محمداکرام اندیشمند

 

               ما و پاکستان

دوم  

                                                   

ریشه های تاریخی منازعۀ دیورند:

منازعه با پاکستان بر سر مرز دیورند که پس از تشکیل آن کشور آغاز شد، یک منازعۀ تاریخی محسوب می شود. ریشه های این منازعه به گذشته های طولانی و قبل از ایجاد و تأسیس کشور پاکستان برمیگردد. کشمکش بر سر آنسوی دیورند ریشه در سه قرن گذشته دارد. و این نخستین دهۀ قرن 21، چهارمین قرن آغاز و استمرار منازعه بر سر مناطق و سرزمین هایی در مشرق و جنوب کشور محسوب می شود که پس از سال 1893 منازعۀ دیورند نام گرفت. البته درگیری افغانستان در طول این سده های متوالی در منازعۀ آنسوی دیورند سیر و پیامد مختلف و متفاوت داشته است. این تفاوت در حاکمیت و عملکرد زمام داران کشور و در دوره های مختلف زمام داری آنها قابل بررسی و مطالعه است. حاکمان و زمام دارانی که  زمانی در آنسوی دیورند به لشکر کشی و جنگ دست زدند و به سلطه و سلطنت پرداختند، گاهی هزیمت و شکست را پذیرا شدند و در ازای ماندن بر سریر قدرت و یا دسترسی به قدرت چشمان خود را به بخشی از قلمرو سلطه و حکومت خود بستند و با زورمندان بیگانۀ زورمند تر از خود پیمان انقیاد و اطاعت عقد کردند.  و در فرصت های مختلف دیگر، آنها(زمام داران)و بسیاری از اولاد واحفاد مدعی امارت و سلطنت شان، رقابت و مناقشه بر سر تصاحب کرسی اقتدار را میان خود در مناطق مختلف از جمله در سرزمین های آنسوی دیورند ادامه دادند.

نخستین زمان تاریخی منازعه در آنسوی سرحدات مشرق و جنوب به نیمۀ دوم قرن هژدهم میلادی باز میگردد. زمانیکه در سال 1747 احمد خان ابدالی یکی از افسران نادرشاه افشار پس از مرگ او در قندهار به سلطنت دست یافت. احمد خان که مردی شجیع، مدبر، زیرک و کاردان بود علی رغم موقعیت ضعیف قبلیوی خود در میان سران و خوانین قبایل بزرگتر و نیرومند تر از قبیلۀ خویش مؤفق شد تا کرسی اقتدار و زمام داری را به عنوان پادشاه از آنِ خود بسازد. او سپس به تشکیل یک امپراتوری بزرگی دست زد که حدود آن در سمت مشرق و جنوب بسوی شبه قارۀ هند حتی تا دهلی کشیده شد. اگر بخشی از عوامل و انگیزه های لشکر کشی و جنگ های این پادشاه مقتدر  ناشی از ضرورت ایجاد یک دولت و ادارۀ مسلط و حاکم در کشور بود، بخشی از عوامل و انگیزه های جنگ و لشکر کشی های او بسوی شبه قارۀ هند به تحکیم سلطنت و اقتدارش در داخل و در میان جامعۀ قبیلوی بر میگشت. سران قبایل مختلف و نیرومند تر از قبیلۀ شاه همیشه هوای تصاحب سلطنت را در سر می پروراندند. هرگونه فرصت و فراغت آنها و ضعف پادشاه می توانست محرک و مشوق جنگ و شورش علیه شاه و در جهت کسب قدرت و سلطنت شود. اما جنگ و لشکرکشی های پادشاه بسوی شبه قاره که توسط لشکر عظیم قبایل مختلف با رهبری و فرماندهی سران و بزرگان آنها انجام می شد، این فرصت را از آنها(سران قبایل) میگرفت. علاوه بر آن، این جنگ ها و لشکر کشی ها، سهم و مشارکت آنها را در قدرت و بگونۀ مستمر تضمین میکرد و ثروت هنگفتی از غنایم را نصیب آنان میساخت.

احمد شاه درانی علی رغم لشکر کشی های متعدد بسوی شبه قارۀ هند و توسعۀ قلمرو سلطنت خود تا دهلی نتوانست به تشکیل اداره و حکومت پایدار و مستحکم در آن مناطق بپردازد. چون باتوجه به آنچی گفته شد، لشکر کشی ها و جنگ او در واقع بسوی شبه قاره فاقد برنامه و استراتیژی تشکیل اداره و حکومت مقتدر و مستحکم بود. از این رو پس از مرگ موصوف قلمرو سلطنت او به ویژه در نیم قارۀ هند بسوی زوال و فرپاشی رفت. این زوال و فرپاشی در قرن های نزدهم و بیستم تا آنجا ادامه یافت که افغانستان در نقشۀ جغرافیا به حالت کنونی در آمد. یعنی کشور محاط به خشکه، غیر طبیعی و متشکل از اقلیت های قومی . درحالیکه یکی از عوامل آغازین  این فروپاشی ریشه در فقدان برنامه و استراتیژی پادشاه کشور کشای ما در ایجاد حکومت و ادارۀ  مستحکم و پایدار در مناطق متصرفه داشت، عوامل دیگر عبارت بود از:

مناقشه و جنگ بر سر قدرت میان وارثین و بازماندگان احمد شاه درانی، و میان آنها و سرکردگان و سرداران قبایل دیگر که به ضعف رو به افزایش توانایی و اقتدر حاکمان افغان در نیم قاره و آنسوی دیورند انجامید.

