خوشه هايی ازخرمن پربارادبيات، تاريخ وفرهنگ

 

        تهيه وگردآورنده:  توفيق امانی

) قسمت هشتم)       

فرخي سيستاني 

1

ابوالحسن علي بن جولوغ متخلص به فرخي يكي از ستارگان قدر اول آسمان سخن پارسي است. وي در سيستان ديده به جهان گشود و پس از گذشت كودكي به دانش آموزي پرداخت و بياري قريحه خداداد و همت بلند در علوم ادبي و موسيقي به كمال رسيد و سخنوري توانا شد و چنانكه نظامي عروضي صاحب چهار مقاله نوشته است :«شعر خوش گفتي و چنگ تر زدي». فرخي در ؛از جواني پيشكار بود كه در آن روزگار دهقان ناميده ميشدند. فرخي از اين دهقان وظيفه ميگرفت و گذران ميكرد تا آنگاه كه وي را زن و فرزند خاستند و هزينه اش بيفزود چون وجه كفاف نداشت به دهقان نامه نگاشت تا بر راتبه اش بيفزايد. دهقان بر پشت نامه نوشت كه : « اينقدر از تو دريغ نيست و افزون از اين را روي نيست» فرخي ناچار در جستجوي ممدوحي بر آمد كه در پناه او از رنج فاقه برهد. اين گاه شنيد كه اميرابوالمظفر احمد بن محمد والي چغانيان در ماوراء النهر شاهي است ادب پرور و شعر شناس خود نيز شعر مي سرايد و ارج هنر نيك ميداند. فرخي شادمان شد و چكامه اي نغز در وصف شعر و ستايش امير بساخت و آهنگ چغانيان كرد كه مطلعش اين است:

با كاروان حله برفتم ز سيستان

با حله تنيده ز دل ،‌ بافته ز جان

بهاران به سرزمين سبز و خرم چغانيان رسيد و نزد عميداسعد وزير امير ابوالمظفر رفت و اين چكامه برخواند. عميد اسعد از طبع وي در شگفت ماند و تحسينها كرد و از فرخي خواست تا قصيده اي در وصف داغگاه و مدح امير سرود و به پايمردي عميد اسعد به حضور سلطان باريافت. عميد اسعد به شاه گفت«اي خداوند! ترا شاعري آورده ام كه تا دقيقي روي در نقاب خاك كشيده است. كس مثل او نديده است». امير چغاني به فرخي مهربانيها كرد و مرتبه دست بوس ارزاني داشت و در جائي نيكو در مجلس نشستن فرمود. فرخي در پيشگاه امير نخست اين قصيده «با كاروان حله برفتم ز سيستان»‌و پس از آن قصيده داغگاه را (قصيده سمت راست) به آواز حزين و خوش برخواند. سلطان سخن سنج كه از دقائق ادب آگاه بود هر دو قصيده را پسنديد و بر لطف طبع وي آفرينها گفت و به فرخي «صله و جايزه فاخر» ارزاني داشت.پس از آن آهنگ غزنين كرد و به دربار راه يافت و از نزديكان سلطان شد تا آنجا هك در سفر ملتزم ركاب و در حضر از خاصگان بود. فرخي را در مدح محمود چكامه هاي غرا است كه يكي از بهترين آنها قصيده اي است در ذكر فتح سومنات به مطلع:

فسانه گشت و كهن شد حديث اسكندر

سخن نو آر كه نو را حلاوتي است دگر

فرخي علاوه بر محمود ،‌فرزندان او محمد و مسعود و بزرگان دربار غزنين ، خواجه بزرگ احمد بن حسن ميمندي و حسنك وزير و بوسهل حمدوي و ابوبكر حصيري و ابوسهل زوزني و فضل بن احمد اسفرايني وزير را نيز ستوده است. سال وفات فرخي را 429 نوشته اند.

