م. وطندار

 

پاسخ به مدافعان استبداد

و

استعمار

 

محور گفتگو و بحث ما مقاله ی جناب محمدبشير بغلانی است که تحت عنوان « آريانای باستان، خراسان پهناور و افغانستان پرآشوب » قبلا ً در سايت آريايی نشر شده بود. در آغاز اين مقاله چنين آمده است : « ... در اين نبشته به پاره ای از حقايق و رويدادهای وطن فشرده اشاره خواهد شد. و از قبل خاطرنشان می گردد که مراد از بيان حقايق تاريخی بصورت کل به هدف بی حرمتی به هيچ قوم، مليت، تبار و نژاد معين نيست. مخاطب اصلی مهاجمين، استيلاگران، سلاطين مستبد، استعمارگران، زعمای دست نشانده، محافل حاکمه ی زمانه ها و اربابان سياست ساز اين دوران می باشد. که بخاطر رسيدن به اهداف شوم و غيرانسانی خود از ويژه گی های  جامعه ی کثيرالمليت، دارای زبان، فرهنگ و باورهای گوناگون سوء استفاده کرده زحمتکشان آنرا در تقابل قرار داده اند ... ».

  عجب اين است که « آقای ميرعبدالواحد سادات » که در صف مخاطبين قرار ندارند ولی بحيث مدافع عاملين شر و فساد و بدبختی مردم وارد ميدان شده در مقاله ای تحت عنوان « موجوديت افغانستان در گرو وحدت ملی آن است » با آشفته حالی و جلف زبانی، با مثال های بی ارتباط و دروغ و تهمت بستن بدور از فرهنگ سياسی در سايت « مهر» و چند سايت ديگر نشر نموده است. نويسنده (آقای سادات) که قبلا ً فرزند ح، د،خ، ا بوده و کنون آن حزب از بد روزگار به ده ها حلقه و گروه پارچه شده است و دولت موجود بعضی گروپ های آنرا بحيث ابزار کار در دست دارد، آقای سادات ازآن موقف با چهره ی جديد به نوشته ی جناب بغلانی نقد نگاشته است که به برخی موارد آن انگشت می گذارم :

به توجه می رسانم که يک تعداد قلم زنان آزاده که از استبداد، ارتجاع، استعمار، مهاجمين و از انديشه های کوتاه نظرانه و بنيادگرايی و دولت های دست نشانده ی شووينستی بيزاری بيان داشته اند و شيفته ی آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی می باشند، به دفاع از مقاله ی جناب بغلانی برخاسته اند که سخنان روشنگرانه شان سزاوار تحسين است. اگر به چنين شيوه بحث ها مسلسل ادامه يابد و عملکردهای مستبدانه و معاملات ضد منافع ملی صاحبان قدرت و عمال بيگانگان درگذشت ايام مدلل وروشن افشا گردد، داعيه ی ملی و آرمان انسانی بيشتر جالب می شود وجذبه پيدا می کند و به سرعت بسوی وحدت ملی جهت می يابد و پا می گيرد. راه رسيدن به همبستگی ديگرانديشان، آزادی خواهان و ايجاد حاکميت ملی و دموکراسی را باز و هموار می سازد.

    سياق کلام ناموزون مقاله ی آقای ميرعبدالواحد سادات طوري است که به احتمال قوی می توانيم بگوييم که نوشته از چند فکر و کله تراوش کرده است و با شتاب گروهی در چندين سايت به نشر رسيده و ازنشر مقاله ی جناب بغلانی در سايت های هم باوران شان که هردو مقاله همزمان به خوانش گرفته ومقايسه می شد خودداری  شده است.

    آقای سادات در مقاله شان بلندپروازی های سرکارمنشانه زياد دارند. و افزون برآن به اين و آن کتاب و افسانه و داستان استناد کرده و حقايق تاريخی را وارونه بيان کرده اند که دلايل شان مشخص، روشن و وارد نيست. اشاره ی آقای سادات « صفحه 32 کتاب اسلام و سياست در افغانستان که مؤلف آن استااولسن، ترجمه خليل زمر » می باشد که محتوای آن چنين است : « ... برای تحليل و ارزيابی چگونگی استفاده ی سياسی از اسلام درافغانستان از 1880 تا امروز ضرورت است شرايط سياسی و مذهبی اين کشور در اواخر قرن نزدهم مختصراً تشريح گردد. در پهلوی آنکه افغانستان از لحاظ اتنيکی دارای مردم نامتجانس بوده و موقعيت مذهبی و سياسی آن در قرن نزدهم قوياً توسط موقف بين المللی آن يعنی موقف جغرافيايی بحيث دولت بفر ( buffer )  يا سپر بين امپراتوری های استعماری روسيه تزاری  و هند برتانوی متأثرشده است ...  ساحه ای که اکنون افغانستان ناميده می شود برای يکهزار سال چهارراه فرهنگ ها، امپراتوری ها و مردمانی بوده است که تاريخ متلاطم داشته اند ... مانند امپراتوری غزنوی ها قرن 10 تا 11 و غوری های قرن 12 و ازقرن شانزده تا هژده ميان امپراتوری های مغلی هند و صفويان تقسيم شده است ... در سال 1747 ... در لويه جرگه قبيلوی پشتون احمد خان  پادشاه شده است ...».

