دکتر صاحبنظر مرادی

 

گذاری به فرهنگنامه مفاهیم ملت و مقوله های ملی

 

مفاهیمی چون سرود ملی، منافع ملی، وحدت ملی، مصطلحات ملی، فرهنگ ملی و امثالهم واژه گانی هستند که در نظام اجتماعی شکل گرفته ملی یا توصل به مرزهای ملت شدن یا ملت بودن در یک جامعه معنا می یابند. از لحاظ تعاریف جامعه شناسی ملت مرحله ای از رشد و نضج نظام اجتماعی متشکل است که با پیمودن مراحل و مدارجی از تکامل اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و اقتصادی بر مبنای مشترکات با همی گروههای اتنیکی و قومی در یک جغرافیای مشترک بوجود میاید. لازمه شکل گیری ملت پیش از همه حضور مشترکات قویاً گره خورده در زنده گی اجتماعات انسانی مردم یک سرزمین میباشد، هرگاه منافع تاریخی، فرهنگی و اقتصادی افراد این اجتماع در قوانین و میثاقها بصورت فراقومی بخوبی حل گردد و زمینه ای برای تبارز بی عدالتی، غصب حقوق گروههای قومی بمثابه مصدر انگیزه های واکنشی و عکس العمل های تلافی جویانه وجود نداشته باشد، آنگاه مردم در محور خواستها و اهداف مشترک شان بسیج میشوند و این خواسته ها و تمایلات گروهی آنان فراقومی و "ملی" میگردد، که متاسفانه در کشور ما تاکنون چنین نبوده است. منظور آنست تا بدانیم که روند ملت سازی بر پایه عناصر متشکله روبنایی و زیر بنایی آن از مولفه های تکامل اجتماعی بوده و زاده اراده و افکار دولتها، نهادها و رهبران سیاسی نمیباشد که بر اساس خواسته آنان پروسه ملت سازی شکل بگیرد یا فروبریزد. این نیاز بایست در بستر تکامل اجتماعی پرورش یابد و با عبور از فراز و فرود مسیر تاریخ، و اکتساب تجربی کمونها به زنده گی مردمان جامعه در آمیزد. این خود یک فرایند تاریخی است و بایست با  اتخاذ راهکارها و برنامه های توسعوی متناسب و منطبق به محتوای جامعه و برداشتن موانع واقعی از مسیر توصل باین خواسته ها دست به کار شد و امید دستیابی به روند شکل گیری "ملت" و آنگاه زمینه طرح ریزی فرهنگ ملی، سرود ملی، اتن ملی و ... ملی را مهیا نمود. تا آنزمان نمیتوان لباس طفل هفت ساله را به مرد تهمتن هفتاد ساله پوشانیده و ازین کودک نو سفر خرد و تجربه پیر مرد مذبور را انتظار داشت، زیرا او هفتاد سال بایست زنده گی را تجربه کند تا بحد خود کفایی عقلی برسد.

افغانستان لزوماً کشور عقب نگهداشته شده ایست و مردم آن نا متجانس و دارای تقالید محلی، گروهی و ساختارهای عشیروی اند که در مناسبات اجتماعی آنها میتوان نمونه های بارزی از ناهمگونی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی (چند دوره ای تاریخی) را دریافت که این خود در فراکیری مضمون سیاسی آن پیچیده گیهای را بوجود آورده است. واضحست که عقبماندگی اجتماعی و اقتصادی برای این کشور امر فطری و ازلی نمیباشد، بلکه این پدیده های نا میمون ما یحصل سیاست گزاری قدرتهای طماع استعماری جهانی و منطقوی در وجود سرداران مزدور و وابسته و زاده خصلت عقب افتاده نظام سیاسی ایست که از کنفدراسیون قبیلوی سربرداشته و برای رشد و گسترش زمینه های ترقی اجتماعی و عرضه فرصتهای لازم آن چارچوبی وسیع تر و گسترده تر از مناسبات قبیلوی وضع نشده است.

از چشم انداز ممثلین پالیسیهای رسمی کشور اقتصاد، سیاست، فرهنگ، نظام سیاسی و حتی مسایل ارزشی مثل عقاید دینی و مذهبی با فهم و برداشت قبیلوی عرضه میشوند، در ذهن و دماغ مسئولین کشور همواره مفهوم "قبیله" و منافع کوچک او جای پندار و تعریف "ملت" و منافع ملی را بخود گرفته است. ازینرو تصادفی نیست که بزرگترین مسئولین دولتی ما بشمول خانواده سلطنت در یک جامعه کثیر الاقوام که رهبری و گرداننده گی سیاسی آنرا بدوش دارند با جراآت و جسارت فراوان تخلص "پشتون"، "پشتونیار"، "پشتونزی" و امثالهم را در کنار نام خود گذاشته اند.

