نبشته ا. پولاد

 

 

لحاف  ملا نصرالدين                   

 

           حق تو از صد یکی کی شد ادا                             با بم و راکت اگر خاک رهت روفتیم

اگرجنک بر سر همین لحاف ملا است پس تقسیمش کنید و همه افتخارات تانرا در بازار معاملات تجارتی آزادانه در معرض بیع وشرا قرار دهید تا آخرین خدمات شما بر این زاد گاه تان به اتمام برسد و تن نحیف مردمان صادق وساده این مرزبوم از شر خود خواهی های شما آزاد گردد.

خوب بخاطر داشته باشید که در پارچه شدن هر یکی از پارچه ها مانند یک اقلیت دو دل  وعقب مانده در جامعه های مطمح نظر تان وظیفه غلامی را به پیش خواهید برد.

      چو استعداد نبود کار از اعجاز نکشاید                       مسیحا کی تواند ساخت بینا چشم سوزن را

هموطنان عزیز نوشته من را بخوانید و یکبار به محاسبه با خود بنشینید، چند دشنام جانانه آنچه دل تان میخواهد به من بدهید اما در قضاوت خود راجع به این حقایقی که در زیر مینویسم همه افکار سمتی ، گروهی، مذهبی، قومی، زبانی، طبقاتی و قشری خود رادر یک گاو صندوق صداقت حفظ کنید وخود با استفاده از چهار دیواری همین صندو ق  به اعتکاف انسانیت نشسته حقایق ضرور کشور خود را نه از نگاه عقیدتی بلکه از نگاه کار(یعنی درآمد بخور ونمیر) و به درجه اول از نگاه تعلیم و تربیه و فرهنگ بر رسی و ارزیابی کنید.

با این مقدمه کوتاه میروم که بگویم شما استعداد ضرور به خدمت مردم تانرا به چه بیراهه هائی مصرف میکنید.

اول: در مورد نام افغانستان باید نوشت که اگر این نام تغیر بکند برای مردم بیچاره این سرزمین چه میدهد؟

بهتر است اول مردم را بیاموزید که سرزمین خود را بشناسند و موقعیت خود را در بین انسان های امروزی جهان دریابند. آنوقت است که خود مردم در مورد تصمیم میگیرند و نقش من و تو منحیث روشنفکر پر عقده خاتمه می یابد. برای اثبات این ادعا کمی به تاریخ شما را سیاحت میدهم زیرا بعضی از وطنداران ناشیانه تا ریخ را به زعم خود انحراف داده و فکر میکنند که هیچ کس بجز خود شان از تاریخ خبر ندارند. یا ممکن عمر این برادر ما آنقدر شکر طویل بوده که خود شان پا به پای تاریخ رفته و آنچه را که جناب شان دیده اند نوشته اند، تاریخ نویسان موجود یا سابقه از روی حدسیات تاریخ نوشته اند. برای اینکه قصه دراز نشود از آریانای باستانش میگذریم و خراسان پهناورش را به پهنای همان زمانش می سپاریم. با اینکه آریانا پهناورتر از خراسان بوده اما ما نه به اینش خود را میچسپانیم و نه به آنش، و نه  همسایه هائی که ده ها صد سال به همین منوال پیش رفته اند بر علیه خود میشورانیم  و حتی توان این را هم نداریم که چنین جاروب بزرگی را به دم نحیف خود درین شرایط ببندیم.

پشت نام پدر چه میگردی؟                                       پدر خویش شو اگر مردی؟

افغانستان پر آشوب تنها نیست. نویسنده محترم بعوض عینک سیاه درین عصر علم و تخنیک دوربین خود را استفاده کن. این سر زمین از زمان سکندر مقدونی که دو هزار سال ازان میگذرد برای مدت صد سال پیهم روی آرامش را به خود ندیده است. درین صورت نه آریانایت از دایره گزند به دور میماند و نه خراسانت. جناب محترم این دونام تاریخی افتخار ما است اما نمیتواند سر خمیده و دست دراز امروزی مارا آبرو بسازد. اگر چنین کوری باشیم که در دور دیدن افسانه را حقیقت نشان دهیم به روشنائی زمان نخواهیم رسید.

