نوشته ء عبدالقیوم ملکزاد

H.A.Q.Malikzad@gmail.com

 

 

« مرگ  صاحبدل جهانی را دلیل کلفت است »

 

   گفتند : با زستارهء درخشانی از آسمان کشور، سقوط کرد . اما من باور نکردم .

 تکرار کردند  : که آفتابی از کرانهء سرزمین شرق افول کرده . باز هم مرا یارای قبولش نبود.

گفتم :

 مشکل است که از خروش افتادن دریای مواج وپرتلاطمی را که ، همه لب تشنگان معرفت ، همواره  از او سیراب می شدند ، باور نمود .

اما چه توان کرد ، که سرانجام - چنانچه حکم تقدیر چنین بوده - با دلی اندوهناک ، وقوع چنین حادثهء بزرگ  را با تمامت اند وه و درد ودریغ پذیرا شدم ...و خورشید غروب کرده بود وبحراز خروش مانده ومن باید پس ازاین  :

«  درجستجوی او نکنم زحمت سراغ »

زیرا حالا او :

 « جایی رسیده است که عنقا نمی رسد »

این مهر فروزان ویا این گوهر کم یاب ، استادِ استادان : دکتر توانا بود .

 بی باوری ام تنها نه بدان معنی بود ، که :

هرگزنمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است برجریده ء عالم دوام [ او ]

هرگاه سید عزیز ، دکتور توانا – که استاد مسلم بسا استادان وارباب معرفت ودانش بود – به دیار جاودانگی رخت برکشیده ، جای شگفتی نیست . چون ما ایمان داریم که بپذیزیم :

«کلُ شی هالکٌ اِلاّ وجهه»

وهمباوریم بیدل را که می گفت :

 حباب بی سروپایت پیامی دارد ازدریا

                            که ای غافل زمانی خویش را از ما جدا بنگر

بلکه ، شگفتی  وبی باوریم از آنجا ناشی می شود که : چرا ، وقتی که می بینم با غروب خورشیدی آنچنانی ویا به قول بیدل ، پدیدار شدن علایم داغ وکلفت درگیتی وخاموش گشتن چراغ محفل - که ازمرگ صاحبدل پدید می آید – هنگامه ای برپا نمی شود وشوروندبه وزاری ای ، درکران کران کشور نمی پیچد ؟

مگر می شود شاهد مرگ جهان یا هستی ای  بود ( که ، موت العالِم موت العالَََم ، است ) آنهم عالِم یا دانشوری همچون دکتورتوانا ، که حتی مراکز دانشگاهی سرزمین های دور از اندیشه ومعرفت ونظریات او ، بهره می جستند ،اما ماشاهد گسترش سیاهی ماتم واشک افشانی وآه وفغان مردم وبلند شدن خروش عزا و فریاد غم  ، در هر کوی وبرزن نباشیم ؟

مباد کم کم مرانیز با این تصور واندیشه تلخ همنوایابند وبگویم :

 سرزمین ما بدبختانه جزء همان سرزمین هایی شده  ،که  گاه دیده می شود که «علم » درآنجا خوار است وعالمان وفاضلان ودانشوران نامور را دراو ، قدر ومنزلتی نیست . بل برعکس آنجا ، حباب را بیشتر از دریا منزلتی  است. بناء انتظار از اهل آن دیار ، جز بی تفاوتی در مرگ صاحبدلانی چون دکتورتوانا، چه می تواند باشد ؟

 آری ، می گویند : استاد توانا به دیار دیگر رخت برکشیده . مگر ، نه  جای آنست که بگوییم:

سفر بی باز گشت این ابرمرد میدان دانش واندیشه ، حادثه ایست خیلیها بزرگ وضایعه ایست جبران ناپذیر ؟ !

آری ! او بزرگمردی بود که «به استادیش ابنای عِلم نازان بودند »

بزرگمردی « که داشت برهمه شان حق خدمت پدری »

او بزرگ بود ودرعین بزرگی ،

 « فقیر خوی تجرد گزین روشندل »

بود ،

 « به اوج حشمت وعزت بری زخود نگری » .

«خداشناس وجهان بین ، که دست طولی داشت  +  به حکمت عملی ، همچو حکمت نظری »

آیا نباید در فقدان چنین بزرگمرد ، نوحه سرداد وگفت :

« مصیبتی است که درمغز جان زند آتش + صدای مرگ بزرگان ، به وقت دربه دری »؟

مگر نه استاد ، مایه ء افتخا ر کشور بود وچشم وچراغ میهن ومهر فروزانی در پهنای افق نیلگون دانش و فقاهت و معرفت ؟

 مگر این واقعیت دارد که ، استاد  از بس زهِربی مهری زمانه را چشید ، به گسستن رشته علاقه اش از این عبرت آباد  بی رغبت نشد . بل مشتاق پیوستن به جمع دریا های از خروش مانده ء دیگری چون : پوهاند نیازی ، انجنیر حبیب الرحمن ، مولوی حبیب الرحمن ، انجنیر نصرتیار ، احمدشاه مسعود ، عبدالرحیم نیازی ،  استاد سایف ، عبدالقادر توانا ، استاد ابوعبدالرحمن احمد زی ، مولوی میر حمزه ، ذبیح الله ، صفی الله ، استاد آرینپور ، محمد کاظم شارقی ، قاضی اسلام الدین حامد، داکتر حسین ، وصوفی قربان ودیگران بود که درمجموع اقیانوسی را برای نجات مزارع بزرگ اندیشه های تشنه ء نسل امروز وفردای وطن ، تشکیل داده بودند .

