نيمنگاهي بر: سرنوشت تلخ ژورناليزم در افغانستان
سيد آقاحسين سانچاركي
حدود يك صد و سي سال از ايجاد نخستين جرقۀ روزنامه نگاري در افغانستان ميگذرد. در اين مدت، ژورناليزم كشور، سرنوشتي تلخ و تيره داشته است. هر چند در نقطه نقطۀ اين امتداد بلند تاريخي، شهاب ها و ستاره هاي ثاقبي در آسمان مطبوعات كشور ظاهر شدند اما هر بار، ابرهاي تيرۀ خود كامگي و حوادث فتنه آميز آن ها را در خود فرو برد و نابود ساخت.
سيد جمال الدين افغان كه روح بيدار شرق بود و از ابعاد غارت سرزمين هاي شرقي و عمق كينۀ استعمار با كشورهاي اسلامي آگاهي داشت، از دياري به دياري ديگر مي رفت، بذر اصلاح و بيداري مي كاشت و شاهان و سلاطين و امراي غافل و هوس ران وعافيت طلب را به تازيانۀ هوشدار مي زد تا شايد به خود آيند، دسايس استعماري را درك كنند و خواب غفلت و ناداني توده ها را بر آشوبند. او، ضرورت تجديد تفكر ديني و بازگشت به سرچشمه هاي ناب معرفت اسلامي را مطرح مي ساخت اما حيف كه به گفتۀ خود سيد: وي در شوره زار گنديدۀ دربارها و حرم سراها بذر مي پاشيد و كلامش كه از فصاحت شمشير تيزتر بود، در روح خمودۀ امرا و سلاطين تأثيري نمي كرد. اما از آن جا كه هر قاعده، استثنايي دارد، اين كلام آتشين در اميرشيرعلي خان، حاكم وقت افغانستان، اثر گذاشت و او تحت تأثير القائات سيدجمال الدين اجازه داد كه اولين نشريه در آسمان مظلم افغانستان ظاهر گردد. «شمس النهار» همان خورشيد تابنده يي بود كه به همت ميرزا عبدالعلي از بنيانگذاران روزنامه نگاري افغانستان و عبدالقادر پشاوري، شاعر و نويسنده، در سپهر فرهنگي كشور طلوع نمود. (1295-1282)
اين جريده با دومين تهاجم قواي انگليس و روي كار آمدن امير عبدالرحمان خان به محاق تعطيل و فراموشي رفت و امير كه بناي گسترش حاكميت آهنين مركزي از طريق شكستاندن ملوك الطوائفي، اقتدار ملاها، خوانين و منتفذين محلي و يكپارچه ساختن كشور تحت ادارۀ مقتدارانۀ خود را داشت، به فرهنگ كتابت نيز بي توجه بود. او فكر مي كرد كه تنها هوش و قدرت رهبري يك اردوي سركوبگر براي دوام حكومتش كافي است و نياز به تعليم و تعلم نيست. همان گونه كه او خود از كتابت محروم بود، مردم را نيز بيسواد مي خواست و شعلۀ آگاهي را در هر كجا كه مي ديد مي كشت. تحت لواي مقتدرانۀ امير عبدالرحمن خان، فقر فرهنگي گسترش يافت و كشور دچار چنان قحطيي شد كه روزي امير، ميرزا طلبيد و نتوانست از سراسر كشور بيش از سه نفر را بيابد.(1)
بر خلاف امير عبدالرحمن خان، جانشين وي امير حبيب الله خان، به چشم انداز يك تحول فكري و زمينه هاي آزادي و اصلاحات با علاقمندي مي نگريست. او مرد ذوق و سليقه بود. فكري روشن داشت و خوشگذراني هايش مانع از پرداختن به مسايل فرهنگي و اصلاحات و نوآوري در جامعه نميشد. در فضاي مساعد و سهولت هايي كه در سايۀ امارت او به وجود آمد، مجالي پيدا شد تا روزنامه نگاري دوباره جوانه بزند و روزنامه نگاراني چون مولوي عبدالرئوف خان قندهاري، مولوي محمد سرور واصف و امثال ايشان به ميدان آيند و از خاكستر شمس النهار، آتشي ديگر برافروزند. سراج الاخبار، همان سراج منيري بود كه از پي شمس النهار آمد اما چونان دولتي مستعجل، در تاريكي هاي توطئه استعماري فرو افتاد، اگر چه در دوران امير حبيب الله خان، اقدامات مفيدي در عرصۀ آموزش و فرهنگ مانند تهداب گذاري مدارس، راه اندازي مراكز علمي و تعليمي و ايجاد فضاي باز و آرام و نسبتاً مساعد براي شكل گيري افكار آزادي خواهي و مشروطه طلبي صورت گرفت اما سراج الاخبار ديگر اقبال چاپ نيافت و آرزوي روزنامه نگاران افغان كه تحولات عصري و رسانه هاي ماحول كشور خود را مي ديدند، براي نشر سراج الاخبار به خاكستر نااميدي مبدل شد.
