سیاستِ "سهم اقوام" در وزارت خارجه!؟

                                                                                              

    محمد اکرام اندیشمند

جناب داکتر رنگین داد فر اسپانتا یکی از معدود رو شنفکران کشور ما است که با تخصص در علم سیاست  وتدریس در دانشگاه اروپایی (دانشگاه آخن آلمان) وتجارب دو دهه زندگی در محیط علمی تحصیل و تدریس و درجامعۀ پیشرفتۀ اروپایی بمقام وزارت خارجۀ افغانستان گماشته شد. ایشان نه تنها از زاویۀ ویژگیهای برشمرده دردرون دولت افغانستان و آنهم در یکی از مهمترین وزارت های دولت مایۀ این امید محسوب می شدند و محسوب می شوند که دربرابرافکار و باور های قومگرایانه قرار بگیرند و صدای شایسته سالاری و ایجاد ملت شهروند و دولت ملی را به عنوان تفکرنو و متضمن عدالت و ثبات در داخل دولت بلند کنند، بلکه با توجه به ادعا ها و ابراز نظرهای خود شان نیز مایۀ این توقع و امید به حساب میرفتند. باری وی در مصاحبه با رادیو بی بی سی گفت : "من درعلم سیاست از شاگردان مکتب فرانکفورت هستم، مکتبی که معروف به مکتب انتقادی است، مساله آن چه که باید باشد یعنی عدالت و نبود ظلم، تامین حقوق بشر، برابری زن و مرد، عدالت اجتماعی، آزادی ملت ها و یا حق حاکمیت.  همه اینها ارزشها، نورمها و هنجارها هستند، انسان باید تلاش کند که به اینها برسد. . .  "

آقای اسپنتا زمانی دیگر،  روزهای قبل از آنکه به وزارت خارجه برود در مقالۀ "آنانکه می خواهند بگویند"گله های سراسر جهان متحد شوید"، نوشت:« من به مثابۀ شهر وند جمهوری که خودم را به هیچ تبار و هویت گله یی منسوب نمیدانم، براین باورم که فقط انسانیت و تعهد او به همنوعان و پاکیزگی و عفت سیاسی او است که اورا مورد قبول و یا رد میسازد. نمیدانم کدام پژهشگر میتواند نشان بدهد که  تاجیکان، پشتونها و یا دیگران دارای یک پدربیولوژیک می باشند و باز بدلیل داشتن چنین پدری و یا استفاده از این و یا آن دستور زبان بریکدیگر و یا اینکه بردیگران برتری دارند.. .  . »

داکتر اسپنتا در مقالۀ مذکور افکار وتمایلات قومگرایانه را در افغانستان به شدت مورد انتقاد قرار میدهد و در حالیکه خود را شهر وند جمهوری (افغانستان) میخواند در پایان مقاله این پرسش را مطرح میکند که: چگونه انسان ها می توانند، شرف شهروندی را با ذلت گوسپندی تعویض کنند؟

اما وقتی داکتر اسپنتا روزچهارشنبه 18 اسد 1385 مطابق نهم آگست 2006 در برابر مجلس سنا(مشرانوجرگه) به حیث وزیر خارجه قرارگرفت از توظیف افراد در این وزارت نه براساس "شهر وندی و تعهد به همنوعان و پاکیزگی و عفت سیاسی"، بلکه بر مبنای "سهم اقوام" سخن زد. وی گفت:« ما در وزارت خارجه 192 نفر پشتون داریم،  292 نفر تاجک داریم. به این حساب تعداد پشتونها کم است. درامتحان شفاهی ما کوشش میکنیم که کاملاً ترکیب قومی را و درعین زمان ترکیب جنسیتی را در نظر بگیریم. شما ببینید در تمام وزارت خارجه ما 31 نفر زن هستند. ولی از طرف دیگر از برابری حقوق زن و مرد گپ می زنیم. توصیۀ من این است که سهم اقوامی را مثل ازبک، هزاره و پشتون در وزارت خارجه بالا ببریم. این سیاست ما است . اما چند سال طول میکشد نمی فهمم.» (بی.بی.سی 9 آگست 2006 )

