پيام ها بمناسبت درگذشت بيرنگ کوهدامنی

 

 

هرگزنميرد آنکه دلش زنده شد به عشق           ثبت است برجريدهً عالم دوام ما

با نهايت تاثر و تاسف و قلب غمگين ، بار ديگردرگذشت جانگدازونابهنگام يک شاعر توانا و روشنفکر را درغربت و دور از وطن به نظاره نشستيم . اين بار نوبت وداع نابهنگام با بيرنگ کوهدامنی بود. بيرنگ کوهدامنی شاعر توانا ، مبارز مستقل و آزاده بود و هرگز خود را به هيچ قدرتی نفروخت.

سايت آريايی ، اين ضايعهً بزرگ را به فاميل ، اعضای خانواده ، دوستان و جامعهً فرهنگی افغانستان تسليت ميگويد.

روح بيرنگ کوهدامنی شاد باد

 

************

 

به یادمان بیرنگ کوهدامنی

 

 

 رازق رویین

 

ازآن جام که شکست ...

 

این دل هوای یاد تو دارد

بس سوگناک ،

دلگیر .

چندیست در میانۀ یاران

جای صبور بودنت اکنون

خالیست .

ای آشنای رفته ز دیدار  !

بر خیز و یاد رفتن و گفتن کن  *

آن رنجها که در قلمت  پیداست

آواز های  غربت  شبهای بیکسی ست .

 کس در میانه نیست

- گمانم

 

گویی غزال صد غزلت زین پس

در مرغزار سبز خیالت نمی چمد

 صیاد ماهری که تو بودی !

 

در واژه های ناب گهر بارت

دیگر تکان دست هزاران خیال و عشق

از کار مانده  است .

فردوسی وسنایی و حافظ

در نای لحظه های سکوتت

دیگر نمی دمند :

کای پور ناز پرورد !

از آستان رابعه ، در بلخ

وز تاکپشته یی که نشاندی

در  خانۀ گلین پدر،

 - کوهدامنت 

برخیز!

برخیز و یاد رفتن و گفتن کن !

 

ای گنگ خوابدیدۀ خاموش **

درجام جم چه دیده ای آخر

کین گونه سوگناک نشستی !

حرفی نه تلخ نی به نوازش

در گوش« واژه » یا که « اوستا » ت  ***

دیریست نا سروده گذشتی !

«تهمینه » در نبود تو گریان .   ****

 

بیرنگ !

زان راه

چندی نمانده است .

ما نیز اشکِ بر سر ِمژگان نشسته ایم  !  *****

 

 

بار سفر فکنده ای از دوش

دانم .

اکنون  نشسته ای

- چه فراخور

در جمع شاعران خدا گونه

در کوشک و باغِ فرۀ« پیروزی»

غزنین ؛

آن کاخ برکشیدۀ شعر بلند ماه  .

آزاده گان تان همه دلشاد

خنیا گر زمانه به کام مراد تان  .

 

میقات تان مبارک و میمون

بیرنگ ،

 استاد شاعران زمانه  !

13 دسامبر 2007

 

نشانیها :

* - مصراعی از شعری ربه نام( کوچه و شب) از دفتر  « بر نطع آفتاب» اثر اینجانب .

** - در سالیان پسین جناب بیرنگ به بیماری افسرده گی روانی دچار گشته بود . اشاره به همین موضوع است  مولانا هم بیتی با چنین مضمونی دارد :  من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر       من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش

***–  نامهای دوتا از کودکان آقای بیرنگ

**** –  فرزند سراینده – رویین

 

***** - بیدل سروده بود :   اشک یک لحظه به مژگان بار است

فرصت عمر همین مقدار است .

 

 

 

مرگ بيرنگ ، هر آيينه ، زمينگيرم کرد !



 

داکتر عارف پژمان

مرگ او همچون صاعقه بر سرم فرود آمد ، درغربت ، در روزگاری که ما ، خاکستر نشينان آرزو گم کرده ، هر لحظه ، مرگ خويشتن را به چشم می نگريم، مرگ او طاقت فرساست . بيرنگ ، مردی خود ساخته بود . اين سالهای واپسين که گويا دچار روان پريشی بود ، من نميتوانستم ، شگفتی ام را پنهان دارم ، زيرا بيرنگ ،  شخصيتی بسيار شکيبا بود . در سالهاييکه ، در فاکولته ادبيات کابل با هم بوديم و زمانه ای که در دانشگاه تهران ، درس ميخوانديم ، هرگز اورا خشم آگين و نوميد ، نديده بودم. بيرنگ هيچگاه قهر نمی شد واگر باری غصه ای بزرگ بر دلش چنگ ميزد ، گوشه ای می نشست و آرام می گريست . بيرنگ غوغا نداشت و شاعری خاموش بود.
در تهران هم درس ميخواند و هم کار ميکرد ، گويا شمه ای از پول درآمد ناچيزش را به کوهدامن ميفرستاد . روزی ، عبدا لحی ، برادر بيرنگ ، بمن گفت : بيرنگ در واقع ، پدر ماست ، او سال هاست ، بار مخارج فاميل را به دوش ميکشد  ، با مهربانی وخونسردی .
دريغ و درد ، اورا درين سالهای و ا پسين از نزديک نديده بودم تا دريابم ، درد او چيست ؟ من که  کمتر بيماری اورا باور ميکردم ؛ آيا مرگ بيرنگ کوهدامنی را باور خواهم کرد ؟
برای تمامی فرهنگيان وطن ، برای همسر گرانمايه و فرزندان ارشد او ، حماسه جان و ميلاد جان ، اين مصيبت را تسليت ميگويم .
کانادا . ايالت انتاريو . 

