در موردهفتم وهشتم ثور

                                                                                                              

                                                                                                                                                                                                                                           

 

 

جليل پرشور

 

 

بخش چهارم

 

مرگ حفيظ الـه امين وآغاز مرحلهً جديد  حاکميت انقلابی

ما در پهلوی هزاران زندانی پل چرخی روزهای بدی را می گذشتانديم. خاصتاً ما پرچمی ها که از محبس نمره دو به اتهام پلان زهر دادن عساکر امنييتی و حمله بالای نگهبانان محبس برای فرار نمودن خود ما وفرار دادن ساير محبوسين، بعد تحقيقات ابتدايی وتوهين وتحقير فراوان از طرف قوماندان محبس،از زندان قبلی که محل نگهداری بيش از سه هزار زندانی بود، بزندان جديد (محبس نمره يک) منتقل ودر دهليز شرقی که جای قرنطين محبوسين اعدامی بود ، کوته قفلی شده وبيشتر از دو ماه از دهليز قفل وزنجير شده وشديدا ً زير محافظت قرار داده شده، اجازه نيافتيم که بيرون شده بملاقات آفتاب برويم وهوای آزاد بيرون اتاق ودهليز  محبس را تنفس نماييم. ولی بهر صورت منتظر مرگ خود بوديم زيرا می دانستيم که حکم مرگ ما بشمول حکم اعدام تعداد زيادی از رفقا ومحبوسين ديگر صادر گرديده بود که عامل اصلی عدم تطبيق آن حکم، به قتل رسيدن نورمحمد تره کی رهبر حزبی ودولتی آنوقت ، بدست امين جلاد بود و مشکلات خلق شده در بين نيروهای دولتی ناشی از آن حادثه .

ما ،در يک دهليز، کوته قفلی بوديم وعبارت بوديم ازرفقا: محبوب شاه سنگر، سرور منگل ، سليمان لايق،نصراله منگل، مرحوم خليل اله سابق وزيرترانسپورت ،نجم الدين کاويانی، جليل پرشور،آدينه سنگين ،طاهر شاه پيکارگر،شهيد احد رهنورد،احمدشاهين،عثمان راسخ   داکتر آتش، نظام الدين تهذيب،خليل زمر،فاروق مياخيل،داکتر برنا ، صمد ازهر، داکتر زره ،اکبر کرگر،جميل نورستانی ،بشير رويگر ،اسد کاوش، انجينر عزيز داکتر فاروق،حکيم سروری، شهيد محمد اسلم آمر سياسی گارد ملی، شادروان محمد عمر روندآمر سياسی بعدی گارد ملی ،انجينر فقير، حيدرمسعود شهيد مير علی اکبر رييس شفاخانهً جمهوريت و شاپور احمدزی که اونيزشهيد گرديد.

بعد مرگ نورمحمد تره کی،امين خواست در چهره وسيمای گويا انسانی ظاهر شود وبتاسی از آن ،بما نيز مجال داد تا روزانه يکساعت از سلول های خودخارج شده در قسمت عقبی محوطهً زندان قدم بزنيم ویکديگر را ببينیم وباهم قصه کنيم.قابل ياد آوريست که در اولين روزی که از دهليز امکان بيرون رفتن بما داده شد وما رفقای خودرا در روشنی ديديم یکی بالای ديگر خود می خنديديم وطرف مقابل را می گفتيم که رويت را ديدی ؟ ترا چه شده ،مثل برف سفيد شدی .رفيق مقابل می گفت آيينه نداری که خودرا ببينی ، وضع توخراب تر از آن است که در مورد من ميگويی. ما اولاًنمی دانستيم که مارا چه شده، بعدا ًفهميديم که محروم بودن طولانی مدت ازنعمت آفتاب وهوای آزاد وبسربردن در قفسه های گلين کوچک يا کوته قفلی بودن ، عامل تغيير رنگ های ما بوده است.