کمپنی انگلیس در سال 1639ع مدراس را خرید. درسال 1744ع فرانسه آنرا از نزد انگلیس ها تصرف کرد و در 1749ع دوباره بشکل مصالحه فرانسوی ها مدراس را به انگلیس ها مسترد نمود. این وقت است که کمپنی هند شرقی در نزدیک پاندی چری که مرکز تجارتی و سیاسی فرانسوی ها بود تاسیس گردید. یعنی عملا" پای انگلیس ها بشکل فعال سیاسی در شبه قاره هند آغاز گردید. با اینکه در 1640ع اداره تجارتی انگلیس شهزاده بیگم شاه جهان را تداوی کرد و امتیاز محکم تجارتی بدست اورد اما صد سال بعد ازان توانست جای پائی بشکل فعال سیاسی که آغاز کارسلطه جوئی اش در شبه قاره باشد آغاز گردید. در حالیکه احمد شاه ابدالی در سال 1747ع یعنی دوسال قبل از حاکمیت نا میمون انگلیس ها سلطنت خود را بنام افغانستان آغاز نمود که به هیچ صورتی نام افغانستان زاده سیاست و شیطانی انگلیس ها نمیتوانست باشد. احمد شاه ابدالی ساحه خاک نا منسجم و از هم پاشیده را به دور هم جمع نموده و ازان یک کشور ساخت که بعد ها یعنی پنج تا ده سال بعد بحیث یک قدرت منطقوی عرض اندام نمود. تا این زمان کار های این مرد سیاست مدار منطقوی بسیار ارزنده است. لشکر کشی های احمد شاه ابدالی به هندوستان و سرکوبی مردم هند آن ها را مجبور ساخت دست کمک بسوی کمپنی هند شرقی دراز نموده و طالب همکاری و دفاع از خود شوند. اینجاست که باید روی اعمال احمد شاه ابدالی خط بطلان کشید، زیرا اگر حملات احمد شاه به هند نمی بود انگلیس به آسانی امکان رسیدن به مقاصدش را بدست نمی آورد و شاید  هیچگاهی بدست نمی آورد. بد تر ازین هم کارهای احمد شاه ابدالی در مورد سرزمین های اشغالی هند بود که بعوض تنظیم و نگه داری سرزمین های اشغال شده از بین نوابان خود هندو ها که بر مردم ظلم روا میداشتند به ارتباطات شخصی و چند روزه خود با آنها یکی را بحیث جانشین و نماینده تعین و خود با تمام قوا عودت میکرد، یعنی سرزمین را ویران و مردم را بجان هم انداخته بعدا" رهسپار تاج و تخت خود به قندهار می شد. این نوع حملات و فتوحات هیچگونه مفهوم و مطلبی را نداشت، نه برای مردم افغانستان و نه برای هندو ها، بجز چند معبود طلائی هندو ها و چند غنیمت بی مفهوم دیگر هیچ چیزی ازان جنگ ها عاید نبود. مصارف جنگی به بسیار مشکل با همان دست آورد های دزدی مانند (هرنوع استعماری بهر شکلی که باشد دزدی است) تکافو میگردید.   باید بشما این را روشن کرد که کار های زمان شاه ابدالی کمتر از خدمات وطنپرستانه سید جمال الدین افغانی و ازان هم مهمتر شاه امان اله غازی نبود. این مرد با سیاست و مدبر خلا های پدروپدر کلان را میرفت که پر کند، اما همینطوریکه فعلا" مردم ما بعد از به تلک و مشکل افتادن متوجه اشتباه خود گردیده و افسوس میکنند در طول تاریخ این کار را کرده اند. از همین سبب است که میگویند کوریکه صد ها بار عصای خود را گم کرده و ممکن باز هم گم کند همین مردم و دولت های افغانستان بوده و خواهد بود. شا زمان را انگلیس ها نه بلکه مردم خود این سر زمین کور نموده و صلاحیت را به کسانی سپردند که بعد ها مجبور شدند برای دفع آن هزاران کشته بدهند. مگر در همین سی سال اخیر باز هم همین اشتباه تکرار نشده است؟ بنا بران احمد شاه حین نام گذاری افغانستان نمیتوانست نام خراسان را که مدت ها قبل موجودیت آن محسوس نبود و ساحه یا محدوده آن زیر سوال بود روی ساحه خاکی که او شالوده یک کشور مستقل و با نام را میریخت نام گزاری کند. امروز هم اگر من و تو بخواهیم نام خراسان و یا آریانا را دوباره احیا کنیم (واگر بتوانیم جای بسیار افتخار است ) اما ترس ازان است که این کمائی سر سرمایه را نخورد، یعنی ما که هنوز قد راست نکرده ایم باز هم پاکستانی هائی که زیر فرمان انگلیس های سابقه حلقه خود را با هزاران ترس و لرز میخواهند در گوش مردم ماهم بیاویزند کمک نمی کنیم؟ این گونه اعمال صاف و ساده آب به آسیاب دشمن ریختن است و سر مایه را در راه کمائی واهی از دست دادن است. پس برادران! در چنین زمانی این اعمال و صدا ها دشمنی بر مردم بیچاره ماست ویا اینکه میخواهیم بی عقلانه دوستی کنیم؟ بیائید برای مردم سر زمین خود اگر دشمن هم می باشیم دشمن دانا باشیم. در حالت بی سنجشی و نا دانی بعوض خدمت به مردم و سر زمین ما خیانت روا خواهیم داشت.  برای اینکه سخن به درازا نکشد با همین مختصر یاد آورمی شوم که نام افغانستان زاده تراوش سیاست مغرضانه انگریزنه بلکه ناشی ازسیاست منطقوی و کشمکشهای بین القومی  این سر زمین بوده نه زاده سیاستی شریر وباغرض از کسانیکه تا آنزمان مصروف نقب زدن سیاسی برای هموار کردن سلطه خود به هندوستان بودند.