داکتر عارف پژ مان

************************ 

ستارهً ديگر از آسمان شعر امروز ما فروافتاد

به یاد یار از دست رفته ، بیرنگ کهدامنی

با دریغ و درد آگاهی یافتیم که شاعر پر آوازه  و غزلسرای  نامی کشور استاد محمد عاقل بیرنگ کهدامنی . در لندن چشم از جهان پوشید و جامعۀ فرهنگی کشور را در ماتم خود فرو برد .استاد  بیرنگ  شاعر خود آگاه و توانای کشور در چند دهۀ پسین نقش ماندگاری در ادبیات معاصر از خودش به جا گذاشته است .« سلام به شقایق » ، « طلوع سبز شکفتن »  « تلخ ترین فصل خدا »و « من ناله می نویسم » که شامل اشعار او می شوند تا آثار نثری اش همه گواه بر ذوق جولانگر و آفرینشگر او توانند بود . چه در نثر ، چه در نظم با وسواس می نوشت و به اسافل اندشه تن در نمی داد . هماره  با طبع هزال و  شوخ  با افراد و اشخاص رو به رو  می گشت  .

 طبع جوانمرد داشت . در رفتار وگفتار ؛ فروتنی ، شکیبایی و بردباری عجیبی از خودش نشان می داد . به میهنش عاشقانه  پیوسته گی داشت . در بسیاری  از اشعارش  به یاد  وطن  زیسته وگریسته است  :

 

ای خاک خراسان من ای چشــــمۀ خورشید        مجروح شده  روح تو ، خونین بدن تو

من  بیتو  به  جز  مرگ  تصور  چه توانم ؟        وابسته به جان و تن من ، جان و تن تو

 

و نیاز مندانه از خدا می خواهد :

 

خداوندا ! جوانمردا ! مگردان                       خراسان را ، تو خالی از عیاران

 

اندوهان شبان و روزان غربتش را در غزلی متین که به اقتفای حافظ شوریده ، سروده  ، نمونه می آوریم :

 

ز  عاصیان    خــــداوندگار   خود     باشم         که دور مانده  ، زشــــــهر و دیار خود باشم

دلم  گرفته  ز غـــربت ،  دعاکنید   که  من          بهـــــــار گاه دگــــــــــــر در دیار خود باشم

به ملک  غیر ، اگر آسـمان   شوم   هیچم          « به شهر خود روم و شهریار خود باشم »

شدم زکوچه و پس کوچه های غرب ملول          خوشم که خاک سر کوی یار خود باشم ....

ویا :

به خــــــدا دلم گرفته

تو بیا که باده نوشیم

به ترانۀ بدخشی به  سرود قنـــــدهاری

چه شب ســیاه خالی ،گذرد ازین حوالی

نه ستارۀ سحوری ، نه سپیدۀ صحاری

 

این یار رندان شب زنده دار  در سال ٢٠٠٢ ، عاشقوار درپی رسیدن به کابل عزیزش بود که سر انجام در این آرمان دور ، زود پیر گشت وبه بیماری  کشنده یی گرفتار آمد  و به دیدار بهار کابلستانش نرسید .  روزی سروده بود :

خدا ، دوباره بهاری بیار در کابل                  که باز ابرکند گریه و بخندد گل

یا :

دلم گرفته زغربت ، دعا کنید که من                  بهار گاه دگر در دیار خود باشم

 

و دریغ ، که این گل بهار آور خود به تاراج مرگ رسید .

استاد بیرنگ را به خاطر بزرگواری و فرهنگ آفرینی اش سپاس می گوییم که فرهنگ زدایی نکرد و با ناکسان به مماشات روزگار نگذرانید . 

نقد غزلها و نوشته هایش را اگر زنده گی یاری کرد به روز های پسین وا می گذاریم  . روان وارسته اش را شاد می خواهیم . مطلعی را می آغازیم در رثای استاد بیرنگ و از شاعران گرامی  می خواهیم تا با افزودن بیتهایی آنرا تکمیل نمایند  :

خجسته یاد عزیزش ، که  مرد رنگ نبود          دلی که در بر او می تپید سنگ نبود

دکتر رازق رویین  . کانون فرهنگی افغانستان . سوفیه بلغارستان :

ابیات سروده شده تانرا لطفا به این آدرس بفرستید :

دور نگار :  kefa200012000@yahoo. Com 

 

*************************

 

بنام خداي كه سويش روانيم ما !

ياد وخاطره اي شاعر وانديشمند آزاده اي كشور،بيرنگ

كهدامني، جستجوگري بيقرار!

 

«خجسته ياد عزيزش ، كه مرد رنگ نبود

                                      دلي كه دربر او مي تپيد سنگ نبود»

زكوه خويش و ز اب زلال آ ن نوشيد

                                       نما د بينش آ ن از تنور تنگ نبود

بن خيا ل وتن جا ن خسته اش هردم

                                       غمي ز بارجفا پيشه گان لنگ نبود

به خود رسيد وگواهش بجاگذاشت وبرفت

                                        كه خود شناسي ا و بي اثرزننگ نبود

دريدپرده اي عقل وخرد بجايش كرد

                                        خرد نثاري او، كارجبرو جنگ نبود

غزل سراي معاصروريشه پيوند ساز

                                         خردگراي چو بيرنگ ،يارشنگ نبود

هميشه در، د ل دانش نواي اوباقيست

                                        دريغ وحيف ،نبودش به سودونگ نبود

زبان پيرجوان ساله اي خراسانرا

                                         به مثل عاقل بيرنگ يار هنگ نبود

درودمن به روان وبه جان جانانش

                                       نثا ربا د ! به بيرنگ كاهل رنگ نبود

 

براستي كه جامعه فرهنگي وفرهنگ فرهي سرزمين ما درچنين اياميكه بدستگيري نخبگان از هرزمان ديگربيشتر ضرورت دارد، ياروجستجوگرخود جوشيده وخود يافته اش را نا به هنگام از دست داد وچراغ دانش بن درونيش رابا از دست دادن چنين فرهيختگان،كم بينترساخته وراهروان اين كاروان خودي وريشه اي را، با نبود اين فرزندان مي لنگاند.اميدواريم كه از بينش وخود جوشي انديشه پردازانه اي فرزند كهدامن وجايگاه دليران فرهنگ پروروخوشه وران پاش دهنده اي زمين زايشگر، بيا موزيم واين آموزش را نهادينه اي تفكروآب سلولهاي بدن پاك بينش خويش قرار دهيم.ايدون باد!! روانش را شاد وجانشرابه جانانش يكي شده مي خواهم .

