچه از ابزار مي سازي بساز
اندرين ره هرچه مي تازي بتاز
ليک مي دان عيب استبداد را
افتخار مردم آزاد را
ترک کن ديگر عزيز ارجمند
صنعت زولانه و زنجير وبند
از شاعران دیگری که باید از او گفت ، قیوم ملکزاد است . ملک زاد مانند کسی است که در اندرون خود نجوا می کند . او در شعر هایش بیشتر در خود فرو رفته است و ازهمین روی من در سروده هایش غمی سوزناک و ژرف می بینم . ملکزاد ، درد اشغال را فریاد می کرد ، نارسائی های اجتماعی روزگارش را می گفت و از سلوک نادرست دوستان نیز می شکست که این حالت در شعر هایش نمودی روشن دارند :
زدل یک لحظه یارب غم نشد گم
مرا نالیدن پیهم نشد گم
ازآندم تا شدم پیدا به دنیا
گهی از دیده گانم نم نشد گم
( گزینه دعای سبز علف )
هرچند در شعر های ملکزاد نیز می توان همه آن نشانه هایی را که شعر شاعران مقاومت در پاکستان با آن متمایز می شود ، یافت ولی زبان ارائه ملکزاد نسبتاً ویژه است :
شادی قرین خاطر ناشاد ما نشد
وزدل دمی بعید غم خصم جان نشد
فریاد کز تطاول و جور سپاه درد
یک لحظه دور اشک من از دیده گان نشد
ملکزاد ،" سپاه روس" نمی گوید ،" سپاه درد" می گوید و این بهتر تر است :
گفتم مگر بود که شوم یک نفس رها
ازچنگ رنج لیک نصیب من آن نشد
جز گریه نیست چاره به این دل که بهر او
حاصل به غیر درد ازین خاکدان نشد
هیهات غیر از اینکه بورزد عناد وکین
این چرخ کجمدار به کس مهربان نشد
هردم زتنگنای دل خسته وحزین
برمی جهد شراره صفت آه آتشین
(پارچه تطاول درد – دعای سبز غلف )
غزلیات ملکزاد حال و هوای شاعرانه بیشتری دارند ولی در موارد دیگر شعرملکزاد نیز مانند همقطاران دیگرش در پرتگاه سیاست زده گی، شعار پردازی و... سقوط میکند .
(همه نمونه های بالا را برای شاعران مقاومت افغان در پاکستان ، از شماره های میثلق خون منتشره سال 1368 چاپ پشاور آورده ام . جز نمونه هایی از ملکزاد)
در اين جا طومار نمونه هاي شعر مقاومت در ديار هجرت در پاکستان را با آوردن چند نمونه از استاد بي بديل و دريا دل سخن، خليل الله خليلي به پايان مي برم که هيچ انديشمندي نمي تواند از استادي مسلم او انکار کند. خليلي وقتي به جمع آواره گان پيوست، شعرش رنگ تلخکامي واندوه گرفت. به جرأت مي توان گفت که سوزناک ترين اشعار اين دوره و اين خيل شاعران، اشعار استاد است که پختگي، رواني و زبان پاک و شسته اش، بي مانند است.
استاد خليلي بيشترينه در حياتش شاعر قصيده سرا بوده است و پيرو سبک خراساني و آخرين استاد اين سبک در شعر معاصر زبان فارسي- دری. نمونة برجستة قصايد او، خوانندگان، و علاقمندان را به ياد قصايد استادان مسلم اين نوع ادبي، چون منوچهري وفرخي مي اندازد.
استاد خليلي پس از آن که آفت اشغال افغانستان شروع شد، کمتر به قصيده بلکه بيشترينه به مثنوي سرايي روي آورد تا آنجا که طرف خطابش ديگر "خواص" نبود، بلکه عوام و به گونه ويژه ،مجاهدان بود. او کوشيد روح فاجعه ومصيبت بزرگی را که در فضا و زمان و زمين کشورش مستولي شده بود در کلامش بدمد و بيافريند. به اين منظور مثنوي هاي سوزناک وغمناکي آفريد که مي توان آنها را نمونه هاي بسيار زيبا و برازندة شعر مقاومت درميان شاعران مهاجر افغان در پاکستان دانست.
براي آوردن شاهد از ديوان استاد خليلي ، هيچ تأمل و دقتي در کار نيست. هر بيتي در ديوان استاد نمونه يي است از زيبايي و قدرت سخنوري استاد. داوري در مورد شعر استاد خليلي براي نگارنده که هيچ مدان و ابجد خوا ني بيش نيستم، ابلهي را ماند و از همين روي نمونه يي مي آورم تا گواه باشد که استاد خود در مورد اشعارش در دورة آواره گي چگونه مي انديشيد.
البته اين مختصر از ميان همه ابيات مثنوي "سفير ماتم" استاد گزيده شده است. استاد اين مثنوي را خطاب به ادبايي که در اسلام آباد، از استاد تجليل مي کردند، نگاشته است:
دوستان من قاصد درد وغمم
شاعر اشکم، سفير ماتمم
يک قدم آن سو تر از من خيبر است
کاروان اشک وخون را معبر است
آن طرف تر آشيان من بود
آسمان واختران من بود
ناتوان صيدم که پايم بسته اند
بال پرواز مرا بشکسته اند
عندليبم، آشيانم سوختند
پاي تا سر دودمانم سوختند
بر درو بام قفس پر مي زنم
بسملم، بسمل به خون پر مي زنم
چون ني بشکسته ام در خاک راه
بر لب من ناله و بر سينه آه
گوش تو تا بشنود آواي من
نالة محزون خون پالاي من
نالة من تابش شمشير هاست
بانگ برهم خوردن زنجيرهاست
اخگرم اخگر که افتادم در آب
تشنه ام تشنه ولي جويم شراب
گوهر اشکم فتاده روي خاک
غنچه ام از صرصر نم چاک چاک
رهروم از کاروان مانده جدا
شام تاريک است و ره نا آشنا
شعر شيوا خواستن از من خطاست
بي وطن را لب فروبستن سزاست
بر لب من شعر شيوا مرده است
آن فروزان محرم افسرده است
نيست در ديباچة شام وسحر
بهر من جز داغ مضمون دگر
تا کند جنبش در انگشتم قلم
مي شود اشک سيه روزان رقم
(سفیر ماتم – دیوان استاد خلیلی )
ب- شعر مقاومت افغانها در ايران
ايران، در غرب افغانستان پناه گاه دوم آواره گان افغاني بود؛ پناه گاه آناني که از بد حادثه به آنجا پناه برده بودند. اين آواره گان به دلايل مختلف آن آزادي هاي لازم در پاکستان را نداشتند، زيرا افغان ها در پاکستان در همه عرصه هاي حيات سياسي، اجتماعي، اقتصادي وفرهنگي شرکت داشتند وچه بسا که افغان ها در پاکستان صاحب سرمايه وملکيت وساير تسهيلات بودند، در حالي که ايران براي بسياري از افغان ها به زنداني مي مانست که افغانها در آن با زندان بانان خود همزبان بودند.
افغان هاي ناگزير و مجبور بنا بر همين فشارها، افزون بر درد، مصايب و فجايع جاري در کشورشان به مشکلات فوق العادة دوران مهاجرت در ايران نيز مواجه گرديدند.
در اين ميان خيلي از جوانان افغان مهاجر با پشت کار و زحمت هاي فراوان دست به کار شدند وضمن پرداختن به آموزش و کار، به هنرو ادبيات روي آوردند و به شاعري و نويسنده گي پرداختند. پربار ترين فصل شعر مقاومت افغانستان را در خارج از مرزها، شعر آناني تشکيل مي دهد که در ايران تحصيل کردند و به شاعري روي آوردند.
بستر مناسب زبان، بهره گيري از امکانات وافر فرهنگيی موجود در ايران، در پهلوي درد غربت و آواره گی،عواملي بودند که در کار آفرينش اين شاعران تأثير گذار بود.
جالب است، همة اين دست اندرکاران شعر وشاعري در ايران جواناني اند، ساعي پر تلاش و زحمت کش که آفريده هاي شان در برگ هاي دفتر شعر مقاومت افغانستان، جايگاه خاصي دارد.
در برگ گرداني اين دفتر به نام هايي بر مي خوريم که جاي دارد از آنها نام ببريم:
بشير رحيمي، نجيب الله هجرت، محمد سرور تقوا، محمد حسن سعيد، حسين محمدي، محمود جعفري، عبدالکريم تمنا، محمد نواب يوسف زاده، محمد کاظم کاظمي، سيد موسي زکي زاده، سيد زکريا راحل، سيد مير حسين مهدوي، محمد علوي، محمد عارف رحماني، علي يعقوبي شاهد، حمزه واعظي، قنبر علي تابش، عبدالله آرزو، سيد محمود جوادي، علي پيکار، سيد حيدر علوي نژاد بلخي، زهرا رسولي، سعيد نعماني، محمد آصف رحماني، فضل الله زرکوب، محمد شريف سعيدي، سيد فضل الله قدسي، برات علي فدايي هروي، سيد ابوطالب مظفري سيدنادر احمدی وديگران.