دوم- در مورد زبان باید نوشت که آریائی های مال دار و ثروتمند که تا هنوز در مهد اولی شان اختلاف نظر ها وجود دارد به اساس بعضی از تحقیق ها سطوح مرتفع پامیر مهد اولی شان ممکن بوده باشد. اگر ما از امکانات بگزریم به این مطلب تاریخ یقین دارد که آریائی ها از زمانه های بسیار دور در همین کوه پایه های هندو کش (در مورد نام هندو کش نیز اشتباهات تاریخی بیشماری راه یافته و در آینده درین مورد خواهم نوشت. اما فعلا" به همین نکته بسنده میشوم که نام هندوکش در تاریخی که روی اسناد کتابخانه پنتا گون درج شده است بی پایه و دور از حقیقت میباشد)و سطوح مر تفع پامیر زندگی داشته وبا زبانی تکلم میکرده اند که آنرا زبان آریائی نام گذاشته بودند. زبان آریائی در بین قشر های مختلف آریائی ها فرق میکرد، مثلیکه امروز زبان دری بین عوام و صاحبان فرهنگ بالا تر فرق میکند. مثلا" (او  و آب ) همان زبان بالائی یا در باری را بنام زبان تاج (دربار) یاد میکردند. اما این نام تاجکستان و زبان تاجکی که فعلا" معمول شده است نه به معنی آنست که همین مردم درباریان آنزمان بوده اند. بلکه در طول تاریخ توده ها برای پر اهمیت جلوه دادن خود چنین نام گزاری های نا مسمی ئی را برخود گذاشته اند که هیچگونه اعتبار تاریخی  ندارد. اما چنین نامی در بین آریائی های طبقات یا قشر های بالائی جامعه وجود داشته که بعدها همین قشر ها با دیگر مردم دور و پیش خود که از جمله قشر های پائینی بوده اند یکجا کوچیده و رهسپار سر زمین های دیگری گردیده اند و این مسافرت ها و مهاجرت ها روی زبان  نیز تاثیر گذاشته و همیشه میگذارد. چنانچه همین حالا مهاجران افغان با کلتور های مختلف و لهجه های متفاوت و حتی زبان های نا همگون به کشور بر گشته اند. زبان ها بنا به تغیر مکان و تاثیر پذیری لهجه ها نام های جدیدی کسب کرده اند که پشتو و دری نیز یکی ازهمین تاثیر پذیری هاست. اما فارسی کاملا" معنی دیگری را افاده میکند. این درست است که در کتاب های ما زمانی (قرائت فارسی) نوشته می شد و این کار نا پسندی هم نبود و نیست. زیرا ما امروز بیشتر به نو آوری ها و ترم های علمی در زبان ضرورت داریم که روی آن کار علمی مداوم صورت گرفته شده باشد و شود، که این کار در زبان پارسی صورت گرفته است. یک یاد آوری به دوست سادات خود میکنم که همان نوشته ( قرائت فارسی ) هم درست نبود. زیرا حرف (ف) عربی است ودر زبان آریائی (ف) وجود نداشت و کلمات فارسی و فولاد و بسیار زیاد ازین قبیل بنا به تا ثیز پذیری زبان عربی تغیر شکل یافته است. در حقیقت فارسی نه بلکه پارسی است و فولاد نه بلکه پولاد است. اما اگر دوستم بنا به نام شان هنوز علایق عربی را از ذهن خود دور نکرده اند به مطالعه آثار علامه بی بدیل کشور مان حضرت ارجمند و والا سید جمال الدین افغانی،اسعد آبادی و در بعضی نوشته های خود خود را کنری وکابلی هم نوشته است مراجعه بفرمایند. اما هیچ وقت اسد آبادی نبوده است. اگر احینانا" سر زمین مرد خیز ایران چنین علامه به  این نام ونشان داشته باشد جای شک نیست، اما شده نمی  تواند که کلمات، جملات، کتاب ها و سفر های شان هم مانند باشد. ما افغان ها به پشت کار آن ایرانی هائی که دانشمندان، سخنوران، هنرمندان، نوابغ و مشاهیر ایران امروزی، آریانای سامانی، غزنوی و بطور خلاصه دری زبان را در انظار جهان روشن نموده و راجع به آنها توضیح و تشریح میکنند سپاس گزاریم مگر در توضیح های علمی و تاریخی باید جانب اعتدال و اعتبار را در نظر گرفت.  

زبان آریائی در بین دره های هندو کش بنام دری نام گذاری شد که با مهاجرت ها ی بین پارسی ها و اقوام آریائی در طول زمان لهجه ها فرق نموده و برای اینکه این فرق را توجیه کنند صاحبان ثروت و تکیه زدگان قدرت  در کشور پارس دیروزی و ایران امروزی برای تفاخر نام زبان دری را به فارسی که مقصود شان از همان پارسی بود تغیرنام دادند. این تغیرات نیز عمر طولانی ندارد و بیشتر از دوچند عمر کشور همسایه پاکستان نیست. در حالیکه پارس ها از بسیار زمانه های سابق در بین اقوام آریائی با همه کلتور و زبان خود چنان حل شده اند که صد ها سال نامی از پارس و پارسی حرفی بمیان نمی آمد. این همه نوشته ها برای امتیاز یکی بر دیگری نیست. بلکه تنها برای روشن ساختن اصل تکامل زبان برای دوستان است تا یکی را بر دیگری نه ترجیح دهند و نه مخلوط کنند ونه ازوجود دیگری انکار.

زبان وسیله است. زبان ساخته ذهن بشر است. زبان ضرورت تفاهم را برآورده میسازد. زبان برای مناقشه ساخته نشده بلکه برای کار و رفع احتیاج ابداع گردیده است. اگر همین ابداع نمی بود ما مجبور بودیم با همان عکس ها و شکل ها با یکدیگر افهام و تفهیم میکردیم و برای به مقصد رسیدن زمان بسیار زیادی بکار بود تا همدیگر را درک کنیم. اما امروز بوسیله همین ابداع نیک ما نه تنها به سرعت رفع مشکل و به مقصد میرسیم بلکه  حالا مردمانیکه تنبل وبهانه  تراش اند میروند  تا ازین وسیله هم مانند چاقو، کارد و سلاح که شکم همدیگر را پاره میکنیم مغز همدیگر را فر سوده و گنده کنیم.

