ميرعنايت الله سادات

 

 

آیا میتوان در افغانستان امنیت را برقرار ساخت ؟

 

قریب به سه دهه میشود که مسئله ای " بی امنیتی" به مثابه ای یک درد کًشنده ، پیکر ناتوان جامعه ای ما را میلرزاند.

علت در کجاست ؟ و راه علاج چیست ؟ این درد برای همه ای افغانها یکسان و یک درد مشترک است ؟ و یا هنوزهم برخی از کوتاه نظران ، معضله ای ناامنی را تنها مشکل دولت بر سراقتدار میدانند ؟

     سوالات بالا که به گمان غالب در ذهن هر افغان وطندوست مطرح میباشد ، نگارنده ای این مضمون را نیز واداشته است تا در حدود  توان روی آنها گفتگو نموده ، علل پیدایش این درد کشنده را بررسی  وطروق تداوی آنرا مطرح سازد. درین مورد نظریات مختلف و حتی متضاد ارائه میشود . چه خوب است که از لابلای این همه نظریات ، مردم ما عوامل اصلی این درد کًشنده را بشناسند و یکجا همه باهم بخاطر تداوی آن اقدام نمایند.

     شماری از دست اندرکاران عرصه ای سیاست افغانستان درین ارتباط بر نارسایی های دولت و عامل داخلی تاکید مینمایند و برخی دیگرعامل خارجی را مسبب ناامنی میدانند. در پهلوی این دو طرزدید قضاوتهای گروهی هم وجود دارد. هر گروه ، علت ناامنی را در سیمای گروه دیگر میابد. آن گروههای که درین سالها مدتی زمام امور را بدست داشتند ، ریشه ای ناامنی را دردوره ای حاکمیت سلف خود جستجو میکنند. همینطورگروه سلف شان ادعا مینماید که همه ای کارها رو به راه میبود اگرقدرت شان سقوط نمی کرد.

     درست است که تاریخ تسلسلی از حوادث بوده ونطفه ای پیدایش یک حادثه شاید دردوره ای قبل ازحاکمیت  یک رژیم هسته گذاری شده باشد ، ولی مهار کردن تمام حادثات ناگواررسالتی است که در هر دوره بدوش زمامداران مسلط و حاکم همان دوره قرار دارد. لذا کرسی نشینان و حاکمان موجود هم نمی توانند ازین رسالت شان طفره بروند. هیچکس نمی تواند برف بام خودرا در بام دیگران بی اندازد. برف در تمام بامها یکسان میبارد و هرکی بامش بزرگتر است وظیفه اش هم درروبیدن برف بیشترمیباشد.

     بروز ناامنی ها در افغانستان تنهاعامل داخلی نداشته و اثر گذاریهای عوامل خارجی در هر مرحله ، اظهرمن الشمس است .بناء" بهتراست تا عوامل بحران به دو دسته ای داخلی و خارجی شناسایی شوند. در بخش عوامل خارجی میتوان این عوامل را برجسته ساخت :

 

1 _ خصلت جیوستراتیژیک افغانستان :

درمورد خصلت خاص  جیوپولیتیک و جیواستراتژیک افغانستان آثار و تالیفاتی زیادی به نشر رسیده و تقریبا" همه به این باور اند که همین خصلت در سمت دهی مسیر تاریخ و چگونگی حوادث اجتماعی و سیاسی آن تأثیرمهم داشته و حتی اغلب اوقات تعین کننده نیز بوده است. در زمانه های که  کشور ما خراسان نامیده میشد ، این سرزمین چندین بار در نقش گذرگاه مهاجمین از جانب غارتگران پامال شد.

      حملات مهاجمین ، عبور با امن کاروانهای تجارتی را در مسیر راه ابریشم به خطر مواجه ساخت که بالاثر آن  نقش افغانستان منحیث " نقطه ای تلاقی تجارت آسیا"برهم خورد. این وضع که عمدتا" بخاطر خصلت جیوسترتیژیک سرزمین ما برآن تحمیل میشد، سبب گردید که کشور ما در میدان رقابت استلاگران کشانیده شود. پس از انقلاب صنعتی و پیداشدن سر و کله ای استعمار در نیم قاره ای هند ، سلطه جویی های بریتانیا و رقابت آن بااستعمار روسیه ای تزاری بارها  ساختار دولتی ، اقتصاد و فرهنگ این سرزمین را تخریب و آنرا در گرداب تضاد های داخلی و قومی قرار داده است .

امیر شیرعلی خان میخواست که کشورش دررابطه به هردو قدرت بی طرف بماند اما وایسرای هند لارد لیتن این خواست اورا رد نموده و در جواب امیر نوشت : " اگر شرایط انگلیس پذیرفته نشود ، در آنصورت مستقیما" با روسها مفاهمه نموده و افغانستان به امثال دانه ای گندم میان دو سنگ آسیاب نابود خواهد شد." امیردر جواب این تهدید گفت : " افغانستان دانه ای گندم نه بلکه شاهین ترازو است که اگر به یک پله میلان کند ، پله ای دیگر را به هوا میپراند."[1] پلان های ستراتیژیک هردو قدرت بمقابل افغانستان  تابع مناسبات آنها در سطح اروپا نیز بود . به این معنی که هر وقت مناسبات این دوقوای استعماری با فرانسه و یا جرمنی تیره میشد ، زودتر روی تعین ساحه ای نفوذ شان درین گوشه ای آسیا به موافقه میرسیدند. تا از تصادم میان همدیگر شان جلوگیری کرده باشند. این توافقات موقف های ناخواسته را برعهده ای مردم ما میگذاشت. از آن جمله یکی هم  حالت انزوای افغانستان بود که در عهد امیر عبدالرحمن خان بر مردم آن تحمیل شد.

     در جریان جنگ جهانی دوم بخاطر همسرحد بودن افغانستان با اتحاد شوروی آنوقت وهند برتانوی ، علاقه ای المانها به کشور ما فزونی یافت. آنها متمایل بودند تا از طریق افغانستان نفوذ شانرا در جنوب علیه انگلیسها و در شمال به خاطر حمایت مخالفین اتحاد شوروی آن زمان در آسیای میانه گسترش دهند. هنوز تطبیق مرحله ای اول این پلان بسر نرسیده بود که المان هتلری در برابر

 " متحدین" شکست خورد.

     با اختتام جنگ جهانی دوم ، همبستگی متحدین نیز ادامه نیافت وجهان ما سر از نو به انقطاب گرائید. در کنفرانس" یالتا" رهبران نظام های سرمایداری و سوسیالیستی ، جهان را زیر نام " منافع  حیاتی" خود به "ساحات نفوذ" منقسم نمودند. این انقسام مرز های تحمیلی را در بین انسانهای دارای تاریخ و فرهنگ مشترک بوجود آورد. به این ترتیب همسایه های ایران و پاکستان به ساحه ای نفوذ غرب و افغانستان از روی ناچاری در رابطه ای تنگاتنگ با اتحاد شوروی سابق قرارگرفت.

اتخاذ موقف های اجباری که دولتمردان ما همیشه به آن رنگ و رخ " اختیاری" و مردمی داده اند ، فی الواقع چیزی دیگری نیست به غیراز" سرنوشت مقدر" که مبتنی بر خصلت جیوپولیتیک افغانستان و در نتیجه ای  فشارقدرتهای بیرونی بر آن تحمیل میشود.

     هرگاهی که قدرتهای حاکم بر جهان، تلاش کرده اند تا " ساحه ای نفوذ" خودرا در یکی از گوشه های جهان توسعه بدهند و یا در داخل ساحه نفوذ جانب مقابل پنهانی دست به تخریب کاری بزنند، فورا" تشنجات سیاسی و یا برخورد های گرم ، آرامش مردمان ساکن همان ساحه را برهم زده است که مثال بارز چنین وضع ، افغانستان در سه دهه ای گذشته میباشد. 

 

2 _ میراث استعمار و منازعه روی خط دیورند :

در پایان جنگ دوم افغان و انگلیس ، قدرتهای استعماری روسیه و انگلیس در مورد موقف افغانستان بموافقه رسیدند که به اساس آن در این سرزمین  یک دولت حایل در تحت حمایت دولت بریتانیا بمیان آمد. امیر عبدالرحمن خان ، اداره ای مرکزی افغانستان را مطابق مجوزات جیواستراتیژیک دو قدرت شمال و جنوب بدست گرفت. او فیصله ای هردو قدرت را پیرامون تعین سرحدات کنونی افغانستان  حمایت کرد وطوریکه از کتاب خاطرات او معلوم است وی درین  زمینه از هردو قدرت اظهار امتنان نموده است.[2]

درین راستا سرحد شرقی و جنوبی(از واخان تا سرحد ایران)بتاریخ 13 نوامبر 1893 میان او و فرستاده ای انگلیس سرمارتیمر دیورند در کابل امضأ شد. برطبق این معاهده ، امیر از قلمرو های افغانستان واقع صوات ، باجور ، چترال ، وزیرستان و چمن منصرف شد تا به کمک انگلیسها در بخش متبافی کشورش فرمان براند. وی در مورد تاریخ مشترک مردم آن مناطق با مردم اینطرف خط دیورند و محاط شدن افغانستان به خشکه ، نخواست تشویشی در دل داشته باشد. درحالیکه امیر دوست محمد خان در دوره ای اول زمامداری اش وهمینطور امیرشیرعلی خان به این نکته توجه داشته و به شدت خواهان استرداد پیشاور بودند ولی این خواست آنها با عکس العمل خصمانه ای انگلیس ها روبرو شد. خصومت انگلیسها با بیرون رفت شان از نیم قاره ای هند هم پایان نیافت و بنأ بر خصلت استعماری شان بازهم نخواستند که حقوق غصب شده ای افغانهای آنطرف خط تحمیلی دیورند را به آنها مسترد نمایند. برعکس به خاطر پلانهای دور نمائی شان ، ریفرندوم نمایشی و جعلی را سازمان دادند.آنها احساسات مذهبی مسلمانان و هندوهارا تحریک نموده و در اوج احساسات مذهبی دو طرف ، نیم قاره ای هند را اینطور تقسیم نمودند: "بریک صندوق رأی گیری قران مجید و بر صندوق دیگر رأی گیری کتاب مذهبی هندوها را گذاشتند. هرکسی که رأی میداد برایش گفته میشد ، کدام را قبول داری ؟ چون پشتونها مسلمان هستند ضرور رأی خودرا به قران میدادند. با این هم فی صد چهل و نه پشتون هیچ رأی نداد. به این بهانه ای نمایشی پشتونهای آن حصه را در پاکستان کشیدند. و ازین پشتونها هیچ پرسیده نشد که آیا آزادی میخواهند؟ "[3]  سلطنت افغانستان در برابر این اقدامات سکوت اختیار کرد تا آنکه پاکستان تشکیل شد. بعد ازآن ، بطور نمایشی و بخاطر تسکین منورین داخل افغانستان و فروکش ساختن اعتراضات در آنسوی خط دیورند ، به پذیرش پاکستان در سازمان ملل متحد رأی منفی دلد.

     در دوره ای هفتم شورای ملی افغانستان  یعنی وقتیکه شماری ازنمایندگان واقعی مردم به شورا راه یافتند ، سرنوشت بلوچها و پشتونها مورد مباحثه قرارگرفت . شورا بتاریخ 29 جولای 1949 معاهده ای دیورند را فسخ شده اعلان کرد. این وقتی است که جنگ سرد آغاز شده و کشورهای منطقه باید مواضع خودرا در هماهنگی با تقسیم مجدد جهان (میان اتحاد شوروی و امریکا) تعین میکردند. چون کشور پاکستان بالاثر توطئه ای انگلیسها فی الواقع علیه افغانها و جنبش های ضد استعماری هند ایجاد شده بود ، لذا نمی توانست بدون یک حامی نیرومند در منطقه باقی بماند. انگلیسها حمایت پاکستان را به ایالات متحده ای امریکا که آماده ای پرساختن خلای قدرت در منطقه بود، سپاریدند. این وقتی است که "سرحدات جنگ سرد" به دو طرف افغانستان محاط به خشکه کشیده شد و سلطنت افغانستان بدون یار و یاورباقی ماند.

      اوضاع جاری  درمنطقه ، نه تنها مورد توجه منورین افغان  قرار گرفت ، بلکه بحث های را در داخل خانواده سلطنت نیز بوجود آورد. سردار محمد داؤد بخاطر بیرون رفت ازحالت  بن وبست موجود در صدد آن  برآمد تا از یکطرف رقبای خودرا در داخل سلطنت تضعیف کند و از جانب دیگرپایه های دولت را از نگاه اقتصادی و نظامی مستحکم سازد.