شورش و اقتدار سیک ها در نیم قاره که منجر به اخراج زمام داران کشور ما از شبه قاره و کاهش فزایندۀ قلمرو حکومت آنها گردید.

ورود انگلیس ها به حیث قدرت استعماری درنیم قارۀ هندکه نه تنها به سلط وحکومت افغان ها در نیم قاره پایان داد بلکه موجب جدایی قوم پشتون و ایجاد منازعۀ مزمن و لاینحل دیورند میان افغانستان و پاکستان شد.

 رقابت و کشمکش پایان ناپذیر میان سرداران قبیلۀ حاکم  بر سر امارت و سلطنت که مانع پیشرفت و انکشاف افغانستان در عرصه های گوناگون حیات، مانع تشکیل یک دولت مقتدرملی و زمینه سازمداخلات مداوم وگستردۀ خارجی درکشورگردید. مناقشۀ قدرت میان سرداران و شاهزادگان در بسا مواقع آنها را به ابزار و وسیلۀ دست اجنبی مبدل کرد و گاهی در عرصۀ دسترسی به کرسی قدرت و تخت سلطنت از پیشکش کردن و سپردن بخشی از خاک کشور به نیروهای سلطه گر و متجاوز بیگانه دریغ نورزیدند. 

در نتیجۀ عوامل فوق  سرزمین های آنسوی دیورند به خصوص مناطق پشتون ها و بلوچ های شمال غرب نیم قارۀ هند از پیکر افغانستان جدا شد. نه تنها زمام داران افغانستان پس از جدایی این سرزمین ها، خاصتاً پس از تسلط انگلیس ها در شبه قاره نتوانستند به آن مناطق دست یابند، بلکه خود در تجزیه و جدایی این مناطق از پیکر افغانستان نقش عمده ای داشتند. این نقش در امضای توافقات و معاهدات آنها با حاکمان خارجی به ویژه انگلیس ها مشخص می شود.  آنها این توافقات و معاهدات را در دورۀ سلطنت و اقتدار خود انجام دادند. حتی برخی در دورۀ عدم اقتدار خویش به مثابۀ سلطان مخلوع و شاهزادۀ فراری به امضای توافقات و تعهداتی با اجنبی پرداختند. برخی از این توافق نامه ها در واقع ریشه های تاریخی منازعۀ دیورند را با پاکستان تشکیل میدهد.     

 

توافقنامۀ لاهور میان شاه شجاع، رنجیت سنگ و انگلیس ها:

توافقنامۀ سه جانبۀ لاهور میان رنجیت سنگ پادشاه پنجاب، مکناتن نمایندۀ حاکم انگلیسی هند و شاه شجاع یکی از نواسگان احمد شاه درانی از نخستین توافقاتی است که از تجزیۀ قلمرو دولت احمد شاه درانی در نیم قاره حکایت می کند. به خصوص این تجزیه شامل جدایی سرزمین های پشتون و بلوچ آنسوی دیورند از افغانستان می شود. هرچند که بسیاری از این مناطق در زمان امضای معاهدۀ لاهور در تصرف رنجیت سنگ پادشاه پنجاب قرار داشت. اما پادشاه سیک پنجاب تا آن زمان بدون امضای هیچ توافقی با شاهزادگان و سرداران افغانی سلطۀ خود را به این مناطق قایم کرده بود. شاه شجاع معاهدۀ لاهور را نه در تخت سلطنت بلکه در ایام شکست و غربت خود امضاء کرد. شاه شجاع سدوزایی که تخت و تاج سلطنت را از دست داده بود در قلمرو هند برتانوی به سر میبرد. حکومت انگلیسی هند زمانی دست به امضای توافقنامۀ لاهور با شاه شجاع زد که از مناسبات دوست محمد خان در کرسی حاکمیت با روسیۀ تزاری احساس نگرانی کرد. "لرد اوسکلاند" حاکم انگلیسی هند به "ولیم جی.مکناتن" ماموریت داد تا با شاه شجاع تواقفنامه ای را به امضاء برساند و او را با نیروی انگلیسی به سلطنت کابل برگرداند. این توافق نامه  در 26 جون 1838 با شرکت رنجیت سینگ پادشاه سک پنجاب و شاه شجاع در شهر لاهور امضاء گردید. توافق نامه در هجده ماده تنظیم یافته بود که اولین مادۀ آن با صراحت و تفصیل از تجزیۀ سرزمین های وسیع در سمت جنوبی و شرقی کشور و قبول این تجزیه توسط شاه شجاع حکایت داشت. و آخرین مادۀ این توافقنامه تعهد شاه شجاع را در وابستگی به انگلیس ها و رنجیت سینگ به حیث فرد دست نشاندۀ آنها تثبیت میکرد. در آولین و آخرین ماده های عهد نامۀ لاهور آمده بود:« مادۀ اول: تمام نقاط و علاقه جات که در دوطرف رود سند واقع و جزء علاقۀ کشمیر تا حدود شرقی و غربی و شمال و جنوبی اتک و توابع پشاور و یوسفزایی و کوهات و سایر توابع پشاور تا حد خیبر و وزیری و تانک و کرانک و کاله باغ و دیرۀ اسماعیل و توابع آن و علاقه جلت ملتان و تمام ملحقات آن را خانوادۀ سدوزایی به ملکیت و حاکمیت مهاراجه رنجیت سنکهه تصدیق کرده و خانوادۀ سدوزایی نسلاً بعد نسل و بطناً بعد بطن هیچگونه ادعایی به نقاط مذکور و ممالک موصوفه نخواهند داشت و ممالک مذکور متعلق به رنجیت سنکهه و خانوادۀ او نسلاً بعد نسل و بطناً بعد بطن خواهد بود.