من یک دری زبانم اما همه مطالعات من به همان زبانی است که امروز آنرا پارسی مینامند. (نام شخصی ابراهیم است که این شخص در جامعه ئی تولد شده که زبان عربی حاکم دران جامعه است. اگر همین شخص در بین جامعه دیگری تولد می شد ممکن نامش برام ، بندی رام، چن هوی یا نامی مطابق همان جامعه ئی که دران تولد یافته می بود. اما شما در انسان بودن آن شک می کردید؟ هر گز نه. ) پس زبان هم زاده یک جامعه و یا یک قوم یا قبیله است که منحیث یک وسیله تفاهم بکار میرود. این قدر سرو صدا و دعوی روی آن نشان دهنده کلتور پائین و نافهمی محض است. زبان نه توهین پذیر و نه افتخار بخش است. اگر چنین باشد امروز زبان چینائی به درجه اول و انگلیسی بدرجه دوم افتخار آفرین بود و اهمیت می داشت در حالیکه بر عکس است. زیرا توسط زبان انگلیس درین زمان میتوان بسرعت کار های تجارتی و سیاسی و حتی به سویه وسیع تر اجتماعی خود را رفع نمود. درحالیکه شش قرن قبل همین مقام را عربی داشت. خوب دقت کنید تقریبا" تمام کتابهای علما نوابغ و فلاسفه دری و پارسی زبان به عربی نوشته شده است. (این همان مثل مردم ما را تائید میکند که وسیله همان بهتر است که وقت ضرورت به دست رس باشد و رفع ضرورت نماید). به این اساس من به یقین بشما یاد آورمیشوم که خود نمائی های زبانی یکنوع مرض بی عقلی است. لطفا" ازین مرض خود را نجات دهید. اضلاع متحده امریکا اگر با این سیاست کج دار و مریز خود ادامه دهد به معنی دنباله روی آنها از سیاست انگلیس و تقویه پاکستان بوده و هدف این همه سرو صدا ها بجز همان پلان شوم کنفدراسیون چیز دیگری نیست.  در غیر آن این مقدار کمک و این مقدار قوه نظامی جهانی کافیست تا شرایط آرام تعلیم و تحصیل را در افغانستان تضمین نموده وبعد از یک دوره فارغ شده از نسل جوان میتواند در فکر تشکیل قدرت نظامی افغانستان باشد. نسلی که فعلا" در سن وسط یا بالاتر از سن سی قرار دارد میتواند با براه انداختن سرمایه گزاری ها ی صنعتی و استخدام کارگر های فنی هندی که شرایط زندگی شان تضمین شده باشد(پدربدون سر بخانه خود نرود) و استخدام کاگران غیر فنی وطنی مشکل نان و بیکاری را حل نموده و آینده روشنی را در مقابل نسل نوین افغان بکشاید. آنوقت است که میتوان از همکاری صادقانه امریکا سخن گفت. این روش نه تنها آینده افغان ها را تضمین میکند بلکه آرزو های امریکا را نیز بر آورده می سازد. حتی دژ باز دارنده خیالی اضلاع متحده امریکا درین راه برآورده میگردد.  در مورد تشکیل اردوی مردمی موجود یک ضرورت عینی جهت جذب آن تعداد اشخاص مسلح که یگانه راه عاید شان در بیشتر از بیست سال گذشته بوده دیده میشود و بدون این اقدام که مصروف ساختن بیکارشدگان رامعنی میدهد ممکن نبود فامیل های اشخاص مسلح را ازخطر زندگی اقتصادی نجات داد. درحالیکه این قوه نه قدرت جلو گیری از تعرض های همسایه گان را با آن اردو های مدرن دارد و نه شورشیانی که توسط همسایه ها بخصوص همسایه مغرض تجهیز و تمویل میشوند میتواند سرکوب شود. بنا بران هزینه نمودن بیشتر کمک های بین المللی درین راه عینا" بدان می ماند که آگاهانه ضرورت های عینی و عاجل را نادیده گرفته و به رونق آنچیریکه درین شرایط لوکس مینماید کمک هار را به مصرف برسانیم. اگر ما تمام این کمک های بین المللی را در راه قوای مسلح خود هزینه نمائیم باز هم نتیجه آن صفراست. زیرا توده ئی که از علم بی بهره باشد نمیتواند حاکم میدان مبارزه مسلح گردد. سلاح امروز علم و تکنیک بکار دارد و آن بدون سواد و تحصیل بالا میسر نیست. دوستان نظامی ما شاید ملول خاطر گردند اما من ازاوشان میپرسم بخصوص از محترم علومی (ایشان در مصاحبه رادیوئی بی بی سی مورخ 25ماه می خود تاکید برقوای مسلح نمودند.)  که دروجود کدام نیروی انسانی و کدام سلاح مدرن امروزی میخواهید اردوی باقدرتی که بتواند جواب گوی نیاز های آشوب نشاندن کشور که با اردو های مسلح با بم اتمی و راکتی تقویه میگردند گردید؟ مطمئن باشید این قوای بین المللی دیگر از بام دنیا به خانه اش پائین نمیشوند. حتی اگر شما صاحب مدرن ترین سلاح جهان و بهترین کادر های فنی – نظامی گردید. خوب است که پائین هم نشوند تار زمانیکه آرامش قاره آسیا را به یک حد معین سویه در جهان برساند. آنوقت است که این قوا سر دل افغانها می ریزد و باید بریزد. یعنی با وجود رقت بار بودن چنین احتیاجی متاسفانه جبر زمان ما را به این روبه صفتی کشانده است ولو ما از دل و درون گرسنه و نا توانی علمی خود نعره شیرهم بکشیم.    

سوم – فدرالیزم :- بسیار مقبول است اگر هر ملیتی از کشور ما، خود سر نوشت منطقه و مردم خود را بدست خود گرفته و خود مسیر انکشافی خود را تعین و تقویه کنند. ساده تر و با صرف تر برای حکومت مرکزی تمام میشود. اما بیا که یکبار زمینه های چنین آرزوئی را بررسی کنیم.