     او بر طبق خواست تاریخی افغانها در برابرادغام بلوچها و پشتونها در محدوده کشورجدید البنیاد پاکستان اعتراض کرد. این  اعتراض که به مسئله ای" پشتونستان" شهرت یافت ، طرح  آن در هماهنگی باپلانهای استراتیژیک اتحاد شوروی سابق قرارگرفت که بخاطر استقبال ازاین سیاست ، خروشچف و بولگانین بتاریخ 15 دسامبر 1955  وارد کابل شدند. پس از آن کمکهای نظامی و اقتصادی آنکشور به افغانستان ادامه یافت. همینطورپاکستان در سال 1955 شامل پکت بغداد شد که در سال 1959 پکت سینتو جانشین آن گردید. در همین سال  میان پاکستان و ایالات متحده امریکا قرارداد امنیتی عقد شد و قدرت محاربوی پاکستان از نظر سلاح و مهمات بالا رفت .

     دفاع از آزادی پشتونها و بلوچها باآنکه منحیث یک خواست سیکولر با منافع ملی مردمان هردو طرف خط دیورند انطباق داشت ولی با تأسف که بنا بر دلایل متعدد ، این دفاع در لفظ باقی ماند و نتوانست که به یک جنبش نیرومند  و آزادیبخش مبدل شود. زیرا پنجابی ها ، دین اسلام را درین ارتباط منحیث وسیله ای سیاسی قرارداده و احساسات گرم مسلمانان بلوچ وپشتون را باشعار" اخوت اسلامی" سرد میساختند. همینطور یک بخشی از سران قبایل ازین وضع به نفع شخصی شان استفاده کرده ، به اخذ امتیازتجارت سلاح و مواد مخدرقناعت کردند. خانواده ای سلطنتی هم با قضیه ای آزادی پشتونها و بلوچها برخورد لفظی نموده و نمی خواست که بخاطر حمایت آنها ، خصومت پنجابی ها را بر علیه حاکمیت خانواده ای خود کمایی کنند. لذا تمام حمایت و همبستگی آنها صرفا" در محدوده ای چانه زدن و گرفتن امتیاز از همسایه ای رقیب خلاصه میشد.  ولی دولت پاکستان میدانست که مردم افغانستان به داعیه آزادی پشتونهاو بلوچها قلبا" علاقمند اند . لذا بخاطرخفه ساختن این علایق اقدامات تعرضی را علیه افغانها و کشور شان براه انداخت که نه تنها تا هنوز در وطن ما ادامه دارد ، بلکه همه روزه ابعاد گسترده کسپ میکند. روابط پاکستان بمقابل افغانستان به غیر از چند ماه اول حاکمیت تنظیمها در سال 1992 و پنجسال تسلط طالبان ، از زمان پیدایش آن تا امروز هیچگاه حسنه نبوده است.

     برخی از کارشناسان امریکائی و شماری از افغانها که اختلاف پاکستان را با افغانستان را در همان فضای قدیمی و بدون درنظرداشت نیات واهداف کنونی پاکستان می نگرند ، بسیار به سادگی می اندیشند که اگر خط دیورند منحیث سرحد دوکشور به رسمیت شناخته شود ، معضله حل خواهد  شد. اینها متوجه نمی شوند که در زمان حکومت ضیاالحق و با استفاده از فضای همآنوقت (جنگ سرد) ، پاکستان لانه ای بنیاد گراها و تند روان ازاطراف و اکناف جهان شد و برای بنیادگراها ، مرزها مهم نیست . آنها ظاهرا" به امت مسلمان می اندیشند و برسمیت شناختن دیورند هیچ تأثیری در فروکش کردن عملیات  تروریستی آنها ندارد. تروریستها بخاطر دیورند خودرا به آتش نمی کشند ، بلکه میخواهند افغانستان را دوباره به یک پایگاه بنیاد گراها مبدل سازند و پاکستان هم به این خواست آنها لبیک میگوید . زیرا آتش به خانه ای همسایه می افتد و وقتی افغانستان بار دیگر در میان شعله های این آتش قراربگیرد، مانند زمان حکمروائی تنظیم ها ، عرصه برای دامن زدن به اختلافات در میان افغانها و در نتیجه ، زمینه برای پیشروی های پاکستان در وطن ما مجددا" بوجود میاید. با ظهور مجدد چنین زمینه ، حرص پاکستان از محدوده ای دیورند هم فراتر رفته ، شناخت و یا عدم شناخت آن هیچ تغیری در اهداف استراتیژیک پاکستان بوجود نخواهد آورد . موازی با این اندیشه و نگرانی باید به موضوع وضاحت داد که حل مسئله ای دیورند ، صلاحیتی منحصر به ملت افغانستان بوده ، هرنوع داوری و یا پیش داوری درین زمینه موجب مباحثات جنجال بر انگیز و سؤتفاهمات گردیده ، راه حل را نمی گشاید.

    از مدتها به این طرف ،  پاکستان میخواهد که در افغانستان عمق استراتیژیک داشته باشد وبخاطر نیل به این هدف تلاش دارد تا اقتصاد و سیاست  داخلی را کنترول کرده و روابط خارجی کشور مارا محدود بسازد. مقامات پاکستانی از نفوذ هند در افغانستان حرفهای در میان آورده و بهانه تراشی مینمایند. در حالیکه کشور هند در افغانستان کدام قطعه ای نظامی نداشته و نزدیک به نوارمرزی با پاکستان کدام پروژه اقتصادی از جانب آنها سرمایگذاری نشده است . بناء" از نظر اصول همسایگی و تعامل بین المللی هیچگونه تخطی بمیان نیامده است که قابل انتقاد و یا مباحثه باشد. هدف مقامات پاکستانی از ابراز همچوبهانه ها ، صرفا" جلو گیری از روابط حسنه ای افغانستان با هند میباشد.  یعنی با طرح این خواهشات ، پاکستان عملا" میخواهد که دراستقامت دهی روابط خارجی افغانستان امر و نهی نموده و یک موقف " تحت الحمایه" را بر مردم ما تحمیل کند که افغانها نمونه ای آنرا در زمان تسلط طالبان با گوشت و پوست خود احساس کردند.

 

3 _ تأثیرات جنگ سرد :

با ختم جنگ جهانی دوم ، سیستم چند قطبی قدرت در جهان ازهم پاشید و تنها دو قطب شرق و غرب به سردمداری اتحاد شوروی سابق و ایالات متحده ای امریکا بوجود آمد. اختلاف آیدولوژیک (سوسیالیزم و سرمایداری) مضمون و محتوی صف آرائی هردو ابرقدرت را تشکیل داد . این صف آرائی ها در قاره ای اروپا و امریکا محدود نمانده ، بلکه بالوسیله ای ایجاد  پکت های نظامی  به کوشه و اکناف جهان کشیده شد. سیاست بلوک بندی جدید تما م" جهان سوم " منجمله افغانستان بیطرف را ، بار دیگر معروض رقابتهای شرق و غرب ساخت و خطرات امنیتی را متوجه  کشور مانمود. موقعیت جغرافیائی افغانستان (هم سرحد بودن آن با اتحاد شوروی) اجازه نمیداد که این کشور به سیاست های بلوک بندی امریکا در منطقه ملحق شود. امریکا هم بدون همچو یک الحاق حاضر به تادیه ای کمک نظامی به افغانستان بیطرف نبود. امتناع امریکا از دادن سلاح به افغانستان (دردهه ای پنجاه قرن گذشته)، انگیزه ای اصلی چرخش افغانستان به جانب اتحاد شوروی شد .

     به این ترتیب سرزمین  ما ، یک بار دیگر به حیث منطقه ای  حایل  در میان ساحات نفوذ دو ابر قدرت رقیب قرار گرفت  

پس از الحاق پاکستان به پیمان های نظامی منطقه ، افغانستان هم  به اتحاد شوروی سابق روی آورد. پس از کودتای 17 جولای1973 که در کابل منجر به سقوط سلطنت شد ، تبلیغات پاکستان و حامیان غربی آن ، زنگهای خطر را به صدا در آورده و شبهه کمونیزم را در حال گردش از کابل بسوب قبایل آنطرف سرحد دیدند. با عنوان کردن این خطر ، پاکستان از حالت دفاعی بیرون شده و شمشیراسلام را علیه افغانستان و قبایل آزادیخواه پشتون و بلوچ از نیام بیرون آورد. به اتهام قتل شیرپاو( وزیر داخله ای ایالت شمالغرب) شماری از رهبران پشتون و بلوچ  زندانی شدند و تعدادی هم به افغانستان پناه بردند . همینطور پس از 27 اپریل1978 خرابکاریهای پنهان ، علنی شد و کمپ های تربیه نظامی مخالفین دولت ، تجهیز و سوق و اداره ای آنها در پوشش " جهاد " رونق بی سابقه یافت . پس از ورود قوای اتحاد شوروی سابق به افغانستان ، کشورما به داغ ترین کانون تشنج  وآزمونگاه  مهم جنگ سرد احراز موقعیت کرد. تندروان داوطلب ازکشور های  اسلامی بخاطر جنگیدن با اردوی افغانستان و قوای  و اتحاد شوروی  وارد پاکستان شدند.  راه  دادن بنیادگراهای  داوطلب در صفوف مجاهدین و نادیده گرفتن اتلاف حقوق بشراز جانب آنها ، بنیادگرایان مذکور را به فعال مایشاء مبدل ساخت .همین اشتباهات موجب شد که افغانستان به تخته خیزترویستان حتی پس از پایان جنگ سرد مبدل شود. معامله ای غیر اصولی با بنیاد گرا های داوطلب موجب شد که تمام حمایت ها به گفته ای تحلیل گران انگلیسی زبان به یک بلوبک[4] ( پس کشک ) تبدیل شده وبنیاد گرا ها با آموزش های جدید و روحیه ای بلند ، جهان غرب را هدف حملات تروریستی قرار بدهند.

     آن داوطلبان الجزایری که از طریق کانال های استخبارات نظامی پاکستان به افغانستان گسیل شده ومدتی در کنارتنظیمهای محبوب پاکستان و عربستان سعودی در افغانستان جنگیده اند ، پس از بازگشت به وطن شان به لقب افتخارآمیز" الافغانی" یاد میشوند.

" الافغانی"ها در بی ثبات سازی اوضاع الجزایر و مقابل ساختن تمدنها آنقدر جلو رفتند که پس ازسی سال صلح وآرامش در آنکشور ، دولت  فرانسه مداخلات نظامی خودرا از سر گرفته و بر مسلمانان جنوب فرانسه قیودات غیر عادلانه ای فرهنگی را وضع کرد. در مصر نیز پس از عودت بنیادگراها به خانه های شان ، به اختلاف میان تمدنها دامن زده شد که سؤقصد ها بمقابل جهان گردان غربی از دست پخت های همین گروه میباشد. مصرشناسان خارجی آینده ای مصررا وخیم خوانده و بر اساس تحلیل های آنها چنان معلوم میشود که زمامداران کنونی آنکشور بالای یک ذخیره گاه مواد انفجاری نشسته اند. وضع عربستان سعودی هم بهتراز هردو کشوریاد شده نیست. وهابی های جنگیده در افغانستان ، رژیم اهل سعود را دست نشانده ای غرب دانسته و متحدان امریکا را واجب القتل میدانند.

     بعد از فروریزی اتحاد شوروی ، جنگ سرد هم پایان یافت ولی نقش پاکستان منحیث میزبان بنیاد گراهای خارجی و جولانگاه  تندروان داخلی پایان نیافت. میان سالهای 1989- 2001 غرب از افغانستان تشویش نداشت و سرنوشت آنرا به اسلام آباد سپارید. تا وقتی که تروریست های آموزش یافته در پاکستان ، منافع غرب بخصوص ایالات متحده ای امریکا را مورد تعرض قرار نداده بودند ، غربی ها نمیخواستند کوچکترین تأملی بر اوضاع رقت بار جاری افغانستان نمایند. آنها معتقد بودند که آنچه پاکستان از طریق جنگهای تنظیمی و در وجود طالبان بدست میاورند ، با منافع ایشان وفق داشته و مسیرانتقال نفت و گاز را از آسیای میانه مطمئن میسازد.

