احمد سعیدی  


 

خداوند مرگ و میر و فاتحه داری را دورداشته باشد بخصوص از مقامات عالی رتبه افغانستان !

شهریان کابل میدانند که از چند سال بدینسو بی نظمی در ترافیک کابل به یک عنعنه تبدیل شده نه کس این پرابلم را حل می کند و نه گوش شنوا وجود دارد اگر مقامات عالی رتبه دولت مانند مردم فقیر و نا توان رنج می برند این پرابلم وقت حل می شد چون به نزد مقامات عالی رتبه تطبیق قوانین ترافیک ارزش ندارد چپ و راست می توانند موتر رانی کنند وقتیکه همچو اشخاص قوانین ترافیک را زیر پا می کنند پولیس مربوطه تنها برای شان سلامی محکم می زند و بس چه رسد اینکه عالی جنابان طرف دفتر خود می آیند سرک ها بند می شود مردم رنج می برند و زیر لب های خود نفرین میگویند خدا میداند اکثر سرک های شهر کابل که نزد یک سفارت خانه ها و موسسات خارجی یا انجو ها که مردم آنها را ( ان جیب ها ) می گویند قرار دارند چک های سمنتی ، بوری های ریگ و سیم خار گرفته شده که مردم را به حد مشکل زیاد مواجه ساخته است گرچه جناب رئیس صاحب جمهور دوسال قبل فرمان داد که این موانع های ایجاد شده از سرک های شهربرداشته شود در یک دو جا طور نمایشی برداشته شد دیگر به طاق فراموشی گذاشته شد یا ترافیک این کار را نکرد یا موسسات این امر را قبول نکردند گرچه بعد از مدت در یکی از روز نامه ها خواندم که عبد الشکور خیر خواه مسعول ترافیک کابل با یک تعداد همکاران خود محبوس شده فکر کردم که حکم مقام ریاست جمهوری را اجرا کرده نتوانسته یا غفلت کرده شاید جزأ دیده باشد امایکی از اعضای تحقیق جنائی وزارت داخله برایم گفت برادر حدس تو درست نیست در این کشور به خاطر غفلت و سهنگاری هیچ کس ر مجازات نمی کنند علت حبس آقای شکور خیر خواه و دوستانش این است که ملیون ها افغانی را اختلاس کرده صد ها موتر را بدون اصول و قانون نمبر پلیت داده اند من هم گپ گفته و حدس خود را پس گرفتم باز آفرین گفتم بدولت که رشوت خوران را گاه گاهی طبق قرعه جزا می دهند خداوند خیر شان بدهد گرچه خودم اگرنهایت ضرورت نباشد در مرکز شهر کابل رفت و آمد نمی کنم بخصوص اگر شنیده باشم از طریق رادیو یا اخبار که امروز در شهرکابل کدام مقام عالی رتبه فاتحه یکی از اقربا دور یا نزدیک خود را در یکی از مساجد برگزار می کند هم آنروز در شهر نمی رفتم میدانم راه نبدان است یا روز جزا و عذاب مردم بیچاره است.