حکومت سردار محمد داود که با وجود بسیار اشتباهات سیاسی ، اقتصادی و منطقوی پنج سال ادامه داشت باز هم امتیازی را نظر به دوره سلطنت های نادر غدار(واقعا" غداربود، اگر کسی شک دارد بنویسد تا برایش مستند وجز به جزتوضیح و نوشته کنم.)و ظاهر شاه محبوس (این شاه محبوس کاکا هاشم وکاکا محمود خود بود، با اینکه محمود از هاشم یک سانتی بهتری داشت اما همان بهتر هم به مقایسه برادرش هاشم بود نه به معنی واقعا" بهتری.). ظاهر بعد از مرگ هاشم کاکایش و یکی دوسال دوره محمود کاکایش مستقل تر میتوانست فکر کند. درهمین دوره نشان داد که انسان ظالم و درون خرابی نیست. اما طفلی که در چماق خانه تر بیه شده باشد همیشه بی روحیه و جبون بار می آید، بنا بران ظاهر آدم جبون، تنبل، عیاش و بی تصمیمی بود. در دوره طویل سلطنت خود افغانستانی عقب مانده از هر نگاه را حفظ و بنام اینکه آرزوی بزرگی برای ملت خود داشت مردم را فریب داد. حالا هم این نام بابای امریکائی برایش مناسب است. زیرا چیز فهمان افغانستان میدانند که او کیست. مردم در مجموع هیچگاهی اشتباه نمیکنند و فریب هم نمیخورند. اما داود مرد عمل ومرد وطنخواهی بود( با اینکه هنوز از زد وبند فامیلی نتوانسته بود استقلال کامل داشته باشد با آنهم تصامیم و اعمالش نشان دهنده آرزو های نیکش بود) با وجود فهمیدن مردم به این روش داود نسبت اغراض سیاسی خود وفامیل اورا کشتند. 

امان اله خان غازی را بنام لاتی و کافر فرار دادند و بعد ها در سوگش اشک ریختند. دوره کشمکش های (ترکی ساده، امین جلاد و کارمل محاصره شده را درین روند مختصر تاریخی از لست صحبت خارج مینمائیم.) سر وصدای صلح ، بخون غلطیدن افغانستان، اعلان دست کشیدن از ریاست جمهوری افغانستان، صحبت ها و تحلیل های دکتور نجیب اله بعد از دوسال دوره ریاست جمهوری انتقالی اش تقریبا" یقین مردم را فراهم کرده بود که نجیب دیگر همان وزیر خاد نه بلکه سیاست مداری است که واقعا" صلح میخواهد. بعد از سقوط نجیب اله و بخصوص بعد به دار آویختنش مردم به صراحت نشان دادند که به او علاقه وافری داشته اند و امروز هم سخن ها و اعمالش نقل مجلس بیچارگان در افغانستان است. اما چه شد چرا مردم از او حمایه کرده نتوانستند. همین مردم افغانستان سید جمال الدین افغانی را در زمان امیر شیر علی خان که میخواست اساس محکم تعلیم، تربیه و تعالی را در افغانستان باز کند بنام کافر و بی دین فرار دادند.

علت این همه نارسائی های مردم برای زندگی خود شان چیست؟

علت اساسی اینست که مردم سواد سیاسی و سواد عادی نوشتن و خواندن را ندارند. تشخیص خوب و بد را بسیار دیر از زمان لازم آن به فکر عمل میافتند. از همین سبب است اشخاص مغرض و دشمنان در کمین ازین کمبود بهره می برند. بیشتر از همه دشمن در راه سنگ انداری تعلیم و تربیه توجه خود را مبذول داشته است زیرا یگانه راه تاریکی که نتوانند دشمن را بشناسند همین است و بس.

اگر حکومت فدرال در چنین شرایطی بوجود آید دشمن به سادگی میتواند نفوذ نموده و افغانستان را به پارچه ها روی هم طوریکه تا حال قرار داده قرار بدهد و به این صورت صد ها سال دیگر این مردم و این کشور را از کاروان تمدن که صد ها سال عقب است عقب تر ببرد. ما که امروز با کمبود کار گر و کارفرمای فنی گرفتاریم وقتی افغانستان به حد اقل هفت حکومت فدرالی تقسیم شود چطور این کمبود را تکافو خواهیم کرد. دلایل بسیار زیاد دیگری هم وجود دارد که ضرر های حکومت فدرال را در شرایط فعلی زیر سوال می برد و طرح فدرال مایه خوشی دشمن میگردد.

ما هنوز به آن سویه سیاسی و علمی خود را نرسانده ایم که بتوانیم از سلاح خوب سیاسی یعنی طرز حکومت فدرال استفاده ببریم. در کشور هائی که سطح معلومات و سطح دانش پائین و مردم معلومات  خود را دهن به دهن کسب میکنند حکومت فدرال بهترین لانه شیطانی شیطان های درکمین نشسته میگردد.  آنچه درین مورد بیشتر قابل تذکر و یاد آوری مکرر میباشد اینست که سالها دشمن ازین طریق مردم افغانستان را بجان هم انداخته است اما درین اواخر برای تیره ساختن شرایط اجتماعی و توسط آن سرپوش گذاشتن سیاه بر سیاست منطقه جهت به تعویق انداختن حل مسئله سیاسی خط نام نهاد دیورند که صد سال آن به اتمام رسیده است این تلاش های مذبو حانه به شدت به پیش برده میشود. متاسفانه بعضی افغان ها حتی بسویه مصاحبه با رادیوی بی بی سی اظهار نظر می نمایند که ادعا های اعتراضی بر علیه خط دیورند بی مورد است. درحالیکه این هموطن بی خبر ازان است که شارگ ارتباطی بحری مارا انگلستان آن زمان برای همین قطع نموده است تا با تسلیم به سرنوشت وابسته روزی حاضر شویم این خط نام نهاد را که ارتباط آبی مارا با جهان قطع میکند قبول و در پی آن طوریکه فریزر تتلر نوشته است به یکجا شدن دوکشورتن در دهیم. که این تن در دادن بجز از مستعمره شدن پاکستان مفهوم دیگری ندارد. نظامیگران پاکستان که در رآس شان  ضیاءالحق و مشرف به نمایندگی سخن گفته اند ادامه همان نوشته فریزر تتلر است. با این ارتباط بصراحت میتوان گفت که این آرزو آرزوی انگلیس است که ضیا و مشرف بیشتر ازخادمان حلقه بگوش کسان دیگری نیستند. تعجب می کنم که حکومت موجود افغانستان و کشور ایالات متحده چه نوع حاضر شده اند تا مقابله طالبی  بنام تروریزم والقاعده را به انگلیس ها در جنوب افغانستان (قندهار و هلمند) واگزار شوند.