     پاکستان پس ازخرابکاریهای طولانی اکنون قادر شده بود که اهداف استراتیژک خودرا یکی پی دیگر در افغانستان بدست آورد.استخبارات نظامی پاکستان توانست که ساختار دولتی افغانستان را از ریشه منهدم ساخته ، اورگانهای امنیتی ، پولیس و ارودوی ملی افغانستان را منحل نماید. با انحلال اردو ، سلاح و مهمات آن بدست تنظمها قرارگرفت تا قویتر باهم جنگیده و شهرها بخصوص شهر کابل را به آتش بکشند. به آتش کشیدن کابل غیر ارادی و تصادفی نبوده بلکه جزء از استراتیژی طویل المدت پاکستان و متحدین آن بود. دگروال یوسف (معاون آنوقت ای.اس.ای.) باستایش اررئیس خود جنرال اختر عبدالرحمن مینگارد: "جنرال اخترعقیده ای بدون تزلزل داشت که کابل باید آتش بگیرد تا جنرال بتواند نماز پیروزی خودرا در یکی از مساجد کابل اداء نماید".[5] جنرال اختربروز17 ماه اگست 1988 دریک سانحه ای هوایی یکجا با ضیاالحق ازبین رفت ، اما کابل مطابق  پلان قبلی اسلام آباد ؛ چهارسال بعد یعنی پس از اپریل 1992 سوختانده شد.

     اگر تأثیرات جنگ سرد را بر سرنوشت مردم افغانستان بطور مؤجز بیان کنیم ، بصراحت در میابیم که این جنگ حتی پس از ختم آن هم موجب ویرانی ها و بی امنیتی ها در وطن ما شد و مردم آزاده ای مارا با عوامل جنگ و بی ثباتی دست به گریبان ساخت ، اما پاکستان را قوی تر از گذشته به یک دشمن اصلاح ناپذیر افغانستان مبدل ساخت. امروزکار به جایی کشیده است که پنجابی ها و عمال آنها زیر نام ایجاد کنفدریشن با افغانستان ، خیال خام ادغام افغانستان را در سر میپرورانند. به خاطر عملی ساختن همچو خیالات ، آنها تروریزم را به وطن ما صادر مینمایند و عامل عمده ای نا آمنی ها در وطن ما همین " قلم صادراتی" آنها است.

 

4 _ برخورد تمدنها ، تروریسم و جنگ علیه آن :

 اصطکاک تمدنها در قالب تروریسم و جنگ علیه آن ، عناوینی اند که تقریبا" همه روزه از جانب رسانه های جهان اشاعه می یابند.   با توجه مختصربه نوشته های عنوان شده ، این نتیجه به دست میاید که کشور ما آماج همین برخورد ها بوده و در محور اصطکاکات ناشی از آن قرار دارد. لذا  بی جا نخواهد بود اگر تأثیر مستقیم این روند بر وضع امنیت افغانستان به بررسی گرفته شود.

 الف : برخورد تمدنها : برخورد تمدنها[6] یک تیوری پولیمیک ( مجادله آمیز)[7] است که در آن هویت دینی و کلتوری مردم بحیث منشأ اساسی تضاد در جهان بعد ازجنگ سرد تعریف شده است. پس از حادثه ای یازدهم سپتمبردر امریکا ، این تیوری تقریبا" همیشه در رسانه های بین المللی تکرار میشود.اصطلاح برخورد تمدنها برای بار اول از جانب " برنارد لوئیس"[8] طی مقاله ای بنام " ریشه های اعصاب خرابی مسلمانها "[9] بسال 1990 مطرح شد. سپس بسال 1993 مقاله دیگری در مجله " مسایل بین المللی" از قلم ساموئل هنتینگ تون[10] زیر عنوان" برخورد تمدنها " به نشر رسید. وی همین موضوع را بعدا" انکشاف داده و پیرامون آن بسال 1996 تیسز دکتورای خودرا نوشت. درین اثر او مطرح شده است که دوره ای برخورد آیدولوژی ها پایان یافته و حالا یک دوره ای است که در آن تضاد از طریق کلتور و مذهب دنبال میشود. برخورد تمدنها برسیاست جهانی سایه انداخته و شگاف میان تمدنها ، فی الواقع خطوط دفاعی در جنگها را معین میسازد .هنتگ تون به ارتباط آینده ای تمدن غرب  در تحت تأثیر آقایون" ارنورد تاینبی" و"اوسوالد شپنگل" [11]قرارگرفته و پیشگویی میکند  که تمدن غرب سقوط خواهد کرد. درین راستا او مردمان آسیای شرقی و مسلمانان جهان را منحیث رقبای مدنیت غرب به محاسبه میگیرد.

     نظریات هنتگ تون مورد انتقاد زیاد قرارگرفته است و کاوشگران متعدد نظریه ای اورا به بررسی گرفته اند ، از جمله یک محقق افغان[12] بخاطربر ملا ساختن نکات نادرست او دلایل ذیل را پیشکش مینماید: " کم بهأ دادن ، تمثیل نادرست وتصنیف "دنیای مسلمان" به حیث یک فرهنگ واحد و مردم واحد اسلامی ، موجب تعبیر نادرست و سؤ تفاهم از یکنیم ملیارد انسان است. درحالیکه فرق های کلتوری ، لسانی ، ملی و حتی فرقهای مذاهب این ها، برجسته تر از فرق های ملت ها و مردم قاره ای اروپا میباشد. همچنان علامه گذاشتن بر اسلام و ایجاد کردن " تصویر نیمرخ"[13] از " دنیای اسلام" منحیث مخالف غرب ، بی تحمل ، بی حوصله ، تروریست و دارای سطح پائین فرهنگ در واقع یک قرینه سازی و پیشگویی هولناکی است که بالاثرتلقین درهمان جهت بمیان آورده میشود. این تلقینات ، ضدیت و تبعیض غیر مسلمانها را بمقابل مسلمانها تشویق کرده وبه همین منوال نفرت و ضدیت مسلمانهای سراسر جهان را بمقابل غرب ایجاد کرده است. همینطور مسلمانهای مقیم در غرب را بر آن وامیدارد تا خودرا بیگانه از جامعه ای غربی احساس کنند. کسانی که به این مفکوره پابند اند ، خودرا به حیث " ما " و مسلمانها را به حیث " آنها " وانمود میکنند. آنها فکر میکنند که دو جهان است ، یکی " دنیای متمدن " که در آن ، " آنها"  زندگی میکنند و دیگر غیر متمدن که در آن مسلمانها زندگی مینمایند".

 ب   : تروریسم و جنگ علیه آن : طوریکه در رابطه به تأثیرات جنگ سرد تذکر رفت ، افغانستان قبلا" به تخته ای خیز و ساحه تمرینات بنیادگراهای داوطلب و تروریستان محلی مبدل شده بود. بناء" پس از حملات تروریستی یازدهم سپتمبر2001  در امریکا  ، بصورت طبعی به جزء از پروگرام مبارزه علیه تروریسم احراز موقعیت کرد . اما آقای علی احمد جلالی وزیر داخله ای پیشین افغانستان معتقد است که: " از ابتداء دو مشی مغایر ازهم ، مداخله ای بین المللی را در افغانستان رهنمایی کرد. از یکطرف این کشور بحیث یک جبهه ای مهم جنگ جهانی علیه ترور معرفی شد و از جانب دیگر کوشش بعمل آمد که " نقش پای" این مداخله " خفیف" باشد. مشی " نقش خفیف پای" موجب شد که اعمار مجدد از هر نقطه ای نظر فلج گردد ..."[14] درین ارتباط رئیس جمهورافغانستان آقای حامد کرزی خواستار جدیت بیشتر جهان شده و اعلام نمود که " افغانستان امروز قربانی تروریسمی است که از خارج به این کشوروارد می شود . این دشمن بشریت بدون شک به مبارزه ای گسترده و جدی جهانی نیاز دارد و من خوشحالم که این مبارزه درافغانستان دنبال میشود". استخبارات امریکائی و ناتومعتقد اند که از جمله ای پنج مرکزرهبری عملیات طالبان ، سه مرکز آن در داخل خاک پاکستان موقعیت دارد.[15]  ژورنالیست پاکستانی احمد رشید  که از حال و احوال افغانستان اگاهی خوب دارد ، علت مهار نشدن ترورها را در افغانستان اینطور ارزیابی میکند :" پس از حمله ای  ائتلاف ، طالبانی که کشور را ترک گفته و به پاکستان برگشتند  درآنجا مورد تعقیب قرار نگرفتند. آنها در آنجا تشبثات خودرا گشوده و مصروف کار شدند. تنها گروه القاعده مورد توجه ائتلاف قرار داشت و امریکا تلاش کرد تا از طریق حکومت پاکستان این سازمان را در چنگ آورد . به این ترتیب امریکا به گرفتاری هوسامه بن لادن علاقمند بود و حکومت کابل به دستگیری ملاعمر تلاش داشت".[16]

     در یک فضای نامطمئنی که تا هنوز دولت نتوانسته است ، اعتماد مردم را نسبت به خود جلب کرده و شرایط حداقل تأمین معشیت را برای اهالی ساکن وآنهای که پس از سقوط طالبان با امید فراوان به وطن برگشتند ، مهیا سازد . در چنین فضا طالبان دوباره رشد کردند. به گفته ای مبصر بی .بی .سی. " تائید آمریکائیان بر جنبه ای نظامی عملیات علیه طالبان و القاعده اشتباهی بود که سر انجام طالبان از آن سود بردند".[17]

     مساعی زیاد در کار است تا جلو صدور تروریسم به داخل افغانستان گرفته شود. طالبان در پاکستان از جانب جمعیت العلمای پاکستان و استخبارات نظامی آن کشور برای ترور در افغانستان تربیه و روانه میشوند.  آنها بخاطر برآورده شدن مقاصد خاص استراتیژیک پاکستان ایجاد شده اند . لذا قابل سوال است که آیا خواهش منحل کردن طالبان از جانب دولت پاکستان یک خواهش نامؤجه و بی نتیجه نیست ؟ اینکه پاکستان تلویحا" افاده میکند که قادر به کنترول طالبان نمی باشد ، فی الواقع تا اندازه ای طفره رفتن از درخواست افغانستان و امریکا است و یک اندازه اعترافی است که ریشه ای آن در سالهای جنگ سرد به نشؤنمو شروع کرد و امروز در مناطق قبایلی پاکستان نیز همان ریشه ها از هرجا سربلند مینماید واقدام به از بین بردن آن در حقیقت مقابل شدن با قبایل میباشد. بهرصورت پاکستان باید استراتیژی خودرا  در قبال افغانستان به نفع صلح و برادری تغیر بدهد.

     افراسیاب ختک[18] در تابستان امسال به رادیوی بی بی سی گفت : " پاکستان نسبت به افغانستان یک سیاست دوگانه را دنبال میکند ...در پاکستان حکومت یک دست نیست. برخی عناصر و محافل در دستگاه حکومت اند ولی گفته های مشرف را قبول ندارند و در قبال افغانستان آنچه میخواهند ، میکنند. این دوگانگی موجب نا امنی در داخل پاکستان و در داخل قبایل شده است ". همین دوگانگی را نشریه ای هرالد تریبیون بتاریخ پنجم ماه می 2006 خود به بررسی گرفته و به این نتیجه میرسد که حتی " اگر جنرال پرویز مشرف رئیس جمهور پاکستان شخصا" به سیاست عدم دخالت در افغانستان متعهد باشد ، بازهم  نمی تواند ادعا کند که سرویس استخبارات این کشور و همچنین نیروهای بنیاد گرای پاکستان چنین تعهدی را رعایت می کنند. روز نامه ای هرالد ، ای.اس. ای. را " دولتی در درون دولت پاکستان" توصیف کرده است.

     در پنجم سپتمبر2006 دولت جنرال مشرف توافقنامه ای را با رهبران قومی وزیرستان شمالی ، مجاهدین محلی ، طالبان و علما به امضاء رساند که بر اساس آن اردوی  پاکستان به پایگاه های خود باز گردد وجنگجویان  نیز حملات خودرا به افغانستان متوقف کنند. بر طبق یک خبر بی بی سی از قول یک سخنگوی امریکا، پس از تصویب این موافقتنامه میزان حملات تروریست های القاعده و طالبان بخصوص در خوست و پکتیکا سه برابر افزایش یافته است . به عقیده ای سخنگوی مذکور ؛ توافق حکومت پاکستان با طالبان وزیرستان احتمالا" فرصتی خوبی را به دست طالبان داد تا حملات خودرا در افغانستان شدت بخشند.