آقای سادات دليلی که شما از صفحه ی کتاب ياد شده در بالا آورده ايد با حرف های جناب بغلانی همسان است و درمقاله ی خود بسيار روشن تر و مستدل تر بيان کرده است. و در همين استقامت بغلانی افزوده است : حکام وقت هرکدام دارای هويت قومی خود بودند ولی هيچ کدام، اين سرزمين را بنام قوم خود سجل نکرده اند، بجز قبايل افغان ( =  پشتون ). و دلايل تاريخی آنرا توضيح کرده اند، سخنی است حقيقت.

آقای سادات !  در صفحه ی 9 مقاله، شما به اين حقيقت چنين اقرار کرده ايد : « ... واضح است که  کلمه در يک مقطع تاريخی معادل قوم پشتون به کار رفته و بعد از تغيير نام کشور افغانستان آهسته آهسته بحيث معرف هويت ملی تمام باشنده گان اين سرزمين استعمال گرديده و مروج شده ومورد قبول قرارگرفته است ». بلی اين اقرار شما درست است که واژه افغان نام قديم قوم پشتون است. ولی کشور به افغانستان در 7 می 1839 در مقاله آقای بغلانی که از قول غبار تذکر يافته، ازجانب انگليس ها نام گذاری شده و به مردم تحميل گرديده است. و نيزالفنستون انگليس نامگذاراصلی افغانستان درزمان شاه شجاع قضيه را درکتاب خود روشن بيان کرده است که در مقاله ی جناب بغلانی ذکر شده است که من آنرا تکرار نمی کنم. و يک مسئله مورد مناقشه و بحث همين است که نام افغانستان « هويت » همه اقوام و مليت های باشنده ی اين سرزمين را انعکاس نميدهد.  براساس دلايل تاريخی و توضيحات بالا آيا عادلانه خواهد بود که سرزمين مشترک بنام يک قوم سجل باشد ؟ ! همچنان غرور و روان و باور برتری خواهی دايمی زعمای قبايلی « افغان يا پشتون » برهمين پايه استوار است که تنها خود را صاحب و وارث اصلی اين کشور ميدانند و ديگران را طفيلی و مهاجر می شمارند. پادشاهان و زمامداران ظالم  ازهمين موقف عليه مليت های ديگر شمشير کشيده اند و مردم بومی را از وطن شان بيرون رانده واراضی هموار زراعتی وعلفچرآنها راتصاحب کرده به قوم و لشکرغالب خودهديه کرده اند که نمونه ی آن زياد است و تاريخ گواه. پس لازم است که نام کشور طوری باشد که همه اقوام و مليت های باشنده، آنرا به مثابه ی هويت واحد به رضا و رغبت بپذيرند که در جهت وحدت ملی اثرگذار خواهد بود. و مخالفت به چنين خواست دموکراتيک و انسانی در حقيقت دفاع از استبداد عبدالرحمن خان، نادرخان و اسلافش و محمدگل مهمند و عملکرد استعمار می باشد.

