نوشته ء عبدالقیوم ملکزاد
« مرگ صاحبدل جهانی را دلیل کلفت است »
گفتند : با زستارهء درخشانی از آسمان کشور، سقوط کرد . اما من باور نکردم .
تکرار کردند : که آفتابی از کرانهء سرزمین شرق افول کرده . باز هم مرا یارای قبولش نبود.
گفتم :
مشکل است که از خروش افتادن دریای مواج وپرتلاطمی را که ، همه لب تشنگان معرفت ، همواره از او سیراب می شدند ، باور نمود .
اما چه توان کرد ، که سرانجام - چنانچه حکم تقدیر چنین بوده - با دلی اندوهناک ، وقوع چنین حادثهء بزرگ را با تمامت اند وه و درد ودریغ پذیرا شدم ...و خورشید غروب کرده بود وبحراز خروش مانده ومن باید پس ازاین :
« درجستجوی او نکنم زحمت سراغ »
زیرا حالا او :
« جایی رسیده است که عنقا نمی رسد »
این مهر فروزان ویا این گوهر کم یاب ، استادِ استادان : دکتر توانا بود .
بی باوری ام تنها نه بدان معنی بود ، که :
هرگزنمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است برجریده ء عالم دوام [ او ]
هرگاه سید عزیز ، دکتور توانا – که استاد مسلم بسا استادان وارباب معرفت ودانش بود – به دیار جاودانگی رخت برکشیده ، جای شگفتی نیست . چون ما ایمان داریم که بپذیزیم :
«کلُ شی هالکٌ اِلاّ وجهه»
وهمباوریم بیدل را که می گفت :
حباب بی سروپایت پیامی دارد ازدریا
که ای غافل زمانی خویش را از ما جدا بنگر
بلکه ، شگفتی وبی باوریم از آنجا ناشی می شود که : چرا ، وقتی که می بینم با غروب خورشیدی آنچنانی ویا به قول بیدل ، پدیدار شدن علایم داغ وکلفت درگیتی وخاموش گشتن چراغ محفل - که ازمرگ صاحبدل پدید می آید – هنگامه ای برپا نمی شود وشوروندبه وزاری ای ، درکران کران کشور نمی پیچد ؟
مگر می شود شاهد مرگ جهان یا هستی ای بود ( که ، موت العالِم موت العالَََم ، است ) آنهم عالِم یا دانشوری همچون دکتورتوانا ، که حتی مراکز دانشگاهی سرزمین های دور از اندیشه ومعرفت ونظریات او ، بهره می جستند ،اما ماشاهد گسترش سیاهی ماتم واشک افشانی وآه وفغان مردم وبلند شدن خروش عزا و فریاد غم ، در هر کوی وبرزن نباشیم ؟
مباد کم کم مرانیز با این تصور واندیشه تلخ همنوایابند وبگویم :
سرزمین ما بدبختانه جزء همان سرزمین هایی شده ،که گاه دیده می شود که «علم » درآنجا خوار است وعالمان وفاضلان ودانشوران نامور را دراو ، قدر ومنزلتی نیست . بل برعکس آنجا ، حباب را بیشتر از دریا منزلتی است. بناء انتظار از اهل آن دیار ، جز بی تفاوتی در مرگ صاحبدلانی چون دکتورتوانا، چه می تواند باشد ؟
آری ، می گویند : استاد توانا به دیار دیگر رخت برکشیده . مگر ، نه جای آنست که بگوییم:
سفر بی باز گشت این ابرمرد میدان دانش واندیشه ، حادثه ایست خیلیها بزرگ وضایعه ایست جبران ناپذیر ؟ !
آری ! او بزرگمردی بود که «به استادیش ابنای عِلم نازان بودند »
بزرگمردی « که داشت برهمه شان حق خدمت پدری »
او بزرگ بود ودرعین بزرگی ،
« فقیر خوی تجرد گزین روشندل »
بود ،
« به اوج حشمت وعزت بری زخود نگری » .
«خداشناس وجهان بین ، که دست طولی داشت + به حکمت عملی ، همچو حکمت نظری »
آیا نباید در فقدان چنین بزرگمرد ، نوحه سرداد وگفت :
« مصیبتی است که درمغز جان زند آتش + صدای مرگ بزرگان ، به وقت دربه دری »؟
مگر نه استاد ، مایه ء افتخا ر کشور بود وچشم وچراغ میهن ومهر فروزانی در پهنای افق نیلگون دانش و فقاهت و معرفت ؟
مگر این واقعیت دارد که ، استاد از بس زهِربی مهری زمانه را چشید ، به گسستن رشته علاقه اش از این عبرت آباد بی رغبت نشد . بل مشتاق پیوستن به جمع دریا های از خروش مانده ء دیگری چون : پوهاند نیازی ، انجنیر حبیب الرحمن ، مولوی حبیب الرحمن ، انجنیر نصرتیار ، احمدشاه مسعود ، عبدالرحیم نیازی ، استاد سایف ، عبدالقادر توانا ، استاد ابوعبدالرحمن احمد زی ، مولوی میر حمزه ، ذبیح الله ، صفی الله ، استاد آرینپور ، محمد کاظم شارقی ، قاضی اسلام الدین حامد، داکتر حسین ، وصوفی قربان ودیگران بود که درمجموع اقیانوسی را برای نجات مزارع بزرگ اندیشه های تشنه ء نسل امروز وفردای وطن ، تشکیل داده بودند .