مادۀ هیجدهم: شاه شجاع و سایر خانوادۀ سدوزایی بدون اجازه و تصویب کمپانی انگلیس و مهاراجه رنجیت سنکهه، معامله و سروکاری با احدی از پادشاهان غیر نخواهد داشت و هرگاه پادشاه خارجی عزم لشکر کشی از راه افغانستان به خاک کمپانی انگلیس یا مهاراجه بنماید شاه شجاع متعهد می شود با قوای خود از آنها جلوگیری کند.» (16 ) 

شاه شجاع در سال بعد (1839) با هزاران نفر از نیروهای انگلیسی و در معیت مکناتن نمایندۀ گورنر هند برتانوی که در واقع اختیاردار و آمر شاه شجاع بود، وارد قندهار شد و خود را در 28 اپریل 1839رسماً پادشاه خواند. سپس مکناتن با او در هفتم ماه می همین سال(1839)معاهدۀ دیگری را در هشت ماده امضاء کرد که در اولین مادۀ آن به تأیید و رعایت عهدنامۀ لاهور تأکید شده بود. شاه شجاع بعداً در معیت و حمایت نیروهای انگلیسی در 17 آگست 1839 وارد کابل شد و پس از سی سال دوباره به تخت سلطنت در کابل نشست. قابل تذکر است که رنجیت سنگ پادشاه پنجاب در همین سال وفات یافت و بعد از فوت او انگلیس ها سلطۀ خود را به شبه قارۀ هند گسترش دادند.

 

آنسوی دیورند و تعهدات امیر دوست محمد خان با انگلیس ها:

در این تردیدی نیست که توافقات و معاهدات کتبی شاه شجاع با انگلیس ها هیچگونه اهمیت و اعتبار قانونی نداشت. قیام مردم عیله اشغال انگلیس ها و قتل شاه شجاع توسط مردم در سوم اپریل 1842، بطلان و بی اعتباری تعهدات او را چه در لاهور و در چه قندهار نشان میدهد. اما آنچی که امیر دوست محمد خان به عنوان پادشاه آینده چه در جریان جنگ و مقاومت مردم و چه بعد از آن در کرسی امارت و سلطنت انجام داد، عملکرد زشت و بد تر از کار شاه شجاع در رابطه با سرزمین های آنسوی مشرق و جنوب کشور بود.  سرداردوست محمد خان در اوج جنگ و مقاومت مردم علیه انگلیس که ظاهراً رهبری  و قیادت این مقاومت را در مناطق پروان و کاپیسا بدوش داشت  در سوم نوامبر 1840 از صفوف مبارزان جدا شد و پنهانی خود را به انگلیس ها تسیلم کرد. او تا نوامبر 1842 در قلمرو هند برتانوی تحت نظارت انگلیس ها بسر برد و سپس از سوی انگلیس ها که در اثر مقاومت و مجاهدت مردم نیروهای خود را با تحمل تلفات گسترده ای از افغانستان بیرون بردند، به تخت سلطنت بر گردانده شد. او قبل از باز گشت به تخت سلطنت به اطاعت از انگلیس ها درسیاست خارجی خودتعهدنمودو بعداً در سیاست داخلی کشور نیز مطابق تمایل و خواست انگلیس ها عمل کرد. به نوشتۀ میر غلام محمد غبار مؤلف افغانستان درمسیر تاریخ:« امیر دوست محمد خان قبل از حرکت از کلکته بجانب افغانستان، در مذاکره با گورن جنرال هند قبول کرده بود که حکومت های محلی هرات و قندهار را خارج از دایرۀ قلمرو خود بشناسد. همچنین وعده داده بود که بدون دولت انگلیس با هیچ دولت خارجی دیگر ارتباط مستقیم بهم نرساند. اما این تنها نبود وقتیکه امیر دوست محمد خان در سال 1843 بکابل رسید، رهبران انقلاب راکه انگلیس ها برای سر هر یک جایزه تعین کرده بود، به انواع مختلفی از پا در آورد. » (17)

 