    آقای سادات! اجازه دهيد که ازشما سوال کنم، جناب بغلانی در مقاله اش بر پايه ی شهادت تاريخ از دوران « هخامنشی ها به سلسله تا دوران کرزی و کنفرانس لندن » را بررسی نموده است. و شما درآن همه موارديکه جهات دفاعی ازمنافع انسان مظلوم وطن وآزادی و دموکراسی بوده سکوت اختيار کرده ايد، و فقط به آن بخشي که به آدرس استبداد و شووينسم قبيله بوده واکنش نشان داده ايد. لازم ميدانم دراينجا گفتار بغلانی را خلاصه بيان کنم و از شما پاسخ مشخص اقناعی بخواهم. « ... نام قديم سرزمين ما آريانا و بعداً خراسان بوده است. واژه افغان و پشتون نام يک قوم است ... ، مرزهای کشور را استعمار روس و انگليس خط کشی نموده و به مثابه ی منطقه ی حايل ميان مستعمرات خود پذيرفته اند. و بعد از حضور يافتن استعمار در منطقه بغير از امان الله خان همه پادشاهان، دست نشانده  استعمار بوده انگيزه ی وجود مسئله ملی در نتيجه عملکردهای ظالمانه ی حکام پشتون و انحصار قدرت و مطلق العنانی آنها می باشد. و نيز افزوده است که جابجايی ناقلين درشمال، شمال غرب وقسمت های مرکزی کشور بخاطر تداوم حکمرانی قبيله  برروی اهداف سياسی استعمار و بقای سلطنت بوده است. و هکذا از نابرابری سايراقوام درحيات سياسی، اقتصادی و فرهنگی سخن گفته است. کنون که وجود مسئله ملی و راه حل آن توام باهويت خواهی بالا گرفته است و تقسيم قدرت از طريق ايجاد نظام فدرالی در چارچوب کشور واحد ويا با ايجاد شوراهای محلی قدرت و اداره دولتی که درآن اشخاص انتخابی مردمان محل نقش رهبری کننده داشته باشد ...  پيشنهاد کرده و آنرا راه رسيدن به تأمين تساوی حقوق مليت ها، وحدت ملی و دموکراسی و ايجاد محيط انسانی بيان کرده است ... ». حال نوبت شماست که مشخص و با دليل و مدرک  سالم تاريخی بگوييد که کجای اين سخن ها نادرست و کژ است؟ و شما در برابر حل معضل و بخصوص « حل اصولی وعادلانه مسئله ملی » بخاطر آن « وحدت ملی » که خود عنوان کرده ايد چه طرح پيشنهادی داريد که مورد توجه قرارگيرد؟ درغير آن واکنش شما به مثابه کاسه ی گرمتر از آش بی ادبانه و ناوارد است.

آقای سادات ! براستی شما و گروه تان جانبدار و حدت ملی و دموکراسی هستيد ؟ ولی وحدت ملی بدون حل اصولی و دموکراتيک مسئله ملی محال است و زمانی وحدت ملی ميسر می گردد که به حقايق تاريخی تن  داده شود و راه حل نابرابری های ملی جستجو، پيشنهاد و پياده گردد.

    آقای سادات ! شما در برابر مقاله ی بغلانی از موضع شووينيزم قبيله و استبداد سلطنتی واکنش نشان داده و به دفاع برخاسته ايد که در مخالفت با منافع و آرمان زحمتکشان و دمو کراسی می باشد. و چنين استنتاج می شود که ازجانب آنهايی که گردانندگان چرخ تاريخ امروز کشور هستند، استخدام شده باشيد. بخاطريکه يک حرف انتقادی در مقابل دولت دست نشانده ی  موجود، عدم مشروعيت و بی کفايتی آن و حضور نظاميان خارجی و اهداف ستراتيژيک آنها  در کشور و منطقه نگفته ايد. يعنی که آب گل آلود کرده ايد که نقش سلاطين مستبد و استعمار کهنه و نو درست درک و ديده و گفته نشود. بدين ترتيب چگونه می توان به وجود وحدت ملی، حاکميت ملی و دموکراسی در افغانستان اميدوار بود ؟                     

    آقای سادات ! شما در صفحه ی 8 مقاله برافغان بودن خود باليده و به تحقير ديگران گفته ايد که : « ... در غير آن تاجکستان، ازبکستان و ترکمنستان وجود دارد ... ». يعنی که هويت افغان را قبول نداريد بفرماييد به کشورهای ياد شده برويد! بايد بدانيد که نسبت به شما و ياران شووينست معامله گر و دست نشانده تان، ديگران به شهادت تاريخ، بيشتر صاحب و وارث اين سرزمين اند. و نيز لزومآ و درهمينجا  اعلام ميدارم که به اسلام باور دارم و به سادات شجره دار واقعی در هرجا که باشد احترام بيان ميدارم.

ولی از کجا معلوم که شما از جمله بقايای لشکر مهاجم و شمشير کشان دوران خلفای غاصب و جابر اموی وعباسی نباشيد که بنام اسلام و سادات در سرزمين خراسان و مجاور آن خون ريختند، غارت کردند؛ تراژيدی آفريدند و حکمرانی نمودند و از مردم مظلوم و مغلوب اسير گرفتند و غلام و کنيز ساختند و در بازارهای اينسو و آنسو فروختند. البته اينجا اين فرصت راندارم که اين همه فجايع را با دلايل تاريخی به تفصيل بيان کنم. ولی مختصراً می گويم که :