حال این آقایون برای یک لحظه اگر فکر کنند که وزیری، رهبری و روشنفکری از تبار دیگران در کنار نام خود واژه "تاجیکیار" ، "اوزبیکخواه" و "ترکمن دوست" را بگذارند، این آقایون فوراً برایش خواهند گفت که مگر تو یار دیگر اقوام و هواخواه و دوست سایر مردمان کشور نیستی که خود را در کپسول کوچک عشیره، قوم و قریه خود جا داده ای؟ اصولاً این مسئولین ظرفیت و توانایی از خود بیرون شدن و با دیگران در آمیختن را نداشته اند.

(ز آب خورد ماهی خورد خیزد                                 نهنگ آن به که با دریا ستیزد).

تار و پود افکار این عده افراد با وجود قرار داشتن در مناصب عالی دولتی یا حتی بهره مندی از تحصیلات عالی دانشگاهی تا سطوح کلان با القاب های علمی و دانشگاهی از محیط قبیلوی فراتر نمیروند. دلیل انهماک اینهمه پشتونگرانی و قوم سالاری شاید در محدودیت ابعاد تاریخی، فرهنگی و جغرافیایی آنها نهفته است. حرمانهای نامریی بودن چهره اجتماعی آنان بروی صفحه تاریخ و جغرافیای منطقه شاید بصورت آگاهانه و نا آگاهانه انگیزه نطفه گرایی را با شعار "پشتونوالی" بحیث ایدیولوژی اقتدار گرایی و ابزار سیاسی در نظام اجتماعی محدود آنان درین جغرافیا قویاً بوجود آورده است.

در تاریخ اقلیتهای قومی و مذهبی همواره در اتحاد و همرایی بسر برده اند و این اتحاد و یکرنگی شرط اصلی بقا و دوام آنان دانسته میشود. مثلاً نظام اجتماعی و عقیده تی مذهب اسماعلیه بسیار متحد، صمیمی و یکپارچه است، دلیل اصلی این یکپارچگی آنان در حال حاضر در کمبود شمارش کمی مشمولین این مذهب بر ساحت جغرافیایی محدود منطقه نهفته است. جبر تاریخ و تکامل بر روند زنده گی اقوام ، مذاهب و گروههای اجتماعی همواره چیره شدنیست، اما این جبر را نباید بصورت جبری و تصنعی چون ارابه میخانیکی بمیان جامعه کشید و باین لکوموتیف فاقد کارایی گویا "حرکت" و "جهش" را در جامعه به نمایش گذاشت، بلکه باید گذاشت تا جبر تاریخ خودش با گامهای طبیعی و مساعی کارساز بازیگران مدیریت سیاسی جامعه وارد زنده گی مردم گردد آنگاه ضرورت و مناسبات زمانی و خد و برداشت جامعه در موازات هم قرار گرفته و همسو به پیش میروند. بسا از شخصیتهای تمامیت خواه میخواهند مناسبات محلی و "عشیروی" خود را بجای فرهنگ "ملی" عرضه کنند و آموزش دهند و بر آن بازهم نام بازی ملی یا سنت ملی و زبان ملی و ... بگذارند. برای رشد و انکشاف زبان صرفنظر از معیارها و ضوابط تکاملی و تاریخی آن خود قد اندام تعین کنند و قبای آنرا خود ببرند و خود بدوزند و نام آنرا بگذارند تکامل اجتماعی و فرهنگی بمثانه پیش شرط زمینه ملت سازی!؟ چنین ملت سازی پیش از همه مولود خام دماغیها و احساس خود تحمیل کردنهایست که  چون مولود ناقص الخلقت که زاده میشود حفظ و نگهداشت آن دشوار و ناممکن خواهد بود. نادیده انگاشتن روند قانونمند تکامل جامعه و فرهنگ و پیشی گرفتن از کاروان تاریخ به مقصد جعل کردن هویت های فرهنگی و برخلاف واقعیتها عمل کردن و سیاه را سفید خواندن ازعادات دیگر مسئولین دولتی ما و چون نفس سوزیست و در نیمه راه از پای ماندن و از خود رفتنست. ما در تمام عمر خود از کشوری بنام افغانستان با هویتی بنام "افغانها" و "وحدت ملی" فراوان شنیده ایم، اما برعکس ادعا ها قسمیکه دیده ایم عناصر بشری این ترکیب نا متجانس مثل "کشمش نخود" هرکدام در صدد بارز جلوه دادن موجودیت اجتماعی و تباری خود هستند و چنان  افاده میدهند که با مناسبات نا هنجار بیعدالتی قومی، هویت زدایی، تحمیل هویت تاریخی فرهنگی (افغان سازی) آشتی ندارند و با مظاهر برتری خواهی از هرتیپ و قماش آن ناسازگار میباشند. یکی از علل ادامه بحرانها و بی اعتمادی ملی خود مسئله افغان سازی اجباری دولتها در گذشته و حال میباشد. این مسئله جز یک شعار توخالی دولتی معنایی نداشته و از روان اجتماعی مردم فاصله زیادی دارد. بناءً اگر ما میخواهیم روند ملت سازی و همبستگی قومی را در افغانستان بر پایه خواسته ها و روان تلطیفی کشور واحد و مردم هماهنگ تسریع کنیم و بدان قوام ببخشیم، این خواسته را جز توسط خود مردم افغانستان و آنهم با برگشت بیکی از نامها و هویتهای واقعی و قابل قبول مردم نمیتوانیم بوسیله خارجیان و جبر و فشار سیاسی توسط گروههای شوونیست و دولتهای مستبد و از خارج صادر شده به مردم بقبولانیم، و یا اگر میخواهیم کشوری داشته باشیم که در آن میلانهای شوونیستی و ناسیونالیستی سدراه پیشرفت اجتماعی نگردد و صلح و تفاهم ملی و همدیگر فهمی بجای مخاصمت و نفاق حاکم باشد، بهتر است با راهکارهای زیانبار و نا مشروع امرای مستبد و آله دست اجانب مقاطعه نمائیم و مبارزه علیه کارنامه های سیاه آنانرا مخالفت با منافع پشتونها تلقی و ترویج نکنیم، و در عوض خود میکانیزم مناسب هستی مسالمت بار ملی را به مقتضای ضرورت عصر و زمان ایجاد نمائیم.