                   ميرزايي

                                       

*************************

   بیرنگ کهدامنی،

شاعری عصیا نگر و د رد آشنا

     دستگیر نایل

        در گذشت بیرنک کهدامنی، مرا سخت اندوهگین ساخت.زیرا او،افزود بر اینکه درد ورنج مهاجرت را تحمل میکرد،از بیماری دوامدار واستخوانسوزی هم رنج میبرد.ودر عین میانسالگی،بیر وزمینگیر هم شده بود.من اکنون ازفرط اندوه در سوگ این سخنسرای خوب جز همین مقالتی که دو سال بیش در بارهء چاب دو کنابش( من ناله مینویسم وتلخترین فصل خدا)نوشته بودم،هیچ گفتنی ای ندارم که نثار روان باک این غزلسرا نمایم.روانش شاد باد!!:  

           غزل سرایی، با رنگ و بوی تازه و آمیخته با عصیان و سیاست ومقاو مت د ر برابر استبدا د و خود کا مگی نظام ها وقدرت طلبان  در زبان فارسی در دهه های پسین ؛ درست ا ز زمانی که کشور ما دچار بحران های عمیق سیا سی و   جنگ وخون ریزی و تجاوز کشور های بزرگ جهان و منطقه قرار گرفت، خیلی گسترده شده و بسیاری ا ز شا عران ما چون ا ستا د لطیف ناظمی داکتر اسد الله حبیب، رازق فانی،حمیرا نکهت بیرنگ کهدامنی،صبورالله سیاسنگ، سمیع حامد وبرخی دیگر؛حس نفرت از جنگ، بیزاری از نظا مهای ایدیو لوژیک ومقاو مت در برابر تجا وز خارجی را بیشترینه در همین فورم و قالب شعر،بیان کرده اند.

      محمد عا قل بیرنگ کهدامنی، بد ون شک یکی ا ز غزل سرا یان طراز ا ول زبا ن فارسی در همین راستا در همین برهه ء زمانی ا ست.د ر د و مجمو عه ء شعری بیرنگ که در زمان مها جرت چاپ شده ( من نا له می نویسم وتلخ  ترین فصل خدا )، بیا نگر اند یشه های بلند و عصیا نگرانه ئ ا و درا ین مجموعه ها ست.و این « سوز دل، ا شک روان،آ ه سحر ،نا له شب » ا و هنگا می به  فلک رسیده که از لانه وکا شانهء خود جدا میشود وتن به آواره گی و مهاجرت میدهد.

         درهما ن غزل دوم کتا ب « من نا له مینویسم » ا ومیخوا نیم که ا ز دست ضحا کان مار بدوش،مینا لد و خواهان ظهور « کاوه » ها برای رها یی ا ز ستم و استبداد میگردد.:

_   دیدی ا یدو ست ، چه کردند و چها  سفا کا ن

     کاوه ای  کو که  خروشد ، بکشد ؛  ضحاکان

    مار دو شا ن،همه  را خا نه  بد وشا ن کرد ند

    این  چنین   ظلم  ندید ست ،  زمین  ز  افلا کان

         بیرنگ ،بیش ا ز هر شاعر د یگر معاصر ما، ا ز درد آ وا ره گی و غربت ،خسته و ا فسرده است و با آ نکه در سر زمین روءیا ها ( لندن ) و آزا دی های مدنی و جا یگاه دموکراسی !!  زنده گی می کند، اما د ر وازه های امید و آزا د یها را بروی خود بسته می بیند و در واقع زندا نی قفس های طلایی ا ست.د رآن دیار بیگانه و نا آشنا ؛ اذان عشق و دوستی و همدلی وهمزبانی را برای زمزمه کردن،نمی شنود.تا گوش دلش را نوازش ملکوتی بدهد:

_   شب  تا ریک  و منزل  دور  و  من ، خسته

    بر ویم  روزن  ا مید   فردا   را   خدا ، بسته

     من آواز  رها یی  را  نمیدانم چسا ن  خوانم

     قفس از آهن و خنجر ،لبم خونین ،پرم بسته

     اذا نی را که میخواهم کنم  از  بر، نمی خیزد

   ا زین مسجد ،ا زین گنبد ،ا زآن  بالای گلدسته

د ر جای دیگر میگوید :

_   در صبحدم ملولم و در شام ، خسته ا م

    چنگ   ز یاد    رفته  و  تار  گسسته ا م

    امید   باز   دید ن   یا ر  و  دیا ر  نیست

    هم  در قفس ا سیرم  و  هم پرشکسته ا م 

   بیرنگ که چرا وطن و خانه و کا شانه و بستر گرم و آ غوش پر مهر خا نواده

ء خود را ا ز دست دا ده و به غربت روی آ ورده ا ست ،چنین بیان میکند :

              ملک من، پا مال وحشت های چنگیزی شده ا ست

              وقت آ ن کز ا ین ولا یت با ز بگریزی ، شده ا ست

               سنگ   باید  زد   به   کاخ   ا ین   سپهر   نیلگون

              ا ین  بنا  از  ا ولش  با ظلم ،  پی ریزی  شده ا ست

               غیر  ا نسان   هیچ   حیوان ، تابع  همنوع   نیست

               بندهء  بنده  ببین ، ا نسان  ز  بی چیزی   شده ا ست

بیرنگ،دراین تبعید گاه ،د رین غربتسرا که نیش گژدم را درجگر خویش تجربه میکند،خود را هم سر نوشت و همتبار آ ن پیر قباد یا ن ( ناصر خسرو ) میدا ند.