شاید او حق داشت چنین منظوروخواستنی را داشته باشد ومصداق این شعرابوالمعانی شود :
همنشینان زین چمن رفتند من هم بعداز این
بشکنم رنگی که فریادم به آن گلهــــا رسد
زیرا ، قدر ومنزلتش را کمتر شناختند وموجودیت گرانبهای او را ، غنیمتی بزرگ نه انگاشتند !
***
هان ای مردم !
بدانید که امروز یک مرد عادی به ابدیت نه پیوسته ؛ بل خورشیدی از آسمان آبی کشورغروب کرده .
آن که او مظهر مهربانی بود وکرَم بود و مردی ومردانگی وایستادگی درعهد ووفا .
کسی را که به دل خاک سیه سپرده اید ، اورا :
« دل بیدار جهان دیدهءبینایی بود »
او کسی بود که یک جهان ، سردرکمند مهر وهمدلی و مظلوم پروری اش نهاده بود. او مایه ء تسکین دل یاران بود ودرعین حال دردوستی وصمیمیت ورفاقت ، چنان استوار،که نظیرش دراین زمانه ء سست بنیاد ، کمتر سراغ می گشت .
سوال اینجاست که ، بر رفتن چنین یک بزرگمرد ، چرا هنگامه ء عظیمی برپا نیست ؟مگرنه :
« دهر بی اهل نظر عرصهء جان فرسایی ست
سهمگین غمکده ای رنج فزا صحرایی ست »
آیا نو شتن دو- سه سطرکوتاه به یاد او ، آنهم درنشرات تنظیمی ، کافی وبسنده خواهد بود ؟ آیا شخصیت وعظمت او فرا تر از آن نیست که تنها به حیث یکی ازاساس گذاران نهضت ا سلامی واستاد ی ازاستادان دانشگاه های کشور شناخته شود ودفتر یادوبودش برای همیشه جمع گردد ؟
درآن صورت ، پس خصلت علم پروری مردم این دیار چه شد ؟ ورسم عالم دوستی وارادت ورزی به نخبگان وابرمردان این آب وخاک ، کجا رفت ؟
مگراستاد توانا ، افتخارهمه ء کشور نبود ؟
آیا باید تنها مرگ ارباب قدرت وکرسی ، با تمام حسرت و آلام وموج گریه وماتم ، توأم باشد؟ یعنی مرگ آنهایی که ، جامه ء زربفت مقام ورتبه ومنزلت ، برقامت نارسای شان درازی میکند ؟ ولی ازبرابرمرگ چنین شخصیت ، هم یاران وهمسنگران او ، بی تفاوت بگذرند وهم مقامات ومسئولین دولتی ، ازجمله وزارت تحصیلات عالی ووزارت اطلاعات وفرهنگ وو...؟!
درحالیکه دکتور ، مرد کم نظیرروزگارش بود . سینه اش مخزن معرفت بود وکانون علم .دا شتن دانش سرشار،اورا بسان کهن درختی کشن شاخ و پر ثمر در آورده بود که ترجیح میداد که درکسوت فخر آفرین متواضع بودن وفروتن وشکسته دل بودن ،بهترآراسته آید ، تا
تکیه زدن به مسند وزارت وریاست و... . آری بزرگمردی که برخلاف بسیاری از تشنگان جاه وکرسی وقدرت ، وزارت را کوچک و خوارو بی مقدارشمرد و آنرا پشت پا زد ، برعوض برمسند مقدس آموزگاری تکیه زد ؛ تا نسل تشنه لب عصررا از دریای علمش مستفید سازد واز پرتوجلوه ءروحانی وشکوه وفضل وفیضش ، زوایای تاریک کشوررا روشنی بخشد .
بگذارکه دیگران ازاستاد عزیزوسفرکرده ما ، کمتریاد بکنند . اما من نخواهم گذاشت که ناله دامن بفشاند زنی بیشه ءدل . خامه را نیز وا خواهم داشت تا به یاد مهربانی های او وجلال و بزرگی وشخصیت شامخش اززبان روان ِ به حق پیوسته او ، غمگینانه بموید :
« هرکه آمد درجهان بیکس تر ازما می رود
کاروا ن ها زین رهء باریک تنها می رود »
من نه صرف به دلیل داشتن ارادت زیاد برشخصیت برازنده ء او ( که به حق شایسته ء آن بود ) ، وهمینطور به دلیل برخورداری ام از محبت های او در طی بیشتر از دودهه ...، بل به دلیل حرمتی که به مقام علمی وکمال معرفت واستادیش داشتم و اورا در این مقام دریای مواج وپرتلاطم می انگاشتم ، به این باور هستم که ، جایگاه او همیشه دردل دوستان و شاگردان وارادتمندانش زنده خواهد ماند ونامش جاودانه خواهد گشت . هرچند با دریغ می بینم ،در آغازین روز های مصیبت آلود ضیاع جبران ناپذیرش ، بانگ افسوس وسوگواری ، آنگونه که لازم است ، به فضا نمی پیچد .
درفرجامین سخن ، جا دارد به ارتباط فقدان فزیکی روانشاد استاد ، با دوست قلمزنی همنوا شوم که گفته بود :
« هرتنفس کننده وراه رونده وزبان کشاده ای زنده نیست وبا زنده خواندن شا ن نباید حرمت
« زندگی » و« زندگان » را شکست .»
واقعیت امر چنین است ، دکتور توانا ، این علمبردار ا ستوارقامت عشق ومعرفت ودانایی ، را نباید مرده حساب کرد. برخلاف بیشمار کسانی که تنها به دلیل « نفس کشیدن » و«بودن » ، خود را زنده می انگارند!! در حالی که آنها مرده اند ، اما قادر نیستند که مرگ شان را باوربدارند .