 بهر صورت ما اندکی از آزادی و هوا خوری برخوردار شده بوديم . دریکی از روزها که تاريخ دقيق آن بيادم نيست وبه يقين که اواخر نيمهً اول ماه قوس سال 1358 بود ،صدا های قوتمند طياره ها بگوش ما رسيد وچون تعداد پرواز ها ازدياد می يافتند برای ما سوالهای گوناگون پيدا میشد ودل های ما هول داشت که هرچه زودتر وقت بيرون رفتن ما فرا برسد تا شاهد پرواز طياره ها باشيم ووقتی به بيرون دهليز رفتيم برای اولين بار در زنده گی خود عظيم ترين طيارات را می ديديم که در ارتفاع بسيار پ ايين از بالای محبس عبور می کردند ويکی پی ديگر پايين می شدند. باور کنيد که آن تعداد پروازها مارا عصبانی می ساخت وبا خود می گفتيم که چرا شوروی ها تا اين اندازه از رژيم ظلم وخيانت امين دفاع می کنند واين همه کمک را باو می رسانند.

چند روزی گذشت ولی آمد ورفت طيارات غول پيکر بيشتر وبيشتر می شد  تا آنکه شبی صدای مهيب انفجار ها که هر لحظه نزديک ونزديک تر میشد مارا پريشان ساخت زيرا آوازهً شنيده بوديم که اگر روزی امين مجبور شود تمام محبوسين را قتل عام می کند. بالاخره صدای انفجار ها را آنقدر نزديک احساس می کرديم که گويی در چند قدمی ماست تا اينکه باثر اصابت مرمی توپ بديوارهای عريض سنگی محبس دروديوار اتاق ما لرزيد ودروازهً دخولی محبس نمره يک شکست وما باساس مشورهً رفقای نظامی در  اتاقهای طرف ديگر دهليز رفتيم تا از اصابت مستقيم مرمی ها درامان باشيم.

 من بارفقا ، کاويانی ، پيکارگر وسنگين باتاق مقابل هم قروانه يی های ما، رفقا اسلم ، کرگر وعمر روند رفتيم وبعد چند لحظه رفع اصطراب مان سکوت را شکستيم و هرکدام چند کلمه وجملهً بنام پايداری ووفاداری مان بمردم زحمت کش وطن ، حزب وانديشه های تابناکی که به آن اعتقاد داشتيم ادا نموديم وبين هم موافقه کرديم که هرکه از بين ما زنده باقی ماند درود وسلام مارا به خانواده های مان ، برفقا وهمرزمان مان برساند وبگويد که تا آخرين لحظات زنده گی استوار وبا ايمان به وطن ، حزب ورهبر مان ببرک کارمل باقی بوديم وبه جلاد تاريخ حفيظ اله امين لعنت می فرستاديم.

ما باهم وداع کرديم وروهای يکديگر را بوسيديم ،چون فکر می کرديم که حتما ًکشته می شويم ولی وضع طور ديگری انکشاف کرد، آرامش نسبی بر قرار شد وفير ها خاموش گرديد . ما نيز به اتاق خود رفتيم وصدای تانک را شنيديم که دروازهً محبس را زير چين نموده داخل محوطه ًزندان گرديد. حس کنجکاوی ما بيشتر شد خودرا به پنجرهً فلزی کلکينچهً اتاق که خيلی بلند بود رسانيدم وبرفقايم گفتم که دو چين ماشين محاربوی داخل آمدند وافرادی از آنها پايين شدند که به عساکر وطنی ما شباهت ندارند.

چند دقيقهً محدود نگذشته بود که عساکر روسی با قنداق های تفنگ های شان بدروازهً دهليز ما کوبيدند، همه سراسيمه دويديم که چه گپ شده  است؟ يکیاز سربازان روسی باکلمات روسی وتمثيل هنری بما معلومات می داد ولی ما چيزی نمی فهميديم تا بالاخره با خطاب کلمهً توريش که بعداً فهميدم که گفته بود (توريشی)(رفقا) با چپه ساختن انگشتش  به پايين وذکر نام امين با اشاره به گردنش فهماند که امين کشته شده است.در دهليز دوسه نفری روسی فهم وجود داشتند وآنها با عساکر صحبت کردند ونتيجه را بما ترجمه می نمودند که ده ها نفر از وزرا ومقامات عالی حکومت های سابقه که از امکانات وآزادی های لازم برخوردار بودند وراديو وتلويزيون داشتند بسوی دهليز ما می دويدند وهر کدام مارا در آغوش می گرفتند ومی بوسيدند وتبريک می گفتند .هر چه می گفتيم چه گپ است ؟ فقط تبريکی می دادند وبس ولی وقتی فهميدند که ما اعضای صادق حزب نه راديو داشتيم ونه تلويزيون ونه ارتباط با خارج متحير شدند واصل قصه را با آب وتاب بيان کردند وگفتند که( ما خودما صدای محترم کارمل صاحب را شنيديم، ايشان رييس شورای انقلابی شدند وامين بفضل ومرحمت خداوندی مردار شد ) وچيزهای فراوانی در وصف ببرک کارمل وپرچمی ها گفتند وما که دروازهً زنجير پيچ شده ومقفول دهليز بوسيلهً عساکر شوروی باز شده بود  بصورت عاجل به صحن محبس دويديم وفريادهای خوشی وشادی سر داديم وبا چيغ، فرياد وهورا های ممتد بارها یک ديگر را در آغوش می گرفتيم ولی هرقدر فرياد می کشيديم هم سلولی هاورفقای زندانی خودرا در محبس نمره دو که مدت طولانی را با ايشان سپری کرده بوديم از آن انکشاف حيات بخش برای همه شيفتگان آزادی برای آن اطلاع داده نمی توانستيم که ديوار های بلند وسنگی محبس مانع انتقال صدای ما می شد.

