نوروز در دوام روزگار

 

 زهرا رحیمی   

هالند.

 

به چندین فروغ وبه چندین چراغ
بیا راسته چـــون به نوروز بـــاغ


نوروز را در تاریخ مردم ایران زمین، فلسفه و حکمت، موجبات وعلت ، قیاسات واصالت، بنیاد ومرتبت و شأن وشرافت بیش از آن بوده است ؛ که اکنون خواهد بود.

نگاهی به سرگذشت انسان در حوزه مدنیت آریایی؛ آن را بر مینمایاند، که بشر از دوران باستان تا این زمان و تا بخواهد بود؛ محتاج سرور وسرود، جشن وشادمانی، سخن وسرایش، افتخار و ابتکار، سروری وسرفرازی، آیین داری و آیینه داری، فر و فروهر، مقام و منزلت و نشاط و فرهت است. به سخن شیخ اجل (رح):


آدمی نیست که عاشـــــق نشود فصل بهار
هرگیاهی که به نوروز نجنبد حطب است

 

نوروز را شهریاران آریایی تبار، در گستره ی آریانای کبیر بسیار نیکو پاسداری کرده اند.  یکی از پدیدگی نوروز و گوهر جهانشمولی آن در گمان تاریخ آنست، که این آیین نه مانند سنتهای دیگر به زبان شمشیر و فرمان شاه و امیر ، بلکه بافضیلت وفرهنگ و ماندگاری خویش ملل ونحل بیشماری را در نوردیده است.  داستانها و حکایتهای روزگار در باب نوروز و آیین دلفروز نیاکان همان خوشتر که از زبان لطیف وپیامبران شعر بگوش رسد:

 

کوشـــــش بیهوده از خاموشی بر
جوش نوبر کهـــنه گامی چیره تر
دربهاران هرچه درجوش نواست
کهنه گی اندیشــهء دیو و بو است
آب وخاک وآدمی وهرچــه هست
میشود در نوگرایی شــاد ومست
رویش جانست در جان مـرد گان
می گشاید چشـــم بر خوابید گان

ای خوشا نوروز و آیــــین بــهار
روزنو، انســــان نو، نو روزگار

زانسبب در نوبهــــاران نو شدن
کشور اندیشـــــــه را پرتو شدن

 
* تجلیل از نوروز در شهر مزار شریف ولایت بلخ  افغانستان با سائر ولایات  تفاوت دارد وبا شکوه بیشتر بر گذار میگردد.بدین مفهوم که علاوه از جهات تاریخی آن با بر افراشتن جندۀ سخی بر فراز مزار حضرت علی طی مراسم مذهبی  بر شکوه این روز می افزاید.کمتر هموطن را میتوان سراغ داشت که آهنگ.

     روز نوروز است خدا جان  جنده بالا می شود          از کرامات سخی جان کور بینـا می شود. را نشینده باشند.

همینکه میگویم نوروز، در بلخ باستان واقعا روز نواست. تمام دشت ودامان مزار شریف از گلهای سرخ لاله پوشیده میگردد وبیننده را واقعا متعجب میسازد که با دیدن آن آهنگ فولکلور… بیا که بریم با مزار ملا محمد جان  *  سیل گل لاله زار وا  وا دلبر جان  در زهن هر بیننده تداعی میگردد.

