خوشه هايی ازخرمن پربارادبيات، تاريخ وفرهنگ
تهيه وگردآورنده: توفيق امانی
) قسمت هفتم)
مستوره غوری
نام او حورالنسا ، و دختر میر سید اعظم است . مشار الیها در سنه 1211 هجری شمسی در قریه ( پرچمن) غور پا بعرصه وجود نهاد و تا پایان عمر در انجا بسر برده به ( بی بی سفید پوش ) شهرت داشت. خود ش راجع بخود چنین میگوید :
نسب از خواجه زورم بود حورالنسا نامم
تخلص گشت مستوره بملک غور ما وایم
حورالنسا تا آخر شوهر نکرد و در سنه 1245 هجری شمسی وفات نمود و در کوه (زور) دفن شد . این شاعره د یوان مکملی بنام ( تحفت الهاشقین و مفرح المسلمین ) که دارای سه و نیم هزار بیت است دارد.
یک غزل او:
بتی دارم که با ناز و ادا گسیو رها کرده
میان چون نیشکر بسته دهان چون غنچه وا کرده
فرو بسه نقاب در رو مکحل کرده دو جادو
کشیده وسمه برابر و سرانگشتان حنا کرده
پری روهی جفا جوهی بسا ن خویش بد خوهی
به تیر غمزه هندوی چه خونریزی بپا کرده
بهر جا میروم غایب زچشم من نمیگردد
بسان مردمک گویا درون دیده جا کرده
بحال عاشق مسکین جفا چندان چرا داری ؟
که مسکین عمر خود را بر سر کوی وفا کرد
فلک بوهی ندارد از مروت ای پری پیکر
و با دوران نصیب من غم و رنج و جفا کرده
بگو (مستوره) این دنیا نباشد جای آسایش
و گرنه ا بن مریم از چه رو در سما کرده.
آمنه فدوی
این شاعره بتاریخ 17 ربیع الاول سنه 1276 هجری قمری د رکابل تولد یافته پدرش سردار نور محمد خان و مادرش دختر سردار محمد اکرم خان پسر امیر دوست محمد خان بود . نور محمد خان که در زمان سلطنت امیر عبد الرحمن خان نایب الحکومت قندهار بود ، به تعلیم و تربیه اطفال خود توجه خاصی داشت طوریکه آ منه خانم ا ز طفولیت دری و قرآن شریف آموخت و مفسر و محد ث خوبی بود ، علاوه بر ان استعد اد شعری نیز داشت و از جوانی شروع به سرودن اشعار نمود. روایت میکند که آمنه خانم خیلی با حوصله بود، چنانچه وقتیکی 7 ساله بود گولیش غد وی پیدا شد و حکیمان آن زمان آنرا بدون دوای بیهوشی جراحی کردند ، ولی مریضه کوچک با وجود درد طاقت فرسا آه هم نکشید وحتی از هوش هم نرفت. وقتیکه آمنه خانم به سن رشد رسید با سردار محمد سرور خان نواب خیل ازدواج نمود ، ولی بعد از چند سال شوهرش وفات کرد و آمنه خانم بعد از چندی به نکاح سردار عبدالحبیب خان پسر سردار عبالقیوم خان از بت خاک در آمد. از چهار طفل این خانم که دو از محمد سرور خان و دو از عبدالحبیب خان بودند ولی یکی هم بسن بلوغ نرسید و همه در طفولیت دنیا را وداع کردند. بعد از وفات شوهر دوم خویش آمنه خانم بکلی تنها مانده در یک جا بسر نمی برد و گاه در خانه برادر خود گاهی هم در خانه نایب السلطنه و یا یکی ار خویشاوندان و دوستان متعد د خود می بود . امیر عبدالرحمن خان بنا بر احترامی که نسبت باو داشت در سال 500 روپیه کابلی معاش برایشی مقرر کرد. آمنه خانم به سه تن از خانمهای همعصر خویش دوستی زیادی داشت که یکی آغا جان ، د ختر امیر دوست محمد خان و زوجه سردار محمد علیخان ، دومی علیا جناب خانم امیر حبیب الله خان و سومی عالیه بیگم ، خانم نایب السلطنه بود.