نوشته ء عبدالقیوم ملکزاد

H.A.Q.Malikzad@gmail.com

 

شبی والاتر از هزار ماه

 

نگه حيران که آخر اين چه نور است

خرد بي خودکه يارب اين چه شوراست

ابوالمعاني بيدل

دل، هر نفسي شوق تپيدن مي کاشت!

نگاه، با تمامت بي تابي، در پهندشت نيلي افق، سير مي کرد، تا پس از يازده ماه، ردِ پاي او را دريابد!

ناگهان خروشي در سر تا سر گيتي پيچيد؛ خروشي که ـ زبان ها را به ساز تهنيت و اداشت تا نعره زنند ـ المنه لله که اينک گل نشانش را چيديم. طلاية حلول پر ميمنتش را ديديم که با جلوه يي خاص، در مجلس ستارگان پديدار گشته! جامي زرين به کف دارد که لبريز از بادة نشاط است ، تا لب  تشنگان وادي انتظار را، جرعه جرعه در گلو چکاند و آنان را ببالاند!

او، سر انجام باشکوه و پرجلال، گام هاي فیضکار واستوار خود را، درميان همهمه يي از سرور، فراپيش نهاد. مقدمش را گرامي داشتند ومخلصانه به پذيرايي اش همت گماشتند!

او، آمد. اما با بزرگ ترين وعالي ترين تحايف وهدايايي که نمي توان قيمتي به آنها تعيين کرد...!

او، آمد. تحفة تقوا آورد، نو بر پاکي آورد، سوغات فضيلت آورد، خورشيد هدايت آورد، قدر آورد و در شب قدر، آفتاب آورد!

او آمد، با خود بهار آورد؛ تعالي الله! چه بهار جلوه زايي، که عطر هرشاخ گل او، عالمي را به مستي آگنده...! بهاري که گلدسته هاي نور افشان طهارت را، در کوچه هاي انديشه و دل هاي خدا باوران فرش کرده!

او، آمد. با خود پيامي به وسعت جهان آورد؛ پيام رستگاري را، پيام کامگاري را، پيام بردباري را.

او آمد، اينک از مقدم او صد جلوه روئيده! چه جلوه يي که از هر ذره اش، خورشيد جوشيده! تماشا کن، که از هر چشمه اش هر سو دوصد جيحون جدا گشته...!

بلي، بنگر که از حضور او، عقل، غرقِ بي خودي گشته! چنان بي خود که او مستانه مي گويد:

ندانم اي خدا اکنون چه شور است

نگه حيران که آخر اين چه نور است؟

اين چه نور است؟...!

بلي! او آمد. وفراميني دلنواز وهستي ساز ومعصيت برانداز را، به گوشِ جان بندگان خدا، اين گونه برخواند:

مأمور پيشکش ساختن سه مژدة بزرگم. سه مژده براي سه دهة اقامت!

رحمت: که کشتزارهاي سوختة ايمان، با باران او، دوباره به نشو ونمو آغازند و شاداب گردند.

مغفرت: که ريشه وتنة گناهان فقط با او قطع مي شوند!

نجات يا رهيدگي، از بند آتش دوزخي که از او مي ترسند!

ماهي فرا رسيد که سعادت در رکابش بود و فلاح اندر کنار او و همزمان با ورودش شناساند ، که آموزگاري مهربان است. فرماندهي پرصلابت است و با عظمت، که بسيج کردن عليه منکرات کار اوست. شورشگري بر ضد لشکر گناه، دعوت او! و آماده شدن براي قيام و ايجاد انقلاب، خواست او و بر افراشتن بيرق پرشکوه جهاد اکبر در برابر کليه مظاهر زشتي، پوچي و پوکي وبيهودگي، ظلمت و فساد،رشوت وبداخلاقی و...، نکاتي عمده از سرفهرست برنامه هاي قاطع و سازندة او...!

او، شروع کرد به نمايش قدرت بزرگ خود، ابليس زشت و سوسه گر را به بند کشيد و با هيبتي عظيم بانگ بر آورد. از وسوسه هاي اين لعين اجتناب بورزيد و با مشتي کوبنده، فرق خواسته هايش را خورد کنيد!