تاريخ از وجود جنبش های آزادی بخش در سرزمين خراسان و اراضی همجوار آن در برابراستيلای دوامدار اعراب و استبداد خشن و بدرفتاری آنها گواهی ميدهد.  بگونه مثال ميتوان از جنبش برحق ابومسلم خراسانی و استاد سيس ياد کرد که بسيار نامردانه و غير انسانی به آنها برخورد صورت گرفته و بشهادت رسانيده شده اند که نمی توان پهنای فجايع را تخمين کرد. شما چگونه بخود حق ميدهيد که مردمان اصيل و باشنده اين سرزمين را به جای ديگر برانيد ويا رخصت نماييد و با گروه خود آرايشگر دولت و مدافع بيگانگان باشيد ؟ بايد بفهميد که واژه « سادات »  هويت اصلی و نژادی شمارا بيان می کند. و پذيرفتن واژه « افغان » صرفاً مفهوم تابعيت شمارا افاده می کند. اگرافغان باشيد يا نباشيد، از شما چيزی زياد و يا کم نمی شود. اما اگر اقوام و مليت های ديگر اين واژه را بپذيرند، هويت اصلی خودرا می بازند. البته به آن عده عرب تباران ساکن کشور که صادقانه و برادروار در کنار مردم آرام زندگی می کنند و در معاملات و سياست های آلوده شريک نيستند، ارج و احترام بيان ميدارم.

    آقای سادات! بخاطر بياوريد حفيظ الله امين فاشيست و جلاد تاريخ را که گفته بود : از جمله، دوسه مليون نفر برای دولتمداری او کافی است. يعنی که غير از پشتون و يا افغان موافق مثل شما به مليت ديگر وبه مخالفين همتبار خود نيز ضرورت نداشت و نمی خواست که در کشور حضور داشته باشند و يا زنده بمانند. و همچنان طالبان در مزار شريف عين مطلب را بيان کرده بود که تاجک ها به تاجکستان، ازبک ها به ازبکستان و ترکمن ها به ترکمنستان وهزاره ها به گورستان و اهل تشيع به ايران بروند که اين وطن از افغان ها است. آقای سادات،  سخن شما با حرف حفيظ الله امين و طالبان چه تفاوت دارد ؟ به نظر می رسد که با حضور و ظهور شما ضلع سوم مثلث سياه تکميل گرديده است، يا چطور ؟

   آقای سادات! شما طرح پيشنهادی جناب بغلانی را در مورد حضور نظامی خارجی ها ناقص بيان کرده و با قلب ماهيت تعبير و نشخوار نموده ايد. مجبورم که  بخاطر افشای دروغ و نيت سوء شما متن اصلی را اينجا دوباره ذکر نمايم : « حضور نظامی خارجی قاره  های دور، در ميان همسايگان کشور نارضايتی ها و بحث های سياسی داغ و دامنه دار بار آورده است. و برخی کشورها در باره تشويش ابراز کرده اند. بخاطر رفع تمام نگرانی ها، رعايت شرايط زير می تواند اثر مثبت داشته باشد :

1 – در ترکيب قوای نظامی فعال موجود به کشورهای همسايه و منطقه سهم بيشتر داده شود که بتوانند از نزديک فعال و ناظر حوادث و انکشاف اوضاع باشند.

  2 – تمام قوای نظامی خارجی در کشور بايد تحت امر وقوماندانی واحد سازمان ملل متحد قرار داشته باشد.

  3 – برای ايجاد حاکميت ملی مشروع و دارای قاعده فراقومی و فرا گروهی و فرجام اساسی بحران، همايش وسيعی حدود ( پنجصد) نفر ازهمه گرايش ها، گروه ها، آگاهان سياسی، دانشمندان، زعمای ملی و روشنفکران چپ و راست جانبدار دموکراسی و عدالت اجتماعی در داخل و خارج کشور با دعوت و گردانندگی ملل متحد، در يکی از کشورها برگزار گردد. مشروط براينکه اشتراک کنندگان همه دارای توانايی فکری  و طرفدار دموکراسی و انتخابی از جانب مردم باشند. و در فيصله نامه های اين همايش اصول و موازين بين المللی، تفکيک قوای ثلاثه دولت و نظام پارلمانی و قانون، محور قدرت پذيرفته شود و قانون اساسی مطابق به اين نيازها تعديل گردد. ».