این خانم در آواخر عمر خود بسیار عابده و تهجد گذار گردید و به ا ستشنای روز های عید ها هر وقت روزه میگرفت ، در ماه رمضان اعتکاف داشت . آ منه خانم در گنبد زیارت شاه اولیا اطاق مخصوص داشته ، اکثر اوقات خود را در آ نجا میگذ شتاند و بعضی وقت حتی یکی دو ماه در آن جا می ماند . خیلی سخی بود و بپول خود دو یا سه چاه کشید و دو مسجد آباد کرد ، یکی در باغ علی مردان که اکنون به نام مسجد میرزا قمر الد ین ذکر میشود و دومی در ده پوستین دوزها. آمنه خانم دو بار بسفر حج رفت وقتیکه بعد از ادای مراسم حج دوم و زیارت مد ینه منوده و بیت المقد س با دیگر حجاج بعزم مراجعه وطن در شهر اخیر الذ کردر موتر سرویس نشست ، در حینیکه موتر میخواست حرکت کند به آواز بلند صدا کرد: " خدایا! من مرگ خودرا در مکه معظمه و مدینه منوره میخواستم باز وقتیکه به بیت المقد س رسید م خیال کردم دراینجا خواهم مرد ، چود در این سه سرزمین بمرگ خود نایل نشد م از این جا نا امید میروم ! " چند لحظه بعد موتر چپه چپه می شود ، ولی به هیچ کس آسیبی نرسید جز آمنه خانم که در اثر صدمه ایکه برایش وارد گردید فوری جان داد . مسافرین نمیدانستند که با نعش وی چه کند و بعد از مشوره مختصر فیصله کردند که او را همانجا دفن نمایند . دو سه خانمی که با او بودند میدانستند که کفن و همه اسباب تد فین در خورجین این مرحومه موجود است لذا نعش او را شسته ، برای دفن آماده ساختند ، درین وقت شخصی از بیت المقدس رسید و گفت: " امشب خواب د ید م که خانمی را از جمله حجاج افغان وفات کرد و من او را در کنار قبر حضرت بلال دفن می کنم." همه از چنین تصادف عجیب بحیرت افتادند و نعش مرحومه را بجای موصوف نقل داده در آنجا بخاک سپردند. وفات آمنه خانم در سنه 1303 یا 1304 اتفاق افتاد.
چنانچه در بالا ذ کر شد آمنه خانم از زنان تعلیم یافته و فاضله زمان خود بود و به شعر و ادبیات علاقه مفرطی داشته ، خود نیز شعر میسرود و ( فدوی) تخلص میکرد و این غزل نمونه طبع وی است:
تا نظر در چمن وضع جهان وا کردم
ستمی بود که بر دیده بینا کردم
نه چمن رنگ وفا داشت نه گل بوی بقا
حیرت آلوده بهر سو که تما شا کردم
شوخ چشمی چو مگس کردم و بس شرمیدم
هر متاعی که ا ز این سفله تمنا کردم
گر بمحشر زمن از حاصل دنیا پرسند
گویم افسوس همه خواهش بیجا کردم
ذره نیست بکف ز ین سفر دورو دراز
عفو خواهم زخدا آنچه خطا ها کردم
( فدوی) بار خجا لت بکشی روز جزا
زآنکه در عالم فا نی چه مهیا کردم؟.