شش سال براي رشد و تكامل يك پديده، مدت كمي نيست. ژورناليزم افغانستان، اين فرصت تاريخي را از دست داد و شش سال به فراموشي و خاموشي گراييد، اما با آمدن مردي از تبار آوارهگان غربت كه بار دانايي و روشن انديشي را با خود حمل مي كرد، فصل تازهيي در روزنامه نگاري افغانستان گشوده گشت و سراج الاخبار با نام «سراجالاخبار افغانيه» زنده شد و چانس ديگري براي قلم زنان افغان پديد آمد.
محمود طرزي و همكاران وي با انتشار اين جريده و حضور مؤثر در فضاي فرهنگي و مطبوعاتي افغانستان، تحول چشم گيري در ساحت فرهنگ و روشنگري پديد آوردند و به رشد آگاهيهاي عمومي و شكل گيري نهادها و حلقات جديد مشروطه خواهي و احياي حقوق فردي و مدني اتباع كشور كمك كردند. اما قتل امير حبيب الله خان و به قدرت رسيدن فرزند وي امان الله خان، بر خلاف سنت معمول در تاريخ سياسي افغانستان، اين بار نه تنها به روند پويايي و بالندهگي مطبوعات آسيبي نزد بلكه اين روند را كه با آزادي و استقلال كشور از سلطۀ استعمار انگليس همراه شده بود، پوياتر و زنده تر ساخت و جريده يي ديگر به نام امان افغان، به جمع خانواده مطبوعات پيوست. در اين دوره قانون مطبوعات و ايجاد اولين محكمۀ مطبوعاتي، فرصت بيشتري در اختيار روزنامه نگاري گذاشت، در نظام نامۀ اساسي مربوط به مطبوعات در همين سال 1303 هـ .شمسي دربارۀ آزادي مطبوعات آمده است:
«مطبوعات و چاپ روزنامههاي داخلي مطابق حكم قوانين مربوطه آزاد است. حق چاپ روزنامهها مختص به دولت و اتباع افغانستان است»(2)
«به دنبال ايجاد نظاممطبوعاتي و تعيين چارچوب قانوني براي فعاليت روزنامه نگاران، رياست مستقل مطبوعات در افغانستان شكل گرفت كه سرپرستي امور مطبوعاتي را به عهده داشت.» (2)
در سال 1305 هـ .شمسي راديو افغانستان آغاز به كار كرد و نشريات و جرايد تازه يي مانند ستارۀ افغان، اتفاق اسلام، طلوع افغان و بيدار پا به عرصۀ وجود گذاشتند و با آمدن اين نشريات، رنگيني و تنوع بيشتري در مطبوعات كشور پديدار شد.