دوست محمد خان بنا به عدم آگاهی از اوضاع داخل افغانستان و یا هر دلیل دیگر،  بازگشت خود را به تخت سلطنت کابل منوط به هیچ شرطی نکرد و به ویژه در مورد سرزمین های که جدایی آن از پیکر افغانستان در معاهدات شاه شجاع، رنجیت سنگ و انگلیس تسجیل شده بود، هیچ مطالبه و تقاضایی از انگلیس ها بعمل نیاورد. در حالیکه شکست نظامی انگلیس ها و قتل شاه دست نشاندۀ آنهابمعنی ابطال تمام تعهدات شاه شجاع به انگلیس ها به ویژه توافقات او در واگذاری سرزمین های بود که در معاهدات لاهور و قندهار تبیین شده بود. تحقق چنین امری قبل از همه از وجایب دوست محمد خان و سایر سردارانی محسوب می شد که در رأس مجاهدت و مقاومت مردم علیه اشغال انگلیس ها و شاه دست نشاندۀ آنها قرار داشتند. به خصوص این وجیبه بدوش سردار محمد اکبر خان پسر مبارز و غیور امیر دوست محمد بود که بر خلاف پدر عملاً در میدان مبارزه و در محور و زعامت مبارزات مردم قرار داشت. اما او وپدرش بجای استفاده از قیام مردم  و شکست انگلیس ها نه تنها که در الحاق پشاور و مناطق دیگر در آنسوی سرحدات جنوبی و شرقی کشور کار و اقدام نکردند و حتی آنرا از انگلیس ها مطالبه ننمودند بلکه بر عکس تمام شرایط نیروهای شکست خوردۀ انگلیس را پذیرفتند. دوست محمد خان با ارسال عینک و قطی نسوار خود به پسرش محمد اکبر خان و نامه ای مبتنی بر  باز گذاشتن راه بروی نیروهای انگلیس جهت ورود به کابل، مضحکۀ ننگینی را مرتکب شد. او سایر شرایط نیروهای انگلیسی را در جدایی قندهار و هرات از قلمرو امارتش نیز پذیرفت. همچنان وی حین باز گشت به کابل از اتحاد با سک ها در مقابله با سلطۀ انگلیس خود داری کرد:« امیر دوست محمد خان از راه پنجاب به طرف افغانستان حرکت کرده و در لاهور مدت بیست روز مهمان شیر سنگ و سردار سلطان احمد خان برادر امیر که در لاهور بود امیر را تشویق دادند که بر خلاف انگلیس ها با سک ها داخل اتحاد شود، اما امیر نه تنها در این وقت این پیشنهاد را نپذیرفت، بلکه بعد مراجعت به افغانستان تا تجزیۀ سلطنت سک، کوچکترین اقدامی به طرفداری سک ها و یا برخلاف انگلیس به عمل نیاورد. » ( 18 )  

دوست محمد خان پس از عملکر دهای مضحک وشرم آور که نتیجۀ مجاهدت و مبارزات مردم را علیه تجاوز انگلیس ها تصاحب کرد بر کرسی اقتدار قرار گرفت. او آنچی را که در رابطه با سرزمین های آنسوی دیورند در زمان شورش علیه انگلیس ها انجام داد، باز هم بیانگر سرسپردگی او به منافع و تمایلات استعمار و سلطۀ انگلیس در منطقه بود. وقتی در سال 1848 شورش ها و قیام های متعددی در پنجاب علیه سلطۀ انگلیس بوقوع پیوست و سک ها در محور این مقاومت قرار داشتند که دامنۀ آن به پشاور و مناطق شمال غربی نیم قارۀ هند کشیده شد، سرداردوست محمد تحت فشار افکار عمومی و مطالبۀ کمک از سوی سک ها به اعزام قوا بسوی پشاور پرداخت. او با این قوای که بیش از پانزده هزار جنگجوی سواره و پیاده تشکیل گردیده بود با عبور از تنگی خیبر وارد پشاور گردید و در اتک توقف کرد. وی از میان این قوا پنج هزار تن را به قوماندانی سردار محمد اکرم خان پسر خود غرض کمک با سک ها بسوی گجرات اعزام کرد اما به آنها توصیه نمود که از مشارکت در جنگ بپرهیزند. سک ها در نبرد با نیرو های انگلیس که در 21 فبروری 1849 بوقوع پیوست شکست خوردند. قبل از همه سردار محمد اکرم علی رغم آنکه در جنگ مشارکت نداشت فرار کرد. دوست محمد خان که بدون هیچ کمکی به آنها در اتک نظاره میکرد، پس از غلبۀ انگلیس ها بدون مواجه شدن با نیروی انگلیسی پشاور را به آنها گذاشت و خود با برادرانش سردار سلطان محمد خان و سردار پیر محمد خان که تا آن وقت در دربار سک ها به سر میبردند بکابل آمد. سید قاسم رشتیا در مورد اقدام و عمل دوست محمد خان برای استرداد مناطق آنسوی دیورند می نویسد:« اگر دوست محمد خان بعد از تسلیم شدن سران سک بازهم پشاور را تا مدتی حفظ و با انگلیس ها مذاکره میکرد شاید آنها که موقع خود را در پنجاب هنوز متزلزل می دیدند، و پریشانی های زیادی از سک ها و مخصوصاً از افغانها بخاطر داشتند، اقلاً این ولایت افغانی را به او میگذاشتند. اما امیر چنین نکرد و همینکه مشاهده نمود که طرف او انگلیس ها میباشند از همه نقشه های خویش صرف نطر کرد و پشاور را تخلیه و بکابل مراجعت نمود و این آخرین تشبث امیر در قسمت استرداد اراضی از دست رفتۀ افغانستان که بدست اجانب افتاد ه بود به شمار میرود. وبا اینکه مواقع مساعد تری نیز بمقابلش عرض اندام کرد و بالخاصه شورش عمومی هند، امیر برای اقدام جدید حاضر نشد ولی بالمقابل بعد مراجعت از پشاور شاید به موافقۀ انگلیس ها نظریۀ خود را برای وحدت ملی و الحاق ولایات داخلی که هنوز به حکومت مرکزی مربوط نشده بودند تثبیت و از استرداد ولایاتی که اجانب از افغانستان منتزع نموده بودند یک قلم صرف نظر کرد.» ( 19)

