همجنس گرایی، و شاهد بازی
دستگیر نایل
« شاهد»، جوان نورس زیبا و دوست داشتنی وملیح که هنوز پشت لب سیاه نکرده باشد و به اصطلاح قدما ( امرد) را گویند. دراصطلاح عرفا،«شاهد»،به معنی معشوق،پیرکامل ووسیله ای برای دست یافتن از طریق صورت به معنی راهم گویند. درادب فارسی،« شاهد»« پسر» و« مغبچه» به معانی مختلف و تعبیرهای متفاوت بکار برده شده است.اما،« شاهد» بازی،یعنی دوست داشتن جوانان نوخط وهمجنس گرایی، یا همجنس دوستی، درفرهنگ های شرقی وغربی، بار معنی های متفاوت دارند. در جوامع اسلامی ،همجنس گرایی عیب و گناه شمرده میشود وآدم همجنس گرا نیز شخص بد ومنفور در محیط واجتماع است حتی به کسانیکه بجز ازهمسر خود به زن نا محرم نگاه هوس انگیز میکنند،( زنباره) می گویند. همجنس گرایی در شرق معمولا از محرومیت های جنسی ناشی میشود که تنها مفعول دارد اما در غرب،این عمل مجوز قانونی دارد و گناه شمرده نمیشود، البته در اینجا نیز مرا جع کلیسا وکهن سالان ازهمجنس باز نفرت دارند وآنرا عمل نامشروع، تلقی مینمایند اماچون به قانون احترام می گذارند و قانون به همچو اشخاص مجوز داده است مخالفت، رنگ آشکا را بخود نمی گیرد وهمجنس بازان، فاعل و مفعول یک دیگر اند. تحقیقات طبی نشان داده است که برخی افراد( زن و یا مرد)،از نظر جنسی بگونه ای تولد شده اند که به جنس خود فطر تا، تمایل دارند. لذا خوش بختی زنده گی را در نزدیکی با همجنس خود،می دانند. و برمبنای معاینات طبی ( دی _ ان_ آ ) این افراد قابل تشخیص هم هستند. وهیچ قانون مدنی و مذهبی حق ندارد انها را از حق شان محروم سازد. با همین دلیل است که درغرب، مردان و زنان با استفاده از آزادی هاییکه برای شان داده شده است، همجنس بازی را عمل قانونی و مشروع میدانند وتا آنجا که در کا نال های مختلف سکسی،عمل خود را به نمایش هم میگذارند که برای نسل جوان سخت زیان آور و گمراه کننده است. واز همینجاست که در غرب،همجنس گرایی ، وفساد اخلا قی وفروپاشی نظام خانواده ،غیر قابل کنترول شده است.
همجنس گرایی، سابقهء بسیار کهن دارد و شاید نخستین نشانه های آن را در همجنس بازی قوم ( لوط) در تاریخ سراغ کرد.در تاریخ مشرق زمین،بخصوص پس ازظهوراسلام که زن،خانه نشین ودر حجاب بود وحق بیرون برامدن ازخانه وشرکت کردن در امور بیرون و تامین رابطه با مردان نا محرم را نداشت،همجنس بازی مردان رونق بیشتر کسب کرد. البته همجنس بازی مردان طبقات محروم و فقیر جامعه مرد سالار،انگیزه های فراوان،از جمله فقر اقتصادی محروم ماندن از حق زن گرفتن و تا مین رابطه داشتن با زنان بنا بر ظابطه های دینی وسنتی جامعه به تشد ید همجنس بازی کمک میکرده است.اما برای طبقات فرا دست جامعه وحکام وامراء،سلاطین وشاهان،همجنس بازی،نوعی مشغولیت وعشرت وخوشگذ رانی ویا هم علایق جنسی ایشان محسوب می شده است. وقتی حکام و امراء و ثروتمندان و سلاطین می توانستند غلامان و کنیزان زیبا وخوش صورت زیادی را بخرند،به خود حق می دادند با غلا مان و کنیزان خود زنباره گی وهمجنس بازی هم کنند. تاریخ گواه است که در حرمسراهای سلاطین و خلفای اسلام و حکام و ثروتمندان عصر،صد ها وهزاران کنیز وغلام وجوانان نوخط، خدمت میکردند و حاضر بودند برای استفاده های نامشروع وهوس انگیز امیر وآقای خود، تن در دهند. گفته میشود که سلطان عبد الحمید عثمانی که خود را مظهر عدالت جهان اسلام می دانست،بیش از هزار کنیز خوب صورت وغلام ( امرد) در حرمسرا داشت.