درميان اين جوانان، چند چهرة بارز وبرجسته وجود دارد که هر افغان بايد به داشته ها وکارهاي آنان افتخار کند. سيد ابوطالب مظفري، محمد کاظم کاظمي، شريف سعيدي، قنبر علي تابش، علي يعقوبي شاهد، محمد عارف رحماني، سيد فضل الله قدسي و فايقه جواد مهاجر، از آن هايند.
اگر دفترچة اشعار اين شاعران را برگ گرداني کنيم، به شعرهاي زيبا و نابي بر مي خوريم که دل مان مي خواهد هر غزل وغزل وارة آن را ببلعيم. درميان اشعار اين شاعران، همه چيز را مي يابيم، پيام، تهييج، وطن دوستي، حماسه،نوستالژی، آزادي طلبي، درد، اندوه ومصيبت هم وطنان مان را.
شعار پردازي وايدئولوژي زده گي در شعر اين شاعران نيز ديده مي شود ولي تعداد زيادي از شاعران اين بخش، به شعريت در آثار شان نيز توجه کرده اندو لا اقل این پدیده در شعر این شاعران زیاد بارز نیست .
زبان اين شاعران در يک سطح بالاتر و برتر از زبان شاعران مقاومت در پاکستان است و اين يک امتيازي است که نمي توان از آن چشم پوشيد.
من در پي آوردن شاهد، در آغاز چند نمونه از جوان ترها مي آورم وبعد نمونه هايي از شاعراني، که اينک درميان همه افغان ها وحتي درميان شاعران فارسي گوي در منطقه اشتهار کاملي دارند.
محمد بشير حليمي، در غزل"پتگ عدم":
مي نويسم اين غزل را زير عنواني که نيست
تا بخوانم در شب شعر بهاراني که نيست
مي روم با گاري زنگوله دار بادها
مثل فانوس گل از ذهن خياباني که نيست
اين کران خشک وبي احساس حالم را گرفت
دست خود را مي دهم در دست توفاني که نيست
( گزینه شعری سومین مجمع شعر انقلاب اسلامی افغانستان )
از همين شاعر در غزل "عقدة آواز":
چو طرح تيغ شدن در ضمير آهن ماند
سرم چو بار مذلت به دوش گردن ماند
درخت خشک تنم با تبر مصالحه کرد
و روح سبز شدن در اسارت تن ماند
بهار بار سفر بست ورفت از اين آغل
ولي قساوت چل چله برف با من ماند
چگونه عقدة آواز "تار" بکشايم
که بغض "کور گره" در گلوي ناخن ماند
شبي که شاپرکي تشنه جان به آتش داد
چراغ درد غزل تا پگاه روشن ماند
(همان گزینه )
يأس ونوميدي در لاي اين بيت هاي بالا به چشم مي خورد ولي مي بينيد که اين دو نمونه حتي از تعداد زيادي از شعرهاي مولوي حنيف بلخي زيباترند.
به نمونه هاي ديگر توجه کنيد. اين نمونه ها را از يک زن سخن ور برگزيده ام تا اين امتياز را بگوييم که درميان شاعران مقاومت در پاکستان، چهره هایی برازنده از زنان ديده نشده است؛ در حالي که در ميان شاعران مقاومت افغانستان در ايران چنین بانوانی موجود بودند.
از زهرا رسولي:
عجب آيينه داري کردي اي عشق
بر امان بي قراري کردي اي عشق
ندانستي که ما پايي نداريم؟!
چرا چشم انتظاري کردي اي عشق
توما دريوزگان آشتي را
گدايي صد دلاري کردي اي عشق
ملخ ها را پرانيدي ز گلزار
به طوفان سازگاري کردي اي عشق
الي آخر( همان گزینه )
نمونه ديگري از اين خانم:
لحظهء با شکوه لبخند ش
جاودان يادگار خورشيد است
چشمه هاي نگاه پر شورش
مبدأ اقتدار خورشيد است
خط شيري دو دست پر نورش
باعث انکسار خورشيد است
سخن گرم مهر جوش همه
مقصد چشمه سار خورشيد است
(همان گزینه )
در غزل هايي از سيد نادر احمدي مي خوانيم که چگونه بهاران آمده را توصيف مي کند:
خنديده مي آيد امروز دوشيزة نوبهاران
از دره و کوه وجنگل، با گيسوي نرم باران
مي آيد وشال سرخي، افگنده بر دوش خود آه
زيبا است طرح شقايق بر دامن کوهساران
از سينه اش پرگشايند، قوهاي زيباي وحشي
بر دامنش پيچ وتابي است، از رقص گرم تتاران
(همان گزینه )
حماسه، مقاومت و پرخاشگري در غزل "نينوا" از همين شاعر:
گم کرده ام در زوزه هاي باد، بار دگر هم سنگر خود را
برباد داده اين زبان سرخ، پيش از تمام ماسر خود را
من ماندم و اين دل پريشي ها، درسوز طاقت سوز مرگ آه
مردي که زده بر گردة توفان زخم عميق خنجر خود را
روي مزار زنده مرد ايل، وقتي چراغ مخته روشن بود
در هفت بند نينوا ديدم جاري صداي مادر خود را
(همان گزینه )
همان يأس و نوميدي، در غزل ديگري از احمدي:
پيغام خوشبختي نمي آرد ديگر هرم صداي ما
آتش گرفته دامن بخت شما از ناله هاي ما
در آتش حسرت گرفتارند اگر از غصه مي ميرند
آنها که دور افتاده اند از التهاب ماجراي ما
قوهاي زيبا را بگوييد: اي پريزدان دريايي
حتي همان آبي ترين ها هم نگرديد آشناي ما
آري گلوي خستة ما لايق آواز دريا نيست
خوب است اگر ما را بسوزانيد همراه صداي ما
(همان گزینه )
و اينک نمونه هايي از برازندگان شعر مقاومت افغانستان در ايران:
در آغاز چند نمونه از قنبر علي تابش:
صداي شيهة خونين يک شمشير با من بود
گلوي سرخ خونالود يک تکبير با من بود
به سمت بيشة نيزارهاي بلخ مي رفتم
نو اي تلخ خون پالاي يک زنجير با من بود
سرود زخم ماهي هاي هامون موج مي انگيخت
وبغض غربت بي واژة پامير با من بود
سواري کوله بارش بر و دستارش غبار آلود
کمان در دست در آيينة تصوير با من بود
گلويش مثل من آشفتة بغض قناري ها
دو چشم شرقي دين پرورش درگير با من بود
شبي در آسمان بر روشنايي شانه ام خم شد
سحر را داد برمن هديه نيز آن پير با من بود
(همان گزینه )
خشم وسر خوردگي، ديدي به سوي آينده، ديدي با اميد، در غزل" آرزو" از تابش:
خون مي تراود از رگان خنجرم يک روز
گل مي شود اين دشنه هاي بسترم يک روز
آرام مي گيرد سر شوريدة مستم
بر دامن گلگون يک همسنگرم يک روز
يا چون شقايق شعله ور در پهنة يک دشت
گل مي دهد هر قطره زخم پيکرم يک روز
آن شرحه، شرحه موج هامون باز مي يابد
آرامش خونين خود را در برم يک روز
(همان گزینه )
محمد کاظم کاظمي، چهره يي است که او را با شعر مشهورش:
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پياده آمده بودم پياده خواهم رفت
مي شناسيم.
کاظمي، غزل مثنوي بلندي دارد و اين غزل مثنوي بلند، هم از لحاظ وزن و هم از لحاظ درونمايه و تصوير پردازي هايش ويژه گي ها دارد. همان گونه که وزن اين غزل مثنوي نيز بارز تر از اوزاني است که تا حال در مثنوي شناخته ايم.
کاظمي اين غزل مثنوي را به بوسني و براي خود ما نوشته و آن را (کفران) نام نهاده است:
کیست بر خيزد از اين دشت معطل در برف
مي دود خون کسي آن سوي جنگل در برف
کيست بر خيزد و اين موية مدفون از کيست؟
بوي کم بختي ما مي دهد اين خون از کيست؟
کيست بر خيزد و در جوش، چه مي بينم؟ آه !
خون معصوم سياووش چه مي بينم ؟آه !