    آقای سادات ! در نوشته تان شما صرفاً بند شماره يک بالا را قيد و آنرا پايه ی اتهامنامه ی  خود عليه آقای بغلانی استدلال کرده ايد. اين تقلب کاری شمارا صرف ميتوان عادت مريضانه شمرد. درحاليکه در اصل نوشته جهات انسانی، مصلحت ملی، ارزش های دموکراسی و نحوه ايجاد حاکميت ملی واقعی، نظام حقوقی سالم و مشروع، طرز اشتراک و حضور روشنفکران در پروسه بازسازی کشور مطرح شده است که براساس آن خودسری های امريکا کنترول و مهار زده شود، نگرانی های کشورهای همسايه پايان پيدا کند و انگيزه ی برای مداخله نداشته باشند و راه برای پايان بحران و همبستگی نيروها باز شود و روند بازسازی بسرعت تقويه گردد. در کجای اين نوشته بيگانه پرستی و يا آخندپرستی وجود دارد ؟ از نوشته شما برداشت اين است که شما از زاويه ديد منافع دولت کرزی و کمپنی نيوکال و اهداف استراتيژيک امريکا و انگليس در منطقه به پيشنهاد بغلانی مخالفت کرده ايد. آيا مساعی شما با اين برچسپ ها و پاپوش دوزی ها و خوش خدمتی ها، با استفاده از تجارب ديگران؛ به هدف نيل به مقام بالا نخواهد بود ؟

    آقای سادات! شمادر باره ی تيزس های دهگانه و در پی آن از کمسيون طرح و تسويد قانون اساسی که در رأس آن گويا به اساس فرمايش تبعيف، بغلانی باشد،  سخن نادرست گفته ايد. اينک حقيقت را درزير برايتان تفهيم می نمايم :

  1 – اعلام سياست بازسازی گرباچف در مسکو سبب گرديد که در کابل سياست تغيير کند. چنانکه محترم سلطانعلی کشتمند در جلد سوم ، صفحات 710 تا 717 کتاب خود «  يادداشت های سياسی و رويدادهای تاريخی ... » چگونگی نظريات گرباچف را در ملاقات با هيئت افغانی در مسکو که در جلسه حضور داشته اند، چنين گفته است : « ... تعديل در برنامه و سياست حزب دموکراتيک خلق افغانستان، انعطاف سياسی و برخورد با مخالفين ... » بوده است. ودر بازگشت به کابل افزوده است که در استقامت های يادشده طرح اعلاميه ای رابا همکاری محترم بريالی آماده ساخته اند که در جلسه ی بيروی سياسی تصويب شده و به شورای انقلابی پيشنهاد گرديده و درجلسه ی مورخ 3 نومبر 1985 تحت عنوان «  تيزس های دهگانه ی ببرک کارمل » مورد تصويب قرار گرفت و به نشر رسيد. ولی برطبق حکم ماده ی چارم اصول اساسی « حزب دموکراتيک خلق افغانستان، حزب طبقه کارگر و تمام زحمتکشان کشور نيروی رهبری کننده و سوق دهنده جامعه و دولت ... » بود ، کماکان برسر جای خود باقی ماند. و اوضاع مطابق ميل مسکو که زير فشار جامعه بين المللی قرار داشت با شتاب دگرگونی نيافت. و در نتيجه مرحوم ببرک کارمل از جانب مسکو کنار زده شد. و در پلنوم هژدهم کميته مرکزی ح، د، خ، ا در چارم می 1986 داکتر نجيب الله در رهبری حزب برگزيده شد.

   2 – محترم کشتمند در صفحه 942  می گويد : « ... سفير اتحاد شوروی در افغانستان برای مدت هفت سال از 1979 تا 1986 فکرت احمدجانويچ تبعيف بود. » در اين وقت هيچگاهی از تغيير قانون و از ايجاد کمسيون طرح و تسويد آن که بغلانی رئيس کمسيون باشد، هيچ حرفی درميان نبود. تقريباً دوسال بعد از پايان کار و برگشت سفير نامبرده به کشورش از يکسو و از سوی  ديگر در زمانيکه مرحوم ببرک کارمل در زعامت حزبی و دولتی و حتی در کشور نبود، کميسيون طرح و تسويد قانون اساسی مطرح ميگردد. آقای سادات ، شما دروغ شاخداری گفته ايد، توجه کنيد که کمسيون طرح و تسويد قانون اساسی در کدام زمان و چگونه بوجود آمده است!

   3 – بتاريخ شانزده جنوری 1987 اعلاميه ای از سوی دولت داکتر نجيب الله در باره ی « مشی مصالحه ی ملی » که سرچشمه آن همان تيزس های دهگانه اما بگونه ی خيلی باز و روشن بود، صادر گرديد.

   4 – در ژوئيه 1987 طرح و تسويد قانون اساسی توسط کمسيون آغاز شد. رئيس کمسيون محترم « هاتف » بود. و در 29 و 30 نومبر 1987 در لويه جرگه با اين پيش بينی که در طرح قانون اساسی جديد صورت گرفته بود، رئيس جمهور محور قدرت بود و تبديلی نام از جمهوری دموکراتيک افغانستان به جمهوری افغانستان و ايجاد سستم چندحزبی و پارلمان انتخابی و قبول دين اسلام بعنوان دين رسمی افغانستان، تصويب و توشيح شد.

