از داود درياباری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اهدا به انوشه روان :  سید عبدالمجید کلکانی

 

سه نكته( ... )

دستانش را ,
از پشت بستند .
چراكه سر انگشتانش , با زبان سپيده آشنا بود .
- مبادا به خورشيد اشارتي كند ! -
در مزرعه ي سبزِ پلكهاش،
سرب مذاب ريختند
چرا كه چشـم اش ؛ مثل برادران "الجزايري" اش *
-- شب بين بود.
 و چهره ي هزار رنگ "قاتل" را ؛
در لاي هزار تاريكي
 مي شنا خت ! -
بر استوانه ي گلويش ،
- ريسمان -
بتندی مار چرخيد و
 چنبر زد !
مبادا قناري حنايئ , صدايش
پرواز كند .
مفاصل ش را؛

بند

بند
بريدند و...
اما : پيش از آنكه
روحش با عطر شگوفه هاي  گيلاس ,
منتشر شود .
با سر انگشت زخمي 
سه نكته   . . .
روي خاك نگاشته بود

 - رمـزي كه با شگفتن گلي سرخ
روي سينه اش
آفتابي شد ! -

 

 

 

* استعمارگران فرانسوی  مبارزین – الجزایری  – را -  گرگان شب بین -  مینامیدند

 


بالا
 
بازگشت