     قرار معلومات افراسیاب ختک به خبرنگارواشنگتن پست که از ورای رسانه های معتبر جهان پخش شد ، رهبری طالبان کنترول وزیرستان شمالی را در اختیار دارند ، از مردم مالیات میگیرند و نظم خودرا با شدت بر مردم تحمیل میکنند و جنگ درافغانستان نیز بصورت کلی از همین منبع سوق و اداره میشود.  

     مشرف از نقش ای . اس . ای. در تجهیز و ارسال طالبان به افغانستان منکر شده و وقتی دانست که انکارش کسی را قانع نمی سازد ؛ گفت : " چند افسر متقاعد ای. اس. ای. به این کار علاقه میگیرند. سوال اینست که آیا چند متقاعد این همه درد سر را فراهم میکنند؟ و یا در عقب آن دولت پاکستان قرار دارد؟. اگر چند افسر متقاعد خود سرانه این کار را میکنند ، پس چرا بجرم خرابکاری و دهشت افگنی علیه بشریت  محاکمه نمی شوند؟.

انکارپاکستان در حقیقت همان ضرب المثل "پنهان کردن آفتاب با دو انگشت" را در ذهن انسان تداعی مینماید. دولت افغانستان درین پنجسال ، صدها تروریست پاکستانی و غیر پاکستانی را دستگیر کرد ولی متأسفانه بالاثر نفوذ دوستان پاکستان در دولت کابل همه یکی پی دیگر آزاد شدند. در حالیکه همه ای آنها وسیله ای اثبات مداخله ای پاکستان بوده و از طریق همین دستگیر شدگان ، چگونگی عملیات و ارتباطات تروریست ها روشن تر شناسایی میشد. 

نیروهای خارجی که مشترکا" در افغانستان علیه نفوذ القاعده و طالبان آماده ای  جنگ اند ، ازین قرار میباشند :

1 – شمار قوای امریکایی که زیر نام " جنگ علیه شورش"( اویف)[19] در افغانستان متمرکز شدند ، در ابتدأ (18000 ) بود که این تعداد در سال 2006 به (1650 ) تقلیل یافت.

2 –" قوای همکاربین المللی بخاطر امنیت " ( ایساف )[20] که مطابق موافقتنامه ای بن و فیصله ای شماره (1386 ) مورخ 20 دسامبر 2001 به افغانستان گسیل شد ، وظیفه ای آن حفظ صلح وتحرک درعرصه ای احیای مجدد بود. این قوه درابتدأ تنها در کابل متمرکز شد اما پس از آنکه قوماندانی آنرا در اگست 2003 ناتو بدست گرفت ، در سایر حصص افغانستان نیز افراز گردید.

3 –" تیم برای احیای مجدد ولایات" (پی. آر.تی)[21] که در دسامبر2002 بوجود آمد. هدف این تیم گرفتن امنیت پروژه هاو تربیه ای  پولیس افغانی بود. از سال 2005 به اینطرف این تیم هم در چوکات ناتو- ایساف فعالیت مینماید.

طبق احصائیه ای ماه مارچ 2006 علاوه بر شمارقوتهای امریکایی ، به تعداد (12528 ) عسکر خارجی دیکرنیزبمنظور قلع وقم تروریسم درافغانستان مستقر اند . ازین شمار صرف به تعداد 277 عسکر ازده کشور بیطرف بوده و متباقی همه از  کشورهای عضوناتو میباشند. کشور های که رقم دًرشت را درین ترکیب میسازند ، عبارت اند از : کانادا (2200)جرمنی (2100 )ایطالیه (2100)هسپانیه(1400)ترکیه(825) فرانسه(742 )بلجیم(616 ) هالند(600 که درحال افزایش تا1700 است)انگلستان (461 که در حال افزایش تا2000 میباشد )[22] .

     ناظرین اوضاع افغانستان ، سوق نیافتن نیروهای حافظ صلح را از کابل به جانب ولایات نکوهش کرده و ابراز نظرمینمایند که همین فروگذاشت سبب شد تا گروههای مسلح طالبان در بیرون از پائتخت مجددا" تقویت شوند. در حالیکه طالبان تا یکسال پس از سقوط شان روحیه ای خیلی ضعیف داشتند. عده ای از کارشناسان امریکائی به این نظر اند که در درازمدت ، غرب بر تروریسم غلبه خواهند کرد. اما چنین امیدواری در حقیقت یک نوع دادن " اطمینان به خود" بوده و بر کدام استدلال قانع کننده استوار نمی باشد. تجارب تاریخی در همه جا نشان داده است که قوتهای خارجی هیچگاه حوصله ای جنگهای طولانی و فرمایشی را ندارد. هر قدرجنگ به درازا بکشد بهمان اندازه  زمینه تبلیغ دوامدار مخالفین در میان مردم بیشتر شده و اهالی در برابر ادامه ای جنگ بی حوصله میشوند.در چنین حالت یک بخشی اهالی منطقه را ترک گفته و به جاهای امن میروند و سائرین که توان مالی برای مهاجرت ندارند ، مجبور میشوند که سرنوشت شآن را با مخالفین گره بزنند ، مخصوصا" اگرکدام مشی واقع بینانه ای اصلاحی از جانب دولت اتخاذ نشده باشد. به این ترتیب تداوم جنگهای فرسایشی ، مرض کًوشنده ای امنیتی را صعب العلاج میسازد.

 

عوامل داخلی : اززمره ای عوامل داخلی میتوان این عوامل را برشمرد :   

 

1_ برخورد مدرنیشن (تجدد خواهی) و عنعنه گرایی :

افغانستان یک کشور عقب نگهداشته شده است . هروقتی که منورین رسالتمند وطن ما خواسته اند تا اصلاحاتی را به میان آورده و مردم را از نورمهای عقب گرای قبایلی بسوی تجدد رهنمایی کنند ، فورا" چماق سلاطین برسر شان خورده ویا استعمارگران به دسایس الحیل آنها را بدنام ساخته و نگذاشته اند که مردم ما با کاروان تجدد خواهی همگام شوند. زمانی که فرزند با افتخار وطن سید جمال الدین افغانی طرحهای اصلاحی برای جامعه ای افغانستان ارائه میداشت ، قدرتمندان تاریک بین به او و نظریاتش وقع نگذاشتند. " سید" مجبور شد تا پیشنهادات خودرا به امیر شیرعلی خان که نسبت به دیگرامراء وسلاطین علاقمند نوآوری جامعه ای افغانی بود ، ارائه داشته و خودش از کشور خارج شود. جامعه ای عقب مانده ای افغانستان که عنعنات و نورمهای قبیلوی در آن حاکم بود ، وجود "سید" را تحمل نتوانست . اما منورین جهان بخصوص در کشور های مستعمره ، اندیشه های اورا به مثابه ای مشعلی در راه آزادی و عمران جامعه ای خود بکار گرفتند.

     همینطور اصلاحات دوره ای دهساله امانی فی الواقع برخورد مدرنیشن دربرابرقبیله سالاران وعنعنات بازدارنده ای قبیلوی بود که سرانجام در پرتو مداخلات پنهانی استعمار، سبب توقف برنامه های اصلاحی دولت گردید. شماری از افراد و عناصر ارتجاعی که  از دولت امانی ناراضی شده و به دشمن دولت و اصلاحات مبدل شده  بودند ، وارد صحنه گردیدند. آنها دولت را به انحراف کشانیده و زمینه ترویج اعمال خرابکارانه ای دشمنان خارجی را مهیا ساختند.

     دروسط قرن گذشته که بار دیگر سوال آزادی زن و رفع حجاب از جانب دولت مطرح شد ، بازهم برخورد مدرنیشن  و عنعنه گرایی درقالب تظاهرات اعتراضی در برخی ولایات بخصوص شهر کندهاراسف انگیز بود. این بغاوتها هنوز سرتاسری نشده  و فرصت دریافت کمک بیرونی را بدست نیاورده بود ، که بلا تأخیرازجانب اردوی منظم همآنوقت سرکوب شد.

     حاد ساختن " تضاد" میان مدرنیشن و عنعنه گرایی ، پس از 27  اپریل 1978 طرف دلچسپی قدرتهای بیرونی و داخلی قرار گرفت و چهارده سال تمام ، آرامی و امنیت مردم افغانستان را  ربود. دولت با رفتارتحریک آمیز، برنامه اصلاحی خودرا به راه انداخت وبه مخالفین بهانه داد تا در پناه اعتقادات مردم و حمایت بیرونی ها با هر آنچه که خصلت ترقی داشت ، مخالفت ورزند. مخالفتها کثیرالجوانب شد و راههای نو آوری را مسدود ساخت ،  تا آنکه داعیان مدرنیشن کنار رفتند و عنعنه گراهاهم نتوانستند صلح و امنیت را به وطن جنگ زده ای افغانها باز گردانند. دست آورد های سالها کار و زحمت در عرصه های اقتصاد، علم و فرهنگ از میان رفت و بخاطر عقبگرد کامل کاروان مدنیت افغانها ، گروه نوظهور طالبان از جانب اسلام آباد مأمور شد تا بر سرنوشت مردم آزاده و ترقیخواه افغان حاکم شوند. طالبان ، ستیز همجانبه و گسترده را در برابرمدنیت موجود وآثار تمدن گذشته ای افغانستان آغاز کردند. آنها رسالت داشتند که از تشکل " جامعه ای مدنی" جلوگیری کنند. تا آنکه با سقوط دادن آنها از جانب نیروهای ائتلاف بین المللی، رسما" ودر شعار،  راه برای حرکت در جاده ای تمدن دوباره گشایش یافت. اما در عمل ، دشواری های غیر قابل پیش بینی و حمایت  دشمنان بیرونی مدرنیش ، کار را تا حدی  دشوارساخته است که حتی در بسا جاها دولت اجبارا" با نورمهای عقب افتاده ای قبیلوی سازش مینماید. این سازشها تا حدی است که قبیله سالاری دوباره رونق یافته و در هرجا شورا های قبیلوی ساخته شده است.طرز دید های قبیلوی و عنعنه گرایی بازهم بمقابل مدرنیشن بکار گرفته میشود. یک نظر در مناطق ناآرام ، این حقیقت را میرساند که امروزهم طالبان و سایرعقب گرایان از ساختار های قبایلی و نورمهای موجود عنعنوی در مناطق همسرحد با پاکستان استفاده سؤ نموده ، بغاوتها وترورها را سازمان میدهند.

   

2 _ بمیان آمدن گروه های متخاصم جنگی :

طوریکه در بخش عوامل خارجی به اثرات جنگ سرد و به انقطاب در جامعه ای افغانی اشاره شد ، اکنون باید اذعان داشت که پایان  این جنگ نیز اثرات ناگواری در تقویه ، تفرقه و مقابله ای گروههای جنگی از خود به جا گذاشته است. زیرا با پایان جنگ سرد و محدود شدن قدرت اتحاد شوروی سابق به روسیه فعلی که خودش در کشمکش های داخلی ومعضلات اقتصادی گیرمانده بود ، سبب شد که یک خلای قدرت در منطقه بوجود آید. این خلا که به زودی از جانب ابرقدرت ظفریافته در جنگ سرد نمی توانست پر شود ، اجبارا" و ناخواسته فرصت را به قدرتهای منطقوی داد تا آنها در افغانستان جنگ زده  زورآزمایی کنند. همین اوضاع و شرایط ، وطن مارا  مانند طعمه ای  در چنگ همسایه های حریص ، مخصوصا" ایران و پاکستان اقرارداد.

     هردو همسایه از خلای قدرت در منطقه استفاده کردند. چون ابر قدرت امریکا پس از سقوط  اتحاد شوروی سرگرم تجلیل از موفقیت های بدست آورده ، بود و علاقه او مؤقتا" در مورد افغانستان فروکش کرد ،  لذا این را بی درد سر و کم مصرف یافت تا سررشته ای امور افغانستان رابدست نزدیکترین متحد خود در منطقه ، یعنی  پاکستان بسپارد. این تصمیم دو هدف مهم جهان غرب را برآورده میساخت .

     الف - غربی ها فکر میکردند که به نیابت از منافع آنها ، پاکستان جلو نفوذ ایران و سایر بنیاد گرایان اسلامی را در افغانستان گرفته و راه شانرا بسوب جمهوری های تازه به استقلال رسیده ای آسیای میانه میگشاید.