دروصف سلطان محمودغرنوي وغرنه

2

شهر غزنين نه همان است كه من ديدم پار

چه فتاده است كه امسال دگر گون شده كار

خانه ها بينم پر نوحه و پر بانگ و خروش

نوحه و بانگ و خروشي كه كند روح فگار

كويها بينم پر شورش و سرتاسر كوي

همه پر جوش و همه جوشش از خيل سوار

رسته ها بينم بي مردم و درهاي دكان

همه بر بسته و بر در زده هر يك مسمار

كاخها بينم پرداخته از محتشمان

همه يكسر ز ربض برده بشارستان بار

مهتران بينم بر روي زنان همچو زنان

چشمها كرده ز خونابه برنگ گلنار

حاجبان بينم خسته دل و پوشيده سيه

كله افكنده يكي از سرو ديگر دستار

بانوان بينم،‌بيرون شده از خانه بكوي

بر در ميدان گريان و خروشان هموار

خواجگان بينم باز آمده غمگين ز عمل

كار ناركرده و نا رفته بديوان شمار

مطربان بينم گريان و ده انگشت گزان

رودها بر سر و بر روي زده،‌شيفته وار

لشكري بينم ، سرگشته، سراسيمه شده

چشمها پر نم و از حسرت و غم گشته نزار

اين همان لشكريانند كه من ديدم دي

وين همان شهر و ديار است كه من ديدم پار؟

مگر امسال ملك باز نيامد ز غزا؟

دشمني روي نهاده است بر اين شهر و ديار ؟

مگر امسال ز هر خانه عزيزي گم شد؟

تا شد از حسرت و غم روز همه چون شب تار؟

مگر امسال چو پيرار بناليد ملك؟

ني من آشوب از اينگونه نديدم پيرار

تو نگوئي چه فتاده است؟ بگو گر بتوان

من نه بيگانه ام، اين حال زمن باز مدار

اين چه شغل است وچه آشوب وچه بانگ است وخروش؟

اين چن كار است و چه بار است چه چندين گفتار؟

كاشكي آن شب و آن روز كه ترسيدم از آن

نفتادستي و شادي نشدستي تيمار

كاشكي چشم بد اندر نرسيدي به امير

آه ترسم كه رسيد و شده مه زير غبار

رفت و ما را همه بيچاره و درمانده بماند

من ندانم كه چه درمان كنم اين را و چه چار

آه و دردا و دريغا كه چو محمود ملك

همچو هر خاري در زير زمين ريزد خوار

آه و دردا كه همي لعل بكان، باز شود

او ميان گل و از گل نشود برخوردار

آة و دردا كه بي او هر كس نتواند ديد

باغ پيروزي پر لاله و گل هاي ببار

آه و دردا كه به يكبار تهي بينم ازاو

كاخ محمودي و آن خانه پر نقش و نگار

آة و دردا كه كنون قرمطيان شاد شوند

ايمني يابند از سنگ پراگنده و دار

واي و دردا كه كنون قيصر رومي برهد

از تكاپوي و برآوردن برج و ديوار

واي و دردا كه كنون برهمنان همه هند

جاي سازند بتان را، دگر از نو به بهار

مير ما خفته به خاك اندر و ما از بر خاك

اين چه روز است بدين تاري يا رب زنهار

فال بد چون زنم اينحال جز اين است مگر

زنم آن فال كه گيرد دل از آن فال قرار

مير مي خورده مگردي و بخفته است امروز

دير برخاست مگر رنج رسيدش ز خمار

دهل و كوس همانا كه همي زان نزنند

تا بخسبد خوش و كمتر بودش بر دل بار

اي امير همه ميران و شهنشاه جهان

خيز و از حجره برون آي كه خفتي بسيار

خيز شاها كه جهان پر شغب و شور شده است

شور بنشان و شب و روز بشادي بگذار