کسايی مروزی
كسايي در سال 341 به دنيا آمد و در يك چنين محيط فرهنگي پرورش يافت، در سالهايي كه آفتاب بخت خاندان ساماني در سراشيب غروب بود. دوره شاعري او با ايام ضعف دولت ساماني، و سلطنت چهار تن آخرين پادشاهان آن خاندان همزامان بود. در 366 نوح بن منصور پس از مرگ پدر بر تخت نشست. او تنها سيزده سال داشت و به جاي او مادرش و وزير جوان و لايق و مقتدرش ابوالحسين عبدالله بنا حمد عتبي ممدوح كسايي ( كه در سال 367 به اين منصب رسيد) امور كشور را اداره مي كردند. وزارت عتبي ديري نپاييد و در سال 372 به تحريك سرداران مخالف در كوچه به دست غلامان شاهي كشته شد. دوره سلطنت نوح بن منصور به فرونشاندن شورشهاي ناراضيان گذشت و با مرگ او در 387 قدرت سامانيان در واقع پايان گرفت.بعد از نوح دوم پسرش منصور دوم گرفتار محمود غزنوي و سرداران خود بود و سرانجام در 18 صفر 389 سرداران شورشي، او را بازداشت و نابينا كردند و برادر خردسالش عبدالملك دوم را به جاي او نشاندند.در همان سال ارسلان ايلگ خاني (از تركان خلخي) به بخارا تاخت. فقهاي سني پايداري در برابر تركان را به عنوان اينكه اسلام آورده اند خلاف شرع اعلام كردند. مهاجمان بخارا را گرفتند و عبدالملك امير تازه سال و و برادرش منصور با نابينا كردند و ساير شاهزادگان ساماني را به اسارت گرفتند( 19 ذيقعده 389).در ربيع الاول 392 (همان سالي كه كسايي قصيده معروف پنجاه سالگي خود را سروده) ، آخرين شاهزاده دلاور ساماني اسماعيل بن نوح ملقب به منتصر از زندان بخارا گريخت و به قصد سركوبي تركان خلخي و تجديد استقلال دولت ايراني ساماني اعلام پيكار كرد. آزادگان و عياران و عامه ايرانيان شهرا از سمرقند و بخارا و نيشابور دور او را گرفتند و او به مدت چهار سال در گريز و آويز با تركان ايلگ خاني و امراي غزنوي جنگيد به اين اميد كه آب رفته را به جوي باز آرد. اما به هنگام فرار شبي در ربيع الآخر 395 به دستور ماهروي بندار به دست بهيج نام از اعراب كوچ نشين بيابان مرو كشته شد. سرانجام اين بازپسين امير ساماني چقدر شبيه است به سرانجام آخرين پادشاه ساساني كه در حوالي مرو هنگام فرار به دستور ماهوي سوري به دست خسرو آسيابان كشته شد.ظاهرا اشعار مذهبي و زهد و وعظ مربوط به اواخر عمر اوست كه خود گفته است:
دست از جهان بشويم عز وشرف نجويم
مدح و غزل نگويم مقتل كنم تقاضا
ديوان كسايي كه تا قرن ششم موجود بوده، بعدها از ميان رفته است. درباره شعر او، مؤلف نقض كه ديوانش را در دست داشته مي گويد: «همه ديوان او مدايح و مناقب حضرت مصطفي و آل اوست.» عوفي هم مي گويد: «اكثر اشعار او در زهد و وعظ است، و در مناقب اهل بيت نبوت ».
الف) منابع قديم
- نخستين بار ابوالحسن علي بن حسن باخرزي متوفي 467 در دمية القصر خود از كسايي نام برده، و اين از نظر تعيين نام و كنيت شاعر مهم است( نوشته باخرزي را نخست احمد آتش در تعليقات ترجمان البالغه ص 98-97 نقل كرده است) در همان كتاب دو بيت از اشعار كسايي كه در لباب الالباب آمده، به نام ابوالحسن مروزي ذكر شده است.
- ناصر خسرو متوفي در 481 در قصايد خود نه بار از كسايي به صورت معارضه نام برده، و اين از نظر نشان دادن شهرت كسايي در عصر ناصر خسرو اهميت دارد.