_   ا ز  تبار  ناصرم ، آوا ره ا م ، تبعیدی  ا م

     صبحدم در بلخ و شب در ساحل فرغانه ا م

او که هنوز (54 ) سال عمر دا رد ا ما د رد غربت ،پیر و زمینگیرش کرده و مو های سرش ، نقره باران شده است که خود میگوید:

_   پیری خودش ، شکنجه کند جا ن آ دمی

    با درد و رنج و غصه سرآمد جوانی ا م

    بیرنگ، با وصف آ نکه د رجا ده های اسفالت شده و کنار قصرهای مر مرین و شبهای ستاره باران و چلچراغهای رنگین (لندن) زنده گی می کند،اما میهنش را دوست دارد به مردمش عشق می ورزد؛ کوچه ، پسکوچه ها وخرابه های گل آلود،جاده های زخمی ودردمند ودیواره های شکسته و دشتهای خشک و صحرا های تف آلود وطن برایش عزیز و دوست داشتنی ا ست.:

_   دلم گرفته ز غربت ، دعا کنید که من

     بها ر گاه د گر، د ر دیا ر خود با شم

    به ملک غیر اگر آ سمان شوم، هیچم

 « روم به شهرخود و شهریارخود باشم»

_   ای  خانه ء  ویرانه ، برابر  ننمایم

    با خاک تو،باخشت تو،کاخ دگران را

او، کا بل شهنامه ای را دوست میدارد و ا ز آ نجا که د ر جنگهای میان گروهی مجاهدان به تلها یی از خاک و آتش و ویرانی مبدل گردید، قصیده ( کابل نا مه )  را سروده است که قصیده ا یست ا ستخوا نسوز،و درد ناک و غم آگین :

                 من در ا ینجا ،دل مرا در کوچه های کا بل ا ست

                 بر  زبانم   نام  ا و ، بر لب  ، نوای  کا بل  ا ست

                جا مه ئ  نیلی   به  تن  دارد ،  درخت   سوگوار

                 سال  و ماه  و هفته  ها ، روز  عزای کابل ا ست

  ا ز همین سبب است که سرا سر وطن را بی نور و بی ستا ره و بی گل وگیاه و بی سبزه و بی بهار می یابد که خورشید و طراوت و تازه گی و زیبایی ها از آ ن  رخت بسته اند.و جای آن را سکوت و وحشت و خون و آتش فرا گرفته ا ست :

_   سرد ا ست و بی ستاره ،سراسر جهان ما

    یک  شب  ستاره  خیز   نشد ،  آسمان  ما

    ا ین  باغ  سال  ها ست  ندا رد  گل  و گیاه

      بیگانه     با   بهار ،  همه    بوستان   ما

  دیگر ازویژه گیهای شعر بیرنگ،عصیان در برابر جهان،طبیعت وخدا ا ست. وکمتر شاعری داریم که با ا ین صراحت وجرات که دکانداران دینی  پیوسته د ر کمین  دیگر اندیشا ن نشسته ا ند، و سلا ح ارتداد وکفر را همیشه دربغل دارند، وحکام وزمامداران مستبد ، که خود را در سایه ء دین ومذهب بنهان کرده اند، چنین عصیانگری کرده با شد بیرنگ میگوید :

_    چه  کرده   بنده ئ   فرما نبرت  خدا  وندا ؟

      کشیده آتش خشمت زبانه  از چپ و راست

      نه  ما ، ز نسل  ثمودیم ، پس   چرا  کردی ؟

       د وباره  باد  بلا را  روانه از چپ و راست؟

او از خدا وند میخواهد که از شر این دیو ها،این حکمرا نان و ا میران خودکا مه وخون آشام نجاتش داده بجای امن، درکشورعشق و دوستی به سرزمین عدا لت ببرد و سایهء ا ین خون خواران را از سرش دور کند :

_   بی خا نمان و خسته و خونین پرم خدا

     با رد تگرک و صا عقه بر کشورم خدا

     این دیو،این خدیو،د گرسایه ءتونیست

      بر داردست سایه ء خود،ا ز سرم خدا

      این آسمان به کینهء من بسته دل ،ببر

       سوی سپهر  دیگر خود، ا خترم، خدا

و در جای دیگر میگوید:

_   ا ز کجا   پا یان شب را بود  باید  انتظا ر

    چارهءکن ای خدا،خورشید زندانیست اینک

     خود غلط بود آنچه ما پندا شتیم حرف خدا

      د ر کتاب ما همه آیات شیطا نیست، اینک

_   بگردی گر سراسر کوچه و شهر و دیار من

     نیابی  خا طری  خرم ،  نبینی  خانه ای   آباد

    ایا  پرو ر د گار دشت و کوه وجنگل و صحرا

    نه ازتو،خلق تو خوشنود،نه از تو،بندگانت شاد

   هنگامیکه تند یس های بودا در بامیان توسط طا لبان کور دل و بی فرهنگ در سا ل 2001 م تخریب و بخاک یکسان شدند ،روح و اندیشه همه پیروان ا د یا ن  جهان را خونین و آزرده کرد،شاعران وهنر مندان جهان نیز در سوگ او نوحه ها کردند و سوگنامه ها نوشتند.بیرنگ نیز،قصیدهءدرد ناک و استخوان سوزی انشاد کرد که چند بیت آن را می آورم :

_     ای سنگ، ای شکوه مقد س ، ترا درود

       از   سبزه و  ستاره  و  از  ساحل  کبود

       ای   بیشه ء بهشت  خدا یی، ترا  سلا م

        بودا به نقش سنگ، د رآغوش تو غنود

        ای  شاهکار  دست  بشر در  طی  قرون

       خورشید و کوه ودره ،شکوه تومی سرود

       ای    قامت    بلند    تو ،  تاریخ   را نماد

       ای  نا م  با شکوه  تو ،فرهنگ  را  نمود

       یک فوج ا ز  کرانه ءوحشت ، فرا  رسید

       با توپ  و با طیاره و با  گرز  و با  عمود

       آمد    گروه     جاهل     اوباش      بیخبر

       تندیسه  را شکست و  بخاکش  فرو  نمود

       ای  طالب ! ای  کتاب  جنایت ، به نام   تو

       بود ا، چه گفته  بود  خود آیا چه کرده بود

      ای  سنگ ، در عزای  تو من ، گریه میکنم

       د ر   زیر  آسمان   خدا ،  مثل   تو ،  نبود !

______________________________( هالند_   2005 )

 

*************************

به یاد، زنده یاد بیرنگ کوه دامنی

گل آقا رحیمی

مرگ غربت، شهادت است.! شاعر شیرین سخن وادیب نامدار کشور که اسمان افغان زمین و دامن کوهسار وچشمه ساران خوشگوار کوه دامن مارا را زیب وزیور بود وافتخار سر زمین ما بحساب میرفت سه شنبه شب (۱۱ دسامبر / ۲۰ قوس) در دیار غربت داعیۀ أجل رالبیک گفت. إنا لله وإنا الیه راجعون}.