گفت: اگر با منيد، وقايه خواهيد شد و از نقص و ضرر در امان خواهيد بود. فتح و ظفر از رکاب تان بوسه ها خواهد ربود و پاداشي را نصيب خواهيد گشت که دهنده اش، جز ذات بي چون کسي ديگر نيست؛ که از قول او گفته شده: (فهو لي و أنا اجزي به) «او (روزه) از من است و من پاداش آن را مي دهم.»

گفت: وجود من، مصدر خير است وشادي. وهر لحظة من آيينه دار شوق رياضت است وعشق ورزي. فرمود:

زمان خوشدلي درياب، درياب

که دايم در صدف گوهر نباشد

بشوي اوراق اگر همدرس مايي

که علم عشق در دفتر نباشد

زمن بنيوش و دل در شاهدي بند

که حسنش بستة زيور نباشد

... ثابت ساخت: که رهنماي دلسوز وخيرخواه ماست و گفت: آنچه در تير رس يورش منند، معرکه آفرينان در برابر حلالند يا حرام گراياني که کارشان دروغ است، فريب است، نيرنگ است، تعدي است، نامردي است، بي رحمي است وبودن در رديف قابيل زادگان مظلوم ستيز حق گريز!

فهماند: که مسلمان، داراي امتيازي بزرگ است و امتيازش بيشتر از دولت آن است که با اويم، و او با من!

داناند: خداي را به خوردن ونخوردن ما، نيازي نمي باشد. اما اين گرسنه ماندن وتشنه لبي اختيار کردن، در پهلوي ترک معاصي ديگر، فلسفة بزرگ دين، در کانون عاطفة بشري است و در تربتگاه وسيع احساس وهمدلي و ايثار ونوع پروري، و در يک جمله پرداختن به رحمت و دلجويي فقير!

راستي چه رمز بزرگي در اين نکته(احساس) نهفته است، نکته يي که خطي فاصل ميان انسان وبهايم مي کشد.

از يمن اين نعمت عظمي، يا دردمندي است که بشر به اداي شکر مأمور مي شود. هرگاه اين اشرف مخلوقات در برابر نعماتي که خدا نصيبش فرموده، سپاس گزار نبود. نعمت او زايل مي گردد و با پاي خود به سوي عذاب الهي کشانده مي شود. برخلاف شکر که لازمه اش افزوني نعمت است.

دستگيري از بينوايان، يکي از طرق اداي شکر و سپاس گزاري در مقابل نعمات است. احساس دستگيري و آگهي يا آشنايي از وضع دردناک مستمندان و تهي دستان، زماني تحقق مي پذيرد که آدمي زادگان برخوردار از ثروت ورفاه، مصايب آنان را عملاً درک کنند.

آناني که به عمق فجايع ومشکلات بيچارگان ره يافتند وخود را به طور آزمايش به گونة آنان در آوردند. درک خواهند کرد که اجازه ندارند از بام تا شام دست به خورد و نوش بزنند. در همين فرصت است که روزه دار توان مند، بر روي مشکل گرسنگي وطاقت فرسا بودن اين رنج جانکاه صحه مي گذارد و با تکرار اين شعار و فراخوان نتيجة آن را چنين بر مي شمرد:

اگر اينجا کشايي عقده يي از کار محتاجان

در جنت برويت باز گردد بي کليد آنجا!

***

در واپسين روزهاي بودن با اين مهمان عزيز هستيم

مهماني که بر حذر داشتن از دنيا گرايي مطلوبش است، شکستن قلعة خود محوري مقصودش است !، سيراب شدن از چشمة جوشان فيض دساتير و آرمانش است ، برهم ريختن سنگر عصيان گري، منظورش است!  مهارساختن موج فتنه وفساد، پيغامش و تلاش در راه گزينش سجاياي عالي، شعارش است ...!

وقتي که او آمد ديديم حامل همة فضايل است، سخنش همه از صميميت است، از پاکيزه گرايي است، از پابندي به عهد و وفاست، از شهامت است، از مردانگي است، و در يک کلمه از جهاد به مفهوم واقعي آن، او درهمه گام با ما بود، طبيب ما بود، انيس ما بود، مرشد ما بود و اندرکليه احوال تأکيدي که بر ما داشت اين بود که قاطعانه مي خواست تا جز در مسير صدق گامي فراپيش ننهيم وهمدمي غير فضيلت نگزينيم.