اصل قضیه ساعت یک بجه و پانزده دقیقه بود که از دفتر بخانه آمدم خانم ام طبق عادت تاکید می کند که سودای ضرورت خانه را باید از مارکیت های عمومی و مندوی یاورم اسرار دارد که در مکروریان دکان ها  قیمت می فروشند در مندوی های داخل شهر ارزان است این هم روزی بود که من سه هزار و یکصد و چهل افغانی معاش نیز گرفته بودم یک دو خریطه سیاه و سفید را برایم تسلیم کرد در این وقت دختر بزرگم صدا کرد پدر کاغذ سفید برایم بیاورید چون درپوهنتون حق و ناحق چپتر ها را با می فروشند من توان خرید هرروز را ندارم از هم صنفی های خود چپتر های شان را امانت می گیرم باز خودم یاداشت می کنم . گفتم به چشم پسرم نیز برایم گفت کتاب ریاضی و دری برایم خریده بیاورید گفتم شما را در مکتب کتاب نداده اند گفت دو سه جلد داده اند دیگر در مکتب کتاب موجود نیست گفتم وزارت محترم معارف سالانه ملیون ها کتاب در خارج و داخل طبع می کند کجا می شود پسرم گفت معلم ریاضی مامی گوید شاید آنچه فرمایش داده می شود طبع نگردد از جانب دیگر تحویلدار های مکاتب بی انصاف اند کتاب ها را از تحویلخانه ها به بازار می فروشند بعداً مردم و شاگردان مجبور اند  از بازار بخرند در تحویلخانه های مکاتب کتب وجود ندارد در بازار آزاد از کتاب های معارف فراوان پیدا می شود تفتیش های وزارت معارف زیاد است چشم داران شاید کتاب فروشان که کتب مکاتب را می فروشند چشم بندی داشته باشند خیر بهر صورت در وقت که میخواستم طرف شهر حرکت کنم پسرم گفت اگر در بازار قیمت است هم صنفی من تحویلدارمکتب را می شناسد اگر پیجاه افغانی برای تحویلدار بدهم همه کتاب ها را برایم می دهد گفتم از تحویلخانه پسرم گفت نمی دانم شاید از خانه خود یا از جای دیگر چی بازار چی غیر بازار بهر صورت طرف بازار حرکت کرده بودم در این روز غفلت کرده بودم  اعلانات فوتی را نشنیده بودم از فاتحه گیری مقامات عالی طوریکه از مرگ خود خبر ندارم خبر نداشتم وقتیکه در مکروریان در چهار راهی قوماندان عبدالحق شهید رسیدم دریک موتر تونس ما هشت نفر سواری بودیم سه نفر خانم که دو تای شان چادری داشتند مشاهده کردم که بدون رفتن به طرف راه پل دیگر همه راه ها بسته اند موتر ها حق و ناحق هارنگ می کنند. دیگر هیچ راه باز نبود موتر های پولیس و زورمندان قانون ترفیک را زیر پا می کردند چپ و راست مثل همیشه قانون شکنی می کردند حتی بعضی از موتر های پولیس بخاطریکه به خود راه باز کرده باشند آواز های هولناک را از موتر های خود انتشار میدادند که همه فکر می کردند شاید حمله انتحاری یا حریق بزرگ صورت گرفته باشد بعد از نیم ساعت ما و موترما مقابل فابریکه مسلخ اردو رسیدیم در این وقت همه راه ها بسته بود دیگر نه جای رفتن بود نه جای ماندن هوای داخل موتراش زیاد گرم بود یکی از کسانیکه داخل موتر بود ما را خطاب کرده گفت تشویش نکنید شاید یکی از بزرگان از سرک بگذرد وقتیکه موتر با بادی گاردان بگذرد انشا الله راه باز می شود ما هم صبر کردیم اما بعداً شخص دیگری که پهلوی موتر ما موترش ایستاده بود برای ما گفت راه بزودی باز نمی شود چون در مسجد عید گاه فاتحۀ یکی از اقربأ مقامات عالی رتبه گرفته شده گرمی در داخل بیداد می کرد اما از بوی و تعفن که در سرک پیش روی مسلخ وجود دارد دایماً مردم را رنج می دهد و هیچ کس این مشکل را حل نمی کند و سالهاست که این درد بی درمان وجود دارد و دوا نمی شود. در این لحظه که همه رنج می بردیم  و غیر دعا و لطف خداوند دیگر چاره نداشتیم در این اثنا یکی از همشیره های داخل موتر ما که چادری داشت بعداً معلوم شد که نامش خدیجه بود ضعف کرد اول گفت واخ خدایا خاموش افتید ما همه وارخطا شدیم عجله کرده با کمک یک همشیرۀ دیگر خانم خدیجه را از موتر پائین کردیم لب جوی ، این همان جوی است که از مسلخ اردو جریان دارد آنقدر کثیف و تعفن دارد مردم که ازاین راه میگذرند میدانند آب نبود که با سرو روی این خانم می زدیم چون بوی و تعفن این آب مسلخ ما را نیز در حالت استفراغ آورده بود دستمال های خود را در بینی های خود گرفته بودیم حیران بودیم چه کنیم دیدم موتر پیرادوی لکس در نزدیک ما ایستاده است شیشه سیاه دارد با خود گفتم شاید خارجی باشد در موتر خود آب معدنی داشته باشد عاجزانه نزدیک موتر آن رفته سلام کردم طرفم دید افغان بود اما عالی رتبه گفتم آب ندارید شانه خود را تکان داد اما دریورش گفت داریم آن جناب گفت آب در کجاست دریورش گفت وقتی حرکت می کردم خانه سامان شما یک کارتن آب معدنی و یک کارتن مشروبات غیر الکولی در عقب موتر مانده برایم گفت رئیس صاحب امشب در خانه مهمان دارد جناب عالی مغرورانه گفت خوب خوب بیادم آمد دو بوتل آب بده این بابه راه دو بوتل را گرفتم طرف خانم که بی هوش بود دویدم دراین وقت با خود گفتم اگر رئیس هم بود رحم داشت خداوند خیرش بدهد. دو بوتل آب معدنی را بر سر خدیجه می زدیم هنوز بی هوش بود ساعت دو نیم بعد از ظهر شده بود کم کم سرک در حالت باز شدن بود همرای من بخاطرکمک به این مریض یک خانم با همت دیگر که معلم بود و یک برادر که نامش محمد وحید بود گلکار روز مزد بود همکاری می کردند وقتیکه موتر قبل سواری ما زمینه حرکت برایش آماده شد خریطه سیاه رنگ را از موتر بیرون آورده برایم داد گفت این خریطه از این خانم مریض است اگر به هوش آمد برایش بدهید در این لحاظات که یازده دقیقه به سه بجه روز مانده بود تقریباً راه باز شده بود این خانم که ضعف کرده چون دو بوتل آب معدنی رئیس صاحب را برویش زده بودیم کم کم چشم های خود را باز کرد اما حالش خوب نبود این مریض را با همکاری آن خانم که معلم بود ما را همکاری می کرد با یک موتر تکسی شاندیم به طرف کلنیک در مکروریان سوم که بنام کلنیک شینوزاده معروف است بردیم در شعبه عاجل آن کلنیک داکتر بود بنام داکتر هارون یادگاری زیاد مارا همکار کرد فوراً یک سیروم را بدست این خانم چالان کرد گفتم قیمت سیروم را من میدهم این داکتر وطن دوست و خدا پرست که متقاعد است نه قیمت سیروم را گرفت نه فیس خود را خداوند او را آرام و سرفراز داشته باشد. همکار و کمک کننده ما سه نفر که گلکار بود اجازه گرفته رفت آن خانم با شرف که وظیفه معلمی دارد و بعداً نام خویش را شریفه گفت تا آخر وقت همرای ما همکاری کرد بعد از ختم سیروم مریض ما خانم خدیجه به هوش آمد وضع آن نورمال شد همه خوشحال شدیم در این وقت خانم خدیجه پرسان خریطه خود را از ما نمود گفتم موجود است وقتیکه خانم خریطه خود را باز کرد تا ببیند که چیزش گم نشده باشد همه ما دیدیم که در بین خریطه این خانم یک مقدار نان خشک یعنی نان که سبوس گفته می شود همرای یک مقدار پوسته خربوزه وجود دارد از وی پرسیدم که این را چه میکنی گفت خانه من در چهلستون است من در یکی از دفتر های که در پل چرخی موقیعت دارد پیاده معاون دفتر میباشم شوهرم بخاطر دفاع از من شهید شده دو دختر و یک پسر دارم . این نان های خشک را به خانه می برم در یک گراچ موتر درخانه یک کس بود وباش دارم سه نفر اطفال من این نان ها را و پسته های خربوزه را می خورند در این فرصت همه ما گریه کردیم در حالیکه این خواهر با همت طرف کلبه خود می رفت پنجاه افغانی از جیب خود کشیده که برایش بخاطر کرایه موترش کمک کنم آن قدر این خانم با همت و با غیرت بود که پنجاه افغانی من را نگرفت برایم گفت برادر همین قدر که همرای من کرده اید خداوند شما را برکت بدهد پول من را قبول نکر گفت بیست افغانی کرایه موتر سرویس را دارم از ما خدا حافظی کرد آرام آرام بطرف موتر های شهری رفته حرکت کرد در حالیکه خودم با یک عالم چرت و فکر فرو رفته بودم چون نا وقت شده بود بدون اینکه سودای برای خانه آورده باشم آرام آرام بطرف خانه روان بودم با خود فکر می کردم که چرا به خاطر یک فاتحه گرفتن مردم بیچاره اینقدر آزار و اذیت می شوند باخود اندیشیده تصمیم گرفتم در مورد چیزی می نویسم برای بزرگان دولت عاجزانه پیشنهاد می نمایم در ضمن از خداوند متعال میخواهم بزرگان ما فاتحه دارنشوند اگر خدا ناخواسته از اقربا یا بچه خاله یا عمه ما خسر شان فوت می شود این مقامات عالی رتبه از هر امکانات برخوردار اند در یکی از گوشه های خارج شهر خیمه بزرگ که در خیرات ها ومرده داری ها در کابل مروج شده مدیر خدمات یا رئیس خدمات دفتر خود هدایت بدهند تا خیمه بزرگ را کرایه کرده در یک گوشه شهر به پاکنند رادیو تلویزیون هم اعلان فاتحه داری شان را بدون پول مکرراً نشر می کند.