کوهدامنی از زمرۀ شاعران برجستۀ است که در قرن معاصر در آسمان شعر وادب تشعشع خاص داشت ومیتوان ویرا من حیث عنصر پر شور ونا آرام در جهان ادب دانست. او قصیده وغزل را درحد توان بشیوه ی اساتید روزگار چون سنائی فرخی عنصری وغیره رونق فراوان داده بود. وبه سبک وشیوۀ این اساتید زمان می سرود.

او بر آرامش روان ووتسکین قلب های دردیده عالم در مند می سرود که کر قرنیکه گذشت جز ماتم چیزی را نه دیده بودند ونه هم چشیده بودند. او طرفدار تحریک وآشفته سازی نبود آرامش ونوازش نواهای است که از مزمار او بر روح وجان انسان ها طنین می انداخت.

 نام کتاب او" تلخترین فصل خدا }حکایت گر إحساس بی پایان او نسبت به حوادث وپدیده های است که زمان را بر وی تلخ ساخته بود. آری! مفاهیمی بس بزرگی را میتوان در زیر نام این شاعر بزرگ وفر هیخته یافت بیرنگ کوهدامنی صفا وبزرگی وبزرگمنشی را در آ ینه ذهن وفکر انسانهای سر زمین افغانستان وجهان بیرون به نمایش میگذارد.، بیرینگ وبی ریاست عاقل وفرزانه است به عظمت وبزرگی کوهاست همه چیز..زبان خامه نا چیز از وصف این این شاعر بزرگوار عاجز است.

فشرده زندهگی نامه استاد به نقل از دانشنامۀ آزاد.

{محمد عاقل بیرنگ کوهدامنی، در سال 1330 هجری خورشیدی در شکر دره ی کوهدامن، ناحیه ای در شمال کابل زاده شد. نخستین کار دیوانی او در مدیریت فلکلور و ادب ریاست کلتور( فرهنگ) وقت بود، پس از آن به کتابداری در کتابخانه ی عامه شهر کابل پرداخت. در سال 1349 عهده دار کتابخانه ی وزارت پلان ( وزارت برنامه ) گردید، در سال 1352 با استفاده از یک بورس تحصیلی دولتی در رشته ی زبان و ادبیات فارسی عازم ایران شد. در سال 1356 سند لیسانس را از دانگشاه تهران دریافت نمود و برای فوق لیسانس در همان دانشگاه ثبت نام نمود. اما به علت تغییر وضع سیاسی ایران و تعطیلی دانشگاه تهران در پایان سال 1357 به افغانستان بازگشت. در سال 1360 در دانشکده ی زبان و ادبیات دانشگاه کابل( پوهنتون کابل) به حیث استاد استخدام گردید. دو سال در مسکو غرض ویراستاری کتابهای درسی دانشگاه کابل که در شوروی وقت چاپ می شد به کار پرداخت و با فرهنگستان علوم تاجیکستان و اتحادیه ی نویسندگان آن کشور نیز در زمینه های ادبی همکاری نمود. بیرنگ کوهدامنی از سال 1389 میلادی تا سال 1995 در تاجیکستان ماند و نشریه ی " پیوند" را به خط فارسی در آنجا پایه گذاری نمود و مدیر مسوول آن نشریه شد. وی از سال 1995 تا اکنون با خانم و پنج فرزند اش در لندن زندگی می کند.بیرنگ کوهدامنی، شاعر نامدار افغانستان، سه شنبه شب (۱۱ دسامبر 2007/ ۲۰ قوس 1386 ) در لندن درگذشت –إنا لله وإنا الیه راجعون}از بیرنگ کوهدامنی چندین دفتر شعر به چاپ رسیده است: سلام بر شقایق، طلوع سبز شگفتن، تلخترین فصل خدا و من ناله می نویسم.

نشریۀ'پیوند' در تاجیکستان: او که جز پیوند .همزیستی به چیزی دیگری نمی اندیشید در سال های واپسین عمر در دیار غربت به نشر نشریه پیوند پرداخت.این شاعر نامدار افغان، در پایان دهه ۱۹۹۰ میلادی، کشورش را ترک کرد و به کشور همسایه وهمزبان تاجکستان پناه برد.او در آنجا هم بکار های فرهنگی وادبی ادامه داد. او در تاجیکستان نشریه ای به نام پیوند پایه گذاری کرد. نشریه پیوند، به زبان و خط فارسی، به مدیرمسئولی آقای کوهدامنی در تاجیکستان منتشر می شد.که با محتوی سر شار از ادب وفرهنگ بر قلب ها چنگ میزد وبر محبوبیت وی می افزود.

اما شرائط طور بود که استاد باید فاصله های دور تر را می پیمود .بیرنگ کوهدامنی، در بهار سال ۱۹۹۵، تاجیکستان را ترک کرد و به بریتانیا پناهنده شد و تا هنگام مرگ در سن ۵۶ سالگی، در آن کشور اقامت داشت. نمونه ای از شعر عاقل بیرنگ کوهدامنی، که در سال ۲۰۰۲ میلادی، به مناسبت پنجاه سالگی خود در شهر لندن سرود:

خورجین پر ز خورشید:

از آسمــان مــلولــم، از نقش و از نگارش.
از اختـــران نحسش، از ابر شعـــله بارش

این گل قشنگ بـاشـــد، با آب و رنگ باشد.
همخانه کرده یی تو، افسوس، با که خارش

***

در نهایت: استاد بیرنگ بتاریخ بیست قوس 1386 در لندن به دیار همدم ابدی پیوست او بیا د همدمی با مردم خود جان دادخدا وی را همدم ودمساز حوران بهشتی سا زد.ای  بیــرنگ کــوهــدامــــنــی  یقین دارم که بعد ازین هم همه مرغان چمن، نام ترا می خوانند- سروده هایت  و صفیر ترانه صدای سیمرغ افسانوی ات بی باوران رابه باور وامیداشت سر انجام انعکاس صدای در کوهپایه های هندوکش سر زمین گندم زار کوهدامن را زیب وزینت بود. نبودآن شاعروارسته وگرانمایه زبان وادب دری فارسی در حقیقت،ضایعه بس بزرگ  علمی درفرهنگ وادب کشورما ست.  درگذشت وبه یقین شهادت درغربت زنده یادبیرنگ کوهدامنی رابه تمامی دست اندرکاران دنیای علم فرهنگ افغانی وهمه ودوستداران واعضای خانواده اش تسیلیت عرض میکنم، ود آخر دعا میکنم روحش شاد وخاطره اش مستدام باد.