شهر مزار شریف حین بر افراشتن جنده وتجلیل از روز نوروز مهماندار دهها هزار نفر از نوروز باوران کشور است که دور از هر نوع تنگ چشمی وکور اندیشی گرد هم آمده واخوت وطنی را بنمایش گذاشته واز میراث تاریخی شان تجلیل به عمل می آورند که میلۀ مذکور چهل روز ادامه میابد.
  زردشتیان کوهستان ( ایران شرقی ) که در دامنه های قامت پامیر و هندوکش میزیسته اند، به سبب حرمت داری و تمکین به آیین خویش، دربهار ونوروز گرد می آمده اند تا برای پوزش خواهی وگذر از کوتاهی ابتدا دربرابر آفریدگار وآنگاه در برابرهم، خم شوند.
پیشگاه شهریاران کوهستان که از هماوردان وهمزادان شاهنشاهان بلخ وهم رقیب آنها بوده اند، چنین رسم بوده است که روحانیان وراهبان ورهبانان به نزدیک شاه می آمدند و رسم نیاکان را بجا میکردند.  رسم آن بوده است که روحانی ارشد وبزرگ دانایی برجایگاه میشده است، تاچند نیایش در مذمت بدیها وملاهت نیکی بر گوید و آمرزش همگانی را فریاد کند:
“ آی آهورا مزدا !
به نیکویی مارا آفریده ای، خسته جانی و تیرگیها ی مارا بردار، سپیدی وشادمانی رابگذار، چون روز نو باشد مارا بیاموزان که نو باشیم، مهربان، آگاه، عاشق وتابان.  یگانگی آفریدگار؛ نشان یگانگی آفریدگان است، پوزش مارا پذیرشت شاید؛ ترا می پرستیم که آفریدی مارا نه بد! “ *
پیشینه ی نوروز، برای هیچ انسانی در روزگار ما پدیدار نیست، گمان زنیها و پنداشتهای ما از علامت های نوروز نیز بسیار تاریخی نیست.  آیین نوروز فراتر از ادیان، کهن تر از سنت ورواج هاست.  هرچه برما هویداست، اززمان جمشید کیانی نمی گذرد. اما این سخن بدان بیان نیست که نوروز بسیار نا دانسته و نا شناخته مانده است ، مناسبتهای بازمانده از رسم روزگار؛ این آیین جهان برین را بخوبی بر میتابد. شاعران در دوام تاریخ بهار را اینگونه با زبان شعر به نمایش کشیده اند.

به گردون یکی جشــن پارینه پیر
بجامانده از رســـــم دیرینه دیــر
بهاران و نوروز و نــــو باوری
چو آییـــن گذاران به دین آوری
زشاهـان وشاهنشــهان داد بــود
به داد ودهـــــش مردم آزاد بود
کنون ما به نـوروز یادی کنــیم
بفـــــــرماید ایزد که دادی کنیم
همه شهــر یاران پیـشین بدنــد
که بااهریمن خصـم دیرین بدند

 

ابر بهــــــــــــــار
سـحرم دولـــــــت بیدار به بالیــــــن آمد
گفت برخیز که آن خســــــرو شیرین آمد
قدحی درکش وسرخوش به تـماشا بخرام
تا ببینی که نگارت، به چه آییــــــــن آمد
مژدگانی بده ای خــــــــلوتیی نافه گشای
که زصحـــــرای ختن آهوی مشکین آمد
گریه آبی برخ سوختـــــــــگان باز آورد
ناله فریاد رس عاشـــــــــــق مسکین آمد
مرغ دل باز هـــــــوادار کمان ابرویست
ای کبوتر نگران باش که شــــــــاهین آمد
ساقیا می بده وغم مخورازدشمن ودوست
که به کام دل ما آن بشـــــــــــد و این آمد
رسم بد عهدی ایام چو دید ابر بهــــــــار
گریه اش برسمن وسنـــــبل ونسرین آمد
چون صبا گفته حافظ بشنـــــــید از بلبل
عنبر افشان به تماـــــــشای ریاحین آمد

میرزای حکیم گوید که:
گل بسر، جام بکـــــــــــف آن چمن آیین آمد


گل بسر، جام بکف، آن چمـــــــــن آیین آمد
میکشــــــــــــان! مژده بهارآمدو رنگین آمد
طبعم ازدست زبان، سوزتبی داشت چوشمع
عاقبت ، خامشــــــــــی ام بر سـر بالین آمد
حیرتم، بی اثر ازانجــــــــــــمن عالم رنگ
همچو آیینه زصـــــــــــورتکده ی چین آمد
هیچکس ازغم اسبــــــــــــاب نیامد بیرون
بار نابسته ی این قافله سنگیـــــــــــــن آمد
نخل گلزارمحبـــــــــــت، ثمـــر عیش نداد
مصرع آه همان یأس مضــــــــــــامین آمد
چون نفس سربه خط وحشــت دل میتـازیم
جاده در دامن این دشت همان چیـــــن آمد
بازبی روی تو درفصل جنون جـوش بهار
سایه ی گل به سرم پنـــــــــجه شاهین آمد
خون بدل، خاک بسر، آه بلب اشک بچشم
بی جمال تو چه ها برسر مســــــکین آمد
بیدل آسوده تر ازموج گهر خاک شــــدیم
رفتن ازخویش چه مقدار به تمــــکین آمد

 
بیشتر از این به نوروز نمی پردازم، ولی در پیشگاه نوروز طرفه یی دارم که برای نشاط خاطر شریف نوروز دوستان هدیه می کنم:

 


بالا
 
بازگشت