آب و دانه
دستگیر نا یل
در فرهنگ عوام، ( ادبیات فولکلوریک) ضرب المثل ها، اصطلاحات وترکیب های بدیعی فراوانی داریم که معنا ها وتعبیر های نغز ودلنشینی از انها مستفاد میشود. بگونهء مثال: آب ودانه، دانه و آب ،دام ودانه ، نان و نمک شدن، زر در کمر، نان در بغل، وصدها ترکیب ها وکنایه ها وضرب المثل هاست که هرکدام معنا ها وتعبیرهای جدا گانه ای دارند. (آب و دانه) از جمله همین ترکیب ها ست. از واژهء آب، همه میدانیم که جسمی است مایع ، بی رنگ وبی بو وتر کیبی از هاید روجن واکسیجن که زنده گی وحیات موجودات زنده، وابسته به آن است. و ( دانه ) هم واحد اجناس غیر قابل شمارش است. مانند یکدانه گندم،یکدانه جو ،نخود ، لوبیا وغیره.در بیتی میخوانیم:
_ « خرمن زلف تو یک خوشه ویک شهر، گدای
گندم خا ل تو یک دانه و صد مسکین است»
افزود برآن ، دانه هستهء برخی از میوه ها، حبوبات، وتخم گیاهان را هم گویند. که بر زمین کاشته میشود وگیاه یا نبات سبز می شود. مثال از کشت کردن و ریختن دانه در زمین ، سبز شدن و شاخ وبرگ زدن، در بیتی از مولا نا می خوانیم:
_ « بال و پر باز کشا ییم به بستان چو درخت
گر در این راه فنا، ریخته چون دانه شویم »
وقتی این دو واژه را باهم مرکب کنیم،« آب ودانه» میشود.که مجا زابمعنی رزق وروزی ونصیب وقسمت را میرساند.بیدل گوید:
-« وا ما ندهء تعلق رزق مقدریم
دام و قفس بغیر همین آب ودانه نیست.»
یعنی زندان ما ودام وقفس ما آدمیان در دنیا همین رزق و روزی ، یعنی آّب ودانهء ما است. که ما را زندانی تعلق کرده ا ست. مولا نا میگوید که دانهء من ، یعنی اصل وتخمهء هستی من ، زمینی نیست، ملکوتی وآسمانی است که در این خاکدان آمده است:
_ « من ، دانهء افلاکم ،یکچند در این خاکم
چون عدل بهار آمد، سرسبز شود، دانه »
زنده گی کردن در جهان، بمعنی بقای حیات اینده است. واین آب ودانه اند که رو به تحلیل می روند ونشانی از آنها باقی نمی ماند.:
_« ز زنده گی نه همین آب و دانه می ما ند
فقط ز ما و تو این یک نشا نه می ما ند»
روان آدمی ، دنبا ل نان و خوان وپایگاه وآبرو است. وآبرومندی را در چگونگی زنده گی زمینی ،جستجو میکند. و باور مند است هرکه را خواسته وپایگاه دنیوی اش بیشتر باشد،آبرومندی اش هم بیشتر از دیگران است بدنبال آب ودانه گشتن و حرص سیری نا پذیر داشتن،هستی انسان را از معنویت تهی میسازد و خوار وزبون می گرداند. انسان باید ما نند عنقا،قناعت پیشه وبلند آشیان باشد:در این معنی، بیتی از جمشید شعله:
_ « رو قناعت کن منه پا بر سریر حرص و آز
مرغ عنقا بر هوای نفس آب و دانه نیست»
بیدل هم توصیه میکند:
_«گریهء شبنم پی تسخیر گل، بیهوده است
طایران رنگ را، پروای آب ودانه نیست»
ویا:
_ « با دل آسوده از تشویش آ ب و نان برآء
همچو صحرا پای در دامن ، زخان و مان برآء»
طی سا لهای جنگ، انقلاب ها و کودتا ها،آب ودانهء ملیون ها انسان از کشور ما، قطع شد وخیرات خور( سوسیا ل خور) کشور های غربی گردیدند. وبجای انها، سر بازان جا بلسایی و جابلقایی، آب ودانه خور خاک و سرزمین ما شدند. در دههء شصت، قریب به یکصد وچهل هزار سرباز وافسر روسی و سپس، فداییان و جنگجویان مسلمان عربی از این آب و دانه استفاده کردند و امروز هم بیش از بیست هزار افسر وسر باز امریکایی وپانزده هزار از متحدین غربی آن، آب و نان ملیون ها هموطن ما را که جامعه ء جهانی خیرات داده با زور برچه و تفنگ، میخورند. ومعلوم نیست که تا چه زمانی این آواره گی و جیره خوری ما پایان می یابد و روزگار زور گویی این مهما نان نا خواسته خاتمه می پذیرد. مگر این ابیات بیرنگ کهدامنی به حا ل وهوای ما و وطن ما صدق نمیکند که گفته است:
_ غم نبودم گر گرفتی، دانه و آب مرا بی مروت، بی خدا! برباد دادی لا نه ام
بود خونین چون پرم، هرگوشه وکنج قفس اخرش با زهر آلودی تو، آ ب ودانه ام !»