در چنين فضايي كه آهسته- آهسته ژورناليزم جان مي گرفت و نشانه هاي رشد و پويايي درآن ظاهر مي شد و روشنفكران و اهل قلم به افق هاي تازۀ ابداع و نوآوري مي انديشيدند، ناگهان صرصر ديگري وزيدن آغازيد و شورش حبيب الله كلكاني همه چيز را در گردباد حوادث فروبرد.
اگر چه در دورۀ نه ماهۀ حكومت حبيب الله كلكاني معروف به بچۀ سقو، وضعيت آشفته و ناگواري در كشور حاكم شد اما باز هم چراغ فرهنگ زنده ماند وچند نشريه اگر چه با درونمايۀ تمجيد و ستايش از حبيب الله در مركز و ولايات منتشر شد، اما با آمدن نادرخان، فضاي رسانه يي افغانستان كاملاً مسدود گرديد و روشنفكران و اهل قلم مورد شديدترين آزارها و فشارها قرار گرفتند. نادرخان به كسي، حق چون و چرا نداد. او با اعمال سانسور و نظارت شديد بر مطبوعات، حق هر گونه آزادي بيان و انديشه را از شهروندان سلب كرد و يك فضاي ترس آور پوليسي ايجاد نمود. محققين افغان نوشته اند كه نادرخان به اهميت رسانه ها آگاه بود و نقش آن ها را در تحريك و بيداري افكار عمومي قوياً درك مي كرد، به همين خاطر شخصاً بر امور مطبوعاتي نظارت داشت وكوچكترين كلام و تفسير و تعبيري را كه بوي شكايت و انتقاد مي داد خط مي زد و پاره مي كرد.
او با هدف يك پارچه ساختن و تحت كنترول درآوردن رسانه ها، محي الدين انيس را زنداني و روزنامۀ وي را مصادره كرد و با ايجاد روزنامه هاي جديدي مانند اتحاد مشرقي، اصلاح، بيدار، اتحاد و آيينۀ عرفان يك اردوي فرهنگي و مطبوعاتي براي خودش ساخت كه همگي در قالب يك اركستر بزرگ براي وي ترانۀ مدح و ستايش و خاكبوسي مي نواختند. روزنامۀ اصلاح، يكي از همين روزنامه ها بود كه با هدف ضربه زدن و هدف قرار دادن جامعۀ روشنفكري و مطبوعات آزاد انديش كشور به راه انداخته شد. اين روزنامه، زباني بود كه در كام نادرخان مي چرخيد و علناً مردم را به خود داري از گفتار سياسي و اجتماعي دعوت مي كرد. مرحوم ميرمحمد صديق فرهنگ مي نويسد كه «روزنامه نگاري دولتي در عصر نادرشاه، به طور قابل ملاحظهيي گسترش يافت اما اين گسترش عمدتاً جنبۀ كمي داشت، زيرا سانسور افكار و نظريات به شدت و دقت عملي مي گرديد.»
به اندازهيي كه قتل امير حبيب الله خان در گشايش بيشتر فضاي آزادي ها كمك كرد، قتل نادرخان به مسدود كردن بيشتر فضاي سياسي و آزادي هاي فردي و مدني انجاميد. هاشم خان، طي هفده سال حكومت مستبدانه اش، فضاي ترس و وحشت و اختناق را در كشور حاكم ساخت. وي با ايجاد رياست مستقل مطبوعات، كنترول شديدي بر رسانه ها اعمال كرد و سياست خشن سركوب فرهنگي را در پيش گرفت. دوران قدرت هاشم خان شايد يكي از بدترين دورههاي تاريخي افغانستان باشد كه ضربات و لطمات جبران ناپذيري به ژورناليزم و مطبوعات وارد گرديد و آخرين جوانه هاي فكري و روشنگري را در كشور از بين برد.
علاوه بر آن، وي با كج انديشيها و تنگ نظريها واعمال فشارهاي زياد براي ترويج و تحميل مفكوره هاي منسوخ در جامعه، آغازگر يك شقاق و شكاف فرهنگي و احياي ذهنيت هاي تفرقه زا در ميان مردم افغانستان گرديد، اما تحولات پر شتاب جهاني و نيروي قهار زمان، ديوار فرسودۀ استبداد را فرو ريخت و گام هاي سنگين و هراس آور هاشم خان در تند باد دگرگوني هاي زمانه، سست و ناتوان شد و موج خواهش هاي جديد وي را با خود برد و جاي او را، مردي نسبتاً آرام و معتدل گرفت، شاه محمود، اندكي، فضا را گشود و به جرايد و نشريه هاي غير دولتي مجال فعاليت داد.
در پرتو فضاي جديد و قانون مطبوعات، جرايد غير دولتي مانند انگار، نداي خلق، وطن، نيلاب، ولس و آيينه تأسيس گرديدند و حلقه هاي جديد فكري و سياسي شكل گرفتند كه از مهمترين آن ها، گروه ويش زلميان بود كه نويسنده گاني چون پاچا گل الفت، قيام الدين خادم، عبدالرئوف بينوا، فيض محمد افكار و امثال ايشان را در خود جمع كرد و همزمان اسطورههاي روزنامه نگاري افغانستان مانند داكتر عبدالرحمن محمودي، غلام محمد غبار، عبدالحي حبيبي، احمد علي خروش، ميرمحمد صديق فرهنگ، عبدالحميد مبارز و امثال آنان كه هزار زخم شلاق و شكنجه و تحقير را در جان و روح خود داشتند به ميدان ژورناليزم تازه، فعال شدند.
مطبوعات با استفاده از فضاي نسبتاً مساعده پديد آمده، بار ديگر به بازسازي و رشد مجدد خود همت گماشتند، كه باز هم، باد مخالف وزيد و شاه محمود خان كه به خاطر روحيۀ نسبتاً متساهل و آسان گيرش همواره مورد آماج انتقاد سرداران دربار قرار گرفته بود، جاي خود را به سرداري عبوس، خشن و مصمم، يعني داوود خان سپرد. صدر اعظم جديد، جباريت تازه يي را حاكم ساخت و به همان اندازه كه ميدان را بر روي مطبوعات آزاد بست به مطبوعات دولتي ميدان داد و همه را در خدمت تبليغ شخصيت، كركتر و فعاليت ها و شاهكارهاي ناكردۀ خود در آورد. سردار معتقد بود كه در جامعۀ عقب مانده يي مانند افغانستان دموكراسي حرفي بي معناست و بايد با قدرت يك مرد آهنين و به ضرب شلاق جامعه را به جلو راند.
در اين دوره، روزنامه نگاري آزاد دركشور وضعيت اسف باري داشت و روشنفكران از ترس خشم و عصبانيت سردار، گوشۀ عزلت جستند و از متن به حاشيه رانده شدند.
سال 1340 هـ . شمسي، سردار داوود خان استعفا كرد و با استعفاي وي كشور وارد يك دور تازۀ تحول گرديد كه از آن با عنوان دهۀ دموكراسي ياد مي شود. در اين دهه كه پنج صدراعظم باالنوبه به مقام قدرت اجرايي تكيه زدند فرصتي طلايي براي مطبوعات كشور پديد آمد. قانون اساسي جديد و قانون مطبوعات ساخته شد و در آن ها بر آزادي و تأمين حقوق شهروندي افغان ها تأكيد گرديد و براي اولين بار در تاريخ افغانستان تصريح شد كه آزادي بيان از تعرض مصون است.
نشريههاي مساوات، افغان ملت و جرايد گوناگون متعلق به گروه هاي فكري، سياسي و آيديالوژيكي در همين دوران به فعاليت آغاز كردند و يك فضاي گفتماني گسترده در كشور حاكم گرديد كه سرانجام كودتاي سال1352 سردار داوودخان به اين دهۀ طلايي پايان داد و خودكامگي بار ديگر در كشور مسلط گرديد.
داوود خان كه به قدرت فردي، زور بازو و نيروي متمركز اجرايي حكومت به شيوۀ استبدادي باور داشت، هيچ مخالفتي را در برابر خود بر نمي تافت و هر صداي مخالفخواني را در گلو خفه مي ساخت، او با كشتن ميوندوال و توطئه هاي خود ساخته، تعداد زيادي از رجال سياسي و روشنفكري افغانستان را به حبس، شكنجه و مرگ محكوم كرد و نشان داد كه گذشت زمان، هيچ تغييري در خلق و خوي و كيش شخصيتي او پديد نياورده و او همچنان به عصر جباريتهاي خود كامه متعلق است.
كودتاي هفت ثور و اقتدار گروه هاي چپ كمونيستي، توتاليتاريزم بازمانده از داودخان را محتوا و مايۀ غليظتر بخشيد و بازيگران جديد نه تنها صداها را خاموش ساختند كه يك قتل عام فرهنگي گسترده را هم به راه انداختند. در اين دوره، روزنامه نگاري افغانستان يك بار ديگر از مسير طبيعياش خارج شد و در خدمت تبليغ افكار و مرام نامههايحزبي قرار گرفت و ابزاري در دست حكومتگران جديد شد. اگر چه در دوره هاي پاياني رژيم كمونيستي نشانه هاي تازه يي در رشد مسلكي ژروناليزم پديدار شد و جرايد و نشريه هايي مانند اخبار هفته، افغانستان امروز، اردو و پيشاهنگ، حقيقت سرباز، درفش جوانان و امثال آن ها تا حدودي در راستاي معيارهاي مسلكي ژورناليزم قرار گرفتند و مخصوصاً روزنامه نگاران با تجربه و پر استعدادي مانند ظاهر طنين، لطيف پدرام و آصف معروف در بستر چنين فضا و فعاليت هاي رسانهيي متولد شدند اما اين دوره هم با آمدن مجاهدين دچار حوادث جديدي شد و به تكرار تجربه هاي تلخ گذشته منجر گرديد.
روزنامه نگاري مهاجرت
در دوران سلطۀ حكومتهاي كمونيستي كه تحت حمايت اتحاد جماهير شوروي قدرت را در اختيار داشتند، مطبوعات منتشر شده در خارج از كشور و نشريه هايي كه بار تبليغ از جهاد افغانستان را بر دوش مي كشيدند و نسل آواره و غربت زده يي كه به ياد وطن مي سرود و مي نوشت و از نيروي استعداد و خلاقيت خود كه با درد دوري از وطن همراه بود، سبك جديدي در ادبيات روزنامه نگاري افغانستان ايجاد گرديد كه در قالب اشكال مختلف هنري و ادبي و به صورت مجلهها،كتابها، رسالات و نشريات، فلم نامهها، سوگسرودها و غزل نامه ها تبارز كرد، اين نسل، نقش برجسته يي در مطبوعات غربت داشت و در پهلوي مطرح شدن و فراز آمدن ادبيات چپ روانۀ خشك،، رسمي بي روح وكم خون ماركسيستيـ لينينستي، ادبيات پر غنا،پر مايه،عاطفي و پر از عشق و گداز و شور وطن خواهي پديد آمدكه مهمترين عناصر و مشخصههاي آن، آزادگي و سرافرازي، تبليغ روح غيرت، فتوت، مقاومت و مردانگي بود كه همين آثار اكنون يكي از گرامي ترين و ماندهگارترين سرمايه ها و ميراث هاي معنوي جهاد اسلامي افغانستان به شمار مي رود.
از اين نگاه شتابان چه مي آموزيم؟
با نگاه سريعي كه به بيش از يك صد سال تاريخ روزنامه نگاري كشور افگنديم نكاتي به دست مي آيد كه سخت پندآموز و تأمل انگيز است.
روندي گسسته
اولين نكته يي كه از مطالعۀ سرگذشتنامۀ ژورناليزم به دست مي آيد اين است كه سير تاريخي فرهنگ و ژورناليزم در كشور، روندي پيوسته و مستمر نداشته است، بلكه اين روند با سكتگيها، گسست ها وآسيب خورده گي هاي فراوان همراه بوده است.
هر بار كه دريچه يي به روي آزادي باز شده و جوانۀ روزنامه نگاري سرزده، بلافاصله دست حادثه یی اين دريچه را بسته و جوانۀ آزادي را خشكانده است. و باز در مرحلۀ ديگر، و در شرايط ديگر، همت ها و اراده هاي مشتاق، تلاش كردهاند تا از خاكستر ناكاميها شعله يي برافروزند.
فضايي كه امير شير علي خان گشوده بود، بدست امير عبدالرحمان خان بسته شد و زمينۀ مساعدي كه در دورۀ حبيب الله خان و امان الله خان پديد آمد درگردباد سقوي از بين رفت و آخرين شعله هاي سبزي كه در حكومت حبيب الله كلكاني باقي مانده بود در باد خودكامگي نادر خان خاموش شد و دستاورد دورۀ شاه محمود خان مورد تطاول و غارت سردار خود كامهيي چون داوود خان قرار گرفت و دهۀ دموكراسي نيز تنها نتيجه يي كه داشت پرورش اژدهاي كمونيزم و هيولاي غارت و ايلغار و قتل و آشوب و ويراني و سقوط افغانستان در درۀ هولناك قرون وسطا بود.
نقطۀ اختتام تراژيدي هولناك بحران افغانستان، حادثۀ يازده سپتمبر و متعاقباً سقوط طالبان بود كه پس از آن فصل تازه يي در تاريخ افغانستان گشوده شد.
اگر افغانستان در تمام اين مراحل از ثبات و آرامش برخوردار مي بود و در هر قدم ژورناليزم و عموماً فرهنگ كشور ضربه نميخورد و با تغيير رژيم ها و تبديلي امراء دچار دگرگوني و آفت نمي شد، امروز ما به نقاط درخشان و افتخارآميزي ميرسيديم كه بارزترين نتيجۀ آن شكوفايي، بلوغ، پختگي، زايش و خلاقيت جوشان فرهنگي و تكامل نظام اجتماعي در كشور بود.
نيروي هدر رفته
نكتۀ ديگر در اين مطالعۀ تاريخي اين است كه بخش اعظم نيروي روزنامه نگاري كشور در اين دوره ها علي رغم تهديدهاي جدي عليه كليت فرهنگ و ژورناليزم، صرف كوبيدن، بدنام كردن و از صحنه كشيدن يكديگر شده است. در شرايط دشوار حمله و هجوم و غارت استبداد، گاه برخي از ژورناليستان آلۀ دست سياستمداران و بازيگران عرصۀ قدرت شده و به قلب همكار و همراه و حامي و رفيق خود خنجر زدهاند. گاه، گرايش هاي فكري و آيديالوژيكي باعث روياروي هاي رسانه يي شده و دراين روياروييها، ارزش هاي مسلكي ژورناليزم و كدهاي اخلاقي آن قرباني شده است، مرحوم صديق فرهنگ با اشاره به مطبوعات دهۀ دموكراسي و گرايش ها و سلايق و تأ ثيرات مثبت و منفي آن ها در افكار عمومي مي نويسد: «هر چند نشرات از نگاه فلسفۀ سياسي، ارزش علمي و اخلاق مطبوعاتي مختلف و ناهمگون بودند و برخي از آنان حتي از باج گيري، هتاكي و اخاذي هم دريغ نداشتند و... بعضي از اين نشرات كه با وصف ادعاي علمي بودن- تبليغ نظريات دستوري بيگانه و دور از واقعيت محيط، مثل فلسفۀ سياسي احزاب كمونيست خط مسكو و پكينگ مي پرداختند، در مرحلۀ نخست در سايۀ شعا رهاي خوشنما و فريبنده تا حدي در بين جوانان نفوذ نموده وعده يي را به گمراهي كشاندند، گواه صادق اين مطلب همكاري تبليغ كنندهگان اين نظريات با كودتاي 1973 بود كه در ضمن ساير آزادي ها به آزادي مطبوعات هم پايان بخشيد.»
از اين تجربۀ تلخ مي توانيم درس هاي روشن بگيريم، كساني كه امروز پشت نقاب دموكراسي سيماي ديروزي خود را پنهان كرده اند مشكل است كه بتوانند مدافعين واقعي آزادي و پاسدار راستين ارزش هاي روزنامه نگاري دركشور باشند. تنها كساني مي توانند به ژورناليزم نوپاي افغانستان قوت و توان بخشند كه به آزادي از عمق دل باور داشته و حاضر باشند مانند قهرمانان روزنامهنگاري در دورۀ حاكميت هاشم خان زندان شكنجه و تعذيب را به جان بخرند؟
اگر مطبوعات و رسانه هاي امروز به اصول مسلكي و وفاداريهاي صنفي خود مؤمن و پاي بند نباشند و هر روز به دستمالي در دست اين يا آن مقام سياسي تبديل شوند، نمي توان به آيندۀ آزادي و حرفۀ ژورناليزم اميدوار بود.
ضعف پيوندهاي صنفي
ژورناليزم افغانستان اگر چه پهلوانان سترگي در مقاطع مختلف تاريخي داشته اما هيچگاه قادر به ايجاد يك نهاد پايدار و نيرومند صنفي نشده و يا حتي نتوانسته در برابر تهديدهاي عمومي عليه ژورناليزم به يك زبان و سنگر مشترك دفاعي دست يابد.
همين ضعف هاي دروني و سستي پيوندهاي صنفي باعث آسيب پذيريها و غلبۀ جباريتها و خودكامگيها و يا سوء استفادههاي مقامات دولتي از ژورناليزم شده و وضعيتي را به وجود آورده كه همواره چشم و نگاه ژورناليزم به پيشاني و ابروي امراء و شاهان باشد تا اگر اشارت مثبت داشتند به ميدان آيند وگرنه زبان در كام كشند ودر سكوت بميرند.
نه ماكياول، نه دون كيشوت
امروز ذهن و ضمير برخي سياست مداران ما پر از آموزه ها و ميراث هاي فكري ماكياولها است. آن ها، دام هاي زيادي فرا راه شكار فكر و آزادي ژورناليستان و رسانهها تعبيه كرده و قصد دارند تا زبان آزادي را به سود خود بچرخانند واز شعلۀ شوق ژورناليستان جوان، تنور سياست خود را گرم نمايند. شناخت اين دام ها و دام چالهها براي هر ژورناليست آزاده و وفادار به آرمان مقدس اطلاع رساني و روشنگري بي طرفانه لازم است. ديروز از راه اعمال زور، سركوب، فشار و شكنجه، زبان ها را مي بستند و قلم ها را مي شكستند، امروز از راه نوازش و نرمي و چرب زباني و نشان دادن امتيازات وسوسه انگيز و وعدۀ همركابي در سفرهاي دور و دراز و لبخندهاي شيطنت آميز و افسون كننده ميخواهند در جان و قلب ژورناليستان نفوذ كنند و ارادۀ آنان را بدست بگيرند.