دوست محمد خان سپس در 1855 معاهدۀ شناسایی متصرفات انگلیس را در آنسوی سرحدات کنونی شرق و جنوب کشور امضاء کرد. این معاهده را سردار غلام حیدر خان ولیعهد دوست محمد خان با "سرجان لارنس" حاکم انگلیسی پنجاب در 30 مارچ 1855در جمرود امضاء نمود. مؤلف افغانستان در مسیر تاریخ معاهدۀ مذکور را که در سه ماده تنظیم شده بودنخستین عهد نامۀ دولت محمد زایی می خواند که به دیکتۀ انگلیس ها توسط نمایندۀ امیر دوست محمد خان بدون چون وچرا و حتی بدون تصحیح یک کلمۀ آن امضاء گردید. در معاهده آمده بود:

« مادۀ اول: مابین آنریبل ایست اندیا کمپنی و جناب امیر دوست محمد خان والی کابل و آن ممالک افغانستان که در قبضۀ او میباشد، و ورثای امیر مذکور صلح و دوستی دوامی خواهد بود.

مادۀ دوم: آنربیل ایست کمپنی معاهده مینماید که احترام آن علاقه جات افغانستان را که حالا در تصرف امیر مذکور میباشند، بکنند وابداً در آنها مداخله ننمایند.

مادۀ سوم: جناب امیر دوست محمد خان والی کابل و آن علاقه جات افغانستان که حالا در قبضۀ او میباشند، عهد مینماید ازطرف خود و ازطرف ورثای خود علاقه جات آنریبل ایست کمپانی را احترام نماید و ابداً در آنها مداخله ننمایند، و با دوستان آنریبل ایست اندیا کمپانی دوست باشند و با دشمنان کمپانی مذکور دشمن باشند.» (20)

امیر دوست محمد خان بعداً در 6 جنوری 1857 معاهدۀ دیگری را در 12 ماده با انگلیس ها امضاء کرد. هر چند قسمتی از این معاهده کمک انگلیس ها را غرض بیرون راندن نیروهای ایرانی از هرات و الحاق آن به افغانستان منعکس میساخت، اما در آن به رعایت معاهدۀ قبلی نیز تأکید بعمل آمده بود. این معاهده در واقع به تعهد مجدد امیر دوست محمد خان به جدایی مناطق پشتونها و بلوچ های شمال غربی شبه قاره از افغانستان مهر تأییدمیگذاشت. مادۀ پنجم آن که در آن گفته شد:"امیر کابل حق خواهد داشت یک نماینده در پشاور داشته باشد"، حاکی از آن بود که امیر دوست محمد خان  پشاور را نه بخشی از سرزمین افغانستان بلکه قلمرو دولت هند برتانوی میشناسد. هرچند سید قاسم رشتیا هدف اصلی سفر دوست محمد خان به پشاور و مذاکره با انگلیس ها را که پیامد آن معاهدۀ متذکره بود، الحاق پشاور و هرات به افغانستان میداند؛ اما امیر چیزی در این مورد بدست نیاورد و بر عکس جدایی پشاور را از پیکر کشور پذیرفت.  این در حالی بود که سرجان لارنس حاکم انگلیسی پنجاب که طرف مذاکرۀ امیر قرار داشت و سپس به عنوان لارد لارنس زمام دار حکومت هند برتانوی شد بعداً از ضعف موصوف در این مورد سخن گفت:« انگلیس ها حاضر بودند تمام ولایات افغانی ماورای رود سند را بعوض حصول بیطرفی افغانستان به امیر تفویض نمایند»( 21)

