ایجاد جنبش نو گرا ، نیاز زمان ما

 

 

  نواندیش

  مشارکت سیاسی یک جامعه ء محروم  در بدنه ء قدرت ، بدون پشتو انه ء تشکیلاتی میسر نمی گردد. به خصوص کشور هزاررنگ مانند افغانستان که سالهای متمادی با شیوه ء استبدادی اداره گردیده و طبیعی است که اکنون هم استبداد در سیمای خشن  تعصب ، تبعیض ، امتیاز خواهی ، امتیاز گیری ، افزون خواهی ، انحصارگری به حیات خویش ادامه می دهد.  به گونه ء مثال در همین پنج سال حکومت آقای کرزی سعی بر این بوده که جامعه ء هزاره از شرکت همه جانبه در حیات سیاسی افغانستان ، انصراف داده شود. تمامیت خواهان از حضور چند وزیر و پست عقیم معاونیت دوم ریاست جمهوری ساتر خو بی برای کتمان  " انصراف دهی سیاسی " هزاره ها در تمام بد نه ء قدرت ، استفاده کرده ومی کنند.

   درافغانستان گویا قرارداد  " هزاره ستیزی " عبد الرحمان خانی ، در چهره های مختلف عمل می کند. زمانی " امیر آهنین " هزاره هارا به " خر بارکش " تشبیه می کند و  در طی جنگ پنج ساله ء خویش ۶۲ در صد این مردم را نابود می کند. سردار هاشم خان ، فرمان منع تحصیل نظامی فرزندان هزاره ها را صادر می نماید. ظاهرخان وقتی در تابستان سال ۱۳۴۵ به هزاره جات سفر می کند ، در طی سخنرانی کوتاه ء خویش می گوید که :

   - هنگامی که به این سو عزم سفر داشتم ، خانواده ام به شدت مرا از  سفر به هزاره جات بر حذر می کرد و چنین سفری را تنزل مقام شاهانه ء من می دانست. 

 داود خان  در دوران نخست صدارت خویش ،  هزاره ای عریضه به دست را که به نماینده گی از مر دم ، شکوه ء از حاکم محل داشت ، در تنور گدازان نانوا یی ، به آتش می اندازد. حفیظ الله امین در جمع از هزاره به صراحت می گوید که :

  - مگر دوران عبد الرحمن خان را فراموش کرده اید ؟

 سلیمان لایق  این شاعر انتر ناسیو نالیست ( ! )  ( دوره ء زمامداری کارمل ) در روزنامه ء " حقیقت انقلاب ثور " نفوس هزاره ها را " صفر ، اعشاریه چند " می نویسد.   مولوی خالص  مشارکت سیاسی هزاره ها و زن ها را در افغانستان به شدت رد می کند. در تحول دیگر ، که تصور میگردید که گویا جوامع محروم پس از سالها ، سیطره ء تمامیت خواهی راکنار زده و در یک همگرایی تاریخی زمینه های مشارکت عادلانه ء شان را در تمام لایه های قدرت سیاسی افغانستان مسجل می سازند. بر خلاف یکبار دیگر " هزاره ستیزی " با بد ترین نفرت چهره گشود ، آنهم از سوی آنهای که ادعای نابرابری و محرومیت تاریخی خودرا برابر با " هزاره ها " می دانستند. امارت طالبان که بر شالوده های افراطی مذهبی و فاشیستی  پی ریزی گردیده بود ، " هزاره ستیزی " را به سیاست رسمی خود تبدیل کرده بودند. اکنون که بنا بر دلایل مختلف فضای باز تری به وجود آمده است ، اما در قبال جامعه ء هزاره ، یک سیاست مرموز ، عمل می کند. چند وزیر سر بزیر ومطیع ویک والی زن ، در فضای تبلیغاتی تمامیت خواهان و سا یر " خود برتر بینان " چنان هیاهو برپا کرده اند که گویا هزاره ها تمام قدرت را در دست دارند. اما بر خلاف مشارکت سیاسی هزاره ها در بدنه ء قدرت اساسا ً احساس نمی گردد. بهترین کادر های متخصص جامعه ء هزاره یا بیکار اند ویا در اداراتی بکار مشغولند که در حد یک مامور دون پا یه به شمار می رود. وزارت خارجه که از آغاز تاسیس تاکنون قلمرو ممنوعه برای هزاره ها بوده است ، اکنون که از وعده ووعید آقای اسپنتا ، مدتی می گذرد ، اما از تقرر کادرهای مسلکی جامعه ء هزاره در این وزارتخانه خبری نیست وشاید این وعده ووعید هم از آن وعده های سر خرمن باشد. خلاصه هزاره ها به حیث یک قومیت مهم نه در سیاست گذاری افغانستان اثر گذار بوده اند و نه منزلتی در ادارات مهم کلیدی داشته اند.

