نوروز ونو شدن ِ انسان
سید حسن اخلاق
باري ديگر" نوروز" آمد ومارا به "روزي نو" فرا مي خواند واين فرصت مغتنمي است تا ازخود بپرسيم كه چرا نوروز را پاس مي داريم؟
مي شود چون هميشه پاسخ داد زيرا سال، نو مي شود وطبيعت، زندگي ِ تازه اي را شروع مي كند. ولي مي توان پرسش را ادامه داد كه آغاز زندگي تازة طبيعت، به ما چه ربطي دارد؟
من نوروز را از آنجهت پاس مي دارم كه مي توان در آن نواي تازه اي را نيوشيد؛ نوايي كه ما را به تازه شدن فرا مي خواند. تازه شدن ِ انسان، داستاني شيرين وطربناك دارد ونقل ِ اين داستان، ما را به همنشيني وهمسخني مي كشاند وشيريني ها ونقل ونباتِ ديدارها را شيرين مي گرداند.
من به مناسبت نوروز سال قبل، ازضرورتِ مواجهه آدمي با"زمان" سخن گفتم واكنون به مناسبت اين نوروز، مي خواهم اززاويه اي ديگر مواجهه با خودِنوروز را پي گيرم. ماهمواره از " نو شدن " سخن مي گوئيم ولي براستي منظورمان چيست؟ وقتي مي گوئيم فلاني موترش را نو كرد، يعني او موتر ِ قبلي اش را از دست داده وموتري نو گرفته است. وقتي مي گوئيم كسي به خانه نو رفته يعني خانه قبلي اش را رها كرده است ووقتي مي گوئيم لباس نو مبارك، يعني لباس كهنه ات را دور انداخته اي. آيا نوشدن ِ انسان هم همينطور است؟ يعني من با يد خودِِ كنوني ام را از دست بدهم ، بودن ِ پيشينم را رها كنم و وجودِ قبلي ام را دوراندازم تا "نو"شوم؟ آياچنين چيزي امكان دارد؟ يعني ممكن است كه من هم خودم را از دست بدهم، رها كنم ودور افگنم وباز هم خودم باشم؟! براستي رابطه بودن وشدن آدمي چگونه است؟ آنچيزي كه در ما بايد "نو" شود چيست؟ و آيااساسا اين نوشدن، براي انسان مطلوبيت هم دارد يا فقط يك سخن شاعرانه وهواي هنرمندانه است؟...
فرخندگي وماندگاري نوروز نه به خاطر تولددوباره طبيعت، بلكه بخاطر كساني است كه اين تولد را فهم مي كنند وآنرا در خود زنده مي دارند وگرنه در همه جا، طبيعت، نو مي شود وهمه بايستي آنرا پاس مي داشتند. پاسداشتِ نوروز از نوعي تمدن بر مي خيزد كه مبتني ِ بر تفكري ديگرگونه است. اين تفكر وتمدني است كه ما بايدنسبت و وضع خودرا با آن روشن كنيم.اگر اين سخنها عجيب مي آيد نه از آنجهت است كه سخناني عجيب است،بلكه از آنجهت است كه ما "تفكر"را ازدست داده ايم ودر"برهوت" نفس مي كشيم. به گفته" هولدرلين" ما در ميان دو "نه" زندگي مي كنيم؛ نه آنكه بوديم ونه آنكه بايد باشيم. سالها طول كشيده است كه ما به اين برهوت رسيده ايم؛حدود ده قرن. از هنگامي كه انسان را "حيوان ناطق" معنا كرديم و نطق و تفكر را به منطق صوري ِ ارسطو فرو كاستيم اين سراشيبي آغازيدن گرفت با اين تفاوت كه تفكر ِ صوري ِ ارسطو نيز تفكر حاكم وغالب در جامعه ما نبو ده است. اين امر پيامدي دوسويه داشت؛ از طرفي به خاطر فقدان ِ حاكميت واتوريتة تماميت خواه تفكر ارسطويي بر فضاي فكري جامعه ما ، عامه مي توانستند كه نحوي ديگر نگاه كنند وبا ابهامات بسيار ، معناي نو شدن ِ آدمي را دريابند يا حد اقل، سخن گفتن از نو شدن ِ آدمي ، مورد ريشخند قرار نگيرد. ولي از طرفي ديگر ، اين فقدان، ما را از پيشرفت مادي و وصول به رفاه دنيوي باز داشت...
خلاصه آنكه نو شدن ِآدمي، نه سخني صرفا شاعرانه است ونه تعبيري تنها هنرمندانه. نوشدن ِ آدمي، نوعي نگاه به جهان، انسان ونسبت آدمي با جهان است. اين نگاه به همان اندازه كه در هنرپردازيهاي هنرمندان ونكته پردازيهاي شاعران، آمده همچنان در تفكرات عميق فيلسوفان و سير وسلوك پرمشقتِ عارفان وحتي خواستِ گوهرين ِ اديان نيز مطرح است. آري، آدمي تنها موجودي است كه مي تواند از خود درگذرد، خود را ببازد و نو گردد.
نوشدن ِ آدمي ، نه تنهاچون نوشدن ِ طبيعت وطبيعيات، دل انگيزي وفرخندگي دارد كه تنها هدفِ انسانهاي برتر را تشكيل ميدهد ،رنجهاي زندگي را براي آنان هموار مي سازد وآنان را مست ومدهوش ِ نيكي مي سازد.
همواره نوروزتان، فراخوان ِ به نوشدن باد.