از داستان های مشهور (همجنس بازی ) فرمانروایان در تاریخ، یکی هم داستان سلطان محمود غزنوی با غلام خود ( ایاز) و دیگری هم علاء الدین محمد، هفتمین حکمروای اسما عیلیان ا لموت با ( حسن) ما زندرانی است. در مورد سلطان محمود که قبای اسلام دوستی وشریعت پروری بتن کرده بود،روایتی هست که گویند شبی سلطان درحالت مستی! زلف (ایاز) رابرید وچون به حال آمد،از کرده پشیمان گشت وغمین شد.عنصری، شاعر دربار برای خوشی خاطر سلطان بداهتا رباعی زیر را سرود و به سلطان خواند و او را خورسند ساخت:
_ « کی عیب سر زلف بت از کاستن است چه جای به غم نشستن و خاستن است
جای طرب ونشاط ومی خواستن است کا راستن سرو، ز پیراستن است»
سعدی دراین باره حکایتی درکتاب« گلستان » خود دارد:« حسن میمندی را گفتند: سلطان محمود چندین بندهء صاحب جمال دارد که هریکی بدیع جهانی است! چگونه افتاده است که باهیچ یک از ایشان میل ومحبتی ندارد چنانکه با ایاز،که حسنی زیادت ندارد؟ گفت:هرچه در دل فرود آید، در دیده، نکو نماید» (1 )
دربارهء علاء الدین محمد که درسن نه سالگی به حکمروایی رسید،عطا ملک جوینی مینویسد:« حسن» مازندرانی را درایام کودکی لشکر مغل از مازندران برده بودند و در عراق از میان لشکر گریخته و به پیش علاءالدین افتاد و(امردی) ملیح بود.علاء الدین،چون اورا دیده،دوست داشته است وبخود، نزدیک گردانیده ومحل اعتماد وبه غایت عزیز! وپیش او گستاخ بودی! معهذا از جنون وبد خویی ( علاء الدین ) پیوسته به تخیلات او را برنجا ندی و زدی واز آلت ذکوریت او،پاره ای بریده و... تا وقتیکه اندک سپیدی در موی او اثر کرده ، هنوز منظور ومحبوب اوبود.ویکی از زیر دستان خود که هم محبوبهء او بود، به زنی به ( حسن) داده بود. و با آنکه حسن، دو سه فرزند از او داشت،زهره نداشتی که بی اجازت علاء الدین درخانه رفتی وبا زن خود، بخفتی و علاء الدین در مقاربت ومباشرت با زن حسن، از او، تحاشی نکردی!» (2 )
روایت دیگری از(شاهد بازی)زاهدان ریا کار وبقول حافظ شیخان گمراه هست :« دربغداد، شیخ اوحدلدین کرمانی، بساط درویشی و خا نقاه نشینی بر گسترده است. آوازهء او،به دیار دور دست رسیده است.( شمس)،با شوق بدانسوی میشتابد تا مگر گمشدهء خود را در یابد. لیکن شیخ را میبیند که صورت پرستی و شاهد بازی را،وسیله یا بها نهء تجلی صورت حق، در آیینهء جمال زیبا رویان، قرار داده است«.شمس»، سر خورده و مایوس از وی فرا میپرسد که:
_« درچیستی؟» شیخ، پاسخ میدهد که:« ماه را در آب طشت می بینم» وآنگاه شمس،با خشم به او نهیب می زند که:
« اگر در گردن، دنبل نداری،چرا درآسمانش نمی بینی؟اکنون طبیبی بکف کن تا ترا معالجت کند تا درهرچه نظرکنی، دراو، منظور حقیقی را بینی» ( 3)
شاهد از نظر یک آدم شرقی وبخصوص شاعران،آن جوان نورس ونو خط است که هنوز ریش وبروت نکشیده است. وقتی چنین جوانی ریش و بروت بار آورد،دیگر شاهد و دوست داشتنی هم نیست.سعدی، حکایتی از شاهد بازی خود در کتاب گلستان دارد که به این موضوع صحه میگذارد:« در عنفوان جوانی، چنانکه افتد ودانی، با شاهد پسری سری وسری داشتم به حکم آنکه حقی داشت( طیب الادا وخلقی کالبدر اذا ابدا):
_ آنکه نبات عارضش، آب حیات می خورد
درشکرش نگه کند، هرکه نبات، می خورد»
اتفاقا به خلا ف طبع ازوی ،حرکتی دیدم که نپسندیدم. دامن ازاو در کشیدم و مهرش برچیدم وگفتم:
_ « برو هرچه می آیدت پیش گیر سر ما نداری، سر خویش، گیر
