عبدالقیوم « ملکزاد»

 انقره

 

به یاد استاد خلیل الله خلیلی

وپیشنهادی راجع به انتقال پیکر آن قافله سالار   شعر وادب ، در افغانستان

 

       (چهاردهم) ثور 1385 مصادف بود با نزدهمین سال درگذشت المناک امیر خطهء سخن ، دانشمند ناموروطن ، شاد روان استاد خلیل الله خلیلی . بدین مناسبت اینک باز   به یا د گرامی او ، رسم سوگواری برمی گزینیم وهریک مان سرودی غمناک از زبان قلم بر می نیوشیم . دراین میان آنچه ازمن نارسا ساخته می آید ، یقینا" نه سرایش شعر ، بلکه ریزاندن قطرات اشکی دردآلود درمیان اوجی از ناله است ،که آنرا ضمن تقدیم خاضعانه ترین درود   وسلام بر روان وی، بر سر تربتش نثارمی کنم .  زیرا ! من هدیه ای جز این در بساط ندارم  و قادر به ادای دین محبت های سرشار وی   وگذاشتن  احترام  به نام نامیش  ، به گونه ای که شایسته اش باشد ، نیستم .

     استاد حق بزرگی برهمه راهیان شعر و ادب   ولب تشنگان تسلی ومحبت -  از جمله من -  داشت . او تنها استاد شعر و ادب نبود . طبیب حاذق دلهای شکسته بود ومعلم خوب عاشق بودن برای وطن وعمران وطن . من مزید بر علاقه ء فراوان واحترام بی پایانی که برهمهء سروده های شورانگیز استاد خود دارم ، زمانی که اشعار حماسه آفرین ، بالاخص سوگنامه های آن ابرمرد عرصهء پهناور سخن   را از نظر می گذرانم ، بی اختیار به وجد می آیم وغم هایم را سخت با غم هایش پیوند می دهم . آنگاهست که « ناله دامن نفشاند ز نی بیشه من » .

        دمی که به سوگنامه های شور آفرین استاد -که بیان گر عاطفهء قلبی  ومحبت ژرف او با خانواده های ماتم رسیدگان است  -  گوش جان می سپاری ، می پنداری : شهید یا متوفای طرف خطاب خامه توانای  آن شاعر والا گهر ونام آور ،   وابسته به یکی از نزدیکان «وی » است  ، که در فقدان  او ، حزینانه می موید و از ژرفای دل ،آه وندبه سر می دهد .

      بی مناسبت نخواهد بود هرگاه اشاره ای هم به  نمونه ای از التفات وصمیمیت استاد بزرگوارم  به ارتباط خودم  داشته باشم . و آن اینکه ، طوری که گفته آمدم :   او درتمامی حیات پر بارش چنان شکسته و مهربان بود که ، هرگاه ارادتمند به زیارتش می شتافت ، همواره گلدسته هایی بویا  از لطف ،  نثارش می کرد ودور از شان حقیر می فرمود:

« نام تو ملکزاد و پیام تو ملک زاد »   (یعنی  حرف لام نام دومی رابه فتحه ذکر می فرمود )

ذکر چنان کلمات را جز اینکه بگوییم ، بیا نگر محبت عمیق ، احساس پربار ومظهر شاگرد نوازی اش می باشد ، چه چیز دیگری می توان تفسیر کرد؟

   به امید آنکه همهء ارباب قلم ودست اندر کاران دفتر ودیوان وسیاست ، روش استاد را سرمشق والگوبرای خود قراردهند .

     با این آزرو به جا می دانم تا مسوولین کشور را، برای عطف توجه به این پیام فرا بخوانم وآن اینکه :

     مقام شامخ   استاد مرحوم وخدمات ارزند ه  ای که آن بزرگمرد ،  به سرزمین ومردم خود وقلم وقدم واندیشه ا ش انجام داد،  حق بزرگی به ما دارد ، تا همه ساله یادش را گرامی داریم  ومقام رفیع وشخصیت گرامیش را ،  بهتر بشناسانیم.