با توجه به آنچه گفته شد، دیده میشود که ما هنوز نه تنها به مرحله "ملت شدن" نرسیده ایم، بلکه گرفتار امراضی از ناحیه کنفدراسیونهای قومی و قبیلوی بجای دولت ملت هستیم. مجموعه ای از اقوام و اتنیکها با جعل اصالتها، فرهنگ و هویت های تاریخی مان به القای مسایلی از قبیل ملت و وحدت ملی در کنار هم قرار داده شده ایم. بی انکه خود آگاهانه درین راه انتخابی کرده باشیم. پس وقتیکه ما ملت نشده ایم کاربرد سرود ملی، پرچم ملی، فرهنگ ملی و مفاهیمی ازین قبیل اسمایی بی مسمایی هستند. در تداوم همین بررسی ما بخاطر داشتن زبان ملی نیز توافق نکرده ایم و هنوز زبان تفاهم شده ملی را نداریم. زبانهای فارسی دری و پشتو زبانهای رسمی اجراآت اداری، دیپلوماتیک و تحصیلات عالی کشور ما هستند، همانطوریکه سایر زبانهای قومی افغانستان در محلات خود زبان مادری و رسمی باشنده گان محلات کشور محسوب میشوند. این تعدد زبانهای رسمی و نداشتن زبان ملی خود عامل دیگریست که ما را از دسترسی به موفقیت اداره، فرهنگ، مطبوعات، تجارت و آمیزشهای گفتمانی ، همبستگی ملی و قرار گرفتن در جایگاه مناسب تمدن و پیشرفت معاصر باز میدارد. این درحالیست که ما در میکانیزم فرهنگ اجتماعی و تاریخی خود چنین زبانی را داریم. زبانی که از پشتیوانه و تجربه طولانی فرهنگ و اداره بهره مند است و میتواند منتاسب به تحولات علمی و تخنیکی معاصر مشکلات اجتماعی ما را پاسخگو باشد. زبانی که آموزش آن در کوره زمان صقیل شده و توانمندی فراگیری و آموزش را با سهولت های علمی در بافت اجتماعی افغانستان دارد و همه فرزندان وطن و اقوام کشور میتوانند آنرا بیاموزند و به سهولت بدان صحبت کنند. زبانیکه بصورت طبیعی بین الاقوامی بوده و در میکانیزم اجتماعی ما جا افتاده است و تمام آرشیفها و کتبخانه منطقه بیشتر از هزار سال به گنجینه ذخایر علمی آن مبدل شده اند و از خود اتورتیه حاکمیت معنوی بر دربار خلافت عثمانی، هندوستان، ایران، آسیای میانه (امارت بخارا) و خراسان بزرگ و مردمان آنرا در پویه تاریخ دوره اسلامی کسب نموده است. بناءً اگر از تعصب خود بزرگ بینی های خیالی و آرمانی بگذاریم، و وسیله کارساز را در رفع کاستیها و کمبودهای اجتماعی و فرهنگی خود انتخاب نمائیم چنین سرچشمه زلال علم و فرهنگ بدسترس ما قرار دارد و میتواند ما را از داشتن زبان "ملی" در کشور و منطقه بهره مند و سرفراز گرداند.