دست امداد که بود اين سوي پرچين واماند
اين خدا کيست که در خوان نخستين واماند؟
���
برف، چشمي به سفيدي زد وتابستان باخت
اين خدا کيست که در معرکة شيطان باخت؟
اين خدا کيست که داغي به جبينش زده اند؟
کودکان با فن اول به زمينش زده اند
برف چشمي به سفيدي زد و تابستان باخت
باد با نحو ديگر کوبيد، کشتيبان باخت
آخر از حنجرة ديو، دمي نو برخاست
نفسي تازه نگرديم غمي نو برخاست
کوهخر پشته شد و ريگ شد و ارزن شد
نيزه شمشير شد ودشنه شد و سوزن شد
مهلتي تا گذر از جنگل ويخ باقي بود
با گرانخوابي ما، مهلت جان کندن شد
عجب اين نيست که آتش به خموشي بکشد
عجب اين است که آتش گل پيراهن شد
���
کعبه را پشت خداوندی خود گم کرديم
منبري درنظر آمد، شب وهيزم کرديم
برف و يخ بستگي برکه وشب، سخت آمد
و به خاکستر جا مانده تيمم کرديم
الي آخر(همان گزینه )
اين غزل مثنوي را بسيار مختصر آورده ام. در يک غزل ديگر ـ کاظمي از نيستي ها شکوه دارد:
عاقبت با ناله سودا مي شود آهي که نيست
زيرگام ما به منزل مي رسد راهي که نيست
چند روزي صبر کن، اي آسمان! خواهي شنيد
نور صد خورشيد مي گيريم ازين ماهي که نيست
خوب مي دانيم ومي داني که چندين سال قحط
آب مان در کاسهء سر دادي از چاهي که نيست
وبيت آخر اين غزل:
کشتة خود مي شود اين ايل، حتي در شکست
تا نبندت چشم اميدي به خون خواهي که نيست
( شعر مقاومت افغانستان – دفتر دوم )
سيد ابوطالب مظفري، از نامداران شعر مقاومت افغانستان در ايران است. اينک با نمايه چند شعر از مظفري، ذکر نمونه و شواهد را از شاعران مقاومت افغانستان در ايران به پايان مي برم. مثنوي "سوالنامة بلخ" در سال 1364 سروده شده است. اينک گزيدة از اين مثنوي:
زچشمه سار افق خون تازه مي جوشد
سپاه شب پي قتل ستاره مي کوشد
سمند عشق چرا بی سوار می آيد
زدشت واقعه بنگر غبار مي آيد
مگر سپاه پليدي دوباره خون کرده است
زپشت باره عزيزي دگر نگون کرده است؟
هنوز پيکر مجروح عشق بر صحراست
هنوز کشتي بي نوح قوم، بر درياست
بيا بلند بخوانيم هر که را گوش است
چراغ دولت اين قوم از چه خاموش است؟
حديث شعار و هيجان آفريني و احساسات برانگيزي در اين مثنوي مضمر است، ولي به گمان من اين روايت تلخ، زيبا وشسته نيز است. در ادامة مثنوي مي خوانيم:
در اين کنايه که گفتم اشارت دگر است
حديث قتل ستاره، روايت سحر است
به نام تيرة ما شب فروز مي آيد
ستاره چهره بگيرد که روز می آيد
به آسمان که هزار آفرين به لب دارد
به صبحدم که شکوه شکست شب دارد
شب مراد نخوابيم تا سحر نزند
سپيده بر سر خرگاه شب، شرر نزند
بريده باد دودستي که از بد انديشي
بريده با تبر خصم ريشه خويشي
يلان نامور خطه را به کشتن داد
به رسم نا خلفي، خانه را به دشمن داد
(گزیده ادبیات معاصر – گزینه مظفری )
مظفري در چهار پاره ای که "شانه هاي زخمي" نام دارد، ببينيد که چگونه تصوير سازي مي کند:
سبز روييده برکمرکش کوه
سرو آلاله پوش جنگلزاد
ريشه ها را فشرده در تن سنگ
و از سموم تبرکشان آزاد
***
بر سر از ابر بسته دستاري
کوه افتاده تا به زانويش
صد گذرگاه خوف پيموده
گام آهن وشي خطر پويش
***
هيبتش صخره را به سخره گرفت
باخم و پيچ شانه هاي درشت
بوي آتش فتاده در جنگل
هان! مباد احراميان از پشت
وپس از اختصار در آخر:
گاه آن است تا بتارانيم
لشکر بيشمار غصه وغم
طي کنيم اين کوير، اين شب را
دست برشانه هاي زخمي هم
(همان گزینه )
مي شود اين غزل را نيز به عنوان پايان نمونه دهي از سيد ابوطالب مظفري بياوريم که نام دارد"غزل " وشاعر آن را به فرزندش اهدا کرده است:
هرچند زعالم جگري سوخته دارم
شادم که گلي همچو تو اندوخته دارم
در شيب اجل خيز ترين جادة مختوم
شمعي به فرا راه خود افروخته دارم
زان سان که پدر با من نا اهل عجين بود
من نيز هواي تو پدر سوخته دارم
يک سينه بي کينه ويک طبع غزلساز
درسی است که من از پدر آموخته دارم
(همان گزینه )
شاعران مقاومت در درون نظام کمونيستي
بخشی از شعر مقاومت افغانستان، همانا گنجينه هاي آفريده شده از سوي تعدادي از شاعراني است که در درون نظام کمونيستي مي زيستند ولي به آن تعلقات سياسي ـ ايدئولوژيک نداشتند. کار آفرينش وشعر سرايی و انواع ديگر آفرينش در درون نظام کمونيستي، سخت مخاطره آفرين بود، در شبها و روز هايي که سيه دلان "کام"، "خاد" و "واد" کوچه به کوچه شهرهاي کشور را به دنبال "پروژه" بودند، حتي سرايش يک بيت از غزل نيز که در آن بويي ازمخالفت با رژيم احساس مي گرديد، جرم پنداشته مي شد، وبودند تعدادي از شاعران مقاومت در کابل و ولايات ديگر که فقط به خاطر شعرهاي شان باز داشت شدند و مشقات، شکنجه و بي خوابي ها را تحمل کردند. در چنين حال و هوايي بيگمان، شاعران اين دوران در درون نظام بالفطره نمي توانستند آنچنان که شاعران مقاومت در ايران، پاکستان و يا در جبهات مجاهدين، با آن آزادي سخن گفته بودند، سخن بياورند وشعر بسرايند.
شاعران مقاومت در اين مقطع در درون نظام با توجه به ظرفيت هاي شعر و قوالب گوناگون آن، به کمک استعاره وتشبيه وتعابير بکر و برجسته وحتي توسل به سمبوليزم، آثاري آفريدند که حتي نسبت به شعر مقاومت افغان ها در ايران نيز برازندگي و ويژگي هاي بي شماري دارد.
در اين جا ديگر شب است و باد و زوزه جگر خراش آن و "اژدهاي" زيبايي که دندان هايش سپيداست و در اين جا ديگر شب نورد و چکمه داران وفانوس کش ها و داروغه گان واهريمن واهورا و راستي و درستي ونيکي وبدي جاي بسا از تعابير لچ و برهنه را گرفته است تا آنجا که گاه خوانندة عادي نمي تواند برداشتي به زودي وفوری از شعر بکند و ناگزير آن را بايد به زعم خود تفسير وتعبير کند.
نامدارترين شاعران مقاومت در درون نظام عبارت بودند از: واصف باختري، روان شاد عبدالقهار عاصي، محمد افسر رهبين، پرتو نادري، روان شاد ليلا صراحت روشني، خانم خالده فروغ، احمدضيا رفعت و...
شاعران ديگري هم وجود دارند که از لحاظ روابط وتعلقات سياسي ـ ايدئولوژيک گاه مربوط به حاکميت بودند وگاه هم با آن قطع رابطه کرده و به دسته مقاومت پيوستند که مي شود از جمله ازناظمی، لطيف پدرام، صبورالله سياه سنگ و محب بارش نام برد.
در نمونه دهي از اين شاعران، همانگونه که در آغاز از استاد واصف باختري نام بردم به ذکر شواهدي از او مي پردازم وبعد مي روم به سراغ شاعران ديگر.
ويژگي هاي کلام استاد باختري، دقت در انتخاب واژه ها، بهره جويي از تکنيک ها وظرافت هاي زبان، تصوير آفريني هاي پي در پي، سمبوليزم وگزينش استعاره هاي ناب و زيبا و در يک کلام، شعر استاد، استادانه است. مانند آن ساعت ظريف و گران بهايي که سازندگان آن براي آن از تکنيک ومصالح خاص وحتي الماس بهره جويي مي کنند.
به شعر "از اين تلخابة اندوه ..." توجه کنيد که در وزن نيمايي است وسرايش آن به سال 1356 بر مي گردد:
کی بود آن مرد سرگردان در آن ميخانة خاموش
که مي نوشيد و مي نوشيد
و آن گه مخمل نرم صداي او
- صدا ني شطي از اندوه –
- گذارباد پاييز از ميان جنگل انبوه -
چو شادروان سبزي بر حريم لحظه هاي پاک ما هموار مي گرديد:
- عقاب پيرمن دانم چهاديدي چهاديديم
در اين راهي که پيمودي و پيموديم
گذر از زمهرير استخوان فرساي شکهاي شرنگ آلود
فرو رفتن به ژرفاهاي دوزخها
گهي از برج سبز آرزو همبال با سيمرغ
پریدن شهر بندآفر ینش را از این سو تا بدان سودرنوردیدن
کنام ببر را از پایه افگندن
حریر ابر را بر آشیانهای کلنگان سایه بان کردن
به روی لانه کنجشکها از شاخساران تناور سایه افگندن
فشاندن آب رود کهکشان را بر حریق جنگل خورشید
الی آخر ( از این تلخابه اندوه - گزینه از معیاد تا هرگز )
در اينجا استاد باختری با آغازي استفهامي، کار فهميدن را دشوار مي کند. کار برد کلمات زيبا و ناب حتي نماد "عقاب پير" فهم مطلب را دشوار تر مي سازد تا آنجا که با سوادان نيز نمي توانند به آساني به ژرفاي مطلب ورود پيدا کنند. همين گونه است. تا آخر
شعر استاد باختري با اين ويژگي هاي ناب و بکرش، نشاني از سال هاي پيش و پيشين دارد. اين نمونه ها به سال هاي قبل از کودتاي ثور تعلق دارد ونشان مي دهد که تنها استاد بود که درميان شاعران معاصر ما زبانش شکوه و دقايق لازم را داشته است.