امیر دوست محمد خان در شرایط دشوار انگلیس ها که در سال 1857 به قیام عمومی مردم در نیم قارۀ هند مواجه شدند، هیچگونه مزاحمتی برای آنها ایجاد نکرد. وی هیچ صدا و مشورتی را در مورد استرداد پشاور و مناطق دیگر در آنسو نشنید. دوست محمد خان نه تنها در طول سه سالی که انگلیس ها تمام مقاومت هارا در بنگال، مدارس، دهلی، پنجاب،  پشاور و مناطق مختلف شبه قارۀ هند سرکوب کردند، گامی را در جهت آزادی سرزمین های قبلی افغانستان برنداشت، بلکه زمینه را برای استخدام جنگجویان مناطق شمال غربی نیم قاره از سوی انگلیس ها در سرکوبی مقاومت های پنجاب مساعد کرد. محقق و نویسندۀ امریکایی  آرنلد فلیچر  در کتاب "افغانستان چهار راه فتوحات" می نویسد:« بیطرفی امیر دوست محمد خان در قضیۀ قیام عساکر هندی بمقابل انگلیس ها تأثیر مثبتی برای انگلیس ها داشت زیرا سی و چهار هزار عسکر جدیدی که در پنجاب برای سرکوبی عساکر متمرد هندی استخدام نمودند عموماً افغان بودند. یعنی اگر بالعکس امیر وضع مخاصمت را بمقابل انگلیس اختیار میکرد افغانها طبعاً بر ضد انگلیس قیام می نمودند»(22)   

انگلیس ها از سیاست و موقف امیر دوست محمد خان در مورد پشاور و سایر سرزمین های آنسوی سرحدات شرقی و جنوبی کشور بسیار راضی و مسرور بودند. "دبلیو.کی فریز تیتلر" W.K Frasertytler می نویسد:« این وفاداری امیر دوست محمد خان نسبت به عهود انگلیس، هند انگلیسی را در تابستان منحوس 1857(هنگام انقلاب ملی هندوستان) از بزرگترین بحرانی نجات داد، ورنه یک کلمه امیر دوست محمد خان تمام افغانها را با موجی از هیجان در سراسر دره های ثروتمند پشاور و دیره جات میریخت، و مجدداً ازطرف افغانها تصاحب میگردید. اما این "کلمه" (جهاد)را تلفظ نکرد.»(23)

 کلنل هادک" از افسران انگلیسی می گوید:« ما(انگلیس ها) از دوست محمد خان نسبت حفظ تعهد دوستی در زمان غدر دهلی، در حالیکه از هر طرف مشورۀ معکوس به او میرسد، ممنون میباشیم زیرا میتوانست پشاور را مسترد کند اما نکرد» ( 24 )

 

امیر شیرعلی خان و سرزمین های شمال غربی شبه قارۀهند:

پس از مرگ دوست محمدخان در جون 1862 پسرش سردارشیرعلی خان به سلطنت رسید. سردار موصوف دوبار در تخت سلطنت قرار گرفت. نخست از 1862 تا 1866 و  نوبت دوم از 1868 تا 1878 به سلطنت پرداخت. هرچند در هردو دورۀ پادشاهی وی   معاهدۀ رسمی میان او و انگلیس ها امضاء نگردید اما موصوف عملاً به تمام تعهدات پدر خود به ویژه در مورد سرزمین های پشتون ها و بلوچ های شمال غرب شبه قاره به انگلیس ها وفادار بود. او در سال 1863 قیام  مردم مهمند را در قبایل آزاد علیه انگلیس ها با فرستادن قوا به فرماندهی پسر خود محمد علی خان و معیت وزیر خویش سردار محمد رفیق خان لودین  آرام ساخت. پس از سرکوبی این قیام، سردار محمد رفیق لودین را به پشاور فرستاد و از دوستی خود با انگلیس ها اطمینان داد. اما امیر شیرعلی خان در برابر این دوستی با انگلیس ها و به ویژه از موقف خود در مورد قبایل آزاد پشتون و  سرزمین های شمال غربی شبه قاره توقع داشت تا انگلیس ها استقلال او را در سیاست داخلی و خارجی کشور به رسمیت بشناسند. در حالیکه انگلیس ها بر خلاف، خواستار وابستگی موصوف به ویژه در عرصۀ سیاست خارجی بودند. از این رو آنها اعتنا و التفاتی به شیر علی خان نشان ندادند و در کشمکش های داخلی براداران و شهزادگان بر سرقدرت گاهی به جانبداری ازمخالفان او می پرداختند و خصومت سرداران را دامن میزدند. وقتی امیر شیرعلی خان دور دوم پادشاهی خود را با  کنار راندن بسیاری از سرداران مدعی تاج و تخت آغاز کرد، تغیراتی در سیاست بی اعتنایی انگلیس ها با او بوجود آمد. "لارد ارل میو" حاکم برتانوی هند در مارچ 1869 با امیر شیرعلی خان در امباله مذاکره کرد. شیر علی خان در جهت امضای معاهدۀ جدید با انگلیس ها تعدیلاتی را در معاهدات قبلی پدرش  پیشنهاد نمود. علی رغم آنکه در این تعدیلات هیچگونه ادعایی از سوی او در مورد سرزمین شمال غربی شبه قاره مطرح نشده بود و در واقع با سکوت و چشم پوشی از آن، سلطۀ انگلیس ها و جدایی آن سرزمین ها را از افغانستان تأیید کرد، انگلیس ها حاضر به امضای معاهده ای با او نشدند. در تعدیلات پیشنهادی امیر شیر علی خان به توافقات قبلی پدرش آمده بود:« دوستی دولتین دوجانبه بوده، دوست و دشمن یکی دوست و دشمن اندیگری است. در موقع خطر(حملۀ احتمالی خارجی درهند) مشورۀ هردو دولت مدار اعتبار است. انگلیس افغانستان مدافع را با اسلحه و پول کمک خواهد نمود. افغانستان از انجنیران انگلیسی استفاده خواهد کرد. مگر گرفتن کمک نظامی از انگلیس بسته به ارادۀ پادشاه افغانستان است. کمک انگلیس به افغانستان مستمر و دایمی خواهد بود، البته در وقت خطر طبق تعیین امیر افغانستان این کمک افزون خواهد شد. دولت انگلیس سلطنت افغانستان را در خانوادۀ امیر شیر علی خان با شناختن ولایت عهدی سردار عبدالله خان پسر امیر تصدیق مینماید.» ( 25) 