      ب – با حمایت پاکستان از گروههای تحت الحمایه اش ، گروههای وابسته به ایران ، مجاهدین که از پاکستان روی بر تافته و بسوی روسیه شتافته اند ، وهابی های عربستان صعودی و بنیادگراهای داوطلب خارجی ناراضی شده ، علیه وابستگان پاکستان و در نهایت علیه همدیگر به پاه خاسته ، خود و جهان اسلام را بی اعتبار می سازند. یعنی شهرتی که غرب در دوران جنگ سرد به آنها داده بود و در اذهان عامه ای جهان ، آنها را  به " مجاهدین راه آزادی" معرفی کرده بود ، اکنون میتوانست آنرا پس بگیرد. به ادامه همین سیاست امروز آنها در عیوض  لقب مجاهد ، بحیث بنیادگرا ، جنگ سالار ، دزد و قطاع الطریق معرفی میشوند.

     دلایل برخورد های مسلحانه و درگیری های ذات البینی مجاهدین دیروز ، مختلف و چند بًعدی است که از جمله میتوان این دلایل را بر شمرد :

الف -  تحریکات قدرتهای نافذ در منطقه و حمایت آنها ازین و یا آن گروه مورد نظر شان .

ب - بی هدف بودن گروهها و اینکه آنها کدام  مشی سیاسی و اجتماعی برای جامعه ای شان نداشتند.

ج – پائین بودن شعور ملی رهبران گروهها در تمام برخورد ها بازتاب یافت .آنها منافع شخصی و گروهی خودرا بر منفعت عامه رجحان دادند.چنانچه اتحاد ها و ائتلاف های شکنند میان آنها بوجود آمد و به زودی از بین رفت .

      برخی افرادی که در رهبری این گروههای جنگی عضویت داشتند ، گاه گاهی میخواستند تا اتحاد و یا لا اقل آتش بس را میان همدیگر برقرار سازند. ولی موفق نمیشدند ، زیرا سررشته ای جدالها در دست کشور های قدرتمند منطقه قرار داشت و اختیار آوردن صلح و یا ادامه ای جنگ ، هردو از دست رهبران گروهها خارج شده بود. به گفته ای مردم ما "اختیاردردست بختیار قرار داشت."

      بالاثر برخورد میان این گروهها که تا دیروز متحد هم بودند و گویا در پیروی از ارشادات اسلامی قرار داشتند ، جنگهای شعله ور شد که درآتش آن ، نظم اقتصادی ، سیستم اداری و نورمهای قبول شده ای اخلاق افغانی از میان رفت . نیروهای امنیتی و قوای مسلح از هم پاشانده شده ، سلاح و مهمات آن بدست گروههای متخاصم جنگی قرار گرفت . کشور در یک جنگ داخلی سقوط کرد و زمینه مداخله ای مستقیم قدرتهای تازه به دوران رسیده ای منطقه کاملا" فراهم گردید. خانواده ها درغم فرزندان خود نشستند و آنهایی که درین جنگها شرکت نداشتند همه هست و بود شان را به نفع تفنگ سالاران از دست دادند. جنگ سالاران منفعت و امتیازی را تصاحب کرده اند که به رضأ و رغبت خود از دست نمیدهند . اگر در بعضی حالات و یا برخی مناطق مجبور ساخته شوند ، بازهم منتظرفرصت مانده و برای اعاده ای قدرت کامل خود روز شماری و فرصت طلبی مینمایند. بناء" امحای جنگ سالاری و انحلال واقعی گروه های جنگی ، همینطورجذب آنها در پروسه ای تحقق دیموکراسی و حاکمیت قانون امر ساده نبوده ، اراده ، فهم و پایه ای مردمی زمامدار را میطلبد.

تا وقتی که افغانها در یک سیستمی از تفکر ملی ، خودرا همه باهم احساس نکنند و هر گروه راه موفقیت خودرا به کمک یکی از همسایه های حریص افغانستان جستجو نماید ، معامله گری آنها موجب تقویت همسایه ها شده  و قدرت همسایه ها به قیمت تضعیف وطن ما فزونی میابد. ما باید سرزمین خودرا جولانگاه عقل و خرد بسازیم و نگذاریم که بیگانگان با دسایس الحیل وطنداران مارا ازهم متفرق سازند.

 

3 _ مهاجر شدن بخش بزرگی از قوای کار متخصص :

مهاجر شدن قوای کار متخصص[23] سالها پیش از وقوع بحران در حاکمیت و آغاز جنگ یعنی در اوایل سالهای 1970 شروع شد که در آنوقت علل و انگیزه ای ذیل داشت .

الف : اخذ پاسپورت و دریافت ویزای خروجی از کشور سهل گردیده و مانند سالهای پیش از1963 وابسته به اجازه ای " ریاست ضبط احوالات" نبود. درین سالها تعلیم یافته های زیاد افغان به خارج مسافرت کردند و برای بدست آوردن محلات کار در کشور های عربی خلیج ، اروپا و امریکا اقامت گزیدند.

     طبق یک احصائیه سال 1972 به تعداد 430 داکتر طب افغان تا آن زمان  تنها در تأسیسات صحی کشور جرمنی استخدام شده بودند. در آن سالها یک کمبود قابل ملاحظه ای پرسونل صحی در جرمنی وجود داشت. اگر این رقم را با شمار دکتوران شامل خدمت  همان سالها در داخل افغانستان مقایسه کنیم ، ارقام حیران کننده است. مطابق یک نشریه ای وزارت پلان در سال 1971 مجموع دکتوران افغان در کشور ما به 816 نفر میرسید که بیشتر از نصف آن در شهر کابل مصروف خدمت بودند.

     ب : خشکسالی های سال 1971 و ناتوانی دولت در رساندن مساعدت به اهالی آسیب دیده ، سیلی از لشکر بیکاران را روانه ای ایران و قسما" پاکستان نمود. پس ازاعلام جمهوریت در 1973 جوانان کانکورزده که بخش بزرگی از فارغان صنف هشتم و فارغان لیسه ها بودند ، نیز بر این لشکر بیکاران علاوه شدند.

     ج : همزمان با استقرار نظام جمهوری ، مهاجرت مخالفان دولت  بنابر دلایل سیاسی آغاز شد. تعداد از ناراضی ها در مخالفت با رژیم نوبنیاد جمهوری افغانستان ، بغرض دریافت کمک از مقامات پاکستان و متحدان آن راهی آن دیار شدند. گفته میشود که تا اپریل 1978 پنجهزار مهاجر افغان در کمپ های مخفی پاکستان بخاطر براندازی حاکمیت محمد داؤد خان تربیت نظامی شدند.

     پس از آن تاریخ ، این عملیات نه تنها مخفی نماند بلکه بخاطر مقابله با رژیم نورمحمد تره کی ، مهاجرت منورین از افغانستان مرادف با  " جهاد" تلقی شد. استبداد خشن که حفیظ الله امین در آن نقش تعین کننده داشت ، پروسه ای مهاجرت را سرعت داد. منورین هجرت کرده در پاکستان باقی نماندند . زیرا اولا" کشور های اروپایی و امریکایی به مقابل این مهاجران رفتار سخاوتمندانه را در پیش گرفته و آماده پذیرش شمار زیاد آنها شدند. ثانیا" احزاب اسلامی پاکستان و دولت آنکشور نمی خواستند ، که کارشناسان و متخصصین افغان در همجواری وطن خود اقامت داشته باشند. زیرا با موجودیت آنها در پاکستان امکان داشت که ایشان نیز در تعین مشی فکری مقاومت سهم بگیرند. به این منظورمقامات پاکستان وقتا" فوقتا" تروربرخی از چهره های کاردان را بوسیله ای عمال شان سازمان  می دادند. تا سائرین هراسان شده و از آنجا ترک دیار نمایند.

     با سرازیر شدن قطعات اتحاد شوروی سابق در اخیر سال 1979 ، افغانستان به کانون داغ تشنج و ساحه مورد منازعه میان ایالات متحده ای امریکا و اتحاد شوروی سابق قرار گرفت. این حالت ادامه ای مهاجرت تعلیم یافته ها را هنوز هم افزایش داد. پس از بیرون رفت قوای شوروی سابق و امضاء موافقتنامه ای ژنیو در سال 1988 مهاجرت آنها تا اندازه ای بطی شد. امابرگشت منورین اتفاق نیافتاد ، زیرا آنها در کشور متوقف فیهای شان شغل و سرپناه بدست آورده و اولاد های شان از سیستم تعلیمی آنجاها بهره میگرفتند. یک دهه سپری شده بود و جای آنهارا آهسته آهسته نسل نوی از تعلیم یافته های موسسات تحصیلات عالی داخل و خارج میگرفت . ولی تحریم اقتصادی کشور های متمول شرق میانه و کشور های غربی ، همچنان مسدود ماندن راه های  تجارتی بسوب  ایران و پاکستان روز تاروز وضع اقتصادی را در افغانستان  خراب میساخت .

بخصوص پس از هم پاشیدن دولت اتحاد شوروی در سال 1991 و بوجود آمدن جمهوری های سه گانه در شمال افغانستان ، ورود مواد نفتی طرف ضرورت اشخاص و دولت بی نهایت تقلیل یافت.

     پی آمد خرابی وضع اقتصادی بازهم موجهای جدید مهاجرت بود که از میان شهر نشیننان به حرکت میآمد. تا آنکه بعد از سپردن قدرت به حکومت وارد شده از پاکستان و آغاز جنگهای تنطیمی ، امکان رهایش در شهرها برای منورین و آنهایی که به طرفین جنگ تعلق نداشتند ، مشکل شد. سقوط تنظیمها و مسلط سازی طالبان از جانب پاکستان و ارتجاع عرب هنوز هم امکان رهایش تعلیم یافته گان را در وطن آبائی شان مشکل ساخت . طالبان  به هرگونه کار مثمرتولیدی و اجتماعی  قطع علاقه نموده و جامعه را به ابتدائی ترین مراحل تکامل که در آن سیاست زن ستیزی بیداد میکرد ، عقب بردند. با چنین تدابیر که با " استبداد خشن آسیایی" دنبال میشد ، فی الواقع آنها به چیز فهمان کشور اخطار میدادند که از وطن خویش خارج شوند.

     پس از سقوط طالبان در سال 2001 شماری از منورین و هزاران مهاجر افغان به وطن شان عودت کردند . ولی بخاطر نبود کار و اشتغال ، تمایل مهاجران به عودت از ایران و پاکستان نه تنها کم شد ، بلکه بنا بر عوامل اقتصادی و حتی در بعضی جاها بنا بر عامل ناامنی ، آنها متأسفانه  دوباره به یکی از هردو کشور برگشت کرده اند.

     تا وقتی که " امنیت قابل اعتبار" در کشور بوجود نیاید ودر پرتو آن یک رقم قابل ملاحظه ای قوای کار متخصص مابه وطن شان عودت نکنند ، عرصه های فرهنگی ، اقتصادی و موسسات علمی مانند امروز بشکل اسکلیت باقی میمانند. همین اکنون بوضاحت دیده میشود که کادرعلمی و مسلکی را نمی توان به چند سال محدود تربیه کرد. جامعه ای افغانی ضرورت عاجل به بازگشت کادر های متخصص و با تجربه در تمامی عرصه ها منجمله قوای مسلح ملی دارد. تا وظیفه ای ایجاد یک سیستم امنیتی در مطابقت به نیازمندیهای کنونی جامعه به آنها محول گردد. در غیر آن بعید به نظر میخورد که اورگانهای امنیت و پولیس را صرفا" به کمک مشاورین خارجی واستخدام افراد غیر مسلکی سر وسامان داد.  