هرچند شعر استاد باختري در کليت مي تواند نمونه هاي درخشاني از مقاومت و فرياد عصياني شاعري باشد، حيف باشد که در اين جا از شعر "و من گريسته بودم" استاد يادي نکنم. دريغ که اين نمونه را به صورت مطبوع و کامل ندارم ولي چکيده هايي از اين شعر بلند را در حافظه دارم و آن را در اين جا مي آورم. شعر "ومن گر يسته بودم":
شب از ديار شبيخونيان گذر مي کرد
کنار ايوان فانوس کوچکي مي سوخت
و در هجوم هجاياي تازيانة باد
زني به گريه سخن مي گفت
از آن پرندة بي بازگشت جنگل رکبار
پرنده يي که از آن اوج اوج جوهر شب
غريو بر مي داشت
که ايا چکاوک ها
از آشيانة خونين خود فرود آييد
که زهر حادثه را در گلوي شب ريزيم
چو دانه دانة باران به روي شب ريزيم
به آستان شفق آبروي شب ريزيم
الي آخر(ومن گریسته بودم – گزینه و آفتاب هرگز نمیمیر د)
اين شعر هر چند به مناسبتي خاص سروده شده است، ولي نهايت ظرافت زيبايي وجلوه هاي ارزشي وشعريت در آن پيداست. "شب" و "شبيخونيان" استعاره هاي زيبايي اند "پرنده" که کوچ بي بازگشتي را آغازيده است، سمبول و نمادي است که براي هر "پرنده" شهيدي مي تواند جا عوض کند.
يکي ديگر از چهره هايي که درميان شاعران مقاومت در داخل رژيم، شعرش نمادي از عصيان و پرخاش است، محمد افسر رهبين مي باشد. رهبين به خاطر مقاومت و مخالفتش با رژيم باري به "مهمان خانه هاي صدارت" برده شد و از آنجا در "پلچرخي" اسير و زنداني گرديد. بسياري از فرهنگيان آن زمان که هرچند با رژيم ميانة خوبي نداشتند، با او نيز ميانة خوبي نداشتند و اين عجيب است. از او چند مجموعه تا حال اقبال چاپ يافته است که در اين مقال از مجموعة "درخط فاصله ها" چند نمونه مي آورم.
در آغاز غزل"زبان داغ" رهبين را مي آورم. در اين غزل، مناعت و بزرگ منشي شاعر همراه با نوعي خشم و عصيان شاعرانه بازتاب خوبي دارد:
نماد زنده، ز بيداد اين زمانه منم
کسيکه از رگ جان خورده تازيانه منم
به سينه حلقة فرياد بسته ام چون ني
اسير خستة دربند وبي بهانه منم
به گوشه گوشه کساني اسير مرگ شدند
همانکه گشته به تير نفس نشانه منم
سرود شبزده گان گنج قصرهاي منست
زبان داغ سخن هاي شاعرانه منم
کبوتران زپي دانه رفته اند به دام
کبوتري که زند پشت پابه دانه منم
جاي ترديد نيست که زبان شعر، ويژگي هايي دارد. رهبين در شعر کوتاه "هيهات" با اين زبان از برهنگي شاخ ها و لخت شدن شان خبر مي دهد:
پاييز
اين ناسپاس فصل
خاموش باغ را
در چنگ باد داد
هيهات،ـ
شاخه ها همه گي لخت مي شوند
(هیهات – در خط فاصله ها )
زيبا ترين ويژگي براي يک شعر آن است که در هر زماني بتوان آن را با زمانه همگام و همنوا دانست و آن را توجيه کرد. شايد يکي از رمز و رازهاي جاودانگي حافظ و شماري از غزلياتش در همين توجيه پذيري آنها نيز باشد. من در اينجا براي "پاييز"، "ناموس"، "ناموس باغ"، "باد" و "باغ" تعبيرهاي خاصي را توجيه مي کنم ومي دانم که لخت شدن شاخه ها چه معني دارد و "شاخه ها" نيز چه هستند؟
"ترانة شامگاهي" گزينة ديگري از شعرهاي "رهبين" است. "آويزة دروازة شب" نمونة نخست از اين مجموعه است. رهبين در اين شعر بلند از اژدهايي سخن مي راند که زيباست و دندان هاي سپيد دارد. اين "اژدها" براي بلعيدن شب دهن باز کرده است:
اژدهايي که شب را مي بلعد
زيباست
ومن،
دندانهاي سپيدش را
شمار مي کنم
در هنجره اش
فرياديست،
که گورستان را
مي ستايد.
اژدهايي که شب را مي بلعد
زيباست
ومن نفس هاي تشنه اش را-
که دود آلود است
گوش وامانده ام.
بي آنکه -
هول در من ريشه بيارد
بي آنکه
خون در من لخته شود
و بي آنکه بميرم
.
.
.
شب به کام اژدهاي زيبا -
فرو مي شود
اين سيه باره
جنازه اي ندارد،
که فاتحه يي برايش بخوانند
نه، نه،
شب به اين نمي ارزد
شب به چه مي ارزد؟
الي آخر(آویزهء در وازه شب – ترانه های شبانگاهی )
"چراغي از بهشت" يک نمونة ديگري است در اين مجموعه، که تاريخ سرايش آن به سال 1367 بر مي گردد:
شب
ناقوس شکسته اش را
به صدا می آرد
تو باز مي رسي
چراغي از بهشت به دست
خنجر آبدارت را،
در چشم کور شب
با موهبتي فرو ميري
که هذيانش را
سنگ و سايه و مهتاب
همه مي شنوند
آنگاه،
شبينه ها به ماتم مي نشينند
با چهره هاي پرچين و چروک
که آدم را
بر سوگ شان
خنده مي آيد
با آوردن غزل ديگري از رهبين، نمونه گيري از شعر او را پايان مي بخشيم در اين نمونه، همه جلوه هاي خوب يک شعر را مي توان نشاني کرد. نشانه هايي از خشم و عصيان، سوگ و اندوه و درويدن يک نسل، را در باغ، در دشت، و در...
گل را سپيد و سرخ کشيدند، برگ برگ
پروانه هاي زرد پريدند، برگ برگ
گلدسته ها چه زار فتادند، روي خاک
گلبرگها چه خوار خميدند، برگ برگ
پرواز را دريچه نبود وهزارها
بيجا گلوي صبر دريدند، برگ برگ
پاييزهم نگفت چه بود آن بلاي سرخ
چيزي که پاي سرو چکيدند برگ برگ
دزدان صبح از پس ديوار نيمه شب
سنگي زدند و آيينه چيدند برگ برگ
زردشت لاله ريخت به خاکستر بهار
آتش زدند و گل درويدند برگ برگ
(لاله زردشت – نرانه های شبانگاهی)
و اما پرتو نادري ، چهرة بارز ديگري از گروه شاعراني است که مقاومت و ايستادگي را در برابر "شب"و "استيلاي حاکمان شب انديش" برگزيد و در روزگار ويژه يي که دژخيمان مزدور، با اشغالگران، يکجا روشني و روشني انديشان را به زير چکمه هاي خونين و به زير زنجيرهاي تانک ، خورد و خمير مي کردند، پرچم مقاومت را از کف نداد.
وقتي دروازه هاي مشرق را مي بندند تا آفتاب بر نتابد، "پرتو" ، اين گونه "آسمان تيره و منفور" را نفرين مي کند و اين گونه فرياد مي کشد:
اي آسمان تيرة منفور
خورشيد تو کجاست
اين جا هزار رستم دستان
از چاه
"از نهايت تاريکي"
چشمي به سوي جادة مشرق کشوده اند
ما از تبار آتش و نوريم
دلبستگان معبد خورشيد
ما را به سر هواي نيايش نيست
بر بارگاه تيرة تاريخ
��
آخر کجا
چگونه
کدامين دقيقه من
باري نماز پاک سحر گه کنم ادا
اي آسمان تيرة منفور
آيا نديده اي که شبي زان شبان سرد
با دست شوم حادثة نا مقدسي
دروازه هاي معبد خورشيد بسته شد
وانگه دل سپيد و بلورين اختران
تک تک به هر کنار
درهم شکسته شد
(حادثه – مجموعه سوگنامه يي براي تاک)
"دست شوم حادثة نامقدس" تعبير زيبايي است که مي شود آن رابه رويدادها و حوادثي اطلاق کرد که در طي دو ده سال گذشته، گريبان ملت ما را گرفت و ما را در آتشي سوخت که دردش سالهاي درازي همچنان احساس خواهد شد.