امیر شیر علی خان در مذاکرات بعدی نیز با انگلیس ها موضوع جدایی سرزمین های شمال غربی شبه قاره را از افغانستان مطرح نکرد. نخستن مذاکره میان سید نورمحمد شاه صدراعظم دولت امیر مذکور و حاکم برتانوی هند"لارد نارت بروگ" در 25 اپریل 1872 در "سمله" صورت گرفت. آخرین پیشنهادات و خواست های سید نورمحمد شاه به انگلیس ها در این مذاکره عبارت بود از :

« 1 – به افغانستان امداد مالی و اسلحه داده شود و این بسته به مطالبۀ امیر باشد که هر وقت خواهش کند و به هر مقداریکه پیشنهاد نماید تأدیه گردد.

2 – بر علاوه یک عده عسکر در هند در اختیار امیر گذاشت شود که هر وقت امیر لازم بداند در افغانستان استعمال و پس ا زرفع ضرورت دوباره به هند رجعت داده شود. مصارف این عسکر کاملاً بدوش برتانیه بوده از امیر د رمقابل آن هیچیک مطالبه بعمل نیاید.

3 – به امیر ضمانت خاندانی داده شود تا ازطرف برتانیه مطمئن گشته به دوستی آن اعتماد کرده بتواند. » ( 26)

دومین مذاکره با انگلیس ها بازهم در سمله از طریق عطامحمد خان سدوزایی نمایندۀ مسلمان حکومت برتانوی هند در کابل در اکتوبر 1876 صورت گرفت. امیر اعتراض ها و خواست های خود را توسط عطامحمد خان به حاکم انگلیسی هند انتقال داد. و این مذاکره در زمانی صورت گرفت  که انگلیس ها در می همین سال(1876)کویته را اشغال کردند. در حالیکه کویته مطابق توافق 1841 انگلیس ها با میر نصیر خان والی قلات بخشی از افغانستان باقی مانده بود. عطا محمد خان در این مذاکره علی رغم آنکه نارضایتی های امیر دوست محمد را بر شمرد و اشغال کویته را تجاوز انگلیس ها به قلمرو حاکمیت امیر خواند اما در پایان، تمنیات و مطالبۀ امیر دوست محمد خان را به انگلیس ها اینگونه ارائه کرد:

«1- عدم اعزام نمایندۀ اروپایی در افغانستان بصور عموم و بالخاصه درکابل.

2- خود داری از ابراز دلچسپی به شهزاده محمد یعقوب خان و بالمقابل تضمینات فامیلی و شناختن ولیعهدی عبدالله خان.

3- تعهد قطعی برای دادن امداد اسلحه و پول نقد در موقعی که خطر امداد خارجی و یا اغتشاش داخلی رخ میدهد.

4- امداد پولی مستمر.

5- تعهد عدم مداخله در امور داخلی افغانستان.

6- تعدیل قرار دادهای سابقه بطوریکه الفاظ اتحاد دفاعی و تعرضی در آن داخل تعهدات دوجانبه باشد.

7- القاب و عنوان امیر مساوی شاه ایران قبول شود. »( 27)

آنگونه که در مطالبات امیر دوست محمد خان دیده می شود نه تنها تذکری از بر گرداندن سرزمین های قبلی افغانستان در شمال غرب نیم قارۀ هند به کشور وجود ندارد بلکه حرفی از تخلیۀ کویته به عنوان تازه ترین منطقۀ اشغال شده توسط انگلیس ها در میان نیست. هرچند که این درخواست ها نیز مورد پذیرش انگلیس ها قرار نگرفت. چون آنها به داشتن نمایندۀ انگلیسی نژاد درکابل پافشاری داشتند و از روابط امیر دوست محمد با روسیۀ تزاری نگران بودند.  