 شاید او حق داشت چنین منظوروخواستنی را داشته باشد ومصداق این شعرابوالمعانی شود :

همنشینان زین چمن رفتند من هم بعداز این

بشکنم رنگی که فریادم به آن گلهــــا رسد

زیرا ، قدر ومنزلتش را کمتر شناختند وموجودیت گرانبهای او را ، غنیمتی بزرگ نه انگاشتند !

***

هان ای مردم !

 بدانید که امروز یک مرد عادی به ابدیت نه  پیوسته ؛ بل خورشیدی از آسمان آبی کشورغروب کرده .

 آن که او مظهر مهربانی بود وکرَم بود و مردی ومردانگی وایستادگی درعهد ووفا .

 کسی را که به دل خاک سیه سپرده اید ، اورا :

« دل بیدار جهان دیدهءبینایی بود »

او کسی بود که یک جهان ، سردرکمند مهر وهمدلی و مظلوم پروری اش نهاده بود. او مایه ء تسکین دل یاران بود ودرعین حال دردوستی وصمیمیت ورفاقت ، چنان استوار،که  نظیرش دراین زمانه ء سست بنیاد ، کمتر سراغ می گشت .

سوال اینجاست که ، بر رفتن چنین یک بزرگمرد ، چرا هنگامه ء عظیمی برپا نیست ؟مگرنه :

 « دهر بی اهل نظر عرصهء جان فرسایی ست

                                      سهمگین غمکده ای رنج فزا صحرایی ست »

آیا نو شتن دو- سه سطرکوتاه به یاد او ، آنهم درنشرات تنظیمی ، کافی وبسنده خواهد بود ؟ آیا شخصیت وعظمت او فرا تر از آن نیست که تنها به حیث یکی  ازاساس گذاران نهضت ا سلامی واستاد ی ازاستادان دانشگاه های کشور شناخته شود ودفتر یادوبودش برای همیشه جمع گردد ؟

درآن صورت ،  پس خصلت علم پروری مردم این دیار چه شد ؟ ورسم عالم دوستی وارادت ورزی به نخبگان وابرمردان این آب وخاک  ، کجا رفت ؟

مگراستاد توانا  ، افتخارهمه ء کشور نبود ؟

آیا باید تنها مرگ ارباب قدرت وکرسی ، با تمام حسرت و آلام وموج گریه وماتم ، توأم باشد؟ یعنی مرگ آنهایی که ، جامه ء زربفت مقام ورتبه ومنزلت ، برقامت نارسای شان درازی میکند ؟  ولی ازبرابرمرگ چنین شخصیت ، هم یاران وهمسنگران او ، بی تفاوت بگذرند وهم مقامات ومسئولین دولتی ، ازجمله وزارت تحصیلات عالی ووزارت اطلاعات وفرهنگ وو...؟!

 درحالیکه دکتور ، مرد کم نظیرروزگارش بود . سینه اش مخزن معرفت بود وکانون علم  .دا شتن دانش سرشار،اورا بسان کهن درختی کشن شاخ و پر ثمر در آورده بود که ترجیح میداد که درکسوت فخر آفرین متواضع بودن  وفروتن وشکسته دل بودن ،بهترآراسته آید ، تا

تکیه زدن به مسند  وزارت وریاست و... . آری بزرگمردی که  برخلاف بسیاری از تشنگان جاه وکرسی وقدرت ، وزارت را کوچک و خوارو بی مقدارشمرد  و آنرا پشت پا زد ،  برعوض برمسند مقدس آموزگاری تکیه زد ؛ تا نسل تشنه لب عصررا از دریای علمش مستفید سازد واز پرتوجلوه ءروحانی وشکوه وفضل وفیضش ، زوایای تاریک کشوررا روشنی بخشد .

بگذارکه دیگران ازاستاد عزیزوسفرکرده ما ، کمتریاد بکنند . اما من نخواهم گذاشت که ناله دامن بفشاند زنی بیشه ءدل . خامه  را نیز وا خواهم داشت تا به یاد  مهربانی های او وجلال و بزرگی وشخصیت شامخش اززبان روان ِ به حق پیوسته او ، غمگینانه بموید :

        « هرکه آمد درجهان بیکس تر ازما می رود

                                   کاروا ن ها زین رهء باریک تنها می رود »

     من نه صرف به دلیل داشتن ارادت زیاد برشخصیت برازنده ء او  ( که به حق شایسته ء آن بود ) ، وهمینطور به دلیل برخورداری ام از محبت های او در طی بیشتر از دودهه ...، بل به دلیل حرمتی که به مقام علمی وکمال معرفت واستادیش داشتم و اورا در این مقام دریای مواج وپرتلاطم می انگاشتم ، به این باور هستم که ، جایگاه او همیشه دردل دوستان و شاگردان وارادتمندانش زنده خواهد ماند ونامش جاودانه خواهد گشت  . هرچند با دریغ می بینم ،در  آغازین روز های مصیبت آلود ضیاع جبران ناپذیرش ، بانگ افسوس وسوگواری ، آنگونه که لازم  است ، به فضا نمی پیچد .

درفرجامین سخن ، جا دارد به ارتباط فقدان فزیکی روانشاد استاد ، با دوست قلمزنی همنوا شوم که گفته بود :

   « هرتنفس کننده وراه رونده وزبان کشاده ای زنده نیست وبا  زنده خواندن شا ن نباید حرمت

« زندگی » و« زندگان » را شکست .»

واقعیت امر چنین است ، دکتور توانا ، این علمبردار ا ستوارقامت عشق ومعرفت ودانایی ، را نباید مرده حساب کرد. برخلاف بیشمار کسانی که تنها به دلیل « نفس کشیدن » و«بودن » ، خود را زنده  می انگارند!! در حالی که آنها مرده اند ، اما قادر نیستند که مرگ شان را باوربدارند .

 



 


بالا
 
بازگشت