بازي پرتو در اين بيان، شاعرانه و هنرمندانه است. اشکالي هم ندارد، هرچند او با زبان استعاره صحبت مي کند ولي تصوير و پنداشت هايش گويا و روشن است:
چسان گويم پيام اختران را
که سوز د حرف حرف او زبان را
نمي داند کسي از حال خورشيد
که ديو شب گرفته آسمان
(غزل بازبان بريده ـ همانگزینه)
زيبايي هاي اين پنداشت هاي روشن و شاعرانه در اين نکته نيز نهفته است که هر قماش سياسي مي تواند اين شعر را براي اهداف و"راه" خودشان مناسب بداند:
کدامين دست اين آشوب انگيخت
که بينم پاره پاره کهکشان را
ستاره از ستاره بي خبر ماند
نگر درد بزرگ بيکران را !
(همان گزینه)
یک نمونه خوب ديگر از پرتو نادري مي آورم. شعر "کتيبه خونين" در همين گزينه:
اين نخل را هواي بهاران نمانده است
اين نخل را تمامي اندام
بشکفته از شکوفه صد زخم
-زخم هزار فاجعه در روز -
-زخم هزار حادثه در شب -
خونين کتيبه ايست
در چار سوي قرن
وضعيتي که در آن "نخل" ها "هواي بهاران" را فراموش مي کنند و در "چارسوي آن" "کتيبة خونين" مي بيني که از "زخم فاجعه" و از "زخم هزار حادثه" نوشته شده است:
اين جا که آسمان
از ابرهاي سرخ سترون
افگنده اين قطيفة خونين
بر سينة شکسته تابوت
- تابوت آبگينة باران-
اين نخل را هواي بهاران نمانده است
پر واضح است که نگاه شاعر در "کتيبة خونين" نگاهی شاعرانه، سنجيده و زيباست که توضيح آن مي تواند بيهوده و بيجا نيز باشد.
هيچکس ترديد ندارد که "جوانمرگي اسطوره يي"، از "مليمه" ، عقاب وار، چکاد کوه پايه هاي شعر مقاومت را از اين "گروه" در نور ديد. او بارزترين جوان وجوانه يي بود که نمي شود برايش نام وتخلصي بهتر از "قهار" و بهتر از "عاصي" برگزيد.
قهار عاصي، که پيکر دردمند و روح بزرگش پيوسته در "گريز گه تنگ" شهر نجوا مي کشيد، آبروي شعر مقاومت ما در درون نظام بود، او شايد پر کار ترين چهره از اين دست نيز بود. عاصي آزادي را ستايش کرد، صداي برهنه پاياني را که براي حصول آزادي خون مي دادند و جان، به اوج ها کشانيد و در اين راه دمي سکون و آرامش اختيار نکرد:
به حد جمجة حرف هاي آزادي
گريز گه تنگ است
وعشق حلقة داري است
عصمت آلوده
که مرگ بته کن و خوشه چين ازش جاري است
(چه قوم عياري ـ گزينة تنها ولي هميشه)
"بته کنان" و "خوشه چينان" بودند که آيه هاي عشق را در کوه وکوتل ها و درده و دمن ها فرياد کردند و عاصي حق هم دارد که از آن ها به "عياري" نام ببرد:
چه قوم عياري
قدم قدم غم شان عشق
درد شان عشق است
به تابه سنگ دل اين سلالة خورشيد
خميرة شکر و نو رپخته مي گردد
چه قوم عياري
چو در برابر مرگ ايستاده مي گردند
عدو يشان نفس از سينه بر نمي آرد
چو ميميرند
عدو یشان ز خجالت شراب مي نوشد
چه قوم عياري
چو در برابر مرگ ايستاده مي گردند
دو جيب ثروت نقدينه مي نهند بجاي
یکی زنان جواری
يکي ز کشمش و توت
(همان گزینه )
"چراغ آخر اين کوچه" درونمايه يي پر دارد. عاصي با زباني پر استفهام، از کسي سخن مي زند که سراغ منزل تنهايي خودش را مي گيرد. عاصي در اين شعر نوعي از پيش نگريي درد آلود نيز دارد، هشداري سخت تکان دهنده و يأس آور، وقتي روشني آخر کوچه را دلگير مي بيند:
چراغ آخر اين کوچه سخت دلگير است
کدام رهگذر آيا
شکسته گامش را
سکوت بند دم سرد آرزويي کرد!
کدام شهر يي آتش بدوش در گذري
سراغ منزل تنهاييش گرفته و گذشت !
کدام نشهء شبگرد راز مرگش را
به فرش خسته و خاموش سايه اش پاشيد!
و درتمامت جريان لحظه ها امشب
کدام کس به نيايش نشسته فردا را !
که با هزار زبان روشنايي افشاني
چراغ آخر اين کوچه سخت دلگير است
(شعر چراغ آخر اين کوچه ـ همان گزينه)
عاصي، طلايه دار شعر مقاومت بود، شعرش به وضوح فرياد گر دردهاي آناني بود که در زير ديوارهاي "کاه گلي" چشم به دنيا کشودند ولي مرگ شان در سنگر و دشت و کوه پايه ها بود ـ سرخ، خونين و شکوهمند:
کوه با آهي برون آمد زخويش
دشت با فريادي از خود در شکست
ده جبين آژنگ زخم خويش ماند
دره تابي خورد و در آتش نشست
سيل خشم از جا نجنبانيد شان
بازهم ديوارهاي کهگلي
(ديوارها / همان گزينه)
از عاصي شهيد مي توان ده ها نمونة بارز و زيبا آورد ولي افسوس که اين مقال گنجايش ومجالي براي آن ندارد. عاصي هرچند بر آن "ايده" هايش نماند؛ زيرا روزهايي که پيکرش را آتش بارهاي سياه دلان نشانه رفت وقلب بزرگ و پر آرزويش از تپش باز ايستاد، "سال خون سال شهادت" بود و او با جوانمردي حتي کارنامة آناني را هم نوشت که در پرواز هاي سبز شان، جانماية اميدهاي او را در کابل، در کوچه کوچة آن با خون در آميخته پرپر کردند، روانش شاد.
درميان اين گروه شاعران، عده يي از زنان و دختران سخنور نيز قامت افراشتند و در آن روزگاران، شعر زنانة ما را با عنصر مقاومت و پرخاش انباشتند. در اين ميانه، دو شهدخت، برازنده و تناور تر از هر کسي ديگر از همگنان، قلم زدند و آفريدند و سروده هاي شان آذين چاپ يافت. اين دو زن شهدخت، خالده فروغ وليلا صراحت روشني بودند که ليلا صراحت روشني، اينک رحلت کرده و چهره در نقاب خاک کشيده است، ولي"فروغ"که عمرش دراز باد، همچنان استوار و آگاه، قلم مي کشد و مي سرايد.
ليلا صراحت روشني بيگمان از پيش کسوتان شعر مقاومت در افغانستان درميان زنان است. برجستگي شعرهاي او تا آنجاست که هر از گاهي، حتي از همگنانش از جمله شاعران مرد، پيشي مي گيرد. عمق و ژرفاي ديد و تصوير گري او ويژه گي خاصي دارد.
ليلا نيز در شعرش از ستم "باد" خشم آگين و استيلاي شب به ستوه آمده است:
باز در سوگ بهارانم
باز فصل برگ ريزانست
درزمين،در آسمان و در فضاي بيکران اي واي
باد ـ اين سالار خشم آگين
مي سپارد راه
ميکشايد راه شهرما به سوي زمهرير شب
(نغمه هاي سرد ـ گزينة طلوع سبز)
وقتي استبداد "شب" و شب انديشان فزوني مي يابد، ليلا اين اضطراب ودلهره از شب را چه شاعرانه نيز مي سرايد:
آه
"پوستم از وحشت
ميدرد از هم"
وشعور تنم از خاطرة سرخ شفق
وبا
خواهر همزادش،
تهي مي گردد
واي:
اين ظلمت،
اين وحشت
ـ اين خنجر تاريکي ـ
ميدرد قلب مرا
از هم
(در ژرفناي شب- همان گزينه)
آنانکه "حرمت خاک" را مي شکنند، "ظالم پست" اند و در پايان همين شعر اين گونه نکوهش شده اند:
خون،
فوارهء خون
جاري،
جاري
جاري
روي خاک غمگين
روي زمين
مي بينم
واويلا ...
حرمت خاک چه آسان که شکسته
ظلمت ظالم پست
(همان شعر و همان مجموعه)
ليلا در سروده هايش به مادري مي ماند که براي کودک خوردسالش لا لايي مي خواند. شعر او پر از عاطفه ، تلخي و دردي است که در اوجاريست.