***

آخرين روزهاي مهماني او با ماست، او مژده داشت که با آفتابي عظيم ما را در دل شب آشنا کند، آفتابي که همه قلب ها را در او شستشو دهيم، اين مژده را از فرماني بر مي گيرند که خدا به بندگان روزه دارش وعده فرموده بود! "قدر"! آري جستن "قدر" در سينة شب هاي طاقِ دهة سوم.

بيست و يک، يابيست و سه، يا بيست و پنج، يا بيست وهفت و يا بيست و نه!

خوشا قيام هاي مخلصانه در اين شب ها، خوشا رياضت، خوشا با نغمة دلنواز و روح بخش قرآن کسب طمانينت کردن، خوشا به اخلاص سر به بارگاه خدا سودن و گريستن!

خوشا نماز ونياز کسي که از سر درد به آب ديده وخون جگر طهارت کرد، از مزاياي نياز نيمه شبي در آغوش قدر است که گوهر مقصود فراچنگ مي آيد. پس گريه بايد کرد، وخروشي عاجزانه برپا نمود و با خويش ارادتمندانه زمزمه بايد کرد:

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

نياز نيمه شبي دفع صد بلا بکند

طبيب عشق مسيحا دمست ومشفق ليک

چو درد درتو نبيند، دوا کي را بکند؟

***

شب قدر است وشگوفاشدن گل خوشي! فرشته ها مهمانان پرهيزگارانند وشب زنده داران، وقدسيان سرگرم مجلس آرايي ومشغول باز کردن دروازه هاي بهشت تا عطر جان پرور آن ها، دماغ هاي روزه داران را، بياگنند.

آري! نسيم کوي جانان اينجا هزاران گلشني را آفريده است که:

گل اينجا کارش از چيدن گذشته

چمن توفانش از ديدن گذشته!

شب جشن است وسالگرد نزول کتاب هدايتگر خدا (قرآن) وامشب ملائک از گسترده شدن خوان فضل و سخاوت وثواب و نعمت هاي گوناگون برزاهدان غبطه مي خورند.

زهي بر روزه داران، اين صاحبان جوهر ايمان، مرحبا برخسروان خطة تقوا که امشب را دوشادوش فرشتگان تا سحرگاه پاس مي دارند.

چه فرخنده شبي وچه مبارک دقايقي، که هجده هزار عالم، در برابر عظمت خدا و به ستايش از الطاف بي پاياني که او براي آنها ارزاني داشته، سرتعظيم فرود مي آرند.

شبي که آغاز تولدي نو از بطن رهنمايي است.

شبي که هر لمحه اش آيينة عذر است و نياز، شب ذکر وشب نيايش، نه تنها آدم که همه موجودات عالم، همه از صدق و صفا، دست حاجت به بارگاه خداوند توانا ببرند.

"که رحيم است و کريم است و غفور است  و ودود!"

آري همگي!

از ثري تا به ثريا به عبوديت او همه در ذکر ومناجات وقيامند وقعود، شبي که هيچ بندة مخلصي وهيچ خواهنده يي از خوان کرمش را، نوميدي سراغ نگيرد!

کرمش نا متناهي و نعماتش بي پايان، هيچ خواهنده از اين در نرود بي مقصود!

***

اي هموطن واي هم سرنوشت، خواب غفلت را امشب از ديده بِدَر، براي خودت، مردمت و وطنت وکليه مسلمانان مظلوم جهان، دعابکن. دعا براي رهايي مظلومان از چنگ مصائب، از چنگ جنگ، از چنگ فقر و از چنگ هزاران بلايي که حيات وهستي آنان را به دست نابودي سپرده است ...!

***

شب قدر، چه شبی روح نواز و چه شبی جلوه فروز!

اي بنده در اين شب، دامنش را تا سحرگه از کف مهل، زيرا، «دامني کزدست نتوان داد، دامان «وي» است!»

اي انسان! عمر را پايايي نيست، توبه يي را که به جاي آوردنش اکنون ميسر است، به فردا ميفگن، چون عمر نا پايدار است و ماننده بر اشک بالاي مژگان! چه بهتر که توبه در جوانيت دمسازآيد که گفته اند:

رة صلاح به دست آر در جواني ها

که پيش پا به چراغ مزار نتوان ديد

 

واگر پيريت رسيد، مجال هم نشيني وهمراه بودنت با او در شک است، به قول صائب:

سفيدي مو بيان کم فرصتي عمر است، و واپسين لحظات زندگي آميخته با دلهره يي است که انسان براي باز يافتن آن، باشک وترديد مي زيد!