 شب تا صبح بيدار مانديم وصبح وقت سرويسی آمد ومارا به شهر کابل عزيز ماانتقال داد وفصل ديگری از کار ومبارزهً ما آغاز شد. واز جزييات مرگ امين ، موجوديت نظاميان شوروی، پرابلم های جديد امنييتی وسياسی وطن واقف شديم  وبهر کدام ما وظايف ومسووليتهای سپرده شد که حتا تعدادی نتوانستند بعد آنهمه دوری از فاميل وخانواده، بديدار ايشان بروند زيرا آنها را مستقيماً بسوی وظايف خطير جديد شان اعزام کردند.

بهر صورت تعداد بيشماری از زندانيان آن دوران  پل چرخی بشمول ما،اعتقاد داريم که اگر شش جدی پيروز نمی شد ما زنده نبوديم  لذا برسم وطنی پاس آنانی راکه باعث نجات زنده گی ما شدند گرامی می داريم واز ايشان تشکر می کنيم  .

ششم جدی روز آزادی ويا اشغال؟

قبل از پرداختن به مسايل اساسی در اين زمينه ،از همه مخالفين ،رقبا ،دشمنان طبقاتی، سياسی  وايدولوژيک وحتا دشمنان شخصی بعضی از رهبران وکادرهای ح.د.خ.ا تقاضا داريم تا بياد شان بياورند که از همان روزهای اول پيروزی انقلاب ويا کودتای ثور ، نحوهً برخورد وموضع گيری های شان در قبال ، آن رويداد چگونه بود ؟ آيا درهمان لحظات اول دشمنی خودرا اعلام نکرده وتصميم خودرا برای براندازی دولت نوپای، اتخاذ نکرده بودند.؟

آيا قبل از بعد حبس وزندان واعدام ياران وبرادران وانديوالان شان، بدست نيروهای دولتی ، جنگ تمام عيار را آغاز ننموده وده ها تن از افراد سر شناس حزبی را بقتل نرسانيده بودند؟.

آيا بعد مايوسيت از توانايی در چپه کردن حاکميت ،چپ وراست ، سبز وسرخ ورشقه يی وسياه وسفيد بين هم اتحاد نکردند وبرای رسيدن بقدرت ويا اقلاً رسانيدن ضربات هلاکتبار به دولت ، با شرير ترين وخاين ترين نيروهای منطقوی وجهانی کنار نيامده بودند،.

آيا بعد ظلم ها وقساوتهای باند امين ،در هزاران خانهً مصيبت رسيده و طرف تظلم قرار گرفته  مخفيانه دعای سقوط حفيظ اله امين  خوانده نمی شد ودر بعضی از مساجد دور دست واطراف با جهر، اين آرزومندی ابراز نمی گرديد؟. واز خدا طلب کمک ومساعدت خواسته نمی شد؟.

اگر قرار اکثريت مردم بر اين بود وبسياری ها به اين فيصله نزد خود رسيده بودند که بايد دستگاه جور وظلم امين سقوط کند وحکومتی جاگزين آن گردد که حداقل آزادی وآرامش را نصيب مردم بسازد چه راهی وجود داشت که بايد آن هدف تحقق پيدا می کرد ، جز حرکت نظامی. در حاليکه تمام حرکتهای نظامی ، قيامها ، شورشها و بلواهای  مذهبي و سياسی مجموع رقبا، بد بينان ودشمنان امين به ناکامی مواجه شده بود وهيچ نيروی مطرحی که بتواند مردم را از آتش جهنمی امين نجات دهد ،باقی نمانده بود وهمه را استخبارات دولت خورد وخمير ونابود کرده بود .

