ازکی بنالم
از کی بنالم
از خدا از آسمان از ر.وزگار
از زمین از ابر از گیسوی یار
تا هنوزهم
ریشه ی جنگ در نموست
تا هنوز هم خون انسان در سبوست
تا هنوز هم
بغض غم ها در گلوست
شکوه کردم با خدا
از غم اندوه خود
ابر و باد و صاعقه خشمگین شد
باغچه ها از خون من رنگین شد
دوست دشمن بر گرفت شمشیر ناب
کلبه ی خاکی من را کرد خراب
تا قدم بر جاده ماندند
شهر بیجانی گرفت
کوچه کوچه رنگ مرجانی گرفت
تو بگو
از کی بنا لم
با کی بنالم
گوش آدم ها کر است
ریشه پایان سر است
از کجا آغاز کنم
وای که صحرا ساختند
سایه هایی سرد من
نیست پایان درد من
از کی بنالم
با کی بنالم
از فرنگی
یا ز پیر معنوی
ازطلاب مدرسه یا مولوی
هر دو شلاقم زدند
آشیانم سوختند
وعده دادند دوزخم
اما بخود اندوختند
شهر من پر شد ز ادم
آدمیت مرده است
عاقلان پژمرده است
یاربا
دوزخ از بهر کی است
در بهشت من چی است
زانکه خوف از دوزخ و
امید من را از بهشت
هر دو را عمامه داران برگرفت
گر روند عمامه داران
خونخواران در بهشت
حق دارم شکوه کردن
از خدا از آسمان از روزگار
از زمین از ابر از گیسوی یار
لطیف کریمی استالفی