انگلیس در شرایط فعلی نیز با همیان سیاست فر سوده صد سال قبل با رنگ و روغن نوین میخواهد خاک به چشم مردم افغانستان و جهانیان بزند. همین امروز انگلیس از سیاست یکجا شدن افغانستان و پاکستان حمایه میکند. سیاست های اضلاع متحده درمنطقه با نزدیکی روابط دوستانه با هند نشانگر آنست که تشنج های منطقوی و کوچک را جلو گرفته و سیاست باز دارندگی نظامی خود را تقویه نماید. اما این پلان خلاف آرزو های دیرین انگلستان است. آری! همیشه گاو پیر کنجاره خواب می بیند! ممکن روزی کشورلیشتن اشتین(2) باداری جهان را کسب کند مگر دوره انگلیس دیگر گذشته است و باید ازین  خیال های پوچ صرف نظر نماید. پس با این جار و جنجال ها میتوان حدس زد که بهم انداختن مردم افغانستان بنام فدرالیزم و یا اختلاف های زبانی کاریست از زراد خانه سیاسی انگلیس اما توسط نوکران دیو بندی و نظامی گران پاکستانیش به پیش برده میشود. مردم ساده افغانستان تا رسیدن به کنه این سیاست کهنه با پالان نو همدیگر را دوباره به قهقرا خواهند برد. برای از بین بردن چنین یک سیاست کثیف و خنثی ساختن چنین یک پلان شوم بیداری و درایت مردم ما  لازم است که متاسفانه درین زمان طولانی جنگ با بیسواد ماندن قسمت اعظم اولاد وطن و تاریک بودن آینده سواد در کشور بنا بر ویرانی،حریق مکاتب و کشتن استادان آن دورنمای روشنی را نمیتوان سراغ کرد. آنچه در شرایط فعلی  چون آب حیات و نجات بخش برای مردم افغانستان لازم است تعلیم و تربیه وبا سواد ساختن مردم است، تا بدین وسیله مردم شرایط دشوار و راز های کثیف نهفته پشت پرده های سیاسی را درک کنند. این امر اولیت بیشتر نسبت به قوای مسلح دارد. مردم با سواد و بیدار میتواند نظامی خوب و مدافع وطن باشد. درغیر آن نه کارگر خوبی خواهیم داشت نه نظامی خوب ونه یک همشری خوب. بنا بران میتوان گفت که جنجال امروزی افغانستان از عقب نگه داشته شدن بیش از اندازه مردم ماست که دشمن هم درین همین ساحه بیشتر از دیگر ساحه ها شطارت و قوه تخریبی خود را به کارمی برد. از عمل دشمن باید فهمید که راز بزرک در همین سواد و تعلیم نهفته است. اگر مردم درک کنند دیگر کسی بنام پشتون یا پشتو زبان ، دیگان یا دری زبان، بلوچ، ازبک، ترکمن، نورستاتی، پشه ئی وغیره وغیره بجان هم نمی افتند.

 شرایط موجود در افغانستان نشان میدهد که بی سوادی، فقر، وعقب مانی کلتوری سرزمین تاریخی کشورهائی را که برای آینده خود هم میخواستند کاری درین کشور بکنند مایوس نموده و میرود که کنار همان همراهان پرطمع خود بایستد وباید هم بایستد زیرا چنان شرایط جنگل مانند و اصلاح ناپذیر و دفع کننده هر نوع تمدن و ارتقا هر سرمایه گذاری را دلسرد میسازد. (این کار کشور های سرمایه داری صنعتی و بانکداری یکنوع سرمایه گزاری بزرگ است جهت بدست آوردن منافع بزرکترو مطمئن تر در جهان.) آنچه را که نمی باید مینوشتم باید بنویسم که همین الآن امریکا در مداخلات انگلیس تسلیم شده است. زیرا سرمایه گذاری خود را در خطر می بیند. خوب دقت کنید فروش جت های اف 16به پاکستان چرخشی است بسوی همان سیاست سابقه انگلیس. کرزی یکی از مهره های امریکائی بوده و است. با همین اطمینان امریکا حاضر به چنین یک سرمایه گذاری شده است. اگر کرزی نباشد کمک های امریکا و حتی از کشور های دیگر که بشکل اقمارش عمل میکنند به کشور بی بند وبار افغانستان سرازیر نمیگردد. اما درین اواخر عدم هم آهنگی بخش های کاری در افغانستان این مرد معتمد امریکا را هم نزد امریکا بی اعتبار نموده است. زای کوزه سیاسی امریکا و جهان سرمایه میرساند که تندی روابط کرزی و مشرف را که بشکل ظاهری دوستانه بود نمی پذیرند. امریکا تا مدتی جانب داری قوی از کرزی و افغانها داشت. اما درین اواخر در رفتارش مایوسی و سرخوردگی دیده میشود. حتی این سر خوردگی بجائی کشیده است که نه تنها جت های اف16 به پاکستان میفروشد بلکه تبلیغات بر علیه کرزی را نیز بشدت ادامه داده و ممکن درین اواخر شخصی را بنام معاون کرزی تعین و کرزی را ار سیاست دور و مطابق قانون معاونش را جانشین او معرفی کند. شاید بخاطر بعضی از شما بگردد که چه فرق میکند کرزی دست نشانده امریکا نه بلکه شخص دیگر. اما این یک سیاه و سپید دیدن قضیه است. کرزی نشان داد که در کنار وابستگی به امریکا این را هم نمیخواهد تا به سرنوشت افغانستان و افغان ها بازی کند. بنابران کسیکه با چنین یک توافقی که با پاکستان از در معامله پیش آید روی کار شود دیگر کار افغانستان ساخته است و همان پلان انگلیس روی دست. با اینکه قبلا" نوشتم این همه تب و تلاش برای باداری در جهان بیهوده است اما میتواند حد اقل کشور مارا زهرقاتل باشد. چرا زهر قاتل؟ نفوس افغانستان بنا به نوشته های بی اساس و بدون دقت احصائیوی 25 ملیون نفر و پشتونستان هم از پانزده ملیون به هیچ صورتی با لا تر نمیتواند باشد که مجموع میشود چهل ملیون. درحالیکه پنجابی ها بیشتر از 150 ملیون نفر هستند. با چنین یک اکثریتی هیچ گاهی نوبتی به پشتون ها ، تاجکها و غیره اقوام افغانی نمیرسد بنا بران هر نوع گذشت روی خط دیورند به معنی گدا نگه داشتن افغانستان برای همیشه است و هر نوع کانفدریشن و الحاق بدون چون و چرا  پذیرش حلقه غلامی در گوش است. 