وقتی صدها فرزند فداکار حزب خودما ، که بدست جلادان امين ، شکنجه ونابود گرديدند، بياد هرکدام از همرزمان ما می آيند بخود می پيچيم وقامت های استوار،عزم وارادهً آهنين، روح فداکاری وايثارومقاومتهای بی نظير آنها در برابر شکنجه گران، در ضمن سوزاندن جسم وروح ما،بما تا هنوز قوت بخش واطمينان دهنده می باشند وبما درس می دهند که وطن، راه خودرا بسوی ترقی وشگوفايی ونجات از ظلم وفريب ، ميرغضبان ظالم تر از امين ولی از نوع ديگر ودر لباسهای ديگر  که سالهاست مردم را فريب داده اند ، نجات پيدا خواهد کرد وآزادی ، عدالت اجتماعی ودموکراسی واقعی  حتما ً پيروز خواهد شد زيرا تحجر وبنياد گرايی بيشتر از اين در پهنهً گيتی خريدار ندارد وآخرين ، قديمی ترين وپولدار ترين جيز گر وممول اين گروه های ،خون ريز وغارت گر، بنا به مجبوريت ، بيشتر ازين بالای آنها ، بسان گذشته سرمايه گذاری نمی کند.

 لذا برای سقوط دولت ظالم امين، به نيرويی ضرورت بود که باعث سقوط اوگردد واز داخل اورا ضربه زند واين نيروجز اعضای قهرمان حزب دموکراتيک خلق افغانستان ، کسان ديگری بنابه دلايل متعدد داخلی وخارجی نمی توانستند باشند. ازينرو پرچمی ها بهمکاری تعدادی از رفقای خلقی شان برهبری، مدبرانهً ببرک کارمل ، شخصيت وچهرهً شناخته شده ومبارز با تقوای تمام عمر،توانستند که از نيروهای شوروی که امين آنها را برای کمک بخودش وحمايت از رژيم خونريزش دعوت نموده بود  استفاده نموده واعضای حزب واحد ، تعدادی از نظاميان زير ضربهً امين، فرار نموده ها ، متواری شده ها ونيروهای مخفی پرچمی وبعضی حلقات خلقی، بهمکاری بيدريغ سربازان شوروی بساط امين غدار را بر چينند وحاکميت جديدی شکل گيرد که طوری که قبلا ً گفتيم به مرحلهً نوين وتکاملی انقلاب ثور مسما گرديد.

 امروز بسياری از مخالفينی که دورهً احساسات بچه گانهً شان را پشت سر گذاشته اند ،به اين قناعت رسيده اند که ششم جدی با وجود آنکه در به پيروزی رسيدن آن نقش شوروی ها جدی بود ، اقدامی بود مثبت که اگر مداخلهً بی شرمانهً خارجی بنام اسلا م، آزادی ،خارجی ستيزی وشوروی وکمونيزم ستيزی، دوام نمی کرد،هرگز قربانی های چند جانبه بعدی داده نمی شد ووطن ما به بدبختی ، جنگ ،خرابی ،چپاول  وغارت مواجه ومبتلا نمی گرديد.

اکنون قبول می کنيم که ما اشتباه کرديم واز نيروی خارجی برای ضربه زدن دشمن داخلی استفاده کرديم وآنهم ازيک دولت کافر وکمونيست، کمک خواستيم  وبقدرت رسيديم. مخالفين بی قرار حزب ما نمی توانند تا اخير تاريخ بد گويی وتخريبکاری نمايند ،بايد طرحهای التر ناتيف شان را اگر عملی نتوانستند ،امروز بگوش مردم برسانند که بايد چه می شد ؟آيا امين دوام می کرد  که آنها اين را قبول نداشتند، جنگ سالهای سال ادامه می داشت که اين نيز راه حل نبود، نيروهای اسلامی دعوت می شدند ؟ که شدند وتاکنون موجوديت فعال تخريبی دارند.حکومت بدون مقاومت برای شان تسليم می شد  که نه امين می خواست ونه ديگران .تمام حزبی ها خودرا آتش می زدند که اين راه حل نبود ونيست.از چين تقاضای ارسال عساکر صورت می گرفت؟ شايد هم بلی وهم نی! برای اينکه مجاهدين حتما ًمی گفتند که چين نيز کمونيست است ولی شايد شعلهً جاويدی ها از وجود عساکر چينی بوجد می آمدند ولی در داخل وطن وسيستم سياسی کشور نيروی ماويستهاآنقدر نبود که دولتی را تشکيل ميدادند ولذا بايد از متحدين جهادی شان نفر قرض می کردند که باز بخاطر قدرت جنگ وحشتناک رخ می داد . پس چه بايد می شد تا از يکطرف نيروی کمکی ويا متجاوز خارجی بوطن نمی آمد واز سویی مردم از زير ساطور جلاد خلاص می شدند.