شنیدمش که همی رفت ومیگفت:
_ « شبپره گر وصل آفتاب، نخواهد رونق بازار آفتاب، نکاهد
اما به شکر ومنت باری، پس از مدتی، باز آمد.آن حلق داودی متغیر شده وجمال یوسفی به زیان آمده وسیب زنخدانش چون به گردی نشسته ورونق بازار حسنش شکسته متوقع که در کنارش گیرم کناره رفتم و گفتم:
_ « آن روز که خط عارضت، بود صاحبنظر، از نظر ، براندی
امروز ، بیا مدی به صلحش کش فتحه وضمه بر نشاندی»(4 )
سعدی، در بسیار موارد، بجای شاهد، از « پسر» نام می برد.و چه بسا که از وی، طلب وصال میکند:
_ « خواب خوش من ای پسر،دستخوش خیال شد نقـــــد امید عمر من، در طلب وصال شد
برمن اگر حـــــــرام شد، وصل تو نیست بوالعجب بوالعجب آنکه خون من، برتو چرا حلال شد؟
شاهد سعدی، همان « پسر » است، همان شاهد زمینی و(امرد ملیح) است.:
_ « یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم گرم چو عود برآتش نهند، غم نخورم
ببند یک نفس ای آسمان دریچهء صبح برآفتاب که امشب خوش است، با قمرم»
« یوسف» وحشی با فقی نیز شاهد زمینی اوست، معشوق اوست وقتی میگوید:
_«نرگس غمزده اش اینهمه بیمار، نداشت سنبل پر شکنش، هیچ گرفتار، نداشت
_ « یوسفی بود، ولی هیچ خریدار، نداشت اول آنکس که خریدار، شد ش من بودم
باعث گرمی بازار، شد ش، من ، بودم »
ومی افزاید:
_ « ای پسر، چند به کام دیگرانت، بینم سرخوش ومست، زجام دیگرانت بینم» (5 )
این یوسف،همان شاهد پسری هست که وحشی،دوستش داشته ودرآتش شوق او،میسوخته است.نه آن یوسف کنعانی سعدی، با آنکه همیشه از پسر و شاهد سخن می گوید اما مردم را از شاهد بازی های هوس انگیز و با چشم بد به فرزندان نیکو صورت نگریستن ، بر حذر میدارد و می گوید که فرزندان شما نیز، بد سیرت و فاسد بار می آیند:
« سر از مغز ودست ازکرم کن تهی چو خاطر، به فرزند مردم نهی
مکن بد ، به فرزند مردم، نگاه که فرزند خویشت بر آید تباه »
سعدی می افزاید که هستند کسانی که با نظر بد، وهوس،به پسران نو خط نگاه میکنند وطمع دارند.اما این عمل خویش را ( نظر بازی) و ( پاکبازی) عنوان میکنند:
_ « گروهی نشینند، با خوش پسر که: ما، پاک بازیم و صــــاحبنظر
زمن پـــــــــرس، فرسودهء روزگار که برسفره حسرت برد روزه دار»
مولا نا جلال الدین محمد نیز بجای شاهد،از( پسر) نام میگیرد.ومنظورش همان عشق صوری وجمال پرستی است. شاهد وپسر و مغبچه ومغان، در ادبیات عرفانی،وسیله هایی اند که گوینده را به هد ف غایی می رسانند. و از عالم صوری به عالم معنی راه می یابند.چند بیت از مولا نا را با هم میخوانیم:
_ « تن مزن ای پسر خـــــوش دم، خوش کام،بگو بــــــهر آرام دلم، نام دل آرام ، بگو
ور در لطــــــف، ببستی، در امید ، مبند برسـر بام، بر آء وز سر هربام، بگو
چونکه رضــــــوان بهشتی، تو، صلای در ده چونکه پیغامبر عشقی، هله پیغام بگو
_طوطی وطوطی بچه ای، قند به هر ناز خوری وز شکرستـان ازل، آمده ای باز پری
قند تو، فرخنده بود،خاصــــــه که در خنده بود بزم زآغاز بهم چون توبه آغاز، دری»
طوطی و طوطی بچه ای، یعنی هنوز خامی و دست آموزی و از شکرستان ازل، امده ای.( شمس)، شاهد مولا نا، گاهی « صنم گریز پا» است و مولا نا بد نبا ل این شاهد، این صنم گریز پا، سرگردان است.برای یک عارف،شاهد میتواند یک مرد« برتر» و« کامل» باشد،یک پسرنو خط و یک زن باشد.عارف،صورت راجوهر معنی میدهد و از آن، به حقیقت وعشق برتر، دست می یابد.