خيز شاها ! كه بقنوج سپه گرد شده است

روي زانسو نه و بر تار كشان آتش بار

خيز شاها! كه رسولان شهان آمده اند

هديه ها دارند آورده فراوان و نثار

خيز شاها! كه اميران به سلام آمده اند

بارشان ده كه رسيده است همانا گه بار

خيز شاها! كه بفيروزي گل باز شده است

بر گل نو قدحي چند مي لعل گسار

خيز شاها!كه بچوگاني گرد آمده اند

آنكه با ايشان چوگان زده اي چندين بار

خيز شاها! كه چو هر سال به عرض آمده اند

از پس كاخ تو و باغ تو ،‌پيلي دو هزار

خيز شاها! كه همه دوخته و ساخته گشت

خلعت لشكر و كردند بيكجا انبار

خيز شاها! كه بديدار تو،‌فرزند عزيز

بشتاب آمد،‌ بنماي مر او را ديدار

كه تواند كه برانگيزد زين خواب ترا

خفتي آن خفتن كز بانگ نگردي بيدار

گر چنان خفتي اي شه كه نخواهي برخاست

اي خداوند! جهان خيز و بفرزند سپار

خفتن بسيار اي خسرو خون تو نبود

هيچكس خفته نديده است ترا زين كردار

خوي تو تاختن و شغل ، سفر بود مدام

بنياسودي هر چند كه بودي بيمار

در سفر بودي تا بودي و در كار سفر

تن چون كوه تو از رنج سفر گشته نزار

سفري كان را باز آمدن اميد بود

غم او كم بود،‌ار چند كه باشد دشوار

سفري داري امسال دراز اندر پيش

كه مر آن را نه كران است پديد و نه كنار

يك دمك باري در خانه ببايست نشست

تا بديدندي روي تو عزيزان و تبار

رفتن تو بخزان بودي هر سال شها

چه شتاب آمد كامسال برفتي به بهار

چون كني صبر و جدا چند تواني بودن؟

زآن برادر كه بپروردي او را به كنار

تن او از غم و تيمار تو چون موي شده است

رخ چون لاله او زرد به رنگ دينار

از فراوان كه بگريد بسر گور تو شاه

آب ديده بشخوده است مر او را رخسار

آتشي دارد در دل كه همه روز روان

برساند بسوي گنبد افلاك شرار

گر برادر غم تو خورد شها نيست عجب

دشمنت بي غم تو نيست بليل و به نهار

مرغ و ماهي چو زنان بر تو همي نوحه كنند

همه با ما شده اندر غم و اندوه تو يار

روز و شب بر سر تابوت تو از حسرت تو

كاخ پيروزي چون ابر همي گريد زار

به حصار از فزع و بيم تو رفتند شهان

تو شها از فزع و بيم كه رفتي به حصار

تو بباغي چون بياباني دلتنگ شدي

چون گرفتستي در جايگهي تنگ قرار

نه همانا كه جهان قدر تو دانست همي

لاجرم نزد خردمند ندارد مقدار

زينت و قيمت و مقدار، جهان را بتو بود

عمر خويش از چه قبل بر تو نبرده است بكار

شعرا را بتو بازار برافروخته بود

رفتي و با تو به يكبار رفت آن بازار

اي اميري كه وطن داشت به نزديك تو فخر

اي اميري كه نگشته است به درگاه تو عار

همه جهد تو در آن بود كه ايزد فرمود

رنج كش بودي در طاعت ايزد هموار

بگراراد و بروي تو مياراد هگرز

زلتي را كه نكردي تو بدان استغفار

زنده بادا بوليعهد تو نام تو مدام

اي شه نيكدل نيكخوي نيكو كار

دل پژمان به وليعهد تو خرسند كنار

اين برادر، كه زد اندر دل از درد تو نار

اندران گيتي ايزد دل تو شاد كناد

به بهشت و به ثواب و به فراوان كردار .