    در نوشته ی پيشين جناب بغلانی که در سايت ها انعکاس داشت، درکمسيون قانون اساسی دوران دولت مرحوم نجيب الله که رئيس آن محترم هاتف بوده، بغلانی هم درآن بحيث وزير عدليه عضويت داشته است. در جمله ( 71 ) نفر اعضای کمسيون تنها بغلانی با مواد انحصار قدرت در دست رئيس جمهور وبعضی مواد ديگر آن رأی مخالف ابراز کرده است که قانون به اکثريت آرا تصويب و اعلام گرديد و بعد از تصويب لويه جرگه توشيح شده است. چنين است حقيقت که شما آقای سادات می خواستيد آنرا به دروغ پنهان کنيد و به ديگران اتهام ببنديد. بنأ ًلازم شد که بعضاً دروغ های شما را تکرار ياد کنم.

    در پی تيزس های دهگانه، درآن مقطع تاريخی که گويا بغلانی رئيس کمسيون قانون اساسی با سخن سفير شوروی باشد  و در مقابل تبصره های تحقيرآميز و شانتاژ چندپهلو و جاهلانه از زبان جنرال گل آقای متوفی همچو« خاطره خود» نشخوار کرده بوديد، فکر ميکنم با دلايل ذکرشده در بالا به همه خوانندگان محترم دروغ شما ثابت شده باشد. ولی لازم می بينم از شخص شما بپرسم  که دروغ گفتن برای چه ؟ و  چه ارتباطی به نقد و يا رد مقاله بغلانی دارد ؟ بغير از تفتين ! و بايد از جايی برای پهن کردن تبليغات و فتنه استخدام شده باشيد! اما اين جهت ادعای شما که که خودرا چهره و کارمند مهم و محرم در اجلاس و راز های پشت پرده با سفير شوروی و معاون شورای انقلابی نشان داده ايد، ترديدی ندارم. چون موقف حساس و کار پنهانی خودرا افشا کرده ايد و از تمام حوادث و اجراآت شورای انقلابی  و بخصوص منظوری اعدام های صورت گرفته که تاحال پنهان مانده است آگاهی کامل داريد، سوال های تازه در برابر شما بوجود آمده است. شايد در فرصت لازم مطرح شوند.

    در دوران مرحوم ببرک کارمل، در داخل حزب جناح بازی ( خلق و پرچم ) بر سر تقسيم قدرت وجود داشت. اتحاد شوروی هردو جناح را در کنار هم بر سر قدرت نگاه می داشت. فرکسيون بازی ها با تمايلات گوناگون در مقابل هم بميان آمده بود که در پی آن کودتاها، واکنشها و سرکشی ها توأم با خون ريزی و يا زندانی ساختن ها نمايش گسترده يافت و فروپاشی حزب و زوال آنرا گواهی می داد. سرانجام بعد از استعفای داکتر نجيب الله شهيد، فرکسيون ها با مرزهای جديد بيشتر فعال و نمايان شدند. شماری نظاميان بخاطر حفظ قدرت در چنگ شووينزم قبيله، خلاف خط فکری خود، در يک تبانی پشت پرده با استخبارات پاکستان در مقر امارت حزب اسلامی واقع چارآسياب کابل درانتقال قدرت به زعامت حکمتيار به موافقه رسيدند و بسرعت تمام ساحه های مهم شهر کابل رابه حزب اسلامی و آی اس آی تسليم دادند. و برخلاف نظاميان پشتون و غير پشتون وضع را وحشتناک تشخيص کرده به مقابله برخاستند و شجاعانه نيروهای مهاجم را از شهر به قسمت های جنوب کابل بيرون راندند. همزمان گروه ديگر مجاهدين نسبتاً ميانه رو که در مرزهای شمال شهر کابل از قبل موضع گرفته بود با شتاب شهر کابل را تصرف نموده سرانجام در چهره ی صبغت الله مجددی به تسليم گيری دولت دست يافتند. که جريان در مقاله ی جناب اکادميسن دستگير پپنجشيری که در سايت آريايی نشر شده است به تفصيل وضاحت دارد. و بدينترتيب نقش دولت و حزب حاکم کاملاً پايان يافت و متلاشی شد و بر سرنوشت ساير گروه ها و حلقات اثر گذاشت، که ديگر نمی توانستند مثل گذشته فعال و جولانگاه داشته باشند. البته بعداً حکمرانی مجاهدين با دخالت پاکستان در تداوم جنگ های ميان گروهی خونين که بسيار ويرانگرو توأم با بدرفتاريها بوده، دردانگيزو فراموش ناشدنی است. سرانجام  پروژه و پلان ناکام پاکستان که شما آقای سادات با دوستان حقيقی خود حسرت آنرا خورده ايد، در مرحله ی بعدی بابه قدرت رساندن طالبان پياده شد و به القاعده قرارگاه فرماندهی ميسر گرديد. رژيم طالبان اوضاع آشفته و خونبار و ويران کشور را به مراتب بيشتر ساخت.