آيا تخريب نامحدود ششم جدی ، ببرک کارمل ،قوای شوروی بوسيله تمام مخالفين ما،  دلسوزی وگريه کردن بخاطرحفيظ اله امين است  ویا بخاطر آنکه کشور ها ونظاميان خارجی آنها در آن وقت نتوانستند افغانستان را اشغال نمايند وگرنه چطور با جملات کاملاً سياسی ، پر از عقده ودشمنی در مورد يک مسالهً مهم وطنی چنين قضاوت صورت می گييرد که افرادی ببرک کارمل را با کل بی انصافی ،بی معلوماتی تاريخی ودور از عدالت انسانی به شاه شجاع تشبيه می کنند که من درمورد رهبران وپيشوايان ايشان که صدها شاه شجاع را در آستين ولنگی خود دارند بعدا ً معلومات خواهم داد. ولی وجدان های اين افراد که تا همين اکنون جيره خوار ومزدور شاه شجاعان ارسال شدهً پاکستان وعربستان اند وخود می دانند که ولينعمتان شان بمانند آدمکها برقی تا هنوزبدستور دشمنانئمعلوم الحال پاکستانی وعربی، دست وپا بلند می کنند وکله گک می زنند.

اين آغاز فصلی ديگر ومرحله ًجديد انقلاب ثور بود که بمرحلهً تکاملی انقلاب مسما گرديد. آن روز ششم جدی سال 1358 بود که نه تنها هزاران حزبی پرچمی وخلقی ،بلکه ده ها هزار اخوانی ،مجاهد ،شعلهً جاويدی ، سازايی ، افغان ملتی ، خانها ، اربابان ، فيودالها ،کله خوران محلی  و روحانيون سرشناس وافراطی،ملا های سياسی وضد چپی، دشمنان سابقه دار حزب دموکراتيک خلق افغانستان ،يکعده وطنپرستان ترقی خواه، وزرا ووالیيان سابقه، اعضای خانواده های محترم محمدزايی وهزاران سردار وبی سر زندانی واسير دستان خون آلود حفيظ اله امين وباند تبهکارش بوسيلهً حاکميت جديد ، بوسيلهً دولتی که در راس آن شادروان ببرک کارمل قرار داشت از نعمت آزادی برخوردار گرديدند.که هر گز نمی توان نقش سربازان کمونيست شوروی را در آزادی زندانيان محابس مرکزی وولايتی ناديده گرفت. سوال پيدا می شود که چطور غرور اسلامی ، جهادی وانقلابی سرخ انديشه گان ماويستی ،وساير مخالفين آشتتی ناپذير شوروی ها  برای شان اجازه داد که آزادی داده شده وتامين شده بدست بد ترين دشمن شان را بدون کوچک ترين تعمق فکری ودورانديشی برای بکرسی نشستن ادعاهای بعدی شان،از دل وجان پذيرا نشوند واستقبال نکنند که استقبال کردند ، شادی نمودند وجستک زدند و...

چقدر با شکوه می بود که اين آزاده گان(!) به کفر روسی وسوسيال امپر يا ليزم منحط شوروی(بقول خودشان)، ببانگ رسا اعلام می کردند که ای اشغالگر ، ای متجاوز ، ما مرگ را در اين محبس صدبار بر آزادی ايکه نيروی اشغال گر بما ارزانی کند ترجيح می دهيم وبا دادن شعار وفرياد های هميشه پرسر وصدای شان مرگ ودرد بر اشغالگر سر می دادند وسرکرده گان اسلامی(!) زندانی نيزبا نعره های تکبير مرگ را بر ذلت (!) ترجيح می دادند وبه سلول های خود بر می گشتند که امروز اگر کشته نيز می شدند به مجسمه های واقعی آزادی ووطن پرستی تبديل می گرديدند وقبور شان به زيارت گاهای دايماً مزدحم آزاده گان وزيارت پرستان تبديل می گرديد وما هميشه شرمنده می بوديم.