ببو جان

3

نام او حلیمه و در سنه 1280 یا 1282 در بارانه کابل تولد یافته پدرش میر عتیق الله خان از اولاده میر واعظ و مادرش دختر امیر دوست محمد خان بود. بی بی حلیمه در خانه پدر علوم متداوله را آموخته ، در ادب و شعر معلومات خوبی داشت و از جوانی بسرودن اشعار میل پیدا کرد. در سنه 1296 وقتیکه امیر عبدالرحما ن خان بطرف کابل آمد ، شب در باغ بلند توقف کرد و در آنجا با عیان و ارکان دولت ملاقات نمود در ضمن صحبت با سردار محمد یوسف خان پرسید: که آیا کدام سردار زاده یا خواهرزاده ایکه لیاقت همسری را با او داشته باشد سراغ دارد؟ سردار محمد یوسف خان  فورآ بی بی حلیمه را که در آن زمان 15 یا 16 ساله و در حسن و جمال د لفریبی داشت بخاطر آورده او را به امیر عبدالرحمان خان معرفی نمود و چند روز بعد از ورود مشارالیه بکابل نکاح اوبا بی بی حلیمه بسته شد. اولین کار او بعد از نکاح ، بخشید ن مهر خویش به امیر عبد الرحمن خان بود و چند روز بعد از آن بدون اجازه شوهر به بندیخانه رفته حکم داد تا تمام محبو سین را رها کنند.وقتیکه ا میر عبدالرحمن خان از ین قضیه آگاهی یافت بر آشفت ولی نظر به علاقه و محبتی که بخانم جوان خود داشت او را بخشید از او قول گرفت که دوباره بدون مشوره و نصیحت او بچنین کار ها اقدام ننماید. بی بی حلیمه یک زن نهایت سخی و مهمان نواز بوده خانه او هرگز از مهمان و فقرا خالی نبود و همیشه در صدد کمک با غربا و بینوایان بود. حیات او با شوهرش بسیار بخوشی میگذ شت ، چه طوریکه قبلآ گفته شد امیر عبدالرحمن خان او را از صمیم قلب دوست داشت، خرسندی او را ا زهر چیز بالاتر میشمرد. محبت او به اندازه بود که اگر چه شاعر نبود و گاهی شعر نمیسرود تنها در وصف بی بی حلیمه که بر او لقب( ببو جان ) را گذاشته بود ، قطعه ذیل را گقت:

مهد علیا صدر کبیری بی بی عفت شیم                                                            

زآنکه از عزت شهش خوانده عیال محترم

الحق از مادر نزاده دختری امزاد او

صاحب حلیم و جاه و مایه جود و کرم 

ببو جان گردش و میله را بسیار دوست داشت ، و هر سال از اول بهار تا زمانیکه برف زمین را می پوشاند، نقریبآ هر روز بباغی رفته ، روز را در آنجا میگذ شتاند . در آن هنگام خودش و مصاحبین و نوکران زنانه لباس مردانه پوشیده بالای آن پالان سیاه دراز می انداختند و چهره را  با نقاب سیاه عینک دار میپوشانیدند. چون ببو جانی به شعر و ساز علاقه مفرطی داشت ، هر شب بهترین نوازندگان و خوانندگان آن زمان را نزد خود خواسته تا نیمه شب بخواند ن آنها گوش میداد و از مهارت ایشان لذ ت می برد . وقتیکه امیر عبدالرحمن خان از کابل عزیمت می نمود ، ببو جان جانشین او بوده تمام امور دولتی را اداره میکرد و چون صاحب هوش و تدبیر خدا داد بودبخوبی از این عهده بیر ون می گرد ید . ببو جان صاحب دو پسر گردید ، ولی اولی در طفولیت از دنیا رفت . بعد از وفات امیر عبدالرحمن خان این ملکه با وفا چندین سال در گلستان سرا ی کابل سکونت داشت ولی در اواخر حیات خود آنرا برای مکتب مستورات واگذار شده در قلعه هاشم خان اقامت گردید. وفات ببو جان ساعت چهار و نیم صبح روز چهار شنبه 20 جوزا سته 1304 هجری شمسی واقع شد و در جوار تمیم انصار رحمتالله علیه مدفون است. چنانچه قبلآ گفته شده ببو جان طبع موزون داشت و گاهی شعر میسرود ولی متاسفانه اکثر ا شعارش از بین رفته و جز چند بیتی که در اخبار (ارشاد النسوان) بطبع رسیده ، چیری بافی نما نده . گویند روزی ضیا الملته والدین امیر عبدالرحمن خان یکد سته نرگس برای او فرستاد و او برای ادای تشکر فرد ذیل را نوشت:

نرگس صد برگ از د ست شهنشاهم رسید

بر سر خود ماند م و بر چشم تر مالید مش

این  بیت نیز از نتایج افکار اوست:

از برای خدا بلند کنید

بر سر خود لوای استقلال

باد شیرین دهان ملت ما

یا رب از میوه های استقلال

میکشم بعد از این بدیده خود

سرمه از خاک پای استقلال.