تغییر سرود ملی از یک زبان رسمی فراگیر ملی بیک زبان رسمی محدود قومی کاری بود که اعتماد و اعتبار دولت و دست اندرکاران آنرا زیر سوال برد و مردم تازه دیدگاههای متعصبانه ایرا در عقب سناریوی چنین مسایلی دریافتند. مردم با توجه به مکر وحیل سیاسی از بسکه از نظامهای گذشته جفا، بیعدالتی و استبداد کشیده اند، دیگر نمیتوانند طرحهای اجتماعی و سیاسی آنها را در مورد راهکارهای آینده باور کنند. در چنین مسیری بی چند و چون راه رفتن بالاخره سربر آوردن از وادی خارائین بیهدفی و همدیگر ستیزی و نفاق قومی خواهد بود. من به آنانیکه در بحث مسایل ملی به کج بحثیها روی می آورند و بخاطر تعمیم بخشیدن و تیوریزه کردن اهداف گروهی خود تا آخرین خط لجاجت، ایستایی و ماندگاری نشان میدهند کاری ندارم. حرف من متوجه آنانیست که از نفاق، عقبماندگی، تعصب، برتری خواهی تبعیض و انواع مظاهر تمدن ستیزی نفرت دارند و ذات انسان را محک نظام سازی و قوانین و مقررات اجوایوی در سیاست و اداره دولتی قرار میدهند.  این گروه هموطنان ما بایست با اتکا به مسئولیتهای وجدانی و رسالت ملی خود در برابر هر آنچه از گذشته بما میراث نامیمون و ناسازگار باقیمانده است، مبارزه کنند و مثل همیشه بلی را بلا نخوانند. حالا در جامعه ما بحث بومی و مهاجم، اقلیت و اکثریت، حاکم و محکوم با آموزشهای رسمی و حکومتی گذشته مشکلی را حل نمیکند، ما بایست با هر هنر و استعدادیکه داریم با فهم اینکه حالا سرنوشت پشتون و غیر پشتون در جغرافیای افغانستان باهم عجین شده است و آنها بایست بخاطر رهنمون سازی سالم مشترکات عدیده هموطنی و شهروندی شان صدای رسای همگرایی خود را در جهت زدودن عوامل عقبماندگی و نفاق بلند کنند و در کنار هم بایستند. بدون اتحاد و همرایی مردم و اقوام هرگز برنامه بازسازی و بهسازی و ترقی و رفاهیت اجتماعی ما تفاهم نخواهد شد و ما بدون تامین همبستگی ملی آجندای هیچگونه برنامه ملی را در بازسازی کشور و مبارزه علیه دسایس سیال اجانب نخواهیم داشت. بناءً پیش از همه رسالت مسئول کنونی ما در ترک عادتهای انحصار گرانه، بیعدالتی، هویت زدایی و مطرح نمودن اصولهای برادری و برابری به مقصد قرار گرفتن در مسیر جدید زنده گی دانسته میشود و ما بایست درین مسیر تلاش بیشتر نمائیم.

ما با ترک انحصار قدرت عقیم و نازا که  تا هنوز بدرد هیچکسی نخورده اند، ترک تبعیض و خود محوری و رفع خشونت و هستی ستیزی دیگران میتوانیم باب ورود به سرزمین تفاهم، دوستی، برادری و همدیگر پذیری و تامین حقوق و مصئونیت شهروندی را بگشائیم و با این بدور از دغدغه شعارهای کوچک، گروهی و محلی در تحت چتر گرانبار وطن بزرگ مان قرار گیریم و بخاطر خوشبختی و سعادت نسلهای فردای آن میراث "اتحادملی" و وطندوستی واقعی را بجا بگذاریم. آنگاه به افتخار از ملت واحد حرف بزنیم، وحدت ملی را شرط اصلی دستیابی به راهکارهای بزرگ ملی بدانیم و از سرود ملی، فرهنگ ملی و تمام مسایل ارزشی که بمنافع ملت تعلق دارد، بنام ها و اصطلاحات ملی یاد کنیم و از آن پاسداری شریفانه نمائیم.

 


بالا
 
بازگشت