سومین مذاکرۀ رسمی میان انگلیس ها و دولت امیر شیر علی خان در اخیر جنوری 1877در پشاور انجام یافت. محور اصلی در این مذاکره که سیدنورمحمد شاه صدراعظم  دولت شیر علی خان،  ریاست هیئت را به عهده داشت به پذیرش و عدم پذیرش نمایندۀ انگلیسی نژاد به کابل بود. این مذاکرات با فوت صدر اعظم افغانستان بدون امضای توافق نامۀ رسمی پایان یافت. در این مذاکره نیز نشانی از موضع گیری و موقف دولت شیر علی خان در مورد سرزمین های آنسوی مرزهای شرق و جنوب کشور بروز نکرد. اما علی رغم آن، انگلیس ها امیر شیرعلی خان را در اثر عدم پذیرش نمایندۀ انگلیسی نژاد در کابل و برقراری تماس با روسیۀ تزاری مورد اعتماد ندانسته برای سرنگونی او دست به تجاوز نظامی زدند. شیرعلی خان قبل از ورود انگلیس ها، کابل را ترک گفت. او به عنوان پادشاه کشور، مردم  و اعضای دولتش را علی رغم داشتن پنجاه هزار سپاه در برابر تجاوز نظامی انگلیس بی سرنوشت و بی دفاع رها کرد.

 

معاهدۀ گندمک میان سردار محمد یعقوب و انگلیس ها:

پس از مرگ شیر علی خان که با ترک کابل در مزار شریف واقع شد، پسرش سردار محمد یعقوب خان در مارچ 1879اعلان سلطنت کرد. سردار مذکور از جلوس خود به انگلیس ها که در حال پیشروی بسوی کابل بودند خبر داد. انگلیس ها در مقابل با اعزام هیئتی به کابل شرایط خود را جهت عقب بردن نیروهای شان در امضای یک معاهدۀ جدید به محمد یعقوب خان ابلاغ کردند. پادشاه جدید پس از مطالعۀ شرایط انگلیس ها حاضر به عقد معاهده شد. او خود با جمعی از اراکین دولتش در اواخر می 1879 به منطقۀ گندمک رفت و در آنجا معاهدۀ را امضاء کرد که به معاهدۀ گندمک معروف است. محمد یعقوب خان نخست با جنرال چمبرلین و جنرال سام برون از جنرالان نیروهای انگلیسی ملاقات کرد و سپس با "سرلوئیس کیوناری" نمایندۀ سیاسی انگلیس معاهده ای را به این شرح امضاء کرد:

«1- امیر محمد یعقوب خان تصدیق می نماید که شالکوت و علاقۀ فوشنج تا کوه کوژک و علاقۀ کُرم تا حدود جاجی و درۀ خیبر تا حدود شرقی هفت چاه و لندی کُتل که جدیداً به تصرف قشون انگلستان در آمده است از مملکت افغانستان مجزا و برای همیشه به خاک هندوستان انگلیس متصل می شود.

2- دولت انگلستان تعهد مینماید که درعوض مالیات نقاط مذکور که از افغانستان مجزا شده، علاوه برسالی دوازده لک روپیه که به افغانستان داده می شد سالی شش لک روپیه نیز علاوه نموده، سالیانه هیجده لک روپیه به امیر محمد یعقوب خان بپردازند.

3- امیر محمد یعقوب خان قبول مینماید که یک نفر نمایندۀ انگلیس( برخلاف سابق که مسلمان بوده است) با همراتهانش در کابل اقامت نمایند.

4- امیر محمد یعقوب خان قبول مینماید که دونفر مسلمان از طرف دولت انگلیس در هرات و قندهار نیز مثل کابل اقامت داشته باشند و حفظ امنیت مامورین انگلستان به عهدۀ امیر افغانستان خواهد بود.

5- امیر محمد یعقوب خان تعهد مینماید سیم تیگراف دولت انگلیس را از سرحدات کُرم تا کابل حفظ نماید.

6- طرفین متعاهدین قبول مینمایند که طرق تجارت برای رعایای طرفین مفتوح باشد.

7- رؤسای طوایف و بزرگان افغانستان که در جنگ اخیر به انگلیس ها خدمت کرده اند در تأمین خواهند بود و سردار ولی محمد خان کماکان به شغل خود منصوب گشته و حقوق خود را دریافت خواهد داشت.

8- تمام کسانی با انگلیس ها که در جنگ اخیر مساعدت کرده اند در تأمین بوده امیر افغانستان متعهد می شود که جان ومال آنها را حفظ نموده و هرکدام حقوقی که داشته اند بپردازد و برای اقامت خود در افغانستان آزاد خواهند بود.

9- کسانی که بعد ها به امیر افغانستان خیانت کرده، یا آنها را تبعید نمایند، دولت انگلیس به آنها معاش نخواهد داد مگر خدمتی به آنها رجوع شود در آن صورت حقوق خدمت خود را دریافت خواهند داشت. »( 28)

معاهدۀ گندمک تجزیه و جدایی سرزمین و مناطق پشتونها و بلوچ ها را در آنسوی مرز شرقی و جنوبی کشور که بعداً به مرز دیورند معروف شد از سوی پادشاه افغانستان مورد تأیید و پذیرش قرار داد. این معاهده برای انگلیس ها به  معنی تثبیت سرحدات قلمرو امپراتوری شان در شبه قارۀ هند بود. انگلیس ها با این معاهده راه را در جهت امضای معاهدۀ دیورند با امیر عبدالرحمن خان هموار کردند.

                                                                                ادامه دارد

 

 

 


بالا
 
بازگشت