من شخصاً در مراسم آزاد سازی محبوسين محبس نمبر دو  اشتراک داشتم وچون در حدود يکسال را در آن زندان با صدها وهزاران رفيق وهم زندانی هايم سپری کرده بودم ،بمن وظيفه داده شده بود تا درمراسم رهايی آنها که خود سه روز قبل از زندان آزاد شده بودم ،سخنرانی کنم. من در ضمن سخن رانی، شاهد بودم که هيچ انسان پر مدعا ودروغگوی امروزی وزندانی آن روز ، هيچ سخنی جز دعا وامتنان از زبان خود در حق آزاد کننده گان شان بيرون نکردند وهمه با شور وهلهله بسوی فاميل های داغديده ومنتظر شان مراجعت کردند که ما نيز به اساس احساس همدردی، انسانی وهم درد بودن با ايشان اشک ريختيم وآنها را در آغوش گرفتيم وخدا حافظی کرديم وفعلا ًبا وجود همه تبليغات منفی ايکه برای گرم نگهداشتن بازار سياست از زبانهای شان خارج می گردد ،ما برای هرانسان آزاده وترقی خواه دوست ومخالف، سلامتی وخوشبختی آرزو می کنيم ومی گوييم که کمی با انصاف برخورد کنيدوعقلانی بينديشيد چون حال اين شما ها هستيد که در مورد موجوديت قوای خارجی وهمکاریهای بی دريغ تان نه با سوسيال امپرياليزم ونه با یک دولت کافر ،بلکه بخاطر اتحاد صادقانهً تان با امپر ياليزم وچندين نوع کفر والحاد به مردم ومخالفين تان جوابده هستيد وبه يقين که چيزی برای گفتن نداريد جز آنکه فحش وناسزا بگوييد.

آنروز را خوب بخاطر دارم که مفتخواران قديمی از دور به دولت جديد ، به نقش ارزشمند آن  در رها سازی زندانيان سياسی ودر مجموع کل وطن  وبه مساعدت بهنگام واخلاقی شوروی ها مديحه سرايِی می کردند واز آنها تمجيد می نمودند.

ششم جدی روزفراموش نشدنی در تاريخ تحولات وطن ماست که نمی توان فقط با فحش ونا سزا واتهامات مملو از تعصب ،آن را تحليل کرد وبباد ناسزا گرفت ويا هر نوع اتهام دوراز انصاف را به آن بست وآنرا روز اشغال قلمداد نمود ويک حزب بزرگ وانقلابی ووطنپرست را بخاطر دوستی واستفاده از امکانات وسيع وسخاوتمندانهً شوروی به نفع رفاه مردم وترقی وطن بی جهت وبصورت غرض آلود متهم به خيانت کرد.

همه بخوبی می دانيم که اگر حفيظ اله امين دوام می کرد ، نقشه واهداف پولپوت در وطن ما صد فيصد عملی میگرديد چون بارها آن بزرگ جلاد این موضوع را واضح گفته بود که برای پيشبرد اهدافش وساختمان جامعه ايکه  اوآنرا بهشت گونه معرفی می نمود به نفوس موجود وطن ضرورت ندارد ودر اين صورت بسياری از ريش درازان وبی ريش های که بعداً بوسيله استخبارات آگاه وکارکشتهً جهانی مهم تشخيص داده شده وبرهبران مذهبی وسياسی مبدل گرديدند ومطرح شدند امروز زنده نمی بودند .

اما درمورد اينکه حاکميت قبل از شش جدی وياحاکميت شش جدی ،حق آن را داشتند تا از یک نيروی خارجی برای دفاع دعوت بعمل آورند وبه يک دولت غير اسلامی وحتا ضد اسلام، حق مداخله درامور داخلی وطن خودرا بدهند؟ من با درنظرداشت دلايل فراوان ومتعددی که اينک باطلاع تان می  رسانم ،می گويم بلی.و صد بار بلی! . وچرا بلی

 

 


بالا
 
بازگشت