    جناب بغلانی در مقاله شان درمجموع نقش مثبت و منفی جنبش چپ و راست کشور را از ديدگاه خود نقد گونه بررسی کوتاه نموده و درجمله از ابلاغيه ی سازا هم ياد نموده اند. شما مزورانه از دلايل نقد ايشان بزعم خود داستان سازی کرده به آدرس نقاد اصلی برسم طعنه و توهين بازگشت داده ايد. معلوم است که ترفندهای سياسی- پوليسی را زياد می دانيد.

لازم است که در برابر طعنه ی غير سياسی و خصمانه به شما آقای سادات توضيح و تفهيم نمايم :

    تداوم وضع دشوار سياسی و نظامی در کشور، بحران قومی و ملی را در رويارويی شديد نظامی قرار داد. « مسئله ملی » در محور قرار گرفت و بر جناح های چپ و راست اثر گذاشت. هيچ کس به آيديالوژی، باورها و تعهدات  گروهی و حزبی پيشين خود پابند نماند. هرکدام برای بقای خود در جستجوی متحد جديد برآمدند و در صف بندی های جديد عريان و يا پنهان به خود پيوند يافتند و نقشی اجرأ کرده اند. آقای سادات با دوستان شان در همين جو حضور دارند و در حوادث شامل هستند و سازا هم در پيچ و تاب حوادث طوفانی درگيری هايی دارد. چون « حزب دموکراتيک خلق افغانستان وظيفه ی رهبری کننده و سمت دهنده ی جامعه را در انحصار خود داشت ... » تا حال از عملکردها و مسئوليت های خود، در برابر مردم و تاريخ پاسخ نگفته است که در روشنايی آن بتواند انگيزه ی تمايلات و موضعگيری های اخير سازا که با دولت در ائتلاف بود مورد بررسی و داوری قرار گيرد. البته که بررسی و داوری حوادث طولانی و کثيرالجوانب و بسيارالمناک کشور، عقلانيت، فضيلت، فرهنگ سياسی، بی طرفی و انصاف می طلبد که برای آقای سادات و همفکرانش منزل بسيار دور خواهد بود.  پس نبايد برای تبرئه ی خود بصورت مجرد و بدبينانه با شتاب به اشخاص سرشناس حزبی مخالف شووينيزم و گروه معين و يا سازمان های ديگر اتهام نسبت داد و داوری کرد که اعتبار ندارد.

    آقای سادات در مقاله شان از « ...  کمون پاريس، دموکراسی هند و پاکستان به مثابه ی کليد حل مصايب اجتماعی ... » ياد کرده است. اگر هدف از بيان اين باشد که با اجرای آن الگوها می توانند در افغانستان دموکراسی را پياده و عدالت اجتماعی را تطبيق نمايند، اشتباه می کنند. ولو اگرنظام فدرالی معيوب آنها را مورد توجه قرار دهيم بازهم ويژه گی ها و ترکيب ملی ناهمسان و بحرانزا و سرگذشت تاريخی افغانستان آشوب زده ی کنونی از يک سو و امحای مناسبات نيمه فيودالی و نيمه سرمايداری و نبود ابزار و امکانات کار تحت تأثير سه دهه جنگ از سوی ديگر، با کشورهای يادشده هيچ تجانس و مشابهت ندارد که  جهات تطبيقی داشته باشد.

    آقای سادات، در قسمت های اخير مقاله ی خود چنين درفشانی کرده اند : « ... در مناسبات با اتحاد شوروی سه کتگوری ذيل قابل بررسی است :