-سوزني سمرقندي (متوفي در 562 يا 569) در اشعار خود دو بار از كسايي نام برده كه اشاره به مدايح او درابهر عتبي وزير سامانيان، و كردار خوب آن وزير با شاعر، و بقاي نام او به سبب مدايح كسايي تا عصر سوزني است.
- نظامي عروضي در چهار مقاله (تأليف شده در 551-552) نام او را ميان شاعران عصر ساماني آورده، و همين اشاره از نظر تعيين دوره شاعري او و ارتباطش با سامانيان مهم است.
- عبدالجليل رازي در كتاب «النقض» (تأليف در حدود 560) دو بار از كسايي نام برده،و از نوشته او معلوم مي شود كسايي شيعه بوده و ديوانش تا نيمه قرن ششم موجود و معروف بوده است.
- سديد الدين محمد عوفي نخستين كسي از تذكره نويسان است كه در لباب الالباب خود (تأليف شده در 618) مستقلا شرح حال كسايي را آورده است. اما نوشته عوفي كه طبق معمول او آراسته به صنايع لفظي است نشان مي دهد كه نويسنده فقط نامي از او شنيده بود، و اشعاري از او در دست داشته است و هيچگونه آگاهي سودمندي از زندگاني كسايي در نوشته او نيست.
- قديم ترين منابع اشعار كسايي ، فرهنگهاي فارسي است بترتيب: لغت فرس اسدي (از نيمه قرن پنجم) ( نسخ مختلف آن كه اختلاف عمده با هم دارند )، فرهنگ قواس ( از اواخر سده هفتم و اوايل سده هشتم ) ، سحاح الفرس نخجواني ( از اوايل سده هشتم ) ، و فرهنگهاي جديدتر مجمع الفرس سروري ( تأليف شده در 1008) ، فرهنگ جهانگيري ( آ×رين تدوين در 1032)، تحفة الاحباب اوبهي ، فرهنگ حسان وفايي ، مجموعة الفرس كحال، فرهنگ جعفري.
- در ترجمان البلاغه رادوياني (از نيمه قرن پنجم) 6 بيت از اشعار كسايي آمده.
- در المعجم شمس قيس رازي (تأليف در حدود 630) ، يك قطعه 8 بيتي و يك تك بيتي از كسايي نقل شده.
- در يك مجموعه نفيس و ممتاز كه به دست عبدالله برمگي در سال 945 كتابت شده، و اينك در كتابخانه موزيم توپقاپوسراي در استانبول به شماره 1976 نگهداري مي شود( فهرست كتابخانه ص 315 شماه 902) ، يك قصيده 23 بيتي در منقبت حضرت علي و يكقطعه 5 بيتي در وصف ش راب آمده.
11- در جنگ اشعاري به نام تتمه تذكره خلاصة الاشعار تقي كاشي ( كه خود تذكره در فاصله سالهاي 975-1016 تأليف شده) و در كتابخانه بانكي پور پتنه به شماره 684 نگهداري ميشود، 65 بيت از اشعار كسايي آمده، از آن جمله قصيده 50 بيتي سوگنامه كربلاست كه فقط 20 بيت بهاريه آغاز آن در مجمع الفصحا آمدهو اين نخستين سوگنامه مذهبي در شعر فارسي است.