 

چهارم- خاصیت و طبیعت افغانی که این هم ناشی از همان کمبود سواد و معلومات است آگنده با خود خواهی و عدم پذیرش واقعیت های عینی عجین است. حتی در همین کشور های اروپائی اکثر افغان ها چنین تصور دارند که این مردم یعنی مردم اروپا ساده و حتی نزد بعضی از آنها بیعقل هستند. این از کجا ناشی میشود؟ آیا این هم از عدم آگاهی و عدم درک شان نیست؟ اگر این ها بدانند که همین مردمان به ظاهر ساده امروز روی خون و گوشت و پوست پدران شان به این شان و شوکت نشسته اند و از همان خوان یغما خوان بشر دوستی کسترده اند دیگر بخود اجازه نمیدهد که خود را عاقل تر بشمارد. این عاقل بودن هم از کمال بی عقلی است.

ما مردم افغان تا آن مرزی از عدم درک پیش رفته ایم که خوب و بد نزد ما وجود ندارد. بد همان است که به نظر ما برابر نیست. خوب همان است که به مذاق ما برابر باشد.  ناگفته نماند که این یک خاصیت عام است. اما نزد افغانها اصل است درحالیکه نزد مردم این کشور های زالو سیاست و وسیله است برای برحق نشان دادن خود. درحالیکه در متن بخوبی میدانند که حقیقت نمیگویند. اما برای همین کذب خود پلان می سازند و آنرا آگاهانه تطبیق مینمایند.

من برای یک نوشته ئی که عملا" در جریان بوده و بدون کم و کاست حقایق را شرح دادم و این شرح هم به شخص خودم مربوط است ده ها افغان ما از جمله دوستان و آشنایانم تلفنی یا توسط ایمیل و بعضا" تو سط نامه مرا به باد انتقاد گرفته و این نوشته ام را خیانت به امر  زمامداری آنزمان میدانند. یعنی اگرحقایق گفته شود خیانت است. این هم یکنوع خود خواهی و دورخود پیچیدن است. چرا ما عیب خود را نگوئیم وازان برای دیگران و برای خود جهت تشخیص درست راه آینده استفاده نبریم؟ این نشان میدهد که حتی روشنفکر ما تا هنوز درس سیاسی درست از زمان ووقایع نه گرفته است.

پنجم:- طرح پلان های غیرواقعی و کار های خود فریبانه. کشوریکه %36 فیصد ساحه خاک آن کوه های بی ثمرو خشک%21آن شهر ها قریه ها و محل های رهایشی دوره مغاره نشینی %12آن دشت، ریگزارو%5فیصدآن سنگلاخ

 %11 فیصد زمین هموار آن فاقد آب بوده برای زرع آن چشمان دهقان بسوی آسمان دوخته شده است تا قطره بارانی بتواند تخم کشته اش را نم آبی برساند که آنهم درچنان اقلیمی به لاتری همیشه باخت میماند. تنها%15فیصد زمین آن به کشت و زراعت با وجود کمی آب آن مساعد است چطور میتواند کشور زراعتی محسوب شود؟ درحالیکه معادن آهن، مس، یورانیم، زمرد، لاجورد، مرمر، رخام ، گاز، نفت، مواد جهت ساختن سمنت و غیره دست نخورده آن سرمایه هزار ها سرمایه گذار جهانی را میتواند بخود جلب کند و با این دارائی نه تنها مردم ما قد راست میکنند بلکه به کاروان تمدن جهانی در طول چند دهه میتوانند سهم خود را نشان دهند. بشرط آنکه سرمایه گذاران سرمایه گذاری کنند نه اینکه مانند انجو های موجود چون جوک های گرسنه خون بدن نحیف اقتصاد کشور مارا بچوشند. بهتر است گفته شود خون امانت داده شده اقتصاد کشور ما را بچوشند.

ما آنقدر چیره و چاک فراوان داریم که با این مختصر نوشتن ها نمیشود آنرا بشماریم بنا بران بهتر است از زیاده نویسی دست خود را بگیرم و به این مثل مردم ما بسنده کنم که اگر در وطن کس است همین قدر هم بس است.

یارها زنده وصحبت ها باقی.