نقطۀ شگفت آوردراظهارات وزیر خارجۀ کشور ما "بمثابۀ شهر وند جمهوری و شاگرد مکتب فرانکفورت" همین "سیاست سهم اقوام" دروزارت است.  اینکه در وزارت خارجه و یا وزارت وادارۀ دیگری کارمندان منسوب به یک قوم کم هستند و از قوم دیگری زیاد، امریست بدیهی. اما آیا "سیاست سهم اقوام" در وزارت خارجه و وزارت های دیگر میتواند راهگشای ایجاد ملت شهروند ودولت ملی باشد و از قرار گرفتن افغانستان در مسیر دولت قومی و ملت اقوام جلوگیری کند؟ چرا آقای اسپنتا به جای طرح" سیاست سهم اقوام" در وزارت خارجه برای مشرانو جرگه، از سیاست شایسته سالاری و "تعهد به هم نوعان و پاکیزگی سیاسی" سخن نگفت؟ چرا ایشان به اعضای مجلس سنا نگفتند که بجای طرح  پرسش  کمیت منسوبین اقوام در وزارت خارجه و یا هر وزارت دیگری این پرسش را بمیان بیاورند که چگونه میتوان افراد را بر معیار شایستگی، تخصص، وطندوستی، پاکیزگی وعفت سیاسی شان در وزارت ها و ارگانهای دولت مقررو توظیف داشت؟ و چگونه میتوان یک ادارۀ سالم، صادق، خدمتگذار و با کفایت در وزارتها و ادارت دولت ایجاد کرد؟

وقتی به این گفتۀ وزیر خارجۀ کشور توجه شود که سهم اقوام را در وزارت خارجه سیاست خود میخواند و میگوید که :"نمی فهمم این سیاست چند سال طول میکشد"، آدم دچار تعجب و تأثرمی شود.  تعجب براینکه وزیرخارجۀ متخصص، دانشمند و شایستۀ کشورما با تمام ادعاها و آرمانهای که به آن اشاره شد، در واقع وزارت خارجه را به عنوان سهم در میان اقوام تقسیم میکند. وتأثردراینکه ما چند سال بعدشاید سالهای طولانی تر دیگرشاهد تحقق این سیاست باشیم. وآنگاه ببینیم  که وزارت خارجۀ افغانستان وزارت خارجۀ اقوام افغانستان است. مدیران و کارمندان وزارت با هویت و وابستگی قومی شناخته و تشخیص شوند. هرکدام آنها خود را نیز درهمین هویت و خصوصیت ببینند و بسوی یکدیگر خویش نیز با این ویژگی نگاه کنند. فلان رئیس پشتون وزارت خارجه، فلان سفیرازبک، فلان رئیس ومدیرهزارۀ وزارت خارجه، فلان رئیس و مامورتاجک وزارت خارجه، فلان رئیس و سفیر ازبک در وزارت خارجه و . .  یا وزارت های دیگر. 

دوسال قبل جناب داکتر اسپنتا در یک میز گرد با رادیوی بی.بی.سی پروسۀ ایجاد دولت در توافقنامۀ بن آلمان را بر مبنای گروهی و قومی یک پروژۀ ناکام تلقی کرد. وی اظهارداشت: " ما دریک مرحلۀ بحرانی قرار داریم. یکی از عوامل بحران در ناکامی پروسۀ دولت سازی دربن نهفته است. چون  پروسۀ دولت سازی در توافقات بن مبنای گروهی و قومی داشت.  تا زمانیکه در افغانستان ابزار قومی و گروهی درون مایۀ سیاست باشد، بحران ادامه دارد."

اکنون که داکتر اسپنتا درمسند وزارت خارجۀ افغانستان قرار دارد، برخلاف اظهارات قبلی خویش، از تقررکارمندان وزارت بر مبنای وابستگی های قومی شان صحبت می نماید. او "سهم اقوام" را در این وزارت،  سیاست خود اعلان میکند بدون آنکه همچون گذشته به بحران آفرینی این سیاست اشاره نماید. واقعاً شگفت آور است که چرا روشنفکران و دانشمندان وطن ما وقتی در مسند قدرت قرارمی گیرند، ادعا ها و باور های خود را فراموش میکنند؟ چرا عملکرد و گفته های دوران اقتدارشان با ادعاها  و آرمانهای دوران قبل از اقتدار تفاوت دارد؟ شگفت آور تردرعملکرد و اجراآت وزیرخارجۀ کشورما "بمثابۀ شهروند جمهوری و شاگرد مکتب فرانکفورت" که پیش از کرسی وزارت، خود را به "هیچ تبار و هویت گله یی منسوب نمیدانست"، این است که درتقرر و توظیف نخستین مامورعالیرتبۀ وزارت خارجه به سراغ همتبار و هم ولایتی خود آقای داود مرادیان رفت و اورا به صفت مشاورارشد وزارت تعین کرد. سپس در تقررمامورعالیرتبۀ دیگر وزارت خارجه نیز به همتبار وهم ولایتی خود توجه کرد و دوستم آقای سلطان احمد بهین را سخنگوی این وزارت مقررداشت.  در اینکه آقایان مرادیان و بهین ازافراد لایق، متخصص و شایستۀ تقرر در این کرسی ها باشند شاید نتوان شک کرد اما چرا آقای اسپنتا اولین تقرری ها را در وزارت خارجه و در پست های مهم ازافراد منسوب به  پکتیا و دایکندی و یا فاریاب آغاز نکرد؟ درحالیکه میدانست تعداد مامورین تاجک  دروزارت خارجه بیشترازهرقوم دیگرمیباشد؛ آنگونه که درتوضیحات خود به مجلس سنا تذکرداد. 