   پدیده ء دیگری که در گذر تاریخ از سوی مجریان سیاست در افغانستان اعمال گردیده است ، ترور شخصیت های سیاسی و ملی جامعه ء هزاره بوده است. میر یزدان بخش بهسودی شخصیت مدبر و توانای که تقریباً رهبری تمام هزاره جات به دست داشت ، در یک توطئه ای درباری ، توسط حاجی خان کاکر ( کاکل ) فریب داده می شود و به شهادت می رسد. ابراهم خان گاو سوار ، رهبر قیام " روغن شرکت " در بغلان تبعید می گردد. برات علی خان تاچ و فرقه مشر فتح محمد خان از بنیان گذاران جنبش مشروطه خواهی سوم ، دهها سال را در زندان می گذارانند. سید اسماعیل بلخی سخنور ، عالم و مبارز آزادیخواه که دهها سال را در زندان سپری می کند و بعد زهر خورانده می شود ، اسماعیل مبلغ دانشمند ، نویسنده و اندیشه گر توانا ، زندانی وبه شهادت می رسد. رهبر شهید ، استاد عبد العلی مزاری که در شرایط خون و آتش درفش عدالتخواهی را بر می افرازد ، در یک توطئه ای فرامرزی به دست سپاه ء جهال طالبان به شهادت می رسد. به همین گونه دهها شخصیت توانمند ، آگاه  ، شجاع و مبارز جامعه ء هزاره ، با حیله های گوناگون نابود گردیده اند.

   اینها همه تجارب تاریخی اند که جامعه ء هزاره در طول حیات خویش ، بهای گزافی بدانها پرداخته اند و اگر هزاره ها اکنون ازجا نجنبند ، هیچ ضمانتی در جهت  تکرار مجدد این تراژیدی های هولناک وجود ندارد. از دید این قلم ، مهمترین دستآورد جامعه ء بشری ایجاد تشکل های سیاسی است که از این طریق توانسته  مشارکت جمعی مردم را درتمام نهادهای سیاسی و اجتماعی کشور ها تامین نماید. البته  میزان مشارکت واقعی و نمادین در کشور های مختلف مستقیماً متناسب به سطح پیشرفت آنها می باشد. اما در افغانسان ،  تمرین این  "مشارکت " جدید وتازه است. نفس پیدایی این تمرین ودیعه ای نیکوی به شمار می رود. اما اینکه جامعه ء هزاره چگونه توانسته ویا می تواند از این فضا به سود خویش استفاده نماید ، بستگی به رهبریت سیاسی این جامعه دارد. باور من این است که ما فرصت هارا نباید در کنکاش ، تایید و یا تردید این زعیم و آن زعیم جامعه ء هزاره تلف نماییم. و یا  در تحلیل ، تفسیر و ا نتقاد احزاب موجود جامعه ء هزاره قلمفرسایی نماییم. بگذار این احزاب به راه ء شان ادامه بدهند ، پوسیده گی ویا تازه گی آنها در گذر زمان چهره می گشاید و جامعه خود قاضی عادل در قبال آنها خو اهد بود. در گیر شدن با نحوه ء فرایند کیش خواهانه ویا جمعی آنها ، به جز از ایجاد جو افتراق چیزی دیگری را به ارمغان نمی آورد. اما طبیعی است که جامعه ء هزاره در لحظات حساس کنونی که نه تنها مقدرات افغانستان بلکه مقدرات منطقه در حال دگرگونی است ، به یک تشکل جدید سیاسی نو گرا نیاز دارد که با رویکرد منطقی و مسالمت آمیز وارد عرصه سیا ست افغانستان گردد. برای ایجاد این تشکل ، فراورده های زیادی از تجارب احزاب سیاسی در افغانستان وجود دارد. تشکل جدید ، نخست نیازمند بحث و گفتگوی پیوسته میان سازمان دهنده گان خویش می باشد. زیرا افراد که در این جمع باهم به توافق می رسند ، باید آگاهانه ، باورمند ، صادق ومتعهد به آرمان جامعه ء خود باشند. آنها این باورمندی را در دیالوگ مستقیم ، رو در رو می توانند کسب نمایند واگر این توافق ، توافقی صد در صدی نباشد ، با توجه به میزان حضور پیدا و پنهان " هزاره ستیزی " در افغانستان و موجودیت " مارهای آستین کیش خواهانه " ، نیمه راه ، همدیگر را رها خواهند کرد و در قبال یگدیگر موضع ستیزه جویانه خواهند گرفت.