تصوير ها نيز از اين دست اند. "فاخته" نشانه يي از معصوميت تواند بود وقتي زندگي و محيط آن براي زنده ها طاقت فرساست، فاخته ها حتي جايي براي گزيدن آشيان نمي يابند، آتش، الم و داغ دل، همه و همه هستي کشن بيخ درخت زندگي ما مي گردند:
چوچة فاخته از شاخه پريد
به درون قفس سينه دلي پرپر زد
آتشي شعله کشيد
آتشي مرد و فسرد
غم افسردن آتش المي بود بزرگ
"جگري آبله زد تخم غمي پيدا شد"
غم ديگر گل کرد
شاخة هستي ما گشت کشن بيخ درخت
که گلش داغ دلم بود و ثمر رنج و عذاب
(سرود فاخته ـ همان گزينه)
مردم ما و کشور ما در دوده سال گذشته، قرباني رنگ و نيرنگ ها شدند، ليلا اين انديشه را در سرودي زير نام "فدايي رنگ " زيبا گنجانيده است:
تو از سلالة عشقي
و از تبار زلال تمام آيينه ها
تو از ديار غريب
ز دشت هاي عطشناک کينه مي آيي
که تو فدايي رنگي
و رنگ ها همگي پرده هاي نيرنگ اند
���
تو از قبيلة مايي
و تاج هاي کهنسال باغ مي دانند
که قلب روشن تو از بهار لبريز است
���
من و تو همراهيم
صدام را بشنو
صداي ماست غريوتمام صاعقه ها
صداي ماست صداي شکستن زنجير
(فدايي رنگ ـ گزينة تداوم فرياد)
ليلا، در شعري ديگر از "افراسياب" شهر تباهي سخن مي گويد: "افراسياب" در شاهنامه مردي خود رأي تند خو، جاه طلب وستمگر است. وقتي طاعونيان و "لشکريان طاعن" خزان خون ما را بهار مي نامند، ليلا اين گونه مي سرايد:
وقتي افراسياب شهر تباهي
پا در حريم سبز بهاران
بنهاد
طاعون
بالشکري ز طاعن
در کوچه هاي سبز بهارينه
گشت و گذشت و ازپي هرگام
از کشته پشته ساخت
خون از تن بهار
آنقدر ريخت
ريخت
که رنگ خزان گرفت
گويي بهار مرد
عفريت زادگان
ـ پروردگان ننگ ـ
فرياد بر کشيدند
ـ با زنده باد ها شان ـ
اينک بهار نو
اينک بهار نو
اي طاغيان کور
کي رفته هوش تان
زردي و برگ ريز، بهارنو؟
سرخي خون و
لالهء شادان؟
(پاييز يا بهار ـ گزينه تداوم فرياد)
ليلا صراحت، در حالی که "به شب تيره پناه آورده" بود ولي اميدش را نيز از دست نداد:
با طلوع عطش سرخ گنه
به شب خستة بيمار پناه آوردم
بررگانم اما
جاري
جاري
جاري
شیرهء باور اميد سپيد
شیرهء باور صبح
با طلوع سحر خون آلود
باز بيمار و خراب
به شب تيره پناه آوردم
(خراب ـ گزينهء تداوم فرياد)
"شب تيره" زندگي در زير حاکميت رژيمي بود که شب آسا، خوشبختي مردمان سرزمين ما را گرفته بود.
و اما خالده فروغ:
زبان او در غزل و شعر نيمايي ويژ گي خاص خود را دارد، آنگونه که بسياري از اشعار او را بدون آنکه بر فراز و فرود آن نام او نوشته باشد و يا در بيت آخر غزل هايش ذکري از تخلصش رفته باشد مي توان شناخت.
بسياري از غزليات و اشعار خالده فروغ مواصفات زنانگي شعر او را نيز تبارز مي دهند و اين صفت برازندة آن است. آنگونه که "فروغ فرخزاد" در ايران با اين کارش شعرش را از شعر سايرين متمايز ساخت.
به هر روي، شعر خالده فروغ نيز فريادگر همان آتش پنهاني است که درنهادش زبانه مي کشد. او از شب بيزار وستايش گر آزادي است:
شب در سکوت باغچه ها گام مي زند
در جستجوي ماه و ستاره ست
اي عشق!
اي اميد طلايي!
انديشمند تر زنگاهت براي من
حتي گشاده گي جبين چراغ نيست
( اي عشق! ـ گزينة قيام مترا)
چهار فصل عشق، شعر زيبا و بلنديست که فروغ، به مناسبتي در يک کنکور برگزار شده از سوي راديوي بي بي سي سروده بود. اين شعر حايز مقام اول شد که خود براي شاعر و کشورما ما ية مباهات و سربلندي است.
شعر از "سلام به سرنوشت بي غبار" شاعر شروع مي شود که شور و هواي گفتني دارد و سر انجام:
جوان شرق!
از اين به بعد هرچه بت به معبد نگاه بيقرار توست بشکنش
ـ وهرچه بت پست ـ
جوان شرق!
رسالت تو بر فرازهء سپهر رفتن است
وعمق خاک را شکافتن
رسالتت قيامتي پديد کردن است
(چار فصل عشق ـ گزينة قيام مترا)
در اين غزل، که ما آن را به عنوان نمونه دهي از شعر خالده فروغ در زير مي آوريم، نوعي روح حماسي در غزل هاي او مي بينيم. حماسه يي که در خطي عارفانه نيز سير مي کند:
سرزمين سينه ام از ناقراريها پر است
عاشقاني سر زنند از هر کنارش پا و دست
زنده گي تا مژدة بي مرگ گشتن را بداد
ريسمان دار از دور گلوگا هم گسست
هاي! ابراهيم آزادي! ضمير کعبه را
بشکن از بتهاي بي آيينه و از بت پرست
شعر دريا وار جاري گشته وبي انتهاست
هاي! از سر چشمة روح بزرگم از ا لست
(جبرئيل سرنوشته ـ همان گزينه)
تعداد ديگري از شاعران موجود در درون نظام، هرچند تعلقات آشکاري با رژيم نداشتند، ولي به گونة عمل کردند که به گفتة استاد پرتو نادري، شاعر ونويسندة کشورم، گاهي اين لب جوي و گاهي آن لب جوي مي خراميدند وگاه يگان چيزهايي به عنوان مثال در مذمت حملة شوروي بر کشور و يا جنايات "کام" مي سرودند. اين ها را نمي توان شاعران مقاومت دانست وچه بسا که در سروده هاي شان رگه هايی از حلول ايدئولوژي طبقة کارگر، نويد آيندة درخشان به وسيلة"انقلاب شکوهمند ثور" به چشم مي خورد.
بگذار نام هاي شان همچنان در اين مقال ناگفته آيد تا مجالي براي آزرده گي و رنجش درميان نيايد.
همان گونه که درگذشته گفته آمدم، شيوة بيان شاعران مقاومت در درون رژيم کم و زياد سمبوليک و استعاره يي بوده است. به دلايل واضح و آشکار، اين شاعران نمي توانستند مثلاً پرده از جنايات رژيم را طوري بردارند که شعر شان جلوه هاي برهنة از اين دست باشد.
در دوراني که ده ها هزار جاسوس وخاديست سايه وار دنبال "حرف و سخن" بودند، عمل کردن به شيوهء شاعران بيرون از مرز، نوعي ديوانگي را مي مانست.
شاعران وابسته به رژيم:
وقتي صحبت از اين قماش شاعران مي آيد، بي گمان به چند چهرة مشهوري بر مي خوريم که حتي يکي دوتاي آنان از پيش کسوتان شعر معاصر افغانستان نيز هستند (بارق شفيعي وسليمان لايق).
اگر اين ها را نسل کهنسال شاعران کمونيست خطاب کنم، جاي دارد که از چهره هاي ديگري که بعد از آنها در جدول ما بايد احراز مقام کنند نام ببرم که آنگاه با نام هايي چون دستگير پنجشيري، عبدالله نايبي، عنايت پژوهان گرداني، رفعت حسيني، عظيم شهبال، قيوم قويم، اسدالله حبيب، رحيم الهام، محب بارش، نصير احمد نشاط، عزيز رويش، طارق رشاد، حفيظ رهجو و... بر مي خوريم.
همان گونه که روشن است، اين دسته شاعران به درجات متفاوت در شعرهاي شان به ترويج و تبيين انديشه هاي طبقهء دوران ساز کارگر پرداخته اند. دفاع از کارگران، زحمت کشان، توده ها، رفقا، سنگر داري و... از مميزاتي است که در شعر اين بزرگواران و "رفقا" جاي دارد.
ارج گزاري به "لنين کبير" و "حزب قهرمان" (حزب دموکراتيک خلق افغانستان) کشور شوراها، ديکتاتوري پرولتاريا، ارج گزاري به قهرمانان دفاع از "انقلاب شکوهمند ثور" و ده ها نمونة ديگري که شاخصه هاي ادبيات کمونيستي در جهان است، درشعرهاي اين دسته جايگاهي خاص دارد.
زبان اکثريت شاعران وابسته به رژيم، لچ، برهنه، مملو از شعار و سياست باره گي است و به مشکل مي توان بنا بر تعريف هاي امروزي که از شعر مي شود، به آن ها نام شعر داد.
ارتجاع، امپرياليزم، اشرار (نامي که کمونيست ها به مجاهدين دادند) فيودال و... چند واژهء آشناي ديگري است که اين شاعران با بهره برداري از آنها آرا و انديشه هاي خود را بازگو نموده اند.