 

4 _ فقر ، بیکاری و نبود کمک های اجتماعی از جانب دولت :

پنجسال بعد از سقوط طالبان(2001 ) هنوزهم مردم افغانستان از یک فقر سرتاسری ورقم حیران کننده ای بیکاران رنج میبرند. برای  آنها از جانب دولت هیچگونه کمک مؤثرعرضه نگردیده و در عرصه ای رفع بیکاری نیز چنان معلوم میشود که دولت خودرا مکلف به فعال ساختن مجدد موسسات تولیدی و تقویه سکتور دولتی نمیداند. مراقبت کنندگان چرخهای اقتصادی فقط این هدف را دنبال  میکنند که عرصه های پرمنفغت باید به اختیار سکتور خصوصی قرار بگیرد . چون سرمایداران ملی افغان پول کافی برای خرید همچو تأسیسات دولتی را در اختیار ندارند ، لذا موسسات مذکور در اختیارکمپنی های خارجی گذاشته شده و یا در بدل پولهای باد آورده در تملک جنگ سالاران و یا قاچاقبران مواد مخدرقرار داده میشود. مسئولین نظارت بر سیستم اقتصاد درک نمی توانند که مردم به محل کار مطمئن ، سرپناه ، صحت ، تعلیم و تربیه ای اطفال شان اشد ضرورت دارند. این آقایان آیدولوژی را بر واقعیت های موجود جامعه مقدم میشمارند. آنها میخواهند که دولت افغانستان تنها در نقش مالیه گیرنده و نظارت کننده ای اوضاع باشد ودر پرتو این طرزتفکر، بائیست بخشهای بزرگ سکتوردولتی به نفع سکتور خصوصی منحل شود. همین تیوری بافی های دور از واقعیت سبب شده است که در اقتصاد مردم ما کدام تغیرقابل لمس بمیان نیاید. در حالیکه دانش اقتصادی به ما می آ موزد که یک سیستم اقتصادی باید بر بنای واقعیت های جامعه استوار بوده و پاه در هواه وضع نشود. واقعیت های جامعه ای کنونی افغانستان عبارت است از فقر، بیکاری ، نبود کمکهای درمانی و کمبود تعلیم وتربیه و امثال آن . این واقعیت ها را نمی توان از طریق سرمایگذاری های خصوصی از میان برداشت ، بلکه امحای آن تنها بوسیله ای  سرمایگذاری های دولتی و عام المنقعه ممکن است. توقف  مداخله ای دولت را در چنین عرصه های حیاتی به معنی طفره رفتن از مکلفیتهای دولت در برابر اتباع و چشم پوشی از واقعیتهای بازدارنده ای رشد جامعه میباشد.

     در بسا نقاط افغانستان که امنیت نسبی موجود میباشد ، تا هنوز کار اعمارمجدد تأسیسات تولیدی آغاز نشده است . حتی در شهر کابل موسسات مهم تولیدی که به ترمیم آن ضرورت عاجل بود ، همچنان بلا استفاده مانده اند.  

      چندین کارشناس امریکایی اکنون به این عقیده اند که تا سال 2003 امریکا در داخل افغانستان به سرکوب مخالفین توجه داشت و برای کارهای ساختمانی و اعمار مجدد کمتر پول  به مصرف میرسانید. اما بعد از آن متوجه شد که بیکاری خود موجب ناآرامی ها شده ، زمینه را برای مخالفین دولت های  افغانستان و امریکا مساعد تر میسازد. برداشت جدید آنها، بازهم به وضع زندگی مردم کمک نمی کند ، اگرمنورین ملی و عاری از هرگونه فساد اداری سررشته های امور اقتصادی و اداری را بدست نداشته باشند.

      آنعده مامورین بلند پایه ای دولت که با قاچاقبران مواد مخدر در تبانی قرار داشته و از آنطریق ثروتهای به جیب شان میریزد ، هیچگونه علاقه ای به زرع محصولات مورد احتیاج مردم ندارند . آنها بعوض افزایش محصولات زراعتی طرف احتیاج عامه ای مردم به کشت کوکنار دل بسته اند. بالاثر دلبستگی آنها امروز به وضاحت دیده میشود که زرع تریاک شگوفان شده ولی احیای مجدد بطور دراماتیک آهسته گردیده است. زرع تریاک و بی امنیتی در یک رابطه ای تنگاتنگ قرار دارند و مانند علت و معلول بر همدیگر اثر میگذارند.    

 

5 _ تجارتی شدن جنگ :

اکنون که خواسته ها و نیات گروههای جنگی برای عامه ای مردم افغانستان آشکار شده است و آنها نمی توانند بیش ازین در " پوشش مذهب" و در زیر نام " مجاهد" و " طالب" حبا و قبایی برای خود بدوزند ، مجبور اند تا به وسایل دیگر متوسل شوند. مهمترین وسیله  که بخاطر بسیچ افراد جدید و نگهداری  یاران قدیم مؤثر بوده میتواند ، عبارت از چنگ زدن به " مشوق های مادی" است . امروز هم در صفوف قوای مسلح دولت و هم در میان مخالفین دولت " مشوق های مادی" یگانه انگیزه برای بسیچ و حفظ نیرو ها میباشد.

الف :ایجاد قدرت دفاعی دولت بوسیله ای پول :

اگر به سیستم استخدام ، جلب افراد امنیتی و سربازان اردوی ملی نظر اندازیم ، دیده میشود که جلب و احضار آنها مطابق مکلفیت عمومی نبوده ، بلکه آماده ساختن آنها علیه خرابکاران تنها از طریق معاش و امتیاز های مادی صورت میگیرد. بخاطر بیکاری سرتاسری و نبود محلات کار در عرصه های اقتصادی ، جوانان مجبور اند تا به معاش ناکافی دولت قناعت کرده ، خود و خانواده ای شانرا چند صباحی در" آستانه ای فقر" نگهدارند و نگذارند که به حضیض بی چیزی سقوط نمایند .

     در بسا مناطقی که جا به جای شدن اردوی ملی همراه با دشواریها است ، رسالت دفاع از وطن و مردم به گروههای جنگی سپرده می شود . افراد این گروهها که صرفا" بر اساس انگیزه مادی و یا تعلق گروهی در موقف مقابله با دشمن قرار گرفته اند ، خیلی کوشش مینمایند که مانند یک متشبث اقتصادی رفتار کرده و خودرا به خطر نیاندازند. اگر زیر فشار جانب مقابل قراربگیرند ، از ساحه ای که باید مدافعه کنند ، عقب نشینی مینمایند. تا دوباره به کمک نیرو های خارجی مستقر در نزدیکی شان موقعیت خودرا مجددا" احراز نمایند.

ب : منفعت جویی مخالفین علیه دولت :

پیشبرد جنگ مسلحانه علیه دولت نه تنها بر ضد دولت حاکم فعلی ، بلکه علیه تمام رژیم های گذشته ای که بعد از سال 1973 بقدرت رسیده اند ، در تحت رهنمایی مستقیم و حمایت سیاسی اسلام آباد و تهران قرار داشته است . سرازیر شدن کمکهای سخاوتمندانه ای خارجی به مخالفین دولت ، آزادی عمل در زرع و انتقال مواد مخدر ، فروش اسلحه و دهها منبع غیر قانونی دیگر همه و همه منابعی سرشاری بودند که نصیب شماری از رهبران و قوماندانهای جنگ مسلحانه شده است.

     همین ثروت اندوزی ، آنها را از اهداف سیاسی و فکری شان منصرف ساخته ، علاقمند بحران دائمی و مانع اعاده ای نظم و قانون نمود . انتربینور[24] (اجاره دار) های جنگ که از نقطه ای نظر ثروت و دارائی در تاریخ سرزمین عقب نگهداشته شده ای افغانها بی مثال اند ، بنا برمنفعت از پولهای باد آورده ای گذشته بازهم علاقمند بحران و جنگ در کشور شان میباشد. همچنان باید اذعان داشت که آنها بصورت طبعی برای بسیاری از جوانان آسیب دیده از جنگ و بی بضاعت که هر نوع شناسایی شانرا با یک جامعه ای صلح آمیز و حاکمیت قانون از دست داده اند ، به یک " سرمشق" مًخرب در جهت دستیابی عاجل پول[25] شده اند. همین روحیه ، شیوه ای تفکر ثروتمند شدن از طریق جنگ را به نسل بعدی انتقال داد. نتیجه ای آن ، براه انداختن جنگ های جدید و ایجاد نا آرامی های دوامدارگردید که اگر حال به همین منوال تداوم یابد ، در آینده نیز وقوع جنگها و پی آمد های ناگوار آن تکرار خواهد شد.

     نبود زمینه های امنیت برای تأسیسات و سرمایگذاری پولهای قانونی ، موجب طولانی شدن قطاربیکاران جوان بوده ولی مارکیت نیروی همکار تاجران جنگی را فعال نگهمیدارد. تجارتی شدن جنگ یک دور باطل را بوجود آورده است که اگر این دایره شکستانده نشود و مفهوم منفعت بوسیله ای جنگ از قاموس زندگی افغانها بدور رانده نشود ، هیچگاه زمینه های پیشرفت و امنیت مهیا نخواهند شد.

 

6 _ رسوخ فرهگ مافیایی و نقش شهزاده های جنگی و غربی :

      ریشه های فرهنگ مافیایی درجامعه ای کنونی طی سالها 1980 یعنی وقتی بوجود آمد که  در زیر نام " جهاد" سلاح و کمک های مالی از هرسو سرازیر شد. درآن سالها شماری از رهبران و قوماندانها در تبانی با استخبارات پاکستان زمینه را برای زراندوزی و سؤاستفاده مساعد یافتند.همین دسته از افراد مخیر بودند تا در ساحه اقتدار و تسلط خود به زرع و ترافیک مواد مخدر هم به پردازند.   آزادی عمل در سؤ استفاده و کلاه برداری ، ریشه فرهنگ مافیایی را پرورش داد وحالا کار را بجای کشیده  که خود کمک دهنده را به نا چاری مواجه ساخته است . بخاطروضاحت دادن به این  موضوع بی مورد نخواهد بود اگر حکایت واقعی ازیک راپور رسمی به کنگرس ایالات متحده ای امریکا[26] درینجا نقل قول شود: درسال 1985 اداره ای ریگن به تعداد 2000 راکت سهل الانتقال ستینگر را برای مجاهدین تخصیص داد.تمام ستینگرها فیر نشده و حدود 200-300 عدد آن تا هنوز مفقود است. دو دانه به دولت داکتر نجیب الله دربدل پول نقد تحویل  گردید و 16 عدد آنرا دولت ایران خرید که از جمله یکی از آنها درسال 1987 علیه یک هلیکوپتر امریکائی فیر شد.هندوستان بسال 1999 از استعمال یک ستینگربمقابل یک هلیکوپتر هندی درفضای کشمیر شکایت کرد. پس از آنکه مجاهدین در سال 1992 دولت افغانستان را تحویل گرفتند ، ایالات متحده ده ملیون دالر تخصیص داد تا ستینگر های خودرا دوباره بخرد.این رقم چندان مؤثر نبود لذا  مبلغ تخصیص داده ای خودرا در سال 1994 به 55 ملیون دالرارتقأ داد. بازهم نتیجه ای مطلوب به دست نیامد و این باربعد از سال 2005 دولت امریکا برای هر ستینگر که واپس داده شود تادیه ای مبلغ 150 هزار دالر را وعده داد تا از قرار گرفتن آن بدست تروریست ها جلوگیری نماید.

     تداوم فرهنگ سؤ استفاده از نام وطن و جهاد و نداشتن ترحم به مردم موجب شده است که اشخاص متذکره از لجن نورمهای مافیائی بیرون نشوند. باقی ماندن آنها در همین مدار جای تعجب نیست ، ولی تقرر آنها در مقامات تصمیم گیری دولت ، رشد و ترقی جامعه را در داخل دایره شیطانی محصور میدارد. یگانه راه بیرون رفت ازین مدار فقط و فقط شکستن همین دایره است.

     آقایان آغشته به فرهنگ مافیایی همین اکنون بعوض احیای مجدد تأسیسات اقتصادی ، مشغول گرفتن کمیشن از کمپنی های خارجی اند. مثالهای زیادی در زمینه وجود دارد که یکی هم  سپردن کار های ساختمانی به کمپنی های خارجی میباشد. درحالیکه کمپنی های افغانی از عهده ای اجرای همچو فرمایشات برآمده میتوانند ، ولی هیچگاه به آنها محول نمیشود. بر حسب یک گزارش مصورشبکه تلویزیون افغانی " بنیاد بیات" از کابل , قصدا" تلاش صورت می گرد که فابریکات و سایر تأسیسات اقتصادی دولت غیر مثمر جلوه داده شود ، تا زمینه ای آن بوجود آید که دولت آنرا به موسسات خارجی بفروشند . اگر امکان فروش مساعد نباشد ، علی العجاله آنرا کرایه بدهند. یکی از نمونه ها ، فابریکه ای خانه سازی کابل است . در آنجا تا سال 1992 به تعداد 7200 زن و مرد مصروف کار بودند ولی حالا صرف 360 کارگر ، آنهم بدون هرنوع کمک دولتی ( کوپون و تداوی) به معاش ناچیز خدمت مینمایند. رئیس اتحادیه ای کارگران آن موسسه به خبرنگار تلویزیون ازیک وزیر نام برده  و معلومات داد که موصوف از دادن فرمایشات ساختمانی دولت به این فابریکه جلوگیری مینماید تا مصارف فابریکه نظر به عاید آن بلند نشان داده شده و در نتجه دولت حاضر شود که فابریکه را به کدام کمپنی شخصی بفروشد. بالاثر این توطئه ، هزارها افغان بدون کارمانده و دوراز پروسه ای تولید اجتماعی قربانی دسایس مافیایی میشوند.