من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم          تو خواه از سخنم پند گیرو خواه ملال

 

(1)از زمانه های بسیار قدیم تا دهه میانی قرن بیست یعنی در سالهای 1950نام کشور ایران امروزی فارس بود. نام فارس در بین سالهای نزده شصت بنام ایران تغیر خورد. تا مینامند. زبان کاربردی پارس در چهار صد سال قبل از امروز زبان دری بود در اشعار سخنوران پارس مانند: Persia امروز کشور های جهان به زبان انگلیسی این کشوررا

سعدی، حافظ، خواجوی کرمانی و غیره کاملا" مشهود است. نام کشور پارس بنا بر سابقه تاریخی که پارس ها درین سرزمین زندگی میکردند نهاده شده بود. با مهاجرت آریائی  ها و مخلوط شدن شان با پارسی ها بعوض اینکه آریائی ها و کلتور زبان شان در بین پارسی ها منحل شود کلتور وزبان پارسی ها درین اختلاط کمرنگ تر شده رفت تا اینکه کاملا" ازروند کاربردی جامعه دورشد. مگر نام پارس و پارسی وجود داشت چنانچه فردوسی طوسی نیز در شعر خود میگوید (بسی رنج بردم درین سال سی --- عجم زنده کردم بدین پارسی) اما اگر سراپای شاهنامه را بگردید بجز همان دری ناب و خالص چیز دیگری نمی یابید و برحق گفته است که عجم را با آن پارسی زنده کرده است. فردوسی به تعقیب هزار بیت دقیقی شهنامه خود را بنا کرده و روحیه همان هزار بیت تا آخر شهنامه ادامه یافته که خود میرساند همه ابیات دری اند. زیرا دقیقی با فارس و فارسی رابطه زبانی و بلدیت نداشته است. درنیمه قرن بیست بعد ازجنگ دوم جهانی که پارسی ها به کشور های اروپائی بخصوص فرانسه جهت فراگیری فرهنگ و ادبیات رفتند دریافتند که باید نام فارس را از کشوری که ادعای نسل آریائی بودن را دارد دورکرد. درین کار شاه ایران پیشگام شده و نام کشور فارس را به کشور ایران تبدیل نمود. تا با نام آریائی هم آهنگی داشته باشد. بنا بران زبان ایران، دری زبانان افغانستان و تاجک ها درعین حالی که ریشه آریائی دارند با تغیر لهجه که بعد ها بمیان آمده است دارای یکنوع الفبا و رسم الخط می باشند. زبان های دیگر آریائی از نگاه تلفظ و لهجه با این زبان فرق دارد. حروف الفبا و نوشتاری زبان آریائی با زبان عربی کاملا" متفاوت بوده و بعضی حروف های آریائی و عربی از نگاه تلفظ با هم  شباهت دارد. زبان و رسم الخط پارس ها با رسم الخط آریائی ها شباهت های نزدیکی داشته و این علت ممکن سبب شده باشد که هردو زبان دریکدیگر مدغم شوند. وقتی عرب ها در سرزمین فارس سرازیر شدند برای ساده تلفظ کردن کلمات سرزمین های اشغالی شان بعضی حروف کلمات را مطابق زبان خود تلفظ کردند. چنانچه حالا زبان های دیگر را به همان شکل تغیر میدهند مثلا" در زبان انگلیسی پارکنگ کلمه آشنا را با حرف ب تلفظ میکنند یعنی بارکنگ. به همین اساس کلمه پارس در زمان تسلط اعراب به فارس تبدیل و زبان آنها که پارسی نامیده میشد به فارسی تبدیل شد. بعد ها بسیار کلمات عربی در داخل زبان پارسی، دری، پشتو، کردی وغیره داخل وبه شکل قبول شده ئی در آمد. چنانچه امروز بیشتر از پنجا فیصد کلمات ما ریشه عربی دارد. نا گفته نماند که بسا کلمات و  حروف هائی که در عربی جا گرفته است نیزریشه آریائی داشته و در اثر مهاجرت های جبری مبارزین سر زمین های آریائی به کشور های عربی دران کشور ها معمول شده است مانند(مانی، مزدک و بابک خرم دین)  حین کشور کشائی عرب ها به کشور های آریائی زبان همان کلمات دوباره بنام کلمات عربی در بین اهالی سرزمین های آریائی پذیرفته شده است. به این اساس بین زبان های ایرانی ها، دری زبانان افغانستان و تاجک ها فرقی نیست. و این اختلافاتی که دامن زده میشود مغرضانه و روی منافع سیاست و سیاست مداران که برای منافع اقتصادی خود در تلاش اند بمیان آمده است. نو آوری های همزبانان کشور همسایه در زبان دری (پارسی) که فعلا" هیچ فرقی باهم ندارند تا جائیکه ریشه اروپائی (انگلو ساکسون، جرمن،سلاو وغیره) نداشته باشد قابل پذیرش بوده و مخالفت با آن به معنی مخالفت با زبان خود است. مثلا" کلمه( دوچرخه) به مراتب از بایسکل بهتر بوده و ما باید آنرا در نوشته و صحبت خود به کار بریم. اما کلماتی چون (مرسی، کمود، ماشین، متوالی، اوتوموبیل و غیره ) که ریشه زبان ما را ندارد لازم نیست عوض شوند ولو در حقیقت این کلمات در زبان ما هم از زبان های خارجی داخل شده باشد. زیرادر سچه سازی زبان ما کمک نمیکند. سچه سازی زبان نیز امتیازی نیست. اما زنده نگه داشتن سوابق تاریخی خود یک سرمایه انسانی است.

(2) کشور لیشتن اشتین که یک شهربوده وهم یک کشور است در بین سرحدات آلمان و فرانسه جا دارد.     

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت