انجنیرخلیل الله روًوفی
آلمان
سنگسار
سنگ را ،
درحجم یک ابزار مقدس باید ستود
درحربهً انتقام ملت های مظلوم ،
دربرابر مستکبران و اشغال گران
که غیرا زا ن دیگر وسیله ئی ،
در دفاع از عقوبت استعمار ندارند.
* * *
من از تبار پریشانی حرف میزنم
که هرچند با صخره و سیلا ب زیسته اند
ودرشتناکی بادیه هارا به خاطر آزادی ،
با خون و شمشیر آزموده اند.
ولی اکنون در سرزمین خود بیگانه اند
ودرخانهً خود بی چراغ .
مسلول گشته گانی که در تهاجم توفان
برباد رفته اند.
* * *
اینک حد یث پر زترا ژید این تبار
ازجنس خون وداغ حقارت ،
باردگر درچار راه عام ،
تکرار میشود .
آنجا که تکسوار های زرهی ،
خود کامه گان عصر گلوبال
درجوشن نقابهای دروغین
بیباک و وحشیانه ومغرور،
تنواره های زندهً جمعی غریب را ،
درامتداد کوچه وبازار مزدحم ،
چو بازیچهً حقیر ،
درزیر اژدهای خود روً خود نقش میزنند ،
بر بسترزمین .
اینست سرنوشت خون خلق پریشان
که بی هیچ ارزشی
به خاموشنای تا ریخ می پیوندد.
* * *
اینک شما ،
ای صدرنشینان منبرتسلیم ،
دررا ستای این حواد ث خونین
آخرشهامتی به فاتحه خوانی
خواهید دا شت ؟
آخرشما ،
سنگسار خشم را در حربهً انتقام ،
تحمل خواهید کرد ؟
جولای 2006
قهرمان جایش خالیست
بازکن پنجره را
که پرستوی بهار
ازفرا مرزی یک دشت شقایق
خسته وسوخته جان آمده ا ست
درمزا میر گلویش، خبرازوسوسهً حادثه هاست
بازهم واهمه ا ز آمدن صاعقه هاست .
مرغک سوخته پر از عطش فاصله ها ،
می تپد میگوید:
وای برما که خموشانه نشستیم و تما شا کردیم
هیچ کس هیچ نگفت
آنچه برسینهً خاک من وتو میگذرد.
پشت آن سایهً دیوار ندانم که هنوز
دستهائیکه حقیرانه گره خورده بهم
رسن داربه عنوان کدامین یل آزاده سری ،
می بافند.
هیچکس هیچ نگفت
مزرعی را که دران ،
سرنوشت گل گندم به تباهی پیوست .
داغم از قصهً تنهائی خود ،
درصف معرکه های سوزان
برق شمشیر فروبسته دم از داعیهً آزادی
قهرمان جایش خالیست .
شیههً رخش سپید ش با همان یال بلند ،
زکمرگاه اهورائی هندوکش بالاست
دسته دردسته مگرلشکر بیگانه ستیزش،
ازافول شب تقدیس حکا یت دارد
دستهً کو شرف سنگر آزادی بود
با همان بار ریاضت امروز،
سخت درسانحهً فقرو ا لم میسوزد
دسته ئی فارع ازاندیشهً هربود ونبود
فارغ از آنچه که دیروز زویرانی وخون
ازدل تب زده وزخمی این خاک گذشت
فارغ از آنچه که امروز به ما میگذرد
ازسراپردهً ایوان بلند ،
شادو مغرور تماشا گرهرحادثه اند.
* * *
قهرمان جایش خا لیست.
باغ درباغ چمن میسوزد
هیچکس در پئ آبادی نیست .
هیچکس درغم آزادی نیست .
خلیل الله روًوفی آ لمان اپریل ــــ 2005