ملابمانعلي
ملابمانعلي (راجي كرماني) از شاعران اواخر قرن دوازدهم و اوايل قرن سيزدهم هجري است در آغاز به «شال بافي» اشتغال داشت چون اسلام آورد مدتي از كرمان دوري گزيد و به عتبات رفت سپس به كرمان برگشت و دوباره به مشهد رفت و چون بكرمان برگشت مورد لطف و حمايت خاص ابراهيم خان ظهير الدوله قرار گرفت و با فراغ بال به نظم «حملهحيدري»پرداخت و آنچنان در اين كار مشهور شد كه به وي «فردوسي ثاني و حكيم كرماني» مي گفتند بدانسان كه ابراهيم خان وي را با خود به تهران برد و به حضور فتحلي شاه معرفي كرد، شاه او را با بديهه سرايي آزمود از جمله فتحلي شاه اين مصراع را ساخت تا ملابمانعلي مصراع دومش را بگويد. شاه گفت :«در جهان چون حسن يوسف كس نديد» و ملابمانعلي ساخت : «حسن او دارد كه يوسف آفريد» ظاهرا در برگشت از همين سفر در كرمان بدرود زندگي گفته است. حمله حيدري او در بحر متقارب بر وزن شاهنامه فردوسي سي هزار بيت است بسياري او را به سبب برخي اشعار تند مذهبي «شيعه ي غالي» شمرده اند. از جمله درباره قتل حسين بن علي گويد:
خدا گو بسوي خدا تاختند
خداوند كشتند و نشناختند
مشهور است كه علاوه بر حمله ديواني نيز شامل قصايد و غزليات داشته است و دختر زاده وي كه در كرمان به شغل نانوايي اشتغال داشته و از بين رفته است ديوان را در اختيار داشته است قسمتي از ديوان را خودش و قسمتي ديگر را سيد محمد نور يزدي كتابت كرده بوده است.
بمانعلي اصلش از زردشتيان كرمان بود بواسطه سعادت فطري ذوق اسلام يافت و بخدمت علما و عرفاي كرمان شتفات و بمانعلي نامش دادند و ديده جانش را به نور ولايت شاه اولياء گشادند ،طبعش موزون و شايق به مداحي ولي حضرت بيچون گرديد، غزوات و واقعات حضرت رسول عربي و وصي آن حضرت را منظوم كرد و زياده از سي هزار بيت به نظم آورد و بنام ظهير الدوله ابراهيم خان معنون كرد و مورد لطف واقع شد. ظهير الدوله پدر حاجي محمد كريم خان رئيس شيخيه است او مردي ديندار بود و در كرمان مدرسه اي بنا كرد ه كه هنوز به نام وي داير است . چون درگذشت و نواب شاهزاده شجاع السلطنه حسنعلي ميرزا به ايالت كرمان رسيد وقتي بحسب تقدير بخدمتي فقير بدان ولايت افتاد اشعار او را شنيد و به جمع آن ترغيب كرد. در باره وجه تسميه او به بمانعلي داستان زير نقلميشود:«ملابمانعلي در آغاز آيين زردشتي داشته است و لازم به تذكر است كه زردشتيان علاقه فراواني نسبت به حسين بن علي سالار شهيدان دارند و آنجناب را به سبب ازدواج با شهربانو دختر يزدگرد داماد خويش ميشمرند،بمانعلي كه معلوم نيست نام زردشتيش چه بوده مبتلا به بيماري غير قابل علاجي ميشود در ايام عاشورا او را از خانه بيرون ميبرند تا سينه زنان را تماشا كند در چنين مشاهده اي منقلب ميشود و گريه فراواني ميكند بطوري كه مدهوش مي افتد در عالم بيهوشي مولاي متقيان را خواب ميبيند كه خطاب به او ميگويند «بمان» ... اين واقعه موجب بهبودي او ميشود و سپس مسلمان ميگردد و نام خود را به بمانعلي تغيير ميدهد و سپس به نظم «حمله حيدري» ميپردازد ».قدرت طبع وي تا بدان حد بوده كه چشم ها را ميبست و في البديه به سرودن ميپرداخت مرقد وي پشت مسجد جامع كرمان واقع است. حمله حيدري راجي ،درباره ي زندگي حضرت رسول محمد بن عبدالله و زندگي و جنگهاي مولاي متقيان حضرت علي و مصائب و وقايع كربلا است راجي اثر خود را به تقليد شاهنامه فردوسي سروده است.