این قوای سی وپنج، چهل هزار نفری که در خاک ما، هجوم آورده اند، آب ودانهء ملک ما نصیب شان بوده است، یا اینکه آمده اند تا لقمهء نان این ملت مظلوم را از حلقوم شان بکشند و ببرند.؟ این تنها مهما نان نا خواسته و فرشته گان صلح!! نیستند که رزق و روزی مردم ما را بغارت می برند، بلکه دستگاه حکومت، اعضای پارلمان و محاکم ، تاجران ملی و خصوصی و ما فیای تریاک ومواد مخدر نیز ،آب ودانه ءمردم بی پناه را از دهان شان میگیرند ! حضرت سعدی مگر علم غیب دا شت که چند صد سال پیش، بیچاره گی،درما نده گی و حا ل و هوای امروزهء مردم ما را بیان کرده بود:
_ « مروت نبا شد بر افتا ده ، زور
برد مرغ دون، دانه از پیش مور»
البته اراده کرده اند که ما همیشه مورد ستم قرار بگیریم و نگذاشته اند که آب و دانه خور لا نه وکا شا نه ء خود، باشیم. و شادی ها وغمهای مان را با هم قسمت کنیم دریغا که هنوز ایام، بکام ما نیست.:
_ « اشکی به صد گداز جگر، جمع می کنم
چون شمع زنده گیست، به این آب و دانه ام » ( بیدل)
_ « هزار جهد بکردم که در وطن با شم
نگشت کنده ازین ملک، آب و دانهء من » ( ؟)
وفرزانهء خجندی هم گوید:
_ « میان زنده گی و مرگ اگر که فا صله ایست
در این مسا فه فقط آب و دانه می جویم »
آب ودانه قطع شدن،(کنده شدن )، بمعنی خوار ومستمند شدن، بی روزی شدن به پایان رسیدن عمر را هم می رساند. آب ودانه نصیب نشدن هم میگوییم. یعنی قسمتش آب و دانهء این خاک وسر زمین و یا خانه ، نبود. و در فاصلهء مرگ و زنده گی هم انسان به آب و دانه نیاز مند است. نتنها انسان ها محتاج آب و دانه اند ، بلکه پرنده گان وحیوانات هم چشم انتظار دانه وآب اند. اما پرنده ایکه ذوق پرواز به آشیا نهء اصلی خود را دارد، پروای آب ودانهء دیگران را هم ندارد. بیتی از بیرنگ کهدامنی در این معنی:
_ « رهء آن پرنده روشن، که پی شکوه پرواز
بگذاشت آب خود را، بگذاشت، دا نهء خود»
قطعهء زیبایی از فریدون مشیری که جان ودلش مانند پرنده ها، چشم انتظار دانه و آب عشق است:
_ « در بام سینه ا ت، دو کبوتر چون دختران شعر و شراب اند
جان و د ل من اند که آنجا چشم انتظار دا نه و آب اند »
ضرب المثل ها وترکیب های زیبای دیگر ی هم داریم که از آب و دانه و آب و نان . دام و دانه ساخته اند. از ترکیب دندان ونان :
_ « حرص را گفتم : به پیری قطع کن تار امید
گفت: دندان ها پی آوردن نان ، رفته اند » ( بیدل )
یعنی دندان ها را بخاطر حرص بدست آوردن نان، از د ست داده ایم و یا ضرب المثل « زر در کمر، نان در بغل» یعنی پول که داشتی، نانت بالای سنگ است.:
_ « تنها نه خلق بی خرد، بر حرص محمل می کشند
خورشید هم تگ می زند، زر در کمر، نان در بغل » ( بیدل )
نان از سنگ بدر اوردن، یعنی سختی کشیدن وقبول رنج کردن وخواری دیدن :
_ « همچو گندم می کشد هرکس در این هفت آسیا
آنقدر رنجی که بر می آورد نا نش ز سنگ » ( بیدل )
گفتیم که ترکیب های دیگری هم از « دانه و آب » و « دام» داریم مانند( دام و دانه ). در بیتی از مولا نا میخوانیم:
_ « ببین که عا لم، دام است وآرزو، دا نه
به دام او مشتاب و هوای دا نه مکن »
برای گرفتن صید، دام می گسترانند. ودر دام، دانه ( خوردنی ) می اندازند.مولا نا میگوید که این دنیا، دام است وآرزوهای آدمی هم نا تمام پس د ل بستن بدنیا، و بدنبا ل آرزو های نا تمام رفتن، عبث است. بیت دیگر از مولا نا در این معنی:
_ « گفتند: در این دام، یکی دانه نهاده است
در دام چنا نیم که ما، دا نه ندانیم »
یعنی ما، در دام تعلق هوس اسیر نیستیم ما، در دامی گرفتاریم که انجا دانه ( هوس) نیست یعنی اینکه:
_ « نقش های صنعت دست تو ایم
پروریدهء نعمت و نان تو ایم » ( مولا نا )
گناه ( آدم ) سبب شد که داستان هبوط آدم رخ بدهد .وآدمی، محتاج آب و نان گردد.:
_ « بی تمیزی داشت ما را ، ناز پرورد غنا
آخر از آدم شدن، محتاج آب و نا ن شدم» ( بیدل)
در تلاش آب ونان شدن هم از احتیاج انسان، منشاء می گیرد :
_ « تا تشنه نما نیم، نجوییم رهء آ ب
تا گشنه نما نیم، ندانیم که نا ن چیست» ( لا یق شیر علی )
صوفی عشقری گوید:
_ « دیدم ز دست نفس، ضرر های بشمار
تا آبروی خویش به یک نان ، فروختم »
بحث را با بیت زیبا و پر مغزی از بیدل، به پایان می رسانم :
_ « خجلت اندود مزرع عرقیم
آب شد تا دمید، دانه ء ما »
______________________( هلند_ اکتوبر 2006 )