در بهار زندگی

 

در بهار زندگی عمرم را قسمت میکنم

تا بگویم بهر عشق هر روز خدمت میکنم

سلسله درسلسله عاشق کشی کرد دلبرم

بعدَ کشتن گفت مرا بنگر صداقت میکنم

منکه معذورم زهر شکوه اگر او طالب است

کرد شکایتها زمن،گفتم که عادت میکنم

من چها کردم بجز یک بخششی عمرم بتو

گفتی از پیشم برو،گفتم اطاعت میکنم

صبر من گر شِکوه دارد نازنین تقصیر چیست

در بهار زندگی با تو رفاقت میکنم

از وفا گفتی ،چرا هر روز جفا باید کشم

گر تو عاشق می کُشی،خود را ملامت میکنم

گر جفا از دلبر است،راضی به ناز او شدم

گر رود با دیگری،آنگه حسادت میکنم

هرچه خواهی عشوه کن اما وفادارم بمان

تا نگویم بهر کس،با تو حسادت میکنم

گر تو عیبِ ما کنی در هر دیار، من فارغم

هر کی پرسید گویمش،اینجا ریاضت میکنم

منکه چشم حسرتم از ناز تو پُر میشود

گرشود روزی به خاک،از بخت شکایت میکنم

شب به بالینم اگر اشکی بریخت از عشق بود

تا نگویم پیش کس از عشق شکایت میکنم

ساز آرامی که با اشکم مرا خاموش کرد

تا نداند کس زکی در دل شکایت میکنم

وای برمن گر روا باشد ز عشقم بگذرم

روز و شب در آتشم،خود را کبابت میکنم

 

 

شعر از ضیأ امیرزاده

 

 


بالا
 
بازگشت