این همچو فاتحه گیری مقامات عالی رتبه در پغمان یا وردک یا لوگر باشد مامورین و وزیر دستان شان  حتمی خود را به فاتحه شان می رسانند تشویش نداشته باشند من باور دارم فاتحه که باعث آزار دیگران شود ثواب آن کم خواهد بود برعکس دعا و فاتحه که دیگران به تکلیف نشوند انشأ الله ثواب زیاد تر دارد . با این چرت به فکر بودم که بخانه رسیدم ما در اولاد ها در وازه را باز کرد دید سودا نیاورده ام گفت معلوم میشود که پول هایترا کیسه بر از جیبت زد ؟ در بازاریکه دزدی است فکر خود را بگیر. گفتم نه خیر گفت چرا دست خالی آمده ای گفتم بعداً برایت قصه می کنم آرام باش بعد از دم گرفتن سرتاپا قصه را برایش کردم خانم ام گفت چرا برای مردم اینطور مشکل خلق می کنند بخاطریک فاتحه  اگر درد را دوا کرده نمیتواند باری دیگر بر رنج های بیکران مردم بیچاره علاوه نکنند. گفتم از دست من چه پوره است خداوند همه را ترحم و انصاف نصیب کند نماز عصر را وضو گرفته ادا کردم چون نماز پیشین من قضا شده بود برای این ملت دعای خیر و سعادت کردم چندین هفته از این جریان می گذرد هنوز خاطره تلخ آنروز مرا رنج میدهد هر قدر می کوشم همان نان های سبوس خشک و پوسته های خربوزه را فراموش کرده نمی توانم . بخصوص در مورد آنانیکه برای دفاع از من جان داده اند حالا فامیل شان درچه سرنوشت گرفتار است.

 


بالا
 
بازگشت