شماري از شاعران اين دسته (عبدالله نايبي، رفعت حسيني) بعدها زبان شان به زبان شعر نزديک تر شد و به شعريت در شعر دست يافتند ولي مظاهر نمادين سياست زده گي و ايدئولوژيک همچنان در شعرهاي شان سايه افگن ماند.
من نمونه آوري را به ترتيب از پيش کسوتان اين دسته آغاز مي کنم:
بارق شفيعي از کمونيست هاي دو آتشه و قديمي است. او را مي توان از اين لحاظ با سياوش کسرايي در ايران که به حزب تودة ايران تعلق داشت، مقايسه کرد.
او بعد از کودتاي ثور به مقامات بالايي حزبي و دولتي دست يافت:
از تن بريده باد به فرمان انقلاب
آن سر که نيست بر سر پيمان انقلاب
هردم هزار جان طلبم تا هزار بار
سازم فداي مردم و قربان انقلاب
دامن زند به شعلة جاويد افتخار
جاويد باد ياد شهيدان انقلاب
الي آخر(به پيش ـ گزينهء در ميلاد خورشيد)
وقتي پل حيرتان بر فراز درياي آمو ساخته و پرداخته شد، بارق شفيعي، شعري به اين مناسبت سرود. در اين شعر از همساية شمالي (همساية بزرگ شمالي) به نيکي به عنوان يک دوست ديرينه و برادر ياد مي شود (در حالي که نيروهاي شوروي در سراسر کشور مشغول ويران کردن و کشتار مردم افغانستان بودند.)
از اين شعر آغاز و چند بيت درخورشأن اين مقال را ميآورم:
پل حيرتان گر زبان داشتي
چو آمويه طبع روان داشتي
و يا رودکي سان به جيحون شعر
همي زير پا پرنيان داشتي
به وصل غزال دو ساحل، غزل
سرودي همي تاروان داشتي
که بر همگنان در دو دريا کنار
جدايي غم بيکران داشتي
بنازم به اکتوبر، ثور آفرين
که فرمان صلح و امان داشتي
بر آمد اميدي که از باستان
دو همساية مهربان داشتي
دل و دست ياران همداستان
مگر معجز آسمان داشتي
که مر دوستي را به روي زمين
بدين نيکويی ارمغان داشتي
(ارمغان دوستي ـ گزينهء درميلاد خورشيد)
بارق شفيعي جاي ديگر، "حزب محبوب" خود را وصف مي کند. ا و در اين شعر، حزبش را نويد دهندة آزادي، رهايي بخش، رهبر و رهنماي انقلاب، غريو رستخيز قهرمانان و... مي نامد. اينک نمونه را بريده، بريده مي آورم:
رفيقان! رهبري کاريست مشکل
خصوصاً در محيطي سخت سافل
چنان چون در دل دريا شبانگاه
زتوفان بردن کشتي به ساحل
زپيچا پيچ توفان خيز دريا
چو موج پر توان طي مراحل
و يا در شور رستاخيز تاريخ
به پيشاپيش هستي سيرمنزل
درود از من به اينسان رهگشايي
درود از من به اينسان رهنمايي
دبستان روان پرور تويي تو
وطن را بهترين رهبر تويي تو
به قلب آسيا مهر فروزان
فروغ اختر خاور تويي تو
ستاد انقلاب قهرمانان
دژ مردان رزم آور تويي تو
زخونين پنجة ديو ستم گر
رهايي بخش اين کشور تويي تو
پذيرا شو درود و پيکرانم
پذيرا شو سپاس جاودانم
(رهايي بخش ـ گزينة در ميلاد خورشيد)
يکي از رفيقان نام آور و انقلابي!؟؟، که شعرهايش (نظم هايش دقيق تر است) پر از نشانه هاي حزبي گري او است، دستگير پنجشيري است. او از اين رهگذر شايد افراطي ترين اين دسته نيز باشد. با وصف آن که او گرم و سرد روزگار را زياد چشيد و حتا پس از وزارت ها به منصب والاي رياست اتحاديهء نويسندگان افغانستان نيز تکيه زد، ولي شعرهايش هيچگاهي راه اعتلا و درخشاني را نپيمود:
ما سپاه انقلابيم، لشکر نسل جوانيم
دوستان مردم خود، خار چشم دشمنانيم
جنگ ما هست عادلانه، صلح ما هست جاودانه
جنگ وصلح جاودان را پاسبانيم پاسبانيم
راه کار و کارگري را، راه اميد وظفر را
مي گشاييم مي گشاييم، رهکشاييم رهکشاييم
بي تزلزل پيشتازيد، اي رفيقان، اي رفيقان
فتح و پيروزيست از ما، گر چنين رزمندگانيم
(ما سپاه انقلابيم ـ گزينة در ميلاد خورشيد)
پنجشيري حتي در شعرهايش کاخ سفيد و سازمان اطلاعات مرکزي امريکا را نيز فراموش نکرده است که توطئه مي کنند تا "انقلاب ظفر مند ثور" به ناکامي انجامد:
ثور ظفر آفرين، نظم نو ايجاد کرد
دشمن ديرينه را خاک به سر باد کرد
افسر و سرباز ما، شهپر پرواز ما
عقدة دلها کشود، خلق وطن شاد کرد
حزب کهن سوزما مرز کهن را شکست
نغمة همبستگي چونکه به فرياد کرد
مارش کنان مي رويم، گرچه در اين راه دور
کاخ سفيد (سيا) توطئه بنياد کرد
(ثور ظفر آفرين ـ همان گزينه)
پنجشيري، گاهي حتي لب به دشنام هم مي کشايد ودشمنانش را سک خطاب مي کند. "دوستي خلقها" شعر بلندي از اوست ومن ناگزير آن را بسيار مختصر مي آورم:
زنده بادا شوروي اين کشور نو آرمان
تکيه گاه صلح و جنگ وانقلاب مردمان
کشور انسان کيهان تاز وبيباک وجسور
کشور انسان شورا ساز ورزم بي امان
گمرهان ساده دل را هر دو در ره آورند
لشکر ما نيز باشد لشکر زحمت کشان
قلة پاميريان در طول دوران خم نشد
نزد شاهان و اميران و ديگر بيدانشان
پاسداران خرافات ونظامات ستم
اين سگان قدرت سرمايه داران جهان
مردم افغان چو رسم و راه شوراها گزيد
راه "لنين" راه صلح و کار و راه زندگان
ثروت سرشار باشد دوستي خلقها
دوستي شوروي است، ثروت افغانستان
تا که سربازان افغاني وخلق شوروي
بسته اند از بهر آزادي اين دنيا ميان
چپروان ماجرا جوي وکج انديشان راست
مي نمايد حمله ها از يک سر وصدها زبان
گر قشون سرخ شوراها به سوي ما شتافت
بر اساس عهد و پيمان نوين و باستان
دشمنان مردم ما دشمنان شورويست
شوروي بايد بروبد از کنارش دشمنان
هيچ و پوچ آمد به نزد خلق وارد وي جوان
فتنه هاي رهبري چين و امريکاييان
تکيه گاه انقلاب ثور ما گر شورويست
مي رويم ما نيز فردا سوي ماه وکهکشان
(دوستي خلقها ـ همان گزينه)
باري"پنجشيري" براي «اکتوبر کبير" نيز نظم بلند و بالايي سروده است من باز به همان دليل قبلي، بريده هايي از آن را در اينجا نمونه مي آورم:
تا عصر زور و زر، در پهنة جهان
زاييد کودکي بيباک و قهرمان
اکتوبر کبير، اين قهر کارگر
کو بندة تزار، شهکار اين زمان
اين نظم لايزال، چشم وچراغ آن
ويران گر کهن، سازندة جهان
صف پرولتار، دهقان پر خروش
افراشت بيرق داس و چکش تان
زانديشة "لنين" افتاد ترس و لرز
در غول "پاگلين" درکاخ خسروان
اکتوبر کبير، نام پر افتخار
بادا سرود تو، پر شور و جاودان
(اکتوبر کبير ـ همان گزينه)
يک نمونهء پاياني از سروده هاي دستگير پنجشيري، "درفش لنين" است که اينگونه آغاز مي شود:
بر افراشت گلگون درفش لنين
بياریي حزب طراز نوين
بدورش زدند حلقه کاريگران
بلندش نگهداشتند در جهان
پرولتار و دهقان به هم ساختند
نظام کهن را بر انداختند
ببستند چون غول سرمايه را
به توپ وتفنگ اين فرومايه را
نهادند بنياد نظم نوين
زانديشه هاي بلند لنين
نمودند فاشيزم را تار و مار
شکستند بتهاي سرمايه دار
درفش لنين است شکست ناپذير
شگوفان وگلگونه وشيرگير
شاعران وابسته به رژيم بسيار در اين عرصه تاخته اند وجالب اين که تقريباً اکثريت آنان آفريده هاي شان ديگر حال و هواي شعر را ندارد، مگر، شعرهاي عبدالله نايبي.
نايبي، هرچند شاعريست ايديولوژي زده و شعرهايش نيز نمادي از شعرهاي سياسي است ولي شعر او برجستگي ويژه يي درميان شعر شاعران رژيم دارد. او تا اندازة زيادي به شعريت در شعرهايش دست يافته چنانچه ديده مي شود که از "بالهاي طلوع" تا مجموعة "ايمان" شعرش دگرگوني هاي زيادي يافته است.
زبان آقاي نايبي در مجموعة "ايمان" بيشترينه فشرده و زيبا شده است وتعبيرات وتصويرهايش نيز به همين پيمانه راه تعالي و پيشرفت را پيموده است.
من نمونه دهي از شعر "نايبي" را به عنوان پايان بخشيدن به بحث شعرهاي دوران اشغال به پايان مي برم واميدوارم توانسته باشم تا حد مقدور به آنچه در آغاز اين مقاله به آن اشاره کردم و براي اين مقاله اهدافي تعيين کردم، به آن ها دست يافته باشم.
گفتني است که حتي همين نايبي نيز مانند همگنان ديگرش از تصوير و تمجيد مبارزة حزب دموکراتيک خلق و سربازان وقهرمانان راه انقلاب ونکوهش نيروهاي مخالف انقلاب دوري نکرده است.
وقتي نايبي اصناف مختلف زحمت کشان را مي ستايد:
اي چرخ کارگاه!
بر چهرة غمين کسي کز دو دست خويش
آتش به حلقه هاي خموشت کشيده است
وز آفت سکون که سخنگوي مرگ تست
مادر صفت هميش به دوشت کشيده است
***
آري از اين به بعد جهانم جهان اوست
اين شعر پر ز درد که همگام راهم است
زين پس نماي رنج وي و داستان او است
(از گسست تاگره ـ گزينه با بالهاي طلوع)
نايبي شاعري است که با واژة "سرخ" تعبيرها و ترکيب هاي زيادي ساخته است در "کتيبة گياه":
صبح از کرانه هاي بنفشين آسمان
بر پاره هاي سرخ زمين بوسه مي گذاشت
آنجا ميان مجموعة خون وخاک و دود
بر روي بستري زعلف هاي خشک کوه
آن گرد انقلاب
سرباز انقلاب
دستي به سر نهاده و با قطره هاي خون
با رقص پلک ها
برساق هرگياه
بر برگهاي آجر "شميانه" بلند
بر شوفه و شهابه و آريو پرشکوه
گلواژه هاي سرخ ظفرهاي خويش را
چون شعر مينگاشت
(کتيبهء گياه ـ با بالهاي طلوع)
در شعر "اميد سرخ من":
بر پشت چرخ ها
برلاي خوشه هاي زر گرفته از گداز نور،
ميان نعره هاي خشمناک تانک
درون هالة سياه دود
ميان بازوان سنگ سرد
به گاه بوسه هاي گرم ريگ
به هر کجا که خون انقلاب ما دويده است وباد!
تو با مني
هميشه با مني
هميشه در مني
تو جاودانه در نهان حجره هاي مغز من نشسته يی
تو حزب من
تو حزب قهرمان من
تو حزب خون نشستگان انقلاب ما
تو آشيان پرکشيده گان انقلاب ما
(الي آخر ـ همان مجموعه)
نايبي در شعر "به دختر آفتاب" که به دختران و زنان قرية مصر آباد که به قول خودش باپاي هاي برهنه درسنگر انقلاب زانو زده اند مي گويد:
حرير سپيد دستانت را
در گلوگاه سرخ تفنگ
پيچانيدي
ستاره هاي مرميها
کبوتران دستانت را
تا بال خدا برد
حنجرة خشکت را
بر رود بار زبان
سد ساختي
و ترانهء سبز فردا
از گلوگاه تو روئيد
(الي آخر ـ همان مجموعه)
نايبي "پرچمدار" بود ولی شاعر ، شعرهاي نايبي در مجموعهء "ايمان" و "رگبار بر مرمر" از آن حال و هواي "بابالهاي طلوع" بيرون مي شود و مي رود به سوي يک زبان نمادين و پر استعاره و پر تصوير و فشرده.
اينک اين مقال که به درازا نيز کشيده شد، به پايان آمد. امروز آبها از آسيابها افتاده اند و دنيا رنگ ديگري گرفته وعوض شده است.
بسياري از باورهاي شاعران وابسته به هر سه چهار قماش، ديگر خواب ها و خيال هايي بودند و بسياري آنها به خاک نيز برابر شدند.
گذشت زمان بسياري ها را رسوا کرد وبسياري ها را نيز در چاله هاي محکوميت انداخت. اينک شعر افغانستان با بهره گيري از همين سال هاي پر درد و پر تجربه و پراندوه، کوه وکوتل ها را در نور ديده است. شعر افغانستان واقعاً اکنون در مسيري جديد و جدي قرار گرفته است ومن گمان مي برم که وقت آن است که شاعران، حال و هواي سياست زدگي وايديولوژي ها را از سر بيرون کنند؛ زيرا به قول رضا براهني شاعر و منتقد بزرگ معاصر ايران، "حاکميت شعر بالاتر از حاکميت سياست است، عهد شاعر باهستي پيش از تولد سياست به وجود آمده است... آغشتن شاعر به سياست روز، يعني غرق کردن او در تباهي مطلق".
واقعیت اینست که پس از کودتای ثور و بخصوص اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ ، همانگون که صفحه جدیدی از تاریخ افغانستان بر گردید که در ان فصلنامه پر از درد و فاجعه آمیز مردم ما رقم یافته است ، برعکس تحولی ژرف و بزرگ در اوضاع فرهنگی کشور ما نیز بوجود آمد . این تحول که من از آن به عنوان یک تکانه یاد کرده ام باعث شد که قلم بدستان و افرینشگران با جدیت و پشت کاری تازه ، بنویسند و بیافینند .
کودتای ثور و به نوبه آن اشغال افغانستان توسط شوروی وقت اگر یک پیامد مثبت برای مردم داشت همانا ایجاد تحول و دگرگونی فرهنگی بود که شعر، به مثابه بخشی از ادبیات و فرهنگ افغانستان ، شامل آن می باشد .
طی سالهای بعد از کودتای ثور در مقایسه با سالهای گذشته در افغانستان بیشترین کتابها در عرصه های شعر، داستان، طنز تحقیقات ادبی و تاریخ نگاشته و اقبال چاپ یافتند که می توان آنرا در مقایسه با تمام دوره های گذشته بارز و برجسته یافت .
ارج گذاری به مقام نویسنده گان ، شاعران و هنرمندان و زمینه سازی برای چاپ آثار آنها از عواملی بودند که موجب شدند تا فرهنگ افغانستان تکان یابد و به سوی رشد و تعالی کام بردارد .
هرچند ادامه جنگها در کشور بعداً مانع بزرگی بر سر راه فرهنگیان بوجود آورد و فاجعه آمده بر ملت را تاتمامی سطوح کسترده ساخت .
این کار اگر از یک سو باعث ظهور ادبیات سوسیالیستی نیز در افغانستان شد ( که به جهت در اقتدار بودن حزب دمکراتیک خلق افغانستان طبیعی هم بود )از جانب دیگر نویسنده گان وشاعران دسته مخالف را نیز جان تازه ای بخشید تا با روحی تازه به کار آفرینش بپردازند . ایجاد کانون های ادبی در مکاتب و دانشگاه ها گام برجسته و سازندة بود که باعث شد آفرینشگران جوانی قدم به عرصه فرهنگ کشور شان بگذارند .
در شرایطی که افغانستان دچار دگر گونی شده بود ،و کشور در زیر چکمه های سربازان خارجی و اشغالگران لکد کوب می شد ، طبیعتاً شعر و ادبیات افغانستان نمی توانست دگرگون نشود و تحول نپذیرد .
درونمایه بیشترین آثار خلق شده در این سالها در هما عرصه ها کم و بیش مشحون از روح آزادی طلبی ، وطن دوستی، قهرمان پروری و ستایش از رزمنده گان و آزادیخواهان این سرزمین بوده که با دین داری یا دفاع از اندیشه های شان نیز توام بوده است .
از این رهگذر است که بنده را اعتقاد بر این است که اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ ، تحولات ویرانگر و فاجعه باری را در افغانستان بوجود آورد ، مارا صاحب یک روح حماسی ساخت و بر پیکر افسرده ادبیات و شعر افغانستان نیز از همان روح دمید .
ایستاده گی در برابر بیگانگان و آزادیخواهی و استقلال طلبی و قهرمان پروری ویژه گیهایی اند که آگاهانه در شعر و ادبیات افغانستان تبارز کرد وبه یقین هیچ آگاه امور نیز نمی تواند از آن انکار ورزد .
هرگونه بحث و فحص در اين خصوص يقيناً به کار هاي دشوار نيازمند است و من اعتراف مي کنم که اين مقاله نتوانسته به همة آنچه در خصوص تأثير گذاري اشغال بر شعر افغانستان پيوند مي گيرد، بپردازد و پاسخ بگويد و از اين رهگذر ناقص است.
اميدوارم زماني که اين س
لسله اقبال چاپ مي يابد شاعران ومنتقدان انديشمند کشورم، کاستي هاي فراوان آن را انگشت گذاشته وتکميل کنند. انشاء الله چنين باد! پایان
تابستان 1383
کابل