  گرچه در افغانستان حضور پر شمار احزاب سیاسی ، جامعه را نوع بهت زده ساخته است. این احزاب در فرایند سیاست گذاری های شان توفیقی هم نداشته اند. حضور اعضا کمرنگ ، مرامنامه ها و اساسنامه ها یکرنگ ، دموکراسی خواهی در تمام اصول مرامی شان متبلور ، اما حضور داوطلبانه و آگاهانه ء مردم در این احزاب غایب اند و اکثریت این احزاب نتواسته که اهداف شان را روشن وشفاف بیان نمایند وجاذبه ای برای کشانیدن طیف های اجتماعی را تقریباً از دست داده اند. برخی ازاین احزاب ، فقط در وجود یک شخص تعریف می گردد واگر فردا ، آن شخص از صحنه کنار برود ، دیگر حزبی منتسب به او نیز فرو می پاشد. ولی با وجود همه ای اینها ، جامعه ء هزاره بیش از هروقت دیگر ، نیاز به یک  تشکل با ضابطه و نوگرا  دارد. به ویژه که فرهیخته گان سیاسی وفرهنگی جامعه ء هزاره تجارب زیادی در این زمینه اندوخته اند. تشکلی که در وجود یک شخص تعریف نگردد ، مبنای کارش را بر شرکت داوطلبانه ای آگاهان جامعه بگذارد ، از تک محوری بپرهیزد و سازمان را مطابق به اصول شورایی هدایت نماید. اساسنامه و مرامنامه اش را طبق مقتضیات افغانستان ، به تصویب برساند ومطابق آن عمل نماید. انعطاف ، میانه روی ، سنجش ، تعادل ، ثبات مندی و قاطعیت در اندیشه های برحق ، فرایند کاری هر عضو آن را تشکیل بدهد. ازدید من زایش ، پرورش وقوام دهی چنین جنبشی می تواند زمینه های مشارکت ملی و سیاسی هزاره هارا در ابعاد گسترده ء قدرت مساعد نماید و مشروط به اینکه این جدل سیاسی در بستر مسالمت جویانه ، عجین با فرهنگ سیاسی وبه دور از هرگونه خشونت طلبی رشد نماید. چون بیان درد مندی تاریخی جامعه ء هزاره معنای آن را نمی دهد که مجموعه ای خشونت های که بر این جامعه رفته است ، با خشونت پاسخ داده شود. جامعه ء هزاره به هیچ وجه تافته ای جدا بافته از سایر قومیت های افغانستان نبوده و سرزمین آن به مثابه " قلب " افغانستان شمرده می شود ، طبیعتاً قلب در پیوند بااعضای دیگر واعضای دیگر در پیوند با قلب حرکت همآهنگ در هستی را شکل می بخشد. یکی بدون دیگر معنای وجودی شان را از دست می دهند. جامعه ء هزاره بیش از سایر جوامع افغانستان نیاز مند وحدت آگاهانه ء ملی می باشد. برای رسیدن به حقوق شهروندی ، عدالت ملی ومشارکت همه جانبه ء سیاسی به جدل سیاسی ومدنی ضرورت است ، واین جدل در سیمای یک نهاد متشکل و داوطلبانه میسر شده می تواند و بس. نکته ء دیگر اینکه ، زعمای سیاسی کنونی هزاره ها ، شاید در تجربه آموخته باشند ، که هر عصری از برهه ء تاریخ ایجابات خود را دارد ، زمان حال ما نیز نمی تواند از این امر مستثنی باشد.  با توجه به اوضاع ملی وبین المللی ، روزگار این زمانی ما ظهور بنیاد های جدید سیاسی - اجتماعی را بر می تا بد اگر نیت خدمت به مردم مطرح باشد ، ازاین بستر ها به خوبی می توان برای شرکت دهی جامعه ء هزاره در نهاد های قدرت دولتی به مقصد بهبود حیات اقتصادی و اجتماعی شان ، بهره گرفت. به ویژه که این نهاد ها ، مدنی ،  متعادل ، خود باور ، متسامح و دور از تقابل و مخاصمت میان حزبی ، عمل نمایند.

   خلاصه اینکه روشن گران ، آگاهان ، فرهنگیان ، روشنفکران دینی و سیاست ورزان جامعه ء هزاره  برای بقای جامعه ء خود و  شرکت دهی این جامعه در تمام نهاد های قدرت ، ناگزیر اند در یک پیوستگی وهمگرایی تاریخی با اندیشه های جدید وارد عرصه شوند. فقط با یک نگاهی دقیق به سوی سایر جوامع ، می توانند پیام روشن از ضرورتمندی چنین حرکت را در یابند. به گونه ء مثال دهها حزب ازمیان این جوامع برخاسته اند ، اگر یکی صحنه را ترک می کند دیگری در صحنه وارد می شود. از سوی دیگر در طول تاریخ افغانستان مانند امروز ، فرصت تنفس سیاسی برای جامعه ء هزاره در دسترس نبوده و آگاهان این جامعه نباید این فرصت ها را به هدر بدهند ویا در قیدو بندهای ایدیا لوژیکی شان ( چپ وراست ) چنان درگیر شوند که با چشمان باز نتوانند واقعیت های زمان خودش را مشاهده نمایند و طبیعی است که هرگونه پابندی به " اخوت خواهی " و یا " انترنشنلیستی گری " سودش به  "دیگران  " و زیا نش به  " خودی " ها می رسد. چون برای تمامیت خواهان و انحصار طلبان - از هر سنخ که باشند - این مفاهیم ، کهنه ومنسوخ گردیده اند.

   آخر اینکه ما باید " خود " را دریابیم و با اعتماد به نفس دور از پراگنده گی محلی ، آگاهانه و مصمم در شط جاری زمان همچون رود خروشان سر به صخره بساییم تا ماهی مراد را بدست آوریم.

 

 


بالا
 
بازگشت