 

*************************

 

   

منصور سایل شبآهنگ

 

در سوگ بیرنگ کهدامنی

 

 

قناریانی هستند ........

قناریانی هستند که با  قفس  ِ طلایی  غربت

خو نمی کنند

و پیش از آنکه بمیرند ، میمیرند

در لالی

در بی پر و بالی

چراکه  پرواز شان را  آسمانی  نیست

آواز شان را ترجمانی نیست

باد  پیام آور  ِ آشیان   ِ سوخته ی شان هست

و آنان

عطر ِ هیچ گلی دیگر را

بو نمی کنند. 

                                                         دسامبر 200714

 

*************************

 

مرگ بیرنگ کوهدامنی ضایعه بزرگ ملی است

با تآسف فراوان اطلاع حاصل نمودیم که شاعر بلند آوازۀ کشور  بیرنگ کوهدامنی داعیه اجل را لبیک گفت و به کاروان حق پیوست.انا لله وانا الیه راجعون.

مرگ حق است و تمامی انسانها به این امر متفق هستند ولی مرگ اشخاص هدفمند،وطندوست و دانشور همه را متآثر  میسازد.

استاد بیرنگ کوهدامنی یک شاعر توانا و بی بدیل عصر خویش بود او نه تنها با اشعار ونوشته هایش به زبان و فرهنگ پربار فارسی دری غنا بخشیده بودبلکه همیشه در قالب اشعارش واقعیت های جامعه کشور ما را به تصویر میکشید. و همچنان در اشعار او یک جذبۀ خاص وطندوستی و عشق و علاقه به مام وطن دیده میشد که مجموعۀ شعری (من ناله مینویسم ) اثبات این ادعا است.

مرگ نا به هنگام استاد بزرگ بیرنگ کوهدامنی نه تنها یک ضایعۀ بزرگ ملی است بلکه یک ضایعۀ بزرگ فرهنگی منطقۀ آسیا است که کشور های همزبان، هم فرهنگ و هم خون مان را نیز تحت تآثیر قرار خواهد داد.

انجمن آریانا افغانستان درگذشت این شاعر حماسه سرا را یک ضایعۀ بزرگ دانسته برای ایشان از در بار خداوند یکتا بهشت برین و به فامیل مرحومی و کافۀ ملت مسلمان منطقه صبر جمیل آرزو میکند. و از تمامی مردم شریف و با احساس تقاضا مینمایم تا در شناخت دقیق و آثار این مرحومی کوشش بی دریغ نمایند تا باشد نسل آینده دچار بحران برای شناخت هویت و شخصیت های خویش نشوند.

انجمن آریانا افغانستان لندن

عبدالجبار آریایی

 

 

**************************

 

پيام تسلّيت:

اتحاديهء انجمنهای افغانها در هالند

بمناسبت در گذشت بيرنگ کوهدامنی

شاعر وارسته افغانستان

با درد ودريغ آگاهی يافتيم که عاقل بيرنگ کوهدامنی شاعر، نويسنده وشخصيت فرهنگی افغان بعد از يک بيماری روان افسرده گی در شهر لندن درگذشت.

 اتحاديه ما منحيث خانهء مشترک افغانها در هالند در اين اندوه خود را شريک دانسته ونبود کوهدامنی را در ميان فرهنگيان کشور ضايعه بزرگ ميداند، در حاليکه مراتب تسلّيت خويشرا به خانواده ودوستان بيرنگ کوهدامنی تقديم ميداريم، از بارگاه خداوندی به مرحومی بهشت برين و به خانواده وی صبر وشکيبايی آرزو مينمايم.

                               با احترام

                             هيأت رهبری

                      اتحاديهء انجمنهای افغانها

                               در هالند

 

**************************

جوانان بيدار

 

2007-12-13

 

«1330- 1386خورشيدی»

بيرنگ کوهدامنی،

سراينده و آفرينندهء مردمی و ارجمند،

با جهانِ رنگها وداع کرد!

 

آوازه خوان گذشت،

                                          و ليکن ترانه اش،

                                                                        گُل ميکند به دامنهء کوهپايه ها.

"سياوش کسرايی"

 

اديب و شاعرِ بِهنام و پُرآوازه، انسانی فروتن، با فرازهای والای ابعادِ شخصيتِ اجتماعی- فرهنگی.

دارندهء دورانِ زيست پُربارِ ادبی- فرهنگی و آفرينندهء مجموعه های ناب و بلندِ شعری، از جمله: "سلام به شقايق"، "طلوع سبزِ شگفتن"، "تلخ ترين فصلِ خدا" و "من ناله مينويسم" و شماری از آثار نثرگونه.

بيرنگ، شيفتهء بيرنگی و صفا و يکدلی بود و بی تکلف و بی آلايش مردمان سرزمينش را دوست ميداشت و در سروده هايش بيرنگيها و يک رنگيهای آنان را بيان ميکرد و با دردها و سوزها و سازهای آنان خود را شريک و همبسته ميدانست.

جوانان بيدار، به مناسبتِ اين ضايعهء جبران ناپذير- به جامعهء فرهنگی و خانوادهء شاعر- از ته دل ابرازِ تسليت مينمايد.

 

مرد نميرد به مرگ، مرگ از او نامجوست،

نام چو جاويد، شد مُردنش آسان کجاست.

"استاد خليلی" 

نمونه يی از سخنانِ ارزشمندِ محمدعاقل بيرنگ کوهدامنی،

 

اين باغ در بهار

 

گُـــــل ناورد به بار، اين باغ در بهـــــــار

دارد بــه دل شرار، اين بـاغ در بـــــــهار

باخون بود وضويش، صدگريه در گلويش

از هـــرچه خنده بيزار، اين باغ در بهــار

پــروانه و پــرنده، از ساحتش رمــــــــنده

غمـــگين و سوگوار، اين باغ در بهـــــار

هـــنگامِ نوبهــــــــاران، آزاردش زمستان

زرد و زبون و زار، اين باغ در بهــــــار

نـــی باشدش سرودی نــــی آيدش درودی

نفــرينی سزاوار، اين باغ در بهــــــــــار

داری اگر هوايش، يک شاخه گُل برايش!

افسرده است و بيـمار، اين باغ در بهــــار

رنگ از رُخش پريده، درد تبــــــر کشيده

با امـــرِ شهريار، اين باغ در بهـــــــــــار

دارد بسی شکايت، خوانـــد بسی حکـايت

از دست روزگار، اين باغ در بهـــــــــار

بستند اگـــرچه راهش، سوی خدا نگاهش

شب را نشسته بيـــدار، اين باغ در بهــار

مـــهتاب را ستوده، خورشيد را کشــــوده

آغـــوش انتظار، اين باغ در بهـــــــــــار

 

لندن- اپريل- 1998م.

از مجموعهء "تلخ ترين فصل خدا" 

www.jawananebedaar.nl

 

**************************

 

 

لطیف کریمی استالفی

ای خاک سیه ، در دل تو خفته عزیزی

دار عزیزش !!

 

گرچه دست بیداد گر طبیعت از شاخسار پُر بار ادبیات پارسی خراسان زمین بار بار شاخه های زیبایی را شکسته بود که تا کنون جای خالی آنها پُر نشده است   .

اما این بار نه یک شاخه ای را ، بلکه قامت تکدرخت غربت گزین تنومند و سر کشی را بخاک انداخت که هنوز هم جوان و سرشار از شور و شوق سرودن و سر بفلک کشیدن را داشت .

   آری...  

هرگز باورم نمیشود ، صبحی را که پیش آمد نا خوشایندی بر دلم سنگینی می انداخت ، آنچنان با دلتنگی ، آشفته گی درونی و  سخت آزار دهنده آغاز کرده

باشم که صدای نا بهنگام زنگ تلفون امروز صبح ، به دلهره گی من افزود و ضربات نورمل قلبم را شدید تر ساخت ، گوشی را بعجله برداشتم ، با درد دریغ ! خبر مرگ دوست بی نهایت عزیز ، شاعر گرانمایه ، نارنین مرد شیرین سخن زنده یاد محترم بیرنگ « کوهدامنی » را شنیدم ، بجای اینکه فریاد بر آورم در جای خود خشک ، لال ، مات ومبهوت ماندم ، گوشی از دستم افتاد و دقایقی بعد بی اختیار سخت گریستم .

    چگونه وچطور باور کرد که چهره درخشان و خورشید تابناکی را خاک سیه به آغوش گرفته باشد ، برای تسلی دلم به قلم مراجعه کردم ، گفتم در رثای آن جاودانه مرد چیزی بنویس ، اما قلم سوگوارم نتوانست چنان جمله و واژه ی را که در خور تحسین آمیزی به او باشد بیابد و به همین جمله اکتفأ کرد که « مرگ حق است و آخرین سر منزل هستی اینست » خدایش بیامرزد .

     محمد عاقل بیرنگ کوهدامنی شاعری بود بی آزار ، فروتن و فارغ از هرگونه رنگ تعلق ، کلامش لبریز از فصاحت و بلاغت ، از اشعارش همیشه درد و اندوه  جانکاه می تراوید ، قفس غربت چنان دلتنگش ساخته بود که بیاد وطنش میگفت :

      دلم گرفته زغربت دعا کنید که من – بهار گاه دگر در دیار خود باشم

اما  تقدیر چنین نکرد ،که در دیار خودش ودر جمعی از  یاران خودش آرامش بگیرد ،  بر خلاف آرزو هایش در دیار بیگانه و گورستان غریبان آرامش ابدی گرفت .

    دلبستگی این شاعر ارجمند و درد مند ،  بوطن ومردمش را میتوان از اشعارش شناخت ، در یکی از غزلهایش میخوانیم :

ای باد صبحگاهی چیــــــزی تو از وطن گو

از باغ و از درختش ، از دشت و از دمن گو

از حـــــــــــــال زندگانش ، خود اندکی بدانم

از مرده ای که مانـــده ، در خانه بی کفن گو

اینـــــــجا دلم گرفته ، باشد همــــــیشه ابری

از خاستگاه خورشید ، از سر زمین من گو

 بیرنگ در پنجاه و هفتمین بهار زنده گی قدم می گذاشت ، اگر دست بیداد گر مرگ امانش میداد ، شاید آنچه را که تا هنوز نگفته بود می سرود و بیشتر می آفرید .

       افسوس به این میخورم ، هر باریکه با او در تماس می شدم ، صدایش را پُر غم و گلویش را بغض گرفته می یافتم و چرا نتوانستم لا اقل برگی از کتاب درد و اندوه او را که در دل مخفی داشت و نمی خواست بیان کند بخوانم .

    آخرین باری که او را در ویانا ملاقات کردم ، حس نمودم درد ورنج این شاعر و نویسندۀ چیره دست معاصر به ابعاد جهان وسعت داشته و بس عمیق است ، با وجودیکه سیمایش رنگ خزانی بخود گرفته بود ، اما یک عالم امید های بهاری داشت .

 بیرنگ را هرگز نمیتوانم بگویم بخاک آرمیده ، او به جاودانگی پیوست ، شعرش ، خودش و یادش تا جهان هست جاودانه و زنده خواهد بود .

 بدینوسیله مراتب غمشریکی و تسلیت  بس عمیق خود را به باز مانده گان آنمرحومی بخصوص خانم وفرزندانش و محترم آقای « راوش» و کافهء ملت شهید پرور و جامعه نویسنده گان  ، شعرأ ابراز میدارم و از خداوند برزگ تمنا دارم تا روحش را شاد و جایش را در جنات الفردوس بدارد

 بااحترام

 

******************

 

بشیر عزیزی

12 دسامبر 2007-12-14

بیرنگ "ستایشگر بودا"، دم فروبست!

چه روحگداز خبر و چه جانکاه دردی!

چگونه بتوان نبود آن شاعر آزاده و دوست بی مانند را باور نمود و تاب و شکیبایی آورد؟

بیرنگ جبران ناپذیر است!

شاید هیچ شاعر همعصرش به پیمانه او، طبیعت گرایی، آزاده گی و به ویژه "سنت شکنی"  را آزمون نکرده است. این ویژه گی، بیرنگ را از شاعران زمانش متمایز می سازد.

بیرنگ شاعری بود طبیعت گرا و ریالست. از همین رو از "آسمان ملول" است و پشت به وعده های آسمانی و تخیلات افلاطونی کرد و در جهانبینی طبیعت گرایی از راه ارسطو به بوعلی سینا نزدیک شد. و باز برای پاکیزه گی اندیشه از غبار میتافزیک در آن، همباور خیام می شود و در جهانبینی اوست که سر انجام به این اندیشه باورمند می گردد تا آب تاک همین خاک را به هیچ وعده یی نفروشد و نقد طبیعت را با همه شیرینی و تلخکامی ها و "گل های سوگوارش" بر نسیه فردا رجحان دهد و چنین می سراید:

 

"آز آسمان ملولم، از نقـــــــش و از نگارش

از اختران نحسش، از ابر شعـــــــــــله بارش

... این گل قشـــنگ باشد، با آب و رنگ باشد

همخانه کرده یی تو، افسوس، با که خارش"

 

هرگاه بخواهیم به چگونگی متاع شعر و ادب و فرهنگ (به معنی محدود آن)، در روزگار خود شاعر و پهنۀ زبان شعر او پی ببریم، شاید یکی از با اعتبار ترین منابع و سرچشمه ها، بازبینی و درنگ در تاریخ حیات فرهنگی "بیرنگ کوهدامنی" است، با آن همه پایان غم انگیز و تراژیک آن. زندگی بیرنگ، بویژه انزوا و عزلت گزینی سال های اخیر و سر انجام مرگ او، ارزش نمای روشن و آیینۀ مقدرات "نومید" فرهنگ در روزگار اوست.

من که از سالهای بس دراز و متمادی از دوستی پر از صفا، "بی رنگی" و همدلی او بهره مند بوده ام، دیگر از نعمت آن همه ارزش ها و مصاحبت آن نازنین و معصوم، محروم و بی نصیب ماندم. اشک چکیده ز دل در سوگ "فانی"، باز قطره های پی در پی دارد!!

و اینکه همنوا با "دامغانی"، در نبود "کوهدامنی" با همه نومیدی و درد فریاد سر می دهیم که:

 

"جهانا چه بد مهر و بدخـــو جهانی

چــــــــــو آشفته بازار بازرگانی...

... همه روز ویران کنی کار ما را

نترسی که یک روز ویران بمانی

... خوری خلق را و دهانت نبینم

خــــــــورنده ندیدم بدین بی دهانی

ستانی همــــــــی زندگانی ز مردم

ازیرا درازت بود زندگــــــــانی..."

******************

 

انالله وانا الیه راجعون

کارگزاران اتحادیه خراسان  درکشورهالند مرگ نابهنگام استاد(بیرنگ کهدامنی) شاعرونویسنده بزرگ

کشور را ضایعه جبران ناپذیر تلقی نموده ، وباوردارند که این اندوه بزرگ دردل فرهنگ ما برای همیش

 خواهد ماند. ما درسوگ این فرزند برومند شمالی بی هیچ تردیدی خویش را شریک دانسته وبدین مناسبت

 به : خانواده ، دوستان وکافهء هموطنان عزیز اظهار همدردی وابراز تسلئیت مینمایم

روانش شاد وبهشت برین جایش باد

 

اتحادیه خراسان افغانسان – هالند.

 

**************************

 

 

در نبود یک دوست؛

تنم لرزید،بغض گلویم را فشرد و اشک در چشمانم حلقه زدند و آه و افسوس و ارمان....

وقتی شنیدم دوست خوب و گرانقدرم،شاعر و عارف فرزانه کشور ما محمد عاقل بیرنگ کهدامنی دیگر رخت سفر بسته، و با اندوه و حسرت زمانه را وداع گفته و به ابدیت پیوسته.

چند سالی که در تاجکستان بودیم. همدم و همراز و همدل بودیم.

با دریغ و درد که او را دیگر با خود نداریم و من پشتاره یی از خاطرات خوبم را با آن گرانمایه با خود خواهم داشت.

            بهشت جاودان بر روح پاکت

                                                     انجنیر حفیظ اله حازم

 

***********

 

 دست اندر کاران تلويزيون ستاره های آريانا که اکنون از طريق شبکه جهانی Pdf به نشرات امتحانی خود ادامه ميدهند، در گذشت المناک کهدامنی را يک ضايعه بزرگ فرهنگی دانسته ومراتب تسلّيت خود را به خانواده مرحومی ودوستدارانش تقديم ميدارد.

  تلويزيون ستاره های آريانا در گذشته بوسيله همکار خوب خود شريف فقيرزاده مصاحبهء همه جانبه ای پيرامون ابعاد گوناگون زنده گی بيرنگ وهمچنان آثار وسروده های وی با مرحومی داشته است، اميد با آغاز نشرات اساسی خويش بتوانيم، مصاحبه ودکلمه اشعار بيرنگ را به آواز خودش به بيننده گان تلويزيون خويش به مناسبت ياد وبود اين شاعر توانا به ارمغان داشته باشيم.

  در پايان اين مختصراز بارگاه ايزد متعال به مرحومی بهشت برين وبه خانواده ايشان صبر وتحمل آرزو مينمايم.

                                                        با احترام

                                                    احمد بشير دژم

                                    متصدی تلويزيون ستاره های آريانا

 


بالا
 
بازگشت