- همبستگی بااتحاد شوروی – وابستگان اتحاد شوروی – اجنتان وعمال دستگاه اطلاعاتی گوناگون شوروی. » در کتگوری اول  مقام خود و حزب  د، خ، ا (حزب وطن) را تعيين نموده و افزوده اند : « ... حوادث يکنيم دهه اخير نشان داد که کيها شامل دو کتگوری اخير بوده اند ... کنون با دولت فدراسيون روسيه چه معاملات و زد و بند پشت پرده دارند ... ». آقای سادات ، در اينجا با دروغ و ديده درايی و پررويی، تير خودرا به چند هدف ، حتا خارج از حزب وطن به آدرس سايرگروه های سياسی پرتاب نموده است که بر رد آن مقاله ی نشر شده در سايت آريايی به تاريخ نهم می جناب اکادميسن دستگير پنجشيری که از جمله مؤسسين و اعضای دفتر سياسی حزب و آگاه از تمام رازهای نهان و عريان حزب و دولت هستند کافی است. آقای سادات با همفکران و بستگان معلوم الحال شان دو کتگوری اخير را همچو توبره و آبخور دايمی در انحصار داشتند و در خدمت ارباب خود بسيار برده وارصادق بودند که بر همگان هويداست، کنون استدلال بيهوده است. معلوم است که رسوا و روسياه تاريخ کيست؟ و آفتاب به دو انگشت پنهان نمی شود. و بقول معروف نمد سياه را صابون سفيد نمی سازد. چنين جعليات و سفسطه نمی تواند پاسخ به مردم، تاريخ و برائت ايشان باشد.

    آقای سادات! بسياری از مسايل مطرح شده در مقاله ی شما يا بيجااست ويا دروغ. هيچ ارتباط به مسايل مطرح شده  در مقاله ی آقای بغلانی ندارد. مثلاً بغلانی بر بيعدالتی ها و استبداد رژيم ها، دولت ها و شاهان انگشت می گذارد، نقش بد استعمار کهن را در رابطه به سرنوشت کشور و مردم و حتا منطقه برمی شمارد، وجود« مسئله ملی » و راه حل آنرا پيشنهاد می کند، از نبود حاکميت ملی مشروع و دموکراسی فرياد می کشد، از کنفرانس بن و پيامدهای آن تا کنفرانس لندن بررسی نقادانه می نمايد، حضور قوای نظامی خارجی را بشرطيکه سوق و اداره ی آنرا سازمان ملل متحد در دست داشته باشد جايز می داند و برای حل مشکل ايجاد جبهه ی متحد ملی را مؤثرمی خواند، دراجرای اين اهداف، وحدت عمل همه روشنفکران را کارساز می داند. در مقابل آن شما آقای سادات يادآوری از « تيزس های دهگانه، همبستگی افتخارآميز با اتحاد شوروی، مشی مصالحه ی ملی، بحران درون حزبی، فرکسيون بازی ها و با درشت زبانی حمله به برخی رهبران سرشناس حزب خود نموده ايد و ... » که هيچ ارتباط به مضمون مقاله ی بغلانی ندارد.

    آقای سادات! در مقاله ی خود از شاد روان محمد طاهر بدخشی « شهيد » ظاهراً به خوشبينی ياد کرده است. دراينجا نخست ازهمه خونين کفنان « شهيد » که در راه حق و دفاع از آزادی انسان وطن و عدالت جان باخته اند سر تعظيم خم می نمايم. و اما درمورد روانشاد محمد طاهر بدخشی ، ياران و هزاران شاگرد دبستان او که دارای شرافت و سجايای انسانی بودند؛ به گناه مبارزه برضد سياست بقايای استعمار و استبداد سلاطين قبيله، ارتجاع، بی عدالتی ها، نابرابری های ملی و اجتماعی و در مزبح گاه آن گروه فاشيستی و شوينستی حزب دموکراتيک خلق افغانستان جام شهادت نوشيده اند و تاحال پيروان دبستان و تبار اين شهدا ماتمدار می باشند. ولی عاملين قتل ها و مدافعين انديشه های ظالمانه حکام قبيله گرا بخصوص پيروان سياست عبدالرحمن خان، نادرخان، هاشم خان، داوودخان و حفيظ الله امين که مدتی درآن حزب ابتکار عمل را در دست داشتند و کنون از آن تفکر و موضع در مقام دفاع چون « سادات ها، خواتی ها و جانبدارها » و ازاين قبيل اشخاص آشکار و پنهان ديگر مسئول و قرضدار اند که تصفيه ی حساب با آنها در يک دادگاه بيطرف کمک زمان را می طلبد.

    در خاتمه خود را مکلف ميدانم تا بگويم که هدف از اين نوشته رد اتهامات آقای سادات و همفکرانشان می باشد. من به خلق پشتون مساوی با ساير خلق های زحمتکش کشور احترام بيان ميدارم و حق قايلم.  پادشاهان و محافل حاکم پشتون و هر قوم و تبار که دست نشانده ی استعمارباشند، ظالم و ستمگر می شمارم و حساب مردم را از حساب ستمگران جدا ميدانم.

 

پـــايــــــان

چهاردهم می 20067

 


بالا
 
بازگشت