موي سفيد مشرق صبح ندامت است

صائب به توبه کوش که فرصت نمانده است!

***

آي انسان! دست نيايش بر افراز! زاري به بارگة ذاتي بکن که او به تو نزديک تر از رگ گردن تست! ذاتي که فرمود:

(ادعوني أستجب لکم)

آري!

«اوست نزديک تر از تست به تو

وين عجب بين که تو از وي دوري»

گريه کن که گرية امشب را، فيض فراوان به بر است، گريه کن. زيرا:

"کارتو موقوف زاري دلست

بي تضرع کاميابي مشکل است

ز ابر گريان شاخ سبز و تر شود

نورشمع از گريه روشن تر شود!»

گريه کن، در برابر جلال وجبروتش سرتعظيم فرود آر!

«تازگريبان تو خورشيد برآيد.»

ناله سرکن، که گريستن حاصل خير است وصلاح. زمزمه کن:

 

"کريما به رزق تو پرورده ايم

به انعام ولطف تو خو کرده ايم

عزيزي وخواري تو بخشي وبس

عزيز تو خواري نبيند زکس

خدايا به عزت که خوارم مکن

به ذل گنه شرمسارم مکن

مسلط مکن چون مني برسرم

ز دست توبه گرعقوبت برم

به گيتي نباشد بتر زين بدي

جفا بردن از دست همچون خودي

مرا شرمساري زروي توبس

دگر شرمسارم مکن پيش کس

گرم برسر افتد زتو سايه يي

سپهرم بود کمترين سايه اي

اگر تاج بخشي سر افراز دم

تو بردار تاکس نيندازدم"

اي انسان! چه شرم آور است شبي که هفتاد هزار فرشته به امر خدا از آسمان فرود آيند و در جستجوي يافتن بندگان صالح و عابد خدا باشند و خانه هاي شب زنده داران را براي عرض سلام و اداي احترام وبشارت ومصافحه دق الباب کنند ؛ اما تو به خواب خفته باشي و از نعمت بزرگ آن وخير نامتناهيش، محروم بماني!

***

اي دل! اين شب پر برکت را درياب! «قدر» ساعاتي بيش مهمان تو نيست، تاطلوع سپيده دم ـ که آرام آرام از رخصت شدن آن، تا سال ديگر خبر مي دهد ـ به طاعت مخلصانه پرداز، به نياز وعذر و التماس و التجا به سر ببر، سر به سجده بنه، سجدة توبه، سجدة شکر، سجدة نياز وسجدة التجا و نيايش والتماس...! حاجتِ خويش طلب، گناه تو هرچند، افزون از شمار است. اما لطف وکرم حضرت حق، بيشتر از اوست، توشه بيندوز، توشه براي فردايت!

***

خداي من، اي کريم واي ذات يگانه!

دست هاي لرزان مان، که لرزنده تر از برگ بيد در برابر صرصر، به بارگاه بي نياز تو بالاست، رحمت فرما!

خدايا!

الهي؛ سخت بي برگم به ساز طاعت اندوزي

همين يک الله الله دارم، آنهم گر تو آموزي

اي ذاتي که لطف تو بي پايان وفضل تو وسيع است، زشتي ها وسياهي هاي گناهانم را با آب رحمت وغفران و آمرزشت بشوي و چهرة سياه ما را با پردة کرمت بپوش و برسر لغزش ها وخطاهاي ما خط عفو درکش.

يارب! قيام وعبادات ما را خاص به رضاي خودت بگردان تا به قول حبيبت رسول اکرم صلي الله عليه وسلم گناهان مان آمرزيده شود وما به شکرانة آن واحساس موفقيت در برابر آزمون بزرگي که فراپيش ما بود، عيد بگيريم وجشني به پا کنيم.

خدايا! از لطف بي نهايت خويش، ملت عظيم وسرزمين غرقه به خون ما را، از چنگ ستم وارهان،

يارب! روامبين که اين قوم سربلند و داراي افتخاراتِ بزرگ تاريخي، بيش از اين مهجور ونالان وسرگردان گردند، ومحروم از نعمت بزرگ آزادي ورفاه... باشند و زيندگان آغوش تبدارش، همه روزه در برابر چشمان اشک آلود عزيزان و وابستگان شان، از فقر و از ظلم وبي سرنوشتي و... جان بسپارند...!  آمين

 


بالا
 
بازگشت