     مافیای مواد مخدر نه تنها ضعیف نمی شوند ، بلکه پیوسته در حال عروج اند. به گفته ای آنتونیو ماریا کورستا ، رئیس اداره ای کنترول مواد مخدر سازمان ملل متحد تا سال آینده مقدار 6100 تن تریاک که معادل 92 درصد تریاک جهان میباشد ، در افغانستان تولید خواهند شد. تا حال 165 هزار هکتار زمین زیر کشت این ماده قرار دارد. درسال 2005 قیمت فروش تریاک به دوملیارد وهفتصد ملیون دالرتخمین میشد که این رقم قریب به نصف محصول ناخالص ملی (جی.دی.پی.) افغانستان بود.

خود حکومت نه تنها از فساد منزه نشده ، بلکه در ترکیب آن وزرأ و مامورین عالیرتبه ای احراز مقام کرده اند  که از نظرمحققین افغان و افغانستان شناسان خارجی به فساد اداری و دست داشتن در ترافیک مواد مخدرمتهم میباشند. چنین اشخاص بصورت طبعی در جهت قطع فساد و برقراری حاکمیت قانون گام بر نمی بردارند. آنها میدانند که برقراری حاکمیت قانون به سؤ استفاده ای آنها پایان داده و زمینه بازپرسی اعمال گذشته ای آنها درپرتو قانون مطرح خواهد شد. منورین افغان و کارشناسان بیطرف بین المللی میدانند که مشارکت جنگ سالاران و قاچاق چیان مواد مخدر در ترکیب دولت ، اعتبار دولت را در سطح ملی و بین المللی پایان آورده است. موجودیت آنها در چنان سطوح عالی دولت ، نه تنها از تروریسم و عملیات تروریستی جلوگیری نمی کند بلکه زمینه های رشد آن با موجودیت همین عناصر ارتباط دارد. یکی ازنمایندگان نقاد در ولسی جرگه در مورد نقش هردو شهزاده به این صراحت میگوید : "در افغانستان امروز ، اقلیتی از شاهزادگان غربی و جنگی از سیری می میرند و اکثریت مردم ما از گرسنگی . در چنین حالت و شرایط ما چگونه انتظار داشته باشیم که ثبات و امنیت بر قرار شود".[27]  

     دوسال پس از سقوط طالبان وضع امیدوارکننده معلوم میشد ولی حکومت پلانهای دورنمایی را روی دست نگرفته و برعکس با گروههای که هریک شان اهداف خودرا دنبال میکردند ، داخل زد وبند شد. این معاملات کوتاه نظرانه سبب گردید که یک حکومت ضعیف با یک دستگاه نالایق امنیتی و یک قوه عدلی فاسد بمیان آید. قوماندانها کاملا" خلع سلاح نشده و در بعضی جا ها هنوز هم  در تبانی با دولت بر جان مردم مسلط اند.

     بلند پایگان فاسد و مامورین آغشته به فساد اداری مورد تعقیب و مؤاخذه قرار نمی گیرند. اگر گاهی تعقیب آنها بر حسب ضرورت و یا بخاطر انحراف قضاوت عامه به شکل نمایشی هم صورت بگیرد ، مکررا" دیده شده است که متهم قبل از حضور به دادگاه از چنگ قانون فرار نموده و مورد تفقد یکی از دو همسایه های خرابکار( ایران و پاکستان) قرار میگیرد . بخاطر جلو گیری از چنین اتفاقات و تطبیق عدالت ، باید دولت افغانستان هرچه زودترموافقتنامه های مربوط به " اعاده ای مجرمین" را در حضور نماینده ای ذی صلاح ملل متحد به امضاء برساند. امضاء این موافقتنامه در اوضاع و شرایط کنونی که کنترول سرحدات دشواریهای عینی و حقوقی دارد ، ضرورت تآخیر ناپذیر میباشد.

     مؤثریت شهزاده های غربی هم در بهبود اوضاع وطن لمس نمی شود. از پولهای کمک شده ای خارجی و بین المللی ، معاشات بی اندازه بلند و غیر قابل مقایسه به نتائج کار شان دریافت میدارند. تعداد زیاد آنها به همین معاشات هم قناعت نکرده و باگرفتن کمیشن و یا امتیازافتتاح " پروژه های غیر دولتی" به نام یکی از اعضای فامیل و اقارب خود ، مانند جنگ سالاران به پولهای باد آورده دست یافته اند. اما با یک فرق که جنگسالاران یک قسمت آن پولها را درداخل کشور به اعمار منازل قیمتی مصرف میکنند ، اما شهزاده های غربی تمام پولهای به چنگ آورده ای شان را به بانکهای خارج منتقل میسازند. یعنی پول آنها در اقتصاد داخل کشور دوران نه نموده و و در تحرک اقتصاد ملی افغانستان فاقد هر گونه نقش باقی میماند.

     اگاهی از چگونگی جریان ثروت اندوزی هردو شهزاده (جنگی و غربی) ، مامورین پائین رتبه و آنهائی را که چنین امکانات را در دست ندارند . مایوس ساخته و همین نمونه ها در پهلوی عامل شرایط طاقت فرسای اقتصادی ، منحیث منبع تقلید ، ایشان را بسوی رشوت خواری و فساد اداری میکشاند و فساد اداری خود زمینه ساز نا امنی ها است .

 

8 _ چه باید میشد که نشد ؟

قبل از ارزیابی و مباحثه روی کارهای انجام نیافته ، لازم است تا اندکی از دست آورد های حکومت افغانستان در طی پنجسالی که گذشت  یاد آوری شود. مبدأ و یا سرآغاز کارهای انجام شده فیصله های " کنفرانس بن" است. درین کنفرانس ابتکار بعمل نیامد تا رشد پایه های سیاسی و اجتماعی دولت ازطریق شرکت همه نیروهای ملی و دیموکرات تضمین گردد. بالعکس ، اتکأ دولت به یکی ازجوانب متحارب صورت گرفت و کوشش گردید تا اسکلیت یک دولت برای افعانستان دیزاین (طراحی) شود. زیرا پس از9 سال تسلط پراگنده ای تنظمیمها و طالبان ساختار دولتی در کشور وجود نداشت .

      پس از تسلیمی دولت به هیأت حاکمه ای وارد شده از پاکستان در اپریل 1992، برطبق نقشه ای قبلی اسلام آباد قدرت دولتی ازهم پاشید و جای  ارودوی ملی ، پولیس و امنیت دولتی را گروههای خود کامه ای " تنظیمی" گرفته ، وسایل و اسلحه دولت ازجانب  همین تنظیمها چورو چپاول شد.  پس ازسقوط حاکمیت تنظیمی ، طالبان که فی الواقع در نقش وسیله مطمئن اعمال نفوذ پاکستان بر جان مردم افغانستان مسلط ساخته شدند ، نه علاقه ای به احیای مجدد قدرت دولتی داشتند و نه چنین رسالتی به آنها سپرده شده بود. لذا پس ازسقوط آنها می بایست  شالوده ای یک دولت با تمام ارکان و اورگانهای آن سر از نو پی ریزی میشد.

      به ارتباط ساختار دولت باید اذعان کرد که دست آورد ها، علی الرغم  شکلی بودن و پرمصرف بودن آن (مانند تخصیص پول گزاف برای انتخابات) اثر گذار میباشند. قانون اساسی تدوین و تنفیذ شد. انتخابات پارلمان و ریاست جمهوری تدویر یافت . در عرصه معارف مجددا" درب علم و معرفت بروی فرزندان وطن گشایش یافت . دختران افغان که از نعمت سواد و دانش محروم ساخته شده بودند ، دوباره به این حق طبعی شان نایل آمدند. فی المجموع شش ملیون فرزند وطن به مکاتب راه یافتند. ولی با تأسف که اکثر مکاتب تعمیربرای صنوف تدریسی و معلمین واجد شرایط ندارند.

     حالا بعد از گذشت پنجسال هنوز هم ، زنان افغان در غرب کشور به خود سوزی دست میزنند. در ولایت هرات  دهها زن ، خودرا از این طریق کشته اند. زنان که همواره قربانی جنگها بودند ، هنوز هم قربانی میدهند. بنیادگرایان به آنها حمله میکنند ، چون آنها را همدست امریکائی ها یا دولت مرکزی دست نشانده ای امریکا در افغانستان میدانند. زن افغان در میان دو نیروی زن ستیز گیر مانده است . همین حالا در بسیاری مناطق ، طالبان به مکاتب دختران حمله بردند و از نگاه بی امنیتی اولین مؤسسه که تعطیل میشود مکتب دخترانه است

      در عرصه ای مطبوعات و نشرات دست آورد ها واضح و چشم گیر است . چندین چینل شخصی رادیوئی ، تلویزیونی و جراید شخصی فعال اند و دولت آنهارا قبل از نشر سانسور نمیکند. به ارتباط آزاد سازی مجدد زن افغان گامهای امیدوارکننده بخصوص شمولیت آنها در ترکیب سیستم تعلیمی برداشته شد. اما برای اشتغال آنها در حیات اجتماعی ، هنوز محلات کارناچیز بوده و دربسا جاها بخاطر نبود امنیت کافی ازشرکت آنها در اداره ای دولت و سایرعرصه های عامه جلوگیری میشود . در بخش امنیت باید گفت که کار اردوی ملی خیلی بطی پیش میرود. تا هنوز اردو کرکتر نمایشی داشته واشتراک درآن بیشتر بخاطرامرار معاش بوده و بحیث یک  اردوی رسالتمند درجهت دفاع از وطن و مردم تا کنون عرض اندام نکرده است . یک بخش آن مرکب از افراد گروههای مسلح سابق میباشد که باضعیف شدن توانایی حکومت مرکزی ، صفوف اردو ملی را رها کرده و به گروههای سابق شان خواهند پیوست. در زیر فشار کشور های همسایه از ساختار یک اردوی ملی نیرومند جلوگیری شده و با تشکیلات محدود و قدرت محاربوی غیر مستقل اکتفاء میشود.

در بخش اقتصادی هم پلانهای دورنمایی دولت چندان وضاهت ندارد. واضح ترین مثال این ادعا، شهر کابل میباشد که بدون نقشه ای تنظیم شده از قبل ، هرکس در هرجا که خواست محله ای میسازد.

     سیاست غرب بخاطراحیای یک نظام مردم سالاردر افغانستان متضاد است. از یکطرف تطبیق اصول  دیموکراسی درجامعه ای  افغانی ادعا میشود و از جانب دیگر کسانی را بر سرنوشت مردم حاکم می سازند که به دیموکراسی علاقه نداشته و تحقق دیموکراسی را مرادف با پایان یافتن  قدرت شخصی خود میدانند . اما همین ها بودند که قوای نظامی امریکا را در شکستاندن قوای طالبان همکاری کردند و منحیث دوستان همرزم ، مستحق پاداش محسوب شدند. درست است که آنها باید پاداشی دریافت میکردند ، در غیر آن حاضر به همکاری نمی گردیدند. اما سوال مطرح میشود که آیا اعطای کدام پاداش دیگر به آنها بهتر نبود ؟ آیا این ضرور بود که " قدرت دولتی" در انحصار آنها کشانیده شود ؟ هنوز این اشتباه اصلاح نشده است که میخواهند اشتباه دیگری روی اشتباه فعلی خود بگذارند. درین روزها پیهم  شنیده میشود که دولت افغانستان در زیر فشار دوستان غربی خود میخواهند با طالبانی که به کلی مخالف حقوق زن و دیموکراسی اند ، ائتلاف کند و نام این معامله ای اجباری را " مصالحه ای ملی" بگذارد. ضرورت کنار آمدن با طالبان از جانب از جانب رژیم اسلام آباد مطرح گردید تا در اوضاع داخلی افغانستان دست دراز داشته باشند. چون انگلیسهاهمیشه با یک خوش بینی در برابر پاکستان قرار داشته وعلاقمند افزایش قدرت آنکشور در منطقه اند ، لذا کنار آمدن افغانها را با منافع استراتیژیک پاکستان ضرور میدانند. سایر دوستان بیرونی دولت نیزبخاطر سوابق و شناخت انگلیسها از منطقه ، جانب داری شان را ازمنافع پاکستان برای خود  واجب الرعایه میدانند. آنها متوجه نیستند که انگلیسها هیچگاه به خواست افغانها وقع نگذاشته و در منازعات دو طرف همیش جانب پاکستان را گرفته اند.همینطور آنها درک نمی توانند که مصالحه از یک موقعیت ضعیف نه تنها نتیجه ندارد ، بلکه مؤتلفین موجود را هم سردرگم میسازد و سردرگمی آنها ، پایه های اجتماعی دولت را بازهم ضعیف تر میسازد. بخاطرنشان دادن یک چراغ سبز به طالبان ، دولت در همین پنجسال گذشته کوشید که منورین وروشنفکران را کمتر در دولت سهم بدهد تا با این وسیله طالبان را به پیوستن با دولت ترغیب نماید .این روش و خواست آنقدر جدی است که تا حال یک توازن میان بنیاد گراها و روشنفکران در اداره ای دولت بوجود نیامده است.