البته جناب داکتر اسپنتا وزیر خارجۀ کشور ما بیشتر و بهتر ازهرکسی دیگر میداند که افغانستان در آغازمرحلۀ تشکیل ملت – دولت قرار دارد. بدون گذار مؤفقانه از این مرحله نمیتوان به صلح و ثبات دایمی و در پیامد آن به ترقی وعدالت اجتماعی درکشوردست یافت. یکی از عناصر اساسی در تشکیل و تکمیل ساختار و مرحلۀ دولت – ملت، تبدیل شدن مردم افغانستان از اقوام وقبایل به شهروند است.  به جامعۀ شهر وند و ملت شهروند. شهروندی که حضور و مشارکت خود را در دولت برمبنای شهروند بودن خود احساس می کند نه بر وابستگی های قومی و قبیلوی خویش. عملی شدن "سیاست سهم اقوام" در وزارت ها و ارگانهای دولت،  افغانستان را همچنان درمرزهای قومی و قبیلوی محصور نگهمیدارد. چون در این سیاست،  ناگزیر به کمیت حضور و جمعیت اقوام که آنهم تا کنون بر پایۀ حدس و گمان استوار است، توجه می شود. برمبنای این سیاست،  اقوام از لحاظ کمیت مورد  درجه بندی قرار می گیرند.  تقرر و حضور افراد منسوب به یک قوم در وزارت ها و ارگانهای دولت بر مبنای کمیت اقوام عملی می شود. توظیف یافتگان در دولت بسوی جایگاه و مقام خود از منظر تعلقات قومی می بینند نه از زاویۀ تقوا، شایستگی وتخصص خود. هرچند که چنین شایستگی در آنها وجود داشته باشد. اولین پیامد این سیاست، تقویت تمایل و وابستگی های قومی وتباری در وجود افراد در داخل دولت ونظام سیاسی کشور است. در چنین حالتی، دولت افغانستان به مثابۀ یک دولت قومی باقی میماند. چون با تحقق و تداوم سیاست سهم اقوام در قدرت سیاسی و دولت، جایگاه افراد در مناصب دولتی و قدرت سیاسی کشور بر مبنای وابستگی وتعلق آنها به اقوام تعین میگردد. رهبری دولت حق قوم اکثریت پنداشته می شود و هر قومی به میزان جمعیت خود در دولت سهم میبرد. با تداوم این سیاست نه افغانستان  ازمرحلۀ تشکیل ملت – دولت عبور میکند و نه جامعۀ ما از جامعۀ اقوام وقبایل به جامعۀ شهر وند تغیر شکل و تغیر هویت میدهد.

دراین شکی نیست که تبدیل شدن جامعۀ ما به جامعۀ شهر وندی و عبور مؤفقانه از مرحلۀ ملت – دولت کار یک شبه و یک تحول آنی نمی تواند باشد. شاید برای بسیاری از تحلیلگران علم سیاست وجامعه ، "سیاست سهم اقوام" در دولت وادارت دولتی یک امر اجتناب ناپذیر در گذارازیک مرحلۀ بحرانی محسوب شود. اما حتی اگر چنین ادعا و استدلالی درست هم به نظر بخورد، به باور نگارنده جناب داکتر اسپنتا وزیر خارجۀ کشورما نباید "سهم اقوام" را در وزارت خارجه به عنوان سیاست خود در مشرانو جرگه مطرح میکرد. او بمثابۀ یک وزیر خارجۀ روشنفکر و متخصص که به ادعای خودش، خود را متعلق به "هیچ تبارو هویت گله یی منسوب نمیداند"، بیشتر از همه این رسالت و وجیبه رادارد که فرهنگ عبور از "هویت تباری و گله یی" را حتی برای اعضای مشرانو جرگه ارائه میکرد و از آن بدفاع بر میخواست.  او بجای سهم اقوام  در وزارت خارجه به مشارکت شهروندان لایق، تحصیل یافته، صادق، شایسته، با تقوا و وطندوست افغانستان پامیفشرد و به مجلس سنا این ذهنیت را منتقل میکرد که بجای ایجاد ادارات قومی و دولت قومی و بجای اتخاذ سیاست قومی و تداوم جامعۀ قومی، راه رسیدن به جامعۀ  شهروندی و دولت ملی را جستجو کنیم . راهی که  درعبور از آن یک هزارۀ دایکندی، یک ترکمن اندخوی، یک قرغیز پامیری، یک بلوچ نیمروزی، یک ازبک جوزجانی، یک تاجک بادغیسی، یک پشتون قندهاری و هر یک از باشندگان کشور ما تنها به عنوان یک شهر وند شایسته و لایق افغانستان بمقام ریاست جمهوری و هر پست دیگردولتی برسد؛ نه به عنوان هویت قومی و قبیلوی اش.   

 

     


بالا
 
بازگشت