_ « بروید ای حریفان، بکشید یار ما را به من آورید یکد م، صنم گریز پا را»
در مورد عارفانی چون شمس ومولا نا ،که سخنان شان چند بعدی است، دشوار است حکم کرد که منظور مولا نا از پسر و مغبچه و شاهد وصنم گریز پا،چه بوده است.وگاهی انسان را به شک و گمان هایی اندر میکند که فهم آنرا دشوار تر میسازد.و یا حافظ که میگوید:
_ « ای نازنین پسر؛ تو چه مذهب گرفته ای کت خون ما، حلا ل تر از شیر مادر است»
این نازنین پسری که مذهبش را هم نمیداند که چیست وخون خود را مانند شیر مادر برایش حلال گردانیده، کی است؟می بینیم که
( شمس)،مرشد و شاهد مولا نا که الهام بخش همه سروده های آسمانی اش بود، از شاهد بازی وهمجنس پسندی وفساد اخلاقی مردم عصرش،گریزان بوده است.ودرمقابل شاهد بازان وهمجنس پسندان،حساسیت داشته است.واز آنان،بعنوان« آزمندان خدای ناترس» که موجب پلیدی روز گار اند، یاد میکند:« پدر، ترا به جهت آن به تحصیل فرستاد که روزگار، بد است ومردم، طمع می کنند، در پسر.واز خدای، نمی ترسند.» شمس، در سفرهای خود به شیخی میرسد که به (شاهد بازی) شهره بوده است:« روزی شمس،دراسفار خود به شیخی رسید که او راعلت ( شاهد بازی) و ( تفرج صورت) بود، فرمود:« هی، در چیستی؟» گفت: « صور خوبان، چون آیینه است.حق را در آن آیینه مشاهده میکنم» شمس،فرمود:« ای ابله!حق را درآیینهءآب وگل،می بینی؟چرا درآیینهءجان و دل نمیبینی؟و خود را طلبی؟»( 6)
شاهد با زی مولا نا وشمس، وعارفانی از این دست،با شاهد پرستی اوحدالدین کرمانی که زاهدی خلوت نشین وشیخ خانقاهی است و از مردم و جمع گریخته و عزلت گزینی اختیار کرده،تفاوت فراوانی هست.شاهد برای مولا نا و حافظ و شمس یک وسیله است برای رسیدن به عشق برتر. در دیوان اشعار حا فظ، که از شاهد و مغبچه و باده فروش فراوان سخن رفته است، واز این اصطلا حات بعنوان سمبول استفاده کرده، منظوری جز وسیله قرار دادن ورسیدن به هدف خود نداشته است. زیرا مولانا وحا فظ، جهان وهستی را از دیدگاه وسیعتر و جهانی تر، میبینند؛ تا اوحدالدین کرمانی. شمس،انسان را به چشم کل، انسان میبیند، نه از زاویهء ایمان داری آن که مسلمان است یا یهودی ویا مسیحی.بهمین خاطر، شمس با نماینده گان همه ادیان و مذاهب، سری و سری دارد و دوستی وموانست میکند.امایک زاهد خلوت نشین که از خلق الله بریده و بخود فرو رفته است،وجز با فرد مسلمان، با فرد دیگری خود را نمی یابد، بلکه آنها را دشمن دین هم می انگارد، دید گاهش با شمس، طبیعتا متفا وت بلکه ضد هم اند.