      بخاطر تأ مین صلح و بمیان آوردن یک نظام دیموکراتیک در افغانستان باید پایه های مردمی دولت گسترش یابد. این مأمول مشروط از آنست که اولا" طالبان در خود پاکستان قلع و قم شده و به آنها اجازه داده نشود که خودرا سازمان داده و برای خرابکاری به افغانستان ارسال شوند. ثانیا" امنیت تأسیسات اقتصادی و پروژه های احیای مجدد بوسیله ای قطعات دولتی تضمین گردد.ثالثا" به انارشیزم پایان داده شده و همه ای گروپها و اشخاص خودرا به داخل سیستم و در تحت لوای حاکمیت قانون بیابند.رابعا" قوه ای قهریه باید تنها در انحصار دولت بوده ، گروههای  مسلح خودمختارمنحل شوند . در غیرآن نمیتوان حاکمیت قانون را برقرار ساخت.

     در هفته های اخیر سخنگوی دولت و دو تن ازرهبران سابق تنظیمها دعوت شان را از گلبدین حکمتیار و طالبان جهت شرکت در مصالحه ای ملی تجدید کردند. این  دعوت در وقتی صورت میگیرد که عملیات تخریبی آنها افزایش یافته و ناامنی ها در مناطق هم سرحد با پاکستان بالا گرفته است ، اما دولت قادر نیست تا از عملیات تخریبی آنها جلوگیری کند. طوریکه تجارب دو دهه ای اخیر نشان میدهد و قبلا" به آن اشاره شد ، تقاضای مصالحه از موقعیت ضعیف نه تنها نتیجه نمیدهد ، بلکه فی الواقع جانب مقابل را در اتخاذ موضع مخاصمانه اش ذی حق نشان میدهد. سوال درین است که دوطرف از مواضع شان چقدر باید گذشت کنند تا با هم به توافق برسند؟ آیا حکومت در برابر آنها از اصول دیموکراسی و سایر ارزشهای مدنی مندرج در قانون اساسی صرف نظر میکند؟ آیا جانب مقابل بخاطر تحقق مشی بنیادگرایی و طالبانی شان متوسل به زور و دریافت کمک از پاکستان نمی شوند؟ تا وقتی که آنهااز وابستگی با پاکستان نبریده اند ، هرنوع کنار آمدن باآنها معنی منصرف شدن از منافع ملی افغانها را دارد.

     آقای حامد کرزی پس از سفرش به نیویارک و ملاقاتش با پرویز مشرف میخواهد جرگه ای قبایل سرحدی را دایر کند . سوال مطرح میشود که نتایج آن چه خواهد بود ؟ زیرا دراثر یک ربع قرن جنگ و بی امنیتی در مناطق قبایل نشین ، نظم  قبایلی برهم خورده وقدرت محل در دست قوماندان های مخالف دولت و یا طالبان قراردارد. در میان پشتونهای آنطرف دیورند هم به گفته ای ژورنالیست پاکستانی  احمد رشید" رهبری به دست سران قبایل نمی باشد. حتی بعضی از سران قبایل بخاطرحفظ امنیت خود به جاهای امن و در شهر های دورتر، از دست ملا ها مهاجر شده اند"[28]. در جهت نیل به نتایج  با ثمر از چنین جرگه اندیشه های ذیل وجود دارد :

1 – مشابه همچو جرگه در سال 1984 از جانب دولت وقت در کابل تدویرشد که درهمان حال و احوال یک شمارقابل ملاحظه متنفذین قبایلی از هردو طرف دیورند در آن  شرکت ورزیده بودند. در میان حضار چند قوماندان مخالف دولت نیز دیده میشدند که پیوستن خودرا به دولت درهمین جرگه اعلان کردند وهمچنان پسر خان کوکی خیل که به نیابت پدر، علی الرغم ممانعت مقامات پاکستانی با تعداد زیادی از افراد قبیله ای خود دیورند را عبور کرده و بخاطر همبستگی با دولت افغانستان  در جرگه ظاهر شد. چنین اشخاص در آن وقت با یک روحیه قومی و ملی در برابر تحریکات " بنیادگرایی" موضع  گرفتند ، اما نتوانستند که یک تحریک سراسری را در میان قبایل بوجود آورند. زیرا خود جامعه ای افغانی قبلا" مبتلا به انقطاب شده بود و فشارهای ناشی از جنگ سرد در مقابل شدن دو طرف نقش بارز داشت. حالا هم که اندیشه ای ناسیونالیزم در برابر طالبانیزم قرار میگیرد ، نمی توان از منافع ملی در برابرطالبانی که اختیار شان در دست پاکستان است ، گذشت کرد. همینطور اگرنمایندگان اصلی  طالبان در جرگه شرکت نکنند ، مذاکره با طالبان تسلیم شده ، ثمره ای نداشته و باری را به منزل نمی برد.

2 – این جرگه در شرایطی تدویر میآبد که جنگ سرد پایان یافته و در زیر فشار ایالات متحده ای امریکا ، پاکستان باید ظاهرا" در تدویر موفقانه ای آن همکاری کند. اما طوریکه از گزارشات خبری بر میآید تأثیراستخبارات نظامی پاکستان و احزاب تندرو و بنیاد گرای آنکشوردر مناطق قبایلی آنجا بالا گرفته و میتوان گفت که ذهنیت "طالبانی " بر ذهنیت " ناسیونالیستی " پشتونها غلبه کرده است. در چنین وضع دولت افغانستان هم نمی تواند که متوسل به تبلیغات ناسیونالیستی در آن جا ها شود ، زیرا دولت پاکستان ظاهرا" خودرا در تفاهم نشان میدهد ولی همچو تبلیغات را ادامه ای سیاست گذشته دانسته و گامی در جهت جدا ساختن قبایل از پیکر پاکستان میداند. بناء" جرگه ای مورد نظر دریک وضع بدون شور و هیجان ملی تدویر یافته واعضای آن بدون یک تعهد روشن به خانه های شان بر میگردند.

3 – ویا اینکه جلسات جرگه کاملا" در استقامت اهداف و امیال بنیادگراهای پاکستان و ای.اس.ای. جریان یافته و خواهشات ای مانند

" بیرون رفتن قوای خارجی از افغانستان" ویا " سپاریدن اداره و امنیت ولایات هم مرزپاکستان به طالبان" را مطرح نمایند که تحقق آن از جانب دولت افغانستان مستحیل باشد.

4 – در ارتباط به جرگه ای مورد نظر اکثرتحلیل گران افغانی  چنین پیش بینی مینمایند که جرگه ای مذکور یک حرکت نمایشی بوده ، براوضاع امنیتی مناطق هردو طرف خط دیورند تأثیر مثبت نخواهند داشت. اهالی ساکن درین مناطق ، کمافی سابق قربانی تجاوزات بنیادگراها و ای.اس.ای. خواهند بود.

درپایان سخن باید به صراحت یادآور شد که جنگ غربی ها با تروریزم بین المللی در اصل و اساس معضله ای آنها با جامعه ای پاکستان و دولت آن کشور است. زیرا این پاکستانی ها بودند که تروریست ها  را تربیه و لانه داده اند. این پاکستان است که پیوسته آنهارا به کشورهمسایه ای خود ( افغانستان) می فرستند. اما که زمامداران پاکستانی با همان نیرنگ های انگریزی خودرا طرف نه ، بلکه همکار غرب معرفی میکنند. پاکستان در پنجسال اخیر که عبارت از سالهای در گیری مستقیم غرب در نبرد علیه تروریزم است ، هم در تقویه ای تروریست ها سهم داشت و هم بخاطر سرکوبی آنها پول و مهمات جنگی پیشرفته به شمول جنگنده های "اف 16 " از ایالات متحده ای امریکا دریافت کرده است .

     افزایش حملات انتحاری بر قوای ناتو و نتائج تحقیقات از هویت حمله کنندگان ، اروپائی هارا معتقد ساخت که کلید جلوگیری از تروریسم در دست پاکستان است. به همین مناسبت جنرال دیوید ریچارد قوماندان کل ناتودر افغانستان(برتانوی) به اسلام آباد رفت تا بامسئولین امور از نزدیک دیدار کرده و همکاریهای دولت پاکستان را درمقابل تعهداتش علیه تروریسم جلب کند. اکنون که حرف از صدور اعلامیه های دولتی فراتر رفته و فاکت های مشخص مطرح شد ، اسلام آباد چاره ای دیگر نداشت به غیر از اینکه وارد عمل میشد. قوای هوایی پاکستان بتاریخ سی اکتوبر یک مدرسه ای طالبان پاکستانی را بمبارد کرده و 83 نفر مظنون را ازبین برد. با این حمله توافقات پشت پرده میان احزاب بنیادگرای پاکستان و اسلام آباد برهم خورد که اولین نشانه ای آن حمله انتحاری 8 نوامبردر داخل پایگاه نظامی " پنجاب ریجمنت" است . درین حادثه حداقل 42 نظامی جان شانرا از دست دادند

     اکنون دیده میشود که مقابله ای غرب علیه تروریسم  پس از آن همه سردرگمی به سرمنزل مقصود نزدیک شده و شعبده بازی های ای.اس.ای. و بنیادگرا های پاکستان  نمی تواند ، چشم غربی ها را ببندد. اگراین پروسه ای آغاز شده ، متوقف نشود به یقین میتوان به سوال مطروحه در عنوان این مضمون پاسخ داد و" امنیت را میتوان در افغانستان برقرار ساخت".

                   

2006December 

 


[1]سادات، میر عنایت الله (1998) " افغانستان سرزمین حماسه و فاجعه" بن – جرمنی صفحه 32                                                

[2]سادات ، میرعنایت الله (1998) همانجا ، صفحه  60                                                                                                   

[3] بینوا ، عبدالرؤف (1951) " نظری به پشتونستان " د کابل کالنی ، کابل ، مطبعه دولتی ، صفحات 329- 330                         

[4]  - Blowback

[5]  - Rashid, Ahmed (1991).  Silent Soldier.  Far Eastern Economic Review, Vol. 154, Nr. 14, October 10,

Page 57.

[6]  -The Clash of Civilizations

[7]  - Polemic

[8]  - Bernard Lewis

[9]  - The Roots of Muslim Range

[10] - Samuel P. Huntington

[11] - Arnold Toynbee and Oswald Spengler

[12] -Sadat, Mir Hekmatullah. (2006). The Afghan Experience.  Claremont, Califonia: Claremont Graduate University, Pages 3-4.

[13] - Profile

[14] - Jalali, Ali Ahmad.  (2006).  5 years later, Afghanistan pays for sins of ommission.  Baltimore, Maryland: The Baltimore Sun.  October 8.

[15] - Rashid, Ahmed.  (2006).  How to turn the tide in Afghanistan.  Paris, France: International Herald Tribune.  October 12

[16] - IBID

[17] -B.B.C. (2006).  Dari language.  October 8.

[18] - B.B.C. (2006).  May 7.

[19] -Counter- Insurgency Combat- Operation Enduring Freedom (OEF)

[20] - International Security Assistance Force (ISAF)- NATO

[21] - Provincial Reconstruction Teams (PRTs)

[22] - Katzman, Kenneth. (2006). Afghanistan: Post – War Governance, Security, and U.S. Policy.  Washington, DC: CRS Report for Congress.

[23] -Know-How

[24] - Entrepreneur

[25] -Schnelles Geld

[26] -Katzman, Kenneth.  (2006).  Afghanistan: Post – War Governance, Security, and U.S. Policy.  Washington, DC: CRS Report for Congress.  Pages 40-41

[27] کابل پریس (اکتوبر2006)سایت انترنتی افغانستان ؛ از مصاحبه ای رمضان بشردوست

[28] - Rashid, Ahmed.  (2006).  How to turn the tide in Afghanistan.  Paris, France: International Herald Tribune.  October 12.

 

 


بالا
 
بازگشت