اکنون که به استعانت خدا ، زمینه ومجال رهیدن گیسوان مادروطن از چنگ روسها وکمونست ها ( عاملان مهاجرت استاد ) وطالب ها ، فراهم آمده ا ست ؛ تقاضا وپیشنهاد مشخصم از مراجع عالی دولتی کشو ر ، به ترتیب آتی است :

1 – از کلیه اعضای محترم ولسی جرگه ومشرانوجرگه افغانستان جدا " متمنی ام که موضوع باز گرداندن پیکر گرامی استاد را در یکی از جلسات شان مطرح بسازند؛ تا   این طرح درمجلس به تصویب رسیده و زمینه انتقال هر چه زود تر پیکر استاد از پشاور به  پایتخت کشور ودفن  ایشان در جای مناسبی ، منجمله پوهنتون یا دانشگاه کابل ، فراهم گردد.

 2 –  از وزارت اطلاعات وفرهنگ خواهش به عمل می آید تا ضمن   برگزاری همایش ها ومحافل فرهنگی ، ترتیب سمینار ها، وانعقاد محافل شب شعر و...،  یاد وخاطره ءکلیه شخصیت های قابل افتخار کشور ،نظیر استاد خلیلی الله خلیلی را   ، ( خصوصادرآستانه سالگرد تولد و یا  وفات آنها )  ، همواره  زنده وگرامی بدار د .  

 

اوج ناله

 دردا سپهر مرتبت استاد بی بدیل

یعنی خلیلی آنکه شه ء ملک شعر بود

زین خاکدان چو طایر روحش شتافت بر

ماتم دری   به روی عزیزان او کشود

***

 دردا  فرید درد کش عصر انقلاب

برچید رخت آخر ازین کهنه خاکدان

پیچد خروش زان به دلم کاوفتاده است

دود اندرون سینه وآتش به روح وجان

***

خونابهء سرشک ازآن می رود زچشم

استاد مهربان من  اندر مغاک شد

روشن ضمیر و خازن گنج علوم و فضل

سرمایهء بزرگ وطن زیر خاک شد

***

یارب  ، کجاست آنکه دل درد مند  او

بر یاد عازیان تو ، پیوسته   می  تپید

سوزی چنان زسوز  رسولش به سینه داشت

شام وسحر ز دیدهء وی اشک می چکید

***

دیگر به گوش خلق جهان ، با سرود خویش

پیغام درد سوخته  دلها که می برد ؟

 زین پس متاع نالهء طفلان بی پدر

با نقد شعر و دیدهء گریان که می خرد؟

***

 گوهر نثار خامه شکست و خموش شد

آن لب که نغمه های دلانگیز می سرود

دردو دریغ گنج گهر زای معرفت

بهر همیش در دل خاک سیه غنود

***

نقاش درد و راقم خون ، راوی جفا

آن شارح حدیث غم بیکران چه شد ؟

دلها پر از غبار کدور ت شد این زمان

آیینه دار مهر فروزان جان چه شد ؟

***

 اوجی زناله بود  نوای غمین او

موجی ز دجله بود سرشک روان او

کوهی زدرد داشت به دوشش همیشه بار

یارب ! بجویم از که  از این پس نشان او

***

 خونین وطن !   بنال به شام عزای خویش

رفت آنکه می گریست به صد پاره پیکرت

زین پس چگونه شرح دهد با زبان شعر

احوال طفل وپیرو جوان به خون ترت

***

رفتی فسوس سایهء غم ، دل فرا گرفت

ای مهر فضل ونخبه دوران کجا شدی ؟

در خون نشست دیده ء یارانت از عزا

وی نور چشم دانش وعر فان   کجا شدی ؟

***

 تا تو به با نک ارجعی بشتافتی ، زسوگ

نخل بلند آرزوی دل دو نیم شد

گردید کور ، مام وطن  از غم فراق

طفل هنر زهجر تو باز آ، یتیم شد

***

دلکش بهار شعر وادب بودی ای دریغ

رفتی فسرد باغ وطن بی تو   اوستاد !

آهوی خوشخرام هنر پای بر گرفت

از دشت مشک زار وطن بی تو اوستاد !

                             --------

 


بالا
 
بازگشت