از آنجا که مولا نا میگوید: « عار فان را شمع و شاهد، نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده، باده شان، از خون خویش»
یعنی: شمع و شاهد عارفان بیرون از خود شان نیست و خون شراب انگوری هم نمی خورند بلکه خونیکه میخورند،از خود شان است و حا فظ هم میگوید:
_ « آمد افسوس کنان، مغبچهء باده فروش گفت: بیدار شو ای رهرو خواب آلوده»
این مغبچه، جز بیدار باش دادن وآگاها ند ن ،جز از خواب غفلت بیدار کردن و رهنمون شدن در راه انسان برتر شدن، چه پیام دیگری به حافظ می داده است؟ بنظر میرسد حافظ، از شاهد همان عشق را مراد کرده است. زیرا حافظ، عاشق بود و اهل عشق بود. البته حافظ، کمتر از زنان بعنوان شاهد نام برده است.وهمه توصیف ها، وصفهای مردانه است.:
_ هرکه را با خط سبزت، سر سودا باشد پا از این دایره بیرون ننهد، تا باشد»
معلوم است که خط، ( ریش)بر روی مرد می روید، نه بر زن.:
گفتیم که عارفان از شاهد، زنار،شمع، صنم، و دیر ،معانی دیگری غیر از آنچه که در لفظ آید،منظور داشته اند.:
_ « شراب وشمع وشاهد را، چه معناست خرا با تی شدن، آخر چه دعواست؟»
و خود پاسخ میدهد:
« شراب و شمع ذوق نور عرفان ببین شاهد که از کس نیست پنهان »
( مغربی) یک عارف و شاعر خیلی بزرگ در آغاز دیوانش میگوید:
_ « اگر بینی در این دیــــــــــوان اشعار خرابات و خرابا تی و خـــــــــمار
بت و زنار تســـــــــبیح و چلیپا مغ وترسا وگبر ودیر ومیــــــــــنا
شراب وشاهـــــــد وشمع و شبستان خـــــــــروش بر بط و آواز مستان
نظـــــــــر را نغز کن، تا نغز بینی گــذر از پوست کن، تا مغز بینی
چو هریک را ازاین الفاظ، جانیست به زیر هریک از اینها، جهانیست»
وشیخ محمود شبستری هم تصریح میکند که:
_ « هرآن معنی که شد از ذوق، پیدا کجا تعبیر لفظش با ید او را»
ایرج میرزا، شاعر و سیاستمدار بزرگ،طنزهای شیرین و تلخی در بارهء زنان و شاهد پسران دارد.که چند بیت از یک قطعهء طنز او را می خوانیم:
_ « دیشب دونفر از رفقا، امـــــــده بودند در محضر من، ساخته برماحضر ازمن
همراه یکی شان پـــسری بود، که گفتی چشما نش، طلب میکند ارث پدر، ازمن
از در، نرسیــــده بهمان نظره ء اول دین و دل ودانش بربود، آن پسر از من
نرد آمد ومشغول شدند آن دو،ولی من در حیله که خوشدل شود این یکنفر ازمن»
صوفی عشقری هم درکلیات اشعارخود، ازشاهد بازی ها وپسران نو خط ، فراوان یادکرده است.چند بیت بعنوان مثال:
_« هرچند یار عشقری، میرزا پسر بود سنجش اگر کند، به حسا بم نمی برد»
_ « برهمن زاده ای کرده اسیرم شده عمری که وردم، رام رام است»
میگویند، صوفی پسری را دوست داشته که گاه گاه به تماشای او می نشسته است. روزی که بدنبال او روان بوده، ناگاه از نظرش غایب شده وصوفی از شرم مردم، از دکان تیکه دار مشهور نصوار( غنی) نصوار میخرد وغم خود را پنهان میکند. چنانکه خود گوید:
_ در عشق تو بی نشاء نمیشد گذرانم آخر ز( غنی)، تیکهء نصوار، گرفتم»
آنچه که تاکنون گفته امد،همجنس دوستی و شاهد بازی در تاریخ و فرهنگ،حضور گسترده داشته است.ازقرن سوم وچهارم هجری تا قرن ما که میخوانیم، حضور پسر و شاهد را پیوسته می بینیم آنچه که اهل عرفان و صوفیه از این مصطلحا ت و واژه ها، چه منظوری داشته اند،درک آن معانی و الفاظ بستگی دارد به این که ما چگونه از آن فهم میکنیم لذا قضاوت مطلق کردن را برای انسان ، مشکل میسازد.
منا بع :
1 _گلستان سعدی، چاپ ایران ؛ به تصحیح محمد علی فروغی، ص 117 .
2 _ عطا ملک جوینی، تاریخ جانکشای؛ ص 139 .
3 _ ناصرالدین صاحب الزمانی، خط سوم؛ ص 337 .
4 _ گلستان سعدی ، صفحات 122 و123
5 _ دیوان وحشی بافقی، بکوشش پرویز بابایی، ص 241 .
6 _ ناصرالدین صاحب الزمانی، خط سوم، صفحات 90 و91 .
____(هلند_ اگست 2006 )