قاآني و مرثيه درادبيات فارسي

 

بارد چه ؟ خون  زديده ، چسان ؟ روز و شب ، چرا ؟

از غم ،‌ كدام غم ؟ غم سلطان اوليا

نامش كه بد ؟ حسين ،‌ زنژاد كه ؟ از علي

مامش كه بود ؟ فاطمه ، جدش كه ؟ مصطفي

چون شد شهيد ؟ شد بكجا ؟ دشت ماريه

كي ؟ عاشر محرم . پنهان ؟ نه بر ملا

شب كشته شد  ؟ نه ،‌ روز . چه هنگام ؟ وقت ظهر

شد از گلو بريده سرش ؟ ني ني از قفا

سيراب كشته شد ؟ نه . كس آبش نداد ؟ داد ،

كه ؟ شمر. از چه چشمه ؟ ز سر چشمه فنا

مظلوم شد شهيد ؟‌ بلي . جرم داشت ؟‌ نه

كارش چه بد ؟‌ هدايت . يارش كه بد ؟ خدا

اين ظلم را كه كرد ؟ يزيد . اين يزيد كيست ؟

ز اولاد هند . از چه كس ؟ از نطفه زنا

خود كرد اين عمل ؟ نه . فرستاد نامه اي

نزد كه ؟ نزد زاده مرجانه (لع) دغا

« ابن زياد (لع) » زاده « مرجانه » بد ؟ نعم

از گفته « يزيد (لع) » تخلف نكرد ؟ لا

اين نابكار كشت حسين را بدست خويش ؟

نه ! او روانه كرد سپه سوي كربلا

مير سپه كه بد ؟ عمر سعد (لع) . او بريد

حلق عزيز « فاطمه (س) » ؟ نه ، شمر (لع) بي حيا

خنجر بريد حنجر او را نكرد شرم

كرد از چه ؟ پس بريد ؟ نپذيرفت از و قضا

بهر چه ؟ بهر آنكه شود خلق را شفيع

سر شفاعتش چه بود ؟ نوحه و بكا

كس كشته شد هم ا زپسرانش ؟ بلي دوتن

ديگر كه ؟ نه برادر ديگر ؟ كه ؟ اقربا

ديگر پسر نداشت ؟ چرا داشت آن كه بود ؟

سجاد ، چون بد او به غم و رنج مبتلا

ماند او به كربلا ي پدر ؟ ني ، به شام رفت

با عز و احتشام ؟ نه با ذلت و عنا

تنها ؟ نه با زنان حرم . نامشان چه بود؟

زينب ، سكينه ، فاطمه ، كلثوم بينوا

بر تن لباس داشت ؟ بلي گرد رهگذار

بر سر عمامه داشت ؟ بلي ، چوب اشقيا

بيمار بد ؟ بلي ، چه دوا داشت ؟ اشك چشم

بعد از دوا غذاش چه بد ؟ خون دل غذا

كس بود همرهش ؟ بلي ، اطفال بي پدر

ديگر كه بود ؟ تب كه نمي گشت از و جدا

از زينب زنان چه بجا مانده بد ؟ دو چيز

طوق ستم بگردن و خلخال غم به پا

گبر اين ستم كند ؟ نه ، يهود و مجوس ؟ نه

هندو ؟ نه . بت پرست ؟ نه ، فرياد از اين جفا

قاآني است قائل اين شعرها ؟ بلي

خواهد چه؟رحمت .از كه؟ زحق . كي؟صف جزا .

 


بالا
 
بازگشت