ژورناليستان و اهل مطبوعات كشور مي دانند كه آزادي و دموكراسي به عنوان خواست قلبي و مطالبۀ تاريخي مردم افغانستان طي يك پروسه كلان سياسي در كشور تحقق يافت و فرصتي را پديد آورد تا جوانان و اهل قلم نفس بكشند و نيروي حبس شده و انرژي متراكم دروني خود را بروز دهند و آزادي، اين گوهر گمشده در سياهي قلب تحجر و تعصب و دگم انديشي را با هزار زبان فرياد كنند. اگر كساني در هر مقام و موقعيتي ادعا كنند كه باني و مؤسس دموكراسي نوين در افغانستان هستند در واقع به آزادي اهانت كرده و دروغ بزرگي را مرتكب شده اند، آن ها ظاهراً خود را در نقش خيالي دون كيشوت شهسوار مسلح خيالبافي ديده اند كه مي خواست بر فراز حماسههاي تاريخي، نقش شواليهها و قهرمانان بزرگ را بازي كند. بيچاره دونكيشوت، نقشي كه بازي مي كرد، طنز تلخ تقابل كهنه و نو را باز مي نمود و راز و رمزهاي زمانه را مي گشود اما برخي از دون كيشوت هاي بي مزه و خيالي ما هميشه خود را سوار بر اسبهاي سركش خود خواهي و كيش شخصيت مي بينند و فكر مي كنند كه دانش هاي كهنه و كلاسيك و غبار گرفتۀ آنان معضلات امروزي جامعۀ ما را مي گشايد و به درد اين نسل پخته و آبديده و سرشار از تجربه ها وآموزه هاي زنده گي مي خورد، نسلي كه در عالم واقع با واقعيتها زنده گي ميكند و در كار دگرگوني آن ها و شكافتن سقف فلك و در انداختن طرح نو است.
دون كيشوت هاي ما بايد از اسبهاي چوبين خيالات به زير آيند و با بافت هاي دروني جامعه پيوند فكري و ارتباط سازنده و مؤثر برقرار نموده كوشش كنند كه آزادي اين گوهرگرانبهاي خداوندي را در بستر فرهنگ بومي و ارزش هاي ملي جامعه شكوفا و بارور سازند.
و به طور خلاصه مي توان نتيجه گرفت كه براي استواري، غنا و قوت ژورناليزم امروز، نياز شديدي به شناخت حوادث و سرگذشت نامۀ تلخ ژورناليزم گذشته و وقايع ديروزي كه بر سر آزادي و فرهنگ آمد داريم. بايد تجربه هاي ديروز را چراغ راه امروز بسازيم و راهي را كه در پيش گرفتهايم در روشنايي درس هاي ماضي بپيماييم و اجازه ندهيم كه كساني از ژورناليزم، ابزاري براي پيشبرد مقاصد سياسي خود بسازند.
ژورناليستان جوان و با استعدادي كه امروز در عرصۀ ژورناليزم ظهور كردهاند و پر از شور و تحرك و خلاقيت بوده و با چالشها و تهمتها و تحقيرها و فتنهها دست به گريبان هستند، به خوبي مي دانند كه قهرمانان اصلي آزادي و زبان گوياي دموكراسي و فرزندان واقعي روشنگري كسي غير از خود آنان نيست و همينها هستندكه راه آزادي را با عشق و تحرك وايمان باز نگاه مي دارند و به فرصت طلبان و رندان عرصۀ سياست، مجال بهرهگيري از عشق و ايمانشان را نخواهند داد.
امروز اگر چه امكانات و چانس آزادي به مراتب بيشتر از گذشته است، و ديگر كسي قادر نيست آواز قلم ژورناليستان را در چهار ديواري محابس خفه كند و همچون غبارها، محمودي ها و جوياها و ديگران زير شلاق و شكنجه و تعذيب نابودشان سازد و همۀ ارزش هاي فرهنگي و افتخارات ژورناليستي آنان را كه سرشار از روح آزاده گي و پايداري در راه آزادي است از بين ببرد، اما مشكلات و فتنهها و چالش هاي سخت تري فرا راه كار ژورناليستان قرار دارد. امروز شيوه هاي تسلط و در اختيار گرفتن قلم و زبان ژورناليستان و روشنفكران و استفادۀ ابزاري از آن ها و نيز بدنام كردن و از صحنه كشيدن شان به مراتب پيچيده تر، ظريف تر و خطرناكتر از گذشته شده است. تنها هوشياري و ايمان به آرمان آزادي است كه اين فتنهها و شگردها را بي اثر مي سازد.